فرآيند اصلاحات بايداز درون باشدو اين فرآيند زماني موفق مي شود كه ما گام به گام جلو برويم
جنگ آمريكا و انگليس عليه عراق از زواياي مختلف از جمله تحولاتي كه در منطقه سبب خواهد شد، قابل تأمل است. اكثر ناظران و فعالان سياسي جهان معتقدند كه اين رخداد نشانگر آغاز تغييرات و استقرار معادلات جديد در منطقه است كه بدون شك منجر به ظهور پيامدهاي بسياري در اقتصاد، سياست و نيز ژئوپلتيك كشورهاي مسلمان عرب زبان و كشورهاي غيرعرب از جمله ايران خواهد شد. پتانسيل موجود تغييرات در پس پيروزي نيروهاي ائتلاف چنان وسيع و عميق توصيف مي شود كه بسياري معتقدند كشورهاي همسايه عراق و اعراب منطقه بايد به سرعت خود را براي پذيرش تحولات جديد در عرصه هاي گوناگون آماده كنند. به اين ترتيب دامنه پيامدهاي تغيير حاكميت در عراق و شكل گيري معادلات جديد در منطقه ايران را نيز فرا مي گيرد كه رويكرد تهران با توجه به انتقادهاي شديداللحن آمريكا نسبت به ايران از محورهاي قابل توجه رخدادهاي آينده به شمار مي آيد. دكتر ابراهيم يزدي دومين وزير امور خارجه جمهوري اسلامي ايران در دولت موقت از جمله چهره هاي سياسي است كه تحليل هاي او در خصوص روابط ايران و غرب ـ به ويژه آمريكا ـ همواره متفاوت و بحث برانگيز بوده است به خصوص آنكه چالش هاي ايران با غرب و در رأس آن آمريكا از زمان دولت موقت آغاز شده است. او اكنون در جايگاه منتقد سياسي نسبت به ديپلماسي ايران انتقادهايي را مطرح مي كند كه موضوع اين گفت وگو را تشكيل مي دهد.
عبدالرضا تاجيك
• آمريكايي ها به كرات تاييد كرده اند كه «جهان بايد براي اجراي مردم سالاري ايمن شود و وعده داده اند كه مي خواهند در عراق و ديگر كشورهاي عربي مردم سالاري برقرار سازند»، اين ادعا چه قدر مي تواند واقعيت داشته باشد؟ آيا با حمله نظامي، نظام هاي دموكراتيك ايجاد خواهد شد؟
براي پاسخ گفتن به اين مسئله و ارزيابي اين موضوع كه تا چه اندازه آمريكا در بيان اين مطالب جدي و صادق است بايد به اين نكته توجه كنيم كه جنگ سرد تمام شده است و تمام موانع تاريخي بر سر پيدايش و رشد دموكراسي در كشورهاي جهان سوم كه محصول عوامل بيروني يعني جنگ سرد بود از بين رفته است. امروز كشورهاي متعدد دنيا وارد عصر تازه يا موج سومي از دموكراسي شده اند. در كشورهايي كه اكثريت مسيحي هستند اين تغيير و تحول و حركت به سوي دموكراسي خيلي آرام انجام گرفته است. امروز دنياي مسيحيت و كليساي مسيحيت هيچ تعارض، تخاصم و يا مسئله اي با دموكراسي و مردم سالاري ندارد. به همين دليل به محض اينكه عوامل بيروني تاثيرگذار از صحنه خارج مي شوند، ما مي بينيم يونان به سرعت وارد عصر دموكراسي مي شود، اسپانيا، پرتغال و كشورهاي آمريكاي لاتين وارد عصر دموكراسي شده اند. اما در كشورهاي اسلامي به طور عام و در كشورهاي عربي به طور خاص ما با يك سلسله مسائل كليدي و ريشه اي روبه رو هستيم. هنوز در اين بخش از جهان پيچيدگي هاي نظري ميان اسلام و دموكراسي حل نشده است. هنوز مسئله انسان و حقوق طبيعي انسان در كشورهاي اسلامي براي بسياري از متفكران مسلمان جا نيفتاده است. اينها همه موانع كليدي است كه تا وقتي حل نشود، دموكراسي در كوله پشتي هاي آمريكا وارد اين منطقه نخواهد شد.
اگر بپذيريم كه دموكراسي بايد از درون مردم و جامعه شكل بگيرد اين مسئله هنوز در كشورهاي منطقه دوران جابه جايي تاريخي خود را طي نكرده است. بنابراين ولو اينكه بعضي افراد باشند كه به آمريكا و سياست آمريكا خوشبين باشند در ذهن من ترديدهاي جدي وجود دارد. اصولا دموكراسي كالاي وارداتي نيست كه آمريكايي ها بخواهند به اين مناطق صادر كنند. نكته دومي كه بايد به آن توجه كرد اين است كه پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و پايان جنگ سرد، جهان آرام آرام به سمت همگني و يكساني پيش مي رود. خلاصه تغييرات و تحولاتي كه در اروپاي شرقي و روسيه اتفاق افتاده است در يك چيز خلاصه مي شود و آن اين است كه نظام هاي سياسي به سمت نوعي از دموكراسي مشروطه يا به تعبيري دموكراسي ليبرال پيش مي رود و اقتصاد به سمت اقتصاد بازار. پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي مناسبات جهاني براساس اولويت اقتصادي در حال شكل گيري است و ديگر اولويت هاي سياسي تعيين كننده نيستند. در اين دهكده جهاني كه اقتصاد به سمت جهاني شدن پيش مي رود مناسبات اقتصادي معنادار و درازمدت خواهد بود و اين امر هنگامي تحقق مي يابد كه كشورهاي طرف قرارداد از ثبات سياسي نسبي برخوردار باشند. ثبات سياسي در عصر جنگ سرد يك معنا داشت، پس از پايان گرفتن جنگ سرد معناي تازه اي پيدا كرده است. در دوران جنگ سرد به عنوان مثال در ايران اولويت سياسي حكم مي كرد كه اين كشور در اردوي غرب باقي بماند ولو اينكه شاه با مشت آهنين حكومت كند اما بعد از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي ديگر چنين چيزي در دنيا مطرح نيست. ثبات سياسي در دوران مابعد جنگ سرد يعني دموكراتيزه شدن. بنابراين هيچ كشوري نمي تواند با كشور ديگري وارد معاملات و يا همكاري هاي اقتصادي درازمدت بشود مگر از يك ثبات سياسي نسبي برخوردار باشد.
لذا از اين زاويه ما بايد به تغيير سياست آمريكا نگاه كنيم. حتي اگر چنان چه دولت هايي مثل عربستان سعودي يا مصر و يا كويت بخواهند با تمام وجود در راستاي منافع آمريكا حركت كنند شرايط جهاني ايجاب مي كند يك سلسله تغييرات در سمت و سوي دموكراتيزه شدن انجام شود حال اين را بايد باز كنيم كه آمريكايي ها دنبال چه نوع از دموكراسي هستند . آمريكا در مورد ادعاي خود مبني بر اينكه مي خواهد كشورهايي با نظام دموكراتيك به وجود بياورد با يك تعارض اساسي در رفتارهاي بين المللي روبه روست و گره كور اين تعارض مسئله اسرائيل و فلسطين است. سياست خارجي آمريكا حداقل در خاورميانه به مصداق يك بام و دو هوا از يك دوگانگي رنجور است و تا زماني كه آمريكايي ها نتوانند اين تعارض را حل كنند يعني تا زماني كه يك دولت مستقل فلسطيني در چارچوب قطعنامه ۲۴۲ و ساير قطعنامه هاي سازمان ملل، در مناطق اشغالي بعد از سال ۱۹۶۶ نوار غزه، غرب رود اردن تشكيل نشود اين تعارض لاينحل باقي خواهد ماند. بنابراين هنگامي كه آمريكايي ها بخواهند نظريات خودشان را در مورد دموكراسي به عنوان مثال در عربستان سعودي پياده كنند با يك چنين تعارضي در افكار عمومي مردم اين منطقه روبه رو خواهند شد. مضافا بر اينكه مجددا تاكيد مي كنم دموكراسي يك كالاي مصرفي نيست كه آمريكايي ها به اين كشورها صادر كنند. دموكراسي بايد برخاسته از درون خود جامعه از طريق فرآيند يادگيري صورت گيرد با حل معضلات نظري و عملي.
|
|
• به اين موضوع اشاره كرديد كه «بعد از جنگ سرد، جهان آرام آرام به سمت همگني و يكساني پيش مي رود»، حال با توجه به اين نكته، نقش كشورهاي خاورميانه در اين تحولات با توجه به موقعيت استراتژيكي اي كه دارند چيست، آيا اساسا مي توانند بازيگر باشند؟
كشورهاي خاورميانه به طور خاص و كشورهاي اسلامي به طور عام تا زماني كه مسائل كليدي مدرنيته به خصوص در قلمروي مشروعيت سياسي را حل نكنند قادر نخواهند بود وارد عصر جديد شوند. ممكن است شرايط و عوامل بيروني نوعي از دموكراسي را در اين كشورها تحميل كند اما چون به طور اصولي مسايل كليدي آنان حل نشده است اين يك وضعيت شكننده است كه در اولين فرصت فرو مي پاشد. به همين دليل من بسيار بدبين هستم به اينكه كشورهاي خاورميانه بتوانند به اين سرعت و سادگي نقش كليدي در فعل و انفعالات منطقه ايفا كنند.
• پس ذهنيت كشورهاي خاورميانه نسبت به تحولات، يك ذهنيت درست و واقع بينانه نيست؟
وقتي شما مي گوييد كشورهاي خاورميانه بايد تفكيك كنيد دولت ها يا ملت ها. دولت هايي كه در خاورميانه هستند همگن نيستند بلكه ما طيفي از دولت ها را در اين منطقه شاهد هستيم. مثلا در ايران حكومتي بر سر كار است كه از درون يك انقلاب تاريخي بيرون آمده است علي رغم اينكه از نظر آرمان آزادي و حقوق شهروندان در داخل مشكلاتي وجود دارد اما در بعد استقلال به خصوص استقلال سياسي نمي توانيم انكار كنيم كه حاكمان كنوني مستقل عمل مي كنند اما چنين چيزي در مورد عربستان سعودي يا ساير كشورهاي عربي خليج فارس نمي تواند صادق باشد. بنابراين نمي توانيم بگوييم دولت هاي اين منطقه در يك وضعيت خاص قرار دارند. اما مردم منطقه دوران انتقال را مي گذرانند. هنوز در ميان مردم اين منطقه به جهت آن مباني كليدي اين تحول به نقطه جمع بندي نرسيده است، زود است كه بتوان يك قضاوت نهايي ارائه كرد.
• بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تغييراتي در سياست هاي آمريكا رخ داد. آمريكا كه تا اين زمان سياست خود را به صورت آرام در سطح جهان اجرا مي كرد از اين زمان به بعد ضمن تغيير در سياست خود شتاب بيشتري گرفت. چرا در اين مقطع عراق در خط حمله آمريكا قرار گرفت و حمله به اين كشور در اولين برنامه راهبردي آمريكا در منطقه خاورميانه قرار گرفت؟
اگر به نقشه جغرافياي منطقه نگاه كنيم كشورهاي منطقه كم و بيش همه به نوعي همسو با سياست هاي آمريكا در حركت هستند يا حداقل به طور سنتي چنين بوده اند حتي سوريه و تركيه به نوعي در اين چارچوب مي گنجند. تنها دو كشور در منطقه از اين قاعده استثنا هستند يكي عراق و ديگري ايران. اما چرا عراق را هدف قرار دادند براي اين است كه عراق تنها كشوري در دنيا است كه عليه شهروندان خود از بمب هاي شيميايي استفاده كرده است و از طرفي عراق با حمله به ايران و كويت نشان داد كه با سوءاستفاده از فرصت ها براي اينكه قوانين بين المللي را زير پا بگذارد و به همسايگانش تجاوز كند هيچ نوع ترديدي به خود راه نخواهد داد بنابراين طبيعي است اگر آمريكايي ها بخواهند از يك نقطه اي در خاورميانه شروع كنند آن نقطه شروع ايران نخواهد بود بلكه آن نقطه به طور طبيعي عراق است كه اين آسيب پذيري ها را دارد. به خصوص كه ميان عراق و ايران تفاوت هاي كليدي وجود دارد. علي رغم ايرادات و اعتراضاتي كه در داخل ايران وجود دارد، ايران در مقايسه با كشورهاي همسايه به طور نسبي از يك نوع آزادي و يك نوع انتخابات دموكراتيك برخوردار است. بنابراين ايران را نمي توان با عراق مقايسه كرد. به همين دليل هم آمريكايي ها برنامه اي را كه درباره عراق يا افغانستان اجرا كردند نمي توانند در ايران پياده كنند. بايد اين تفاوت ها را در نظر داشت.
نكته ديگري كه بايد در نظر گرفت اين است كه آمريكا و اسرائيل هر دو نياز دارندكه براي خروج از بن بست هاي تاريخي اي كه در قضيه فلسطين با آن روبه رو هستند در جاي ديگري يك صحنه بسيار شديد به وجود بياورند تا افكار عمومي مردم جهان از منطقه فلسطين به آن نقطه معطوف شود تا دست اسرائيل در سركوب مردم فلسطين باز باشد. بنابراين نبايد از نظر دور داشت كه اين مي تواند يكي از اهداف جانبي كل عمليات در عراق باشد.
• با پيروزي نيروهاي ائتلاف در جنگ با عراق فكر مي كنيد آمريكا با توجه به استراتژي اي كه دارد آيا به كشور خاص ديگري حمله خواهد كرد يا سياست هاي ديگري را اتخاذ مي كند؟
اينكه آمريكا بعد از عراق به چه كاري خواهد پرداخت، مقدار زيادي بستگي به اين دارد كه مسئله فلسطين چگونه حل شود. اگر چنان چه روند تحولات فلسطين به گونه اي باشد كه يك دولت مستقل فلسطيني در منطقه به وجود بيايد و دولت اسرائيل دست از سماجت و مقاومت بردارد، آن وقت تحولات زيادي در كشورهاي ديگر منطقه از جمله مهم ترين شان در عربستان و كويت صورت خواهد گرفت. البته تغييرات و تحولاتي كه لزوما انفجاري نخواهد بود. شايد تغييراتي نظير آنچه كه در بحرين و مسقط عمان اتفاق افتاد. يعني فرآيند انتقال تدريجي از يك نظام بسته توتاليتر به يك نوعي از دموكراسي به شكلي كه در بحرين پياده شده است در انتظار عربستان و كويت خواهد بود. اما اين مشروط و منوط به حل قضيه فلسطين است. در صورتي كه قضيه فلسطين حل نشود بعد از جريان عراق يا از حالا تا زماني كه جريان عراق سروسامان پيدا نكند فشار بر ايران افزايش خواهد يافت.
• در اين تغيير و تحولات، آمريكا چه سياستي را در قبال ايران در پيش مي گيرد؟
در مورد اينكه آمريكا نسبت به ايران چه نظري دارد بحث ها و سوالات بسيار فراواني مطرح است. آيا آمريكايي ها به ايران حمله نظامي خواهند كرد؟ خير. براي اينكه ايران موقعيت عراق را ندارد. بهانه هايي كه در مورد عراق مطرح است در مورد ايران مطرح نيست. بنابراين آمريكا چنين كاري نخواهد كرد و ايران جايي نيست كه بخواهد حمله نظامي كند. اما آن چيزي كه در مورد ايران از همه محتمل تر است عبارت از آلترناتيوسازي است. هنگامي كه تمام شواهد نشان داد كه جريان اصلاح طلبي كه آقاي خاتمي آن را به طور نمادين نمايندگي مي كند نتوانسته است به تعهداتش عمل كند، آمريكايي ها به طمع آلترناتيوسازي افتاده اند و همان طور كه مشهود است دائما درصدد جا انداختن يك آلترناتيو هستند. اگر وضع ايران با عراق متفاوت است بايد اين تفاوت را تعريف كنيم چرا كه به تناسب اين تفاوت ها آمريكايي ها برنامه شان را تنظيم مي كنند.
نيروهاي سياسي در داخل ايران كه با هم در تقابل هستند به نوعي از انسداد رسيده اند. اين انسداد دو ويژگي دارد. ويژگي اول اين است كه هيچ يك از اين نيروها نتوانسته اند نيروي حريف را از صحنه خارج كنند. نه نيروي راست و محافظه كار توانسته اصلاح طلبان را حذف كند و نه اصلاح طلبان توانسته اند محافظه كاران را مهار كنند.
دومين ويژگي اين انسداد اين است كه ادامه حيات هر يك از اين نيروها مشروط و منوط به ادامه حيات آن ديگري است. به طوري كه اگر امروز محافظه كاران زورشان برسد و بخواهند اصلاح طلبان را حذف كنند، اين حذف معادل حذف خودشان خواهد بود. اين يك عامل بازدارنده در ادامه تقابل هاست. يادمان نرود كه در زمان جنگ سرد آمريكايي ها يك راديو براي اروپاي شرقي داشتند، «راديو اروپاي آزاد». به قول گورباچف كه در گزارش خود به كنگره گفت، «ما نتوانستيم اثرات تبليغات اين راديو را خنثي كنيم. » به زودي ماهواره ها مي آيند و هر شهروند روسي مي بيند كه در دنيا چه خبر است. خب همان يك راديو موجب ايجاد امواجي براي مطالبات مردم شد كه منجر به فشار از پايين بر بالا شد. در حال حاضر چندين راديو و تلويزيون خارجي عليه ايران در حال فعاليت هستند و ما مي دانيم كه اين راديوها و تلويزيون ها به قدرت خارجي وابسته اند و از طرف آنها حمايت مي شوند. آنها مي خواهند آن آلترناتيو را جا بيندازند. متاسفانه سياست هايي كه در ايران پيگيري مي شود مانند بستن روزنامه ها، برخورد با دانشجويان، روزنامه نگاران و شخصيت هاي سياسي موجب نشده است كه مردم به دنبال اطلاعات نروند بلكه موجب شده كه مردم براي پي بردن به آن چيزي كه مي گذرد به راديوها و تلويزيون هاي خارجي روي بياورند و اين خود كمك مي كند به فرآيندي كه آمريكايي ها براي ما تدارك ديده اند.
• رژيم هايي در اين منطقه وجود دارند كه دچار تعادل ناپايدار هستند. تعادل ناپايدار به اين معنا كه هيچ فعل و انفعالي در اين كشورها صورت نمي گيرد.
كشورهايي كه دچار اين تعادل ناپايدار هستند ممكن است سال ها در اين وضعيت بمانند بدون اينكه هيچ گونه تغييري در آنها صورت بگيرد. تا هنگامي كه يك آلترناتيو در صحنه پديدار شود. مثلا رژيم شاه در ايران از سال ۱۳۵۰ دچار اين وضعيت تعادل ناپايدار بود. هيچ تغييري صورت نمي گرفت تا هنگامي كه سفر تاريخي رهبر فقيد انقلاب به پاريس رخ داد و ناگهان چيزي به عنوان آلترناتيو در صحنه ملي و بين المللي مطرح شد. اين معادله در ذهنيت مردم به وجود آمد كه امام خميني مي آيد، پهلوي مي رود. به محض اينكه چنين معادله اي در ذهنيت مردم جاي بگيرد، تمام نيروهاي بينابيني تغيير جهت مي دهند. همه شروع مي كنند به سمت آن نيروي بالنده حركت كردن. اين يك پديده جامعه شناختي است. در بحث ايران در سطح داخل به محض اينكه آن معادله برقرار شد حتي كارمندان دولت اعتصاب كردند. خيلي از كساني كه در سيستم بودند با نيروي جديد يك حساب باز كردند. ارتش حاضر شد با اعضاي شوراي انقلاب مذاكره كند. در سطح خارج نيز دولت هايي مثل آلمان، فرانسه و حتي هند با اين نيروي بالنده جديد وارد مذاكره شدند. براي آنكه بتوانند آينده خودشان را تامين كنند.
• در صورتي كه كشورهاي منطقه سياست هاي خود را به گونه اي تنظيم نكنند تا با واقعيت هاي موجود جهاني سازگار باشد، بايد منتظر چه تحولاتي در منطقه باشيم؟
اگر چنان چه اسرائيلي ها اختلافات خود را با فلسطيني ها به صورت عادلانه كه در راس آن تشكيل يك دولت مستقل فلسطيني است حل كنند آن وقت جغرافياي سياسي به سرعت تغيير خواهد كرد. اگر چنان چه خود عرب ها پيش قدم نشوند حتي در چارچوبي كه در بحرين انجام شد آن وقت آمريكايي ها به زور به آنها تحميل خواهند كرد و آمريكايي ها در موقعيتي هستند كه اين مسئله را به عربستان و يا كويت تحميل كنند. بنابراين آنها بايد تسليم اين تغييرات شوند. البته همه اينها برمي گردد به اينكه در نهايت يك درك درست از استراتژي كلان آمريكا در منطقه داشته باشيم. بايد در ذهن خودمان اين مسئله را مشخص كنيم كه آمريكا در منطقه نه براي حال بلكه براي سال هاي آينده چه برنامه اي دارد.
• با توجه به مطالبي كه مطرح كرديد، روند اصلاحات و دموكراتيزه شدن را در كشورهاي منطقه چگونه مي بينيد، آيا حكام منطقه در قبال اين مسائل تسليم مي شوند.
در اين مورد دو نوع نگرش وجود دارد. يك نگرش خوشبينانه است كه معتقد است آنها تسليم مي شوند. يك نوع نگرش بدبينانه نيز وجود دارد كه مي گويد اينها هرگز تسليم نخواهند شد.
اما من شخصا در مورد ايران اين بدبيني را ندارم و به دو دليل اين نظريه را پيگيري مي كنم.
شرايط دروني جامعه ايران براي نوعي از تغييرات آمادگي پيدا كرده است. ايران در آستانه يك چرخش تاريخي است. در انتظار يك زايمان تازه است تقابل هاي ساليان دراز به خصوص در اين چند ساله اخير جامعه را به يك نقطه گردش تاريخي يا به تعبير من به يك پاگرد نزديك مي كند. ما نبايد بپذيريم كه عوامل خارجي به عنوان عوامل اصلي در تغييرات وارد شوند. براي اينكه اگر به عنوان عامل اصلي وارد شوند مانع تغييرات تدريجي مطمئن از درون مي شوند و يك چيز نارس و خام به ما تحميل مي شود. بنابراين نبايد آن را بپذيريم و من خوشبيني خودم را پيگيري مي كنم. براي آنكه آن آلترناتيو ساخته خارجي به ما لطمه خواهد زد. لذا ما به هر ترتيبي كه هست نبايد زير بار اين موضوع برويم كه نيروهاي بيرون يك راه حل كوتاه مدت را به ما تحميل كنند. فرآيند اصلاحات بايد از درون باشد و اين فرآيند زماني موفق مي شود كه ما گام به گام جلو برويم.
• راه چاره چيست؟
از نظر داخلي تصميم گيرندگان بايد تغييرات اجتناب ناپذير را بپذيرند و اعمال كنند كه اگر اين عمل را انجام دهند شانس اينكه برنامه آمريكايي ها خنثي شود بسيار بالا و محتمل خواهد بود.
پذيرش ميزاني از تغيير و تحول از درون به معناي پذيرش ضرورت وفاق ملي است. معنايش اين است كه اپوزيسيون حق حيات خواهد داشت. آن وقت در چنين صورتي آمريكا با يك جامعه كم و بيش همگن روبه رو خواهد شد. هر نوع تغيير و تحولي در داخل صورت خواهد گرفت. اما از نظر خارجي، سياست خارجي بايد واقع بينانه باشد. ما بايد بپذيريم دولت هايي مانند فرانسه و يا ديگر كشورهاي اروپايي يك اختلافاتي با دولت آمريكا دارند اما گستردگي اين اختلاف تا آنجايي است كه به منافع ملي شان لطمه نزند. هيچ دولتي در دنيا وجود ندارد كه به خاطر عراق يا كره شمالي در برابر آمريكا بايستد و بخواهد وارد تنازع و تخاصم شود. منافع ملي روس ها اين نيست كه به خاطر عراق در برابر آمريكا بايستند. در مناسبات كنوني جهان منافع ملي بسياري از اين كشورها به همكاري با آمريكا گره خورده است.
• در اين شرايط منافع ملي ايران چه چيزي را ايجاب مي كند و روش مناسب براي اتخاذ راهبرد بازدارندگي در برابر تهديدات چيست؟
ايران با تغييراتي كه در داخل انجام مي دهد مي تواند شروطي را كه اتحاديه اروپا براي ادامه همكاري اقتصادي قائل شده است تامين كند، هم به جهت ضرورت انسجام در داخل كشور و هم به جهت اينكه بتواند نظر هماهنگ اروپا را جلب كند. پس در چارچوب منافع مشتركي كه ايران با اروپا دارد مي توان سياست مستقلي را اتخاذ كرد تا آمريكايي ها نتوانند آن آلترناتيوسازي را پيش برند. من معتقد هستم كه اگر اين تغييرات در داخل ايران صورت بگيرد هم اروپايي ها به ايران نزديك خواهند شد و هم لاجرم آمريكايي ها آن صورت كلي خودشان را كه الان دارند متوقف خواهند كرد، براي آنكه بلاموضوع خواهد شد.
• اگر امروز شما به عنوان وزير امور خارجه ايران مطرح مي شديد و اين سمت را مي پذيرفتيد چه سياستي را در اين شرايط و در برابر بحران عراق اتخاذ مي كرديد؟
اينكه شما فرض را بر اين قرار مي دهيد كه وضعيتي مي بود كه من وزير امور خارجه بودم قاعدتا بايد نخست وزيرش هم مرحوم مهندس بازرگان مي بود. در آن صورت ممكن بود كه كار به اينجاها نكشد. واقع قضيه اين است، اولين كاري كه يك دولت مستقل در شرايط كنوني جهان بايد انجام دهد آن است كه اول تعريف درستي از منافع ملي خود داشته باشد و سپس در چارچوب آن منافع ملي سياست هاي راهبردي خود را معين كند. دكترين امنيت ملي خودش را تعريف كند، پيش بيني كند كه خطرات و تهديدات احتمالي در منطقه عليه امنيت ملي چيست و راهكارهاي مقابله با آن كدام است.
• با توجه به اتخاذ سياست بي طرفي فعال از سوي ايران در بحران اخير، اتخاذ اين سياست را چگونه ارزيابي مي كنيد.
از فقدان اطلاعات در خصوص برخي از روابط كه بگذريم در مجموع سياست ايران در مورد عراق و حمله آمريكا به عراق ظاهرا فاقد انسجام منطقي ميان اجزاي آن است، به طوري كه يك ناظر خارجي نمي تواند ميان اجزاي آن يك رابطه منطقي پيدا كند.