جمعه ۹ خرداد ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۰۶۴
نگاهي به آثار ويرجينيا وولف
انديشه مونث
ويرجينيا وولف كه ايده تفاوت ميان آثار نويسندگان زن و مرد از اوست در رمان «ارلاندو» اين ايده را به نحو چشمگيري به نمايش مي گذارد و نظريه و عمل را به يكديگر پيوند مي زند
004630.jpg
فرانسواز ذفرومون
ترجمه: خجسته كيهان
ويرجينيا وولف، جنس مونث و زنانگي. . . هنرش در ميان اين دو جاي مي گيرد. او در داستان «قدم زدن به سوي فانوس دريايي» در اين باره مي گويد: «بايد زيبا و داراي سطحي درخشان باشد، نرم و فرار، فراهم آمده از رنگ هايي كه همچون بال پروانه در يكديگر ذوب مي شوند؛ اما بايد در اين حالت بافت آن طوري به هم پيوسته باشد كه گويي آن را با ميخ محكم كرده اند. بايد ساختاري داشته باشد كه حتي به كمك چند اسب درشكه نيز از جا كنده نشود. » نويسنده به نحو قابل تحسيني در اين چند خط عصاره نادر بصيرت خود را خلاصه مي كند. شفاف ترين، فرارترين و دست نيافتني ترين ماده ـ مانند كفي بي اندازه لطيف ـ داراي ظرافتي فريبنده ـ كه بر چارچوبي آهنين بنا شده است. فريب زنانگي با ظاهري سبك شكننده. تضاد در نوشتاري كه چنان مي نمايد درك نمي شود و بر اختلاف ميان سطح و لايه زيرين استوار است.
زيبايي جاودان چهره اش كه در عكس ها به چشم مي آيد؛ واقعيت پيكري كه زندگي كامل زنانه برايش ناممكن بود.۱ با بدعت انديشه توصيف زنانگي و تعين سيال آن در نوشتن، همراه بود. ويرجينيا وولف كه به سرعت برچسب فمينيست خورده است، چنان كه بايد در مقام نخستين زني كه جنس مونث را به شكلي كاملاً بديع در عصر خود انديشيده است، شناخته نشده. عصري كه نشان آن برقراري حق راي براي زنان بود. اين او بود كه براي اولين بار از راه هايي نو و سرانجام با كاربرد فضاي عظيم سمبليسم، راه ورود زنان را به ادبيات، هموار كرد و بدين وسيله فراسوي عصر خود قرار گرفت.
ويرجينيا وولف نظم موجود تاريخ ادبيات انگلستان را بر هم زد. با انتشار «اتاقي براي خود»، براي نخستين بار رابطه ميان نويسندگان بزرگ زن پديدار مي شود كه فراتر از نام هاي دو سه تن نويسنده مشهور است. ويرجينيا در اين كتاب كوچك نام هاي واقعي زنان نويسنده را به نام هاي خيالي پيوند مي زند، گويي اين زنان خيالي مانند «خواهر شكسپير»، نماينده همه آن هايي بودند كه از تاريخ ادبيات پاك شده اند. او عاقبت پيوند ميان زنان نويسنده اي را كه ميان گروه مردان بزرگ در هرج و مرجي كه مانع از برقراري توالي و طبقه بندي مي شد گم بودند، برقرار كرد و از اين طريق تاريخ ادبيات را زير و رو كرد. تاريخي كه او بنياد مي كند از خيال پردازي و فانتزي به دور نيست، با اين حال براي نخستين بار داراي بافتي محكم است كه فضايي را براي خواندن باز مي كند. وولف در اين كتاب پرسشي اساسي را نيز مطرح مي كند: رابطه زنان با نوشتن چگونه است؟ براي اولين مرتبه فرضيه ارتباط ميان نوشتن و تفاوت هاي زن و مرد در اين جمله كه درباره جين استن و اميلي برونته نوشته بود، پديدار مي شود: «آنها مانند زنان مي نوشتند، نه چنان كه مردان مي نويسند. » اين فرار آغازگر مفهوم «نوشتن زنانه» است كه در دهه ۱۹۶۰ به وسيله هلن سيكسوس۲ مطرح شد. در اينجا نيز ويرجينيا وولف با قدرت و زبردستي انديشه اش را به دور دست پرواز داده بود.
اما او به برقراري شرايط نويسندگي براي زنان بسنده نكرد (اتاقي براي خود)؛ بلكه در حركتي كه در عين حال اصيل و مخالف با سنت ها بود، هويت و مكان خود را در ادبيات به وسيله ساختارشكني شكل هاي ادبي رمان آشكار كرد و به ويژه در «ميان دو پرده» رمان مدرنيستي كه در فضايي كاملاً تهي به حالت تعليق قرار دارد، دست به نوآوري زد. رماني كه بر پايه شكاف و شكستگي بنا شده و چشم اندازها را با شهامت تمام واژگون مي كند. آخرين رمان هاي ويرجينيا وولف گوياي ريزترين حالات و پديده هاي فرار و پراكنده است؛ ايده اي كه در دهه ۱۹۶۰ بار ديگر به كار گرفته شد.
انديشيدن درباره زنانگي، سمبليسم، نوشتن؛ اما او چگونه مي انديشيد؟ در واقع همه اين واژه ها فرم انديشه او را از شكل مي اندازد، زيرا آثار او فاقد چنين سنگيني نظري است: نه ويرجينيا اين گونه نمي انديشد و پيرو يك گفتمان تئوريك نبود، بلكه داراي افكاري از جنس آثارش بود: سيال، در جنبش ميان انديشه هاي روشنفكري و بازي با تخيل.
بافت آثار وولف يكسان است، زيرا بر همان استعاره ها استوار است. او هميشه داراي ريتمي يكسان نيز هست: كيفيت دست نيافتني يك سايه و شفافيت بال پروانه شب؛ توانايي اش كه اساساً از استعاره ها مايه مي گيرد، نه تنها با تازگي ايده ها، بلكه با صدايي شاعرانه و تصويرگر همراه است؛ صدايي زنانه براي گفت وگو از زنانگي. رويكردي كه ارتعاش هاي شرح و بسط هاي روشنفكرانه را در بر مي گيرد. انديشه اي سيال و دست نيافتني كه خود را در نوشتن و سيل واژه ها مي نماياند.
ويرجينيا وولف كه ايده تفاوت ميان آثار نويسندگان زن و مرد از اوست، در رمان «ارلاندو» اين ايده را به نحو چشمگيري به نمايش مي گذارد و نظريه و عمل را به يكديگر پيوند مي زند. زيرا ارلاندو مرد جواني است كه در اواسط رمان به زن تبديل مي شود و اين تغيير جنسيت ارلاندو با تغيير در نوشتن همراه است. نخستين بخش رمان همچون سطح درخشان درياچه اي يخ زده لغزنده، فشرده و متراكم به نظر مي رسد. متن از فرازهاي كوتاهي كه به وسيله نقطه از يكديگر مجزا مي گردند، تشكيل مي شود؛ گويي ويرجينيا نفوذناپذيري چيزي سخت را تقليد مي كند، چيزي يخ زده را كه جاري نمي شود. او مراقب است تا خود را در مقام جنس مذكر قرار دهد، واكنشي كه يخ زده و سخت است زيرا از سيلان عادي نوشته وولف و حركات مواج آن خبري نيست. »
اما بعد وقتي ارلاندو به زن تبديل مي شود، نوشته طور ديگري نفس مي كشد و سختي و نفوذناپذيري نقطه گذاري را رها مي كند؛ نوشته مشبك مي شود، بر اثر هزاران ويرگول، نقطه ويرگول، سه نقطه و. . . سبك و هوايي مي شود و اين تغيير سبكي است كه همراه با شكل گرفتن پرسوناژ مونث پديدار مي گردد. ارلاندوي مونث به اول شخص مفرد سخن مي گويد و سبكي شفاف را اختيار مي كند كه نفس ويرجينيا وولف از خلال آن مي گذرد. او ديگر واقعاً خودش است، يك زن، يك داستان.
نوشته از مذكر به مونث و بالعكس حركت مي كند، زيرا خود در جنبش است؛ بافت آن از داستان هاي فرعي كوچكي ساخته مي شود كه به يكديگر مي پيوندند و تم اصلي را مي سازند. همچون موجي نيرومند كه سطح آن از هزاران ارتعاش به لرزه در مي آيد؛ موجي كه ريتم سراسر متن را مي سازد. واژه هاي مايعي كه چنان پخش مي شوند كه همه چيز را در بر مي گيرند. مايع كه روح نوشته ويرجينيا وولف است، نوشته اي كه همچون توري از واژه ها به دريا پرتاب مي شود، آبي كه در دست ها جاري مي شود، واژه هاي جاري شفاف كه با ريتم دست ها و گام ها جريان مي يابد.
ولي چگونه مي توان در چنين ظرافت ديدگاهي چيزي جز اشتهايي شگرف براي زندگي را ديد؟ ويرجينيا به درون سفر مي كند، جايي كه هر چيز مزه اي تند و لطيف دارد و هر حس در عين سبكي به قلب درون نفوذ مي كند: نوعي حساسيت شفاف كه زنانگي را در جاي ديگري به دور از واقعيت تن بيان مي كند؛ در لذتي بي انتها از نوشتن، مانند نخستين سطرهاي رمان «خانم دالووي»، تحسين انگيز، چنان فشرده، از جنس هوا با نقطه گذاري هم گام با تنفس ـ ارتعاش لذتي معنوي. اما در عين حال اين نوشتن، نوشتن تن نيز هست كه او ارتعاش هاي دروني آن را به ما تقديم مي كند. اما كدام تن؛ نه چيزي زنانه، بلكه مونث به عنوان استعاره، به خاطر فضاي عظيم دروني كه در آثارش برملا مي كند.
خانم دالووي روز خود را چنين آغاز مي كند: در شادي يك روز زيباي ماه ژوئن كه تازه آغاز شده و او در آن گلبرگ هاي درونش را باز مي كند؛ در اين گشايش به سوي جهان خانم دالووي مانند يك منشور شكل چيزها را تغيير مي دهد و در شفافيت خود همه جهان را به نمايش مي گذارد تا خوانده شود. گويي درون به تماميت برون تبديل شده؛ گويي در تعامل اين شادي و درون گرايي، روح و جسم عاقبت در نوشتن هم نوا مي شوند تا شايد زخم ها را شفا بخشند. گويي جسم كه به درون پنهان بود، در شادي نوشتن زنانگي گمشده را باز مي يابد.
عاقبت در نوشتن شخصي ترين و دروني ترين حالت ها، نگاه زني كه زندگي را از طريق نگارش مي چشد، بر اثر معجزه كيمياي ويرجينيا، به جهاني ترين احساسات تبديل مي شود ـ روشني احساس تعليق در لذتي شفاف، آنجا كه جسم چيزي جز سايه روح نيست.
پي نوشت:
۱ - اشاره به اينكه پزشكان، ويرجينيا وولف را از بچه دار شدن منع كرده بودند. م
۲ - نويسنده، نظريه پرداز منتقد ادبي معاصر فرانسه. م

گفت و گو با ماريو بارگاس يوسا، نويسنده پرويي
خالق ديكتاتورها مظلومان هستند
004640.jpg
ترجمه: مسعود زاهدي
قدرت و سوءاستفاده از قدرت موضوعات آشنا در رمان هاي ماريو بارگاس يوسا هستند. نويسنده پرويي مكانيسم استبداد و ترور را در همه كتاب هايش پيش مي كشد. بارگاس يوسا در ادبيات آمريكاي لاتين استثنا است، زيرا هيچ گاه نخواست كه به مكتب ادبي رئاليسم جادويي بپيوندد از اين جهت كه هوادار ليبراليسم اقتصادي و دموكراسي سياسي است. همزمان او به موضوع هاي مهم قاره، سياست، ايدئولوژي، ارزش هاي انساني و دشواري هاي زندگي مي پردازد. داستان آخرين رمانش «سوربز» در جزيره كاراييبي سانتو دومينگو و در زمان ديكتاتور رافائل تروخيو روي مي دهد. موضوع درباره هرزگي، مردوارگي و خروس وارگي ديكتاتور در برابر زنان است. ماريو بارگاس يوسا در سال ۱۹۹۰ نامزد انتخابات رياست جمهوري پرو شد و در برابر نامزد ناشناس، آلبرتو فوخي موري شكست خورد. فوخي موري در سال ۲۰۰۰ با قيام مردم وادار به كناره گيري شد و به خارج گريخت. بارگاس يوسا كه تجربه سياسي اش را در كتاب ماهي در آب نوشته است، از بازگشت اخلاق سياسي پس از گريز فوخي موري به پرو شادمان است. «مي خواهم به پرو بازگردم. در آنجا اكنون فضاي آزاد وجود دارد. فساد بي شرمانه رژيم گذشته اكنون افشا مي شود. اين ماجرا تماشايي است، زيرا «مرد نيرومند» رژيم فوخي موري، ژنرال مونته سينوس از همه كساني كه بهشان رشوه مي داد، فيلمبرداري مي كرد. فيلم هاي ويدئويي اي وجود دارند كه در آن ژنرال ها، روزنامه نگاران، بانك داران، اعضاي پارلمان و رهبران سنديكاها از دست ژنرال مونته سينوس پول دريافت مي كنند. فساد سياسي هرگز به اين گونه مبتذل ثبت نشده است و اين اسناد اكنون در دسترس همگان قرار مي گيرد.
•••
• چرا به اين ديكتاتور پرداخته ايد؟
«من ۶۴ سال دارم (اين گفت وگو در سال ۲۰۰۱ انجام شده است.) و در زندگي ام بيشتر ديكتاتوري تجربه كرده ام تا دموكراسي. اما حتي در پرو هم هرگز ديكتاتور غريب و مضحكي چون اين تروخيو در جمهوري دومينيكن نداشته ايم. زمان تروخيو زمان ديكتاتور محض بود كه نهايت فساد و خشونت را داشت.»
• وقتي خود را نامزد رياست جمهوري پرو كرديد، مي توانستيد اين را تصور كنيد؟
در ۱۹۹۰ تصورش را هم نداشتم كه چنين دوران غم انگيزي در انتظار پرو است. اما اين نامزد شدن جوري بر من تحميل شده بود و راستش وقتي شكست خوردم، احساس آزادي داشتم. من روياي رياست جمهوري پرو را نداشتم و سياست كار من نيست. من نويسنده ام.
• رمان تازه تان «سوربز» نام دارد. معناي عنوان كتاب چيست؟
واژه شيوو (بز كوهي) در زبان اسپانيولي معناي قوي جنسي دارد. اين لقب رافائل تروخيو ديكتاتور جمهوري دومينيكن بود كه از سال ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۱ ـ سال كشته شدنش ـ حكومت كرد. براي تروخيو نمايش قدرت درست مثل نمايش توانايي جسمي اش بود. قدرت براي او معادل معناي واژه ماچو (مردواره، فالوس سالار. م) بود. تروخيو فالوس سالار مطلق كشورش بود. كيف مي كرد كه او را ال شيوو مي ناميدند. احساس غرور مي كرد. نوعي تأييد توانايي هاي جسمي اش بود.
• چگونه به اين موضوع رسيديد؟ جمهوري دومينيكن هيچ شباهتي به پرو ندارد.
موضوع ديكتاتور باعث خلق كتاب هاي بسياري در آمريكاي لاتين شده است. علاقه من به داستان تروخيو به سال ۱۹۶۵ برمي گردد. آن سال به خاطر ساختن فيلمي از يكي از كتاب هايم هشت ماه در دومينيكن بودم. قصه هايي درباره دوران تروخيو شنيدم. از آن زمان به اين فكر افتادم كه كتابي درباره اين موضوع بنويسم. در مورد همه كتاب هايم چنين اتفاقي افتاده است. ايده آرام آرام شكل مي گيرد، آن هم وقتي كه به كلي مشغول كار ديگري هستم. چندين بار به دومينيكن رفتم، با صدها نفر حرف زدم. هم با پايوران دولتي و هم با مردم عادي. قصه هاي دوران او را جمع آوري كردم. از روزنامه ها و مجله هاي قديمي درباره قتل تورخيو و دوران پس از او اطلاعاتي گرد آوردم. با اين پژوهش مي توانستم دوران او را احساس كنم و واقعيت آن زمان را بنويسم. مي خواستم واهمه ها، اسطوره ها، زندگي و تصاوير خيالي موجود در سر مردم را بازتاب دهم و موسيقي، فيلم ها، فضا و روحيه آن دوران را. طعم غذا و نوشيدني آن زمانه را، موسيقي كه آن زمان از راديو شنيده مي شد، روش رقصيدن. در منطقه كاراييب موسيقي اهميت زيادي دارد. مرنگو موسيقي خاص دومينيكن است. در سال هاي پنجاه مرنگو در مدح تروخيو نوشته مي شد. از ترانه ها ديده مي شود كه مردم در برابر او چه حقير بودند. تا تروخيو مرد، همان آهنگسازان مداح شروع به انتقاد كردند. مرنگو مجموعه اسناد اجتماعي است.
• واقعيت كجا پايان مي گيرد و تخيل كجا آغاز مي شود؟
اين كتاب رمان است، بازتاب وفادار واقعيت نيست. من نويسنده ام نه تاريخ نگار. در داستان هم شخصيت هاي تاريخي وجود دارند هم شخصيت هاي ساخته تخيل خودم. تازه شخصيت هاي تاريخي را نيز با آزادي خودم، بازآفريده ام. انگار آنها هم تخيلي اند. درباره تروخيو مثلاً نوشته ام كه چه احساسي دارد و به چه فكر مي كند. اين را بي ترديد آفريده ام. اما براي خودم قاعده اي هم گذاشته ام هيچ چيزي كه امكان روي دادنش در آن زمان نبوده، از خودم نساخته ام. اين را خوب رعايت كرده ام. حتي اگر رويدادهايي كه نوشته ام، پيش نيامده باشند، امكانش وجود داشته است. و شخصيت هايي كه آفريده ام، به همان شكل مي توانستند وجود داشته باشند.
• بيشتر از پژوهش لذت مي بريد يا از نوشتن؟
نسخه نخست كتاب بيشترين نيرو را از من مي گيرد. مبارزه وحشتناكي است با ترديد. نسخه نخست درهم ريخته و آشفته است و بي ساختار. داستان به آرامي اين امكان را در اختيارم مي گذارد كه به ساختارش سروسامان بدهم. وقتي كتاب كاملاً آماده باشد، با داستان آشنا مي شوم. ابتدا تنها نشانه دارم و حس و ايده هاي مبهم. وقتي رشته را به دست گيرم، شروع به بازنويسي مي كنم و اصلاح و سروسامان دادن. خيلي لذتبخش است. تراش و صيقل دادن زبان. ظريف كردن ساختار كتاب، رفت وآمد زمان، جابه جا كردن چهره ها را مي توانم ساعت ها با لذت انجام دهم.
• پيام اين كتاب چيست؟
ادبيات باپيام را دوست ندارم. به نظرم رمان زماني موفق است كه نويسنده بتواند احساس خاصي را در خواننده برانگيزاند. در مورد اين كتاب، مفهوم پديده ديكتاتور بوده است. براي ارزش انساني چه معنايي دارد كه در رژيمي زندگي كند كه يك نفر مهار همه چيز را به دست دارد؟ مي كوشم نشان دهم كه جامعه تا چه حدي مي تواند سقوط اخلاقي بكند. ديكتاتور تنها محصول ديكتاتور نيست، كار قرباني هم هست. آنها هم به طريقي در ماندگاري ديكتاتور سهيم اند. تروخيو در آغاز حكومت موجود وحشتناكي نبود. ستودن او، حقارت دوروبري هايش، عدم مقاومت در برابر قدرتش از او حاكم مسلط بر همه چيز ساختند تا همه چيز و همه كس، حتي روياي مردم را در مهار بگيرد.
• چرا در تاريخ غم انگيز آمريكاي لاتين اين همه ديكتاتور پشت سرهم مي آيند؟
به دليل اينكه نيروهاي دموكرات وجود ندارند. وقتي ترمز نباشد، اعمال قدرت، شيطاني ترين شكلش را مي گيرد. دموكراسي نظم ترمزها و مخالفت ها است. ديكتاتورها نه تنها سياست و اقتصاد را به تباهي مي كشند، روحيه را هم نابود مي كنند. ارزش هاي اجتماعي را از بين مي برند، اعتماد به دموكراسي را نيز. تأثير ويرانگري بر آگاهي و اخلاق دارند. اين شايد در درازمدت بدترين باشد. تروخيو مثل استالين، تنديس فرهنگي بود. مردم از ارزش هاي خود مي گذشتند تا بتوانند از ترور جان به در برند، اما حقارت هر چه بيشتر ريشه دوانيد. به نوعي بردگي رسيد. شايد ادبيات كمك كند تا خواننده اين را بداند.

بيست سال داستان، ۵۹ ـ   ۱۳۵۶
حديث خون سياوشان
نگاهي به رمان سووشون، نوشته سيمين دانشورـ۱
004635.jpg
عليرضا پيروزان
دهه ۱۳۴۰ را مي توان مهم ترين دهه در شكل گيري و تثبيت ادبيات داستاني ايران دانست. جداي از شمار بسيار كتاب، مجله و حتي پيوست هاي ادبي روزنامه ها، بسياري از مهم ترين آثار ادبيات داستاني پارسي در اين دهه شكل مي گيرد: «ملكوت» بهرام صادقي، «سنگ صبور» صادق چوبك، «شازده احتجاب» هوشنگ گلشيري و در نهايت «سووشون» سيمين دانشور و حتي شايد بتوان اين دهه را جنجالي ترين دهه براي ادبيات داستاني پارسي دانست. حضور شخصيت ها و داستان نويسان نسبتاً برجسته اي چون: جلال آل احمد، صادق چوبك، بهرام صادقي، هوشنگ گلشيري و غلامحسين ساعدي، همه و همه مويد اين مطلب است. حتي برخي از اين نويسنده ها علي رغم جنجال ها و ادعاهايشان ته كشيدند و به فعاليت ادبي خود ادامه ندادند كه از اين ميان نام «بهرام صادقي» و يا «صادقي چوبك» بارزتر از ديگران به نظر مي رسد. نيز در اين دهه (سال ۱۳۴۶)، «كانون نويسندگان ايران» به همت و تلاش جلال آل احمد پايه گذاري مي شود.
با همه اين احوال سال ۱۳۴۸ سال تعيين كننده است. در واقع شايد بتوان اين سال را يكي از مهم ترين سال هاي تاريخ ادبيات داستاني ايران دانست. چاپ و انتشار دو اثر بزرگ و مهم «شازده احتجاب» هوشنگ گلشيري و «سووشون» سيمين دانشور در اين سال شكل مي گيرد و در نهايت اين سال، سال درگذشت نويسنده، روشنفكر و منتقد جنجالي معروف ايران يعني خود جلال آل احمد نيز هست. بنابراين همان طور كه پيش تر در بررسي سبك شناختي «شازده احتجاب» عنوان كرده ام، سال ۱۳۴۸ سرفصل تازه اي در ادبيات داستاني پارسي به شمار مي رود. «سووشون» يا «حديث خون سياوشان» با شب جشن عقدكنان دختر حاكم شيراز آغاز مي گردد. شهر شيراز همانند ديگر نقاط جنوبي ايران در آن زمان تحت نفوذ و سلطه انگليسي هاست.
زري كاراكتر اصلي داستان است كه داستان حول محور او مي چرخد و از نظرگاه او روايت مي شود. از سوي ديگر يوسف، همسر زري، مالك به ظاهر تندخو ولي خوشدلي است كه به هيچ وجه راضي به فروش غلاتش به انگليسي ها نيست. حركت اصلي داستان از فصل ۴ و به هنگام ورود ملك رستم و ملك سهراب كه دو خان ايلاتي هستند، آغاز مي گردد. ملك رستم و ملك سهراب كه براي ادامه جنگ و ستيز و گردنكشي از دولت مركزي نياز به اسلحه دارند، براي به دست آوردن آن بايد به قشون انگليسي آذوقه بفروشند و از اين رو به يوسف روي مي آورند. اما باز هم يوسف حاضر به فروش آذوقه به آنان نيست و اصرار بر اين دارد كه آذوقه اش را تنها به مردم بفروشد.
در سير تكاملي داستان قشون انگليسي به آذوقه بيشتري نياز پيدا مي كند و از سوي ديگر يوسف همچنان مصمم پابرجا ايستاده و به هيچ روي حاضر به اين كار نيست، جنبه هاي ديگري از اوضاع از هم پاشيده كه در داستان نمود پيدا مي كند سر به شورش برداشتن ايلات (با حضور دو پرسوناژ مطرح ملك سهراب و ملك رستم) است كه دولت مركزي تلاش در يكجانشين كردن آنان دارد ولي آنان حاضر به فرمانبرداري نيستند و اوضاع كشور را به سود انگليسي ها آشفته تر و به هم ريخته تر مي نمايند و سفارش هاي يوسف به آنان، به ويژه به دو پرسوناژي كه از آنان ياد شد، فايده اي نمي كند و سرانجام كار به مرگ ملك سهراب مي انجامد.
در نماي ديگر داستان نشان دهنده اوضاع و شرايط شهر شيراز در آن روزگار است. در فصل ۱۰ چهره نكبت گرفته درگير قحطي و فقر و فساد شهر را مشاهده مي كنيم. فقر و قحطي و تنگدستي مردمان از يكسو و به ميان كشيدن اماكني چون «محله مردستان» در آن روزگار و شرايط از سوي ديگر نشان از هر چه وخيم تر و فاسدتر بودن اوضاع مي كند. مردمي كه مي خواهند در برابر قشون انگليسي بايستند پناه خود را در «محله مردستان» مي جويند و يا در فراموشي به وسيله باده گساري! پرسوناژ غيرفعال و خوب ساخته و پرداخته نشده ديگري كه از اينجا وارد داستان مي شود، «فتوحي» معلم خسرو پسر يوسف و زري و هرمز پسر ابوالقاسم خان كه برادر يوسف است، است كه وي معلمي كمونيست و توده اي است و تلاش در منحرف كردن ذهن شاگردانش به سمت كمونيسم و مرام اشتراكي دارد. آن هم درست در زماني كه روس ها شمال ايران را در اشغال و زير نفوذ و سلطه خود دارند! سرانجام يوسف به خاطر سماجت و استقامتش در برابر نيروهاي انگليسي به ضرب تيرناشناسي كشته مي شود. در واپسين فصل (فصل ۲۴) شاهد مراسم تشييع جنازه يوسف (نماد مقابله با بيگانگان) هستيم كه آرام آرام به يك شورش و تظاهرات مردمي ضد بيگانه منجر مي شود. زري زني است كه پيش از اين مي خواست محيط زندگي و خانه اش را امن و امان و آرام نگاه دارد و نمونه هايش را پيش از اين در جريان دادن گوشواره هاي زمرد خود به دختر حاكم در شب عقدكنان و يا تسليم شدن در قبال درخواست «سحر» كره اسب خسرو پسرش ديده بوديم؛ اما هنگامي كه يوسف كشته مي شود به يكباره دگرگوني عظيمي در وي رخ مي دهد: «مي خواستم بچه هايم را با محبت و در محيط آرام بزرگ كنم. اما حالا با كينه بزرگ مي كنم. به دست خسرو تفنگ مي دهم. » البته اين تغيير و دگرگوني متناسب با شرايط داستان پيش رفته تا بدين جا رسيده است.

شعر
ملك الشعراي مخالفت
به مناسبت بيستمين سالگرد در گذشت امل دنقل شاعر مصري
ترجمه: ليلا موسي زاده
به مناسبت بيستمين سالگرد و درگذشت «امل دنقل» شاعر معاصر مصري «كنگره بزرگداشت وي با حضور بيش از ۳۰ شاعر و محقق عربي و خارجي در شوراي عالي فرهنگي قاهره و تحت عنوان «امل دنقل» دستاوردها و ارزش ها برگزار شد.
دكتر «عماد ابوغازي» هماهنگ كننده كميته هاي شوراي عالي فرهنگي قاهره اعلام كرد، اين مراسم به منظور گرامي داشت ياد و خاطره دنقل و زنده ساختن ارزش هايي كه نماينده آن به شمار مي رود، برگزار شد.
امل دنقل كه ملقب به ملك الشعراي مخالفت است طي ۲۰ سال گذشته؛ يعني سال هاي پاياني حيات خود، بيش از ۳۰ كتاب و نيز تعداد زيادي مقاله هاي علمي منتشر كرد. قصايدي كه دنقل در فاصله سال هاي ۱۹۸۳-۱۹۴۰ سروده است قصايد بسيار معروفي است كه به بيانيه ها و خطابه هاي دانشجويان مصري در تظاهرات تبديل شده. از جمله اين قصايد «سرودهاي كيك سنگي» / «تصاويري در راهروي عربي» / و نيز «آشتي نكن» است كه آن را پس از سفر «انورسادات» رئيس جمهور سابق مصر به قدس در سال ۱۹۹۶ سرود.
«فيصل دراج»، منتقد فلسطيني، در تحقيقي درباره اين شاعر مي نويسد: دنقل خيلي زود دريافت كه شعر با هر آنچه متولد مي شود و مي ميرد در ارتباط است يا هر آنچه زاييده نمي شود مگر براي مردن. اصلاح جهان شهرت سيري ناپذير دنقل بود.
دراج شيوه شاعري دنقل را چنين بيان مي كند: «شيوه شعري او با نام شاعراني مانند «بدر شاكر سياب» (عراق)، صلاح الدين عبدالصبور و عبدالرحمن الشرقاوي (مصر) و خليل حاوي (لبنان) گره خورده است، اگر چه ساختار شعري اين شاعران با يكديگر متفاوت است اما مضمون شعري آنان واحد و مشابه است به گونه اي كه در قصايد آنان بهار همواره از خاكستر آزادي از مقاومت و مجهول از علوم مي رويد».
در شب هاي شعري كنگره بزرگداشت امل دنقل كه اواخر مرداد ماه گذشته و به مدت چهار روز برگزار گرديد شاعران نام آور معاصر عرب مانند محمود درويش، احمد عبدالمعطي حجازي، ممدوح عدوان، مريد البرغوثي، محمدعلي شمس الدين و سيف الرجي حضور داشتند.
همزمان با كنگره مذكور، نمايشگاهي از تابلوهاي هنرمند خطاط عرب «حامد العويضي»، كه مزين به اشعار امل دنقل بود، به نمايش گذاشته شد. همچنين در كنگره بزرگداشت دنقل فيلمي از زندگي اين شاعر معاصر مصري با كارگرداني «عطيات الانبودي» به نمايش درآمد.
اما روزنامه مصري «اخبارالادب» نيز چند روز پيش يكي از شماره هاي خود را به امل دنقل اختصاص داد و در آن به طرح و انعكاس ديدگاه معاصران و نسل هاي آينده دنقل در مورد وي پرداخت. در اين شماره در عبله الرويني و «سعدي يوسف» شاعر عراقي معاصر نيز همكاري داشتند.
در ادامه مراسم بزرگداشت «امل دنقل» جمعي از ناقدان، محققان و استادان دانشگاه با ذكر برخي از اشعار و قصايد او به تعريف و توصيف اين شاعر فقيد مصري پرداختند. ابتدا «محمود درويش» شاعر معروف و معاصر فلسطين در رثاي دنقل قصيده اي را تحت عنوان «تقديم به امل دنقل» براي جمعيت انبوه دوستداران و عاشقان او قرائت كرد. اين اشعار با استقبال گسترده حاضران روبه رو شد، به گونه اي كه گاه در بين خواندن ابيات مختلف اين قصيده رثايي مدتي طولاني كف مي زدند و احساسات خود را در برابر «امل دنقل» شاعر محبوب خود، در نهايت شور و اشتياق ابراز مي كردند.
«محمد بدوي» استاد دانشكده ادبيات دانشگاه قاهره دنقل را چنين توصيف كرد: اشعار دنقل كتاب گشوده اي است كه موافقان و مخالفان او را به خواندن فرا مي خوانند، وي در موضوعي تحت عنوان «امل دنقل دستاوردها و ارزش ها» گفت: «دنقل طرفدار نوگرايي بود و آن را طرح شعري در مواجهه و رويارويي با تقليد مي دانست و طغيان عليه تقليد را با جانبداري از آزادي به كمال رساند، آزادي گزينش تفكري آزادانه و نيز آزادي توده مردم در بيان مواضع خود در قبال مسايل مهمي چون جنگ، صلح و عدالت. »
اما «نسيم مجلي»، منتقدي مصري كه چند سال قبل كتابي در مورد امل دنقل و تحت عنوان ملك الشعراي مخالفت منتشر كرد در مورد دنقل و شيوه شاعري او چنين گفت: «شيوه شعري دنقل در ابتدا تقليد از قدما بود اما در سال ۱۹۶۲ و در قصيده «سخنان اسپارتاكوس» شيوه اورنگ تحول به خود گرفت و جانبداري او از نوگرايي در قصيده «الارض» (زمين) كه در سال ۱۹۶۶ به رشته تحرير در آمد، به شكل بارزي تجلي يافت و نوگرايي او را به كمال رساند.
«محمد فتح احمد» استاد دانشكده دارالعلوم دانشگاه قاهره دنقل را شاعري مي داند كه مسلح به روحيه تهاجمي در ديدگاه ها و مواضع خود بود و تا آخرين دقايق زندگي پربارش از وي جدا نشد.
محققان حاضر در مراسم بزرگداشت دنقل بر اين باورند كه اين شاعر بزرگ مصري در طول زندگي كوتاه خود (۱۹۸۳-۱۹۴۰) توانست زندگي را به شعري تبديل سازد كه عناصري از اسطوره ها، حوادث روزمره و ايدئولوژي در آن تداخل داشتند.

ادبيات
اقتصاد
ايران
تكنيك
جامعه
دهكده جهاني
رسانه
زمين
شهر
علم
كتاب
ورزش
هنر
صفحه آخر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  تكنيك  |  جامعه  |  دهكده جهاني  |  رسانه  |  زمين  |
|  شهر  |  علم  |  كتاب  |  ورزش  |  هنر  |  صفحه آخر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |