آنچه اصلاحات نياز دارد خروج از حاكميت نيست بلكه تلاش در جلب اعتماد مجدد مردم و بالاخره وارد آوردن فشارهاي جدي تر بر محافظه كاران و گرفتن امتياز از آنان در جهت پيشبرد اصلاحات و شكستن بن بست موجود است
صادق زيباكلام
بحث خروج از حاكميت براي نخستين بار در جريان اعلام نامزدي آقاي خاتمي در دور دوم رياست جمهوري ايشان در ۲۴ دي ۱۳۸۰ مطرح شد. برخي از چهره هاي راديكال تر اصلاح طلب در ماه هاي پاياني سال ۱۳۸۰ پيشنهاد مي كردند كه به دليل ممانعت محافظه كاران از پيشرفت اصلاحات در چهار سال نخست رياست جمهوري، بهتر است كه آقاي خاتمي به عنوان اعتراض از اعلام نامزدي خودداري كرده و اساساً اصلاح طلبان نامزدي را معرفي ننموده و قوه مجريه را ترك كنند. اما آقاي خاتمي با اين نظريه مخالفت كرد و با اعلام نامزدي اش براي مدتي به اين بحث خاتمه داد. توصيه راديكال هاي دوم خرداد به آقاي خاتمي اين بود كه اگر او احساس مي نمايد كه در دور دوم رياست جمهوري اش هم مثل دور اول قادر نيست خواسته هاي راي دهندگانش را لبيك گويد، بهتر است در آن صورت استعفا دهد تا تكليف مردم هم روشن شود.
به تدريج اين توصيه جدي تر شد و به عنوان تز «خروج از حاكميت» معروف گرديد. اين نظريه در ادامه تكاملش از استعفاي رئيس جمهور و هيات دولت فراتر رفته و نمايندگان اصلاح طلب مجلس را نيز در بر گرفت. در ساده ترين شكلش اين تز در استعفاي دسته جمعي اصلاح طلبان از حاكميت خلاصه مي شود. با رد لوايح افزايش اختيارات رئيس جمهور در روزهاي اخير، اين بحث مجددا و اين بار به گونه اي جدي تر مطرح شده است. اصلاح طلبان راديكال معتقدند از آنجا كه محافظه كاران مانع از پيشرفت هستند بهتر است كه اصلاح طلبان بيش از اين مردم را در سرگرداني و بلاتكليفي نگذاشته و با استعفاي دسته جمعي خود از مجلس و هيات دولت تكليف خويش را با مردم روشن كرده و اعلام كنند كه محافظه كاران مانع از پيشرفت اصلاحات مي شوند و نمي گذارند خواسته هاي اكثريت وسيعي از مردم تحقق يابد. با اين حركت، بحراني در نظام و حاكميت ايجاد مي شود كه مسئوليت آن بر عهده محافظه كاران خواهد بود چرا كه آنان با جلوگيري از پيشرفت اصلاحات باعث به وجود آمدن اين بحران شده اند. به عبارت ديگر، اصلاح طلبان با استعفاي دسته جمعي از قوه مجريه و مجلس تكليف خود را با مردم روشن كرده و به ملت اعلام خواهند كرد كه آنان تلاش بسيار مي كردند تا كار به اين جا يعني خروج آنان از حاكميت نكشد، اما محافظه كاران به هيچ روي به دادن امتياز به اصلاح طلبان تن نداده و در نتيجه پيشبرد امور اصلاحات تحقق نيافته و لاجرم مملكت به يك انسداد اساسي رسيده است و حضور اصلاح طلبان در حاكميت ديگر هيچ فايده اي نخواهد داشت.
به علاوه روزنه اميدي هم براي راهگشايي در انسداد موجود به چشم نمي خورد، لذا اصلاح طلبان چاره را در اين ديدند كه از حاكميت خارج شوند چرا كه ادامه حضور آنان چه در مجلس و چه در قوه مجريه عملاً هيچ پيشرفت و نتيجه اي در بر نداشت. مخالفت آقاي خاتمي با ارسال لوايح اختيارات رياست جمهوري به مجمع تشخيص مصلحت نظام در پرتو چنين استدلالي صورت مي گيرد. آنچه كه در بالا آمد عصاره استدلال اصلاح طلبان راديكال در گزينه سياسي «خروج از حاكميت» است. قبل از ارزيابي اين نظريه و اينكه آيا اين راه حل به نفع اصلاحات و اصلاح طلبان است يا نه، و اينكه آيا اين تصميم سبب خواهد شد تا محافظه كاران به خود آمده و قدري از مواضع شان در مخالفت با اصلاحات عقب نشيني كنند يا نه، بي فايده خواهد بود تا ببينيم كه اگر اين تصميم اجرا شود و اصلاح طلبان از حاكميت خارج شوند، در عمل چه پيش خواهد آمد. به عبارت ديگر، وضع مديريتي يا اجرايي مملكت در صورت خروج اصلاح طلبان از حاكميت چه وضعيتي پيدا خواهد كرد. فرض بگيريم رهبري جبهه مشاركت به همراه سازمان مجاهدين انقلاب و طيفي از جريانات راديكال تر اصلاح طلبان، سرانجام پس از بحث و تبادل نظر بسيار به اين جمع بندي رسيدند كه هيچ راه ديگري به جز خروج از حاكميت در پيش رو ندارند و آقاي خاتمي به همراه جمعي از وزراي منتسب به جبهه مشاركت رسماً اعلام استعفا نمايند. به همراه آنان شماري از نمايندگان جبهه دوم خرداد نيز استعفاي خود را تقديم هيأت رئيسه مجلس نمايند. بر طبق قانون اساسي رئيس جمهور بايد به تاييد رهبري برسد و فرض بگيريم كه رهبري نيز با استعفاي آقاي خاتمي موافقت نمايند. استعفاي نمايندگان نيز مي بايستي به تاييد مجلس برسد و فرض مي گيريم كه اين نيز انجام شود. وضع مملكت يا نظام در اين صورت چگونه مي شود؟
نكته اي كه بايد مورد توجه قرار گيرد آن است كه در قانون اساسي، انحلال يا از رسميت افتادن مجلس پيش بيني نشده است. اصل ۶۵ قانون اساسي اشعار مي دارد كه مجلس با دوسوم نمايندگان رسميت مي يابد. اما نه در آن اصل و نه در هيچ يك از اصول مربوط به قوه مقننه ذكر نشده كه اگر تعداد نمايندگان مجلس به هر دليلي به حد نصاب نرسد، چه بايد كرد؟ آنچه كه از اصل ۶۵ نتيجه گيري مي شود آن است كه اگر تعداد نمايندگان كمتر از دوسوم باشد، مجلس از رسميت مي افتد. در حال حاضر تعداد نمايندگان مجلس قريب به ۲۹۰ نفر است. اگر تعداد نمايندگان مستعفي به ۹۶ نفر برسد مجلس از رسميت خواهد افتاد و اگر تعداد كمتري از اين باشد مجلس همچنان مي تواند به كار خود ادامه دهد. فرض مان را يك درجه كاملتر كنيم و فرض بگيريم كه رقم نمايندگان مستعفي به ۹۶ نفر برسد و مجلس از رسميت بيفتد. فرض بگيريم كه رهبري استعفاي خاتمي را پذيرفته و رئيس جمهور نيز استعفاي هيأت دولت را بپذيرد. چنين وضعيتي كاملترين حالت براي طرفداران تز خروج از حاكميت است. يعني هر دو قواي مقننه و مجريه از كار مي افتادند. اكنون پرسشي كه در بالا مطرح كرديم جدي تر مي شود. وضعيت مملكت به لحاظ اجرايي چگونه مي شود؟
اصل ۱۳۰ قانون اساسي رئيس جمهور مستعفي را تا پذيرش استعفايش از سوي رهبري مكلف مي سازد تا به وظايف اجرايي خود عمل نمايند. اين اصل در عمل به اين صورت درخواهد آمد كه رهبري عليرغم پذيرش استعفاي آقاي خاتمي از وي خواهند خواست تا انتخاب رئيس جمهور جديد به وظايف قانوني اش ادامه دهد. راه حل ديگر استناد به اصل ۱۳۱ است. بر طبق اين اصل، در صورت استعفا، غيبت يا بيماري بيش از دو ماه رئيس جمهور، معاون اول رئيس جمهور با موافقت رهبري مسئوليت هاي رئيس جمهور را بر عهده مي گيرد و شورايي متشكل از رئيس جمهوري و رئيس قوه قضاييه به همراه معاون اول رئيس جمهور موظف مي شوند تا ظرف پنجاه روز انتخابات رئيس جمهوري جديد را برگزار نمايند. در همين اصل آمده كه رهبري مي تواند فرد ديگري را به جاي معاون اول رئيس جمهور منصوب نمايد. به عبارت ديگر اگر دكتر عارف نيز به همراه آقاي خاتمي استعفا دهد، رهبري مي تواند طبق اصل ۱۳۱ براي شوراي فوق فرد ديگري را انتخاب نمايند تا ظرف پنجاه روز انتخابات رياست جمهوري صورت گيرد. مي ماند هيات دولت يعني وزرا. بر طبق اصل ۱۳۵ قانون اساسي، چنانچه هيات وزيران استعفا دهند، تا تعيين دولت جديد مي بايستي به وظايف خود ادامه دهند. انتخابات مجلس نيز به جاي زمستان امسال مي افتاد به تابستان.
|
|
آنچه كه آمد راهكارهاي عملي يا اجرايي مواجهه با بحران خروج از حاكميت اصلاح طلبان است. در ابتدا انتخابات رياست جمهوري برگزار خواهد شد كه در آن به احتمال قوي و با در نظر گرفتن شرايط موجود از جمله تجربه انتخابات شوراها در ۹ اسفند سال ،۸۱ نامزد اصلي محافظه كاران با ،۱۴ ۱۵ ميليون راي انتخاب خواهند شد. همين وضعيت در مورد مجلس نيز اتفاق خواهد افتاد. بسياري از نامزدهاي اصلاح طلب، چپ يا دوم خردادي و مستقل رد صلاحيت خواهند شد و محافظه كاران با قريب ۱۵ ميليون راي مجلس هفتم را از آن خود خواهند كرد.
نه نظام سقوط خواهد كرد، نه از درون منفجر خواهد شد، نه مملكت فلج مي شود، نه كشور در بحران عميقي فرو خواهد رفت و نه اغتشاشات، اعتصابات و تظاهرات سراسري نظام را در بحران فرو مي برد. به علاوه محافظه كاران دست به تبليغات گسترده اي عليه اصلاح طلبان خواهند زد كه در شرايط حساس و بحراني منطقه و در حالي كه آمريكا در كنار مرزهايمان مستقر شده، دوم خردادي ها بدون در نظر گرفتن خير و صلاح مملكت و منافع ملي، حاضر شده اند تا كشور را با بحران روبه رو سازند. محافظه كاران به گونه اي «حق به جانب» خود را دلسوز و وفادار به مملكت در شرايط خطر و بحراني معرفي مي كنند و در عوض مخالفان خود را متهم به بي مسئوليتي، و نظام را با خطر مواجه ساختن و امثالهم خواهند نمود. راستي در آن است كه خروج از حاكميت به هرقدر كه براي اصلاح طلبان «بهار»ي نافرجام خواهد بود، در عوض براي محافظه كاران بدل به «فرشته»اي پر رحمت مي شود. اكنون ديگر آب ها از آسياب فرو ريخته، تابستان گرم و پرتب و تاب، به همراه هشت دوره خرداد جانكاه مدت هاست كه سپري شده است. تب و تاب استعفاي خاتمي و نمايندگان اصلاح طلب يكي، دو ماهي مي شود كه ديگر خاتمه يافته. رئيس جمهور جديد سرگرم انتخاب اعضاي كابينه اش مي باشد و نمايندگان مجلس هفتم به سرعت از گرد راه رسيده و در صحن مجلس آماده برآوردن مراسم تحليف شده اند. شماري از اصلاح طلبان شايد توانسته باشند به مجلس هفتم راه يافته و شمار ديگري نيز احتمالاً وارد كابينه و مقامات ارشد اجرايي شده اند. محافظه كاران كه حالا هر سه قوه را در اختيار دارند براي جلب رضايت مردم و افكار عمومي و اثبات اينكه تبليغات اصلاح طلبان عليه آنان زياد هم پايه و اساس نداشته و مغرضانه بوده، اتفاقاً فضاي سياسي و اجتماعي كشور را اجازه خواهند داد بازتر شود. از بگير و ببندها كاسته خواهد شد، فشار بر مطبوعات كاهش مي يابد و اي بسا ساكنين «اوين» «فرشته» آزادي را بيشتر لمس كنند. راديو و تلويزيون ممكن است برنامه هايش متنوع تر و سرگرم كننده تر شود و اي بسا قيمت ارزاق عمومي در كشور كاهش يابد. بماند حل و فصل معضلات با آمريكا و غيره.
مي ماند موضوع اصلي اين نوشتار: خروج اصلاح طلبان از حاكميت. اينكه آيا اين سياست يا استراتژي تبليغ اصلاحات و پيشرفت آن مي باشد يا خير؟ پرسش اساسي از اصلاح طلبان راديكال آن است كه پس از استعفا و خروج از حاكميت، «چه بايد كرد؟» تكليف آنان چيست؟ تا آنجا كه بنده مي دانم، آنان هيچ طرح و برنامه، دستورالعمل و استراتژي اي براي مرحله پس از خروج از حاكميت ندارند. بيشتر منتظر خواهند ماند تا ببينند اوضاع و احوال جامعه پس از استعفاي آنان به كجا ختم خواهد شد. اما آنچه كه در عمل اتفاق خواهد افتاد آن است كه نه از «فرشته» نجات خبري خواهد بود و نه از «معجزه». همانطور كه ديديم نظام پا برجا خواهد ماند و اتفاقا خروج از حاكميت به نفع محافظه كاران تمام خواهد شد و آنچه را كه آنان ظرف يكي دو سال آينده مصمم هستند به دست آورند (يعني تسلط مجدد بر مجلس و دولت) يكي دو سال زودتر به آن خواهند رسيد. اصلاح طلبان پس از خروج از حاكميت به اقليت درون مجلس و اپوزيسيون بدل مي شوند. همانند همه اپوزيسيون هاي ديگر و اساساً همه جريانات سياسي ديگر، دو گزينه بيشتر پيش رو ندارند: كار كردن درون سيستم و يا مبارزه بيرون از سيستم يا نظام. مبارزه بيرون از سيستم عبارت است از رفتن به سمت و سوي راه و روش هايي كه هدف اصلي شان براندازي نظام مي باشد. بعضي اصلاح طلبان راديكال نيز بلاتشبيه همچون مخالفان يا درست تر گفته باشيم معاندين نظام، از سلطنت طلبان و جمهوريخواهان لائيك گرفته تا اعضا و طرفداران سازمان مجاهدين ]منافقين[ و فداييان خلق و غيره، به اين نتيجه مي رسند كه نظام قابل اصلاح نبوده و تنها راه ممكن براندازي آن مي باشد. هيچ يك از اصلاح طلبان، حتي راديكال ترين آنان، تا به امروز چنين چيزي را نه گفته اند و نه هيچ اصلاح طلب و دوم خردادي اي چنين اعتقادي داشته و يا دارد. مي ماند گزينه دوم، يعني كاركردن درون نظام. كار كردن درون نظام يعني از ظرفيت ها و امكانات نظام بهره جستن و در چارچوب نظام فعاليت سياسي داشتن. غايت فعاليت هاي سياسي هر حزب و جريان سياسي اي كه درون نظام كار مي كند عبارت است از رسيدن به قدرت. يعني كسب قدرت از طريق مراجعه به آراي مردم. هدف نهايي اصلاح طلبان عبارت خواهد بود از به دست آوردن قدرت يا راهيابي به كانون هاي قدرت و تصميم گيري نظام از طريق مشاركت سياسي قانوني. غايت هدف اصلاح طلبان خلاصه مي شود در به دست آوردن مجلس و رياست جمهوري كه مستقيماً متكي به آراي ملت است. در آن صورت آيا اصلاح طلبان در صورت موفقيت ظرف چند سال ديگر نمي رسند به جايي كه امروز هستند؟ ما چه دليل منطقي اي داريم كه تصور كنيم چهار سال ديگر كه باز مجدداً اصلاح طلبان مجلس و قوه مجريه را به دست آورده اند شرايط و اوضاع و احوال مملكت خيلي با امروز متفاوت خواهد بود؟ باز هم اصلاح طلبان موفق به پيشبرد اصلاحات نخواهند شد و باز مسئله خروج از حاكميت مطرح مي شود. آيا ما مي توانيم بگوييم كه چهار سال ديگر شرايط مملكت به گونه اي درخواهد آمد كه اين بار اصلاح طلبان موفق خواهند شد تا اصلاحات را خيلي سريع به پيش ببرند؟ بعيد به نظر مي رسد كه تغيير و تحولات عميق و گسترده اي ظرف چهار سال آينده در كشور اتفاق افتاده باشد چه در آن صورت اساساً ضرورت اصلاحات مرتفع شده است و اصلاح طلبي معنا و مفهوم چنداني ديگر نخواهد داشت. واقعيت آن است كه چهار سال ديگر، اصلاح طلبان در صورت پيروزي مي رسند به جايي كه امروز هستند.
اگر ديروز نتوانستند از ظرفيت ها و امكانات موجود بهره برداري نمايند كدام دليل منطقي وجود دارد كه چهار سال ديگر بتوانند؟ مدافعان تز خروج از حاكميت استدلال كنند كه محافظه كاران نمي گذارند اصلاحات به جلو برود. اگر اين ادعا را دربست بپذيريم (كه البته اين طور نيست و حداقل نيمي از بن بست اصلاحات بازمي گردد به ضعف ها و سوء عملكرد خود اصلاح طلبان) و محافظه كاران را سر راه اصلاحات بدانيم، چه تضميني هست كه چهار سال ديگر آنان باز هم مانع از پيشرفت اصلاحات نشوند؟ در اين صورت چه فايده اي دارد كه اصلاح طلبان اين همه زحمت كشيده و تلاش نمايند تا مجدداً مجلس و قوه مجريه را به دست آورند؟
واقعيت آن است كه چنين رويكردي به تز «خروج از حاكميت» ما را گرفتار يك دور باطل نموده و با بن بست ساختاري و روشي مواجه مي سازد. خروج از حاكميت نه در كوتاه مدت راه حل اصولي براي پيشبرد اصلاحات مي باشد و نه در بلندمدت چاره ساز است. اگر اصلاح طلبان با در اختيار داشتن مجلس و دولت نتوانند اصلاحات را به پيش ببرند، بيرون از حاكميت به طريق اولي نخواهند توانست موثرتر باشند. راه حل برون رفت از بن بست فعلي از يكسو در گرو وارد ساختن فشار بيشتر بر محافظه كاران و بهره جويي از ظرفيت هاي موجود درون نظام مي باشد و از سويي ديگر در گرو تجديدنظر اصلاح طلبان در راه و روش ها و سياست هايي است كه ظرف ۶ سال گذشته به كار گرفته اند. خروج از حاكميت در شرايط فعلي فقط به نفع محافظه كاران تمام خواهد شد و آنان را در پيشبرد برنامه هايشان به جلو مي اندازد. بيرون رفتن از حاكميت هيچ كمكي به پيشبرد اصلاحات به جلو نخواهد كرد بلكه راه اصولي تر در پرداختن به يك انتقاد جدي از خود و از عملكرد شش ساله اصلاح طلبي مي باشد. اينكه ضعف ها و سياست هاي اشتباه، تصميم گيري ناسنجيده، موضع گيري هاي خطا و عزل و نصب هاي ناصحيح دركجا بوده و اتخاذ شيوه هاي اصولي تر با طرح و برنامه حساب شده. آنچه اصلاحات نياز دارد، خروج از حاكميت نيست، بلكه تلاش در جلب اعتماد مجدد مردم به اصلاح طلبان و بالاخره وارد آوردن فشارهاي جدي تر بر محافظه كاران و گرفتن امتياز از آنان در جهت پيشبرد اصلاحات به جلو و شكستن بن بست موجود است.