به نظر يك شهروند عراقي مقاومت در برابر يك مهاجم خارجي آسان تر از مقاومت در برابر ديكتاتور وطني بود اما روشنفكران عرب هرگز اين نكته را درك نكردند
دكتر خالد الطراولي
|
|
بغداد سقوط كرد و با آن بسياري از تصورات و ديدگاه ها و تحليل هاي روشنفكران و تحليلگران عرب نيز فروريخت. روشنفكران عرب با ورود آمريكايي ها به بغداد - پايتخت خلافت عباسي - بدون مقاومتي قابل ذكر دچار دهشت و شگفتي و ناكامي عجيبي شدند. درواقع دهشت آنها پيش از آن بود كه توده ها شگفت زده شوند. گرچه در مورد اين مقاومتِ تقريباً ناياب ارتش عراق و احتمالاً معاملات پنهان و فروپاشي بي سابقه يا فقدان يك ايمان واقعي به چنين مقاومتي حرف هاي بسياري زده شده اما اين مسئله ايجاب مي كند تا در موردش درنگ شود چرا كه يكي از دامچاله هاي فكري و تحليلي خاصي است كه روشنفكران عرب در آن افتادند. مطالعه تعدادي از روزنامه ها و مجلات عربي از همان آغاز حمله به عراق نشان مي دهد كه در اكثر مقالات و تحليل ها، موضع گيري هاي عاطفي و توأم با همدردي برادرانه بر عقلانيت و واقعيت نگري غلبه دارد و آنها را به كلي تحت الشعاع قرار داده است. دغدغه متهم شدن به اينكه در صفوف مهاجمان قرار گرفته و ترس از اينكه چنين حرف هايي ممكن است به مواضعي بر ضد خلق عراق تعبير شود، روشنفكران عرب را بر آن داشت تا از زواياي قلم خود بسياري مسائل را درهم آميخته و مخلوط كنند و در نتيجه ديدگاهي مغشوش نسبت به واقعيت ها داشته و جرأت و جسارت يك تحليل راهگشا و تعيين كننده را نداشته باشند.
بسياري از روشنفكران ما آن ستم بي محابا و رنج مضاعفي را كه ملت عراق در آن به سر مي برد نديدند كه اينك به صورت يك فرياد و غارت و عصيان خود را نشان مي دهد، گويا مردم وحوشي زنداني در پشت پرده هاي آهنيني بوده و مدت هاست گرسنگي و بي اعتنايي و تحقير ديده اند. روشنفكران ما شيفتگي اين ملت حتي جرقه هايي از آزادي و رهايي را درك نمي كردند، به گونه اي كه وزش نسيم و معاني آزادي را از ياد برده و خود را در يك هرج و مرج بي پروا انداختند چرا كه ديده بودند درهايي باز شده و شعاع هايي از نور تابيدن گرفته است. روشنفكران عرب ميزان اشتياق اين ملت را به خروج از آن سال هاي آتش كه هر تر و خشكي را در عراق سوزاند درك نمي كردند. آنها برايشان قابل درك نبود كه چگونه ممكن است آزادي با اتكا به تانك و توپ و مسلسل و با ريزش بمب هاي خوشه اي فرود آيد!
از اين رو روشنفكران عرب در يك وادي و توده هاي مردم عراق در يك وادي ديگر به سر مي بردند. يك روشنفكر عرب نمي فهميد كه نخستين دغدغه يك شهروند عراقي نجات خود و خانواده اش از چنگال هاي يك رژيم ديكتاتوري است كه سال ها بود بر سينه اين ملت پنجه افكنده و هيچ راهي براي مقابله با آن نمي يافت. هرگونه مقاومتي در برابر اين رژيم يا به شكست انجاميد و يا نيروهاي مخالف، بعضي مردند، بعضي تبعيد گشتند و بعضي در زندان ها ماندند و سكوت و ترس بر همه جا حاكم گشت. اما يك شهروند عراقي عقلانيت به خرج مي داد و واقع نگر بود. استراتژي ساده اي داشت و شعارش اينكه «ما را از اين كابوس نجات دهيد، بعد خود را از هر كابوس خارجي كه بخواهد جايگزين آن شود نجات خواهيم داد. »
به نظر يك شهروند عراقي مقاومت در برابر يك مهاجم خارجي آسان تر از مقاومت در برابر يك ديكتاتور وطني خواهد بود. به اعتقاد او هر چقدر هم كه زمان طول بكشد، بالاخره آن آمريكايي «آزاديبخش» به اجبار يا دلخواه خاك عراق را ترك خواهد كرد و اين سرزمين به صاحبانش بازگردانده خواهد شد. تاريخ معاصر عراق بهترين آموزه براي اين امر است. در آغاز قرن گذشته، عراقي ها از سربازان انگليسي استقبال كردند تا از بندگي ترك هاي عثماني نجات يابند. اما سه سال پس از آن بود كه بر عليه اين استعمار جديد قيام كردند و كشور خود را پس گرفتند.
بياييد يك لحظه تصور كنيم كه اگر مردم عراق مقاومت مي كردند و صدام در حكومت باقي مي ماند حال و آينده ملت عراق چگونه بود؟ آيا صدام دست از آن طغيان و جبروتش برمي داشت و اجازه مي داد تا كشور دموكراتيزه شده و مردم آزاد شوند؟ يا آنكه بر غرور و نخوت او افزوده مي شد و بيشتر آنها را به بند و بندگي مي كشاند؟ اينها پرسش هاي ساده اي است و حيرت آور اينكه در اكثر تحليل ها و ديدگاه هاي روشنفكران عرب به آنها پرداخته نمي شد. يك روشنفكر عرب دچار تناقض وحشتناكي شده بود كه چگونه با اشغال عراق مخالفت كند كه خوشايند رژيم حاكم بر اين كشور نباشد؟ چگونه مي توانست با جنگ مخالفت و در بقاي يك رژيم ديكتاتوري سهيم نباشد؟ پاسخ يك روشنفكر عرب به اين مسائل ناقص و درهم برهم بود. مي گفتند پذيرش ديكتاتوري صدام بهتر از پذيرش اشغال پايتخت خلافت و غارت ثروت هاي آن است، اما به اين نظر فوراً پاسخ داده مي شد داغي آتش را فقط كسي احساس مي كند كه دستي بر آن دارد. يا اين نظر كه يك تغيير ريشه دار و باثبات بايد از درون باشد زيرا نيروي خارجي به دنبال اهداف و منافع خودشان هستند. اما عراقي ها پاسخ مي دادند اگر اين تغيير از درون امكانپذير نباشد آيا نمي توان از خارج كمك گرفت؟ اينها بخشي از معضلات روشنفكران عرب بود كه در بين چكش عاطفه و احساس و سندان يك واقعيت تلخ قرار گرفته بودند. آنها هم براي راحتي خود و به تبع افكار عمومي كشورهايشان در پي احساسات افتادند و از واقعيت ها دور گشتند.
اين بود كه روشنفكران عرب اين بار اشتباه كردند و در مورد اين حادثه بيش از آنكه به عقل توجه كنند به احساسات اهميت دادند و در آرزوي پيروزي اين امت و وقوع يك «معجزه» نشستند. آنها به جاي تاثير گذاشتن بر توده ها و دريدن پرده تصورات غلط آنها خود تحت تاثيرشان قرار گرفتند و رابطه آنها با مردم وارونه شد. شايد چون مي ديدند كه خواننده شان حقيقت را برنمي تابد آنها نيز از افشاي حقيقت منصرف شده و «عافيت» پيشه كردند حتي در اين ميان كساني بودند كه از شجاعت صدام و ايستادگي او در كنار «مردم»اش صحبت مي كردند و مي گفتند كه او كشورش را ترك نمي كند و همانجا خواهد مرد، مگر هفت تيرش را به كمر ندارد؟! اما واقعيت خلاف اين روياپردازي ها را نشان داد و ملت عراق در ميدان جنگ و در برابر بمباران و غارت هاي بعدي تنها ماند.
|
|
شكست عراق روشن و قابل انتظار بود. نه فقط به دلايل مادي و اينكه تفاوت زيادي در نفرات و تجهيزات طرفين وجود داشت. بلكه به خاطر سنت ها و قوانيني كه نمي توان آنها را كتمان كرد يا از آنها چشم پوشيد زيرا عنصر معنوي يك طرف كاملاً مفقود بود حال هر چه مي خواهد گفته شود. ملت عراق با رهبرانش هيچ تفاهمي نداشت و نمي توانست از آنها پشتيباني كند. زيرا ملتي ستم كشيده و شكنجه شده و رنج ديده و تبعيدي بود. هرگز مردم به جنگ آنچنان نمي نگريستند كه رژيم حاكم بر بغداد مي نگريست. آنها احساس نمي كردند كه اين جنگ به آنها مربوط مي شود. سرنوشت جنگ از پيش معلوم بود زيرا اساساً جنگي نبود!
اما يك روشنفكر عرب از قضيه اي دفاع مي كرد كه ابعادش توخالي گشته بود. مسئله اي كه خود عراقي ها از آن دست شسته بودند. چون نزديك تر بودند و ابعاد مختلف آن را احساس مي كردند. بنابراين مردم عراق در تشخيص خود به راه صواب رفتند و روشنفكران عرب دچار خطا گشتند. روشنفكران عرب بين واقع نگري در تحليل و تصورات خود و يك تعهد خودبه خودي و ساده نسبت به كل اُمت عربي خلط كردند. به گمان آنها واقع گرايي در نوشتن، موجب واكنش تند توده ها مي شد و حتي آنها را در مقابل مردم قرار مي داد. آنها فراموش كردند كه براي پر كردن اين شكاف جرأت و جسارت بايد و حتي اگر مقابله اي هم رخ داد به نفع آينده اين امت و سلامتي آن خواهد بود. اين گفتمان ناقص كه روشنفكران در طول جنگ آمريكا بر ضد عراق اتخاذ كردند يك اشكال بزرگ را در رابطه با نقش تغييردهنده اين چنين روشنفكراني در كشورهايشان و در برابر بحران ها و روزهاي تلخ و شيرين آنها نشان مي دهد. آيا او به دنبال احساس و عاطفه خواهد افتاد و مي رود تا گذشته و حال را به صورت آرزوها و خواهش ها تحليل كند يا اينكه عقل را بر كار خويش غالب كرده و با عاطفه و احساس خود به مقابله بر خواهد خواست تا به خصوص وقتي بفهمد اين احساسات بود كه راه ها را مغشوش نشان داد و شمع هاي خودآگاهي را خاموش كرد وبيني اش را پر از باد پيروزي هاي غيرمعقول ساخت كه بيشتر به معجزه و كارهاي خارق العاده شبيه بود؟
استفاده كارآمد از اين وضعيت، چه شكست باشد و چه پيروزي، نقطه اي تعيين كننده در سرنوشت حال و آينده اين امت است و جنگ با عراق يكي از همين اتفاقات بود. امت اسلامي در طول تاريخ خود پيروزي هاي بسياري داشته اما چون از آنها خوب استفاده نكرده به زودي آثار آن محو گشته است. نبرد «عين جالوت» يكي از اين پيروزي ها بود. پس از اتمام دوران عباسيان، امت اسلامي بر لبه يك پرتگاه ايستاده بود و مي رفت تا به دست مغول ها به حياتش خاتمه داده شود. اما نبرد «عين جالوت» تعيين كننده بود كه پيروزي را به همراه داشت. متأسفانه، بعد از آن به خوبي استفاده نشد و ركود اين امت و عقب ماندگي اش همچنان استمرار پيدا كرد در حالي كه جهان مي رفت تا تجربه انقلاب صنعتي را پشت سر گذارد. استفاده از تجربه عراق پس از جنگ، وظيفه اي است كه بايد روشنفكر عرب آن را از ابتدا خوب بفهمد. بايد از فرضيه شكست نظامي خود را خلاص كرد تا بتوان از اين وضعيت به صورت تمدني بهره برد. زيرا تمام سنت ها و ابعاد آن همچنان پابرجاست. در اين باره به نظر مي رسد روشنفكران عرب بايد به نكات زير توجه جدي كنند:
۱ - تاكيد بر رنج هاي مردم عراق به خاطر سركوب رژيم سابق و كشتار و اسارت و تحريم هايي كه به خاطر آن رژيم بر ملت عراق تحميل شد.
۲ - حمايت از گروه هاي مخالف عراقي چه در داخل و چه در خارج و شناساندن برنامه ها و طرح ها و افراد و باز كردن زمينه ها براي نقد و ارزيابي آنها. به نظر مي رسد روشنفكر عرب به طور كلي اين وظيفه را فراموش كرده باشد.
۳ - تاكيد بر غير اخلاقي بودن اين جنگ تا مهاجمان بدانند كه نمي توانند به استيلاي خود بر ملت ها ادامه دهند. بي توجهي به مشروعيت بين المللي قابل فراموش كردن نيست. آنها بايد بدانند كه دستشان براي انجام هر كاري باز نيست. در اين باره روشنفكران عرب - بيش از دو مورد اول - قلم فرسايي مي كنند اما اكثراً خالي از تصوراتي واقعي است.
توجه داشته باشيم كه واقعي بودن، اراده و قدرت و علم مي خواهد و روشنفكران عرب براي آنكه بتوانند در اين شرايط سخت نقشي داشته باشند بايد آگاهي و ادراك گسترده اي نسبت به زوايايي داشته باشند كه معمولا فراموش مي ماند. به هر حال، اگر متحد و يكپارچه كردن اين امت و بالا بردن روحيه آنان وظيفه اي است كه كمك و ياري همه را مي طلبد، آگاهي بخشي و فرونيفتادن در يكسري توهمات دروغين و پوچ نيز يك تكليف شرعي است كه كل ساختمان تمدني اين امت را در نظر مي گيرد.
الشرق الأوسط