سه شنبه ۲۶ فروردين ۱۳۸۲
شماره ۳۰۲۳- April, 15, 2003
هنر
Front Page

گفت وگوي «جان بورمن» با «سيدني پولاك» - ۲
اينجا را نگاه كن
من هميشه در صحنه ها به دنبال عمل هستم بازيگر هميشه مي داند قرار است
چه بگويد و داستان از چه قرار است اما اينها هيچ كدام ربطي به بازيگري ندارد
ترجمه: نياز ساغري
• تا به حال از ديدن راش هاي روزانه ات شگفت زده شده اي؟ از اينكه خيلي بهتر يا بدتر از آنچه در لحظه فيلمبرداري تصور كرده اي شده باشند؟
خوب، اوايل كارم اتفاق هاي عجيب و غريب زياد مي افتاد. نمي فهميدم چرا. سر صحنه همه چيز تاثيرگذار بود اما در راش ها اثري از آن احساسات نبود. يا گاهي در صحنه بسيار دلسرد مي شدم اما بعد كه راش را مي ديدم متوجه مي شدم حس و حال بيشتري از آنچه تصور كرده بودم، وجود دارد.
007135.jpg

كم كم تجربه كردم و حالا ديگر مي توانم محل دقيق دوربين را تعيين كنم. بعد پشت دوربين مي ايستم، شانه هاي فيلمبردار را حد پايين قاب در نظر مي گيرم و يك چشمم را مي بندم. شايد عجيب باشد اما مهم ترين كار بستن يك چشم است. به تدريج متوجه شدم پيش از اين چيزهاي بسيار بسيار زيادي را مي ديده ام. بسيار بيشتر از آنچه چشم دوربين مي بيند. گاهي موردي حواسم را به خود جلب مي كرد. مثلاً دست يك بازيگر كه شلوارش را مي خاراند. اما اين حركت در آن نما اصلاً به چشم نمي آمد. به همين علت كم كم سعي كردم چيزهايي را ببينم كه دوربين مي بيند و سعي مي كنم به نوعي پنهان شوم.
سعي مي كنم جايي باشم كه بازيگر نتواند مرا ببيند. جايي پشت كاست دوربين و شانه هاي فيلمبردار مي ايستم. يك چشمم را مي بندم و با آن يكي آن قدر نزديك مي شوم كه بتوانم يك تصوير تخت و دوبعدي ببينم و اين كار به طرز حيرت آوري كمك كننده است وقتي طوري كنار صحنه مي ايستادم كه انگار يك اجراي صحنه اي را نگاه مي كنم، اغلب دچار اشتباه مي شدم. با ديدن چيزهايي بيشتر از محدوده دوربين به عكس العمل هاي حسي متفاوتي مي رسيدم. توهم اينطور بوده اي؟
• بله، اما تازگي كارگردان ها با مونيتورهاي تلويزيوني به صحنه نگاه مي كنند. من هيچ وقت نخواسته ام از آنها استفاده كنم چون به شدت گمراه كننده اند.
يك نكته مهم ديگر هم هست كه كارگردان ها اغلب متوجه اش نيستند: اينكه در نهايت بازيگرانند كه كار را برايتان انجام مي دهند. شايد بيشترشان اين نكته را تاييد نكنند. اما آنها هم اگر به آنچه شما مي خواهيد نرسند حس بدي پيدا مي كنند.
• با نگاه كردن به بازيگران، دائماً برايشان سيگنال مي فرستي، تغذيه شان مي كني و آنها هم پاسخ مي دهند.
وقتي مي گوييد «كات» اولين كسي كه بازيگر نگاهش مي كند، شما هستيد. درست مثل بچه ها. حتي اگر ۶۵ ساله باشد. بازيگرها مثل بچه هايي هستند كه به پدرهايشان نگاه مي كنند و مي گويند: «خوب بود؟ كارم خوب بود؟» اگر جايي دور از صحنه پشت يك مانيتور باشيد آن وقت. . . البته كسي مانند فرانسيس فورد كاپولا با مانيتور كار مي كند و فيلم هاي خوبي هم مي سازد. به همين خاطر نمي توان گفت يك قاعده كلي هميشه به كار مي آيد. اما من چون زماني بازيگر بوده ام مي دانم اين ماجرا درست است. با بازيگران زيادي در اين باره صحبت كرده ام و همه آنها از اينكه پشت مانيتور باشيد و از نزديك نگاهشان نكنيد دلسرد مي شوند. براي اينكه كسي را ندارند كه كار را برايش انجام بدهند. روي صحنه تئاتر هميشه تماشاگران حضور دارند. مانيتورها كمك مي كنند نكات ريزي را در نما ببينيد اما اگر خودتان را عادت بدهيد مي توانيد همانجا كنار صحنه بايستيد و نگاه كنيد. يادم مي آيد مدت ها پيش در فيلمي (كه ترجيح مي دهم اسم نبرم) بازي مي كردم. كارگردان آن فيلم طوري شيفته مانتيورش بود كه لحظه اي هم چشم از آن برنمي داشت و همين مرا به كلي نااميد مي كرد. من ديگر بازيگري را كنار گذاشته ام و اهميتي به آن نمي دهم. سي سال پيش كنار كشيدم. اما آن موقع، سر آن فيلم دلم مي خواست بازي كنم. وقتي وارد صحنه شدم ديدم همه به يك مانيتور خيره شده اند و همين باعث شد ذوق و شوقم را از دست بدهم. دانش چگونه كار كردن با بازيگران چيزي است كه نمي توانيد از يادگيري اش دست بشوييد. هر بار، بعد از هر فيلم وقتي به چيزهاي فراواني كه درباره كار با بازيگران ياد گرفته ام فكر مي كنم، واقعاً شگفت زده مي شوم.
007120.jpg

• نكته اي كه در طراحي يك صحنه در ارتباط با بازيگران برايم اهميت دارد، فضا و فاصله صحيح بين آنها است. وقتي رابطه بين شخصيت ها دچار كشمكش است سعي مي كنم آن را با فاصله بين بازيگران منعكس كنم و اينجاست كه حركت بازيگران اهميت پيدا مي كند. در تلويزيون هميشه بازيگران را نزديك هم هل مي دهند تا بتوانند همه شان را در كلوزآپ هاي قاب كوچك تلويزيون جا بدهند. چشم هايشان تنها چند اينچ با هم فاصله دارد اما بلند بلند سر هم داد مي زنند.
درست است. حتي بعضي وقت ها چشم هايشان چپ مي شود. وقتي به يك نفر خيلي از نزديك نگاه كنيد، چشم هايتان چپ مي شود و اين وضعيت جداً ناراحت كننده است.
• واقعاً مضحك است. نه؟ پس تو هم درباره اهميت فضاي مناسب بين بازيگران با من موافقي.
كاملاً. فكر مي كنم اين موضوع عنصر كليدي صحنه پردازي، روابط فضايي و آن چيزهايي است كه بين شخصيت ها اتفاق مي افتد.
• اين كار جدا از ميزان دانش شما نسبت به صحنه، به شيوه اي كاملاً غريزي انجام مي شود و معمولاً خودآگاهانه نيست.
به نظر من هم خودآگاهانه نيست. خيلي وقت ها اگر بازيگران نتوانند به چشمان بازيگر مقابل نگاه كنند، حس مي كنند بازي نكرده اند و شما - به عنوان كارگردان - گاهي بايد آنها را از حس باز بداريد اوايل كار تدريس بازيگري ام، به هر بازيگر تمرين بدني مي دادم و اين كاري ضروري بود.
اينكه صفحات يك فايلوفكس را جدا كنيد و دوباره به طور مناسب كنار هم بگذاريدشان كافي نبود.
آن تمرين بدني بايد محدوده زماني، دليل و ضرورت مي داشت. بعد شروع مي كرديد صحنه اي را بازي كردن به اين ترتيب بازيگر به جاي آنكه صرفاً صحنه را بازي كند و كلمات را ادا كند كاملاً بر آن فعاليت مشخص متمركز شده بود و بعد همزمان با اينكه بازيگر مقابل هم شروع به بازي آن صحنه مي كرد، كم كم حس و حال صحنه از صافي اين فعاليت آنها رد مي شد. همچنان كه بازيگران پيشرفت بيشتري مي كردند، آن فعاليت فيزيكي را برمي داشتيم و آن را دروني مي كرديم و به اين ترتيب «شخصيت» شكل مي گرفت.
• ديگر آن طور از فايلوفكس استفاده نمي كني.
ديگر نيازي به آن نيست. زماني كه بازيگري درس مي داديم هميشه مي گفتيم بازيگري عمل كردن است. بازيگري يعني تحت يك شرايط تخيلي رفتاري واقعي بروز دادن. آنچه در نهايت مهم است هميشه عملي است كه انجام مي دهيد و نه آنچه مي گوييد. فكر كردن درباره اينكه قرار است چه بگوييد، عمل كردن است. اگر به اين فكر كنيد كه مي خواهيد چه بگوييد عملي فعال انجام داده ايد. من هميشه در صحنه ها به دنبال «عمل» هستم. بازيگر هميشه مي داند قرار است چه بگويد و داستان از چه قرار است اما اينها هيچ يك ربطي به بازيگري ندارد. به همين علت گاهي مجبورم به آن تمرين بدني برگردم و بعد آن را دروني كنم. من زياد داستان هاي عاشقانه كار مي كنم و شخصيت هاي داستان هاي عاشقانه هميشه به دنبال چيزي آشكارا و ملموس اند و اينكه بتوانند به وضوح آنچه طرف مقابل درباره شان فكر مي كند را ببينند. همين اتفاق براي كساني كه عاشق اند هم مي افتد. فرآيندي فعال. به طرف مقابل نگاه مي كنيد تا ببينيد رفتارتان از چشم او چگونه است.
• شايد اين طور بتوان بسياري از صحنه هاي فيلم هايت را توضيح داد. به عنوان مثال «آنطور كه بوديم» و «خارج از آفريقا» صحنه هاي عاشقانه فوق العاده اي دارند كه انگار در آنها هيچ اتفاق به خصوصي نمي افتد. گويا متني در كار نيست. هر بار مي بينمشان فكر مي كنم: «چطور اين كار را مي كند؟» چطور به چنين صحنه هايي مي رسي؟ چطور تمرين مي كني؟ چطور از آنها بازي مي گيري؟ هيچ حرفي زده نمي شود و اگر هم چيزي گفته مي شود حرف هايي پيش پا افتاده است و يا موضوعاتي ساده و كليشه اي كه بين دو طرف رد و بدل مي شود. چطور بازيگران را براي چنين صحنه هايي آماده مي كني؟
توضيح دادنش مشكل است. اما يك چيز هست و آن اينكه هيچ وقت با يك بازيگر در حضور بازيگري ديگر صحبت نمي كنم. هيچ وقت. بعد از تمرين اول، پس از اينكه فيلمبردار كارش را در صحنه شروع كرد و علامت گذاري هاي روي زمين را انجام داديم بازيگران را براي گريم مي فرستم. تا اين لحظه هنوز آن طور كه بايد از جهت احساسي صحنه را نشكافته ايم. معمولاً مثل ديوانه ها از يك كابين به كابين ديگر مي روم و با هر يك از بازيگرها جداگانه مدتي صحبت مي كنم. نمي خواهم هيچ كس ديگر به جز بازيگر و خودم بداند قرار است بازيگر چه كار كند، چون در اين صورت قضاوت شخص سومي هم وارد كار مي شود. حتي اگر چند نفر از سيم كش هاي صحنه هم حضور داشته باشند و شما به بازيگر بگوييد: «قوي تر، خيلي قوي تر بازي كن. » آن وقت بازيگر مي داند هر كدام از آن ۵ سيم كش هم راهنمايي كارگردان را شنيده اند و همه شان در صحنه منتظرند ببينند او آن طور كه قرار شده قوي تر بازي مي كند يا نه. به همين علت به طور خصوصي با بازيگر صحبت مي كنم. مثلاً به او مي گويم: «نمي دانم قرار است اين صحنه به چه قيمت برايت تمام شود. » بعد بازيگر كه كمي گيج شده نگاهتان مي كند و مي گويد: «منظورت چيست؟» خيلي بين اين دو نوع توضيح تفاوت وجود دارد: اينكه بپرسيد خداحافظي در اين صحنه به چه قيمت برايت تمام خواهد شد و يا اينكه بگوييد خداحافظي مشكل و يا بسيار آسان است. باز هم بايد چيزي را براي انجام دادن پيدا كنيد. هميشه در صحنه چيزي براي «عمل كردن» وجود دارد. اگر اين كار را نكنيد به روند ملال آور چسباندن تكه تكه هاي يك متن خواهيد افتاد كه واقعاً مرگ آور است. اين مهم نيست كه كلمات و جملات چقدر خوب اند آنها مسئله اصلي نيستند. اين كار شبيه اين است كه كلمات را در رنگ آغشته كنيد و اين رنگ است كه روح اصلي آن صحنه را مي سازد. صحنه مي تواند بدون كلمات هم زنده باشد. با اين كار وقتي متن را وارد كار مي كنيد، آن هم به نوعي به فعاليت هاي حسي صحنه آغشته شده است. به همين علت هميشه اول از هر كار مي نشينم و سعي مي كنم صحنه را براساس محتواي احساسي اش بررسي كنم.
وقتي The Film را مي ساختيم يك بار به تام كروز و جين تريپلهورن گفتم: «اين صحنه تنها دو مونولوگ دارد. بيان آنها تلاشي است از جانب شما تا از چيزهاي خارجي بگذريد و به درون طرف مقابل راه پيدا كنيد. مثل اينكه بگوييد: بلند شو و به من گوش كن!» گاهي اگر هيچ راهي براي به دست آوردن حس مورد نظرم نداشته باشم به بازيگري مي گويم: «همين را بگو! فقط همين را و همين الان. بگو: بلند شو و به من گوش كن! بلند شو!» به اين ترتيب جمله «كجا مي روي؟» را كه در متن آمده بود به «من گوش كن» تغيير مي دهيد. چون در واقع عمل صحنه «به من گوش كن» است: «مي خواهم توجه ات را جلب كنم. مي خواهم به دستت بياورم. » زماني معلم بزرگ بازيگري اي داشتم كه مرتب در كله ام فرو مي كرد: «بازي كردن عمل كردن است. »
از ما مي پرسيد: «داريد چه كار مي كنيد؟» مي گفتيم: «مي خواهم از آن زن پول بگيرم. » او مي گفت: «نمي توانيد»، «مي خواهم از او پول بگيرم» را بازي كنيد. ممكن است بتوانيد بگوييد اما نمي توانيد بازي اش كنيد. مهم اين است كه چه كار مي كنيد، چون بازي كردن عمل كردن است. عمل كردن.

گفت وگو با «راجر كورمن» - ۱
مغازه كوچك وحشت
007145.jpg

آندره جي. راش
ترجمه: مهدي جواهريان راد
«راجر كورمن»، بي ترديد يكي از پركارترين كارگردان هاي تاريخ سينما به حساب مي آيد. او تا به امروز نزديك به ۳۰۰ فيلم را تهيه و كارگرداني كرده است. «كورمن» كارگرداني را از ۱۹۵۵ آغاز كرد، و بعضي اوقات تعداد كارهايش به ۸ فيلم در سال مي رسيد. معروف ترين كار او كه حالا ديگر يك فيلم كلاسيك به شمار مي آيد، «مغازه كوچك وحشت» است كه تنها طي دو روز فيلمبرداري شد.
در ۱۹۶۱ كار فيلمسازي را كنار گذاشت (هر چند كه در ۱۹۹۰ با فيلم «فرنكشتاين آزاد شده» باز دست به كارگرداني زد) تا به طور مشخص مشغول تهيه كنندگي و توزيع فيلم هاي سينمايي بشود. «كورمن» تهيه كننده بيش از ۲۵۰ فيلم بوده است: فيلم هايي مثل «جنون ۱۳»، «خانه بزرگ عروسكي»، «سواري در گردباد» و «انسان واره هايي از اعماق». «كورمن» به عنوان بازيگر نيز در نزديك به ۲۰ فيلم شركت داشته است: «آپولو ۱۳»، «فيلادلفيا»، «سكوت بره ها»، «پدرخوانده ۲».
علاوه بر اينها، «كورمن» كسي بود كه توانست با نگاه تيزبين اش استعدادهاي جواني را در سينما كشف كند، كساني مثل «مارتين اسكورسيزي»، «فرانسيس فورد كاپولا» و «جيمز كامرون».
ساعت ۱۰/۱۰ دقيقه، من و «مايك دكوئينا»ي منتقد به دفتر كار «كورمن» مي رسيم. با اينكه در تمام راه عجله كرديم، اما باز ۱۰ دقيقه دير رسيديم. در باقي نقاط جهان اين مسئله قطعاً نشانه بدي به حساب مي آيد، اما در لوس آنجلس دير كردن امري بسيار رايج و مرسوم است. وقتي وارد ساختمان مي شويم مقادير بسياري از پوسترهاي فيلم هاي رده ب ما را محاصره مي كنند. پوسترهايي مثل پوستر فيلم «انسان واره هايي از اعماق» كه به ما مي گويند راه را درست آمده ايم. منشي از ما مي خواهد كه بنشينيم. كورمن كمي بعد وارد مي شود و ما را به دفترش راهنمايي مي كند، اتاقي با سر و وضعي بسيار ساده.
كورمن مردي بسيار خوش پوش است، كه هيچ نشاني از گذشت عمر در چهره اش ديده نمي شود. به نظرم مردي بسيار تيز و زيرك رسيد كه تاريخ و نام هاي دقيق فيلم هايش را خوب به ياد مي آورد؛ درست است كه اين فيلم ها را خودش ساخته، اما تعداد آنها به بيش از ۳۰۰ فيلم مي رسد. با هر سوال اول كمي مكث مي كند و بعد با دقت افكارش را براي پاسخ گويي منظم مي كند. با اينكه كورمن بارها به اين گونه سوال ها به خبرنگاران ديگر جواب داده است، اما از صحبت درباره فيلم هايش لذت مي برد. با اشاره به هر فيلم و يا بازيگري كه با او كاركرده است، لبخندي بر لبان اش مي آيد. . .
•••
• شما طي اين ۵ دهه اخير، يكي از پركارترين هاي صنعت سينما بوده ايد. به نظرتان از آن زمان تا به حال، چه تغييرات اساسي اي در صنعت فيلمسازي به وجود آمده است؟
قطعاً بزرگ ترين تغييري كه به وجود آمده، تسلط سرسام آور استوديوهاي بزرگ فيلمسازي بر روند نمايش فيلم ها در تالارهاي سينمايي است. وقتي اواخر دهه ۵۰ كار فيلمسازي را شروع كردم، هر فيلمي كه مي ساختم ـ بدون توجه به اينكه چه قدر بودجه اش كم و ناچيز بوده است ـ به راحتي مي توانست موقعيت نمايش در سالن هاي سينمايي را داشته باشد. اما امروزه فقط ۲۰ درصد محصولات ما مي توانند به سالن هاي نمايش راه يابند. استوديوهاي بزرگ تسلط كاملي بر بازار نمايش فيلم ها پيدا كرده اند كه از ۱۵-۱۰ سال پيش اين مسئله شروع شد و همين طور افزايش يافت؛ نشان به اين نشان كه امروز فروش محصولات ما بيشتر متكي به ويدئوهاي خانگي و حق نمايش از تلويزيون است.
• مي خواهم چيزي از كوئنتين تارانتينو نقل كنم و نظرتان را درباره اش بدانم. «راجر كورمن» توانست «جاناتان دمي» جوان، و يا «جاناتان كاپلان»، «جو دانته»، «فرانسيس فورد كاپولا» و «مارتين اسكورسيزي» را كشف كند چون كه آنها در حسرت فيلم ساختن بودند و بهترين نمونه هاي فيلم هاي زنان زنداني را ساختند.
(مي خندد) در جواب به اين نقل قول عالي بايد بگويم كه فقط «جاناتان دمي» بود كه توانست فيلمي از نوع زنان زنداني بسازد. ما در دهه ۶۰ تعدادي فيلم هاي زنان زنداني ساختيم، فكر كنم ۴ تا ۵. «دمي» اين قول را داد (با فيلم «گرماي محبوس» ۱۹۶۰) و گفت: «اين بهترين اش خواهد بود كه تا به حال ساخته شده. » «دمي» درگير اين ژانر شد و سخت درباره اش كار كرد و فيلم هاي بسيار خوبي در اين زمينه ساخت. از اول هم مشخص بود كه استعداد بي نظيري دارد. اما به نظر من مهم ترين وجه شخصيتي اين آدم هايي كه نام برديد، اصلاً هم ربطي به اين ندارد كه چه فيلم هايي ساخته اند ـ خود «كاپولا» يك فيلم ترسناك ساخت، «جو دانته» مضحكه اي از فيلم هاي ترسناك به نام «بلوار هاليوود» ساخت و بعد هم يك فيلم علمي تخيلي ترسناك به اسم «پيرهانا». اين است كه همگي آنها مصمم بودند كارشان را به بهترين شكل ممكن انجام دهند.
• مي خواهم نام چند فيلمسازي را ببرم كه به وسيله شما كشف شدند و نظرتان را درباره هر كدام بدانم.
باشد.
• «فرانسيس فورد كاپولا».
«كاپولا» اول به عنوان يك تدوينگر درس خوانده در يو.سي.ال.اي پيش من آمد و به سرعت پيشرفت كرد و توانست اولين فيلم خودش «جنون ۱۳»، ۱۹۶۳ را بنويسد و كارگرداني كند. او يكي از بهترين فيلمسازان همه فن حريفي است كه من تا به حال ديده ام. وقتي مي گويم همه فن حريف، منظورم اين نيست كه او مي تواند بنويسد و كارگرداني اش كند، بلكه هم مي تواند تدوين اش كند و هم كار فيلمبردارها را انجام دهد. به طور كلي هر كاري كه به فيلمسازي مربوط مي شود از او برمي آيد.
• «جاناتان كاپلان».
جاناتان كاپلان به سفارش «اسكورسيزي» كه در آن زمان استادش در مدرسه فيلمسازي ان. واي. يو بود پيش من آمد تا فيلمي كم هزينه درباره دانشجويان پرستاري بسازد. «جاناتان» كارگردان بسيار خوبي است كه بسيار ماهرانه مي تواند هيجان، كمدي، و درام را با هم در كارهايش تركيب كند.
• «مونت هلمن».
كارش را به عنوان كارگردان اجرايي و مونتوري آغاز كرد. يكي از بهترين كارگردان هايي است كه تا به حال ديده ام، مخصوصاً در كار با بازيگرانش.
• «جك هيل».
جك هيل هم باز جزو آن دسته از فيلمسازان همه فن حريف است. او در ،۳ ۴ عنوان كارهاي بسيار عالي اي انجام داده است. هم نويسنده خوبي است، هم كارگردان و تهيه كننده، مونتور و فيلمبرداري عالي.
• «پيتر باگدانويچ».
او نبوغ اش را در كارگرداني و نويسندگي نشان داده است. اولين فيلمي كه براي من كاركرد «هدف ها» بود، كه از بهترين فيلم هاي اولي است كه با كارگردان هاي تازه كار انجام داده ام.

برش هاي كوتاه
زندگي خصوصي ۰۰۷
007140.jpg

عليرضا آشوري
در حالي كه ۴۰ سال از اولين حضور پايدارترين قهرمان تاريخ سينماي جهان مي گذرد، سري فيلم هاي جيمز باند به رغم تكرار مكرر و هميشگي همان كليشه هاي فيلم هاي نخستين بدون اينكه كهنه شوند طي زمان به جلو آمدند، به نحوي كه طرفداران باند چشم بسته هم مولفه ها و ويژگي هاي آثار باند را مي شناسند و با شروع هر فيلم باند به وضوح مي دانند كه چه خواهند ديد. طي اين ۴۰ سال چند فيلمي كه سعي كردند اين قالب كلي و بنيادي فيلم هاي باند را بر هم بريزند به شدت با شكست مواجه شدند مثل جواز قتل و گلدن آي. در دهه اخير كارگردانان اغلب صاحب سبك آثار باند سعي كردند تا شخصيت جيمز باند را وارد حيطه هاي ديگري كرده و تا حدودي قالب هاي هميشگي باند را بشكنند. گلدن آي به عنوان آغازگر اين طرز فكر با شكست مواجه شد ولي مايكل آپتو در دنيا كافي نيست با موفقيت برخي از ابعاد اين قالب را شكست و در عين حال يكي از بهترين آثار تاريخ فيلم هاي باند را خلق كرد.
روز ديگري بمير تجربه اي جديد در آثار باند است و انگار كه زندگي خصوصي باند را روايت مي كند. تاماهوري كه قبلاً تسلط فني خود را در فيلمي مثل لبه به خوبي اثبات كرده است در روز ديگري بمير جيمز باند را در فضايي سوررئاليستي و علمي - تخيلي قرار مي دهد. روز ديگري بمير در عين حال سياسي ترين و تبليغاتي ترين فيلم تمام آثار باند است. در اغلب فيلم هاي باند آسياي شرقي ها همواره به طرزي تحقيرآميز سرسپرده شر آخرين فيلم بوده اند، ولي در اين فيلم براي نخستين بار كل يك دولت شرقي (كره شمالي) به عنوان دشمن جهان (بخوانيد محور شرارت)، به نمايش درمي آيد كه واكنش رسمي دولت كره شمالي را هم برانگيخت.
جيمز باند (پيرس برازنان) در ابتداي فيلم مثل تمام فيلم هاي باند، در ماجرايي پرحادثه درگير مي شود ولي تقريباً برخلاف تمام افتتاحيه هاي باند، اين بار توسط دشمن دستگير مي شود. تيتراژهاي سوررئاليستي فيلم هاي باند كه همواره يكي از مولفه هاي ثابت باند بوده اند، برخلاف هميشه اين بار در پس زمينه صحنه هاي وحشتناك، شكنجه شدن باند را به تصوير مي كشند. او بي دفاع و تنها به بدترين وضعي شكنجه شده و شمايل هميشگي ابرقهرمان شكست ناپذير او به شدت دچار خدشه مي شود. MI6 كه همواره يار و ياور باند بوده، در اين فيلم به او پشت مي كند، تا حدي كه باند با ظاهري باور نكردني، با ريش و موي بلند و آشفته از بيمارستان مي گريزد تا به تنهايي خائن را بيابد. انتقام گيري شخصي مقوله اي است كه جز در فيلم جواز قتل كه يكي از آثار ضعيف باند است هرگز در مورد باند نديده ايم. باند هميشه در خدمت ملكه است و براي نجات جهان مي كوشد و هيچ گاه نديده ايم كه در پي تسويه حساب هاي شخصي خود باشد. ضدقهرماناني كه باند با آنها درگير است با پس زمينه نيرويي مافوق طبيعي در برابر او مي ايستند. به طور مثال خودروي باند كه همواره جزو اصلي ترين برگه هاي برنده باند بوده است، اين بار در برابر خودرويي قرار مي گيرد كه به همان اندازه مرگبار است؛ گرچه بايد گفت در اين فيلم سازندگان خودروي باند واقعاً سنگ تمام گذاشته اند. خودروي نامريي ديگر از آن حرف ها است!
اما از اينها كه بگذريم اصلي ترين ويژگي روز ديگري بمير مايه هاي علمي - تخيلي آن است. اگر در فيلمي مثل مرد طپانچه طلايي اين قضيه به شكلي طنزآميز و حتي مضحك برگزار مي شد، در اين فيلم قضيه كاملاً متفاوت است. بعد علمي - تخيلي و جابه جايي چهره و اندام آدم ها با كمك پيشرفت هاي ژنتيكي به عنوان يكي از گره هاي اصلي فيلم مطرح مي شود و فرم پردازش آن حالتي ترسناك پيدا مي كند. اين قضيه موقعيتي سوررئاليستي پديد مي آورد كه حتي مي توان گفت چندين گام از تغيير چهره جان وو هم بالاتر قرار مي گيرد. حوادث عجيب و ماوراي طبيعي، سرگيجه باند در قبال اين معماهاي پيچيده و بغرنج و از همه مهم تر توانمندي ترسناك ضدقهرمان هاي فيلم، هيجان و اضطراب فراوان و فوق العاده نفس گيري را به فيلم تزريق مي كند. به نحوي كه در كل آثار باند اگر نگوييم بي سابقه، واقعاً كم سابقه است. زن ها در اين فيلم باند هم به سنت فيلم هاي چند ساله اخير باند، به جاي آنكه مثل فيلم هاي قديمي باند صرفاً عناصري تزئيني و صحنه پركن باشند هر كدام وزنه اي موثر در پيشبرد حوادث فيلم هستند. حضور محكم هال بري سياهپوست در نقش اول زن فيلم با شمايلي كه به شدت يادآور اورسولا آندرس در دكتر نو است يكي از نكات مثبت فيلم محسوب مي شود. اما پيرس برازنان در نقش جيمز باند يكي از متفاوت ترين باندهاي ممكن را مصور مي كند. جيمز باند در اين فيلم آشكارا پير و كند است. گرچه در صحنه هاي شمشير بازي و موج سواري قابليت هاي هميشگي خود را به رخ مي كشد ولي نوعي خستگي و سنگيني بي سابقه در حركاتش ديده مي شود. چهره هميشه خونسرد و مطمئن باند اين بار با هاله اي از نوعي افسردگي و غصه پوشيده شده است. نفرتي كه باند هنگام مواجهه با گريوز از خود نشان مي دهد به ندرت در فيلم هاي باند ديده شده است. حضور اين باند غمگين و كمابيش افسرده در فضاي تلخ و سنگين و سرد فيلم، زخم هاي دروني ابرقهرمان سنتي تاريخ سينماي جهان را به رخ تماشاگر مي كشد. بدون آنكه كليت ويژگي هاي اصلي شخصيت باند و ماجراهاي هميشگي او را خيلي دستكاري كرده باشد.

حاشيه هنر

• به اين مي گويند تبليغات
007125.jpg

سال ها است كه كارشناسان سينمايي مي گويند اين رسانه مي تواند نقش تبليغاتي زيادي را بازي كند و سال ها است كه خيلي ها مقابل اين كارشناسان جبهه مي گيرند و مي گويند سينما بايد هنري باشد. اما اين جور كه پيدا است وجه تبليغاتي سينما كم كم دارد آشكار مي شود. چند سايت سينمايي فرنگي كه تخصص شان مچ گيري و گرفتن گاف هاست، بعضي تبليغات پنهان در فيلم هاي سينمايي را نشان داده اند كه خواندن اش خالي از لطف نيست: در فيلم «روز ديگري بمير» ساخته «لي تاماهوري» آدم هاي بد و خبيث كه سوار جگوارهاي قرمز مي شوند، ساعت مارك امگا به دست دارند. در همين فيلم جناب جيمز باند بعد از اين يك جوري خودش را از اسارت آدم هاي كره شمالي رها مي كند و نفس راحتي مي كشد، هوس نوشيدن يك بطري نوشابه Bollinger مي كند. در فيلم «اژدهاي سرخ» ساخته «برت رتنر» كه دنباله «سكوت بره ها»ست، «اميلي واتسن» كه چشم اش جايي را نمي بيند و رسماً نابيناست براي «رالف فاينس» كه قاتل آدم خوار است قهوه دم مي كند و مارك قهوه اش هم Mr.Coffee است. در پرفروش ترين فيلم سال قبل يعني «مرد عنكبوتي» ساخته «سام ريمي» هم صحنه اي هست كه «گرين گابلين» از ميان بيل بردهاي عظيم تبليغاتي با گلايدرش مي گذرد. روي آن بيل بردها نوشته شده: سانتوري، سامسونگ، ماريوت. . . در فيلم «هويت بورن» ساخته «داگ ليمان»، وقتي «مت ديمن» مي فهمد زندگي اش در خطر است، يك تلفن مارك «پاناسونيك» را بر مي دارد و تلفن مي كند. يك نمونه ديگر به «بي وفا» فيلم «ادرين لاين» مربوط مي شود كه «دايان لين» آرام و انديشمند، ظرف هاي كثيف را با مايع ظرف شويي Ivory Liquid مي شويد!

• زنده باد سينماي خانگي
007130.jpg

از همان روز اولي كه سروكله نوارهاي ويدئويي پيدا شد و فيلم ها را از اين طريق در اختيار آن هايي گذاشتند كه طالب فيلم بودند صداي سينماداران درآمد. آن ها مي گفتند كه با آمدن اين نوارها دكان آن ها تخته مي شود و اكران مجدد فيلم ها رسماً ضرر مي دهد و كسي به ديدن آن ها نمي رود. در طول سال هاي بعد و با آمدن سي دي ها و پديده اين سال ها دي وي دي، دكان سينماداران در آستانه تعطيلي قرار گرفت. يك سال پيش هفته نامه «اينترتينمنت ويكلي» گزارشي تهيه كرده و توضيح داده بود كه از بين پانصد هزار كاربر اينترنتي كه مشترك آن مجله هستند سيصد هزار نفر ترجيح مي دهند فيلم ها را چند ماهي پس از اكران در خانه تماشا كنند، آن هم به كمك دي وي دي و سينماي خانگي، چون مي توانند بعضي صحنه ها را چند بار ببينند و حسابي لذت ببرند. اين جور كه خبر داده اند در سال ،۲۰۰۲ پنجاه و دو مجتمع سينمايي كه به طور متوسط ۱۲ پرده دارند و روي هم صاحب ۶۰۱ پرده سينما هستند در ايالات متحده آمريكا افتتاح شدند و صد و هفتادونه مجتمع ديگر كه روي هم ۸۶۸ پرده داشته اند تعطيل كرده اند. ملاحظه مي فرماييد كه وضعيت غريبي است. در اين هير و وير اين پنج فيلم در هفته اول ژانويه، فقط از طريق كرايه شان اين رقم ها را به كمپاني هاي شان برگردانده اند. ۱ - سه ايكس / تريپل ايكس ۵/۱۶ ميليون دلار ۲ ـ سلماني ۶/۱۳ ميليون دلار، ۳ ـ گزارش اقليت ۱۱ ميليون دلار، ۴ ـ اثر خون ۹ ميليون دلار، ۵ ـ بي وفا ۹/۶ ميليون دلار. ديديد كمپاني ها چه سود سرشاري كرده اند؟

• فيلم هايي كه ما را تكان دادند
007150.jpg

كدام كارگردان يا كدام بازيگر در دوره اي كه نوجوان بوده از چه فيلمي خوش اش مي آمده؟ بدون توضيح بيشتر بخوانيد فيلم هاي مورد علاقه شان را:
«پيرس برازنان گفته «راننده تاكسي»، مخصوصاً بازي غريب «رابرت دونيرو»، «كريستين اسكات تامس» هم گفته: «در بارانداز» با بازي «مارلون براندو»، بار اولي بود كه فيلمي را تماشا مي كردم و به نظرم آموزنده و مفيد آمد. نظر «بيلي باب تورنتن» هم خواندني است: «آخرين قطار گان هيل»، فيلمي درباره عشق، نفرت، خيانت، شجاعت و ترس. «جان وو» هم حرف هاي جذابي زده: «جادوگر شهرآز» كه وقتي بچه بودم آن را ديدم و هلاك اش شدم. آن هم وقتي كه در يك محله پر از گنگستر و دزد زندگي مي كردم و مجبور بودم هر روز براي هر كاري كه مي خواستم انجام بدهم از آن ها اجازه بگيرم. همه چيز فيلم، هم موسيقي اش، هم پيام اش و هم لباس هايش جوري بود كه حس مي كردم دارم در بهشت قدم مي زنم. «تيم برتن» هم از دغدغه هاي كودكي اش اين جوري گفته: «جيسن و آرگونات ها كه وقتي بچه بودم در يك سالن سينماي گرد و خوشگل تماشايش كردم. جلوه هاي ويژه و ماكت هاي ري هري هاوزن همه چيزهاي غيرواقعي را واقعي نشان مي داد. » «رابين ويليامز» هم گفته: «دكتر استرنج لاو كه بزرگ ترين و بهترين فيلم كمدي تاريخ سينماست. جز «استنلي كوبريك» چه كسي جرات داشت يك فيلم كمدي درباره جنگ جهاني سوم كه اتفاق نيفتاده بسازد؟

|  اقتصاد  |   ايران  |   جهان  |   زندگي  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |