ريك لايمن
ترجمه: اميد نيك فرجام
«ران هاوارد» در اتاق نمايشي كه در زيرزمين خانه اش دارد، در برابر پرده ويدئو پروجكشن نشسته و مي گويد: «اولين بار كه «فارغ التحصيل» را ديدم، مونتاژ كل اين سكانس به نظر شگفت انگيز آمد، نمي فهميدم چطور اين كار را كرده اند. » «داستين هافمن» با چهره اي سرد و بي احساس خود را از استخر بيرون مي كشد. او نقش «بنجامين برداك» را دارد، كسي كه تازه از كالج بيرون آمده و در دام رابطه اي بي شور و احساس با خانم «رابينسون» همسر شريك پدرش، افتاده است. «سايمون» و «گارفانكل» ترانه «اصوات سكوت» را مي خوانند. «بنجامين» زير نگاه نگران پدر و مادرش در كنار استخر به راه مي افتد. آهسته و با طمأنينه پيراهن سفيدي را به تن مي كند، يقه اش را مرتب مي كند، و دكمه هايش را يكي يكي مي بندد. سپس بدون يك كلمه حرف يا نگاهي به خانه پدر و مادرش قدم به تاريكي درون خانه مي گذارد. بعد گرچه در ظاهر قطعي صورت نمي گيرد، او ديگر نه در خانه پدر، بلكه در اتاق يك هتل است، و «آن بنكرافت» را در نقش خانم «رابينسون» مي بينيم كه براي ديدن او آمده است.
«بنجامين» كه روي تخت خواب به سر تخت سياه تكيه داده به زحمت به او اعتنا مي كند. بعد ناگهان و باز هم بدون هيچ قطع ظاهري او را مي بينيم كه در خانه ايستاده و در را به روي پدر و مادر آشفته اش مي بندد. هاوارد با تكرار ترانه «سايمون» و «گارفانكل» مي گويد: «آدم ها بدون اينكه لب هاشان بجنبد حرف مي زنند و بدون اينكه گوش كنند مي شنوند. » «بنجامين» دائماً بين زندگي بي هدفش در خانه و رابطه بي شور و احساسش در هتل در حركت است و هيچ وقت نمي توان قطع ها را ديد. فقط موسيقي است و بس. «هاوارد» مي گويد: «مي بيني، با آن پس زمينه سياه اين كار را كرده اند. «سام استين»، تدوين گر «مايك نيكولز» در «فارغ التحصيل» در مصاحبه اي توضيح داده كه چطور اين كار را كرده اند. » «بنجامين» در اتاق تاريكخانه پدر و مادرش روي بالشي سياه سر مي گذارد. دوربين به جلو حركت مي كند، به طوري كه فقط چهره «بنجامين» را در پس زمينه اي سياه مي بينيم و بعد خانم «رابينسون» وارد قاب مي شود، دوربين عقب مي كشد و حالا «بنجامين» را مي بينيم كه به سر تخت سياه تكيه داده است. «هاوارد» مي گويد: «دقت كه مي كني مي بيني خيلي ساده است و خيلي زيركانه. فكرش را بكن كي پيدا مي شود در خانه اش بالش سياه داشته باشد؟»
در آن زمان «راني هاوارد» سيزده ساله فصل ماقبل آخر «شوي اندي گريفيث» را مي گذراند. خودش مي گويد: «آن روزها خيلي فيلم باز بودم، اما اصلاً به كارگرداني فكر نمي كردم. وقتي ازم مي پرسيدند بزرگ كه شدي مي خواهي چه كاره شوي، مي گفتم بازيكن بسكتبال و راست مي گفتم. اما عاشق سينما رفتن بودم. به آن روزها كه فكر مي كنم فيلم هايي هست كه در ذهنم با هم تركيب شده اند، مثل «باني و كلايد» و «لوك خوش دست» و «در گرماي شب». اما «فارغ التحصيل» بيشترين تأثير را بر من داشت. » يك دهه پيش از آن پدرش، «رنس هاوارد» كه خود بازيگر بود، خانواده را از اكلاهما به هاليوود آورده بود. «هاوارد» كه در آن زمان اسم كوچكش به صورت «راني» در عنوان بندي فيلم ها مي آمد به يكي از خردسال ترين بازيگران اوايل دهه ۱۹۶۰ تبديل شده و در اكثر فيلم ها مي شد او را ديد، در فيلم هايي چون «خواستگاري پدرادي» و «مرد موسيقي».
اما در سال ۱۹۶۶ راني داشت پا به نوجواني مي گذاشت و همان موقع پدرش يك شب دستش را گرفت و برد به تماشاي فيلم «فارغ التحصيل».
«هاوارد» مي گويد: «با ديدن اين فيلم فهميدم كه كارگرداني فيلم يعني چه. اين فيلم است كه مرتب به آن رجوع مي كنم و بارها و بارها آن را ديده ام. اوايل فقط مي ديدمش و لذت مي بردم، اما بعد شروع كردم به تجزيه و تحليل آن. »
به گفته او، اين فيلم درس هايي برايش داشته است كه در ديدن هاي چند باره عميق تر و قابل فهم تر شده اند. يكي از اين درس ها مربوط است به نقطه نظر و ديدگاه فيلم، به گفتن داستان از دريچه چشم يكي از شخصيت ها، «بنجامين» يا خانم «رابينسون» و درس ديگر مربوط است به لحن فيلم، يعني به شيوه قبولاندن تركيب درام و كمدي بزن بكوب به تماشاگران. و همين طور درس كارگرداني، مثل همين مونتاژ «اصوات سكوت»، به بازيگر جواني كه تازه دريافته بود مي خواهد كارگردان شود. پيش از ديدن «فارغ التحصيل»، هاوارد تماشاگري بود مثل همه تماشاگرهاي ديگر كه از ديدن فيلم لذت مي برند. اما اين كمدي «مايك نيكولز» درست به موقع از راه رسيد، چشم او را به روي سينما باز كرده و وادارش ساخت به تعبير و تفسير آن بپردازد. ران هاوارد كه اكنون چهل و شش سال دارد [گفتني است كه اين مصاحبه در نوامبر ۲۰۰۲ انجام شده است] از شخصيت هايي كه نقششان را بازي كرده متفكرتر است، اما همان شور و شر آنها را دارد. او اكنون به اتفاق شريكش، برايان گريزر، مديريت «ايمجين اينترتينمنت» را به عهده دارد كه فيلم هاي موفقي چون «پروفسور ديوانه»، كار «ادي مورفي» و «آپولو ۱۳» را به روي پرده فرستاده است. «هاوارد» انتقال از يك ستاره تلويزيون به يكي از بزرگ ترين فيلمسازان هاليوود را به راحتي و با موفقيت پشت سر گذاشته است، و به قول خودش اين روند وقتي آغاز شد كه پدرش شروع كرد به كارگرداني نمايشنامه اي به قلم خودش و به «راني» جوان اجازه داد پشت صحنه براي خودش بچرخد، پدرش را هنگام كارگرداني زير نظر بگيرد، و با بازيگران و مسئولان حتي گپ بزند. خود او مي گويد: «حالا كه به آن زمان فكر مي كنم به نظرم غريب مي آيد. آنها مثل يكي از همكارانشان با من رفتار مي كردند، نه مثل يك بچه. موقع تمرين به حرف ها و ايده هاي من هم مثل ديگران گوش مي دادند و همه چيز را برايم توضيح مي دادند. اين اولين بار بود كه با كار كارگرداني روبه رو شدم تا اينكه «فارغ التحصيل» روي پرده رفت. »
فيلم «فارغ التحصيل» بلافاصله پس از اكران در سينماهاي آمريكا فيلمي نو و تأثيرگذار شناخته شد و به تخيل نسل جواناني چون «ران هاوارد» كه در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوايل دهه ۱۹۶۰ از آب و گل درآمدند تلنگر زد. «هاوارد» مي گويد: «درست است، من واقعاً با اين فيلم و شيوه نمايش دنيا در آن رابطه برقرار كردم. »
حالا كه پس از سه دهه به اين فيلم نگاه مي كنيم قدري به دشواري مي توان فهميد كه چرا اين كمدي غريب به شاخص يك نسل از مردم آمريكا تبديل شده است. بنجاميني كه «داستين هافمن» به تصوير مي كشد يك دانشجوي فسقلي تر و تميز است كه ظاهراً هر جا مي رود كراوات مي زند. از ويتنام، حقوق بشر، ماري جوآنا و عشق آزاد ـ يعني تمامي مضمون هاي مربوط به اين دوره زماني ـ در «فارغ التحصيل» خبري نيست. اين فيلم بيشتر شبيه آخرين فيلم دهه ۱۹۵۰ است تا فيلم هاي دهه ،۱۹۶۰ و موضوعش همان نوع «فارس جنسي» است كه ممكن بود در يكي از كمدي هاي «فرانك سيناترا» يا در فيلمي از «دوريس دي» و «راك هادسن» ديد.
«هاوارد» مي گويد: «خوب به خاطر دارم كه اوايل دهه ۱۹۶۰ كه به كالج مي رفتم بار ديگر به تماشاي اين فيلم رفتم و همان جا با خودم فكر كردم كه جوانان اين فيلم هيچ شباهتي به كساني كه من در مدرسه و اطرافم مي ديدم ندارند. اما فيلم تصويري از دنياي سرشار از رياكاري بزرگسالان به دست مي دهد. اين فيلم درباره نسلي است كه دوره ركود بزرگ اقتصادي و جنگ جهاني دوم را پشت سر گذاشته و حال به راحتي و آسايش رسيده اند، اما دنيايشان توخالي و قلابي است. خودشان متوجه نمي شوند، اما بچه هايشان مي فهمند. فكر مي كنم جز «بنجامين» و «آلن» [دخترِ خانمِ «رابينسون» كه «بنجامين» عاشقش مي شود] همه آدم هاي اين فيلم قلابي اند. » «هاوارد» درباره نقطه نظر داستان فيلم مي گويد: «از همان ابتدا داستان از ديدگاه «بنجامين» روايت مي شود. در اولين نماي فيلم دوربين روي صورت «بنجامين» است، و اين تصوير بارها و بارها تكرار مي شود و اين نكته را كه داستان از نقطه نظر او نقل مي شود به ما يادآوري و تشديد مي كند. ما داستان را به واسطه «بنجامين» درك مي كنيم و احساسات او احساسات ما هستند و اين اولين چيزي است كه اين فيلم به من ياد داد نقل داستان از ديدگاه يك شخصيت خاص. »
«مايك نيكولز» در كل اين فيلم تنها دو سه بار نماي نقطه نظر شخصيتي ديگر را به كار مي گيرد. «در اين دو سه بار با ديدگاه خانم «رابينسون» سروكار داريم و اين ديدگاه در نقاطي از داستان مطرح مي شود كه «بنجامين» در مخمصه اي گير مي كند و بلافاصله فيلم به ديدگاه بنجامين باز مي گردد. لحن اين فيلم در آن زمان خيلي انقلابي و تازه بود و از بسياري جهات هنوز هم همين طور است. از برخي جهات اين فيلم يك كمدي جنسي سنتي است، اما مانند يك درام فيلمبرداري شده است. كافي است به اين اتاق هاي تاريك و لحظات پرتنش توجه كنيد. »
در يك صحنه «بنجامين» با اعلام اين كه قصد دارد با «آلن» ازدواج كند و با اعتراف به اينكه خود «آلن» از اين قضيه هيچ اطلاعي ندارد، پدر و مادرش را گيج مي كند. پدرش مي گويد كه اين حرف اصلاً معني ندارد و «بنجامين» پاسخ مي دهد كه چرا، كاملاً معني دارد و از اتاق بيرون مي رود. سكوت مطلق و ناگهان نان از توستر بيرون مي پرد و پدر و مادر را وحشت زده مي كند. آنچه هاوارد را تحت تاثير قرار مي دهد اين است كه «مايك نيكولز» چطور توانسته اين شوخي هاي گذرا را در فيلم بگنجاند و در عين حال لحن واقع گرايانه داستان را نيز حفظ كند.
«ران هاوارد» فيلم را با تمركز و دقت تماشا كرد و به ويژه به چيزهايي علاقه نشان مي داد كه در اين دفعات آخر متوجه آنها شده بود. خود او مي گويد: «چند روز پيش كه فيلم را با پسرم مي ديدم به نظرم رسيد در اواخر فيلم نشانه هايي هست كه «آلن» دست كمي از مادرش ندارد. وقتي «بنجامين» دنبال «آلن» به كالج مي رود تا او را ترغيب به ازدواج با خود كند، «آلن» جواب درست و حسابي به او نمي دهد و او را همان طور بلاتكليف رها مي كند و اين مي تواند نشانه آن باشد كه او يك خانم «رابينسون» كوچولو است. »
اما لحظاتي كه بيش از همه نظر هاوارد را جلب مي كند، نكات فني و ترفندهاي فيلم است، از جمله آن مونتاژ «اصوات سكوت» است و سكانسي كه در آن «بنجامين» به خانه «رابينسون»ها مي رود تا برخلاف ميل خانم «رابينسون»، «آلن» را بيرون ببرد. «بنجامين» كه در تقاطعي در نزديكي خانه آنها توقف مي كند باران در حال باريدن است. زني را مي بينم كه به طرف اتومبيل مي دود، در باز مي شود و خانم «رابينسون» را مي بينم كه خيس آب به «بنجامين» اخطار مي كند «آلن را ول كن». كل صحنه در داخل اتومبيل مي گذرد و از شيشه جلو يا از داخل فيلمبرداري شده است. «هاوارد» در اين باره مي گويد: «راه هوشمندانه اي براي فيلمبرداري اين صحنه انتخاب كرده اند. قديم ترها متوجه اين نكته نشده بودم، اما الان بعد از ساختن اين همه فيلم، خوب آن را درك مي كنم. اول اين كه اين شيوه موثري براي القاي احساس ناراحتي شديد و مصيبت حاكم بر صحنه است كه احساس بنجامين نيز هست.
از سوي ديگر باز هم ديدگاه بنجامين را داريم و از چشم او به ماجرا نگاه مي كنيم و نكته آخر اين كه اين ارزان ترين شيوه براي فيلمبرداري اين صحنه است. »