آن قدر با گذشتيم كه گاري به جاي كالسكه بياورند با تغيير دادن گفت وگوها و ماجراهااسب قصه مان را به آن مي بنديم راه بيفتد سرسبزي و فصل بهار لازم داشته باشيم و زمستان شود بالاخره يك جوري با آن كنار مي آييم قلعه آباد بخواهيم و گيرمان نيايد با يك ديوار خرابه رو به راهش مي كنيم
حامد صرافي زاده
• فاصله بين روزي روزگاري و تفنگ سرپر چيزي حدود ۸ سال است. در اين مدت فيلمنامه مي نوشتيد؟
فيلمنامه و قصه و حكايت مي نوشتم و بعضي مقاله هاي به دردنخور. همچنين فرصتي بود كه بعضي از سريال ها را از شروع تا پايان تماشا كنم و كتاب بخوانم و ديگر دعا به جان آنها كه از كار بيكارم كرده بودند و جدي جدي بر اين باور بودند كه من جاي آنها را تنگ كرده ام و اگر كنار گذاشته شوم ميدان برايشان باز مي شود و بي ذوقي و نابلدي و بي مايگي خودشان كمتر نقشي در ناكامي هايشان ندارد و با حرافي و لفاظي و معركه گرفتن و دروغ و ريا و تقلب مي شود به همه جا و همه چيز رسيد.
•علاقه نداشتيد كاري در سينما انجام دهيد؟
چرا، خيلي هم علاقه مند بودم و هستم اما رفت وآمد من با همكارانم محدود مي شود به تعداد انگشت شماري كه از قديم با هم دوست بوديم و در سازمان هم فقط در گروه فيلم و سريال شبكه اول چند نفر آشنا دارم كه آنها هم در اين هشت سال مشغله هاي ديگر داشتند تا اينكه بالاخره جناب آقاي مهندس جعفري جلوه به سمت سرپرستي شبكه اول منصوب شدند و توسط جناب آقاي مهندس فلاح به اين تبعيد تلخ و خودنخواسته ام پايان دادند. رسم است كه سازنده را صاحب اصلي كار بدانند ولي من بيش از همه اين دو بزرگوار را عاملان حتي شكل گرفتن و به انجام رسيدن سريال تفنگ سرپر مي شناسم. دو عزيز زحمتكش و كم توقعي كه پابه پاي ديگر اعضاي گروه خون دل خوردند و بخش سنگين تر اين بار به دوش آنها بود و چه از جانب رقبا و غرض ورزان و چه از طرف بي طرفان كوته نظر، عوض خسته نباشيد و خداقوت زخم زبان هاي فراوان شنيدند و جز اين بهره ديگري نبردند مگر انشاءالله اجر معنوي و رضايت خاطر از اينكه كار به اين سختي و پرزحمتي را به پايان رساندند و دست مريزاد كه در مقابل آن همه تهمت و افترا و ناروايي ها خم به ابرو نياوردند و همه جا يار و ياورمان بودند. متأسفانه چاپلوسان و متملقان و زبان بازان چنان عرض و آبرويي از حق شناسي و قدرداني كردن، برده اند كه اين وجه رفتاري فرهنگمان به يكي از دل به هم زن ترين وجوهش تبديل شده وگرنه هم حقشان است و هم بيش از اين مي گفتم.
• اين قصه هاي كوچك را شما سر صحنه مي نوشتيد؟
بله، با آن همه گرفتاري نمي شد نشست براي هريك از قسمت ها قصه هاي جداگانه طراحي كرد. به محض اينكه كار اصلي دچار وقفه مي شد مي رفتيم سراغ آن درگاهي و دوربين را سر جاي هميشگي اش مي كاشتيم و بازيگران و هنروران را در جريان مي گذاشتيم چه كارهايي بايد بكنند و يك حلقه كامل فيلم مي گرفتيم. طرح ها را في البداهه پيدا مي كردم و اگر مي ديدم چنگي به دل نمي زنند همانجا تغييرشان مي دادم.
• در عين حال تمهيدي هم بود كه تماشاگر را از شروع تيتراژ تا پايان هر قسمت نگه داريد؟
اصلاً تيتراژ به همين منظور بايد ساخته شود. تيتراژ هم بخشي از متن است و نبايد كم اهميت نگاشته شود. آنچنان كه در ارزيابي كمي سي چهل تايش را يكي حساب كنند. در فيلم هاي بزرگ براي ساختن تيتراژ از متخصصاني استفاده مي كنند كه بسياري شان در اين كار شهرت جهاني پيدا كرده و به نام هاي بزرگي تبديل شده اند. بايد اين باور تغيير كند تيتراژ فقط و فقط شناسنامه كار است و ديگر هيچ.
• در كل در سريال تفنگ سرپر به نظر من به لحاظ كارگرداني قدمي جلوتر گذاشته شده است. نسبت به روزي روزگاري و به خصوص شاخه هاي بيد. چه به لحاظ كار با بازيگران چه به لحاظ آن توليدات عظيم. براي مثال صحنه هاي ميداني زيادي داشتيم كه در يك پلان / سكانس چند اتفاق را مي ديديم. مي خواستم ببينم براي اين نماها چند برداشت گرفتند؟ دكوپاژ از قبل در ذهنتان بود يا سر صحنه دكوپاژ مي كرديد؟
|
|
هر دو جورش. هم دكوپاژ روي كاغذ و هم دكوپاژ سر صحنه. من نوع دوم را بيشتر مي پسندم و راه دستم است. سر صحنه ذهنم بهتر ياريم مي كند و طرح هاي تر و تازه تري مي توانم پيدا كنم. اما در مورد تعداد برداشت ها و تكرارها خدمتتان عرض كنم كه اغلب تكرارها مربوط به نماهاي بسيار ساده و ثابت هستند. آنجاها كه بازيگر قرار بود ايستاده باشد و احياناً چهار جمله را پشت سر هم ادا كند. در اين موارد بسته به اينكه كدام بازيگر جلوي دوربين است مي شد كه تا بيست بار يا بيشتر مجبور شويم پلان را تكرار كنيم و از تماشاگران و افراد محلي بشنويم كه عجب شغل سختي داريد و چه طاقت و حوصله اي. اما براي پلان هاي طولاني كه عمدتاً هم جمعيت و هم بازيگران و هم دوربين ميزانسن هاي پيچيده اي داشتند بعد از دو سه بار تمرين يك برداشت مي گرفتيم كه معمولاً خوب بود و يكي هم براي احتياط و تمام مي شد مي رفت پي كارش. به ندرت پيش مي آمد كه بيش از دو تكرار داشته باشيم.
• نكته اي كه در مورد بازيگري در كارهاي شما مشهود است اين است كه بازيگران كارهاي شما جلوي دوربين خيلي راحت هستند و ديالوگ ها بر لبشان نشسته مثل بازيگر نقش عموسليمون يا شخصيت جالب آقاي مسروري (كدخداي كولي بار) يا انتخاب آقاي حميدرضا پگاه (غيبيش) كه اتفاق خيلي خوبي بود. اين سريال از جهت معرفي ايشان، بازي ايشان بعد از مدت ها يك شخصيت مردانه اي كه سرسخت و فوق العاده جدي است و يك قهرمان تمام عيار است را نشان مي دهد. از كار با بازيگرها بگوييد.
براي من بازي مهم ترين عامل ساختاري فيلم است و نهايت تلاشم را به كار مي گيرم تا هريك از بازيگرانم آنچنان ظاهر شوند كه اگر زماني از خودشان سوال شود يا ديگران بخواهند كارشان را ارزيابي كنند، احياناً بگويند بهترين بازي شان در فيلم من بوده است. با چنين انگيزه اي معلوم است كه چه حد روي اين مطلب پافشاري مي كنم. خيلي بايد شخصيتي كم اهميت و گذرا و بازيگرش ناتوان باشد تا من به يك بازي ضعيف رضايت بدهم و بگذرم، خيلي!
• قبول داريد بازيگرهايتان خيلي جلوي دوربين راحت هستند؟
همه شان نه. آن بازيگري جلوي دوربين راحت است كه اولاً تعريف حرفه اش را خوب خوب بلد باشد، ثانياً استعداد و آمادگي ذهني و فيزيكي لازم را داشته باشد. ثالثاً بداند چه شخصيتي را قرار است به تماشاگر معرفي كند. رابعاً قصه را خوب خوب و كامل كامل خوانده باشد و بداند موضوع از چه قرار است و اين پلاني كه دارد فيلمبرداري مي شود متعلق به كدام فصل و وقت قصه است و چه ارتباطي با ساير فصل ها و وقايع قصه دارد. خامساً و علي الخصوص حافظه تربيت شده داشته باشد و گفتارش را از بر كرده باشد. سادساً براي بازي در آن صحنه طرح ويژه و براي كل كار طرح مناسبي داشته باشد و حركاتش هماهنگ و شكيل و موزون و حساب شده و بيانش مناسب و بي عيب و نقص باشد. سابعاً بازيش را در تعامل با بازيگران مقابل شكل بدهد و پس از همه اين ها و بسياري مسائل ديگر كه در كلاس هاي بازيگري همه را تدريس مي كنند و جاي آموختنشان سر صحنه فيلمبرداري نيست، انضباط كاري و اخلاق پسنديده و علاقه و پشتكار داشته باشد و بداند كه كارگردان معلم و استاد بازيگري نيست دم به دم به او بگويي استاد من خيلي چيزها از شما آموختم. او همكارش است كه اگر كار خودش را درست بلد باشد بايد كلاهش را بيندازد آسمان، تعليم بازيگري پيشكش اش. بله چنين بازيگري البته كه جلوي دوربين راحت است اما بازيگري كه هزار جور معضل دارد كه اولي اش حفظ نبودن ديالوگش است چطور بايد يا مي تواند راحت باشد وقتي همه از دستش ناراحت و كلافه اند؟ بعضي از بازيگران عادت دارند با تمرين هاي زياد به بازي شان مسلط شوند و لازم است وقت زيادي برايشان صرف كني و بعضي ها هم به دليل كهولت چنين مشكلي دارند، در مورد اين دو گروه اگر مقدورات كار اجازه نداد فرصت كافي برايشان فراهم كنم و در عوض تند اخلاقي و كم حوصلگي از خود نشان دادم همين جا كتباً و در حضور جمع و از صميم قلب از همه شان معذرت مي خواهم اما درباره آنها كه از همه شرايط بازيگري ادعاي زياد و توقع بي جا و چانه زدن بر سر مبلغ قرارداد و در تنگنا گذاشتن گروه و خام طمعي و حسادت و آسان طلبي و تملق و چاپلوسي و دل ندادن به كار و غيبت و بدگويي و بدخواهي و سعايت و ظاهرسازي و عوام فريبي واين گونه محسنات را وجهه كسب و كارشان كرده اند، حتي اگر بليتشان برده و قضا قدري در رديف به اصطلاح حرفه اي ها و صاحب نامان جا خوش كرده اند، بدون تعارف بايد بگويم خوب كردم اگر هر قدر بلد بودم و از دستم برمي آمد نگذاشتم راحت باشند. باور كنيد ياد دادن ساده ترين كلمات به اين عزيز بي جهت ها از آموختن كلمه «قسطنطنيه» به طفل تازه زبان باز كرده مشكل تر بود. همين ها هستند كه باعث گران شدن و بالا رفتن هزينه هاي فيلمسازي شده اند و كار با همين ها است كه شايعه وسواسي بودن بعضي از كارگردان ها را سر زبان ها مي اندازد وگرنه كه كدام وسواس؟ خدا را هزار مرتبه شكر آن قدر با گذشتيم كه گاري به جاي كالسكه بياورند با تغيير دادن گفت وگوها و ماجراها اسب قصه مان را به آن مي بنديم راه بيفتد برود پي كارش، سرسبزي و فصل بهار لازم داشته باشيم و زمستان شود بالاخره يك جوري با آن كنار مي آييم. قلعه آباد بخواهيم و گيرمان نيايد با يك ديوار خرابه رو به راهش مي كنيم و هزاران مورد از اين دست.
• چقدر روي فيلمنامه كار كرديد؟
مجموعاً حدود پانزده شانزده سال از ۶۹ تا ۶۸ كه فيلمبرداري شروع شد يك سره فكرم به آن مشغول بود و در شروع سه سال پي درپي مشغول نوشتن نسخه اولش بودم و بعدها هم چند سال ديگر براي بازنويسي و حك و اصلاحش وقت صرف كردم.
•كاملاً مشخص است كه روي ديالوگ ها خيلي كار كرده ايد. شخصيت ها اكثراً تكه كلام خاص خودرا دارند و بعضاً در بيشتر قسمت ها گفت وگوهاي جذاب و شيريني بين اشخاص داستان رد و بدل مي شود. جدا از اين روي قصه هاي فرعي هم خيلي كار شده و به نظر مي رسد الگويتان هزار و يك شب باشد. قصه ها از دل يكديگر درمي آيند.
تا حدودي بله و البته نه به آن غلظت كه در هزار و يك شب يا آثار ديگر ادبيات كهن نظير مثنوي مولانا از اين فرم زيبا و جادويي استفاده شده است. در مورد ديالوگ ها هم اميدوارم همين طور باشد كه شما مي فرماييد.
• آقاي احمدجو، چه شد كه در اين سريال زن ها نقش كمرنگي دارند؟ آيا اين سريال كاملاً مردانه نوشته شده است؟
كاري كه پانزده سال تمام برايش زحمت بكشيد نمي تواند كار مردانه اي نباشد اما اين را هم قبول ندارم كه نقش زن ها به قدري كمرنگ شده در اين قصه كه كلاً به حساب نيايند. براي مثال همان مورد رقابت عشقي كه خودتان به آن اشاره كرديد بايد سر يك زن دربگيرد و زن آقا و گل افروز و بي بي طاووس و ماه بانو و ليلا و يك لشكر زن در اين سريال به گمان من كافي است تا آن را كاري يكسره به قول شما مردانه ندانيم.
• فكر مي كنيد يكي از علت هايي كه تماشاگران استقبال زيادي از اين سريال نكردند همين حضور كم زن ها بوده؟
اميدوارم اين مورد تأثير مهمي در استقبال يا عدم استقبال از آن نداشته باشد. زن ها در اين قصه هرجا كه ضرورت داشته حضور پيدا كرده اند و انشاءالله كه فقط زينت المجلس نيستند. در چند قسمت پاياني كار خواهيد ديد كه متناسب با پيشامدها چگونه دور را از دست مردان قصه خواهندگرفت و همه كاره ماجراها خواهند شد.
• آقاي احمدجو، شما علاقه عجيبي به طنز و به خصوص معرفي آدم هاي خل وضع داريد. در قصه هاي طنزي كه در هفته نامه مهر از شما چاپ شد هم اين طنز و اين آدم ها ديده مي شدند.
بله، انشأالله كه همين طور است و در قصه هايي كه نشريه مهر آنها را منتشر كرد، آدم ها تا حدودي خل وضع بودند و در اين سريال و كار قبلي هم بعضي از آنها اينطورند اما نه همگي آنها.
• در همين سريال يك شخصيت فرعي داريد كه هر وقت به او سلام مي كنند يك ربع بعد وقتي رسيد سر كوچه جواب سلام مي دهد يا مموش فكر مي كنم جدي ترين آدم اين مجموعه غيبيش باشد. حتي آقاسيد هم طنزي در كلام و برخورد و رفتارش ديده مي شود.
در همه شخصيت ها صفات كودكي را آنقدر كه لازم داشته باشند برجسته مي كنم كه در آدم هاي مثبت بيشتر خودش را نشان مي دهد ولي براي اشخاص منفي قصه عدم تعادل رواني و رذيلت را اصل و اساس قرار مي دهم. براي نمونه آن دو الدنگ و ملدنگ كه الگوي تاريخي مشخصي دارند دو نفر به نام كريم و مختار كه نوكر روس ها بودند و طناب دار را به گردن ثقةالاسلام و ساير محكومين انداختند روز عاشورا، جلوي چشم مردم در ميدان شهر تبريز شايد اين دو نفر خيلي هم سالم و معمولي بوده اند و به غير از آن عمل كثيف، هرگز رفتار ديوانه واري از آنها سرنزده باشد اما من مي گويم آدمي كه يك ذره عقل در وجودش باشد و از بيخ و بن ديوانه نباشد غيرممكن است در هر شرايطي چنين كاري بكند حتي اگر پاي جانش در ميان باشد. ساده لوحي حتي برازنده اين آدم ها نيست و ساده بودن را مي گذارم براي آنها كه خيلي دوستشان دارم.
•مثل شخصيت صفرعلي كه آدم خيلي ساده اي است.
بله دقيقاً. اين شخصيت را از همه بيشتر دوست دارم و آقاي كاوياني هم تمام و كمال حقش را ادا كرده اند. ايشان را از صفرعلي هم بيشتر دوست دارم.
• به مموش هم كه آقاي فيلي آن را بازي مي كند قامتي ديوانه وار بخشيده ايد كه در جواب همه فقط يك نه مي گويد. اين شخصيت از همان اول به همين صورت وجود داشت؟
بله، در فيلمنامه هم دقيقاً همين طور است كه در فيلم او را مي بينيد و اختصاصاً هم براي آقاي فيلي طراحي شده بود. مموش در اصل راوي قصه است و به همين خاطر در همه جا حضور دارد.
• از كار با آقايان منصوري و كريم مسيحي راضي هستيد؟
انتخاب اولمان براي فيلمبرداري اين سريال آقاي فرهاد صبا بود و حتي با ايشان قرارداد بستيم اما گرفتاري برايشان پيش آمد و با چند نفر ديگر وارد صحبت شديم تا اينكه بالاخره با آقاي تورج منصوري به توافق رسيديم. من با ايشان آشنايي قبلي نداشتم وسعي كردم در مدت كوتاهي همديگر را بشناسيم و با هم صميمي شويم كه همين طور هم شد و هيجده ماه تمام با ايشان و همكارانشان بي اوقات تلخي كار كرديم و پس از هشت نه ماه وقفه يك ماه ديگر هم همان گروه به سرپرستي فرهادخان مافي آمدند كار را به آخر رسانديم تمام شد رفت پي كارش. فيلمبرداري از آن مقوله هايي است كه بعد از ميزان مهارت و خلاقيت فيلمبردار نتيجه اش مستقيما با نوع و كيفيت ابزار و امكانات و فيلم خام و بعد هم به مقدار وقتي بستگي پيدا مي كند كه در اختيار فيلمبردار مي گذاريم، بنابراين قضاوت منصفانه در اين مورد با در نظر گرفتن اين دو مورد اخير امكانپذير است و من در اين باره همين قدر مي توانم بگويم كه نه ابزار و امكاناتي كه فيلمبردارمان مجبور بود با آنها كار كند كيفيتشان استاندارد بودند و نه در اكثر موارد وقت كافي به ايشان داده مي شد. اما آقاي كريم مسيحي، مرد سختكوشي كه نزديك به دو سال است تقريباً بدون تعطيلي به طور متوسط روزي ۱۲ ساعت كار مي كند و خستگي از سر و رويش مي بارد و باز هم كار مي كند و كار مي كند و كار مي كند، خدا قوتش بدهد از آن دوستاني است كه مي شود روي هر قولي كه بدهد حساب كرد. من لااقل در مورد مرحله تدوين سريال هايم بسيار آدم خوش اقبالي هستم. در سريال قبلي سه ماه شبانه روز با دوست هم مدرسه اي ام مرحوم مهرزاد مينويي اتاق تدوين برايم دلپذيرترين مكان عالم بود و اين بار هم دو سال با واروژ كريم مسيحي.
• به كدام ژانر سينمايي علاقه داريد؟
به ژانر خاصي دلبستگي ندارم.
•فكر كنم وسترن را دوست داشته باشيد؟
اگر وسترن خوبي باشد بله با علاقه تماشايش مي كنم، از قضا در اين ژانر فيلم هاي سطحي فراوانترند.
• در عرصه ادبيات چطور؟
ادبيات كهن خودمان بيش از هر نوع ديگر باب سليقه ام است اما كارهاي خوب معاصر را هم دوست دارم چه محصولات داخلي و چه خارجي ها اگر ترجمه شان پر از اشكال و ايراد نباشد.
• با ادبيات روز ارتباط دائم داريد؟
با كتاب تقريباً سر و كار دائمي دارم و آثار نويسندگان خوب معاصر را هم مي خوانم.
•فيلم هاي روز را نگاه مي كنيد؟
نه آنچنان. بعد از قطع اكران فيلم هاي خارجي ارتباط من هم با سينما رفتن كم كم قطع شد، در جشنواره ها فرصتي اگر باشد مي روم فيلم مي بينم ولي در خانه تلويزيون و علي الخصوص شبكه خبر را به فيلم ديدن با ويدئوي خانگي ترجيح مي دهم اما براي مثال فيلم هاي كوبريك را به هر شكل و با هر وسيله اي تماشا كنم برايم لذتبخش است. آشغال هاي تجاري نظير تايتانيك را هم محض بي خبر نماندن از دنيا هرازگاه كه يكي مجبورم كند و راه دررو نداشته باشم تا نصفه نيمه ها تحمل مي كنم.
• اگر امكاني برايتان فراهم باشد چه از نظر زمان كافي و چه از نظر سرمايه، چه طرحي در ذهنتان داريد كه علاقه منديد آن را بسازيد؟
من قبلا هم عرض كرده ام، اگر امكانش فراهم باشد هزار و يك شب و قصه هاي شاهنامه را.
• شما هزار و يك شب پازوليني را ديده ايد؟ نظرتان درباره اش چيست؟
خيلي از آن سر در نياوردم، آن را به زبان اصلي و بدون زيرنويس ديدم.
• اگر بخواهيم براي تفنگ سرپر شكستي قايل شويم مي توانيم بگوييم اين سريال از زمان شكست خورده، يعني مغلوب مناسبات زمان و مناسبات پخش شده؟
اگر مجبور باشم چنين نظري را بپذيرم مي گويم اين سريال مثل هر كار ديگري كه نيازمند تأمل و دقت و سكوت و تمركز مخاطب باشد، مغلوب اين خصوصياتش شده و اگر منظورتان جذب نكردن تماشاگران فراوان است آن گروه از مشكلاتش را كه مربوط به خود سريال است مفصلاً توضيح دادم و عوامل بيروني هم به نظرم مهمترين آنها انتخاب فصل و زمان نامناسب براي آغاز به پخش اين سريال - خردادماه-، جابه جا شدن ساعت پخش، همزمان شدن شروع اين سريال با مجموعه هايي كه در اوج بودند و تماشاگر عادتش شده بود همه شب آنها را تماشا كند تا خوابش ببرد و عوامل مشابه اينها است. يك مسئله كلي ديگر هم لحن خاص و شيوه روايتي است كه دامن سريال روزي روزگاري را هم تا نيمه هاي كار و در پخش اولش رها نمي كرد، آن زمان دو شبكه بيشتر نداشتيم و مشتريان تلويزيون مجبور بودند به چند كار داستاني كه بيشترشان از شبكه اول پخش مي شد قناعت كنند، بعد از چند قسمت كه آرام آرام با لحن و نوع بيان سريال خو گرفتند، سر و دست شكستن برايش شروع شد و در پخش هاي بعدي همان قسمت هاي اول را هم بدون اينكه تغيير كرده باشند با لذت تماشا كردند، همان قسمت ها را كه مي گفتند اين ديگر چه مسخره بازي است و هزار بد و بيراه بابتش نثارمان مي كردند و گزك داده بودند دست بوقچي ها در نشرياتشان عليه مان بدهند. اما ناقلاها هرگز اين مسئله را به روي خودشان نياوردند و براي ابد حاشا كردند تمام شد رفت پي كارش.