جمعه ۲ خرداد ۱۳۸۲
سال يازدهم - شماره ۳۰۵۷
علم
Friday.htm

پسر يا دختر
محققان ادعا مي كنند كه مي توان فقط با انجام يك آزمون شخصيتي احتمال پسرزا يا دخترزا بودن يك زن را پيش بيني كرد
ترجمه: عبدالكريم مهروز
004375.jpg

وقتي چهارمين بچه هلن لانگ به نام كاترين به دنيا آمد، او، شوهرش چاس و خانواده شوهرش شوكه شدند زيرا آنان متقاعد شده بودند نورسيده پسر ديگري خواهد بود. چاس (پدر كاترين) دو برادر دارد و اين سه برادر در كل صاحب شش پسر هستند. بعد از سه نسل كاترين اولين دختر در خانواده چاس بود. در اين خانواده تولد نوزاد پسر بسيار بيشتر از تولد نوزاد دختر است. اگر فرض بگيريم شخصي سكه اي را آن قدر پرتاب كند كه به هر حال ده بار پشت سر هم يك روي سكه ظاهر شود شايد بتوانيم اين واقعه را تصادفي بدانيم. اما آيا ژن ها در پسرزا بودن اين خانواده موثر نبوده اند؟ ژن هاي كاترين براي غلبه بر روند پسرزايي چه اقداماتي انجام داده اند؟
بيشتر ما تصور مي كنيم كه جنسيت فرزندانمان به طور تصادفي انتخاب مي شود و احتمال به دنيا آمدن پسر يا دختر را در اين فرآيند تصادفي يكسان مي دانيم. اما دانشمندان بر اين باورند كه طبيعت به سادگي پرتاب يك سكه عمل نمي كند و مواردي مانند خانواده چاس چيز عجيب و غيرعادي نيست. در حقيقت آمارها نشان مي دهند كه در سرتاسر جهان تعداد پسراني كه متولد شده اند اندكي از دختران بيشتر است. يعني ۱۰۶ پسر به ازاي ۱۰۰ دختر. يافته هاي عجيب ديگري نيز به دست آمده است. براي مثال، مرداني مانند روساي جمهور و لردها كه موقعيت هاي اجتماعي بالايي دارند مستعد پسردار شدن هستند. اما راننده ها، خلبانان آموزشي، كشيش ها و كارگران چوب بري بيشتر صاحب بچه هاي دختر مي شوند. پس از گرم شدن نامعمول هوا در يك فصل، پسران بيشتري زاده مي شوند. پدران مسن و پدراني كه تحت تنش هاي محيطي قرار دارند بيشتر دختردار مي شوند. در جريان جنگ هاي جهاني و بعد از آن انبوهي از پسران به دنيا آمده اند. به نظر مي رسد در شرايط مختلف برخي از مردان براي پسردار شدن و بعضي ديگر براي دختردار شدن مستعدترند. محققان از چند دهه پيش تلاش مي كنند دريابند كه به واقع چه رخ مي دهد. اما نتايج به دست آمده گيج كننده است و برخي مطالعات نتايج يكديگر را رد مي كنند و هيچ نظريه منسجمي ارائه نشده است كه تمام يافته ها را در بربگيرد.
اما شايد آنان در محل نادرستي به دنبال پاسخ هاي خود هستند. شايد پدران در تعيين جنسيت فرزندانشان تاثير زيادي ندارند و اين مادرانند كه تعيين كننده اند! والري گرانت از دانشگاه اوكلند اين گونه فكر مي كند. او دريافته است كه مي توان فقط با انجام يك آزمون شخصيتي احتمال پسرزا يا دخترزا بودن يك زن را پيش بيني كرد. او ادعا مي كند كه زنان سلطه جو، تستوسترون (هورمون جنسي مردانه كه مقداري نيز در زنان توليد مي شود) بيشتري دارند و اين دليلي است بر اينكه چرا آنان پسران بيشتري به دنيا مي آورند. تحقيقات اخير ارتباط بين تستوسترون و پسرزا بودن را تقويت كرده است. به علاوه، براساس مطالعه ديگري كه اوايل سال گذشته منتشر شد پيشنهاد شده است مادراني كه از نظر زيست شناختي شرايط مناسبي داشته باشند بيشتر پسردار مي شوند.
004385.jpg

اين عقيده كه انسان ها به نحوي مي توانند جنسيت فرزندانشان را تحت كنترل داشته باشند چيز غيرعادي نيست. بسياري از حيوانات اين گونه عمل مي كنند و بچه اي كه به دنيا مي آيد از نظر جنسيتي به گونه اي است كه بهترين سازگاري را با شرايط متداول محيطي دارد. در اين حيوانات به طور معمول مادر تعيين كننده جنسيت است. در خزندگان اغلب، عوامل محيطي تعيين كننده اند. براي مثال، آليگاتور (جانوري شبيه تمساح كه در آب هاي گرم آمريكا و چين زندگي مي كند)هاي ماده اگر در جايي نسبتاً گرم تخم گذاري كنند آليگاتورهاي نر به دنيا مي آيند و اگر محل تخم گذاري خنك تر باشد صاحب بچه هاي ماده مي شوند. حشراتي نظير مورچه و زنبور حتي روش مطمئن تري دارند. تخم هايي كه حشره مادر به آنها اجازه لقاح مي دهد ماده و بقيه نر مي شوند.
شايد انسان ها هم اعمالي را انجام مي دهند كه به طور طبيعي در بسياري از حيوانات ديگر اتفاق مي افتد. اما مسئله اي كه وجود دارد اين است كه جنسيت ما توسط تركيب ژنتيكي مان تعيين مي شود. اگر بيست و سومين جفت كروموزوم هاي شما XX باشد، زن و اگر XY باشد، مرد هستيد. جنين انسان يك كروموزوم Xرا از مادر و X يا Yديگر را از پدر به ارث مي برد. از لحاظ نظري، مردان اسپرم هاي حامل كروموزوم هاي X و Y را به تعداد مساوي توليد مي كنند. طبق اين نظر و اطلاعات كنوني، ما هيچ مجالي براي اثرگذاري روي جنسيت فرزندانمان پيدا نمي كنيم. اما با گذشت زمان و بيشتر شدن اطلاعات ما در اين زمينه تغييراتي در آن به وجود خواهد آمد.
با اين همه مشخص شده است كه عوامل محيطي مي توانند اين توازن را به هم بزنند. براي مثال، به نظر مي رسد برخي آلاينده ها به طور انتخابي اسپرم حامل كروموزوم X يا Y را تخريب مي كنند. مرداني كه در معرض مقادير زياد تابش در نيروگاه اتمي سلافيلد در كومبريا قرار داشتند ۴۰ درصد بيشتر صاحب بچه هاي پسر مي شدند. مطالعه اي كه در سال گذشته انجام گرفته نشان داده است والديني كه در روز بيشتر از ۲۰ نخ سيگار مي كشند به احتمال ۴۵ درصد صاحب بچه هاي پسر مي شوند و در مورد والديني كه اصلاً سيگار نمي كشيدند اين مقدار ۵۵ درصد بود.
گاهي تاثير عوامل محيطي خيلي واضح نيست. براي مثال، «ويكتور گرك» در مطالعه اي كه دو سال پيش انجام داد مشخص كرد كه ساكنين اروپاي جنوبي نسبت به اروپاي شمالي بيشتر پسردار مي شوند. او پيشنهاد كرد كه هواي گرم توليد اسپرم حامل Y را تقويت مي كند. اما تحقيقي كه وي در آمريكاي شمالي انجام داد نتايج معكوسي داشت به نحوي كه پسران، بيشتر در كانادا به دنيا مي آمدند و هر چه كه به طرف جنوب پيش مي رفتيم تعداد آنها كمتر مي شد. اين نتايج باعث شد كه گرك اعلام كند: «درجه حرارت در تعيين جنسيت نقشي ندارد. » اما با اين حال شكي نيست كه برخي شرايط محيطي براي پسران و برخي ديگر براي دختران مناسب است. اما اين پرسش باقي است: آيا والدين مي توانند فعالانه (حتي اگر خود ندانند) روي جنسيت فرزندشان نظارت داشته باشند؟ چنان چه ژن هاي موثر در تعيين جنسيت به افراد حامل آنها نسبت به افراد فاقد آنها برتري بخشد، از لحاظ نظري اين توانايي مي تواند در نژاد انساني به وجود آيد و گسترش پيدا كند. اما مزيت تكاملي اين ژن ها چه مي تواند باشد؟
سه دهه پيش «رابرت تريورس» و «دان ويلارد» سعي كردند روند تكاملي ناتوازني نسبت جنسيتي در پستانداران را توضيح دهند. براساس نظريه آنان كه به عنوان موثرترين نظريه در اين زمينه باقي ماند جنسيت فرزندي كه والدين به دنيا مي آورند به گونه اي است كه بتواند بيشترين نوه را براي آنان ايجاد كند. در گونه هاي چند همسري (پلي گاموس) اگر جانور نري بر رقباي خود پيروز شود مي تواند شوهر ماده ها و پدر بچه ها باشد. بنابراين، در اين جانوران اگر جانوري بخواهد، بچه هايي قوي، سالم و جذاب داشته باشد بهتر است كه پسردار شود زيرا كه پسران شانس والدين را در داشتن نوه هاي زياد افزايش مي دهند. اما اگر جانور نتوانست پسردار شود دختر نيز مي تواند دست كم چند نوه براي او به دنيا آورد.
با اينكه جوامع انساني برپايه تك همسري (مونوگامي) پي ريزي شده ولي فراواني چندهمسري نيز به گونه اي است كه نظريه تريورس ـ ويلارد در مورد ما نيز مي تواند صادق باشد. اگر اين نظريه درست باشد سه راه براي به وقوع پيوستن آن وجود دارد. اول اينكه، مردان قوي مي توانند اسپرم حامل Y بيشتر و مردان ضعيف تر اسپرم X بيشتري توليد كنند. هيچ كس نمي داند اين امر چگونه اتفاق مي افتد ولي در يك مطالعه مشخص شد كه ميزان اسپرم هاي حاوي X در مرداني كه فقط صاحب بچه هاي دخترند ۶۰ درصد است. براساس اين يافته پيشنهاد شده است كه در ايجاد برخي دودمان هاي تك جنسيتي (فقط پسرزا يا دخترزا) مانند خانواده لانگ به جاي عوامل شانسي برخي عوامل زيستي دخالت داشته باشند. راه دوم مي تواند از طريق سقط بيشتر جنين هاي يك جنس نسبت به جنس ديگر باشد. با اينكه اين اتفاق در برخي پستانداران روي مي دهد و فناوري هاي نوين پزشكي نيز چنين امكاني را به وجود آورده اند اما مشخص نيست كه آيا سقط انتخابي به طور طبيعي در انسان ها رخ مي دهد يا خير. راه سوم اين است كه سرعت اسپرم حاوي X و حاوي Y براي بارور كردن تخمك متفاوت است و اين امر مي تواند به تغيير جنسيت فرزند بينجامد. براي وقوع اين امر راه هاي مختلفي وجود دارد اما عامل مهم در اين زمينه زمان لقاح در طول چرخه قاعدگي است كه حاصل تغيير ميزان هورمون هاست. اگر آميزش قبل يا بعد از نقطه وسط دوره يعني خارج از حداكثر قدرت باروري زن صورت گيرد احتمال ايجاد پسر بيشتر است. اين امر مي تواند نسبت بالاي پسران متولد شده بعد از جنگ هاي جهاني و در اوايل ازدواج را توجيه كند چون كه تعداد زياد آميزش، احتمال لقاح در اوايل چرخه ماهيانه را افزايش مي دهد.
اما برخي محققان بر اين باورند كه ما تمام جوانب امر را در نظر نمي گيريم. محققي به نام «جان لازاروس» كه اخيراً مقاله اي در اين زمينه به چاپ رسانده معتقد است خيلي از مطالعاتي كه روي وضعيت و جنسيت فرزند انجام گرفته عملاً روي پدر متمركز شده اند. او مي گويد وقتي شما به سازوكارهاي توليد مثل نگاه مي كنيد در مي يابيد كه مادران مي توانند به همان نسبت نقش مهمي ايفا كنند. وابسته بودن جنسيت فرزند به زمان لقاح در طول چرخه ماهيانه مي تواند اهميت مادر در تعيين جنسيت را نشان دهد. يكي از متخصصين انسان شناسي به نام «بوگوسلاو پاولوفسكي» در اين مورد مي گويد: «من فكر مي كنم مادر مهم تر است. » سال گذشته او و همكارش نتايجي از يك مطالعه را منتشر كردند كه رابطه مستقيم بين «قابليت» زيست شناختي مادر و جنسيت فرزندش را نشان مي دهد. اين محققان در اين مطالعه وزن زمان تولد اولين بچه يك مادر را به عنوان شاخص شرايط فيزيكي او در نظر گرفتند. سپس بررسي كردند تا ببينند آيا مي توان با توجه به وزن اولين بچه جنسيت فرزند را در باروري بعدي تعيين كرد يا نه. آنان با مطالعه ۲۲۶ زن محلي به اين نتيجه رسيدند كه چنين چيزي صادق است.
با اين حال، نتايج مطالعه آنان وقتي مهم و معني دار بود كه اولين فرزند دختر بود به نحوي كه ۶۴ درصد مادراني كه وزن اولين فرزند دختر آنان زير وزن متوسط بود در بار دوم نيز صاحب دختر مي شدند. در حالي كه ۶۶ درصد مادراني كه وزن اولين فرزند دختر آنان بالاتر از وزن متوسط بود در باروري بعدي پسردار مي شدند. چرا نتايج فقط وقتي قابل اهميت بود كه اولين فرزند دختر بود؟ يك دليل كه مي توان ارائه كرد اين است كه جنين هاي پسر به طور چشمگيري نسبت به انواع عوامل مضر در حين باروري حساس هستند. بنابراين، وزن زمان تولد پسران شاخص معتبري از شرايط فيزيكي دروني مادر نيست ولي وزن زمان تولد دختران مي تواند شاخص قابل اعتمادي باشد.
پاولوفسكي معتقد است كه اين مطالعه اثر تريورس ـ ويلارد را در عمل نشان مي دهد. او همچنين سازوكاري را پيشنهاد مي كند كه در هنگام آميزش نسبت پسران به دختران ۱۰۰: ۱۳۰ است اما به علت اينكه پسران بيشتر از دختران دچار سقط مي شوند اين نسبت تا زمان تولد به ۱۰۰: ۱۰۶ كاهش مي يابد. او مي گويد: «به اعتقاد من زنان در شرايط نامطلوب زيستي براي سقط جنين هاي پسر مستعدتر هستند. »
در حالي كه پاولوفسكي نقش اصلي را براي مادران قائل است، والري گرانت پا را از اين هم فراتر مي گذارد. او ادعا مي كند كه تعيين جنسيت نمايشي است كه يك زن در آن نقش ايفا مي كند. او مي گويد: «در تمام مردم اين اعتقاد ريشه دوانده كه در فرآيند توليد مثل پدر در تعيين جنسيت فرزند سهم بيشتري دارد. » چهار دهه تحقيق باعث شده كه گرانت طور ديگري فكر كند. با اينكه عجيب به نظر مي رسد ولي او مي گويد كه مي تواند فقط با انجام يك آزمون شخصيتي احتمال پسرزا يا دخترزا بودن يك زن را پيش بيني كند. او از مادراني كه نزديك به زايمان بودند خواست تا پرسشنامه اي را پر كنند كه ميزان سلطه جويي آنان را ارزيابي مي كرد. اين آزمايش كه با سه پوند هزينه در اينترنت (www.sexratio.com) نيز قابل دسترسي است، شامل ۶۴ صفت از قبيل غرور، سخاوت، بي حوصلگي، ترسويي و خودخواهي است و زنان لغتي را علامت مي زنند كه شامل حال آنان مي شود. در ميان اين صفات ۱۳ لغت وجود داشت كه به ميزان بالاي سلطه جويي مربوط است و زنان برحسب تعداد علامت هايي كه مي زدند امتيازبندي مي شدند.
نمره متوسط حدود سه است. اگر چه اين آزمايش براي زناني با نمرات بالا يا پايين به طور تحسين برانگيزي دقيق بود ولي براي اكثريت زنان با نمره متوسط دقت كمتري داشت. براي مثال، يافته هاي گرانت نشان داد زنان بارداري كه امتياز هشت يا بالاتر مي گرفتند شانس به دنيا آوردن فرزند پسر در آنان ۸۰ درصد است. او مي گويد كليد اين يافته ها در هورمون تستوسترون است. آخرين مطالعه او و همكارش اين گفته را تاييد مي كند و نشان مي دهد زناني كه در اين آزمايش نمره بالايي آورده بودند مقدار هورمون مردانگي آنان نيز بالا بود. او مي گويد كه با وجود ارتباط منطقي تحقيقات منتشر شده او طي چندين سال، دانشمندان ديگر به كارش با ديده شك مي نگرند. وي اظهار مي دارد: «مردم با آزمون هاي روانشناختي به سادگي متقاعد نمي شوند و كل اين نظر فقط وقتي پذيرفته خواهد شد كه من بتوانم اساس زيستي آن را به اثبات برسانم. » از اين رو، او هم اكنون در حال تحقيق روي يك نظريه است. او مي گويد: «من دارم روي اين نظريه كار مي كنم كه فرد ماده در هر چرخه ماهيانه يك تخمك توليد مي كند و به نحوي سازگار شده تا يك اسپرم حامل كروموزوم X يا Y را دريافت كند. » گرانت بيان مي كند كه او سازوكار اين امر را نمي داند اما به مطالعاتي اشاره مي كند كه براساس آنها پيشنهاد شده است كه تستوسترون در تخمدان ها رشد و نمو تخمك را تنظيم مي كند. او حدس مي زند كه مقادير زياد تستوسترون تخمك هاي در حال رشد را به نحوي آماده مي كند تا براي لقاح، اسپرم حاوي Y را دريافت كنند و مقادير كم تستوسترون آنها را براي دريافت اسپرم حاوي X آماده مي كند.
زنان مي توانند با روش گرانت جنسيت فرزندشان را دستكاري كنند و اين با اثر تريورس ـ ويلارد كاملاً همسو نيست. او ادعا مي كند اين روش به مادران اين اجازه را مي دهد تا بچه هايي به دنيا آورند كه بين آنان و بچه هايشان براي تعليم و تربيت بهترين تناسب وجود داشته باشد. او مي گويد ما مي دانيم كه واكنش زنان در برابر پسر يا دختر متفاوت است و بچه هايي با جنسيت هاي مختلف نسبت به انواع محرك ها بهتر پاسخ مي دهند. از اين رو، اگر مادر بتواند بچه اي به دنيا آورد كه جنسيت او با خلق و خوي مادر متناسب باشد يك مزيت سازشي خواهد بود و آن بچه نيز مي تواند به نوبه خود والد موفق تري باشد.
نظريات گرانت توسط «جان منينگ» مورد تاييد قرار گرفته است. منينگ در مجله «زيست شناسي نظري» گزارش كرد زنان و مرداني كه انگشت حلقه بلندتري در مقايسه با انگشت اشاره دارند به احتمال بيشتر پسر به دنيا مي آورند. ارتباط طول انگشت با جنسيت بچه چه مي تواند باشد؟ منينگ پيش از اين نشان داده بود كه اين خصوصيت فيزيكي مربوط به ميزان بالاي تستوسترون در رحم است. او مي گويد: «شايد گرانت راست گفته باشد زناني كه از نظر عاطفي سلطه جو و مستقل هستند بيشتر تمايل دارند پسر به دنيا آورند. »
اما منينگ متقاعد نشده است كه اين به آن مفهوم است كه مادران تحت تاثير جنسيت فرزندانشان هستند.
با اينكه مردان و زنان براي دستكاري جنسيت فرزندانشان از سازوكارهاي مختلفي بهره مي گيرند ولي هيچ دليلي وجود ندارد كه آنان نتوانند اين كار را «به بوته آزمايش» بگذارند. رقابت ژن هاي خودخواه طي تكامل مي تواند به يك «رقابت تسليحاتي» بينجامد. اين ژن ها در سازوكارهاي اصلي توليد مثل دخالت مي كنند و رقابت آنها تا وقتي ادامه مي يابد كه فوايد تاثيرگذار جنسيت فرزند بر ضررهاي آن فايق آيد.
اما گرانت متقاعد شده است كه زنان نقش اول را دارند. او خاطرنشان مي كند كه زنان در مقايسه با مردان براي لقاح، تربيت و ازدياد فرزند مسئوليت سنگيني دارند. زنان اميدوارند تا با به دنيا آوردن بچه هايي كه جنسيت آنان با خلق و خوي مادرانشان متناسب است بهتر بتوانند از عهده اين مسئوليت سنگين برآيند.
New Scientist, 14 Sep. ۲۰۰۲

نگاه ژرف
كبد - ۱
جان لي
زماني كه پرومتوس آتش را از خدايان يونان باستان دزديد، آنان تنبيه سختي براي او در نظر گرفتند. او باغل و زنجير به صخره اي بسته شد. عقابي هر روز مي آمد و كبدش را مي خورد.
شب ها، كبد پرومتوس دوباره رشد مي كرد و به حالت اول در مي آمد. سرانجام، وي توسط هراكليس نجات يافت و عقاب مجبور شد به رژيم غذايي عادي خود روي آورد. موضوع جالبي كه اين افسانه اشاره دارد اين است كه يونانيان باستان از توان بازسازي كبد آگاه بودند. آيا اين دانش از طريق مشاهده سرنوشت سربازان زخمي به دست آمده است يا اين كه پزشكي گمنام اولين جراحي كبد را بيش از ۲۵۰۰ سال پيش انجام داده است؟ ما ممكن است هرگز به پاسخ اين پرسش دست نيابيم. اما دانشمندان طي قرن گذشته مطالعات وسيعي روي كبد (بزرگ ترين اندام داخلي بدن) انجام داده اند. در كبد سالم، جايگزيني يك سلول توسط سلول جديد به كندي صورت مي گيرد اما در پي آسيب توسط سموم يا برداشته شدن قسمتي از كبد در حين جراحي، تكثير سلول ها به سرعت انجام مي گيرد. ساخت DNA در مدت ۲۴ ساعت انجام مي شود و كبد باقيمانده طي سه روز وزن خودش را دو برابر مي كند بنابراين در مدت حدوداً دو هفته كبد اوليه بازسازي مي شود. به نظر مي رسد كه هيچ محدوديت عملي براي اين ظرفيت بازسازي كبد وجود نداشته باشد. در اواخر دهه ،۱۹۵۰ آزمايش پرومتين نشان داد كه اگر قسمتي از كبد موش هاي رت در هر ماه و دست كم به مدت يك سال برداشته شود باز هم اين موش ها زنده مي مانند. در واقع كبد اين موش ها بازسازي شده بود.
سال ها، سازوكارهايي كه در پس اين توان بازساي بالا وجود دارد ناشناخته بود. براساس يك نظريه، كاهش سلول هاي كبد، توليد عوامل رشدي را تحريك مي كند كه فرايند ترميم را به راه مي اندازند. اما براساس نظريه اي ديگر در حالت عادي، مهاركننده هاي رشد، تكثير سلول هاي كبد را باز مي دارند. از اين رو، حذف اين مهاركننده ها به بازسازي كبد منجر مي شود. مطالعات پيشرفته مولكولي نشان داده اند كه براي توضيح توان نوسازي بالاي كبد هم بايد عوامل رشد و هم مهاركننده هاي رشد را در نظر گرفت. عوامل رشد به طور قطع در اين امر دخيل اند. يكي از مهم ترين اين عوامل، عامل رشد هپاتوسيت است كه ويژه سلول هاي كبدي است كه تصور مي رود باعث آغاز روند بازسازي مي شود. يكي ديگر از مولكول هاي رشد TGFa است كه ميزان آن در پي آسيب تا ده برابر افزايش مي يابد. افزايش مقدار اين عامل رشد با افزايش ساخت DNA همراه است. البته عوامل رشد ديگر و هورمون هايي مانند انسولين و نورآدرنالين نيز در فرآيند بازسازي تاثير مهمي دارند. مانند تمام فرآيندهاي خوب، بازسازي كبد نيز بايد متوقف شود. مولكول اصلي اي كه نقش ترمز را ايفا مي كند، TGFB است. اين مولكول در برخي بافت ها به عنوان عامل رشد عمل مي كند اما در كبد نقش بازدارنده تقسيم سلولي را ايفا مي كند. مقدار عوامل رشد ۲۴ ساعت بعد از آسيب، افزايش مي يابد و تا وقتي ادامه مي يابد كه پاسخ ترميمي كامل شود. جالب است كه TGFB حتي زماني كه كبد سالم است به مقدار كم توليد مي شود تا اثر عوامل رشدي اي را خنثي كنند كه به طور عادي در خون وجود دارند. با شناخت بيشتر ساز و كارهايي كه فرآيند ترميم كبد را تحت تاثير قرار مي دهند مي توانيم به درمان هاي جديدي دست يابيم. اين درمان ها مي توانند بعد از هپاتيت شديد يا جراحي به ترميم كبد كمك كنند.
كبد فقط به خاطر نوسازي بالا مورد توجه نيست. كبد نه تنها بزرگ ترين اندام داخلي بدن بلكه پر كارترين اندام بدن نيز است. كبد به عنوان كارخانه مواد شيميايي، از بين برنده سموم، سازنده هورمون ها و پردازش كننده مواد حاصل از هضم غذا عمل مي كند. ما فقط وقتي به ارزش و اهميت آن پي مي بريم كه نقصي در كارش پيدا شود. براي مثال، هنگامي كه سرطان مي گيريم يا در مصرف الكل افراط مي كنيم.
كبد در طرف راست بدن و بعد از روده قرار دارد و قرار گرفتن آن بعد از روده اهميت حياتي دارد. بين كبد و روده مسير دو طرفه مهمي برقرار است. اين مسير، سياهرگ باب نام دارد و حامل خوني است كه از شبكه مويرگي روده به كبد مي ريزد و اين درست جايي است كه شبكه مويرگي ديگر اين سياهرگ تمام مواد حاصل از هضم را از روده به هپاتوسيت ها (سلول هاي كبدي) مي آورد.
سرانجام، محصولات پردازش يافته به گردش خون عمومي آزاد مي شوند. وظيفه هپاتوسيت ها بسيار مهم است زيرا كه قبل از جريان يافتن خون باب در بقيه قسمت هاي بدن بايد كار زيادي روي آن صورت گيرد. در حدود ۶۰ درصد منبع خوني كبد از سياهرگ باب تامين مي شود اما از آنجا كه اين خون قبل از ورود به شبكه مويرگي در روده بوده اكسيژن آن به مصرف رسيده است. ۳۰ درصد ديگر كه از سرخرگ كبدي مي آيد اكسيژن مورد نياز كبد را براي انجام پردازش پيچيده بيوشيميايي مهيا مي كند.
در كبد مجاري اي به نام مجاري صفراوي وجود دارد كه صفراي ساخته شده توسط هپاتوسيت ها به درون اين مجراها ترشح مي شود. مجاري صفراوي بزرگ كبد را ترك مي كنند و به مجراي صفراوي مشتركي مي ريزند كه به دوازدهه منتهي مي شود. انشعابي از اين مجراي صفراوي مشترك به كيسه صفرا مي رود كه كيسه اي عضلاني است و به لوب راست كبد چسبيده است.
New Scientist,11 Nov. ۲۰۰۰

نوبليست ها
كارل ديويد اندرسون
004380.jpg

فيزيكدان آمريكايي (۹۱۱۹-۱۹۰۵)
Carl David Anderson
فيزيك پوزيترون ۶۱۹۳
اندرسون از پدر و مادري سوئدي كه به آمريكا مهاجرت كرده بودند، زاده شد. او در نيويورك چشم به جهان گشود، در انستيتوي تكنولوژي كاليفرنيا به تحصيل پرداخت، در ۱۹۳۰ درجه دكترا گرفت و از ۱۹۳۹ تا هنگام بازنشستگي اش در ۱۹۶۸ در همان انستيتو به عنوان استاد فيزيك به خدمت پرداخت. اندرسون سهم بسيار بسزايي در كشف دو ذره بنيادي جديد داشت. او در ۱۹۳۰ كار بررسي پرتوهاي كيهاني را توسط عكس برداري از رد آنها در اتاقك ابر آغاز كرد و الكترون هاي پر انرژي موجود در رگبارهاي پرتو كيهاني را در درون اتاقك پي جويي كرد. او براي اندازه گيري سرعت اين الكترون ها اتاق ابري را در يك ميدان مغناطيسي قوي قرار داد و با تعجب مشاهده كرد كه عكس ها انحراف نيمي از الكترون ها را به يك سو نشان مي دهند، حال آنكه، نيم ديگر به سوي مخالف انحراف يافته اند. از اينرو بايد مخلوطي به نسبت ۵۰ درصد از ذرات داراي بار مثبت و ۵۰ درصد از ذرات داراي بار منفي وجود داشته باشد. ماهيت ذرات منفي از پيش معلوم بود. آنها همان الكترون هاي داراي بار منفي بودند. اما ذرات مثبت نمي توانستند پروتون، تنها ذره مثبتي كه تا بدان موقع شناخته شده بود، باشند. نتايج به دست آمده از اين آزمايش تنها در صورتي از لحاظ منطقي قابل تفسير بود كه ذرات داراي بار مثبت جرمي معادل جرم الكترون هاي داراي بار منفي داشته باشند و اين ذرات چيزي نبود مگر پوزيترون يا الكترون مثبت. يكسال بعد نتايج به دست آمده از آزمايشات اندرسون توسط پاتريك بلاكت (P.Blackett) و اكياليني (Occhialini) مورد تاييد قرار گرفت و بدين ترتيب اندرسون به دريافت جايزه نوبل نايل آمد.
او در سال ۱۹۳۶ دريافت كه ردهاي بيشتري از پرتوهاي كيهاني وجود دارند كه توسط ذراتي سنگين تر از الكترون و سبك تر از پروتون پديدار مي شوند و بدين ترتيب براي نخستين بار وجود ذراتي كه توسط هايدكي يوكاوا (H.Yukawa) پيش بيني شده بود، مورد توجه قرار گرفت. يوكاوا گمان مي كرد كه ذراتي با نيروي هسته اي قوي وجود دارند كه هسته ها را در كنار هم نگه مي دارند. اين ذرات در ابتدا مزوترون يا يوكون ناميده شدند. اما بعدها ثابت شد كه اين نام گذاري بسيار شتاب زده بوده زيرا بر هم كنش آنها با هسته آنقدر استثنايي و تصادفي است كه امكان تفسير نقش آنها توسط يوكاوا وجود نداشت. اين ذرات از سال ۱۹۳۸ مزون نام گرفتند و ابهام موجود درباره آنها با كشف مزون هاي بيشتر و فعال تري موسوم به مزون پي يا پيون توسط سيسيل پاول (C.Pawell) تا اندازه اي برطرف شد.

پيتر ژوزف ويليام دباي
004390.jpg

شيمي فيزيكدان هلندي (۶۶۱۹-۱۸۸۴)
Peter Joseph William Debye
شيمي گشتاورهاي دوقطبي ۶۱۹۳
دباي در ماستريخت هلند به دنيا آمد، در دانشگاه آكن به تحصيل مهندسي برق پرداخت، در ۱۹۱۰ از دانشگاه مونيخ درجه دكترا گرفت و پس از آن به ترتيب كرسي استادي فيزيك دانشگاه هاي زوريخ، اوترخت، گوتينگن و ليپزيك در اختيار وي قرار گرفت. از ۴۰ ـ  ۱۹۳۵ و پيش از مهاجرت به آمريكا رياست انستيتوي فيزيك نظري قيصر ويلهلم به وي محول شد و پس از عزيمت به آمريكا در مقام استادي شيمي دانشگاه كرنل مشغول به كار شد (۵۰ ـ ۱۹۴۰). نخستين كار وي مشتق گيري از تاثير نسبي تغيير ظرفيت گرماي ويژه جامدات با دما بود. دباي و اسشيرر (Scherrer) در ۱۹۱۵ روشي براي ساخت الگوهاي پراش پرتوايكس از پودر را كشف كردند. قسمت عمده كار دباي كه در سال ۱۹۱۲ آغاز شد به گشتاورهاي دوقطبي اختصاص داشت. او از اين گشتاورها براي تعيين ميزان پلاريته پيوندهاي كووالانس و تعيين زواياي پيوندها استفاده مي كرد. پژوهش هاي او بر روي پرتوهاي ايكس و نتايج حاصل از طيف چرخشي، پيكربندي فضايي دقيقي را از مولكول هاي كوچك به دست داد. براي مثال ساختار سطح مولكول بنزن توسط اندازه گيري گشتاورهاي دوقطبي تاييد شد. سرانجام دباي به خاطر پژوهش هايش درباره پراش پرتو ايكس و الكترون ها در گازها برنده جايزه نوبل شيمي سال ۱۹۳۶ شد. اما شهرت دباي بيش از همه به خاطر ارائه نظريه دباي ـ هوكل بود. در قرن بيستم آزمايش هاي پراش با پرتو ايكس نشان داد كه نمك ها كلاً، حتي در حالت جامد، به صورت يون وجود دارند. تغيير در رسانايي محلول هايي از اين الكتروليت ها با تغيير در غلظت را ديگر نمي شد برحسب افزايش درجه تفكيك حاصل از افزايش رقت توضيح داد. دباي و اريك هوكل (E.Huckel) در ۱۹۲۳ موجبات توضيح اين موضوع را فراهم آوردند. آنان دريافتند كه در محلول يك نمك، با غلظت متوسط، هر يون با آتمسفري از يون ها كه بار مخالف دارند، احاطه مي شود و نيروي بازدارنده اي اعمال مي كنند كه حركت يون ها در ميدان الكتريكي را به تعويق مي اندازد. نتيجه كارهاي دباي و هوكل اين بود كه رسانايي يك الكتروليت قوي بايد با ريشه دوم غلظت آن متناسب باشد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   جامعه  |   زمين  |   شهر  |
|  عكس  |   علم  |   كتاب  |   ورزش  |   هنر  |   صفحه آخر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |