جمعه ۲ خرداد ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۰۵۷
به انگيزه جشنواره دو تار و تنبورنوازان
اين زخمه را دريغ مدار
تنبور قديمي ترين ساز مضرابي و مقيد ايراني است كه با توجه به نقوش سنگي به جا مانده حكايت از قدمتي چند هزار ساله دارد
004235.jpg
هوشنگ ساماني
به همت بنياد آفرينش هاي هنري نياوران، جشنواره دوتار و تنبورنوازان برتر كشور، يادواره استاد سيد عباس معارف در فرهنگسراي نياوران برگزار مي شود. در اين همايش كم نظير چهره هاي آشنايي چون درويش امير حيايي از كرمانشاه، حاج قربان سليماني و عليرضا سليماني از شمال خراسان (قوچان)، عبدالله سرور احمدي از شرق خراسان (تربت جام)، سهراب محمدي از شمال خراسان (بجنورد) و دكتر مجيد تكه از تركمن صحرا حضور دارند. بسياري از اين هنرمندان دوران كهولت سن را مي گذرانند و در واقع آخرين راويان فرهنگ كهن دوتار و تنبورنوازي كشورند. بنابراين جشنواره اخير فرصت مغتنمي است تا نسل جوان از اين چشمه هاي فرهنگي و هنري سيراب گردد.
•••
تنبور قديمي ترين ساز مضرابي و مقيد ايراني است كه با توجه به نقوش سنگي به جا مانده، حكايت از قدمتي چند هزار ساله دارد. نخستين مكتوب و مستند مربوط به آن، كتاب موسيقي الكبير ابونصر فارابي است. فيلسوف، دانشمند و موسيقيدان عصر سامانيان با دقتي تحسين برانگيز تمام زيروبم اين ساز را كاويده و در بخش سازشناسي كتابش، برايمان به يادگار نهاده است. او به ضرورت زمان خويش، كتاب را به زبان عربي نوشت تا سرانجام فرزندان خلفش پس از هزار سال به فارسي برگرداندند!
فارابي در موسيقي الكبير از دو نمونه تنبور مهم و رايج زمانه خويش نام مي برد. نخست تنبور بغدادي با كاسه اي كوچك و ديگر از تنبور خراساني ياد مي كند. امروزه تنبور خراساني با همان ويژگي هاي مكتوب فارابي يافت مي شود، چه از حيث ابعاد و اندازه ها و چه از نظر پرده بندي، اما تكليف تنبور بغدادي به درستي برايمان روشن نيست. شايد تنبور رايج در غرب ايران (كرمانشاه) با كاسه اي كوچكتر از نوع خراساني بازمانده همان تنبور بغداد باشد.
تنبور خراساني امروزه ديگر بدين نام خوانده نمي شود. بنابر ظاهر ساده و بي تكلفش، آن را دوتار مي نامند زيرا تنها از دو عدد تار (سيم) بهره مي برد. همچنين تنبور كرمانشاه را دوتار نمي خوانند. گويا به دليل تضاد اين عنوان با وضع موجود آن باشد. تنبور امروز كرمانشاه داراي سه عدد تار (سيم) است. دوتار خراسان هم با دو گونه متفاوت هم اينك به حيات چند هزار ساله اش ادامه مي دهد. يكي نوع مربوط به شرق خراسان و به ويژه تربت جام كه ساده ترين دوتار ايران است يعني پرده هاي روي دسته ساز فقط نه عدد است. دوتار ديگر اين خطه متعلق به شمال خراسان با مركزيت قوچان، شيروان و بجنورد است. گونه هاي ديگر از دوتار با اندازه هاي مختلف در تركمن صحرا و مازندران نيز به چشم مي خورد كه به تأثير فرهنگ موسيقايي منطقه، صدادهي متفاوتي دارند.
امروز با گسترش رسانه ها و به ويژه تلويزيون، كمتر رويدادي از احوالات بشري پنهان و مهجور مي ماند و اگر نيك بنگريم دوربين هاي تلويزيوني تقريباً به همه مكان هاي عمومي سرك مي كشند مگر اينكه محدوديت هاي سياسي، امنيتي و اخلاقي آنها را بازدارند. در حال حاضر پخش صحنه هايي نظير جشن ميلاد، جشن عاطفه ها، نمايشگاه بازرگاني، نمايشگاه كتاب، جشنواره هاي فيلم و تئاتر، مسابقات قرآن، مراسم عزاداري، نماز جمعه، مسابقات ورزشي، تجمعات سياسي، ديدارسران، همايش هاي تخصصي در زمينه هاي علمي، سياسي، اقتصادي اجتماعي، مذهبي، سينمايي، ورزشي، ادبي، عكاسي و. . . و همچنين رويدادهاي فانتزي وخنده آور جزو برنامه هاي عادي و روزمره تلويزيون ماست. بسياري از اين بازتاب هاي صوتي و تصويري حتي به صورت زنده توفيق نمايش مي يابند و اگر به هر دليلي چنين حاصل نشود در ساعات ديگر به سمع و نظر بينندگان محترم خواهند رسيد. نشان ندادن سازهاي موسيقي از صفحه تلويزيون اگر چه به نظر مسئله كوچكي در مقايسه با ساير امور كشور مي نمايد اما با همين به ظاهر كم اهميت لطمه سنگيني به فرهنگ عمومي و به ويژه خودباوري جوانان وارد ساخته است. بافت اجتماعي و شرايط اقتصادي حاكم مجالي براي استفاده زنده از كنسرت هاي موسيقي را به عموم افراد نمي دهد. فقط معدودكساني كه دستي در دانش موسيقي دارند يا دستي بر جيب توانند برند، گهگاه آن هم شهرهاي بزرگ و بيشتر تهران قادرند لحظاتي را هم ببينند و هم بشنوند. در اين ميان سر ميليون ها زن و مرد و پير و جوان مشتاق در اقصي نقاط كشور بي كلاه مي ماند نه فقط به علت كمبود امكانات كه سيماي جمهوري اسلامي هم اين فيض را از آنها دريغ مي دارد و اي كاش و هزاران اي كاش به اين محروميت تن مي دادند. تشنه را از آب منع كردن، به واقع آب در هاون كوبيدن است و چون آب زلال نمي يابند با دست يازيدن به چشمه هاي ماهواره، اينترنت، ويديو و سي دي هاي آنوري چه آب هاي گل آلودي كه نمي نوشند.
نتيجه اينكه جوان ما شخصي به نام جليل شهناز نمي شناسد. نام حاج قربان سليماني را هم تاكنون نشينده است اما شناخت زيادي نسبت به اريك كلاپتون، گيتاريست و خواننده پاپ آمريكايي دارد. تمام سي دي ها و شوهايش را تهيه كرده است، خيلي راحت و ارزان و بي دردسر. فرق تار و سه تار و دوتار را نمي داند و مي گويد همه اش يكي است در عوض گيتار سبك كلاسيك و فلامنكو را از هم تمييز مي دهد و اينكه هر دو شش سيم دارند. يكي را با مضراب نوازند و ديگري را با ناخن پنج انگشت. بگذريم مگر داشتن اطلاعات عمومي ضرري دارد؟! همه سيماها و تلويزيون هاي جهان كه امروزه از بركت فنون، عددشان بالاي هزار است، در پخش تصاوير، محدوديت هايي دارند و به طور طبيعي موافق با پخش برخي تصاويرند و مخالف برخي ديگر، اما اين حصار خيلي هم محكم نيست و گاهي تصاوير ممنوعه درز مي كنند. براي مثال شبكه هاي اروپايي و آمريكايي كه به طور ذاتي در پي ترويج فرهنگ شرقي نيستند، گاهي پيش مي آيد تصاوير چهره هاي اسلامي، عرفاني و هنري جهان شرق را به نمايش بگذارند. قرآن خواني عبدالباسط مصري، قوالي نصرت فتح علي خان پاكستاني و شهناي نوازي بسم الله خان هندي چند نمونه اند.
•••
درويش امير در سال ۱۳۳۹ به دعوت راديو، با تنبور و آواز «علي گويم علي جويم» شوري به پا كرد. پس از آن سيزده رجب و عيدغدير با آواز و تنبور درويش امير گره خورده و رنگ و بوي ديگر يافت.
و اينك او متحير از احوال زمانه كه چه شده است؟ تنبور كه همان تنبور است و آواز هم همان آواز. چرا نمي شود نواخت؟ چرا نمي شود خواند «علي گويم علي جويم»؟ و چرا نبايد اين گفت وگوي عاشقانه را ديد و شنيد؟
موسيقيدانان ايران با تمام گرايش هاي مختلف از نوع سنتي، نواحي و كلاسيك گرفته تا گونه هاي پاپ و مدرن اگرچه به لحاظ سبك هنري تفاوت هاي قابل ملاحظه اي دارند اما در يك موضوع اتفاق نظر كامل داشته و به عبارتي غم مشترك دارند.
همه آنها منتظرند روزي از دريچه تلويزيون با مخاطبان خود كه كم هم نيستند، حرف بزنند، بخوانند و بنوازند و مخاطبان نيز به گوش بشنوند و به چشم ببينند. اگرچه روند گذشته بسياري از آنها را نااميد كرده و ديگر بدين موضوع نمي انديشند ولي انسان به اميد زنده است چنانكه شيخ شيراز مي فرمايد در نوميدي بسي اميد است. بنابراين حاج قربان سليماني مي تواند اميدوار باشد روزي بر صفحه سيماي جمهوري اسلامي ظاهر شود و براي ايرانيان داخل و خارج «مَگْري مَگْري» بخواند.
او منهاي دانش نظري، خود فارابي است، هم لباسش و هم دوتارش. گويي فارابي نمرده و هزار سال پس از نگارش موسيقي الكبير همچنان مي نوازد و مي خواند. سهراب محمدي هم بايد اميدوار باشد تا روزي بر صفحه تلويزيون ايران در غم از دست دادن فيروزه (منطقه اي در شمال خراسان)، آواز «هرايي» بخواند و سرانجام بايد اميدوار بود تا عيدغدير را با تنبور و آواز درويش امير هشتاد و دو ساله جشن گرفت.

نگاهي به فيلم «از كنار هم مي گذريم» اثر ايرج كريمي
موقعيت ماشيني
004245.jpg
رضا آشفته
«از كنار هم مي گذريم» پيش از ورود به سينما به اين معضل اساسي اشاره دارد كه در دنياي امروز ما با عدم ارتباط مواجه هستيم. شايد در ظاهر دنياي پيرامونمان پر زرق و برق تر و شلوغ تر به نظر آيد، اما در واقع خلوت و تنهايي مان بيشتر شده است.
ايرج كريمي به عنوان نويسنده و كارگردان براي آنكه بهتر بتواند اين تم را به منصه ظهور برساند، در تدارك يك موقعيت كاملاً معاصر بوده است. او جاده و ماشين را ابزارهاي اين موقعيت قرار مي دهد و سفر نيز خواه ناخواه از گذشته هاي دور تاكيدي بر جنبه هاي اسطوره اي شناخت دارد، براي آنكه در سفر آدمي فرصت لازم و كافي را براي بازشناسايي خود و آدم هاي پيرامونش مي يابد. به عبارت ديگر در اين موقعيت ماشيني هنوز هم اصل و اساس ها از ريشه زده نشده است، بلكه انسان به گذشته هاي دور گره خورده است. اما اين گره ها تا حدي شل و نااستوار است. مثلاً وقتي صحبت از ابن سينا يا امام رضا (ع) مي شود، اين شخصيت ها امروز به عنوان اسطوره هاي ملي و مذهبي مطرح هستند و البته هر يك نيز به نوبه خود در شكل گيري شخصيت ها به عنوان الگو مي توانند تاثيرگذار باشند. ولي امروز اين نقش و تاثير تبديل به جنبه اي طنزگونه شده است: براي آنكه كاركرد راستين خودش را از دست داده است. در عين حال حضور آنها دال بر بودن ريشه هاي اساطيري است و اگر ارتباط انساني بر مبناي شناخت درست ممكن شود، اين اساطير نيز مي توانند نجات دهنده انسان در مسايل و معضلات بغرنج روحي و رواني باشند. حتي مرده پرستي ايرانيان نيز به عنوان يك اصل زيربنايي هنوز مورد توجه قهرمانان زن اين فيلم است. دو هوو بر سر دارندگي مرده شوهرشان (مهران) دچار سوءتفاهمات و همچنين طرح و توطئه هاي عجيب و غريب مي شوند. مهراني كه در كنار آنها ديگر نيست، امروز حضور پررنگ تري در زندگي تهي از معناي زن ها دارد. مثلاً دعواي دو هوو بر سر گم شدن نامه مهران جنبه احساساتي خود را از دست مي دهد و تا حدي خنده دار به نظر مي رسد. براي آنكه اين دو رقابتي را در پيش گرفته اند كه به نفع هيچ يك نخواهد بود. در صورتي كه بودن آن دو در كنار هم براي پر شدن از هم و فرار از تنهايي مي تواند موثر باشد كه چنين رويه اي در اين عدم ارتباط ناممكن به نظر مي آيد.
مرد لنگرودي و پسرش ارس هم در اين مسير پر تلاطم روحي كه شايد آخرين دقايق با هم بودنشان باشد، براي آنكه ارس بنا بر نظر پزشكان به بيماري لاعلاج سرطان دچار است و همانند مادرش بايد به ديدار باقي بشتابد. اين دو هم انگار بي آنكه بخواهند با توجه به اين كشف از هم دور شده اند و وقتي مي خواهند با دو زن تهراني (هووها) ارتباط برقرار كنند، چنين چيزي به وقوع نمي پيوندد و گويي فرسنگ ها بين اين آدم هاي شهرستاني و تهراني فاصله است. حتي اختلافات كلامي آنان نيز بر سر اين مسئله است كه تهران بهتر است يا لنگرود؟
آرشيتكت بيوه و دو فرزندش (بهزاد و سپنتا) هم در اين جاده با آنكه تنها هستند، مي خواهند به طبيعت پناه بياورند تا بلكه دردها و عقده هاي دروني شان را فراموش كنند اما آنچه مدام از درون آنها را تحت الشعاع قرار مي دهد همانا گذشته نه چندان مناسبي است كه آنها را به اين روز انداخته است. براي آنكه عدم حضور مادر پريشاني تك تك آنها را رقم زده است و حتي مرد با پررويي تمام براي فرار از اين تنهايي به زن هاي بيوه مهران رجوع مي كند تا ارتباطي برقرار سازد كه اين خرده موقعيت نيز با متلك هاي آبدار و معنادار يكي از زن ها از هم مي پاشد. بهزاد هم پي نمي برد چرا نبايد مادرش كه امروز مثل دستمال كاغذي مچاله شده است، در كنارش نباشد، از اين سفر باز مي گردد. . . انگار تقدير چنين گفته است كه همه از تنهايي هاي منحصر به فرد خود در عذاب نباشند و هيچ كس توانايي بالقوه اي در ايجاد بستري مناسب براي با هم بودن نداشته باشد.
مهران رجبي (نعش كش) در فيلم «از كنار هم مي گذريم» گويي امضاي ايرج كريمي باشد. او اطلاعات عمومي بالايي دارد و به سينما هم عشق مي ورزد، بنابراين درباره سينما و انواع آن مدام حرف مي زند. شايد او در اين مسير پرتلاطم روحي آدم ها كه هر يك به نوعي در حال مكاشفه خود است، فارغ از تمام دغدغه هاي موجود با بي خيالي تام كارش را مي كند، در عين حال مي داند كه سينما هم نمي تواند مثل گذشته بر روح و روان آدم ها تاثيرگذار باشد، براي آنكه پيچيدگي هاي موقعيت ماشيني آدم ها فراتر از دردهاي لاعلاج است! رجبي در عين حال بهترين فرصت ها را براي خنداندن فراهم مي سازد تا از تلخي و اندوه روابط و سرگذشت آدم ها بكاهد. البته سعي كارگردان نيز اين بوده است كه در فضايي نه چندان احساساتي و سانتي مانتال گونه به راحتي به اين روابط كاملاً بغرنج و قابل تعمق تاكيد كند. اگر قرار بود كه احساسات غالب شوند، آنگاه خود روابط هيچ گاه فرصت آشكار شدن نداشتند.
ايرج كريمي از نابازيگران مي خواهد كه جلوي دوربين راحت تر از روابط معمولي و روزانه خود ديالوگ بگويند، حركت بكنند و عكس العمل هاي منطقي را بروز دهند. از دوربين هم انتظاري كلاسيك ندارد كه بنابر تقطيع هاي تثبيت شده، به شكار لحظات برود، بلكه دوربين بنابر موقعيت ها و روابط لحظات را تصوير مي كند. گاهي اين لحظات بي حضور آدم ها با تصويري از جاده و حركت اتومبيل ها و بودن صداي دو آدم يا مونولوگ يك آدم ثبت مي شود. بنابراين قاعده اصولي در فيلم رعايت نمي شود، براي آنكه منطق تجربي و رئاليستي فيلم نيز مي طلبد دوربين راحت تر از گذشته با دنيا در ارتباط باشد.
مطمئناً با شكستن خط فرضي هيچ اتفاق ناخوشايندي در اين موقعيت غيردراماتيك نمي افتد، بلكه مهم ثبت اين لحظات عجيب و مسئله دار است. آدم هايي كه از كنار هم مي گذرند، بي آنكه نسبت به هم دقيق شوند و در اين سفر به كشف بزرگي براي رهايي از آن برسند. بنابراين موقعيت ماشيني همچنان به حركت خود ادامه مي دهد، شايد الان نسبت به چند سال گذشته اين عدم ارتباط ها پررنگ تر هم شده باشد. كمي در اين باره حوصله و تعمق كنيم مگر غير از اين است؟!
ايرج كريمي به واسطه هر يك از شخصيت ها معنا و انگيزه اي را متبادر مي سازد. اما بودن يا نبودن مرد تاير به دست با يك علامت سوال بزرگ مواجه مي شود، هر چند بودنش براي مزه پراني خالي از لطف نيست. به هر حال شوخ طبعي كريمي همه جا بايد نمود داشته باشد، اين هم يكي از آنها!!

نقد سيما
اكبر عبدي در برداشت دوم
004240.jpg
برنامه برداشت دوم (شبكه ۲) در يك اقدام مؤثر و مفيد اكبر نبوي، منتقد را رودرروي اكبر عبدي، كمدين نشاند تا درباره زندگي و آثارش به بحث و گفت وگو بنشينند.
اين برنامه در گذشته نيز ابراهيم حاتمي كيا، رسول ملاقلي پور و پرويز پرستويي را براي مرور آثار انتخاب كرده بود كه مورد توجه خيلي ها قرار گرفت. اكبر عبدي هم از آن دست چهره هاي سينمايي، تلويزيوني و تئاتري است كه امروز از هر جهت قابل توجه و بحث است. او بازيگري را از دوران مدرسه و ادا و تقليدهاي خانوادگي شروع كرده است، و بعد سر از تئاتر شهر درآورده و به عنوان يك بازيگر حرفه اي وارد ديگر عرصه هاي هنري شده است. خود عبدي نيز بر اين نكته اعتراف كرده است كه رضا ژيان، بازيگر و كارگرداني او را از كارخانه قالب سازي جاده خاوران براي بازي در مجموعه تلويزيوني «مثل آباد» كشانده است، براي آنكه ژيان معتقد بوده كه عبدي ذاتاً بازيگر است. بنابراين او من بعد در تلويزيون با حضور در چند سريال كودك و نوجوان مانند «محله بروبيا»، «محله بهداشت»، «باز هم مدرسه ام دير شد» با ارائه نقش يك پسر بچه پرشور و شر و در عين حال بانمك خود را در عالم بازيگري تثبيت كرد. البته حضور در كنار بازيگران آتيه داري مانند رضا ژيان، فردوس كاوياني، حسين پناهي، حميد جبلي، آتيلا پسياني و ديگران عاملي مهم در جهت بالا آمدن عيار بازيگري او بوده است. بعد از اين هم چند فيلم سينمايي نسبتاً ضعيف ـ مردي كه موش شد، جنجال بزرگ و. . . از اين چهره دعوت به عمل آوردند تا در مديومي حرفه اي تر ابراز وجود كند. البته اين شانس و اقبال با فيلم «اجاره نشين ها»ي (داريوش مهرجويي) كه هنوز هم يكي از بهترين آثار كمدي ايراني است، ممكن شد. عبدي همچنان در فيلم هاي كمدي مربوط به كودكان نقش هاي متفاوت و برجسته اي را ارائه كرد. او با فيلم «سفر جادويي» (ابوالحسن داودي) و «دزد عروسك ها» (محمدرضا هنرمند) همچنان وفاداري را به كودكان و نوجوانان حفظ كرد، كودكان آن روزها هنوز هم از عبدي به عنوان يك بازيگر جذاب و خنده ساز ياد مي كنند. اما بايد اذعان داشت كه توجه مهرجويي به عبدي باعث شد كه او مورد توجه ديگر كارگردان هاي درجه اول ايراني قرار گيرد، وگرنه بازي در فيلم هاي درجه ج و د عبدي را به ورطه نابودي و شايد هم فراموشي مي كشاند. علي حاتمي با دو فيلم دلشدگان و مادر از عبدي چهره اي قابل اعتنا و استثنايي مي سازد. نقش آفريني عبدي در مادر كه يك آدم عليل و ديوانه شده است، هميشه در يادها خواهد ماند. نوازندگي عبدي در دلشدگان نيز در نوع خود بي نظير مي نمايد. بنابراين حاتمي هم اين امكان را فراهم ساخت تا عبدي در قالب هاي غيركليشه اي بازيگري كند، و يا به قول خودش ـ در برنامه برداشت دوم زندگي كند. محسن مخملباف در هنرپيشه از عبدي مي خواهد كه نقش خودش را بازي كند. يعني عبدي نسبت به نقش هاي سطح پايين و كليشه ايش اعتراض كند، و اين بار با صراحت اعتراف كند كه با بازي در آثار هنري و در عين حال مخاطب پسند به سوي يك نوع بازيگري قابل تعمق و تحليل خواهد رفت. چنانچه امروز مي توان درباره بازي هايش از زواياي مختلف بحث و جدل كرده و در نهايت از عبدي به عنوان چهره اي درخور توجه و ماندگار در تاريخ سينماي ايران ياد كرد. مخملباف همچنين در يكي از تكنيكي ترين فيلم هاي خود (ناصرالدين شاه آكتور سينما) نقش مليجك را برعهده عبدي مي گذارد تا در اين فضاي مخدوش و تلفيق شده از تاريخ و فانتزي به بهترين نحو جولان دهد. عبدي چهره اي فتوژنيك دارد و دستان هنرمند گريمور معروفِ استاد اسكندري بارها اين امكان را براي او فراهم كرده است، تا در نقشي متفاوت فرو رود. آنچه از عبدي در دزد عروسك ها مي بينيم، با مادر يا اجاره نشين ها يا ناصرالدين شاه (آكتور سينما) يا هنرپيشه و غيره متفاوت است. او هر بار با ظاهري متفاوت و در ضمن با بهره گيري از صداسازي هاي خلاقانه و قدرت تجسم بالا به نقش هاي درخور توجهي رسيده است. بنابراين تماشاگران هر بار از بازي عبدي لذت خاصي برده اند و از تنوع بازي هايش به وجد آمده اند. عبدي از آن دست بازيگراني است كه بايد در اختيار كارگردان هاي درجه يك قرار بگيرد، وگرنه بازي هايش در سطح باقي مي ماند. او غريزي عمل مي كند، و اين غريزي بودن مانع از خلاقيت بدون ايراد مي شود. مثلاً بازي عبدي در زير آسمان شهر ۳ و به همين سادگي سروصداي دوستدارانش را درآورد كه او ديگر هنرمند توانايي نيست. حتي خود عبدي نيز به اين مسئله در برنامه پنجره اعتراف كرد كه بنابر نياز مادي مجبور بوده است كه تن به اين بازي هاي ناخواسته بدهد. علاوه بر اين ها در چند فيلم ديگر نيز نتوانسته ارزش هاي خود را تكرار كند، براي آنكه كارگرداني توانا از بيرون او را در مسير درست قرار نداده است. برداشت دوم اين فرصت را فراهم كرد كه علاقه مندان به بازيگري از نزديك با عبدي و آثارش آشنا شوند، و چند اثر برجسته اين بازيگر بي مانند ـ سفر جادويي، اجاره نشين ها، مادر، ناصرالدين شاه آكتور سينما، دلشدگان و. . . ببينند. بنابراين برداشت دوم همچنان يكي از موفق ترين برنامه هاي شبكه دو سيما محسوب مي شود.

به بهانه اجراي نمايش سنتي راز عروسك
مزاحم دوران بازنشستگي آدم هاي تئاتر نشويم
نقد تئاتر
سام فرزانه
از زماني كه پيداكردن زعفران ساييده شده راحت تر از گل زعفران شد و از زماني كه پختن آش نياز به تدارك چندين و چند روزه نداشت و از زماني كه ديگر گرداندن چرخ زندگي تنها به كمك مرد خانواده ميسر نشد، زن ها به اجتماع پا گذاشتند و بسياري از سنت ها كه ويژه آن زمان بود نيز كم كم به فراموشي سپرده شدند. از آن جمله مي توان به مجلس تقليد زنانه اشاره كرد.
مجالس تقليد از دوره اي به بعد در ايران رواج يافتند و به دليل جدا بودن اندروني از بيروني مردان نمي توانستند براي زنان نمايش اجرا كنند پس گروهي از زنان بر آن شدند تا مجالس تقليد و شبيه پوشي را براي زنان ديگر بر پا كنند.
در زمانه اي كه ديگر نمي توان چنين مجالسي را به شكل اوليه آن پيدا كرد گروهي در تالار سنگلج مجلس تقليد زنانه راه انداخته اند. گروه تئاتر تماشا به سرپرستي «داوود فتحعلي بيگي» نمايش راز عروسك را به روي صحنه برده اند. از آنجا كه فرم قديمي و سنتي اين نوع از نمايش به ضرورت زمانه از دست رفته است گروه تمهيدي براي علت بازآفريني آن انديشيده است. به اين صورت كه گروهي زن به سرپرستي زني كه كارگردان مجلس تقليد است آخرين تمرين نمايش خود را انجام مي دهند و پس از آن به نقش ها مي روند و نمايش آغاز مي شود.
با آغاز شدن تمرين نمايش است كه تنها بازيگران مرد اين نمايش عينك دودي به چشم زده و مانند نابينايان نوازنده در گوشه اي به ناكجا خيره مي شوند و تنبك و دف و دايره مي نوازند. نمايشنامه اين اثر توسط «داوود فتحعلي بيگي» نوشته شده است و داستان نمايشنامه به اين ترتيب است كه چهار تاجر به دروازه شهري مي رسند اما به آنها گفته مي شود كه بايد تا صبح پشت دروازه سر كنند و اگر توانستند تا صبح صحيح و سالم آنجا بمانند مي توانند وارد شهر شوند. اين چهار نفر تصميم مي گيرند به نوبت پاسداري دهند. نفر اول خراط است و براي بيدار ماندن از چوب پيكر زني را مي تراشد. نفر دوم كه خياط است براي عروسك لباس مي دوزد. نفر سوم زرگر است و براي آن جواهرات مي سازد. نفر چهارم درويشي باخدا است كه با مناجات از خدا مي خواهد تا به عروسك جان دهد. عروسك جان مي گيرد و چهار مرد بر سر او دعوا مي كنند. در اين حين است كه براي دادخواهي سراغ داروغه و قاضي و حاكم مي روند و سرآخر دختر را به حاكم سپرده و به پشت دروازه هاي شهر باز مي گردند. اما از آنجا كه نتوانستند از مال خود محافظت كنند به درون شهر راهشان نمي دهند. در لابه لاي قصه مجلس تقليد است كه با زندگي بازيگر نقش دختر آشنا مي شويم. او از طرف خانواده تحت فشار است تا زودتر ازدواج كند و به جاي تئاتر بازي كردن تشكيل خانواده دهد و در اين بين هيچ نظري از او پرسيده نمي شود. شباهت زندگي بازيگر به نقشش از سويي و از سوي ديگر آگاهي از اين موضوع كه دوران چنان نمايش هايي سرآمده است اما همچنان محدوديت هايي براي زنان ايراني وجود دارد، از نقاط جذاب و ديدني اين نمايش است.
بازيگران اين نمايش تا به حال با گروه تئاتر تماشا بازي نكرده اند و بيشتر آنها بازيگراني هستند كه به تازگي كار خود را شروع كرده اند و در آوردن بازي خوب و قابل قبول از آنها كار بزرگي است كه «ساسان مهرپويان» كارگردان اين نمايش از پس آن بر آمده است. در اين ميان مي توان به بازي سه نفر حرفه اي اين نمايش اشاره كرد. به بازي پر جنب و جوش «ساقي عقيلي» و بازي روان «بنفشه توانايي» و بازي جذاب و پركشش «مديا ذاكري» اشاره كرد. ذاكري از سال ها قبل كار بازيگري را شروع كرده و متاسفانه بازي خوب او كمتر ديده شده است. اما آنچه كارگردان را در امر كارگرداني ضعيف نشان مي دهد ريتم اين نمايش است. ريتم در تمام انواع تئاتر يكي از اركان مهم كار است و اين اهميت در نمايش هاي كمدي ارزشي چند برابر دارند و بايد به آن توجه بيشتري مي شد. طراحي صحنه نيز همچون كارهاي ديگري از اين دست طراحي ساده اي است كه تنها نقطه اوج آن سكوي وسط صحنه است.
گروه تئاتر تماشا تا به حال زحمت هاي زيادي براي حفظ و احيا و به روز كردن نمايش هاي ايراني كشيده است و اي كاش روزي براي طراحي صحنه كارهاي خود هم فكري بكنند. قطعاً طراحاني هستند كه براي اين گونه از اجراها طرح هاي نابي دارند. از سوي ديگر تمايل جمعي اين گروه به حفظ و احياي نمايش هاي سنتي ايران سبب شده است كه آنها در كنار اجرا به تحقيق بپردازند؛بيشتر توسط فتحعلي بيگي و محمد حسين ناصربخت. حال شايد بد نباشد با جذب استعدادهاي جوان و استفاده از كارگردان هاي خوش ذوق ما به اجراها و متن هاي امروزي با استفاده از سنت هاي نمايشي خود برسيم. كاري كه گروه تئاتر پرچين ـ در كارهاي حميد امجد و بيشتر از او محمد رحمانيان ـ سعي در رسيدن به آن دارد و موفقيت هايي هم كسب كرده اند. و سخن ديگر با مسئولان راه اندازي موزه تئاتر و مركز هنرهاي نمايشي است كه اي كاش براي حفظ و احياي اين گونه هاي نمايشي فكري اساسي بكنند. اي كاش مكاني باشد تا كارهاي موزه اي گروه تئاتر تماشا و ديگر گروه ها هر روز در آنجا اجرا شوند. تجربه نشان داده است كه اين نوع از نمايش ها مخاطب خود را دارند و مي توان بخشي از هزينه ها را با تماشاگر جبران كرد. تالار فرهنگ و تالار محراب كه زيرمجموعه وزارت ارشاد به شمار مي آيند چندي است كه برنامه هاي زيادي ندارند شايد با اختصاص دادن يكي از اين دو سالن به رپرتوار نمايش هاي سنتي موفق آن اجراها و آن داستان ها را زنده نگه داريم و بازيگران، طراحان و كارگردان ها و نويسندگان جديدي از دل آن مركز بيرون بكشيم. كاري كه در اكثر كشورهاي دنيا انجام مي شود.
يك نكته نبايد فراموش شود كه بسياري از آدم هاي تئاتر سنتي اين مملكت از مرز پنجاه سالگي گذشته اند و بيش از اين نمي شود مزاحم دوران بازنشستگي آنها شد.

هنر
ادبيات
اقتصاد
ايران
جامعه
زمين
شهر
عكس
علم
كتاب
ورزش
صفحه آخر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  جامعه  |  زمين  |  شهر  |  عكس  |  علم  |
|  كتاب  |  ورزش  |  هنر  |  صفحه آخر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |