ترجمه: ميترا لطفي شميراني
|
|
«جي پي دانليوي» (جيمز پاتريك دانليوي) به تاريخ ۱۹۲۶ در نيويورك از پدر و مادري كه هر دو مهاجر ايرلندي بودند متولد شد. پس از خدمت در نيروي دريايي دانليوي براي ادامه تحصيلات در كالج ترينيتي عازم دوبلين شد. او، كه ابتدا به حرفه نقاشي روي آورد، در چندين نمايشگاه محلي تحقير شد، در تلاش خود براي ورود به صحنه گالري لندن با شكست مواجه شد، به اين بهانه كه مي بايست مشهور باشد تا بتواند كارهايش را به نمايش بگذارد. دانليوي قسم خورد كه مشهور شود ولي اين بار شهرت با قلم و كاغذ و ماشين تحرير به دست آمد نه با بوم و قلم مو. اولين كتابش به نام مرد زنجبيلي شهرت و معروفيت را براي او به ارمغان آورد. دانليوي نويسنده ماهر و چيره دستي است كه بسياري از آثارش براي صحنه هاي تئاتر مورد اقتباس قرار گرفته اند. او هنوز هم به نقاشي ادامه مي دهد و نمايشگاه هاي مهمي را ترتيب داده است. گرچه دانليوي قهرمان اولين و موفق ترين داستان خود، «مرد زنجبيلي» را كه وقايع آن در ايرلند مي گذرد، يك آمريكايي انتخاب كرد، از آن زمان به بعد «دانليوي» به ندرت نگاهي به ايرلند، سرزمين زادگاه اش، انداخته است. مهمترين الگوي ادبي اش «جويس» است و با نويسنده و انقلابي مشهور «برندان بي هان» مراوده نزديك داشته است. هنوز هم يك نسخه دست نويس رنگ ورو رفته مرد زنجبيلي روي ميز كار دانليوي در اتاق مطالعه اش به چشم مي خورد كه حاشيه صفحات آن پر است از نقدهاي سبك شناختي «برندان بي هان». دانليوي، مثل بسياري از نويسندگان ايرلندي، در بيشتر دوران كاري اش درگير جنگ و جدال بوده است. در همان آغاز كار، كارش به اتهام «ابتذال» مورد حمله و توقيف قرار گرفت. پيامد غريب تلاش ده ساله او براي چاپ مرد زنجبيلي اين شد كه او درگير يك نزاع قانوني با اولين ناشر كتابش شد. انتشارات المپيا در پاريس اولين ناشر كتاب دانليوي بود. او بُرد و حالا صاحب «المپيا» است. اين اواخر، دانليوي بيشتر مورد حمله منتقداني قرار گرفته كه از زمان مرد زنجبيلي موضع خصمانه اي در قبال كارهايش اتخاذ كرده اند، طي ده سال گذشته آثار او را به بهانه هاي مختلف و از جمله ضد يهود بودن مورد حمله قرار داده اند.
•••
• من به تازگي خواندن آخرين داستان تان را به پايان رساندم. چه چيزي باعث شد كه قسمت سوم ماجراهاي اين رمان را بنويسيد؟
فكر مي كنم اتفاقي كه براي من افتاد، و احتمالاً براي بسياري از نويسندگان پيش مي آيد، اين است كه آنها هنگام كار روي كتاب خاصي حجم انبوهي از يادداشت ها را جمع مي كنند. كتاب گسترش مي يابد و حجيم مي شود، بي آن كه اطلاعي از آن داشته باشيد. در نتيجه، هنگامي كه فكر مي كنيد به پايان كتابي رسيده ايد، درواقع هرگز آن را به پايان نرسانده ايد، هميشه كتاب ديگري از درون يكي از نوشته هاي تان بيرون مي آيد. درواقع، هميشه اين اتفاق نمي افتد.
طبيعتاً، توجه معطوف به كتاب هايي مثل مرد زنجبيلي (۱۹۵۵) مي شود، به كتاب هايي كه بيشترين وجهه عمومي را به دست آورده اند. منتقدين بيشتر جذب اين كتاب ها مي شوند تا آنهايي كه كمتر در ميان مخاطبين شهرت يافته اند. دوران خانه هاي روستايي و چيزهايي از اين دست دارد به پايان مي رسد. بيشتر اين چيزها در ايرلند از بين رفته است. به گمانم اين همان چيزي است كه مرا به نوشتن درباره «Dancer Darcey» ترغيب كرده است. من با موقعيت هاي رو به زوال بسياري مواجه شده ام. اين وقايع هرگز تخيل مرا ترك نكردند. روزهايي كه در كالج ترينيتي درس مي خواندم حال و هوايي داشت كه بر پيش زمينه «دارسي دنسر» تاثيرگذار بود، دانشجوياني كه مي شناختم يا وصف شان را شنيده بودم، از اين موقعيت هاي زندگي در خانه هاي روستايي بيرون آمده بودند. ولي اوضاع در ايرلند بسيار دور از دستبرد زمان است. تغييرات زياد نيستند. براي ايرلندي، آنچه كه دو سال پيش اتفاق افتاده به همان تازگي اتفاقي است كه ديروز افتاده است.
• اصولا داستان ها گرايش به سمتي دارند كه مطالعاتي باشند در زمينه آسيب شناسي اجتماعي، با قهرماناني كه در انتها ديگر پايي براي شان نمانده كه روي آن بايستند. آيا اين يك جور نقطه عطف نيست؟
فكر مي كنم كه باشد. ولي تصورم اين است كه نبايد خود را خيلي به آثار ديگر مشغول كرد. دلم مي خواهد در مورد نوشتن نسنجيده رفتار كنم؛ يعني هميشه مثل تازه كارها باشم. بنابراين درواقع آنها را به عنوان اجراي نوعي فرم يا ساختار ويژه طراحي يا ترسيم نمي كنم. در هر مورد، كتاب به پيش خواهد رفت تا چيزي غريب را در بافت خودش يا خارج از بافت اش به وجود بياورد.
• هر يك از داستان هاي شما، تا حدي، بازگوكننده يك نوع داستان بوده است با شخصيت هاي متفاوت.
بله، كاملاً حقيقت دارد. افراد خاصي هستند كه آشكارا بر فرد نفوذ دارند. من فقط سعي ام اين است به اين فكر كنم، آيا شخصيتي مثل «كرشِرز» در داستان هاي «Darcey Dancer » مي تواند در كتاب ديگري ظاهر شود يا نه؟
• او همان رفيق شفيق است.
بله اين به يك مفهوم صحيح است. درونمايه «رفيق شفيق» به طريقي مشابه در كتاب هاي متعدد ظاهر مي شود.
• برخي منتقدين ادعا كرده اند كه شخصيت هاي گوناگون تحت تاثير و هدايت انگيزه هاي «اوديپي» قرار دارند، براي مثال، عشق يك طرفه «دارسي» نسبت به «ليلا»، اولين بار هنگامي آشكار مي شود كه ليلا درباره عكسي از مادر مرده دارسي اظهار نظر مي كند، و داستان ها پر از ارجاعاتي هستند كه به مقايسه ليلا و مادر دارسي مي پردازد. او از پدرش هم متنفر است. قصد داشتيد تا معاني نهفته اديپي را به نظر آوريد و اگر اين طور است، چرا؟
چندان مطمئن نيستم ناخودآگاه نبوده. احتمالاً شما چيزهاي بيشتري از اين كتاب ها استخراج كرده ايد تا من. من هرگز خودم، حتي اگر دوباره اين كتاب ها را بخوانم، نمي دانم چه چيزي باعث ايجاد بعضي تصاوير شده است. بعضي از آنها آشكارند، اما منشاء بسياري ديگر كاملاً گنگ و مبهم است. اين ارجاعات كاملاً ناهشيارانه در آنها گنجانده شده. بهترين كيفيت در نوشتن از گرفتن سيگنال هاي ناهشياري مي آيد كه از مغز شما مي گذرند و اغلب اين وقتي نيست كه شما پشت ماشين تحرير نشسته ايد، مي تواند هر لحظه اي از روز بروز كند.
• شما در طول دهه اخير مشغول نوشتن سري داستان هاي ديگري بوده ايد كه به ماجراجويي هاي يك گرداننده تئاتر لندن به نام «زيگموند شولتز» مي پردازد.
من اكنون به نيمه جلد سوم رسيده ام. شولتز به مفهومي مانند دارسي است، چون من درگير تئاتر در لندن نيز هستم، به اين معنا كه جهان وارد زندگي و آگاهي من مي شود.
• از شنيدن اينكه شما دوباره به آن حوزه برگشته ايد تعجب مي كنم. چرا دوباره به اين سري روي آورده ايد، آن هم پس از آنكه آخرين نوول شولتز - خاخام لوو آيا گوش مي دهي - با چنان واكنش منفي روبه رو شد؟
آيا اين ربطي به ضد يهوديت داشت؟
• بله.
كسي را در «نيويورك تايمز» (ميچيكو كاكوتاني) مي شناسم كه گفت كتاب ضديهود است. با اين حال، مي توانم به اين نكته اشاره كنم كه «jewischتChronicle »، در نقد خود، كتاب را به عنوان اثري «شگفت انگيز و دلچسب» ستود. در اين كتاب، براي هر كس كه يهودي باشد، هيچ چيزي كه بتوان از آن به ضد يهودي بودن تعبير كرد وجود ندارد، مگر اينكه شما اين مسئله را كه قهرمان كتاب يهودي بوده امري توهين آميز تلقي كنيد. حرفه نمايش عملاً يك حرفه يهودي است. نه به طور انحصاري، بلكه تا حد زيادي، بيشتر افراد در هاليوود، در صنعت فيلم و به ويژه تئاتر يهودي هستند. اين حوزه اي است كه واقعاً نمي توان دوروبرش رفت.
• با خواندن مرد زنجبيلي ياد اين گفته «همينگوي» افتادم كه مي گويد: «گرسنگي انضباط خوبي بود». حالا كه شما در شرايط راحت تري به سر مي بريد، كمتر براي نوشتن ترغيب مي شويد؟
فكر مي كنم حرفي كه همينگوي زده حقيقت دارد. كار نوشتن مستلزم نوعي غريزه براي ادامه حيات است. تنها مشكلي كه مي تواند در شرايط استيصال نويسنده بروز كند آن است كه اين شرايط چنان حاد شود كه به تخريب موقعيتي كه نويسنده در آن مي نويسد، بيانجامد. اين برانگيختن جذاب است. براي مثال، من از راه ديگري غير از نويسندگي پول درنمي آورم. من با پول سرمايه گذاري نمي كنم. از پول براي درست كردن پول استفاده نمي كنم. هر كاري كه مي كنم از نويسندگي ام مي آيد و خرج نويسندگي ام مي شود. البته، شايد اين اشتباه بزرگي در زندگي آدم باشد.