نگاهي به آثار ويرجينيا وولف
انديشه مونث
ويرجينيا وولف كه ايده تفاوت ميان آثار نويسندگان زن و مرد از اوست در رمان «ارلاندو» اين ايده را به نحو چشمگيري به نمايش مي گذارد و نظريه و عمل را به يكديگر پيوند مي زند
|
|
فرانسواز ذفرومون
ترجمه: خجسته كيهان
ويرجينيا وولف، جنس مونث و زنانگي. . . هنرش در ميان اين دو جاي مي گيرد. او در داستان «قدم زدن به سوي فانوس دريايي» در اين باره مي گويد: «بايد زيبا و داراي سطحي درخشان باشد، نرم و فرار، فراهم آمده از رنگ هايي كه همچون بال پروانه در يكديگر ذوب مي شوند؛ اما بايد در اين حالت بافت آن طوري به هم پيوسته باشد كه گويي آن را با ميخ محكم كرده اند. بايد ساختاري داشته باشد كه حتي به كمك چند اسب درشكه نيز از جا كنده نشود. » نويسنده به نحو قابل تحسيني در اين چند خط عصاره نادر بصيرت خود را خلاصه مي كند. شفاف ترين، فرارترين و دست نيافتني ترين ماده ـ مانند كفي بي اندازه لطيف ـ داراي ظرافتي فريبنده ـ كه بر چارچوبي آهنين بنا شده است. فريب زنانگي با ظاهري سبك شكننده. تضاد در نوشتاري كه چنان مي نمايد درك نمي شود و بر اختلاف ميان سطح و لايه زيرين استوار است.
زيبايي جاودان چهره اش كه در عكس ها به چشم مي آيد؛ واقعيت پيكري كه زندگي كامل زنانه برايش ناممكن بود.۱ با بدعت انديشه توصيف زنانگي و تعين سيال آن در نوشتن، همراه بود. ويرجينيا وولف كه به سرعت برچسب فمينيست خورده است، چنان كه بايد در مقام نخستين زني كه جنس مونث را به شكلي كاملاً بديع در عصر خود انديشيده است، شناخته نشده. عصري كه نشان آن برقراري حق راي براي زنان بود. اين او بود كه براي اولين بار از راه هايي نو و سرانجام با كاربرد فضاي عظيم سمبليسم، راه ورود زنان را به ادبيات، هموار كرد و بدين وسيله فراسوي عصر خود قرار گرفت.
ويرجينيا وولف نظم موجود تاريخ ادبيات انگلستان را بر هم زد. با انتشار «اتاقي براي خود»، براي نخستين بار رابطه ميان نويسندگان بزرگ زن پديدار مي شود كه فراتر از نام هاي دو سه تن نويسنده مشهور است. ويرجينيا در اين كتاب كوچك نام هاي واقعي زنان نويسنده را به نام هاي خيالي پيوند مي زند، گويي اين زنان خيالي مانند «خواهر شكسپير»، نماينده همه آن هايي بودند كه از تاريخ ادبيات پاك شده اند. او عاقبت پيوند ميان زنان نويسنده اي را كه ميان گروه مردان بزرگ در هرج و مرجي كه مانع از برقراري توالي و طبقه بندي مي شد گم بودند، برقرار كرد و از اين طريق تاريخ ادبيات را زير و رو كرد. تاريخي كه او بنياد مي كند از خيال پردازي و فانتزي به دور نيست، با اين حال براي نخستين بار داراي بافتي محكم است كه فضايي را براي خواندن باز مي كند. وولف در اين كتاب پرسشي اساسي را نيز مطرح مي كند: رابطه زنان با نوشتن چگونه است؟ براي اولين مرتبه فرضيه ارتباط ميان نوشتن و تفاوت هاي زن و مرد در اين جمله كه درباره جين استن و اميلي برونته نوشته بود، پديدار مي شود: «آنها مانند زنان مي نوشتند، نه چنان كه مردان مي نويسند. » اين فرار آغازگر مفهوم «نوشتن زنانه» است كه در دهه ۱۹۶۰ به وسيله هلن سيكسوس۲ مطرح شد. در اينجا نيز ويرجينيا وولف با قدرت و زبردستي انديشه اش را به دور دست پرواز داده بود.
اما او به برقراري شرايط نويسندگي براي زنان بسنده نكرد (اتاقي براي خود)؛ بلكه در حركتي كه در عين حال اصيل و مخالف با سنت ها بود، هويت و مكان خود را در ادبيات به وسيله ساختارشكني شكل هاي ادبي رمان آشكار كرد و به ويژه در «ميان دو پرده» رمان مدرنيستي كه در فضايي كاملاً تهي به حالت تعليق قرار دارد، دست به نوآوري زد. رماني كه بر پايه شكاف و شكستگي بنا شده و چشم اندازها را با شهامت تمام واژگون مي كند. آخرين رمان هاي ويرجينيا وولف گوياي ريزترين حالات و پديده هاي فرار و پراكنده است؛ ايده اي كه در دهه ۱۹۶۰ بار ديگر به كار گرفته شد.
انديشيدن درباره زنانگي، سمبليسم، نوشتن؛ اما او چگونه مي انديشيد؟ در واقع همه اين واژه ها فرم انديشه او را از شكل مي اندازد، زيرا آثار او فاقد چنين سنگيني نظري است: نه ويرجينيا اين گونه نمي انديشد و پيرو يك گفتمان تئوريك نبود، بلكه داراي افكاري از جنس آثارش بود: سيال، در جنبش ميان انديشه هاي روشنفكري و بازي با تخيل.
بافت آثار وولف يكسان است، زيرا بر همان استعاره ها استوار است. او هميشه داراي ريتمي يكسان نيز هست: كيفيت دست نيافتني يك سايه و شفافيت بال پروانه شب؛ توانايي اش كه اساساً از استعاره ها مايه مي گيرد، نه تنها با تازگي ايده ها، بلكه با صدايي شاعرانه و تصويرگر همراه است؛ صدايي زنانه براي گفت وگو از زنانگي. رويكردي كه ارتعاش هاي شرح و بسط هاي روشنفكرانه را در بر مي گيرد. انديشه اي سيال و دست نيافتني كه خود را در نوشتن و سيل واژه ها مي نماياند.
ويرجينيا وولف كه ايده تفاوت ميان آثار نويسندگان زن و مرد از اوست، در رمان «ارلاندو» اين ايده را به نحو چشمگيري به نمايش مي گذارد و نظريه و عمل را به يكديگر پيوند مي زند. زيرا ارلاندو مرد جواني است كه در اواسط رمان به زن تبديل مي شود و اين تغيير جنسيت ارلاندو با تغيير در نوشتن همراه است. نخستين بخش رمان همچون سطح درخشان درياچه اي يخ زده لغزنده، فشرده و متراكم به نظر مي رسد. متن از فرازهاي كوتاهي كه به وسيله نقطه از يكديگر مجزا مي گردند، تشكيل مي شود؛ گويي ويرجينيا نفوذناپذيري چيزي سخت را تقليد مي كند، چيزي يخ زده را كه جاري نمي شود. او مراقب است تا خود را در مقام جنس مذكر قرار دهد، واكنشي كه يخ زده و سخت است زيرا از سيلان عادي نوشته وولف و حركات مواج آن خبري نيست. »
اما بعد وقتي ارلاندو به زن تبديل مي شود، نوشته طور ديگري نفس مي كشد و سختي و نفوذناپذيري نقطه گذاري را رها مي كند؛ نوشته مشبك مي شود، بر اثر هزاران ويرگول، نقطه ويرگول، سه نقطه و. . . سبك و هوايي مي شود و اين تغيير سبكي است كه همراه با شكل گرفتن پرسوناژ مونث پديدار مي گردد. ارلاندوي مونث به اول شخص مفرد سخن مي گويد و سبكي شفاف را اختيار مي كند كه نفس ويرجينيا وولف از خلال آن مي گذرد. او ديگر واقعاً خودش است، يك زن، يك داستان.
نوشته از مذكر به مونث و بالعكس حركت مي كند، زيرا خود در جنبش است؛ بافت آن از داستان هاي فرعي كوچكي ساخته مي شود كه به يكديگر مي پيوندند و تم اصلي را مي سازند. همچون موجي نيرومند كه سطح آن از هزاران ارتعاش به لرزه در مي آيد؛ موجي كه ريتم سراسر متن را مي سازد. واژه هاي مايعي كه چنان پخش مي شوند كه همه چيز را در بر مي گيرند. مايع كه روح نوشته ويرجينيا وولف است، نوشته اي كه همچون توري از واژه ها به دريا پرتاب مي شود، آبي كه در دست ها جاري مي شود، واژه هاي جاري شفاف كه با ريتم دست ها و گام ها جريان مي يابد.
ولي چگونه مي توان در چنين ظرافت ديدگاهي چيزي جز اشتهايي شگرف براي زندگي را ديد؟ ويرجينيا به درون سفر مي كند، جايي كه هر چيز مزه اي تند و لطيف دارد و هر حس در عين سبكي به قلب درون نفوذ مي كند: نوعي حساسيت شفاف كه زنانگي را در جاي ديگري به دور از واقعيت تن بيان مي كند؛ در لذتي بي انتها از نوشتن، مانند نخستين سطرهاي رمان «خانم دالووي»، تحسين انگيز، چنان فشرده، از جنس هوا با نقطه گذاري هم گام با تنفس ـ ارتعاش لذتي معنوي. اما در عين حال اين نوشتن، نوشتن تن نيز هست كه او ارتعاش هاي دروني آن را به ما تقديم مي كند. اما كدام تن؛ نه چيزي زنانه، بلكه مونث به عنوان استعاره، به خاطر فضاي عظيم دروني كه در آثارش برملا مي كند.
خانم دالووي روز خود را چنين آغاز مي كند: در شادي يك روز زيباي ماه ژوئن كه تازه آغاز شده و او در آن گلبرگ هاي درونش را باز مي كند؛ در اين گشايش به سوي جهان خانم دالووي مانند يك منشور شكل چيزها را تغيير مي دهد و در شفافيت خود همه جهان را به نمايش مي گذارد تا خوانده شود. گويي درون به تماميت برون تبديل شده؛ گويي در تعامل اين شادي و درون گرايي، روح و جسم عاقبت در نوشتن هم نوا مي شوند تا شايد زخم ها را شفا بخشند. گويي جسم كه به درون پنهان بود، در شادي نوشتن زنانگي گمشده را باز مي يابد.
عاقبت در نوشتن شخصي ترين و دروني ترين حالت ها، نگاه زني كه زندگي را از طريق نگارش مي چشد، بر اثر معجزه كيمياي ويرجينيا، به جهاني ترين احساسات تبديل مي شود ـ روشني احساس تعليق در لذتي شفاف، آنجا كه جسم چيزي جز سايه روح نيست.
پي نوشت:
۱ - اشاره به اينكه پزشكان، ويرجينيا وولف را از بچه دار شدن منع كرده بودند. م
۲ - نويسنده، نظريه پرداز منتقد ادبي معاصر فرانسه. م
|