• نيچه فراملي
سمينار بين المللي «نيچه، فيلسوف فراملي» در روزهاي يكشنبه و دوشنبه چهارم و پنجم اسفند ماه در تهران برگزار شد. در اين سمينار كه ده سخنران ايراني و چهار سخنران آلماني حضور داشتند، آرا و انديشه هاي «فردريش ويلهلم نيچه» فيلسوف آلماني مورد بررسي و نقد قرار گرفت. اين سمينار با همكاري گروه فلسفه مركز گفت وگوي تمدن ها و كالج نيچه بنياد كلاسيك وايمار آلمان در محل انجمن حكمت و فلسفه ايران برگزار شد. در اين سمينار مجموعا چهارده مقاله ارائه شد كه از آن جمله مي توان به اينها اشاره كرد: «نيچه به عنوان يك فيلسوف كانتي» از مراد فرهاد پور، «بردگان لحظات، باورها و مدها» از دكتر رناته رشكه، «عطف حيات معطوف» از دكتر سيدموسي ديباج، «تفسير هايدگر از نيچه» از دكتر رضا سليمان حشمت، «نيچه: حقيقت، هنر و زندگي» از دكتر محمدجواد صافيان، «پروژه پست اومانيستي ابرمرد نيچه» از فولكر سايزا، «زرتشت در آينه كودك كيمياگرايانه مي نگرد» از محمدرضا قرباني و «الهيات در دجال» از آندرياس زمر.
• نامه سگ ها به دولت ناصرالدين شاه
|
|
ايرج افشار در شماره اخير مجله بخارا (شماره ۲۶ مهر ـ آبان ۱۳۸۱) در بخش پاره هاي ايران شناسي (۳۳) متن طنزي را منتشر كرده است كه از زبان سگان خطاب به اولياي دولت ناصري نوشته شده و حكايت از وضع ناخوشايند نظافت شهر تهران دارد. اين متن جزء مجموعه اسناد به جا مانده از محسن خان مشيرالدوله (معين الملك) بوده كه هم اكنون در اختيار كتابخانه مركزي دانشگاه تهران است. در اين نامه «سگ ها» كه خود را «اجزاي تنظيفات طبيعيه» مي خوانند ابتدا يادآوري مي كنند كه دولت «ترحما» چه تلاشي در راه تنظيفات بلديه كه حفظ نظافت آن بر عموم مسلمانان واجب است به عمل مي آورد. سپس به شرح خدمات خود در قياس و تفضيل نسبت به «همكاران»شان در بلديه مي پردازند «... دامن همت به كمر استوار كرده و اين خدمت را در عهده گرفته خواب آرام را برخود حرام نموده تمام حواس و اوقات خود را صرف انجام خدمت نموده ايم و شب هاي زمستان در ميان برف و باران در كمال زيركي و هوشياري و بدون مستي و عربدگي تا صبح در كوچه ها و بازارها و پشت بام ها دوندگي و پاسباني مي كنيم و در كمال غيرت و دلسوزي، حفظ جان و مال و ناموس مردم را مي نماييم و روزها در كوچه ها و پس كوچه ها و خرابه ها و خندق ها كثافات و مردارها را بدون تاخير بر مي داريم و هيچ وقت از شب و روز در كار خود دقيقه و آني غفلت نداريم...» سگ ها مي گويند كه با اين همه نه استدعاي مواجب كرده اند و نه لقب و منصبي گرفته اند و نه در مال دولت و ملت خيانت كرده اند، اما همكارانشان از روي حسد درصدد از بين بردن آن ها هستند و از جمله در روزنامه «اطلاع» هم مقاله اي در اين مورد نوشته اند. سگ ها معتقدند كه نويسنده اين مقاله از مدنيت بي بهره است و نمي داند كه در ممالك خارجه و متمدنه خانم هاي محترمه بلكه پرنسس هاي بزرگ سگ ها را در آغوش و دامان خود مي پرورند و... سگ ها شكايت مي كنند كه اين بدخواهي ها در حق آن ها در حالي است كه آن ها هرگز زبان به بدخواهي مسئولان تنظيفات بلديه نگشوده اند! سگ ها محض تذكر و تنبه اولياي دولت مي گويند: «اين خاكساران با اين حالت بد كه داريم و زندگاني سگ كه ضرب المثل است از دنيا رسته و از قيد حيات و ممات گسسته ايم، انديشه از نفي و اعدام نداريم. همين قدر محض خيرخواهي عمومي و برحسب تكليف عقلي و شرعي به خاكپاي اولياي دولت ابد آيت عرض مي كنيم كه همه وقت جزء لازم در امر تنظيفات و تنظيمات بلديه وجود اين كمترينان بوده و هست و حكيم علي الاطلاق وجود ما را بي فايده خلق نفرموده، هرگاه وجود ما نباشد به كلي عمل تنظيفات و تنظيمات مختل و مغشوش خواهد شد، به طوري كه خداي نكرده اسباب ندامت كلي براي اولياي دولت عليه مي شود. چنان كه از اجداد خود شنيده ايم كه وقتي در مازندران مردم آن سامان به ملاحظه رطوبت هوا و گل و باران وجود اجداد ما را غير لازم و اسباب نجاست كوچه ها و محل احتياط دانسته و ملاحظه عاقبت كار و فايده وجود آن ها را ننموده حكم به نفي و تبعيد آن ها كرده بودند و آن بيچارگان را به جنگل هاي دور از شهر برده و بعد از چند روز درندگان صحرايي و شغالان مازندراني خبر شده از اطراف آمده شب ها به خانه هاي مردم رفته گوسفندها و مرغ ها حتي بچه هاي مردم را مي بردند و چاره آن ها به هيچ وجه ممكن نشد. پس دانستند كه «شغال بيشه مازندران را نگيرد جز سگ مازندراني. » و كمال ندامت و پشيماني از براي ايشان حاصل شده بالاخره جمعي را فرستاده از اجداد ما معذرت خواسته و استمالت نموده با كمال احترام مجددا آن ها را به شهر معاودت دادند. خلاصه همكاران ما از بابت غرض شخصي و كمال غفلت و غروري كه دارند اصلا ملتفت معايب كارها نيستند و ملاحظه نمي كنند كه با وضع حاليه شهر دارالخلافه كه در خيابان ها و كوچه ها و بازارها، بلكه در اغلب كاروانسراها هم براي تخليه محل مخصوصي نيست و عموم غربا و سربازها و عملجات و كسبه و مترددين كه اقل عدد آن ها كمتر از يكصد هزار نفر نمي تواند بود ناچار و لابد شب ها و روزها در معابر و كوچه ها و پس كوچه ها و خرابه ها تخليه مي كنند و قصاب ها و گاوكش ها و مرغ كش ها و آشپزها و كله پزها و ساير اصناف خون و شكنبه و روده و تمام كثافات خودشان را در خيابان ها و بازارها و كوچه ها مي ريزند و مردارها را در ميان كوچه ها و خرابه ها مي اندازند. آيا اگر ما خدمتگزاران نباشيم اين همه كثافات را همه روزه كه بر خواهد داشت و اگر برداشته نشود عفونت هواي شهر در عرض چند روز به چه درجه خواهد رسيد. » سگ ها سپس به روش هايي اشاره مي كنند كه براي دفع و اعدام آن ها در نظر گرفته شده است و مي دانند كه اگر كار تنظيفات و تنظيمات شهر به درستي انجام گيرد ديگر نيازي به وجود آن ها نيست اما با اين حال چاره كار هم در كشتن آن ها نيست. سگ ها به تشريح مسئله و ارائه راه حل مي پردازند: «... چنان دانسته اند كه وجود ما اسباب كثافت شهر است و حال آنكه اين طور نيست. بلكه بالعكس اين كثافات شهر اسباب وجود و بقاي ما شده است.. . اين كه در ممالك خارجه... امثال ماها در كوچه ها ديده نمي شود نه از اين جهت است كه آن ها را كشته و تلف كرده باشند، بلكه از آن بابت است كه در كوچه ها و خيابان ها و غيره قوتي و غذايي براي آن ها پيدا نمي شود كه زنده بمانند...» سگ ها در پايان با نااميدي مي گويند كه اگر نهايتا قرار شد به راه عدم بروند از همكارانشان مي خواهند لااقل مراقب باشند كه در غياب آن ها همين تنظيفات موجود هم به كلي مختل نشود!