چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۱ - سال يازدهم - شماره ۲۹۹۰ - Feb.26,2003
سخنان دكتر عزت الله فولادوند درباره
ليبراليسم رالزي
002410.jpg
اشاره: جان رالز؛ فيلسوف بزرگ سياسي و اخلاقي قرن حاضر كه نزديك به چهار ماه پيش درگذشت، از جمله نظريه پردازان برجسته عدالت خواهي و آزادي بود. موضع رالز در ميان فيلسوفان ليبرال از اهميت شاياني برخوردار است. در واقع رالز خواهان آشتي و سازش ميان انديشه آزادي و برابري بود.
كتاب مهم رالز «نظريه اي در باب عدالت» نام دارد. پژوهشگران معتقدند كه جان رالز بسياري از ديدگاههايش را در كتاب ياد شده و در كتاب «ليبراليسم سياسي» گسترش بيشتري داده است. مطلب زير، متن پياده شده سخنراني دكتر عزت الله فولادوند است در باب فلسفه سياسي و اخلاقي جان رالز كه هفته پيش در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران ايراد شد.
جان رالز به عقيده بسياري از صاحب نظران بزرگترين فيلسوف اخلاقي سياسي قرن بيستم بوده است. البته بايد اينجا تفكيكي كرد. شايد برخي از افراد از شنيدن صفت «بزرگترين» كمي دچار تعجب بشوند، چرا كه در قرن بيستم متفكران بزرگ سياسي ديگري هم بوده اند، ولي اغلب آنها گرچه افكار سياسي مهمي داشته اند و در سياست عملي احيانا منشأ آثاري بوده اند، مانند سارتر و ديگران ،كارشان بيشتر جنبه روشنفكري و انتقادي داشته است. نظير اين تفاوت در اخلاق هم كه با سياست مرتبط است وجود دارد. در اخلاق هم- چنانكه مي دانيد- مردم درباره خوبي و بدي داوري مي كنند و معلمين اخلاق و موعظه گران اخلاق به مردم اندرزهاي اخلاقي مي دهند يا انتقادهايي مي كنند. حكمت اخلاقي- كه كتابهاي بزرگان خود ما سرشار از آنهاست- از اين قبيل است، اما فلسفه اخلاق يا اخلاق فلسفي چيز ديگري است و مي خواهد ببيند مفاهيم اخلاقي بر پايه كدام اصول كلي استوار است و معناي دقيق آنها چيست و كدام نظام اخلاقي مآلا به حال بشر سودمند تر است و عموما چه سازگاري و يا ناسازگاري بين افكار اخلاقي ما وجود دارد كه احيانا خودمان از آن بي خبريم. در فلسفه سياسي هم اين طور است؛ يعني اگر كساني از فلان مكتب خاص سياسي طرفداري كنند يا برضد آن سخناني بگويند، اين يك بحث است و اينكه فردي در جست وجوي اين باشد كه مباني منطقي و فلسفي يك فكر را استوار سازد، بحثي ديگر. رالز به اين معنا فيلسوف سياسي است زيرا در پي ساختن بنايي يكپارچه بر شالوده هاي محكم منطقي و فلسفي است كه علاوه بر كارآيي و سودمندي، از تناقض هم به دور باشد و بتواند عموميت پيدا كند.
رالز زندگاني پرفراز و نشيبي  نداشت. مردي در نهايت تواضع و مهرباني و انسانيت بود. گوشه گير و گريزان از شعار، بحثها و مصاحبه هاي مطبوعاتي بود. همتش يكسره وقف كار علمي و نظري شد و نمي خواست وارد غوغاهاي سياسي بشود. فقط شايد يكبار موضع گيري كرد و آن عليه استفاده آمريكا از بمب اتمي در جنگ با ژاپن بود. دوستان و همكارانش حكايتها از او نقل مي كنند كه همه حاكي از بزرگ منشي و عطوفت و فروتني است و بايد گفت علاوه بر قدرت فلسفي، او انسان بزرگواري هم بوده است.
تحصيلات رالز در دانشگاه پرينستون بود. در جنگ دوم جهاني به خدمت ارتش درآمد. در خاور دور، فيليپين و گينه جنگيد. پس از بازگشت از خدمت، دكترايش را گرفت. در دانشگاه پرينستون، ام آي تي و كرنل شروع به تدريس كرد، اما سرانجام به هاروارد رفت و در آنجا بود تا زماني كه به بالاترين مقام علمي رسيد و بعد بازنشسته شد، ولي پس از آن هم تا نزديك مرگ به تحقيق و كار ادامه مي داد. او مدتها از ناراحتي قلبي رنج مي برد، تا اينكه در نوامبر ۲۰۰۲ بر اثر سكته قلبي درگذشت. كتابهاي زيادي از وي در دست نيست. نويسنده بسيار پرفكر ولي كم نويسي بوده  است، بر خلاف بسياري كه كم فكر و پرنويسند. مهمترين كتاب رالز «A Theory of justice» نام دارد كه معمولا به «نظريه عدالت» ترجمه مي شود ولي به نظر من «نظريه اي در باب عدالت» برگردان بهتري است، زيرا رالز نمي گويد اين تنها نظريه است، بلكه مي خواهد بگويد اين هم نظريه اي است در ميان نظريه ها. اين كتاب اصلي رالز است. البته قبل از اين كتاب، مقاله اي نوشته بود كه ايده هايش را در باب عدالت در آن مطرح ساخته بود و بعد كتاب «نظريه اي در باب عدالت» در سال ۱۹۷۲ به تفصيل آن افكار را بسط داد. بيست سال ديگر كتاب ديگري به نام «ليبراليسم سياسي» نوشت و در نظريه اصلي اش مقداري تجديد نظر كرد تا جايي در آن براي كثرت گرايي سياسي باز كند، بدون آنكه بنياد آن را تغيير دهد. كتاب «ليبراليسم سياسي» شامل سلسله اي از نوشته هاي رالز است، از جمله پاسخي طولاني به هابرماس كه مي توان آن را جداگانه مطالعه كرد. نثر رالز برخلاف نثر فيلسوفان آلماني و فيلسوفان معاصر فرانسوي، تقريبا مانند نثر همه نويسندگان سياسي انگلوساكسن مانند هابز، لاك باركلي، هيوم و ... روان است.
تنها چيزي كه خواننده را در خواندن آثار رالز با مشكل مواجه مي كند، خشكي آن است؛ يعني مثالها و شواهد و تدبيرهاي بلاغي و ادبي در آن كمتر است. يك استدلال كاملا منطقي و فلسفي را همين طور دنبال مي كند تا به نتيجه برسد. از اين حيث كمي به نثر مدرسي شباهت دارد. شايد به اين جهت بوده كه كتابي تاكنون از وي به فارسي ترجمه نشده است، به غير از چند فقره كوچك كه آقاي مصطفي ملكيان چند سال پيش ترجمه كرده اند و چند صفحه اي از «نظريه اي در باب عدالت» كه من ترجمه  كرده ام و در شماره اخير مجله نگاه نو به چاپ رسيده است. البته جا دارد كه از اين فيلسوف بسيار مهم قرن بيستم كه تأثير بسزايي در اخلاق، سياست، حقوق و حتي اقتصاد داشته، بيشتر از اين ترجمه شود كه ان شاءالله خواهد شد. رالز دو نوشته ديگر هم دارد: يكي«عدالت به معناي انصاف»، دوم «حقوق ملل». در «حقوق ملل» او قصد دارد تا دامنه نظريه اش را به حوزه روابط بين الملل بسط بدهد. در «عدالت به معناي انصاف» رالز گرايش بيشتري به چپ ميانه نشان مي دهد و اين در حالي است كه روشنفكران و سياستمداران سوسيال دموكرات در اروپا و حزب كارگر در انگلستان بيشتر به راست تمايل پيدا مي كنند.
002415.jpg

در گفت وگو از هر فيلسوف و متفكري، حتي متفكران عادي، نخستين سؤالي كه به ذهن متبادر مي شود، اين است كه وي به چه مكتب و نحله اي متعلق است؟ چرا كه انسانها در عالم فكر همواره در پي جهت يابي هستند. مي خواهند ببينند در قطب نماي فكري كه در اختيار دارند، هر چيزي كجا قرار مي گيرد؟ آيا فلان كس متفكري اسلامي يا بودايي يا مثلا ماركسيست است؟ يا ممكن است پس از اين باز جستجوهاي دقيق تري بكنيم تا موضع متفكر مورد نظر (و احيانا موضع خودمان در قبال او) مشخص تر شود، الي  آخر.
همان گونه كه مطالعه كرده ايد، رالز به مكتب ليبراليسم متعلق است. اما اصطلاح ليبراليسم با كمال تأسف در كشور ما دقت و شفافيتش را از دست داده است. انواع و اقسام سوءاستفاده ها و حسن استفاده ها از آن شده و در نتيجه اين واژه  تقريبا در تداول از حيز انتفاع ساقط شده است. بسياري از مردم عادي هنوز نمي دانند وقتي گفته مي شود فلان كس ليبرال است، اين به چه معناست؟ حتي از اصطلاحات ليبرال و ليبراليسم گاهي به عنوان دشنام استفاده مي كنيم كه اين سوءاستفاده از زبان است. اما ليبراليسم در حقيقت مكتب سياسي بسيار سابقه  دار و محكمي در انديشه فلسفه غرب است كه حداقل سيصد سال از عمر آن مي گذرد و متفكران نامداري بيرون داده است مثل لاك  و منتسكيو و ولتر و ميل كه بشريت مديون آنهاست و هنوز هم افكار محصول اين مكتب در صحنه سياست و فكر جهان رونق دارد. بويژه پس از فروپاشي شوروي سابق، معلوم شد كه ليبراليسم بر بزرگترين رقيب خودش يعني ماركسيسم فائق آمده است و مي شود گفت كه سال ۱۹۸۹ به يك اعتبار پيروزي جان لاك بر كارل ماركس بوده است.
اكنون ببينيم كه چه مشخصات و ويژگي هايي را مي توانيم در ليبراليسمي كه جان رالز به آن تعلق داشته، مشاهده  كنيم. هدف فلسفه سياسي ليبرال، تحقيق در بنيادها و اصولي است كه معمولا به ليبراليسم سياسي نسبت داده مي شود؛ يعني آزادي، تساهل، حقوق فردي، دموكراسي و حكومت قانون. ليبرالها معتقدند كه وجود تشكيلات سياسي را فقط ممكن است با كمكي كه به مسايل مورد علاقه فرد مي كند، توجيه كرد و اين مسايل فردي جدا از مفهوم جامعه و سياست است. ليبرالها دو نظر را رد مي كنند: يكي اينكه فرهنگ، جامعه و دولت جدا از فرد في نفسه غايت محسوب مي شوند و ديگر آنكه هدف سازمانهاي سياسي و اجتماعي بايد به كمال رساندن سرشت انسان باشد. در نظر ليبرالها هر فرد انساني خودش هدفهايي دارد، اعم از اقتصادي، مادي يا معنوي كه به تعقيب آنها مشغول است. اما چون اين هدفها با يكديگر سازگاري طبيعي ندارند، وجود چارچوبي از قواعد لازم است كه افراد بتوانند به آن اعتماد كنند و بدانند چه امتيازاتي بايد به ديگران بدهند كه آنها هم به هدفهاي خودشان برسند. پس كار بزرگي را كه فلسفه سياسي بايد هدف خود قرار بدهد، طرح ريزي يك چنين چارچوب قابل اعتمادي است كه نه تنها افراد را به مقاصدشان برساند، بلكه بين هدفهاي گوناگون افراد مختلف سازش برقرار سازد.
ليبراليسم را از نظر مطالعه مي توان به ليبراليسم سياسي و فلسفه سياسي ليبراليسم تقسيم كرد. ليبراليسم سياسي، عبارت از اين است كه محور در سياست عملي دموكراسي، حكومت قانون، آزادي سياسي و آزادي بيان، تساهل در امور اخلاقي و ديني و طرز زندگي و مخالفت با هرگونه تبعيض بر مبناي نژاد، جنسيت، قوميت، زبان و سرانجام احترام به حقوق فردي است. برخي از انواع ليبراليسم نسبت به مداخله دولت در امور، نظر خوشي ندارند و معتقدند دولت بايد كوچك باشد و به حداقل برسد. ليبرالهاي ديگري هم هستند كه برخي دخالت هاي دولت را به منظور فراهم كردن زمينه استفاده فرد از آزاديهايش ضروري مي دانند. ولي تقريبا همه ليبرالها معتقدند كه همه افراد، داراي خردمندي و توان لازم براي متشكل شدن در تشكيلات غيردولتي بر مبناي منافع اجتماعي و اقتصادي يا براي تبادل نظر هستند. به عقيده ليبرالها اين كار دو حسن دارد: يكي آنكه از زورگويي هاي دولت و مهمتر از آن از ديكتاتوري اكثريت بر اقليت جلوگيري مي كند. توجه داشته باشيد كه حكومت اكثريت لزوما به معناي دموكراسي نيست. هيتلر در سال ۱۹۳۳ با اكثريت آراء به صدارت عظما انتخاب شد. حكومت اكثريت مي تواند به فاشيسم تبديل شود كه در اين صورت دموكراسي نيست و استبداد اكثريت است. فرق دموكراسي با استبداد اكثريت اين است كه در دموكراسي حكومت موقتا در دست اكثريت است، يعني تا زماني كه اكثريت آراي مردم پشتيبان حكومت باشد و در آن زمان هم حكومت مكلف به جلوگيري از تجاوز به حقوق و آزادي هاي اساسي اقليت است، حتي اگر آن اقليت فقط يك نفر باشد. آن يك نفر همانقدر حق  اظهار نظر و رأي و آزادي بيان دارد كه مثلا آن اكثريت سي ميليون نفري. بنابراين ديكتاتوري اكثريت اگر از ديكتاتوري فردي وحشتناك تر نباشد، مسلما هيچ كمتر نيست. به هرحال ليبرالها معتقدند كه در هر دو صورت چه دولت زورگويي كند و چه اكثريت، آزادي فردي كه اساس ليبراليسم است، قرباني مي شود.
از هنگامي كه ليبراليسم در سياست ظهور كرد تا به امروز، دو گروه عمده از ليبرالها بوجود آمدند كه باز هر كدام گروههاي فرعي ديگري دارند. مي توان گفت كه طيفي از مواضع مختلف ليبرال وجود دارد كه مانند هر خانواده اي بين افراد آن اختلاف نظرهايي چه بسا عميق هست. به طور كلي، دو طرز فكر عمده در ليبراليسم وجود داشته و دارد كه از نظر فلسفه رالز بسيار اساسي است، يكي ليبراليسم كلاسيك قرن نوزدهمي است. اين ليبراليسم بر اين عقيده است كه شرط آزادي فقط و فقط نبود مانع و رادع خارجي است. كافي است كه در مقابل فرد مانعي نباشد، تا بتوان گفت كه او در عمل و گفتار آزاد است. اين مكتب تا اواخر قرن نوزدهم دست بالا را داشت و آثارش چه خوب و چه بد در سياست و اقتصاد آشكار بود. از اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، رفته رفته اين نتيجه حاصل شد كه اين كافي نيست، يعني ممكن است در مقابل من هيچ مانعي براي انجام هر كاري كه خواستم، وجود نداشته باشد ولي امكانات براي استفاده از آن آزادي در اختيار من نباشد. از اين رو برخي از متفكران به آن چيزي اضافه كردند و گفتند كه ليبراليسم عبارت است از نبود موانع خارجي به اضافه وجود امكانات ملموس و واقعي و نه فقط در تئوري. ليبرالهاي كلاسيك يا دست راستي كه نمونه هايشان در قرن بيستم يكي متفكر بزرگ و برنده جايزه نوبل اقتصاد فريدريش هايك است و ديگري نازيك فيلسوف  هاروارد و معاصر رالز، بيشتر بر آزادي تأكيد دارند و مي خواهند ملاحظات دولت به حداقل ممكن محدود شود. اما ليبرالهاي به اصطلاح چپ كه كم كم به سوسيال دموكراسي نزديك مي شوند، بيشتر به برابري معتقدند. در انديشه رالز خواهيم ديد كه اين هر دو جنبه مورد نظر است و وي مي خواهد بين اين دو، گونه اي توازن و تعادل برقرار سازد.
براي آنكه توجه بكنيد كه برچسب هاي سياسي تا چه اندازه ممكن است براي افراد ناوارد گمراه كننده باشند، اشاره مي كنم كه در آمريكا از اوايل قرن بيستم، مقصود از ليبرال همان كسي است كه به دخالت دولت و ايجاد برنامه هاي رفاهي و عام المنفعه، اصلاحات اقتصادي و اجتماعي و تعديل درآمدها معتقد است. به آن ليبرالي كه فقط معتقد به آزادي است و معتقد نيست كه بايد بيمه هاي اجتماعي و تعديل درآمدها و ماليات بر درآمدهاي سنگين وجود داشته باشد،در آمريكا محافظه كار مي گويند. اما در اروپا برعكس است. به اين دسته اخير مي گويند ليبرال و به اشخاص معتقد به مواضع دسته اول كه در آمريكا به ليبرال معروفند، در اروپا مي گويند چپگرايان يا سوسياليست هاي معتدل.
اين اجمالي بود از معناي ليبراليسم در سياست. اكنون ببينيم كه ليبراليسم در فلسفه چه معنايي دارد. در فلسفه ليبراليسم صرفا  به يك سلسله برنامه ها و سياستهاي اقتصادي اطلاق نمي شود، بلكه به ميراث فكري و فلسفي گرانبهايي برمي گردد كه در قرن هفدهم از افكار فلاسفه انگليسي يعني هابز و لاك آغاز مي شود و در قرن هيجدهم به فلسفه سياسي متفكران عصر روشنگري، روسو، ولتر و كانت مي رسد و در نهايت در قرن نوزدهم با كساني مانند جرمي بنتام و جان استوارت ميل اوج مي گيرد. در قرن بيستم با ظهور پوزيتيويسم منطقي و فلسفه تحليلي در انگلستان بحث در باب مسائل اخلاقي و سياسي كنار گذاشته شد و فلاسفه به تحليل زبان سرگرم شدند. زماني كه من در آمريكا تحصيل مي كردم، در دانشگاههاي آمريكا فلسفه تحليل زبان مسلط بود و وقتي مي خواستم تزم را درباره كانت بنويسم، با مشكل يافتن استاد مواجه شدم، خوشبختانه اين دوره در دانشگاههاي انگلستان و آمريكا به اتمام رسيده است. امروزه فلسفه تحليلي ديگر به آن معناي خشك گذشته نيست و به اصطلاح به فلسفه هاي محتوايي در مقابل فلسفه هاي صوري خيلي بيشتر توجه مي شود. در كشورهاي اروپايي، به غير از انگليس، هم ماركسيسم و هم اگزيستانسياليسم و هم پديدارشناسي مشغله روز بود. اما كم كم لااقل در انگلستان و آمريكا وضع تغيير كرد و كساني مثل هايك و نازيك و از همه مهمتر رالز به سنت فكري و سياسي فلسفي بازگشتند و ليبراليسم به تعبيرهاي گوناگون اوج گرفت كه هنوز هم ادامه دارد.
گفتيم كه تعبيرهاي مختلف از ليبراليسم برچسبي نبود كه در انحصار هيچ گروهي باشد و جالب اين كه كساني كه خواستند بيش از همه ليبراليسم را تعريف كنند، مخالفان و دشمنان آن بودند و حاصل كارشان گاهي بدگويي يا استهزا بود. ليبرالها كمتر درصدد تعريف واحدي از مكتبشان برآمدند.
ادامه دارد

انديشه
اجتماعي
اقتصادي
حقوق شهروندي
خارجي
سياسي
شهري
علمي
علمي فرهنگي
محيط زيست
ورزش
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري جهان
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   انديشه   |   حقوق شهروندي   |   خارجي   |   سياسي   |   شهري   |   علمي   |  
|  علمي فرهنگي   |   محيط زيست   |   ورزش   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |