جايگاه حقيقي نيچه زماني روشن خواهد شد كه به او به عنوان يك فيلسوف كانتي نگاه كنيم تا همين چند دهه قبل نيچه از ديدگاه بسياري از مكاتب فلسفي چهره اي مبهم بود تاريخ فلسفه هاي سنتي نيز در مورد نيچه با يك عدم امكان طبقه بندي روبه رو شد
الميرا اكرمي
فردريش ويلهلم نيچه ـ فيلسوف بزرگ آلماني ـ از پيشروان فلسفه هستي بود كه با نقد سخت و بي باكانه فلسفه، متافيزيك و اخلاق سنتي؛ فلسفه را از چارچوب هاي خشك دانشگاهي بيرون آورد و به راهي تازه كشاند. ياسپرس، نيچه را يك استثنا مي ناميد چون عقيده داشت كه براي نيچه همانندي يافت نمي شود. نيچه در سال ۱۸۵۴ ديده به جهان گشود. پدرش كه همانند پدربزرگ هايش از روحانيان پروتستان بود، در پنج سالگي وي درگذشت و او تحت سرپرستي مادر و عمه هايش دوره هاي ابتدايي تحصيلي را گذرانده و به دانشگاه راه يافت. در دانشگاه لايپزيك به تحصيل زبان شناسي پرداخت و پيش از گرفتن دكتري زبان شناسي براي استادي دانشگاه بال به سوئيس دعوت شد. او از سن ۳۵ سالگي به نوشتن كتاب هايش پرداخت اما در سال ۱۸۸۹ به فلج عمومي گرفتار شد و انديشه تابناكش به خاموشي گراييد و به مدت يازده سال يعني تا سال ۱۹۰۰ كه سال مرگ اوست را در حالت تاريكي روحي گذراند.
در روزهاي چهارم و پنجم اسفندماه سال جاري سميناري بين المللي با عنوان «نيچه، فيلسوف فراملي» با هدف بررسي و نقد آرا و انديشه هاي اين فيلسوف برجسته در محل انجمن حكمت و فلسفه ايران برپا شد. در اين سمينار كه از سوي گروه فلسفه مركز گفت وگوي تمدن ها و با همكاري كالج نيچه بنياد كلاسيك وايمار آلمان برگزار شد در مجموع چهارده مقاله از سوي سخنرانان آلماني و ايراني ارائه شد. متني كه مي خوانيد گزارشي از چكيده برخي از سخنراني هاي اين سمينار است.
در مراسم افتتاحيه اين سمينار دكتر محمد ضيمران، مدير علمي سمينار گزارش كوتاهي از چگونگي تشكيل سمينار و برنامه هاي آن ارائه داد و گفت:
«در سال جاري دكتر عطاءالله مهاجراني ـ رئيس مركز گفت وگوي تمدن ها ـ و رياست بنياد كلاسيك وايمار آلمان در زمينه همكاري هاي علمي و برگزاري سمينارها و تبادل نظر صاحبنظران در حوزه هاي مختلف علوم انساني و فلسفي تفاهم نامه اي را به امضا رساندند كه سمينار «نيچه، فيلسوف فراملي» اولين همايش از مجموعه برنامه هايي است كه مورد توافق مديران اين مراكز قرار گرفته است.
در اين گردهمايي سخنرانان آلماني و ايراني به ايراد سخنراني در ابعاد مختلف انديشه هاي نيچه مي پردازند. »
پس از سخنان دكتر ضيمران، يوستوس اولبريشت ـ مسئول بنياد كلاسيك گنجينه هاي هنري شهر وايمار ـ در سخناني گفت: «يكي از وظايف اصلي كالج نيچه، برپايي نشست ها، سمينارها، گفت وگوها و بالاخره فراهم كردن زمينه پژوهش درباره مسائلي است كه از جنبه هاي فلسفي به طرح مسائل و معضلات امروزي مي پردازد، بدين ترتيب بن مايه اصلي فعاليت هاي ما آينده بشر است كه به گونه اي منظم به آن مي پردازيم.
برداشت ها و طرز تلقي هايي كه از نيچه در كشورهاي بلوك شرق و آلمان شرقي وجود داشت بسيار غلط بود و او را يك پيشگو قلمداد مي كردند اما پس از سال ۱۹۸۹ در شهر وايمار و براي وايماري ها بسيار مهم بود كه تفسير نادرست از نيچه و ساير فيلسوفان آلمان شرقي را كه چندان هم معروف نبودند، تصحيح كنند. اين كار تداوم يافت و طبعا منجر به سازماندهي مراكز نيچه پژوهي در سطح بين المللي در وايمار شد. اگر اين تلاش ها و پي گيري ها نبود، بعيد بود كه امروز سميناري بين المللي درباره نيچه در تهران برگزار شود. »
پس از سخنان يوستوس اولبريشت، دكتر غلامرضا اعواني در نخستين سخنراني سمينار با عنوان «نيچه و اقبال لاهوري» گفت:
«اقبال لاهوري به فيلسوفاني چون نيچه، هگل و كانت توجه داشته است اما به مرور از هگل و كانت فاصله مي گيرد، ولي نيچه همواره مورد توجه او بوده است. اقبال هيچ فيلسوفي را به اندازه نيچه مورد ستايش قرار نداده و در بسياري از مسائل تحت تأثير وي قرار گرفته است. يكي از اين مسائل نظريه «ابرمرد» است. منتقدان همواره اقبال را متهم كرده اند كه نظريه انسان كامل را از نيچه اقتباس كرده است در حالي كه او حتي پيش از رفتن به اروپا و آشنايي با آراي نيچه با انسان كامل آشنايي داشته است. انسان كامل در اقبال برخلاف نيچه جايگزين خدا نيست. آنچه در اقبال مورد تأكيد قرار مي گيرد، مسئله عبوديت محض است كه نمونه كامل آن وجود اكمل حضرت رسول است؛ انسان هرچه به عبوديت نزديك شود به كمال بيشتري نايل مي گردد. از ديگر نكاتي كه در انسان كامل اقبال مورد توجه قرار مي گيرد، پيروي از رسول اكرم است و هر كسي پيروي بيشتري از حضرت رسول داشته باشد انسان كامل تري است. »
وي مسئله «اراده به قدرت» را از ديگر نكاتي دانست كه اقبال لاهوري تحت تأثير نيچه به آن پرداخته است و در اين باره گفت: «اقبال در زماني زندگي مي كرد كه مسلمانان دچار ضعف بودند و مخصوصا در هندوستان تحت تأثير استعمار قرار داشتند. اقبال از اين مسئله رنج مي برد و در اينجاست كه از «قدرت» صحبت مي كند و مي گويد كه مومن بايد شخص مقتدري باشد و از ضعف و سستي دوري كند. اقبال معتقد بود كه دين بدون قدرت چيزي جز فلسفه محض نيست و آنچه دين را از فلسفه محض جدا مي كند، مسئله قدرت است. »
«توجه به زرتشت» از ديگر نكاتي بود كه دكتر اعواني آن را به عنوان تأثير اقبال لاهوري از نيچه مورد بررسي قرار داد و اظهار داشت: «اولين پيامبري كه اقبال در جاويدنامه از آن نام مي برد بوداست و دومين پيامبر زرتشت است. پيامبري كه مانند زرتشت نيچه پر از روح زندگاني، نشاط معنوي و حيات است. اقبال با زرتشت و دين او كاملا آشنا بوده است. وي در آخرين بخش از رساله دكتراي خود با نام «سير حكمت» اشاره مي كند كه مسئله اي كه فراروي زرتشت قرار داشت اين بود كه وي مي بايست وجود شر را با خير جاويدان و ازلي آشتي دهد. »
مراد فرهادپور ديگر سخنران اين سمينار بود. وي با موضوع «نيچه به عنوان يك فيلسوف كانتي» سخن خود را چنين آغاز كرد: «مهم ترين نكته اي كه در اينجا مي توانم به آن اشاره كنم اين است كه جايگاه حقيقي نيچه زماني روشن خواهد شد كه به او به عنوان يك فيلسوف كانتي نگاه كنيم. تا همين چند دهه قبل نيچه از ديدگاه بسياري از مكاتب فلسفي چهره اي مبهم بود. تاريخ فلسفه هاي سنتي نيز در مورد نيچه با يك عدم امكان طبقه بندي روبه رو شد. بخشي از اين مشكل به فرم بيان نيچه برمي گردد كه بيشتر بيان شاعرانه و هنري او مد نظر است و همه اين مسائل منجر به آن مي شود كه در مجموع چهره نيچه، چهره اي مبهم و حاشيه اي باشد و به او به عنوان يك متفكر پريشان و يا يك نابغه نيمه ديوانه نگاه كنند. بحث اصلي من آن است كه براي روشن شدن محتوا و ضرورت تجلي اين محتوا در شكل بيان انديشه نيچه، بايد او را در متن فلسفه كانت قرار داد. »
فرهادپور با اشاره به اينكه نگريستن به نيچه به عنوان يك فيلسوف كانتي نه تنها او را از حاشيه اي بودن بيرون مي آورد بلكه او را به عنوان يكي از قطب هاي اصلي كل فلسفه مدرن مطرح مي كند، به فلسفه كانت پرداخت و گفت: «پرسش اساسي كانت پرسش از ماتقدم فهم و تجربه است كه در قرن حاضر نيز همچنان به طور جدي مطرح است. فلسفه انتقادي كانت نه فقط معرف و نقطه اوج تفكر روشنگري بلكه بر سازنده پارادايم اصلي تفكر مدرن است. از ميان فيلسوفان پس از كانت فقط هگل و نيچه توانسته اند اين پارادايم را به صورتي اساسي گسترش و همچنين تغيير دهند. در جايي كه كانت به شكلي متوقف مي شود و منطق دروني فلسفه خود را ادامه نمي دهد، نيچه و هگل به نوعي به آن بازمانده هاي فلسفه كانت غلبه مي كنند. وجه مشترك نقد آن دو از كانت نفي و انكار «شيء في نفسه» و همچنين تقابل جهان حقيقي با جهان ظاهري است. »
وي در بخش ديگري از سخنانش گفت: «تا آنجا كه به نيچه مربوط مي شود مي توانم به نقد او از اوج تفكر متافيزيكي اشاره كنم. او به شيوه كاملا كانتي مي كوشد تا نشان دهد كه همه مفاهيم اصلي تفكر متافيزيكي مثل ذهنيت اراده و به ويژه جوهر از فعل سوژه برگرفته مي شود و به صراحت مي گويد مفهوم جوهر نتيجه مفهوم سوژه است. در واقع التقاط جهان حقيقي و جوهري و التقاط جوهر و عرض و مقولات متافيزيكي همگي به عنوان يك نقد ناميراي فارغ از جهان و مكان است و از درون اين جوهري شدن سوژه است كه مقولات متافيزيكي ديگري بيرون مي آيد و به اعتقاد نيچه اصل قضيه در همين است كه انسان احتياج به يك جهان ثابت و آرام و زندگي در امنيت دارد و به همين علت هم اين تفسير و توجيه متافيزيكي را از جهان ارائه مي دهد كه بتواند صيانت نفس داشته باشد و در جهاني كه امنيت و ثبات لازم را براي اين صيانت نفس فراهم مي كند، زندگي كند. مراد فرهادپور در پايان با اشاره به اينكه نيچه از تغييرپذيري و گذرا و موقتي بودن هميشگي سوژه سخن مي گويد، اظهار داشت: «نيچه در نهايت هم به يك سوبژكتيويسم نمي رسد و از اين طريق راه را باز مي كند براي آنكه پرسش كانتي در يك فضاي تاريخي و انضمامي دوباره مطرح شود و اينكه باز به تجربه واقعي آدميان برگرديم و از طريق آن مسئله بنيادهاي تجربه را بررسي كنيم. نيچه به عنوان يك فيلسوف كانتي اين پرسش كانتي را بسط داده و فراتر از خود كانت رفته است. اما اگر بخواهيم حاصل گسترش نيچه اي فلسفه كانت را بررسي كنيم به آنجا مي رسيم كه همه نيچه را نمي توان به يك فيلسوف كانتي تقليل داد و فراتر از آن نيچه به عنوان يك چهره چندبعدي، ابعاد ديگري هم دارد. اما در مجموع مي توان سه خط فكري را در ارتباط با همين پرسش كانتي در نيچه تشخيص داد؛ سه فرم تلاش كانتي براي كشف بنيادهاي پيشيني تجربي كه با سه اصطلاح به آنها اشاره مي كند. يك خط فكري خطي است كه با اصطلاح «خواست قدرت» و يا «اراده معطوف به قدرت» تعريف مي شود. نياز به امنيت و ثبات و نيازهايي از اين قبيل باعث مي شوند كه نيچه واقعيت را به عنوان عرصه نبرد خواست هاي قدرت و اراده هاي مختلف توصيف كند. دومين خط فكري يا پديده اي كه مي توان به آن اشاره كرد براساس مقوله زيبايي شناسي است. در اين شكل زيبايي شناسي، بنيان و شرط پيشيني تجربه است و نيچه در اينجا اشاره مي كند كه انسان جهان را به شكل زيباشناختي مي سازد ولي بعدا اين را فراموش مي كند و از نظر تاريخي آن را به عنوان فرهنگي مطرح مي كند كه در آن زيباشناسي بنيان پيشيني توجيه جهان بوده نه معرفت، حقيقت و نه حتي دين. منتهي در اين مورد هم مي بينيم كه نيچه برگشتي به سوي نوعي سوبژكتيويست دارد چون در واقع خلق هنري ارزش ها مي تواند هر لحظه عوض شود. سومين مورد «بازگشت جاودان» است كه مهم ترين تجلي آن در كتاب «چنين گفت زرتشت» نيچه ديده مي شود. در اين كتاب زرتشت آموزه هاي ابرانسان را زير سوال مي برد و مي گويد در جهان ماوراي نهيليستي، حتي آموزه هاي ابرانسان هم داراي بنياني نيست، مگر ايده آلي و در نهايت برمي گردد به تغييرهاي سنتي متافيزيكي ارزش هايي كه در اين جهان نهيليستي به دست خويش، خود را خراب كرده اند. »
ديگر سخنران اين سمينار خانم دكتر رناته رشكه از آلمان بود كه به بررسي موضوع «بردگان لحظات نظريات و مدها؛ نقد نيچه بر رفتار فرهنگي مدرن» پرداخت و گفت: «نيچه در نوشتارهايي كه در سال ۱۸۶۴ در بازل سوئيس به رشته تحرير درآورده است به بررسي وضع فرهنگي آلمان در سال ۱۸۶۱ مي پردازد در حالي كه پيروزي آلمان بر فرانسه يك پيروزي فرهنگي تلقي مي شد و نيچه اين پيروزي را توأم با انحطاط فرهنگي آلمان مي دانست. نقد نيچه را بايد نقدي بر مدرنيته تلقي كرد. »
دكتر رشكه سپس در مورد برده لحظات و بردگان دوران مد توضيحاتي به اين شكل ارائه كرد:
«فلاسفه يكي از بيماري هاي دوره مدرن را لزوم فرهنگي وابسته به سرعت مي دانند كه مدار آن سرعت بيشتر تحولات است. نيچه از قرن نوزده و بسط دوران ماشين سخن مي گويد كه توأم با فضيلتي ماشيني است. نيچه مي گويد لحظات هر چيزي را كه ارائه مي كند، مي بلعد و هنوز گرسنه است. جامعه كنوني از نظر نيچه جامعه تفريح و احتمال است و از احتمالي به احتمال ديگر در حركت دائمي است و خوشبختي و معني زندگي خود را در اين مي بيند و اين ويژگي دوران مدرن و فلسفه لحظات است. نتيجه نهايي اين جريان، قلب ارزش ها خواهد بود.
به نظر نيچه، مد صورت و محتواي مشترك براي همه است. ماشين ها و وسايل ارتباط جمعي به نظر نيچه اساس سقوط در مد است. به عقيده نيچه وسايل ارتباط جمعي نقش اساسي در سطحيت چيزي كه مد شده دارد. اما آنچه را كه نيچه نتوانست پيش بيني كند، تعامل تكنيك و مد بود يا «هاي تك» و تكنولوژي لباس در آينده يعني تركيبي از تكنيك كامپيوتر و پارچه. اين تكنولوژي اوقات معيني را به اطلاع صاحب لباس مي رساند. »
وي در ادامه درباره انتقاد نيچه از بردگان نظريات وآرا گفت: «بعد از انقلاب فرانسه آراي عمومي از بديهيات انكارناپذير است. نيچه آراي عمومي را نشانه سقوط مي داند و آن را به عنوان يك بيماري فرهنگي و نشان سلطه پيشداوري عمومي به مثابه اساس و نتيجه دموكراتيزه شده فرهنگ تلقي مي كند. آراي عمومي دستور توحش و ظاهر آزادي نمايي است. اساسا همه چيز را مي توان انديشيد ولي در عمل آراي عمومي است كه تعيين كننده است و قدرت آن نامحدود و غيرقابل پيش بيني. نيچه در سال ۱۸۸۳ مي نويسد كه ما نظري بدون آراي عمومي نداريم. انسان دوره جديد خود را در اختيار آراي عمومي گذاشته است. انسان دوره جديد و آراي عمومي براي نيچه دو روي يك سكه اند و انسان بي رحمانه زير سلطه نظريات عمومي به سر مي برد. »
دكتر محمود بيناي مطلق نيز با موضوع «نقدي بر فلسفه نيچه» سخناني را ايراد كرد. وي در بخشي از سخنانش با طرح اين سوال كه «پاسخ نيچه به نهيليسم چگونه است؟» در اين باره گفت:
«او به قول خودش نهيليسم را در دورترين سرحداتش زيسته تا آن جا كه آن را در پشت سر، در زير و در بيرون خود گذاشته است. نهيليسم به اين معنا كه هيچ هدف يا غايتي در وجود نيست. پس چگونه آن را پشت سر مي گذارد؟ به اين ترتيب كه همين بي هدفي را مي پذيرد و به آن ارزش مي دهد. نيچه خود مي گويد: اين انديشه را تحت وحشتناك ترين صورتش انديشه كنيد. وجود بدون هدف و فاقد معني ولي در تكراري گريزناپذير بازگردانده، بدون خيال بازگشت ابدي و در پاسخ به اين نهيليسم مي گويد: گذشته ها را نجات بخشيدن و «هر چنان بودن» را به صورت «من آن را چنين خواستم»، بازآفريدن. اين است آنچه من نجات مي نامم، اراده اين است؛ نام آنچه آزادي بخش است و نشاط آور. گفتيم كه وارونه سازي كار نيچه است. از خصوصيات باطل به طور كلي آن است كه هستي ندارد و بايد انگل وار بر حقيقت سوار شود.»
وي در ادامه گفت: «نكته ديگر اين است كه عشق به خود و غيرخود براساس عشق به خداوند است كه معني مي يابد و تنها راه براي من و ديگري، ديگري را چون خود ديدن است و درست انكار اين اصل است كه مد نظر نيچه است. من هم نمي گويم كه منظور نيچه از عشق به خود، خودخواهي است بلكه مي گويم بسي بدتر از آن است؛ اثبات ارزش براي مخلوق مستقل از خالق. »
دكتر بيناي مطلق در قسمت پاياني سخنانش به دو كتاب نيچه اشاره كرده و گفت:
«در كتاب «چنين گفت زرتشت»، يك كتاب آسماني و پيغمبرش كاريكاتوريزه مي شود و خودش مي گويد به اين دليل زرتشت را برگزيده چون او اولين كسي است كه از اخلاق صحبت مي كند. كتاب ديگر نيچه «دجال» نام دارد. انتخاب چنين نامي براي كتاب يعني نويسنده خود را با آن يكي مي داند و در كتاب بعدي يك قدم هم آن سوتر مي رود و اين بار خود را از دجال هم فراتر مي داند.»
ديگر سخنران اين سمينار دكتر رضا سليمان حشمت بود كه با موضوع «تفسير هايدگر از نيچه» اظهار داشت:
«چنانچه مي دانيم هايدگر با دقت تمام به ويژه ميان سال هاي ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۸ به تفكر و تأمل در آثار وآرا نيچه پرداخته است. به اعتقاد وي هگل و نيچه در پايان تفكر مابعدالطبيعي آخرين توانمندي هاي فكر فلسفي را به ظهور آورده اند و برخلاف اعتقاد مدرسيان جديد و مسيحيت كاتوليك پس از كانت بازگشت به وجودشناسي متعارف به نحو اصولي ممكن نيست. »
وي در ادامه افزود:
«نيچه و هايدگر هر دو در خانواده اي مسيحي رشد كردند و هركدام به دو سال تحصيل در الهيات پرداختند و به يونان و تمدن پيش از سقراط دل بستند. اما هايدگر در اعراضش از مسيحيت سكوت كرده ولي نيچه از مسيح تجليل كرده است. نيچه لفظ مسيحيت را دروغ مي داند و آخرين مسيحي و مسيحي واقعي را يكي مي داند كه به صليب كشيده شد. به اعتقاد نيچه دوره جديد با وجود پايان بخشيدن به ارزش هاي ديني در اصل و اساس مسيحي است و اومانيسم امروزي به راستي همان ايده آل هاي مسيحي با هيبتي مبدل است. به عقيده نيچه مسيحيت، نيست انگاري، بي توجهي به زندگي، حالت ملامت و ابطال ايده آل است. اما در حالي كه نيچه در عين حال توانسته است بنيادهاي مابعدالطبيعه دو هزار و پانصد ساله غرب را متزلزل سازد و نيست انگاري مضمر آن را آشكار نمايد اما خود از خروج از چنبره اقتدار آن بازمانده است. »
دكتر سليمان حشمت در پايان با تأكيد بر اينكه نيچه وجود را اراده به قدرت و فلسفه را اراده به معرفت تلقي مي كند، گفت:
«اما در نظر هايدگر اراده قدرت و حتي مرحله نهايي نيست انگاري پس از آن يعني مرحله سيطره تام تكنولوژي جهاني كه فقط اراده به اراده است، خود ظهوري ديگر از وجود يا به عبارت بهتر اختفا فرجامين آن است. زيرا اين اختفا خود تمهيدكننده ظهور تام و خالص وجود در فرا روي ما است. به اعتقاد هايدگر با نظر به تنزيه و تعالي وجود مي توان گفت كه وجود همانا عدم است. »
سخنران بعدي آندرياس زمر از آلمان بود. موضوع سخنراني او «الهيات در دجال» بود و در آغاز سخن چنين گفت:
«نوشته هاي نيچه حول موضوع مسيحيت و معادشناسي در سال ۱۸۸۸ تحت عنوان «ضدمسيح » يا «دجال» انتشار يافت. تلاشي با جديت از صد سال سابق به منظور تحقير مخالفت نيچه با مسيحيت يا تلقي آن به مثابه مسيحيت راستين در كار است. لحن دجال به مثابه آغاز تشديد خيالاتي شدن نيچه تلقي شده و از نداي محتواي آن غفلت شده است كه طبيعتا با ساير مطالب گذشته در مورد مسيحيت تفاوت داشته و بيانگر خط واحدي از بحث است كه مسير آن تداوم تجديد مشروعيت نظام اخلاقي و متافيزيكي مسيحيت است.
در اينجا مسئله «پيشيني» براي من به عنوان يك الهيات شناس مطرح است، چيزي كه در دجال نيچه در الهيات مورد بحث است و معيار نيچه در تحليل روشنفكري و درخور آن الهياتي است كه به نظر نيچه «خوب انجام دادن است». »
وي در ادامه با اشاره به اينكه هفت مطلب را در ارتباط با الهيات در «دجال» نيچه مورد بررسي قرار داده، در مورد اولين مطلب آن يعني «تيپ روانشناسي منجي» گفت:
«مطالعه كننده دجال نيچه شايد تصور كند كه هدف نيچه جدا كردن عيسي مسيح از مسيحيت بعدي است. نيچه مي گويد زندگي عيسي كه به صليب كشيده شد امروز هم ممكن است و حتي براي برخي لازم است و مسيحيت خالص در همه ازمنه ممكن است. با استدلالي مبتني بر مسيحيت راستين و عملي نمي توان به مخالفت با اعتقادي كه به نظر نيچه از سوءفهم مسيحيت ايجاد شده برخاست. نيچه مخالف مسيحيت پاولوس قديس داير بر تفاوت اعتقاد مسيح و مسيح منجي بود. نظر نيچه در اينجا مبتني بر عملي داير بر نجات خود مسيح است. »