يكشنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۵۳- May, 18, 2003
نه اين و نه آن
آمريكا ظاهراً از ترس تروريسم دچار نوعي «وحشت دكارتي» شده است
و مي كوشد هم خود و هم ديگران را به «مفعول» بدل كند تا همه چيز تحت كنترل باشد
011810.jpg

در روزهاي جنگ و خصوصاً در سه شماره ويژه نامه همشهري مطالبي را از روشنفكران اروپايي همچون چامسكي، زيزك، هابرماس و پس از آنها رورتي خوانديد كه درباره جنگ اخير اظهارنظر كرده بودند. يكي از اين مطالب مصاحبه يورگن هابرماس با نشريه آمريكايي نيشن بود كه در آن به مخالفت با جنگ آغاز نشده آمريكا عليه عراق و توجيه موافقت پيشين خود با دخالت ناتو در يوگسلاوي سخن گفته بوده آن چه هم اكنون مي خوانيد مقاله اي از هابرماس است كه روز ۱۶ آوريل گذشته در روزنامه فرانكفورتر آلگماينه سايتونگ درباره جنگ و پس از پايان آن نوشته بود. ترجمه هاي ديگري از اين مطلب بر روي برخي سايت هاي فارسي و نيز در چند قسمت در روزنامه ايران به چاپ رسيده بود.
يورگن هابرماس
ترجمه: عباس فتاح زاده
مردم جهان روز نهم آوريل بر روي صفحه تلويزيون هاي خود ديدند كه چند سرباز آمريكايي در ميان هلهله جمعيت گرد آمده در ميداني واقع در مركز بغداد طنابي را به گردن مجسمه صدام حسين انداختند تا بعد آن را سرنگون كنند. مجسمه ابتدا در مقابل سرنگون شدن خويش مقاومت مي كرد، اما اندكي بعد از جا كنده شد و پس از نوسان هايي به زمين افتاد. انگار او مي ترسيد و نمي خواست بر زمين بيفتد.
نگاه به اين مجسمه از زاويه هاي مختلفي صورت مي گرفت. همان طور كه نگاه هاي مردم نسبت به اين اتفاق متفاوت بود، درك و برداشت عموم هم نسبت به جنگ عراق متفاوت است. پس از چندين روز بمباران بي وقفه مردم بي دفاع عراق اكنون به جاي تصاوير بمباران ها و وحشت غيرنظاميان صحنه هاي شادي مردم عراق پخش مي شود، مردمي كه آزادي خود از شر ترور و سركوب را جشن گرفته اند. هم صحنه هاي بمباران ها و هم صحنه شادي مردم هر دو دربرگيرنده بخش هايي از واقعيت هستند. آنها موضع گيري هاي متفاوتي را نيز بر مي انگيزند. ولي آيا احساسات متفاوت و متناقض بايد به قضاوت ها و داوري هاي متناقضي هم بيانجامد؟
در نگاه اول قضيه ساده به نظر مي رسد. يك جنگ غيرقانوني حتي اگر به نتيجه اي مطلوب هم بيانجامد باز هم اقدامي مغاير معيارهاي بين المللي تلقي مي شود. ولي آيا اين پايان ماجرا است؟ نتايج بد مي توانند يك نيت خير را از مشروعيت بياندازند ولي آيا عكس اين قضيه هم صادق است؟ يعني آيا نتايج مثبت مي توانند به نيرويي مشروعيت بخش براي يك نيت ناسالم بدل شوند؟ گورهاي دسته جمعي، سياه چال هاي زيرزميني و داستان هاي شكنجه شدگان هيچ ترديدي در مورد ماهيت جنايتكارانه دولت صدام باقي نمي گذارد. رهايي مردمي رنج ديده از شريك رژيم وحشي نيز ارزشمند و قابل توجه است. در اين بخش قضيه همه مردم عراق - چه آنهايي كه شادماني مي كنند، چه آنهايي كه بي تفاوت هستند و چه كساني كه عليه اشغالگران راهپيمايي مي كنند - قضاوت خاصي دارند.
دو ديدگاه مخالف و موافق
در نزد ما اروپايي ها مي توان دو واكنش را نسبت به جنگ مشاهده كرد. عملگرايان به قدرت «واقعيت هاي مشهود» باور دارند و به توان داوري برخاسته از تجربه اي تكيه مي كنند كه با برخوردي متعادل پيروزي را به ستايش مي نشينند. از نگاه پيروان ايده فوق بحث پيرامون مشروعيت جنگ فايده اي ندارد، چرا كه اينك جنگ عراق به واقعيتي تاريخي بدل شده است. گروه دوم يا به عبارتي ايده دوم مخالفان جنگ را متهم مي كند كه با اغراق درباره خطرات جنگ چشم خود را بر آزادي سياسي مردم عراق كه يك ارزش محسوب مي شود، مي بندند.
هر دو ايده فوق سطحي و ناقص اند، زيرا عمدتاً ملهم از «اخلاق گرايي خشك و بي احساس» هستند. اغلب پيروان دو ايده فوق از تمامي ابعاد گزينه خشونت كه توسط محافظه كاران جديد در واشنگتن ارائه شده آگاه نيستند. مخالفت محافظه كاران جديد در واشنگتن با مباني اخلاقي، نه از سر واقع گرايي است و نه از روي دلسوزي براي آزادي مردم جهان. هدف اصلي آنها تحول و دگرگون سازي است. از نظر آنها هر گاه معيارهاي بين المللي كارايي خويش را از دست بدهند، برپايي يك نظم ليبرال جهاني مبتني بر سلطه جويي - حتي اگر نياز به ابزارهايي مغاير حقوق بين المللي داشته باشد - مشروع است. ولفوويتز كيسينجر نيست. او نسبت به يك قدرت طلب متعارف تمايل بيشتري به تحول دارد.
ديدگاه ابرقدرت
شكي نيست يك ابرقدرت حق خويش مي داند كه دست به اقدامات يك جانبه بزند. ابرقدرت هر جا كه اقتضا كند ابزارهاي نظامي را به شيوه اي پيشگيرانه در برابر رقباي احتمالي خويش به كار مي گيرد. البته از نگاه ايدئولوگ هاي جديد واشنگتن تقويت قدرت جهاني آمريكا يك «هدف ذاتي» نيست. آنچه كه محافظه كاران جديد واشنگتن را از رئاليست ها متمايز مي سازد ديدگاه آنها پيرامون ايجاد يك نظم بين المللي مطلوب خارج از روش هاي تدريجي و حقوق بشر است. اين ديدگاه اهداف ليبرالي را ناديده نمي گيرد، اما قيد و بندهايي مدني را كه سازمان ملل به دنبال آنها است، نابود مي كند.
ترديدي وجود ندارد كه سازمان ملل هنوز قادر نيست اعضاي متخلف را به رعايت نظمي دموكراتيك مجبور كند. اعضاي سازمان ملل حساسيت خويش به حقوق بشر را به تناسب شرايط و مناسبات موجود تغيير مي دهند. لذا كشوري مثل روسيه كه داراي حق وتو است دليلي براي ترس از عواقب بين المللي حمله به چچن نمي بيند. استفاده صدام حسين از گاز اعصاب عليه كردهاي عراق نيز تنها يك مورد از ناكارايي جامعه جهاني است، جامعه اي كه چشم خود را حتي بر نسل كشي قومي هم فرو مي بندد. البته وظيفه مهم تر جامعه بين الملل تامين صلح است كه بقاي سازمان ملل نيز براساس آن تعريف شده است. سازمان ملل موظف به جلوگيري از جنگ هاي تهاجمي است. در پي جنگ جهاني دوم ممنوعيت جنگ هاي تهاجمي موجب شد تا محدوديت هايي براي حق تصميم گيري نامحدود دولت ها در اين زمينه وضع شود.
با اقدام فوق حقوق بين المللي كلاسيك گام مهمي به سوي يك موقعيت جديد حقوقي و جهانشمول برداشت. ايالات متحده كه نيم قرن پيشتاز مسير مذكور به شمار مي آمد با ورود به جنگ عراق نه تنها اعتبارش در اين زمينه را بر باد داد بلكه با زير پا گذاشتن موازين بين المللي به ابرقدرت هاي آينده نيز درسي خطرناك آموخت. نبايد خود را فريب دهيم، اعتبار و اقتدار معنوي آمريكا اكنون به ويران هايي بدل شده است. هيچ كدام از دو شرط حقوقي براي جنگ در عراق فراهم نبود. نه شرايط خطرناكي وجود داشت كه دفاع از خود در برابر يك تهاجم قريب الوقوع را ضروري كند و نه مصوبه اي از شوراي امنيت در دست بود كه بر پايه بند هفتم منشور سازمان ملل مجوز چنين حمله اي به حساب آيد. به عبارت ديگر نه قطعنامه ۱۴۴۱ و نه هيچ كدام از هفده قطعنامه ديگر مربوط به عراق نمي توانست مجوز عمليات نظامي عليه اين كشور تلقي شود. جناح مدافع جنگ عراق چنين توجيه مي كند كه ابتدا سعي شد قطعنامه اي جديد صادر شود اما چون اكثريت در اين زمينه به دست نمي آمد، از آن صرفنظر گرديد.
رئيس جمهور آمريكا مكرراً اعلام كرد كه بدون تصويب شوراي امنيت نيز حمله نظامي عليه عراق را آغاز مي كند و اين حرف واقعاً شرايط مسخره اي را پديد آورد. با توجه به ايده جديد دولت بوش مي توان دريافت كه بسيج نظامي آمريكا در خليج فارس از همان ابتدا صرفاً به منظور تهديد نبوده است. اگر آمريكايي ها واقعاً تهديد مدنظرشان بود بايد تنها پس از ناكارايي همه اهرم ها به عراق حمله مي كردند.
تفاوت جنگ عراق و يوگسلاوي
مقايسه حمله به عراق با جنگ يوگسلاوي نيز كمكي به هواداران مشروعيت جنگ نمي كند. درست است كه حمله به يوگسلاوي هم از پشتيباني شوراي امنيت برخوردار نبود، اما مي توانست براي مشروعيت يافتن بر سه مبنا تاكيد كند:
۱ -جلوگيري از يك تصفيه قومي كه براساس اطلاعات موجود در آن زمان صورت مي گرفت ۲ - نياز به اقدامي اضطراري با توجه به قوانين بين المللي ۳ - وجود دولت هاي حقوقي و دموكراتيك در همه آن كشورهايي كه در آن مداخله نظامي مشاركت داشتند. اما در مورد عراق شاهد بوديم كه حتي خود غرب هم پيرامون درستي جنگ دچار اختلاف شد. البته در همان جنگ يوگسلاوي هم ديديم كه در آوريل ۱۹۹۹ ميان كشورهاي اروپا و قدرت هاي آنگلوساكسون (انگلستان و آمريكا) اختلاف قابل توجهي بر سر نحوه مشروعيت بخشيدن به جنگ وجود داشت. اروپا از فاجعه كشتار سربرنيتسا درس گرفت و با دخالت نظامي در مناقشه كوزوو موافقت كرد. بدين ترتيب اروپايي ها شك خويش نسبت به درستي اقدام نظامي را كه به سبب تجربيات قبلي آنها پديد آمده بود كنار گذاشتند. آمريكا هم در همان جنگ كوزوو به دنبال ايجاد نظم ليبرالي خويش ولو از راه هاي نظامي بود. بدين ترتيب اختلافات از ميان رفت و جنگ يوگسلاوي شكل گرفت.
در زمان جنگ يوگسلاوي من اختلافات اوليه را به سنت و سليقه هاي مختلف حقوقي نسبت دادم. يعني فلسفه «جهان وطني» كانت از يكسو و ناسيوناليسم ليبرالي جان استوارت ميل را از سويي ديگر، عامل دانستم. اما اكنون مي توان جنگ يوگسلاوي را مورد بازنگري قرار داد. يكجانبه گرايي مبتني بر سلطه طلبي كه تئوريسين هاي دولت بوش از سال ۱۹۹۱ دنبال مي كند و آقاي اشتفان فرولينگ در شماره د. آوريل روزنامه فرانكفورتر آلگماينه سايتونگ به آن پرداخته، مي تواند براي تحليل نيات آمريكايي ها مورد استفاده قرار گيرد. با توجه به مقاله فرولينگ مي توان گفت عملكرد آمريكا در بحران كوزوو را هم مي توان ريشه دار در نظريات كنوني دولت بوش دانست.
دولت بوش در پي چيست
تصميم دولت بوش به بهره گيري از شوراي امنيت نيز از تمايل براي مشروعيت بخشيدن به حمله نظامي عليه عراق ناشي نمي شد، زيرا چنين مشروعيتي در ميان محافل رسمي آمريكا چندان معنا و ضرورتي نداشت. اين رجوع تنها براي گسترش «ائتلاف حاميان جنگ» صورت مي گرفت و مي توانست براي كاهش نگراني ها و ترديدها در ميان مردم آمريكا و انگلستان به كار رود.
ايده جديد دولت بوش را نبايد تنها «منفعت طلبي مبتني بر ارزش هاي معين» تعريف كنيم. كاركردهايي همچون تامين امنيت حوزه هاي اعمال قدرت آمريكا و تسلط بر ذخاير نهفته در اين حوزه ها نيز قابل بررسي است. در عين حال براساس تحليل هاي سنتي مي توان گفت جدا شدن ناگهاني ايالات متحده از ارزش هايي كه خود تا يك سال و نيم پيش مدافع آنها بود، چنين كاري را به امري عادي و پيش پا افتاده بدل مي سازد. بهتر آن است كه ما خود را به جست وجوي انگيزه سياست هاي جديد آمريكا محدود نكنيم. بايد در مضمون اين نظريه هم درنگ بيشتري به خرج دهيم. درغير اين صورت به همان شناخت نادرستي از سياست ايالات متحده دچار مي شويم كه ريشه آن در تجارب تاريخي قرن گذشته نهفته است. اريك هابسبام، تاريخدان معاصر، قرن بيستم را به درستي «قرن ايالات متحده» نام نهاد. محافظه كاران جديد در واشنگتن اكنون مي توانند خود را «برندگان» آن بنامند و عملكرد خويش در آن قرن را به عنوان سرمشقي براي ايجاد نظمي نوين در سراسر جهان تلقي كنند. طي قرن بيستم آمريكا در پي شكست آلمان و ژاپن در جنگ جهاني دوم و فروپاشي بلوك شرق به سازمان دهي نويني در اروپا، حوزه اقيانوس آرام و جنوب شرقي آسيا پرداخت. نگاه ليبرالي به نظريه پسا تاريخ، آنگونه كه فوكويوما آن را روايت مي كند، سرمشق مذكور را در واقع نوعي ابزار تسهيل تلقي مي كند. از نگاه مذكور براي مردم جهان هيچ اتفاقي بهتر از استقرار حكومت هاي ليبرال و جهاني شدن «اقتصاد بازار» نيست. راه تحقق اين سياست هم روشن است: آلمان، ژاپن و روسيه شيوه جنگ را برگزيدند و به زانو در آمدند. اما اكنون در جنگ هاي نامتقارن برنده تقريباً از پيش معلوم است.
توجيه سياست ها
011830.jpg

استفاده از روش نظامي شانس هاي زيادي را به آمريكا مي دهد. آمريكايي ها چنين القا مي كنند كه براي جنگ هايي كه به بهبود اوضاع جهان مي انجامند نيازي به توجيه و مجوز نيست، زيرا به رفع مشكلاتي مي انجامند كه با ابزارهاي متعارف نمي توان آنها را رفع كرد. تصوير مجسمه در حال سقوط صدام حسين هم ظاهراً براي مشروعيت بخشيدن به چنين نظريه اي كفايت مي كند. نظريه جديد دولت بوش بسيار زودتر از حمله به برج هاي دو قلوي نيويورك طراحي شده بود. اما در واقع بهره گيري زيركانه از پيامدهاي رواني يازده سپتامبر بود كه موجب گسترش نظريه مذكور شد. مسير حركت نظريه مذكور متفاوت از برداشت اوليه از موضوع «مبارزه با تروريسم» است. گسترش نظريه جديد دولت بوش مرهون تعريف پديده اي نوين در مفاهيم جا افتاده مربوط به جنگ است. در مورد رژيم طالبان ميان تروريسم و يك رژيم ياغي ارتباط روشني وجود داشت. در مورد كشوري نظير افغانستان يك جنگ كلاسيك، تهديدات يك شبكه، تروريست پراكنده را از ميان بر مي داشت. با اين حال آمريكا يك جانبه گرايي توأم باسلطه طلبي را با موضوع مقابله با تهديدهاي خزنده پيوندزده است. آمريكايي ها در هر جايي كه به مشكل بر مي خورند بحث دفاع از خود را پيش مي كشند. البته اين بحث نيز نيازمند ارائه دلايلي است. به همين دليل بود كه واشنگتن چاره اي نداشت جز آنكه افكار عمومي جهان را نسبت به ارتباط ميان القاعده و رژيم صدام حسين قانع كند. عملكرد دولت بوش در پراكندن اطلاعات نادرست پيرامون ارتباط فوق در خود آمريكا چنان موفقيت آميز بود كه براساس آخرين نظرسنجي ها ۶۰ درصد آمريكايي ها از تغيير رژيم عراق به عنوان «جبران حملات يازده سپتامبر» استقبال كردند. با وجود اين نظريه دولت بوش دليل واقعاً روشني براي لزوم استفاده بازدارنده از اهرم نظامي ارائه نمي كند. جنگ عليه تروريسم اين موضوع كه جنگ عليه تروريسم در قالب قوانين مربوط به جنگ ميان دولت ها نمي گنجد نمي تواند توجيهي براي رفتار خارج از چارچوب هاي حقوقي با دولت هاي ديگر باشد. مقابله با دشمني كه در سطح بين المللي و در قالب شبكه هاي نامريي و غيرمتمركز فعاليت مي كند با روش هايي غير از «روش هاي نظامي پيش گيرانه» امكان پذير است. در اينجا از تانك و بمب، موشك و هواپيما كاري ساخته نيست. پيوند شبكه اي سازمان هاي جاسوسي و دستگاه هاي قضايي كشورها و نيز كنترل نقل و انتقالات پولي راه مفيد است.
به عبارت ديگر رديابي ارتباطات لجستيكي تروريست ها راه درست مقابل با تروريسم است. برنامه هاي امنيتي چنين اقدامي به مقررات بين المللي آسيبي وارد نمي كند و فقط به محدوديت هايي حقوقي منجر مي شود. مسئله سلاح هاي كشتار جمعي مشكلات مربوط به سياست هاي گسترش سلاح هاي كشتار جمعي هم بيشتر از آنكه از راه جنگ حل شدني باشند، با مذاكره قابل برطرف شدن هستند. تجربه اخير بحران كره شمالي تأييدي بر اين ادعاست. دكترين جديد دولت بوش كه تحت لواي مبارزه با تروريسم رونق يافته در مقايسه با سياست هاي صريح سلطه جويانه هيچ مزيتي ندارد و به هيچ وجه نمي توان از آن مشروعيت پيروزي نيروي سلطه طلب را نتيجه گرفت. تصوير مجسمه در حال سقوط صدام نماد توجيه كننده برقراري نظم ليبرالي نويني در كل منطقه است. به عبارت ديگر جنگ عراق حلقه اي از زنجير سياست «ايجاد نظم نوين جهاني» است. سياست جديد چنين توجيه مي شود كه چون سياست مبتني برگسترش حقوق بشر از سوي نهاد بي رمقي نظير سازمان ملل قابليت خويش را از دست داده، بايد سياست جديدي در پيش گرفته شود. در اين راستا ايالات متحده وكالتاً عهده دار نقشي مي شود كه از نظر آمريكا سازمان ملل در اجراي آن ناموفق بوده است. آيا مي توان با اين كار مخالفت كرد؟
سيستم امنيتي عمودي و پيامدهايش
احساسات اخلاقي مي توانند نتيجه گيري هايي اشتباه را به دنبال داشته باشند، چرا كه تنها به يك صحنه و يا يك تصوير استناد مي كنند در حاليكه توجيه واقعي جنگ مستلزم نگاهي چند جانبه است. سئوال موجود به شرح زير است: آيا معيارهايي كه در سطح بين المللي براي توجيه يك جنگ وضع شده اند قابل جايگزين شدن با سياست يك جانبه گرايانه و سلطه جويانه اي كه هدفش سلطه مجري اين سياست است، هستند؟
دلايل تجربي در مخالفت با ديدگاه هاي دولت بوش بر اين پايه استوارند كه جامعه جهاني پيچيده تر از آن است كه بتوان آن را از يك مركز و با اتكا به سياستي مبتني بر نظامي گري هدايت كرد. آمريكا به لحاظ تكنولوژيكي فوق العاده پيشرفته است. اما همين ابرقدرت ظاهراً از ترس تروريسم دچار نوعي «وحشت دكارتي» شده است و مي كوشد هم خود و هم ديگران را به «مفعول» بدل كند تا همه چيز تحت كنترل باشد. سياست زماني كه به مولفه هاي اوليه خود و به يك «سيستم امنيتي عمودي شكل» باز گردانده شود به عرصه اي تاريك بدل مي شود. اين وضعيت درست متضاد سياست مبتني بر رسانه ها و «ابزارهاي افقي» نظير ارتباطهاي مستقيم و مصالحه است. حكومتي كه همه گزينه ها را به گزينه نابخردانه جنگ يا صلح محدود كند به زودي به لحاظ توانايي هاي خويش به پايان كار خود مي رسد.
چنين حكومتي كار توافق با قدرت ها و فرهنگ هاي ديگر را هم دشوار مي سازد. يك جانبه گرايي مبتني بر سلطه جويي حتي اگر عملگرايانه هم باشد باز هم پيامدهايي جانبي را به دنبال دارد. اين پيامدها حتي بر اساس معيارهايي كه همان قدرت سلطه جو دنبال مي كند، نيز نامطلوب محسوب مي شوند. ما با يك قدرت سياسي روبرو هستيم كه بيشتر در اشكال نظامي، جاسوسي و پليسي نمود پيدا مي كند. چنين قدرتي به بلاي جان خود بدل مي شود و رسالت بهبود جهان براساس ايده هاي ليبرالي را نيز به خطر مي اندازد. امروز رئيس جمهور ايالات متحده خود را درگير جنگي دائمي تصور مي كند و مباني يك «دولت حقوقي» را خدشه دار كرده است. به نيابت از دولت آمريكا خارج از مرزهاي اين كشور شكنجه هايي صورت مي گيرد. اين شكنجه ها با همكاري و يا اغماض آمريكايي ها صورت مي گيرند. آمريكايي ها براي جنگ خويش مقرراتي را قائل هستند كه در آن قراردادهاي ژنو بعضاً زير پا گذاشته مي شوند. شاهد اين مدعا وضعيت اسراي زندان گوانتانامو است. مأموران آمريكايي در گوانتانامو آزادند تا حقوق ذكر شده در قانون اساسي آمريكا را براي اسرا قائل نشوند.
آيا ايده هاي جديد دولت بوش سبب نخواهد شد تا شهروندان سوريه اي، كويتي، اردني و. . . از آزادي هاي دموكراتيكي كه آمريكا مي خواهد اعطا كند استفاده اي نامطلوب به عمل آورند؟ سال ۱۹۹۱ آمريكايي ها كويت را آزاد كردند، اما تمايلي براي دموكراتيك كردن آن از خود نشان ندادند. آمريكا خود را نوعي قيم براي رواج سيستم هاي ليبرال مي داند. اما بسياري از متحدانش ادعاي رهبري يك جانبه اين ابرقدرت را نمي پذيرند و با دلايلي منطقي آن را رد مي كنند. زماني ايده «ناسيوناليسم ليبرالي» خود را مجاز مي دانست كه نظم ليبرالي را با استفاده از روش هاي نظامي هم كه شده گسترش دهد. حالا اين تفكر به يك قدرت برتر سرايت كرده است. طبعاً چنين موضوعي تأثيري در ميزان پذيرش واستقبال از تفكر فوق نخواهد داشت. دموكراسي و حقوق بشر اجراي يكجانبه تفكر فوق را ممنوع مي شمارد. درست است كه غرب خود را با دموكراسي و حقوق بشر پيوند مي دهد اما نبايد ديدگاه امپراتوري مابانه آمريكا را در اين چارچوب جاي داد.
آزادي همگان نه دموكراسي تحميلي
شكل حيات سياسي و فرهنگي يك جامعه - ولو اينكه قديمي ترين دموكراسي روي زمين باشد - الزاماً نبايد الگوي جوامع ديگر قرار گيرد. اين شكل از«جهان گرايي و جهان شمولي» كه آمريكايي ها به دنبالش افتاده اند مختص امپراتوري هاي قديم بود. آنها جهان را از زاويه اي خودمحورانه و توهم آميز مي نگريستند. اما بايد دنيا را از چشم ديگران هم ديد و محوريت خويش را تحميلي قرار نداد. اتفاقاً اين موضوع همان عملگرايي سابق آمريكايي ها را در گذشته تشكيل مي داد. بايد به تأثير پذيري و وابستگي متقابل توجه داشت و اين نگاه منصفانه اي است كه همه مي توانند از آن سود ببرند. «عقلانيت مدرن» خود را در آن ارزش هايي متجلي نمي كند كه همانند كالا خريدني باشند. «ارزش ها» حتي انواع بين المللي آن ها هم پديده هاي مستقل و بي ارتباط با معيارهاي ديگر نيستند بلكه ميزان پذيرش آنان بسته به شرايط و شيوه هاي مختلف زندگي است.
مشاهده راهپيمايي هاي شيعيان در ناصريه عليه صدام و اشغالگري آمريكا نشان دهنده آن است كه فرهنگ هاي غير غربي حقوق بشر را تنها در بسترهاي ملموس و بومي خويش مي پذيرند. تنها در چنين چارچوبي است كه آن ها در زندگي خويش مي توانند با مضمون هاي جهانشمول ارتباط بر قرار كنند. حتي يك قدرت «سلطه جوي خيرخواه» كه خود را قيم منافع مردم جهان تلقي مي كند هم هيچگاه نمي تواند در شرايط يك انزواي خود خواسته پي ببرد كه آنچه را با ادعاي خير خواهي ديگران انجام مي دهد، از نگاه همين ديگران مطلوب ارزيابي مي شود يا نه. تنها راه صحيح آن است كه به آراي همگان توجه كرد و تنها در چنين راهي است كه مناسبات و حقوق بين الملل مي توانند توسعه اي جهان شمول داشته باشند. سازمان ملل تاكنون آسيب زيادي نديده است. حتي شايد بتوان گفت مقاومت اعضاي كم اهميت شوراي امنيت در برابر اعضاي مهم به آن اعتبار بيشتري هم بخشيده است. اين اعتبار تنها زماني كم رنگ مي شود كه سازمان ملل خود در مسيري اشتباه حركت كند و با سازشكاري اقداماتي «اصلاح نشدني» را انجام دهد.

گفت و گو با حبيب الله پيمان
انتقاد از جنبش چپ
011820.jpg
عبدالرضا تاجيك
• در اين شرايط و با توجه به تحولات جاري در سطح جهان، جايگاه و نقش نيروهاي چپ را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
بعد از جريان فروپاشي شوروي بسياري از نيروهاي چپ دست به تجديد نظرهاي اساسي در بينش ها و راهكارهاي خود زده اند. هر چند ممكن است جرياناتي كوچك و محدود هنوز به باورها و مدل هاي كهن تحقق سوسياليسم پاي بند باشند ولي اكثريت بزرگي از روشنفكران چپ بعد از تجربه شوروي به اين نتيجه رسيده اند كه آزادي و عدالت، سوسياليسم و دموكراسي ملازم يكديگرند و دليل اصلي فروپاشي نظام هاي سوسياليستي نوع لنيني و استاليني بي اعتنايي آن ها به حقوق و آزادي هاي فردي و اهميت محوري دموكراسي سياسي است.
اكنون احزاب جديد چپ با تعديل روش هاي گذشته و با دموكراتيزه كردن مناسبات درون حزبي، تنوع گرايي سياست ها برنامه هاي واقع بينانه تري را پيشنهاد و حمايت مي كنند. بسياري در آن ها به دموكراتيزه كردن انديشه ها و سازمان هاي اجتماعي خود پرداخته اند و به جاي تاكيد بر نزاع طبقاتي و اعمال رهبري و سلطه يك حزب يا طبقه معين، بيشتر در قالب جنبش هاي اجتماعي مبارزه مي كنند جنبش هايي كه اقشار و طبقات مختلف جامعه را بر محور هدف ها و آرمان هاي مختلف اجتماعي و انساني متحد مي سازند. جز معدودي كه به هر دليل به راست غلتيده، دنباله رو سياست هاي آمريكا هستند. اكثر سازمان هاي چپ ضمن انتقاد از سياست هاي جهاني سازي نوليبرالي از فرآيند جهاني شدن اصيل استقبال مي كنند.
تحول مثبت و تكاملي ديگر در جنبش چپ را در توجه روزافزون آن ها به نقش و جايگاه ارزش هاي اخلاقي و عامل انساني و اراده گرايي در جنبش براي آزادي و عدالت و بناي جامعه اي سالم، عادلانه، آزاد و انساني بايد مشاهده كرد.
جنبش هاي نوين روشنفكري با رويكردي انتقادي نسبت به عقلانيت مدرن و نظام هاي سياسي، اجتماعي مبتني بر آن نارسايي هاي اين تفكر و آزادي، دموكراسي و انسان گرايي (اومانيسم) وابسته به آن را آشكار كرده، با تجديدنظر، بازسازي و تكامل تئوري هاي فلسفي، اجتماعي و جامعه شناختي رويكردي بيش از پيش انساني و اخلاقي نسبت به مسائل جامعه، تاريخ و تحولات آن پيش گرفته اند. آنان بحث و بررسي ارزش هاي اخلاقي، انساني را كه پيش از اين از حوزه مطالعات علمي و جامعه شناختي بيرون نهاده شده بود هم تراز با ساير واقعيت هاي اجتماعي مورد بحث و بررسي قرار داده و بدين ترتيب تئوري هاي توسعه عقلانيت مدرن و نظريه هاي اجتماعي و اقتصادي را وجهه همت خود قرار داده اند.
اين موارد حاكي از وقوع تحولات اساسي در جنبش فكري ـ فلسفي و آزادي و عدالت خواه دنياي جديد است و نشان از توجه دوباره ولي تازه به آميختگي حيات مادي و معنوي، ارزش هاي اخلاقي يا حيات اجتماعي و سياسي جامعه هاست. آنان قدم به قدم به اصول و ارزش هاي مشترك و جهان شمول مثل همدردي انساني، عدالت، حقيقت، آزادي و زيبايي نزديك مي شوند.
• در انتقاد از جنبش هاي چپ به تعصب يا بسته فكر كردن نيروهاي اين جريان اشاره مي شود، اگر اين انتقاد صحيح است چه بايد انجام دهند تا به اين ورطه گرفتار نشوند؟
اين انتقاد تا حدي درست است. يعني برخي از نيروهايي كه در رده بندي چپ قرار مي گيرند با توجه به پيشينه تاريخي خود هنوز نتوانسته اند خود را از قيد و بندها و باورهاي پيشين رهايي بخشند.
در كشورهاي غربي به دليل باز بودن شرايط سياسي و فرهنگي كه اسباب تعامل بيشتر نيروها و گروه هاي سياسي فراهم است اين مسئله كمتر مشاهده مي شود، زيرا ذهنيت هاي بسته در مواجهه با انديشه هاي نو تدريجاً مي شكنند. اما در جامعه هايي كه فضاي سياسي و فكري شان بسته است، تعامل انديشه ها رخ نمي دهد و جريانات فكري در چارچوب هاي خشك و بسته و روابط محفلي يا فرقه اي محصور مي مانند. براي حل اين معضل اجتماعي راهي جز باز كردن فضاي سياسي و دموكراتيزه كردن روابط و نظامات وجود ندارد. هر كس بايد بتواند بدون هراس از مجازات يا حذف شدن عقايد خود را در معرض داوري و نقد ديگران قرار دهد و ذهن خود را بر روي انديشه هاي ديگر بگشايد. بستن ذهن و محصور ماندن در لاك هاي تشكيلات و روابط فرقه اي در اصل يك نوع واكنش دفاعي در برابر تهديدهايي است كه متوجه موجوديت آن هاست. با آزادي و مدارا، اين تهديدها از بين مي روند و زمينه عيني، ذهني و رواني تعامل افراد و گشودگي وجودي و ذهني فراهم مي شود و زماني بعد عصبيت هاي قومي، ملي يا ديني فروكش مي كنند و شرايط براي بروز خلاقيت هاي فكري و ظهور انديشه هاي نو و رسيدن به وفاق و همدلي و همكاري بر محور ارزش هاي مشترك اخلاقي و انساني و فرهنگي مساعد مي شود.

حاشيه انديشه
• پلوراليسم ديني در آمريكا
011815.jpg

انتشارات دانشگاه ييل در ماه جاري ميلادي (مه ۲۰۰۳) كتابي را با عنوان «پلوراليسم ديني در آمريكا: تاريخ بي وقفه آرماني در حال ظهور» منتشر كرده است. نويسنده اين كتاب، ويليام. آر. هاچيسون، استاد تاريخ اديان آمريكا در دانشگاه هاروارد است. آرمان مداراي ديني در قانون اساسي آمريكا مورد تاكيد است و خود اين كشور هم از تنوع مذاهب برخوردار. با اين حال عمده جمعيت و جريان ديني در اين كشور پروتستان هستند و در طول دو قرن گذشته همزيستي آنان با صاحبان بقيه اديان مسئله ساز بوده است. در ابتداي قرن نوزدهم اروپاييان به آمريكا رفته تقريباً همگي پروتستاني بودند و در طول دو قرن بعد اين كشور شاهد حضور جماعت هايي از كاتوليك ها، مورمون ها، يهوديان، مسلمانان و هندوها بود. هاچيسون در اين كتاب در پي آن است تا نشان دهد كه چگونه برخوردهاي اين اقوام، خصوصاً با اكثريت پروتستان، موجب شكل گيري فهم جديدي از تنوع ديني و «ملت» شد.
011825.jpg

• راي گيري درباره روشنفكري آمريكا
يكي از كاربران يك سايت هم انديشي فلسفي در آمريكا وابسته به مجله
Philosphy Now اخيراً پرسشي با چهار گزينه را در مورد اين مطرح كرده بود كه «چرا حركت روشنفكري در آمريكا ظاهراً از پشتوانه مردمي زيادي برخوردار نيست؟»
طرح اين پرسش خود چهارگزينه را به راي گذاشته بود كه عبارت بودند از وجود توده هاي ناآموخته؛ اين كه به روشنفكران چون كشيشان سكولار نگريسته مي شود؛ روشنفكران بد نام شده اند؛ روشنفكران آن قدر سرشان را در كتاب ها فرو برده اند كه نمي توانند جهان اطراف را به خوبي ببينند. اين نظرسنجي بحث هاي جالبي را برانگيخت و بسياري از كساني كه در مورد آن اظهار نظر كردند خود پرسش و گزينه ها را گمراه كننده دانستند برخي از آنها معتقد بودند كه از جان ديويي به بعد اكثريت روشنفكران و جريان روشنفكري آمريكا بيشتر صبغه آكادميك داشته اند و با اين حال بسياري هم بوده اند كه چون چامسكي برمسايل روز متمركز بوده اند اما در همين ها هم صبغه آكادميك غالب بوده است. نكته جالب درباره اين بحث ها آن بود كه شركت كنندگان در آن خيلي زود موضوعات را به بحث هاي جاري درباره جنگ مربوط مي كردند و اصولاً اظهارنظرها و قضاوت هاي خود درباره روشنفكران آمريكايي را با موضع گيري هاي آنها نسبت به جنگ مربوط مي كردند. حاصل اين كه جز شش نفر كه به ترتيب به گزينه هاي بالا ،۱ ،۳ صفر و ۲ راي دادند كسي حاضر نشد چارچوب مطرح شده را براي اظهارنظر بپذيرد.

• مجموعه غني كتب در بارسلون
به گزارش خبرگزاري جمهوري اسلامي يك مجموعه بزرگ و غني از كتب و متون تاريخ و فلسفه ديني در دانشگاه «پومپئو فابرا» شهر بارسلون اسپانيا گشايش يافت. خبرگزاري افه اسپانيا روز سه شنبه گزارش داد كه اين مجموعه، با اهداي بيش از ۴۰ هزار جلد كتاب و سند تاريخي از سوي يك انديشمند سوئيسي به دانشگاه مزبور مورد بهره برداري قرار گرفته است. آلويس هاس استاد دانشگاه زوريخ پس از آشنايي با دو تن از اساتيد دانشگاه «پومپئو فابرا»، تصميم گرفت اين مجموعه را كه بخشي از كتابخانه شخصي وي بود به اين دانشگاه اهدا كند. مجموعه اين كتاب ها گنجينه با ارزشي از كتب و مدارك علمي در زمينه علوم و تاريخ اديان را از قرون ۱۵ تا ۲۰ ميلادي در برمي گيرد. روسا ماريا ويرس رئيس دانشگاه پومپئو فابرا ضمن قدرداني از اين اقدام پروفسور هاس تاييد كرد كه مجموعه اهدايي وي ارزش كم نظيري به كتابخانه اين دانشگاه بخشيده است. هاس نيز در اين زمينه گفت: از ۵۰ سال پيش شروع به جمع آوري مجموعه مزبور كردم و براي نگهداري آنها ناگزير به خريد پنج دستگاه منزل مسكوني شدم. بخش عمده اي از كتاب هاي مجموعه مزبور به زبان آلماني است و كتاب هايي به ديگر زبان ها از جمله انگليسي، فرانسوي، ايتاليايي، اسپانيايي و برخي زبان هاي شرقي در بين آنها وجود دارد. وجود چندين جلد كتاب چاپ قرون ۱۶ و ۱۸ ميلادي به مجموعه مزبور ارزش زيادي بخشيده است.

• فردوسي در تفليس
نشست علمي بزرگداشت «حكيم ابوالقاسم فردوسي» روز پنج شنبه با حضور اساتيد، محققان زبان و ادبيات فارسي و تاريخ ايران و جمعي از علاقه مندان و دانشجويان در موسسه خاورشناسي فرهنگستان علوم گرجستان برگزار شد. «ديويد كامقره ليدزه» نماينده پارلمان گرجستان و رئيس موسسه خاورشناسي، در اين نشست كه به ابتكار سفارت ايران در تفليس ترتيب يافته بود، در مورد جايگاه فردوسي در فرهنگ گرجي سخنراني كرد. سفير ايران در تفليس نيز از پيكار ابدي نيك و بد در شاهنامه فردوسي سخن گفت و اضافه كرد كه اين اثر نمايش گسترده اي است از زندگي پرماجراي انسان از نزول تا عروج و هدايتي كه جمله آدميان را از دوزخ تا بهشت رهنمون مي سازد. در اين همايش علمي همچنين چند تن از اساتيد گرجي آخرين تحقيقات و مطالعات خود را درباره فردوسي، از جمله «شاهنامه در گرجستان»، «يادگار زريران»، «شاهنامه فردوسي»، «تحليل واژگان شاهنامه» و «شاهنامه و ساختار نوع حماسه فارسي» ارائه كردند. در حاشيه اين نشست نمايشگاه كتاب هايي درباره شاهنامه فردوسي و همچنين قطعاتي از نمايش سياوش در آمفي تئاتر موسسه خاورشناسي به نمايش گذارده شد كه با استقبال حاضران مواجه شد.

فرهنگ
اقتصاد
ايران
جهان
زندگي
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |