سه شنبه ۲۶ فروردين ۱۳۸۲
شماره ۳۰۲۳- April, 15, 2003
فرهنگ
Front Page

نقد روشنفكري عرفي در گفت و گو با مراد ثقفي ـ بخش پاياني
بايد نهادهاي ذهني بسازيم
اگر بپذيريم كه امروز ذهنيت ما در مجموع احساس مي كند كه حل همه چيزها در گرو حل مسئله دموكراسي است شما مي توانيد اين الزام را هم در حوزه قدرت بلاواسطه مطرح كنيد هم در حوزه فكري در باب اهميت آشتي ملي مهم آن است كه در زمينه سياسي نهادهاي عيني تاسيس شود كه به كمك دموكراسي بيايد و در زمينه روشنفكري نهادهاي ذهني كه همين كار را بكنند
007100.jpg
محمد قوچاني
• آقاي ثقفي ما بايد در ماهيت اين جريان روشنفكري كه مي خواهيم با آن تعامل كنيم يك مقدار دقت كنيم. اين جريان يك چسبندگي به قدرت سياسي دارد و بيشتر از اينكه يك جريان روشنفكري باشد، يك نيروي سياسي است. نيروي روشنفكري، نيرويي است كه مهمترين ويژگي اش، كار فرهنگي به معناي اعم اش (به عنوان معيار) تلقي شود. جرياني كه به جز چند سخنراني يا انتشار چند نشريه يا دادن ليست انتخاباتي كار ديگري انجام نداده، چگونه مي توان نيروي روشنفكري نام گذاشت؟ بنابراين بازي، بازي روشنفكري نيست. ماهيت اين جريان يك ماهيت سياسي است.
همين پرسش شما يك نهاد ذهني است. اين بنيانگذار يك نهاد ذهني است. اين پرسشي كه مفاهيم غالب بر تفكر ما چه بوده در اين سال ها؟ يكي از آن همين است. بايد نقدش كنيم. ما مفاهيم را بازيچه دست سياست قرار داديم يا نه؟ اگر داديم درست انجام داديم يا غلط؟! مي توانستيم كار ديگري كنيم يا نه؟
خوب مگر روشنفكر مي تواند كاري ديگري بكند؟ مي خواهم بگويم تمام اين پرسش ها را بايد پيش بكشيم مي آيد. اين راهي است كه من پيشنهاد مي كنم. يك راه عملي است نه نصيحت اخلاقي. ما بايد اين پرسش ها را عمومي كنيم و از ديگران دعوت كنيم كه به اين پرسش ها پاسخ دهند، يا اينكه با طرح پرسش هايِ جديد بيايند در اين بازي شركت كنند و عده اي ديگر به اين مسائل آنها جواب بدهند. فضايي كه مي خواهيم درست كنيم، براي جواب دادن به اين پرسش ها باشد. فضا مي تواند يك ميزگرد باشد. . .
• مخاطبتان چه كسي است؟
مخاطب اش خودش است. انديشه، مخاطب اش خودش است. يك بحث ديگر چرا ما دائماً در يك دوره اي اين بحث را داريم كه روشنفكر بايد مستقيماً با توده صحبت كند يا غيرمستقيم؟ به شوخي اين را مي گويم ولي بحث مار است. شريعتي مي گويد يكي مي نويسد مار، توده مردم كه سواد ندارند، نمي توانند بفهمند ديگري مي كشد مار، توده به راحتي مي فهمند، از اينكه چه مي فهمند بگذريم. آيا اين امروز هنوز يكي از بحث هاي ما است؟ رابطه توده و روشنفكر؟ روشنفكر بايد توده اي باشد يا نه؟ يا مي تواند نباشد؟ يا پيشتاز باشد و بعد حلقه هاي واسط پيدا شوند؟ اينها همه بحث هاي فكري ماست؟ اينها بنيانگذار آن انديشه دموكراتيك در ميان روشنفكران خواهد بود؟ اين پرسش ها را كه مطرح كنيم، از طريق آنها، نهادهاي ذهني درست مي شود كه ما يكسري پرسش هاي اساسي را شناسايي كنيم و شروع كنيم از زوايا و ديدگاه ها و تاريخ و تاريخچه هاي مختلف به اين پرسش ها جواب دهيم. شما از مرحوم مختاري صحبت كرديد. آخرين باري كه تلاش كردند، (شما مي توانيد در مجله تكاپو ببينيد) كه كانون نويسندگان را دوباره بازسازي نمايند. شما بحث ميان پرهام و مرحوم مختاري را بخوانيد. كاملا به خودشان ايراد مي گيرند. مي گويند ما هم سياسي بوده ايم و شايد اشتباه كرده ايم. پرهام مي گويد ما در آن زمان در ارتباط با وحدت ملي عقايد درستي نداشتيم. الان هم هستند. همين نشريه شما چند وقت پيش يك متن كوچك گذاشته بود به نام «بيانيه نمايندگان مجلس» در همين زمينه وحدت ملي پس اين دغدغه هست. در حوزه هاي مختلف اين بحث را داريم كه خلق ايران بگوييم يا خلق هاي ايران؟ يا اقوام ايراني؟ چرا در مورد آن بحث نمي كنيم، مي خواهم بگويم، روشنفكر بايد به موضوع فكري بپردازد و بر اساس پرداختن به آن موضوع فكري مي تواند تعاملات و نزديكي ها و دوري هايش را پيدا كند. اين همان وظيفه ماست. من اصلاً فكر نمي كنم اولين وظيفه روشنفكر تاسيس نهادهاي عيني باشد. ولي تاسيس نهادهاي ذهني هست.
• پس چرا دائماً در كشور خودمان روشنفكراني را مي بينيم كه حتي در حد عمل سياسي در مسائل مداخله مي كنند؟
ما چنين تفاوتي را ميان آنان كه به سياست مي انديشند و آنان كه عمل مي كنند، به ويژه، در كشورهاي جهان سوم نداريم. ما اصلا امكان اين جدا كردن ها را نداريم. بماند كه ذاتي كردن چنين تفكيكي هم به نظرم درست نمي آيد.
•جدا كردن نهادهاي عيني و ذهني؟!
من نمي توانم بنشينم در كشور و بگويم به سياست كاري ندارم.
• من سياست به معناي انتخابات را مي گويم. يعني چيزي كه الان در حال اتفاق افتادن است. اتفاقي كه براي نيروهاي سياسي مي افتد سياسي به معناي مديريت كردن است.
فرقي نمي كند. ما به اصطلاح فرانسوي مي توانيم كلاه هاي متفاوتي داشته باشيم. ناچار هستيم داشته باشيم. در اروپا هم كم و بيش مي بينيد. يعني فردي مثل «گيدنز» هم يك روشنفكر درجه اول است كه سال هاي زيادي از عمرش را به بحث هاي روشنفكري اختصاص داده است و در يك مرحله اي هم مشاور نخست وزير مملكت است. در همين اواخر بحثي كرده بود در مورد اينكه جناح چپ در برابر پناهجويي در قبال كشورهاي خارجي چه بايد بكند نظري داده بود كه من وحشت كردم و اين بود كه مي گفت خودمان بايد يكسري قوانين سفت و سخت را براي پناهجويان بگذاريم و دليلش هم اين است كه نگذاريم راست از اين ماجرا سوء استفاده كند چون او ممكن است ماجرا را به سوي فاشيسم بكشد و ما براي جلوگيري از فاشيسم بايد اين كاري را هم كه خيلي تميز نيست، انجام دهيم كه جاي بحث دارد و يك نظردهي كاملاً سياسي است. او فقط براي جلوگيري از فاشيستي شدن فضا اين را مي گويد و اصلا روشنفكري نيست و خيلي هم به طور خلص سياسي است. هيچ چيزي جز قدرت بلاواسطه ندارد. همين دولت اخير فرانسه، دولت دست راستي كه به روي كار آمده، وزير آموزش و پرورش اش يكي از فلاسفه تاثيرگذار اخير فرانسه است به نام لوك فري كه كتاب هايي در باب فلسفه سياسي و مدرنيته دارد و به يك معنايي حتي در دفاع از مدرنيته از هابرماس نيز فراتر است. كتاب در باب اخلاق غيرديني دارد. بحث ارتباط با خدا را دارد. كاملاً كسي است كه مسايل مهم روزمره زندگي را از ديدگاه فكري و روشنفكري بحث مي كند. اما اكنون وزير آموزش و پرورش است. اينقدر نگران كلاه ها نباشيم. اگر بنده با شما صحبت مي كنم، وقتي دارم بحث فكري مي كنم، ممكن است بنده به طور فرض يك كلاه سياسي به سر بگذارم. ولي اصلا اين نيست كه حتما اگر هر حرفي مي زنم، كننده اش هم خودم هستم. مي توانم يك حرف سياسي بزنم ولي كننده اش نباشم. بگويم، آقايان يا خانم هاي سياستمدار دوم خردادي، شما بايد به نظر من اين كار را بكنيد. برويد و مثلاً با ملي-مذهبي ها وجمهوريخواهان يك حركت سياسي را پي بگيريد. ماجرا به فرد منتهي نمي شود. شما مي توانيد در جايي بحث سياسي بكنيد و حرف سياسي بزنيد، مثل «گيدنز» كه مي گويد: بايد انگلستان يك شيوه اي را براي جلوگيري از مهاجرت بگذارد براي اينكه راست در حال گرفتن است و به سمت فاشيسم پيشرفت مي كند. نظر مي دهد خيلي هم روشنفكري در فزوني نيست. اما همين «گيدنز» مي تواند بحث جهاني شدن را كاملاً به طور روشنفكرانه مطرح كند. من تناقضي نمي بينم. مثلا پرسش ها. پرسش روشنفكري ما امروز پرسش دموكراتيك است. پرسش اين است كه تفكر دموكراتيك ريشه هايش را مي تواند از كجا دربياورد. تلاش پيروان شريعتي يا آيت الله طالقاني را براي تبيين دموكراسي پي بگيريد. با يكسري پرسش ها دارند اين كار را مي كنند ما كه نمي توانيم چشم مان را بر روي اين تلاش ها ببنديم. ممكن است به نظرمان يك تلاش موفق نيايد. هر چه كه هست اين است كه شايد فردي بخواهد هر كجا مي رود آقاي طالقاني را هم با خود ببرد. شريعتي را دوست دارد بايد او را هم با خود بياورد.
خوب اين يك تلاشي است. اين تلاش را مي شود عده اي يكجا بحث سياسي اش را بكنند. و يك جا هم بحث فكري اش را. حرف من اين است كه بحث روشنفكران، بحث هژموني نيست. ما بايد بحث هژموني را از بحث روشنفكري بيرون بيندازيم. وقتي كه بيرون انداختيم، پرسش هاي ديگر را مطرح نماييم.
• شما از يك طرف بين حوزه روشنفكري و حوزه سياست يك تمايز و جدايي ايجاد مي كنيد، كه مرز اين تمايز مصلحت جويي است. از طرف ديگر اينها را به گونه اي با هم ادغام مي كنيد. به هر حال گفت وگو با يك نيروي سياسي بعد از مدتي به عمل سياسي ختم مي شود و آن وقت شما مجبوريد كه خيلي از مصالح را بپذيريد و خيلي از اهدافتان را كنار گذاشته تا وارد حوزه عمل سياسي شويد. اتفاقي كه براي نيروهاي دوم خردادي افتاده يعني خيلي از نيروهاي دوم خردادي در تهيه و تنظيم دولت آقاي خاتمي نقش داشته اند و به گونه اي بوده اند كه موضع مي گرفتند و حتي مورد مشورت قرار مي گرفتند. اما الان هيچ كدام حاضر نيستند ويژگي هاي دولت خاتمي را بپذيرند و در اشتباهات دولت خاتمي احساس شراكت كنند سعي مي كنند از آن فاصله بگيرند.
رژيس دبره كتابي دارد در مورد روشنفكري كه اسم آن «Scribe» است يعني «ديواني». نظري كه در اين كتاب ارائه مي دهد، اين است كه بالاخره روشنفكران در نهايت در اختيار قدرت قرار مي گيرند. براي اينكه به هر حال آن كسي كه مي آيد و تفكرات را عملي مي كند، بايد قدرت سياسي داشته باشد. حال اين تفكرات در دوره اي حاشيه اي هستند و در يك دوره اي توسط عموم به طور گسترده تري مطرح مي شوند. نهايتا براي عملي شدن به قدرت سياسي احتياج دارند. اما اين نهايت كار است.
حرف من اين نيست كه مجموعه روشنفكران ايران بيايند پايه هاي عقلي مناسبي را براي دموكراسي پيدا كنند. بعد باقي كار را بسپرند به نيروهاي سياسي. چه افتخاري بالاتر از آن كه شما در حاشيه يك حركتي، جامعه مدني را مهم بدانيد، بحث اش را هم مطرح كنيد و چند سال بعد از آن يك آدم ديگر بيايد و با همين مفهوم جامعه مدني يك حركتي سياسي را سامان دهد.
اما وقتي كه ما در «گفتگو» در مورد جامعه مدني نوشتيم (در سال ۶۲)، اصلاً مسئله مان اين نبود كه حالا حتماً يك قدرتي از آن استفاده مي كند و آن قدرت يك معمم روشن انديش است يا يك مكلاي دموكرات. نه، مسئله اين نبود. مسئله اين بود كه اين بحث بشود و ما به واسطه مفهوم جامعه مدني نيز به زندگي خودمان بيانديشيم. حرف من امروز همين است. ما اگر مي خواهيم و بايد بخواهيم اين كار را انجام دهيم (بايد اخلاقي نيست بلكه بايد تاريخي است) ما بايد بياييم و مفاهيمي را مشتركاً، به بحث بگذاريم و كار روشنفكري مشترك انجام بدهيم و كار روشنفكري مان هم به نظر من بازبيني تاريخ معاصرمان باشد. ما بدون بازبيني تاريخ معاصرمان به تكرار اشتباهات خواهيم پرداخت و هر بار هم اشتباهات پرهزينه تر خواهد شد. روشنفكران بايد نهادهاي ذهني مشترك بسازند، نهادهاي ذهني مشترك هم يعني مفاهيم مشترك. ما امروز با مسئله عفو و بخشش روبه رو هستيم. ما با بازبيني بدي هايي كه به هم كرده ايم روبه رو هستيم. ما بايد اينها را در فضايي بحث كنيم. ما در مورد جنگ بايد بحث كنيم اين نمي تواند فقط در حوزه سياست بحث شود. هر آن ممكن است كسي بگويد مصلحت نيست ولي ما بايد بحث كنيم. ما پرسش داريم. نمي گويم همه اش تئوريك است. جنگ مي توانست شروع بشود يا نه؟ جنگ كي بايد تمام مي شد؟! چه جوري بايد تمام مي شد؟!! وقس علي هذا اما اينكه شما بگوييد، جنگ پرسش سياسي نيست و رسيدن به پاسخ هاي بِجا در مورد پرسش هايي كه مطرح شد بر سياست تاثير نمي گذارد هم درست نيست.
• پس شما نمي خواهيد هيچ وقت تبديل به يك حزب شويد؟
من نمي دانم. اگر فردا اين مملكت يك چنين نيازي داشت و بنده و يا شما احساس كرديم كه امروز نياز اين است و از اين جا به سمت آزادي مي رود، چرا نكنم. مقايسه مع الفارق است ولي مگر كساني مثل مصطفي شعاعيان كتاب نمي نوشتند، مگر بحث روشنفكري نمي كردند، كار سياسي هم مي كردند. يا مثلاً كتاب پويان را بخوانيد راجع به تاريخ سي ساله و. . .
• آنها نيروهاي انقلابي بودند كه قرار بوده يك حاكميت انقلابي را بنيان كنند آيا شما مي خواهيد يك حاكميت تكنوكرات را برقرار كنيد؟
بنده كه اصلاً. . .
• نه. در مورد شما نمي گويم. در مورد يك جريان روشنفكري اصلاح طلب وقتي كه، به بدست آوردن قدرت فكر مي كند، آيا فكر مي كند كه مي خواهد مانند يك سياستمدار معمولي يا عين يك بوروكرات يا عين تكنوكرات كشور را اداره كند؟
من اصلاً اين فكر را نمي كنم. فكر نمي كنم كه رابطه يك به يك داريم بين جريان روشنفكري و جريان قدرت سياسي. اما آن قدر هم روشن بيني دارم كه ببينم در تاريخ معاصر كشورم روشنفكران عقايدي و ايده هايي را آورده اند كه به وسيله نخبگان گرفته شده و به وسيله نخبگان توانسته اعمال شود. حالا هر چه ما جلوتر مي آييم، هم دايره نخبگان گسترده تر مي شود و هم حلقه هاي واسطه بين نخبگان و عموم مردم قوي تر مي شود. شما وقتي كه بدنه دانشجويي تان اين قدر گسترده است، نسبت به ۵۰ سال پيش، واضح است كه نوشته ها هم بيشتر خوانده مي شود و بحث ها راه هاي دورتري مي رود. همان قدر اينكه ما دائماً فقط مسئله قدرت سياسي را ببينيم و دائماً، بلاواسطه مسئله قدرت را مطرح كنيم. اشتباه است. اشتباه است كه بگوييم فقط يك كار فرهنگي مي كنيم كه در آن از قدرت سياسي اثري نيست.
• نه. بحث من سر اين است كه اصولاً هيچ كار سياسي انجام ندهيم. فقط كارهاي آكادميك كنيم. . .
حرف من اين است كه نگران نباشيم كه اگر داريم يك مفاهيمي را به كار مي بنديم، يا راهي را نشان مي دهيم كه به قدرت گيري دموكراسي كمك مي رساند.
• نه ايرادي ندارد. ولي نقش روشنفكران ما در آينده چه خواهد بود؟ ما در آينده قرار است مديران جامعه شويم؟
نقش روشنفكران در آينده بستگي دارد به آينده و نيازهاي جامعه.
• يعني قرار است روشنفكران مديران آينده بشوند؟ يعني قرار است همان طور كه روحانيت فكر مي كرد، كنار قدرت بنشيند نقدش كند و هنگامي كه حكومت را واژگون كرد حالا بيايد و يك قدرت جديدي را ايجاد كند و جامعه را اداره كند. آيا قرار است اين ماجرا در مورد روشنفكران هم تكرار شود؟ آيا روشنفكران قرار است يكسري مفاهيم را به قدرت هاي سياسي جامعه بدهند و بعد در ائتلافي با آنها، در واژگون كردن فضاي سياسي موجود، در تعقيب اش شريك شوند و بعد خودشان جاي آنها بنشينند و جامعه را اداره كنند. آيا تاريخ قرار است در شكل مكلا و روشنفكرانه اش تكرار شود؟
من اصلاً چنين چيزي را نمي بينم. چه طور ممكن است تا وقتي مسائل اساسي مان را، مسائل اساسي روشنفكري و سياسي مان را حل نكرده ايم، به اين مسئله كه به نظر من ابزارش اصلاً در دست خودش نيست، بينديشد.
• اين از اقتضائات عمل سياسي است؟ روشنفكر ديني همين طور شد. روشنفكر ديني سال ۶۶ مسائل تئوريك را مطرح مي كرد، بلافاصله به ساخت دولت پيوست. الان شما كدام روشنفكر ديني را مي بينيد كه به ساختمان رياست جمهوري رفت و آمد نكند، برنامه نريزد، برايشان بولتن تنظيم نكند، نطق انتخاباتي ننويسد و. . . .
ماشاءالله شمس الواعظين. . .
• شمس الواعظين هيچ گاه به هسته مركزي دوم خرداد راه پيدا نكرد ولي بقيه آنها تبديل شدند به اجزاي ساخت سياسي.
مهم نيست. چون وقتي نداريد. مثل اين است كه شما بگوييد چون كاغذهاي روزنامه ما بالاخره تبديل به جعبه هاي شيريني مي شود. اصلا روزنامه درنياوريم.
• ايرادي ندارد. اما روزنامه نگار در شيريني فروشي كار نمي كند.
مي تواند كار هم بكند بحث ما اين نيست ولي شما روزنامه تان را چاپ مي كنيد و در جايي هم چون خوانده نمي شود و دور مي اندازند. جمع مي شود به جعبه شيريني تبديل مي شود. اشكالي ندارد. آن جعبه شيريني را شما از اول نساخته ايد. حرف من اين است. اصلاً نگران آن نباشيم كه تبديل به جعبه شيريني مي شود. ممكن است يك مقداري از آن بشود و مقداري هم نشود. همه چيز يا بهشتي يا دوزخي نيست. كمي از اين دارد و كمي از آن.
مثلاً وقتي در زمان شاه «خانلري» وزير شد، يكسري به او پريدند و يك عده اي گفتند عقاب پرواز كرده و در جاي بدي نشسته است و او هم جواب شان را داد. ولي من نمي دانم وقتي «خانلري» را مي خوانم، چه بايد فكر كنم. آن وقت او مي خواست تاثير بگذارد اين مقام را پذيرفت. اگر تحقيق كرديم و ديديم كه توانست به اين هدف برسد، مي گوييم روشنفكر خوبي بود وطن سياستمدار خوبي. اگرنه، مي گوييم روشنفكر خوبي بود، سياستمدار بدي. چه مشكلي در اين مسئله مي بينيد؟ يا خاطرات هويدا را بخوانيد. او دوستانش خيلي هم ادعاي روشنفكري داشته ولي در آخر در بازي قدرت آن چنان غوطه ور شدند كه از هر سياستمدار ديگر دوران خود بدتر شدند. مصلحت سنجي هاي خيلي بدتري انجام دادند و داوري تاريخ هم خيلي در قبالشان شديد بود.
اگر بپذيريم كه امروز ذهنيت ما در مجموع احساس مي كند كه حل همه چيزها در گرو حل مسئله دموكراسي است، شما مي توانيد اين الزام را هم در حوزه قدرت بلاواسطه مطرح كنيد، هم در حوزه فكري. فردش مهم نيست. در باب اهميت آشتي ملي مهم آن است كه در زمينه سياسي نهادهاي عيني تاسيس شود كه به كمك دموكراسي بيايد و در زمينه روشنفكري نهادهاي ذهني كه همين كار را بكنند.
نهاد ذهني يعني آن كه اگر آقاي قوچاني نوشت، فردا ثقفي جواب داد، پس فردا اين بحث زنده بماند. نميرد. پس فردا كس ديگري بيايد و بنويسد. از نهاد اين است. ما مفاهيم را كار كنيم. تشريك مساعي كنيم تا بماند و انقطاع نداشته باشيم. ما هر تصوري را در مورد ۵ سال آينده مي توانيم بكنيم. شما مي توانيد تصور كنيد هيچ يك از نهادهاي موجود در سطح سياسي ديگر وجود ندارد. حالا ممكن است بدتر يا بهتر شود. ولي به كل شكل بندي نهادي جامعه ما تغيير كرده باشد. آيا مي توانيم فكر كنيم كه نهادهاي ذهني ما در ۵ سال آينده تغيير كند؟! امكان ندارد. در ۵ سال آينده هم ما در مورد اينكه با خودمان در ۵۰ سال گذشته چه كرده ايم درگيريم. با بحثِ آزادي چيست؟! دموكراسي و عفو و مدارا و غيره چيستند؟! اينها مسائلي است كه بايد صد سال ديگر بحث شود. بحث روشنفكري ديني و بحث رابطه دين و عقل، رابطه دين و سياست، رابطه اقليت هاي ديني و غيره چيست هنوز كه هنوز است در فرانسه ادامه دارد. چرا؟ چون اينها نهاد ذهني شده است. اين پرسش ها، بحث هايي است كه به نهاد ذهني نياز دارد. طرف مي گويد قبل از من فلاني اين كار را كرده و ادامه پيدا كند. ابتدا هم گفتم كه شريعتي نامي يا سروش نامي با حكمي زاده نامي ارتباط ندارند. آن را نخوانده اند. اين انقطاع است كه وحشتناك است. حرف من اين است كه مي گويم نهاد ذهني يعني بحثي كه ۲۰۰ سال بماند. شما امروز در كشورهاي اروپايي مي توانيد برويد و تحقيق كنيد كه ۲۰۰ سال پيش در اين مورد چه مي گفتند. روشنفكر بايد اين كارها را گسترده كند. بايد مفاهيمي را بياوريم و پرسش هاي جدي را مطرح كنيم و خودمان را وادار كنيم كه از ديدگاه هاي مختلف و از زواياي مختلف به اين مسئله بپردازيم، تاريخش را در بياوريم، امروز و آينده اش را بگوييم. فارغ از آن گفتار اخلاقي كه شما گفتيد من مي گويم در مقام روشنفكر بايد نهادهاي ذهني دموكراتيك بسازيم و در مقام عنصر سياسي، نهادهاي عيني دموكراتيك.

هرمنوتيك ايراني ـ ۲۱
فهم از آينده

روح الله يوسفي
امروز هم نمي توانيم پيش بيني كنيم كه حتي در ده سال آينده چه آراي تازه اي در باب دين شناسي و يا گزاره هاي ديني جديد خواهد آمد و چه تحولاتي در حوزه فكر و معارف اسلامي روي خواهد داد. في المثل اگر كساني چون اقبال و شريعتي از منظر روشنفكري و نوانديشي دين سخنان تازه و نويي گفته اند و امروز حتي پاره اي از آنها در حوزه معارف سنتي اسلامي هم مقبوليت يافته است، هيچ تضميني وجود ندارد (بلكه بسيار محتمل است) كه چندي بعد متكفران ديگري از راه برسند و باز از منظر نوانديشي ديني اعلام كنند اقبال يا شريعتي در فلان مسئله يكسره به خطا رفته است و درست اين است كه من مي گويم. وهلم جرّا. اين طبيعت انديشه است و كاري نيز نمي توان كرد و هيچ سنت گرايي نيز قادر نيست جلوي اين تحول را بگيرد (ولو از نظر علمي و يا حقيقت نفس الامري) كاملاً حق با او باشد.
تمام سخن براي اين بود كه تا حدودي مدلل و با ذكر نمونه بگوييم كه مفاهيم سياسي اند و هيچ فهمي فهم پاياني و كامل و مطلق نيست و گسترش يابنده است، و به همين دليل (و نيز دلايل ديگر) شناخت يك فرآيند است و نسبي و پيوسته در دگرديسي است و يك قاعده عام در تمام عرصه هاي معارف بشري است و استثنا هم ندارد. اما براي رفع هر نوع بدفهمي و يا استنتاج نادرستي، بار ديگر مي گويد كه اين تحول پذيري دائمي مفاهيم و يا كلام و لغات، بدان معنا نيست كه فهم صحيح و قابل اعتماد و حتي اجماعي و واحدي وجود ندارد و لذا فتوا به سياليت مطلق تفاسير و در نتيجه شكاكيت از نوع فخر رازي و يا لاادريگري مدرن بدهيم و بگوييم پس امر ثابتي در دين و يا فلسفه و يا حقوق و يا عرفان و يا علوم طبيعي وجود ندارد. قبلاً گفته ام فهم ها سقف ندارد اما «كف» دارد يعني حداقل معنايي، كه لااقل در حوزه آن علم متخصصان و كارشناسانش مورد توافق باشد، وجود دارد و از آن حداقل اجتماعي و توافقي فهم هاي عميق تر و كامل تر آغاز مي شود و البته سير آينده آن قابل پيش بيني نيست و لذا راه براي فهم تازه تر باز است و گذشتگان مي توانند آراي متجددان را نقد و رد و اثبات كنند اما حق ندارند راه تفسير و يا به اصطلاح قرائت جديد را سد كنند و تابلوي «عبور مطلقاً ممنوع» را نصب كنند. در واقعيت تاريخ نيز هركس چنين اقدام جاهلانه اي كرده است، شكست خورده و اتفاقاً برخلاف نظراتش راه پيروزي حريف جوان را هموار كرده و بر كوتاهي عمر خود افزوده است.
با توجه به مطالب بالا بايد گفت كه «مطلق» و «نسبي» در يك ارتباط و توجه ديالكتيكي با هم آميخته اند و هركدام به تعبيري درستند و قابل قبول. هر انديشه و فهمي نسبي است به خاطر اينكه اصولاً و منطقاً و عملاً علم آدميزاد نسبي است و هيچ گاه حق مطلق را يكجا و درست در اختيار ندارد و از سوي ديگر طبق يك الزام عقلي و عملي همواره فريب خطايي و احتمال اشتباهي (ولو در بديهيات و اجماعيات و قطعيات) وجود دارد و از سوي ديگر گفتيم شناخت ها و معرفت ها لزوماً نفي و اثبات در تعارض با هم نيستند بلكه غالباً طولي اند و در يك فرآيند حركت مي كنند و لذا تكاملي آن. اين ملاحظات است كه اصولاً هر انديشه اي و فهمي را نسبي بدانيم و خود را براي پذيرفتن هر تجددي و نقدي آماده كنيم كه به محض تشخيص صحت نقد منتقدان فكر خود را اصلاح كنيم و حتي شهامت و آمادگي آن را داشته باشيم كه از اموري كه تاكنون بديهي به نظر مي رسيدند دست برداريم. اما در عين حال هر فهمي تا زماني كه مستند و مدلل است و روشمند به عقلي و علمي به دست آمده است، معتبر است و قابل قبول و حجيت صددرصد دارد. منتهي مي گوييم اين فكر يا اين نظر و يا حتي اين دين تا اين لحظه برايم قابل قبول و پذيرفتني است و حجت آن كامل است و من ترديد در آن ندارم و در اين صورت آن فكر مطلق است و از اين منظر و با اين مباني هرگز در تعارض بنيادي و پارادوكسيكال با نسبيت قرار نمي گيرد. به ويژه اگر قبول كنيم كه حقيقت مطلق است نه نسبي كه ظاهراً هيچ مسلمان و هيچ فيلسوف مسلمان در آن ترديد ندارد. درست است كه من قادر نيستم حقيقت مطلق را لااقل يكجا به دست بياوريم ولي به هر ميزاني و به آن دست بيايد برايم حجت است و حجيت مطلق دارد. از سوي ديگر مي دانيم كه چند درصد احتمال خطاي منطقي و عقلي (حتي ده درصد) مغايرتي با قطعيت و مفيد بودن علم ندارد و نمي تواند مبناي هرج و مرج فكري و شكاكيت و لاادريگري باشد، چنان كه هيچ آدم عاقلي و هيچ فيلسوفي و متفكري به بهانه خطاي اندك و احتمالي، دست از علم و حجت خود برنمي دارد. ما مي دانيم كه عقلاً و عملاً تضمين وجود ندارد كه فردا صبح آفتاب از مشرق برآيد (چرا كه احتمال دارد يك انفجاري در منظومه ما اتفاق بيفتد و خورشيد و ديگر كرات منظومه را نابود سازد)، اما قطعاً فردا خورشيد طلوع خواهد كرد و به حضرت عباس قسم هم مي خوريم. ما مي دانيم كه ممكن است هر لحظه مرگ به سراغمان بيايد و قالب تهي كنيم اما بدون هيچ ترديدي نه براي فردا بلكه براي سال هاي آينده و چه بسا ده ها سال ديگر برنامه ريزي كرده و مي كنيم. اگر واقعاً دچار شك و ترديد كاملاً منطقي بشويم، منطقاً بايد رو به قبله دراز بشويم و در انتظار عزرائيل باشيم. مردمي كه عقلاً مي دانند كه قطعاً خواهند مرد و ممكن است مرگشان چند لحظه ديگر باشد، اما با كمال اميدواري و نشاط و خوش بيني براي آينده زندگي مي كنند. آيا مردم در طول قرن ها كار اشتباهي مي كنند؟ بحث شناخت نسبي كمي طولاني شد اما شايد ضرورت داشت. طرح اين مطلب براي آن بود كه بگوييم نسبي بودن شناخت و معرفت ما آدم ها سبب مي شود كه از يك متن و يا كلام برداشت هاي متفاوت و يا حتي متعارض بشود. چرا كه ممكن است هر كدام از مفسران از يك زاويه اي مطلبي را فهم كرده باشد و فقط از همان «ديدگاه» پديده اي يا متني را تجربه و فهم كرده باشد و چون زواياي ديگر را نديده فهم خود را «كامل ترين» مي داند و ديگران را بر خطا مي شمارد. داستان معروف «فيل» مثنوي مثال بسيار خوب براي اين نوع شناخت ها است. چون فيل را در تاريكي لمس مي كردند، يكي گوش او را بادبزن مي دانست و آن ديگري پايش را ستون مي شمرد و ديگري خرطوم او را چيز ديگر. همه راست مي گفتند و درست تشخيص داده بودند اما در عين حال به دليل اين كه همه حقيقت را كه همان هيكل و مجموعه اندام فيل باشد، نديده بودند اشتباه مي كردند و يا ممكن است از جهت شناخت سطحي و عمقي (تكاملي) اختلاف در معرفت و تفسير و قرائت پديد آيد و البته دلايل ديگر.

حاشيه انديشه

• براي جلد هم مجوز بگيريد
در آستانه برگزاري نمايشگاه كتاب و در پي تشديد مميزي بر روي چاپ كتاب در سال گذشته كه باعث طول كشيدن فرآيند مميزي عقب افتادن بسياري از ناشران از برنامه پيش بيني شده شان گشته بود، اينك شنيده مي شود كه مجوز براي جلد هم كه در دوره قبل از «دوم خرداد» رايج بود دوباره احيا شده است. ظاهراً بيشتر مميزي ها شامل كتاب هايي ادبي و ادبيات داستاني است.

• اقبال شناسان در لاهور
007105.jpg

از اول تا سوم ارديبهشت ماه سال جاري برابر با بيست و يكم تا بيست و سوم آوريل، كنفرانس جهاني اقبال شناسي به همت «اقبال آكادمي» در لاهور تشكيل خواهد شد. در اين كنفرانس كه پرويز مشرف، رئيس جمهور پاكستان آن را افتتاح خواهد كرد، اقبال شناسان جهان گزارشي از فعاليت هاي اقبال شناسان كشور را ارائه خواهند داد. در اين كنفرانس علاوه بر گزارش مذكور برخي از اقبال شناسان، سخنراني هايي ايراد خواهند كرد كه در حوزه اقبال شناسي خواهد بود. از ايران هم محمد بقايي (ماكان) در اين مراسم حضور خواهد داشت. بقايي با توجه به سابقه بيست و پنج ساله خود در اقبال پژوهي كه حاصل آن يك مجموعه بيست جلدي تحت عنوان «بازنگري آثار و افكار اقبال» است و نيز ترجمه ده رمان از «هرمان هسه» ـ نويسنده و متفكر معروف آلماني ـ در اين كنفرانس مقاله اي تحت عنوان «اقبال و هسه، قلندران شهر عشق» ارائه خواهد داد. محمد تولايي يكي ديگر از اقبال شناسان ايراني هم در اين كنفرانس شركت خواهد داشت.

• جنگ و قانونگذاران فرداي آمريكا
«ما به عنوان دانشجويان حقوق ديگر نمي توانيم در مقابل جنگ بي پايان «عليه تروريسم» ساكت بمانيم. سياست هيأت حاكمه بوش به تعاقب اين جنگ به جد بر اصول قانوني اي كه معيار دموكراسي ما هستند خط بطلان مي كشند. ما حقوق دانان و قانونگذاران فردا در مقابل ابعاد اين جنگ شوم برعهده خود مي دانيم كه فرياد خود را به جد درباره سياستگذاري قانونگذاران فعلي بلند كنيم. ما در مخالفت خود با سياست هاي هيأت حاكمه بوش كه تفكيك قوا را نقض مي كند، آزادي هاي مدني را از بين مي برد و نهادهاي بين المللي را تضعيف مي كند متحديم. دولتي كه ما مي خواهيم دولت قانون است نه افراد...» آنچه خوانديد نخستين جمله هاي بيانيه موضع گيري دانشجويان حقوق آمريكايي (دانشجويان حقوق كاليفرنيا) است كه عليه «جنگ عليه تروريسم» صادر شده و در كل يكي از تندترين بيانيه ها در نوع خود است. اين دانشجويان حقوق گفته اند كه همه ما هر روز در دانشكده هايمان اصولي را مي خوانيم كه زيربناي حقوق قانوني، مدني و حقوق بشر است اما همه عملكرد و نظريه پردازي هيأت حاكمه بوش در «جنگ عليه تروريسم» با همه اينها مخالف است.

• شوراي عالي مسلمانان آمريكا و جنگ
ظاهراً كار برعكس است؛ دانشجويان حقوق آمريكايي بر عليه جنگ بيانيه مي دهند و شوراي عالي مسلمانان (ISCA) آمريكا با «بسم الله الرحمن الرحيم» بيانيه اي صادر مي كند كه در آن از نيروهاي ائتلافي و هيأت حاكمه آمريكا براي «پايان سريع مخاصمه» تشكر مي كند و اميدواري خود را براي اينكه اين روزها به روزهاي خوشي مردم عراق تبديل شود ابراز داشته است: بي اينكه جنگ را محكوم كند يا. . .
007110.jpg

• اسلام و مسيحيت در قطر
بي بي سي (فارسي) به نقل از خبرنگار خود در قطر از برپايي همايش اسلام و مسيحيت در قطر خبر داده است كه از پانزده ماه پيش برنامه ريزي شده بود. در اين كنفرانس «روان ويليامز» اسقف اعظم كليساي كانتربري انگليس نيز شركت كرده است. اين همايش پس از ۱۱ سپتامبر براي بحث درباره مناقشه بالقوه ميان مسلمانان و مسيحيان سازمان داده شد. در اين همايش شركت كنندگان از آنچه كه آن را «مسيحيت ساده لوحانه و پرخاشگرانه اي» مي خواندند كه در جريان مناقشات اخير آمريكا ابراز مي شود انتقاد كردند. فرانسيس بانگ استاد دانشگاه بيرمنگام در اين همايش گفته است: «اگر شما به عنوان يك زورگو وارد شويد و سعي كنيد مردم را از هم جدا كنيد تنها واكنشي منفي دريافت خواهيد كرد. گويا وسيله، هدف را تضعيف كرده است. » او به اين نكته اشاره كرده كه سرنوشت مسيحيان عراق نشان مي دهد كه مسلمانان عراق تا چه حد مسيحيت را به غرب مرتبط مي دانند؟ آنها از جنگ اول خليج فارس به بعد در عراق به عنوان مترسك غرب معرفي مي شوند. او با اشاره به اينكه اكثريت شيعه عراقي نيز عشقي به آمريكا و بريتانيا نمي ورزند هشدار داده كه نيروهاي ائتلافي با اتمام شادماني ناشي از آزادي هاي نويافته مذهبي احتمالاً درمي يابند، خشمي كه در گذشته متوجه صدام بود به سوي آنها معطوف خواهد شد.

• پوليتزر براي پاور
007115.jpg

سامانتا پاور كه چند ماه پيش براي كتابش «مسئله اي از جهنم» جايزه ملي منتقدان آمريكايي را دريافت كرده بود به خاطر همين كتاب موفق به دريافت جايزه پوليتزر شده است. همانطور كه قبلاً در خبري گفته بوديم اين كتاب درباره نسل كشي در قرن اخير به ويژه نسل كشي بالكان كه خود شاهد آن بوده است نوشته شده.

|  اقتصاد  |   ايران  |   جهان  |   زندگي  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |