هفتاد و سومين نشست كتاب ماه ادبيات و فلسفه با سخنراني دكتر يوسف اباذري درباره «ميخائيل باختين» ۲۹ بهمن ماه در حضور جمع كثيري از استادان، صاحب نظران و علاقه مندان در خانه كتاب برگزار شد.
در ابتداي اين نشست دكتر يوسف اباذري درباره تفاوت روابط گفت وگويي در ديدگاه گادامر و هابرماس اظهار داشت: روابط گفت وگويي در قرن بيستم به مسئله اي حاد بدل شد كه علت آن بروز مدرنيته و پيامد آن از قبيل فردگرايي بود. گادامر از ديدگاهي اونتولوژيك به مسئله گفت وگو مي پردازد.
او تلاش مي كند اين گفت وگو را در متن گفت وگوي سنت ها و از منظر تاريخي مورد بررسي قرار دهد. بدين ترتيب او نشان مي دهد علوم و دانش هايي كه مبتني بر روش هستند، توانايي دسترسي به حقيقت را ندارند و تنها از طريق گفت وگوي بين سنت هاست كه مي توان به حقيقت دست يافت. هدف گفت وگو در هابرماس نيز نشان دادن اين است كه آزادي به چه ترتيبي در عصر جديد حاصل مي شود. او سعي دارد شرايط رسيدن به آزادي را از طريق منطق گفت وگويي نشان دهد.
وي در ادامه در باب علت اهميت گفت وگو در قرن بيستم گفت: فلسفه سوژه محور دكارت كه فلسفه اي روشمندانه است، بعد از او راه را براي نگاه روشمندانه به جهان هموار كرد. در واقع پس از دكارت فلسفه نوعي مونولوگ سوژه با جهان شد. منتها تحت تاثير گرايش هايي از قبيل تحول فلسفه علم اين نگاه سوژه محور و روشمندانه به جهان مورد ترديد قرار گرفت. باختين هم در آثارش به ناكارآمدي اين نوع نگاه اشاره مي كند و به همين علت گفت وگو را برمي گزيند.
دكتر اباذري ضمن اشاره به اين مطلب كه علاقه مندي باختين به زبان ابعاد گوناگوني دارد، در باب دو مشخصه اصلي كه باختين براي زبان برمي شمرد گفت: باختين زبان را انضمامي و وضعيت مند مي داند. يعني در وضعيت است كه معنا مي يابد. او با نظريه هاي زباني يا زبان شناسي كلاسيك حتي زبان شناسي سوسور كه معتقد به ژرف ساخت (deep structure) در زبان هستند، مخالف است زيرا اين امر استفاده انضمامي از زبان را به فراموشي مي سپارد. باختين معتقد است پيروان سوسور كه به دنبال زبان مي روند كار بيهوده اي مي كنند، چون آنچه بسيار حائز اهميت است گفتار است. او براي مشخص كردن گفتار، به آن utterance مي دهد، يعني بياني كه در موقعيت انضمامي و در يك زمان و مكان خاص گفته مي شود و از اين جهت معنا مي يابد. مسئله ديگر در انديشه باختين اين است كه او اعتقاد دارد زبان بالقوه داراي خصوصيت گفت وگويي است. او در بعضي موارد اصرار مي كند كه زبان به شكل مجرد و خنثي وجود ندارد و حتما زبان در بطن خودش گفت وگو را به همراه دارد.
اباذري در تبيين بيان تك صدايي در ديدگاه باختين تصريح كرد: در اين حالت توجه معطوف به موضوع سخن است. اين نوع سخن، آگاهانه و نيت مندانه مدعي نوعي اقتدار است. باختين معتقد است زبان شناسان كلاسيك بي آنكه بدانند بر همين مدار گفتار تك صدايي مي چرخند. او سه ژانر ادبي حماسه، تراژدي و شعر غنايي يا تغزلي را ذيل بيان تك صدايي قرار مي دهد. باختين اعتقاد دارد اگر اقتدار از پشت اين صدا برداشته شود، سخن تبديل به پس مانده يا شي مي شود و تنها اقتدار است كه به آن معنا مي بخشد.
دكتر اباذري در باب بيان چندصدايي افزود: در اين حالت، سخن به قصد برانگيختن پاسخ در مخاطب گفته مي شود و سخنگو منتظر پاسخ مي ماند. منطق گفت وگويي باختين بر دوصدايي بودن بيان استوار است. او معتقد است بيان خنثي نيست و كاركردهاي ايدئولوژيك بسياري از جمله علمي، زيبايي شناختي، اخلاقي و ديني را مي رساند. در متن دوصدايي بودن بيان است كه باختين اشاره مي كند اقوام متفاوت، سنت هاي متفاوت، سلسله مراتب يا دوران هاي متفاوت داراي صدايي هستند كه امكان دارد در نسل، قوم، سلسله مراتب و دوراني ديگر فاقد معنا باشد و پاسخي برنينگيزد. اما جالب است كه تمام اينها مي توانند در يك جامعه گردهم آيند و با هم گفت وگو كنند.
وي با اشاره به اين مطلب كه يكي از مفاهيمي كه مدنظر باختين است مفهوم chronotope يا الگوي زماني ـ مكاني است در توضيح اين مفهوم گفت: chronotope از دو كلمه time و space تشكيل شده است. برطبق اين مفهوم هر چه در رمان مطرح مي شود در رابطه با هم قرار دارد. باختين اذعان مي كند كه اين مفهوم را از نسبيت اينشتين گرفته است، اما مفهوم او اين است كه هيچ چيز خنثي نيست و هر چيز در رابطه با ديگري معنا مي يابد. به نظر مي رسد به رغم مخالفت هايي كه باختين با دو سوسور مي كند شايد اين مفهوم را از او گرفته است، چون دو سوسور اعتقاد دارد كلمات در رابطه با هم معنا مي يابند. باختين بر اين باور است كلمه به زمان هاي حال، گذشته و آينده تعلق دارد و در فضاهاي متفاوت داراي معناست. در رمان از chronotope به شدت استفاده مي شود. يعني براي استنتاج معناي يك كلمه بايد آن را در زمان ها و مكان هاي مختلف در نظر بگيريم.
|
|
دكتر اباذري در باب نظريات باختين و لوكاچ درباره رمان تصريح كرد: پيش از باختين، لوكاچ درباره رمان سخن گفته بود، او هم رمان را از حماسه جدا كرده و نام آن را حماسه بزرگ نهاده بود. لوكاچ هم جهان حماسه را جهاني بسته مي دانست، و آن را دنيايي تمام شده مي شمرد. اين مسئله درباره باختين هم صدق مي كند. باختين حتي شعر تغزلي و تراژدي را ژانرهاي تمام شده مي داند و از ديدگاه او رمان تنها ژانري است كه به روي جهان گشوده است و امكاناتش به پايان رسيده است. باختين اعتقاد دارد رمان آيين و هسته اي كه بخواهد به آن معنا دهد، ندارد.
وي درباره تفاوت نظر لوكاچ و باختين در باب رمان گفت: لوكاچ ديدگاه پسيميسم فرهنگي و آلماني در مورد رمان دارد. او معتقد است رمان، دوران معصيت مطلق است و روايت جهاني است كه خداوند آن را رها كرده است. اما باختين، دنياي رمان را دنياي كارناوال، خنده، ديالوگ و لودگي مي داند. در ضمن لوكاچ نوعي حالت نوستالژيك نسبت به دنياي حماسي دارد كه اين حالت در باختين به چشم نمي خورد.
دكتر اباذري ضمن اشاره به اينكه باختين رمان را بازنمايي جهان خارجي مي داند، اظهار داشت: اگر به تحليل هايدگر درباره شعر توجه كنيم در مي يابيم كه او شعر را جهان گشا مي داند. او معتقد است شعر جهان را بازنمود نمي كند و بر مبناي محاكات جهان نشان نمي دهد، بلكه اساسا جهان جديدي در برابر ما قرار مي دهد. اما از نظر باختين رمان و جهان برهم تاثير مي گذارند و با هم گفت وگو دارند. بنابراين ما با دو كد كه يكي رمز جهان فرهنگي و ديگري رمز جهان حقيقي است، روبه رو هستيم.
وي درباره زبان هاي مركزگريز و مركزگرا گفت: باختين به دو نوع زبان اعتقاد دارد. او مي گويد ما يك زبان مركزگريز داريم كه از مركز مي گريزند و نوعي ديگر كه به سمت مركز تمايل دارند. بديهي است از ديدگاه او زبان رمان، زبان مركزگريز است. او اين نيروي گريز از مركز را ستايش مي كند و مدعي است كه رمان محل نمايش اين نوع زبان است. زبان هاي مركزگريز به نوعي طالب گفت وگو هستند و مي خواهند شنيده شوند. اما زبان هاي مركزگرا به شدت تك گويانه هستند، طالب اقتدارند و به موضوع خاصي اشاره مي كنند.
دكتر اباذري درباره مسئله «من» و «ديگري» در انديشه باختين و مقايسه آن با فلسفه قرن بيستم اذعان داشت: در اين مسئله باختين با خطوط اصلي فلسفه قرن بيستم هماهنگ است. با توجه به انديشه هاي دكارت در مي يابيم كه او معتقد است ذهن آدمي به صورت رابينسون كروزوئه اي ساخته مي شود و آدم ها مقاصد خود را به ديگران بيان مي كنند. اما مسئله ساخته شدن نفس در گفت وگو با «ديگري»، مسئله اي است كه در جامعه شناسي به عنوان تعامل نمادين Symbolic interaction)) به شدت مورد توجه قرار مي گيرد. اين مكتب بر اين امر اصرار مي ورزد كه «خود» در كنار «ديگري» به وجود مي آيد. «خود» و «ديگري» در تعامل با هم قرار دارند و «خود» به عنوان سوژه واحد وجود ندارد. باختين به همين مسئله اشاره مي كند و اعتقاد دارد كه «ديگري» در «من» حضور دارد و «من» در «ديگري»؛ و دليل اينكه ما قادر به گفت وگو هستيم، حضور متقابل اين دو درهم است.
|
|
وي در باب مقايسه آراي گادامر با باختين در مورد مسئله «من» و «ديگري» گفت: گادامر سه نوع رابطه را در مورد ارتباط «من» و «ديگري» برمي شمرد. البته از نظر او «من» و «ديگري» به عنوان دو فرد مطرح نيستند بلكه مقصود برخوردي است كه سنت ها در يك گفت وگوي تاريخي با هم دارند، در ارتباط نخست، «من»، «ديگري» را كاملا به يك شي بدل مي كند و به آن به عنوان ابژه محض مي نگرد و برمبناي روش با آن رفتار مي كند. از نظر گادامر، دكارت به نوعي برمبناي ذهن دانا به جهان ابژه مي نگرد و به كمك روش درصدد يافتن حقيقت است. اما گادامر اعتقاد دارد با چنين روشي به حقيقت نمي توان دست يافت. در ارتباط دوم «من»، «ديگري» را به عنوان شخص در نظر مي گيرد و براساس تمنيات و خواست هاي خود، آن را مي سازد. از ديدگاه گادامر هرمنوتيك ديلتاي از اين طريق سعي در بازسازي گذشته دارد و اگر گفت وگويي صورت مي گيرد و تنها در جهت كسب اطلاعات است. در حالت سوم گفت وگو كامل برقرار مي شود و دو نفر در گشودگي كامل با هم گفت وگو مي كنند و از نظر گادامر تنها اين حالت به حقيقت مي رسد چون روش را كنار گذاشته است. باختين سعي مي كند اين حالت سوم را در قالب رمان چندصدايي بيان كند. در اين رمان، شخصيت ها خفه نشده اند و صدايشان به گوش مي رسد. بنابراين، رمان چندصدايي به نوعي گفت وگوي باز و گشاده اي است كه گادامر مطرح مي كند.
دكتر اباذري درباره تاكيد باختين بر مفهوم كارناوال اذعان داشت: باختين در تحقيقي كه بر رابله انجام مي دهد، بحث دنياي كارناوالي را پيش مي كشد. كارناوال مراسمي است كه دنياي روزمره را برهم مي ريزد و مركز اقتدارگراي زندگي روزمره را دستخوش تغيير مي كند. كارناوال، دنياي هزل، هجو، و تمسخر است. شارحان باختين، دنياي كارناوالي او را به نوعي دستاويزي براي مخالفت فرهنگي او با دنياي بسته كمونيسم روسي و استالين مي شمارند.
وي در باب مفهوم آزادي در آراي باختين و مقايسه آن با هابرماس گفت: هدف گفت وگوي هابرماس، گفت وگوي عقلاني به معناي دقيق كلمه است. اما نتيجه گفت و گوي باختيني فرورفتن در پوپوليسم روسي است كه كمونيسم آن را خفه كرده است. بنابراين، اگرچه باختين به كارناوال، مردم و خنده اشاره مي كند، اما با دنياي ليبراليسم و فردگرايي ليبراليسم مانوس نيست. هابرماس به رغم تمام تاكيدي كه بر منطق گفت وگويي مي كند، اما درصدد است كه هر فردي رابه فرد خود آيين تبديل كند، حال آنكه چنين مسئله اي در باختين به چشم نمي خورد. از سويي ديگر الزاما درافتادن با يك قدرت به معناي طرفداري از آزادي نيست. امكان دارد گروهي با قدرتي مبارزه كنند اما خودشان بسيار اقتدارطلب باشند. اغلب افراد گمان مي كنند چون باختين با استالين مبارزه كرده، حتما آزاديخواه است. اما بايد گفت كه او تنها يك پوپوليست روسي است.