مهاجراني بدون هيچ نقابي سعي كرده است كه جوامع بسته را به نقادي بنشيند و اين اتفاق مبارك نيز صورت گرفته است
حسن فرهنگي
وقتي سياستمداري چون دكتر عطاءالله مهاجراني با تمامي مشغله هاي ذهني دست به خلق اثري داستاني مي زند، اهميت اين نوع و كاركرد و تاثيرگذاري آن در اجتماع به نيكي ديده مي شود و دلايل مستورگي و محاق افتادگي نويسندگان بيشتر معلوم مي شود.
راوي «بهشت خاكستري» بر اين باور است كه با خلق اثري داستاني از واقعيت فراتر رفته و به عمق آن نظر مي افكنيم. انسان هاي بسيط كه در مواجهه با نيروهاي اطراف خود جز به سطح اعمال و انديشه ها نمي نگرند، با خواندن داستان از بي تفاوتي به در آمده و غور در كنه و عمق اعمال مي نمايند و از اين روست كه داستان انسان ها را از نظر انديشه فربه مي سازد و چنين برمي آيد كه دكتر مهاجراني به خوبي اين موضوع را دانسته است و بر اين اساس به جاي خلق اثري تحليلي و تحقيقي به داستان سرايي رو آورده است. به گفته آندره مالرو انسان در تجربه و خاطره است كه از ديگر موجودات متفاوت مي شود و نشانگر اين هر دو تنها از عهده داستان برمي آيد و انسان بدون داستان هيچ تفاوتي با نبات و جماد ندارد. از اين رو نويسنده براي نماياندن منظر خود از جهان هيچ وسيله اي را بهتر از داستان گويي نمي توانست يافت.
خوانش «بهشت خاكستري» چگونه بايد باشد. آيا آن را بايد از منظر داستاني و آرايه هاي سبكي و تكنيكي بررسي كنيم يا بدان به عنوان اثري محتوانگر بنگريم. خوانندگان كتاب به يقين وجه دوم را غالب بر نخستين خواهند يافت. از منظر تكنيكي و سبكي داستان هيچ نوآوري و تازگي اي ندارد. نه تنها با داستان هاي مدرن فاصله دارد بلكه نوعي طعنه به آثار افلاطون مي زند و كليت اثر را به ديالكتيك اغنايي نزديك مي نمايد. تيپ هاي مختلفي از اجتماع سياسي كشور با هم همنوايي مي كنند كه به طريق ديالكتيكي ساختار اشتباه و نافرجام سياسي جامعه اي كه در آن هر نوع سوال محكوم به شكست يا شكنجه است را تثبيت نمايند. با نثري ساده و گاهي فخيم و با استناد و اشارات به احاديث، اشعار و نقل قول هايي از داستان هاي فولكلور عامه شناس سعي مي شود كه به معنا نزديك شود. تكليف اثر با مخاطب روشن است. در صفحه نخست با استناد به بيت «ياد باد آنكه در آن بزمگه استنطاق/ آنكه او خنده مستانه زدي صهبا بود» رمان به صهبا مهاجراني پيشكش مي شود و همين بيت براي شناخت زيرساخت ذهن نويسنده بسنده مي كند و برمي نمايند كه نويسنده دغدغه هاي سياسي خود را كه نتوانسته به گوش مردم برساند با توسل به كاراكترهاي ساختگي و نقل داستان هاي مختلف از زبان آنها مي خواهد در اذهان زنده و مانا نگه دارد. از اين روست كه حكومت ها همواره از نويسندگان بيمناك هستند. چرا كه اثر داستاني برخلاف ژانرهاي ديگر ضمن اينكه جامعه را به نقد مي كشاند به صورت دوري خود نيز به نقادي مي افتد و از روي خود نيز مي گذرد يعني به اين معني كه در ساحت داستان هيچ چيز مطلقي نمي تواند وجود داشته باشد حتي خود داستان. و از اين جهت است كه آثار داستاني هيچ زمان از ذهن نمي گريزد و به فراموشي و تاريكخانه نمي ماند.
درباره جوامع تماميت خواه كتاب هاي بسياري نگاشته شده است و جوامعي كه در آنها روايت هاي كلان عرصه را بر روايت هاي خرد تنگ مي كنند. يكي از اين آثار كه تشابهات داستاني و ايماژي با «بهشت خاكستري» دارد «ما» نوشته يوگني سيمياتين است. اين رمان وضعيت شوروي را برمي تاباند كه خانه ها را از شيشه بنا كرده اند كه تمامي اعمال مردم در حضور دولت كمونيستي اتفاق بيفتد. «بهشت خاكستري» نيز تاسيس خانه هاي شيشه اي را نشان مي دهد، استعارات و كناياتي كه در كتاب ديده مي شود درد آگاهي نويسنده را مي نماياند و خواننده را با نويسنده اي كه به آزادانديشي حرمت مي نهد مواجه مي كند.
داستان چنين مي آغازد كه: رهبران سياسي جامعه اي براي اداره كشور تصميماتي مي گيرند و نخستين تصميم از بين بردن ذهن سوالگر است. گفته مي شود «هر كس سوال كند مخالف موازين شرعي و عقلي و عرفي و مخالف مصلحت عمل كرده و عمل او مجرمانه و شايسته مجازات است. » مصلحت انديشي سياسيون هر نوع سوالي از دولت را حرام اعلام مي كند اما دولت هر زمان كه اراده نمايد مي تواند مردم را مورد بازخواست و سوال قرار دهد. نويسنده با طنز گزنده بلاهت تصميم گيران جامعه سياسي را نشان مي دهد. از ديدگاه آنها سوال نخستين مسير براي تمرد از دستور حكومت تلقي مي شود. «كوچك تر اگر ياد بگيرد از بزرگ تر سوال كند، فيلش هواي هندوستان مي كند و ديگر كسي جلودارش نيست. »
برخي گفت وگوها در اين اثر چنان ميان تهي است كه كليت اثر را طنزآلود مي كند و اين طنز چنان گزنده است كه هيچ كس نمي تواند از كنارش بي تفاوت بگذرد. حال خصوصيات جامعه ايده آلي كه در اين اثر به سخره گرفته شده است را برمي شماريم.
|
|
الف ـ جامعه بي سوال: چنان كه اشاره رفت تصميم گيران حكومتي از هر نوع سوال بيزار و هراسانند. آن گونه كه در اين اثر اشاره مي شود سوال موجب مي شود كه معني كهتر و مهتر از بين برود و اعتقاد به ظل الله داشتن از ذهن انسان سوالگر رخت بر كند. شايد نخستين سوالي كه در ذهن انسان اوليه نقش بست، ميرندگي او بود و انسان عهد كهن سعي كرد كه با خلق خدايگاني بر ترس خود غلبه كرده و براي خود خاستگاهي تعريف كند و اميد به زندگي ديگري در محضر آنان را در دل خود زنده كند. اگر اساطير كهن را بررسي كنيم، نخستين سوال را همين خواهيم يافت. در اساطير بين النهرين كه كهن ترين داستان به جاي مانده اسطوره فخيم گيلگمش است، انسان در مقابل ميرندگي مبهوت مانده و سوالاتي را مطرح مي كند. يعني در حقيقت نخستين سوال انسان سوالي متافيزيكي است. براي غلبه بر ترس انساني خدايگان اساطيري شكل گرفتند و براي نزديكي با چنين خدايگاني رسولان و مقربيني نيز تعريف شد و انسان ها از طريق آنها خواسته هاي خود را به گوش خدايگان مي رساندند. در چنين وضعيتي عده اي از قبل خدايگان به نان و نوايي رسيدند و براي اينكه همواره ديگران را تحت سيطره خود نگه دارند، اجازه طرح سوالات متفاوت را قدغن كردند، طوري كه انسان ديگر قادر نشد براي خدايي كه خود ساخته بود نقدي داشته باشد و سيطره خدايگان به عنوان فرا روايت چنان بر بلنداي انسان سايه افكند كه هيچ زمان نتوانست از زير سايه آن خود را بيرون بكشد. حكومت ها با آموزه هاي قبلي هر نوع سوالگري را نفي كردند و اين اتفاق در تمامي دنيا تا رنسانس فكري بشر ادامه داشت و هنوز نيز در بسياري از كشورها ادامه دارد. آموزه هاي سقراط كه عقلانيت را پايه نهاده است مدت هزار سال با آموزه هاي توراتي ـ انجيلي در حوزه اسكولاستيك كليساي غربي درآميخت ولي به تدريج منطق و تفكر عقلاني سقراطي بر آن سلطه يافت و سرانجام با انقلاب رنسانس روح سقراطي بر روح مسيحي و كلي نگر غلبه يافت. هر چند كه در فلسفه اسلامي اين اتفاق نامأنوس تلقي مي شود و ورود عقلانيت به حوزه دين اسلام نيز يونان زدگي تلقي مي شود اما در نظر بسياري از عقلا بينش سقراطي بينشي سوالگر است و براي رشد انسان ها بهترين روش نيز همين قلمداد شده است. نويسنده «بهشت خاكستري» نخستين نقد خود را بر بي سوال كردن انسان ها نقش مي زند و معتقد است كه براي بالندگي و رشد بايد ذهن انسان همواره سوال طرح كرده و دنبال پاسخي بگردد اما شخصيت هاي اين رمان كه خواهان سوالگري نيستند با او مقابله مي كنند و ادله مي آورند كه انسان با ايجاد سوال فاصله ها را برمي دارد و معني پايين دست و بالادست از ميان برمي خيزد.
ب ـ جامعه عاري از گناه: در اين رمان مدينه فاضله مورد نقد قرار مي گيرد و به زعم نويسنده نمي توان مدينه فاضله را در عمل به وجود آورد. چرا كه نمي توان بر ذهن انسان تسلط كافي داشت. يكي از شخصيت هاي داستاني مي گويد: «در جامعه بهشتي نبايد حتي خيال گناه هم در ذهن كسي خطور كند. » نقد نويسنده بر اين گفته اين است كه چگونه مي توان بر تمامي ذهن ها استيلا داشت و از چه طريقي مي توان فهميد كه كسي به چه مي انديشد. اعتقاد به نگره كه نقل شد موجبات انگيزاسيون را فراهم مي آورد و انسان ها همواره بايد در مقابل دادگاهي كه مشروعيت آن خود به اثبات نرسيده پاسخگوي تمنيات دروني خود باشد. جالب اينجاست كه در اين جايگاه تنها دولت است كه مشروعيت دارد و مي تواند تصميم بگيرد كه جرم كدام است و انديشيدن به چه چيزهايي مشروع و يا نامشروع است. «جامعه بهشتي جامعه اي نيست كه در آن جرم اتفاق بيفتد. آن هم پنهان از چشم تيزبين دولت. »
چنين جامعه اي پيش از مهاجراني توسط متفكران بسياري مورد نقد واقع شده است. پوپر در كتاب ارجمند خود «جامعه باز و دشمنانش» اين ديدگاه را نقد كرده و نفرت خود را از افلاطون نشان مي دهد كه او به عنوان نخستين فردي كه دست به تفتيش عقيده مي زند و سعي مي كند جامعه اي عاري از گناه بسازد و ادله بسياري برمي شمارد كه رسيدن به چنين جامعه اي امكان پذير نيست. جامعه غرب با حرمت نهادن به انديشمندان خود در نقد عملكرد خود بر آمده و به اصلاحات مي پردازند. ولي طوري كه از داستان «بهشت خاكستري» برمي آيد در دنياي اين متن انديشمند حرمتي ندارد و هنوز انگاره هاي دوره انگيزاسيون بر متن حاكم است. نيچه افلاطون را نخستين فيلسوف نيست انگار مي انگارد كه با خلق عالم مثل حجابي بر خاك كشيده و بشر را از حقيقت وجود خود بيگانه كرده است. در جاي جاي رمان از نيچه ياد مي شود و به تلويح به نيكي هم ياد مي شود و به نظر مي آيد كه نويسنده كه در فلسفه نيز دستي دارد و شناخت كافي از فلسفه غرب دارد متمايل به آراي نيچه باشد. چنان كه نيچه در چنين گفت زرتشت نفرت خود را از خواردارندگان تن ابراز مي كند. نويسنده «بهشت خاكستري» نيز بدين معني اشاراتي دارد.
ج ـ شفاف سازي: براي اطمينان از دوري جستن مردم از گناه بايد شفاف سازي صورت بگيرد. نويسنده به كنايه اشاره به ساختن خانه ها مي كند كه ديوارهاي آن از شيشه باشد و تمام اعمال مردم براي دولت مشخص شود. نقدي كه نويسنده بر اين حركت دارد بررسي اعمال خود دولت است اگر قرار باشد كه تمامي خانه ها به آكواريوم بدل شود اعمال خود او نيز در محضر مردم جلوه مي كند و مردم را به سوال وامي دارد. براي گريز از چنين حادثه اي طراحان جامعه بهشتي بناهاي دولتي را مستثني قرار مي دهند. يعني دولت نبايد مورد بازخواست قرار بگيرد. «چون جامعه نمي تواند از دولت سوال كند، پس تمامي ديوارهاي نهادهاي وابسته به دولت و اشخاص مرتبط با دولت دودي خواهد بود. » به نظر مي رسد كه اين ديدگاه از نظر ماكياولي است. دولت براي انجام هر كاري مشروعيت دارد ولي ملت تابع است و حق هيچ كار آزادانه اي را ندارد.
د ـ از بين بردن اختيارات انساني: در جامعه مذكور انسان ها مجبور به خوب بودن هستند و اختياري براي بد شدن ندارند. يكي از شخصيت ها مي پرسد: «جسارت است مردم بايد اجباراً خوب باشند و گناه نكنند يا خوبي يك امر اختياري و انتخابي است؟ از رهبر خود مي شنود هر دو. حاكميت در آغاز اعمال قدرت مي كند، فضا را آماده مي كند. وقتي مردم در فضاي متناسب قرار گرفتند خود به خود به خوبي گرايش پيدا مي كنند. » نويسنده از ميان رفتن فرديت انسان را مويه مي كند و خوب نيز از عهده اين كار برمي آيد. در چنين جامعه اي ديگر انسان موجود تصميم گيرنده و فعال و پويا در زندگي نيست، بلكه زندگي نباتي او شكل مي گيرد و هر چند كه اين گونه زندگي براي نوع بشر مناسب نيست و رويش جوانه اميد در تاريك ترين لحظه ها و تاريك ترين نقب ها اتفاق مي افتد و اين انسان روزي آزادي خود را طلب خواهد كرد و هيچ گريزي نخواهد بود كه انسان نتواند فكر بكند.
هـ ـ از بين بردن فرصت هاي شغلي: به نظر جامعه شناسان تحقق مدينه فاضله نه تنها امكان پذير نيست، در صورت فرض امكان چنين جامعه اي نيز عوامل بازدارنده اي بايد تعريف شود چرا كه وجود معصيت و خطا در حد نرم خود نه تنها بد نيست، بلكه واجب نيز هم هست. يكي از دلايل جامعه شناسان بر اين امر كسب فرصت هاي شغلي انسان هاست و بدين باور هستند كه اگر بخواهيم جامعه اي عاري از ناپاكي و گناه درست كنيم بسياري از مردم كه كارشان متناسب با اعمال خلاف است، بيكار خواهند شد. ديگر در آن هنگام به قفل ساز، پليس، نيروهاي امنيتي، مرشدان ديني نيازي نخواهد بود. اين دغدغه در رمان «بهشت خاكستري» نيز به چشم مي آيد. چنين سوالي در رمان مطرح مي شود و نظريه پرداز جامعه بهشتي جواب مي دهد كه «بروند دعا كنند، شغل شان را تغيير دهند. دنبال معدن سيليس بگردند. . . همه تغيير شغل بدهند. » جامعه اي كه فرديت انسان ها را از بين ببرد و بخواهد به جاي آنها تصميم بگيرد، جامعه اي تك ساحتي است كه بايد تمامي انسان ها هم رنگ هم در چنين خاستگاهي رشد و نمو پيدا كنند. و بايد تمامي تفاوت ها از ميان برخاسته شود. چنين جامعه اي به هنرمند، فيلسوف و متفكر نياز ندارد و جاي آنها همانند كاراكترهاي اين كتاب در سياهچاله هاست. و مرگ دهشتناك نهايي ترين راه پيش روي آنهاست. همچنين اعمالي كه از منظر افرادي كه خود را نماينده خدا مي دانند گناه به شمار مي روند و موجبات حركت در انسان را مهيا مي كند. كما اينكه حضرت مولانا با استناد به آيه از قرآن مجيد مي سرايد «زين للناس حق آراسته است / زان كه حق آراست چون تانند رست»
و ـ قضاوت توسط انسان هاي سطحي: بند ۱۹ رمان از زبان شكنجه گري نقل شده است كه دختر يكي از انديشمندان را در زندان به سوي مرگ سوق مي دهد. نويسنده با بزرگنمايي بر روي ديالوگ هاي چاله ميداني او مي خواهد نشان دهد كساني كه به مثابه الگو و نمونه انسانيت مي خواهند بهشت را درافكنند خود از انسانيت هيچ بويي نبرده اند و تنها براي گذران زندگي و براي رفع نياز مالي سايه شوم خود را بر سر انديشمندان افكنده اند. اين فصل چنين شروع مي شود: «ببين داداشم. ببين ديگه ناسلامتي دارم ور مي زنم. ويولن كه نمي زنم. »
دكتر مهاجراني بدون هيچ نقابي سعي كرده است كه جوامع بسته را به نقادي بنشيند و اين اتفاق مبارك نيز صورت گرفته است. هر چند كه با توسل به آرايه هاي شعري همانند تشبيه و كنايه خواسته از مستقيم گويي طفره برود. وليكن به دليل اينكه اين رمان نخستين اثر جدي ايشان در اين عرصه است، نتوانسته اعتقادات خود را در مستورگي نگه داشته و امكان تاويل را براي خواننده بدهد. بدين دليل خواندن اين اثر براي همه آسان فهم است و هيچ مشكلي در درك مضامين و مفاهيم كتاب به چشم نمي خورد. تنها بينامتني كه در اثر است مي تواند ذهن خواننده را بيشتر به ذهن ايشان نزديك كند و عدم درك آنها نيز هيچ مشكلي را فراروي خوانش اثر ايجاد نخواهد كرد. در اين رمان چند بار به شاعر آلماني هولدرلين اشاره مي شود كه به نظر مي رسد نويسنده عامدانه براي فهماندن منظر خود به اين كار دست زده و سعي كرده از طريق بينامتنيت و شناختي كه مخاطب از هولدرلين دارد به بينش او نزديك شود. هيدگر در نقد هولدرلين به زادبوم اشاره كرده و بحث يونان را به پيش كشيده و وظيفه شاعر را به عنوان متفكر ابلاغ زادبوم دانسته و از اين روي آثار هولدرلين را ارجمند قلمداد مي كند و نهايت شاعر را مرگ به خاطر اعتقاداتش مي ربايد و او به عنوان چاوشي بايد اين مرگ را پذيرا باشد.
اينكه دكتر مهاجراني در رمان «بهشت خاكستري» تمامي باورهاي بازدارنده و مرتجع را نقد كرده و سعي مي كند از ابزار داستان كه مي تواند عميق تر از واقعيت باشد ولي در مواجهه با عوامل بازخواست كننده حركتي انتزاعي و خارج از واقعيت قلمداد شود، ديدگاه هاي ديرين خود را ارائه دهد. اميد مي رود كه جسارت در نگارش و نقد همواره آذين انديشمندان و سياسيون كشور شود كه با وصول چنين امري دستيابي به سعادت انساني آسان خواهد بود. اين اثر نياز به نقد فلسفي نيز دارد كه بايد جداگانه به آن پرداخت و آبشخور فكري نويسنده را بررسي كرد. خواندن رمان «بهشت خاكستري» از دو جهت فايده مند است. نخست اينكه اين اثر توسط مهاجراني كه سال هاست مقامات فرهنگي و سياسي را دارا بوده نگاشته شده است و ديگر اينكه از منظر چنين شخصي جامعه تماميت خواه به نقد كشيده شده است.