يكشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۶۶- June, 1, 2003
فلسفه فريب لئواستراوس
استراوس نه تنها ترديد كمي درباره فريبكاري در سياست داشت بلكه آن را لازم مي ديد
جيم لوب
013880.jpg

ترجمه: بهمن دارالشفايي
اگر شما مي خواستيد صدام حسين را ساقط كنيد ولي دستگاه هاي اطلاعاتي تان مدركي براي توجيه جنگ پيدا نمي كردند، چه مي كرديد؟ يك پيرو لئو استراوس، احتمالاً اشخاص «شايسته» را براي اين كار استخدام مي كند. مردماني داراي خرد، هوش و در صورت لزوم شغل سياسي، توانايي هاي كلامي و علاوه بر همه اينها، قدرت تخيل قوي براي پيدا كردن مدركي كه دستگاه هاي اطلاعاتي موفق به كشف آن نشده اند. همان گونه كه سيمورهرش در مقاله اخيرش «اطلاعات گزينشي» كه در نيويوركر چاپ شد، پيشنهاد كرده است، مرد «شايسته» براي پل ولفوويتز معاون وزير دفاع، آبرام شالسكي بود. او رئيس اداره طرح هاي ويژه (OSP) است. اداره اي كه منحصراً براي كشف سلاح هاي كشتارجمعي يا ارتباط با القاعده، به هم ربط دادن آنها و آماده كردن زمينه براي حمله به عراق ايجاد شده است.
شالسكي نيز مانند ولفوويتز شاگرد يك فيلسوف سياسي يهودي آلماني به نام لئو استراوس است. استراوس در سال ۱۹۳۸ به ايالات متحده آمد. او پيش از مرگش در سال ۱۹۶۳ در دانشگاه هاي معروف زيادي تدريس كرد. يكي از اين دانشگاه ها دانشگاه شيكاگو محل تحصيل ولفوويتز و شالسكي بود. استراوس، چهره پرطرفداري در ميان محافظه كاران جديد است. پيروان نظريات او چهره هاي شناخته شده اي چه در داخل و چه خارج دولت هستند. بعضي از آنها عبارتند از: ويليام كريستول سردبير مجله «استاندارد ويكلي»، پدرش اروين كريستول پدرخوانده جنبش محافظه كاري جديد، استفان كمبون معاون جديد اطلاعات دفاعي، تعدادي از مسئولان بلندپايه موسسه بازرگاني آمريكا (AEI) خاستگاه ريچارد پرل و لين چني وگري اشميت مدير پروژه قرن جديد آمريكايي (PNAC) كه رياست آن برعهده كريستول جوان است. فلسفه استراوس شامل استراتژي هايي كه اين مردان اتخاذ كرده اند، نمي شود اين مسئله به وضوح در مقاله شالسكي در سال ۱۹۹۹ با عنوان لئو استراوس و جهان عقلانيت (كه به معناي «Nous» نيست) بيان شده است. در فلسفه يوناني، كلمه «Nous » به معناي نهايت عقل و استدلال مندي است. همانطور كه هرش در مقاله اش يادآوري مي كند، شالسكي و همكارش اشميت از دستگاه امنيتي آمريكا به سه دليل انتقاد مي كنند: كوتاهي اش در شناختن ارزش ماهيت دوگانه رژيم هايي كه با آنها سروكار دارد ـ حساسيتش به برهان هاي علوم انساني ـ ناتواني اش در كنار آمدن با پنهان كاري هاي عمدي. آنها استدلال مي كنند كه نظريه نيت پنهان استراوس نشان مي دهد كه ممكن است زندگي سياسي خيلي به فريب و حقه بازي نزديك شود. در واقع بنابراين نظريه، در زندگي سياسي، فريب يك رفتار معمولي است و اميد به برقراري سياستي كه آن را كنار بگذارد، يك استثنا است.
اصل اول: فريب
013890.jpg

اصلاً شگفت آور نيست كه چرا استراوس در دولتي كه درگير پنهانكاري به ويژه در مسائل مربوط به سياست خارجي است اين قدر طرفدار دارد. استراوس نه تنها ترديد كمي درباره فريبكاري در سياست داشت، بلكه آن را لازم مي ديد. استراوس با وجود اظهار احترام عميق به دموكراسي آمريكايي، به جامعه سلسله مراتبي اعتقاد داشت. جامعه اي كه به يك گروه نخبه كه جامعه را رهبري مي كنند و توده هايي كه از آنها پيروي مي كنند، تقسيم شده است. اما او برخلاف نخبه گراياني مانند افلاطون نگراني زيادي از شخصيت اخلاقي اين رهبرها نداشت. بنا بر گفته شاديا دراري كه در دانشگاه كالگاري علوم سياسي تدريس مي كند، استراوس عقيده دارد كه «آنهايي كه شايسته رهبري هستند، همان هايي هستند كه به اخلاق اعتقاد ندارند و فكر مي كنند تنها يك حق طبيعي وجود دارد: حق بالادست براي سلطه بر پايين دست.»
به عقيده دراري لازمه اين دوگانگي، «فريب دائمي» بين حكومت كنندگان و حكومت شوندگان است. رابرت لوكه يك تحليلگر ديگر افكار استراوس مي گويد: «فقط آن چيزهايي به مردم گفته مي شود كه بايد بدانند نه بيشتر.» به عقيده استراوس تا زماني كه گروه اندك نخبگان بتوانند نبود حقيقت اخلاقي را پنهان نگه دارند، توده ها از پس آنها برنخواهند آمد. به گفته دراري، نويسنده كتاب «لئو استراوس و قاعده آمريكايي»، اگر نبود حقيقت مطلق برملا شود، آنها به سرعت به ورطه پوچ گرايي و هرج ومرج طلبي مي غلتند.
اصل دوم: ضديت با سكولاريسم
به گفته دراري، استراوس نفرت شديدي از دموكراسي سكولار داشت. به عقيده او، نازيسم عكس العملي پوچ گرايانه به طبيعت ضدمذهبي و ليبرال جمهوري وايمار بود. در بين محافظه كاران جديد، اروين كريستول مباحث زيادي درباره نقش بيشتر مذهب در فضاي اجتماعي مطرح كرده است. او حتي گفته كه بنيانگذاران اوليه جمهوري آمريكايي، با اصرار بر جدايي كليسا و دولت، اشتباه بزرگي مرتكب شده اند. چرا؟ زيرا استراوس مذهب را براي تحميل قواعد اخلاقي به توده ها كاملاً ضروري مي داند. توده هايي كه در غير اين صورت از كنترل خارج خواهند شد.
در همان زمان او تأكيد مي كند كه مذهب تنها براي توده هاست. احتياجي نيست كه حاكمان خود را با آن محدود كنند. چون حقايقي كه توسط مذهب بيان مي شود، «كلاه هاي شرعي» است. البته همان گونه كه رونالد بيلي، خبرنگار نشريه ريزن خاطرنشان مي كند «محافظه كاران جديد، مذهبي هاي حرفه اي هستند اگرچه هيچ كدام از آنها مؤمن نيستند.» دراري مي گويد: «به عقيده آنها جامعه سكولار بدترين چيز ممكن است.» چون منجر به فردگرايي، ليبراليسم و نسبيت گرايي مي شود. دقيقاً ويژگي هايي كه به مخالفت ها دامن مي زنند و توانايي جامعه را براي مقابله با تهديدهاي خارجي كم مي كنند. به عقيده بيلي، استفاده سياسي از مذهب نكته اي است كه روشن مي كند چرا يهودي هاي سكولاري مانند كريستول در مجله «كامنتري» و ديگر مجله هاي محافظه كاران جديد، با راست مسيحي هم پيمان شده اند و حتي تئوري تكامل داروين را نيز قبول كرده اند.
اصل سوم: ملي گرايي ستيزه جويانه
استراوس نيز مانند هابز اعتقاد داشت كه طبيعت تهاجمي انسان ها تنها با يك دولت ملي گراي قدرتمند مهار مي شود. او در جايي مي نويسد: «انسان ذاتاً شرير است و در نتيجه بايد تحت حكومت و سلطه باشد. چنين حكومتي تنها زماني مستقر مي شود كه مردم با هم متحد باشند و آنها تنها برعليه مردم ديگر با هم متحد مي شوند.» رويكرد استراوس به سياست خارجي كاملاً ماكياوليستي بود. خانم دراري در كتابش مي نويسد: «به عقيده استراوس، يك نظام سياسي تنها زماني به ثبات مي رسد كه در مقابل يك تهديد خارجي، متحد و يكدست باشد. او به پيروي از ماكياولي عقيده دارد كه اگر تهديد خارجي در كار نبود، يك تهديد بايد توليد و جعل شود.» دراري مي گويد: «جنگ مداوم آن چيزي است كه طرفداران استراوس به آن اعتقاد دارند نه صلح مداوم.» به بيان خانم دراري، اين انديشه به سادگي منجر به «سياست خارجي تهاجمي و جنگجويانه» مي شود. از همان نوعي كه توسط گروه هاي محافظه كار جديد مانند PNAC و AEI تبليغ مي شود. شاگردان نومحافظه كار استراوس، به سياست خارجي به عنوان وسيله اي براي برآورده كردن «سرنوشت ملي» نگاه مي كنند. «سرنوشت ملي» عبارتي است كه در سال ۱۹۸۳ توسط اروين كريستول وضع شده و بسيار فراتر از محدوده تنگ و باريك «امنيت ملي» است. دراري مي گويد: «آنها هيچ كاري به آزادي و دموكراسي ندارند. اما دارند جهان را به نام آزادي و دموكراسي تسخير مي كنند.»
منبع: آلترنت

بازسازي گنجينه هاي عراق
013895.jpg
يك سر مسي ـ برنزي كه احتمالاً متعلق به يكي از حاكمان دوره اكدي (حدود ۲۲۵۰ ق. م) بين النهرين است. اين سر كه در حفاري هاي نينوا به دست آمده بود در اوايل آوريل سال جاري از موزه بغداد ربوده شد. بر پايه گزارش هاي تأييد نشده اين سر يكي از اشيايي است كه در هفته هاي اخير به موزه بازگردانده شده است.
گويا ارتش آمريكا نمي تواند به اين زودي خود را از انتقاداتي كه به خاطر جلوگيري نكردن از غارت موزه بغداد گريبانگيرش شده رها كند. تاكنون انبوهي از نامه ها و نوشته ها از سوي متخصصان و كارشناسان تاريخ و باستان شناسي خاورميانه در مطبوعات آمريكا و جهان در اين باره نوشته شده و بسياري از آنها اين غارت را با توجه به اشيايي كه دزديده شده و آنهايي كه بر جا مانده اقدامي برنامه ريزي شده و سازمان يافته از سوي قاچاقچيان ماهر عتيقه دانسته اند.
با اين حال اين دسته از متخصصان تنها به انتقاد از آمريكا بسنده نكرده اند و بسياري از آنها در اقدامي بين المللي شركت جسته اند تا بتوانند تا آن جا كه ممكن است اشياي از دست رفته را بازيابي كنند. به گزارش خبرنامه دانشگاه هاروارد گروهي از اعضاي هيأت علمي و كتابداران اين دانشگاه نيز وقت و دانش خود را بر سر اين پروژه نجات گذاشته اند. براي مثال يكي از اين افراد ايرنه وينتر استاد هنرهاي زيبا در هاروارد است كه مي گويد: «سازنده تر اين است كه امروز هرچه مي توانيم براي جبران اين خسارت ها بكنيم. هر چه شما بيشتر از اتفاقي كه افتاده انتقاد كنيد، مردمان بيشتري موضع دفاعي مي گيرند و در مقابل آن چه مي توان اكنون انجام داد مقاومت مي كنند.»
وينتر كه در هنر و معماري بين النهرين باستان تخصص دارد به همراه سازمان هاي باستان شناسي، مسئولان موزه، يونسكو، پليس بين الملل، اف بي آي و چندين سازمان دولتي در تلاشي شركت جسته است كه هدف از آن تهيه فهرستي از اشياي ربوده شده يا نابود شده است. اين ها همچنين تلاش مي كنند سياست هايي را تنظيم كنند كه بايد براي حفاظت از مكان هاي باستاني به كار گرفته شود. از دهم آوريل كه موزه بغداد مورد دستبرد غارتگران قرار گرفته است تخمين ها درباره ميزان خسارت هاي وارده بسيار متغير بوده است. از آن زمان دولت آمريكا با اين توجيه كه وضعيت نامشخص است و مخاطره آميز به گروه هاي متخصصان مجرب اجازه نداده است كه به عراق بروند و فهرست مطمئني از موزه ها، كتابخانه ها و مكان هاي باستان شناسي اين كشور تهيه كنند. اما خانم وينتر اعتقاد دارد كه اقدام به اين فهرست برداري اولين گام لازم براي پروژه بازسازي است: «تا زماني كه چنين فهرست برداري اي صورت نگيرد ما نخواهيم فهميد كه ميزان خسارت ها چه اندازه است.» با اين حال تا زماني كه چنين كاري انجام شود مي توان بر اساس اخبار و گزارش هاي شاهدان تخميني از آن به دست آورد. بر پايه چنين اطلاعاتي وينتر و سايرين تخمين هايي از ميزان خسارت به دست داده اند.
او بر اين باور است كه از ميان صد و هفتاد هزار شي اي كه در موزه بغداد وجود داشت هزاران شي هنوز بي گزند مانده اند. حدود چهارصد شيء نادر تاكنون به وسيله خود مردم با اعلام اينكه بازگردانندگان اشيا از تعقيب مصون خواهند ماند به موزه برگردانده شده است. اغلب اين مردم گفته اند كه اشياي موزه را براي اين برده اند تا آسيب نبينند. اما اين تعداد در مقابل آسيبي كه به يكي از سه يا چهار موزه مهم باستان شناسي دنيا رسيده، هيچ است. وينتر بر پايه عكس هايي كه جان كورتيز، خازن دپارتمان خاور نزديك در موزه بريتانيا گرفته است مي گويد: «موزه بغداد مكاني مصيبت زده است. گالري ها و مخزن ها داغان شده اند و قطعات اشياي خرد شده همه جا ديده مي شوند.»
با اين حال خسارتي كه به موزه بغداد وارد شده در مقابل آسيب كتابخانه ملي عراق كه در آتش سوخته هيچ است. لزلي ويلكينز كتاب شناس فقه جهان اسلام در دانشكده حقوق هاروارد نيز مانند وينتر بر اين اعتقاد است كه بدون فهرست برداري هيچ اقدامي ممكن نيست. ويلكينز كه رئيس انجمن كتابداران خاورميانه است دوشنبه گذشته ۲۶ ماه مه در بيروت در كميته بين المللي كتابداران خاورميانه شركت كرد كه دستور اصلي جلسه آنان چگونگي بازسازي كتابخانه هاي عراق بود. ويلكينز اميد داشت تا در نشست بيروت بتواند دست كم پاره هايي از چنين فهرستي را تهيه كند.
جز تهيه يك فهرست دقيق قدم اساسي بعدي اين است كه كتابخانه ها و موزه ها را تعمير و دوباره آماده به كار كنند. آندراس رايدل ماير در اين باره مي گويد: «هيچ كس در موزه ها و كتابخانه ها حقوق نمي گيرد، بنابراين انگيزه اي هم براي كار وجود ندارد، خصوصاً زنان از اينكه به كار برگردند در هراس اند.» او كه كتابشناس هنر اسلامي در كتابخانه هنرهاي زيباي هاروارد است اضافه مي كند «ما بايد براي پرداخت دستمزد و سلامت كاركنان آموزش ديده اولويت قائل شويم. در غير اين صورت سر و كله آنها پيدا نخواهد شد.»
منبع: هاروارد گازت؛ كن گيوارتز

حاشيه انديشه
013885.jpg
• عقل افسرده در اصفهان
نشست نقد و بررسي كتاب «عقل افسرده - تأملاتي در باب تفكر مدرن» امروز يكشنبه با حضور نويسنده اين كتاب، مراد فرهادپور، در اصفهان برگزار مي شود. در اين نشست ابتدا تني چند از اساتيد و صاحب نظران حوزه فلسفه معاصر به نقد و بررسي كتاب «عقل افسرده» خواهند پرداخت و پس از آن فرهادپور به پرسش هاي حاضران پاسخ مي دهد. «عقل افسرده» مجموعه اي از مقالات مراد فرهادپور، مترجم و شارح معاصر است كه در سال ۱۳۶۸ از سوي انتشارات طرح نو منتشر شده و عمدتاً مقالاتي را در بر مي گيرد كه پيش از اين در نشرياتي از قبيل ارغنون و نامه فرهنگ به چاپ رسيده بودند. نشست نقد و بررسي كتاب «عقل افسرده» را حوزه هنري با همكاري اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي اصفهان در چارچوب سلسله نشست هاي «اسفار ماه» برگزار مي كنند. «اسفار ماه» عنوان عمومي سلسله نشست هايي است كه در تالار سوره حوزه هنري اصفهان (واقع در ابتداي خيابان آمادگاه) برگزار مي شود و هر ماه يكي از كتاب هاي حوزه علوم انساني را با حضور پديد آورنده آن به بررسي مي گذارد. «سفر خرداد» (بررسي كتاب «عقل افسرده») يكشنبه، يازدهم خردادماه، ساعت پنج و نيم عصر برگزار مي شود و ورود به آن براي عموم آزاد است.

• نويسندگان در اينترنت
هر چند نويسندگان ادبي جزو نخستين گروه وبلاگ نويسان و دارندگان سايت هاي شخصي در ايران بودند اما رفته رفته نويسندگان سياسي نويس و پس از آنها پژوهشگران نيز به اين قافله پيوسته اند. يكي از نخستين هاي دسته اخير سعيد حنايي كاشاني استاد فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي بود كه سايت (Fallosafe.com) را راه اندازي كرد و در آن مجموعه اي از يادداشت هاي شخصي، مقالات خود و لينك هاي برخي از مراكز پژوهشي را گذاشت. چند ماه گذشته خسرو ناقد هم سايتي راه اندازي كرد اما جديدترين مورد وبلاگ عبدالله شهبازي (ashahbazi.blogspot.com) است كه قرار است به سايت هم تبديل شود. عبدالله شهبازي را بيشتر به عنوان مولف جلد دوم خاطرات فردوس مي شناسند. او اخيراً در مجله زمانه هم قلم مي زند و در كار نشر مجموعه چند جلدي خود «زرسالاران يهود و پارسي» هم هست. در وبلاگ شهبازي مي توانيد مطالب بسياري درباره تئوري توطئه و نيز مطالب بسياري درباره هيأت حاكمه كنوني آمريكا را بخوانيد. لينك هايي نيز براي آشنايي با كتاب هاي شهبازي و خواندن مصاحبه هاي او وجود دارد.

هرمنوتيك ايراني ـ ۴۳
منظومه متن
روح الله يوسفي
اخيراً باب شده است كه برخي مي گويند نماز يا «صلاة» در زبان عربي به معناي اتصال و پيوند و رابطه است و دليلي ندارد كه حتماً در شكل و عمل خاصي يا زمان معين (مثلاً عربي باشد و يا دو و سه و چهار ركعت باشد و يا رو به قبله باشد و يا... ) عمل شود و يا ضرورت ندارد كه حتماً همان شكل قديم حفظ شود، مهم اصل ارتباط و پيوند است و اگر آن حفظ شود صلات قرآن حاصل شده است. كساني كه اين حرف را مي زنند فكر نمي كنم قرآن نخوانده اند يا توجه نكرده اند چرا كه با ديدن چند آيه در قرآن به خوبي روشن مي شود كه صلات در قرآن آن پيوند و رابطه است اما در اشكال و اعمال خاص و معين تشريح شده است. در واقع آيات مختلف مربوط به صلات نشان مي دهد كه صلات حرف پيوند نيست بلكه همان است كه پيامبر مي خواند و انجام مي داد و مسلمانان صدر اسلام به كار مي بستند يعني دو و سه و چهار ركعت و رو به قبله و به عربي و... مثلاً وقتي خداوند در قرآن توجيه كرده است در جنگ كساني مسلمان مسلح كشيك بدهند تا ديگران نماز بخوانند و يا وقتي مي گويد وقتي مي ترسيد يا مشكل داريد نماز را كوتاه بخوانيد، روشن است كه منظور اصلي پيوند به هر شكلي نيست بلكه همان است كه بود. يا بعضي از آيات قرآن بيانگر اراده و آزادي انتخاب مطلق است و بعضي ديگر جزء مطلق چرا كه همه چيز را (احتمالاً زراعت كردن و تير انداختن و هدايت و ضلالت را) به خدا نسبت مي دهد. كدام درست است؟ اگر منظومه اي و پيام مركزي قرآن را ببينيم و آيات مختلف و ظاهراً متضاد را در كنار هم بگذاريم و با استفاده از روش هاي علمي درست و بدون پيش فرض ها تمايلاتي يا غرض آلود آنها را در ارتباط با هم فهم كرديم، فكر مي كنم نظريه قرآن و اسلام قابل كشف و فهم و استخراج خواهد بود كه به نظر من همان نظريه كلامي كهن شيعه «امر بين الامرين» يا به عبارتي «جبر در عين اختيار و اختيار در عين جبر» است (هرچند كه اصولاً بحث جبر و اختيار به لحاظ فلسفي از مباحث جدي الطرفين است و ذاتاً استعداد و ظرفيت گسترش و توسعه را دارد). البته (حداقل در اين گونه مقولات عميق و پرمناقشه) نبايد تعصب و جزميت نشان داد و گفت: «اين است و جز اين نيست» و فقط حرف من درست و حرف من هم حرف خدا و رسول است و بقيه منحرفند و دشمن خدا و رسول، ديگران مي توانند فهم ديگري داشته باشند كه البته آنها هم (البته تا زماني كه تشنه و مدلل باشند) اسلامي اند، به ويژه كه مباحثي چون جبر و اختيار تأثير فراواني در انسان شناسي، اخلاق، سياست، تربيت و حتي اجتهاد و احكام فقهي و فرعي دارد.
روش غيرمنظومه اي را «روش تجزيه اي» نام نهاديم چرا كه بي ارتباط ديدن متن واحد است و نيز تقطيع مطالب مختلف يك متن حول سخن واحد است، تقطيع كردن يك متن، آگاهانه يا جاهلانه، از مهم ترين عوامل كج فهمي و بدفهمي و ناقص فهمي و در نتيجه تحريف محتوايي و مضموني يك متن است. متن به هر دليل از ميان مطالب يك متن، بدون رعايت شأن نزول و يا مطلق و مقيد و يا محكم و متشابه و يا.. ، جمله اي را مي گيرد و از آن يك كل و قاعده عام مي سازد و به نام مولف بيچاره انتشار مي دهد. واقعاً الان بسياري از حرف هايي كه به نام خدا و رسول و امام مي گوييم، درست و واقع بينانه و حداقل كامل است؟ آيا امروز پيامبر(ص) و امام علي(ع) در ميان ما حاضر شوند و مدعيات ما را بشنوند، متوجه خواهند شد كه در ميان پيروان و شيعيانشان هستند؟ يكبار يكي از نويسندگان معروف غربي خطاب به مسيح گفته بود: اي مسيح! اگر امروز به ميان پيروانت حاضر شوي دين خود را نخواهي شناخت. فكر مي كنم همين مطلب را مي توان خطاب به حضرت محمد(ص) هم گفت. البته منصفانه آن است كه بگوييم در ميان مسلمين تحريف و وارونگي به اندازه  مسيحيت روي نداده است.
به هر حال رويكرد تجزيه اي و گزينشي (ولو ناآگاهانه و صادقانه) نسبت به متن، متن و پيام اصلي و مركزي آن را دچار اغتشاش، تحريف، وارونگي و حداقل كاستي و يكسويه نگري مي كند و در نهايت احتمالاً تفاسيري بر متن نوشته خواهد شد كه هيچ سازگاري اي با مراد متكلم ندارد و چه بسا در تعارض با آن نيز باشد. جمله معروف «تفسير مالايرضي صاحبه» يعني همين. اگر به تاريخ فرقه هاي ديني در اسلام و مسيحيت نگاه كنيم، مي بينيم كه همين برخورد گزينشي و تجزيه اي با اصل دين و متون ديني، نقش مهمي در پيدايش اين فرقه ها داشته است. يكي با استناد به چند آيه قرآن (و احتمالاً روايت)، «جبريه» مي شود و آن ديگري باز به استناد چند آيه ديگر «اختياريه» يكي «قدريه» و آن ديگري «مرجئه» و سومي «مفوضه» و جبرً. البته روشن است كه همه مسلمانند ولي هركدام به قول اهل فيلم و سينما دوربين خود را در زاويه اي كاشته اند و احتمالاً هر فيلمبرداري با حسن نيت و شايد هم با دقت فيلمبرداري كرده است، اما حسن نيت و دقت مانع از آن نيست كه زاويه هاي متعدد محصولات متعدد و شايد هم متعارض به بار بياورد. آن وقت همين فيلمبرداران متعدد بدون اينكه به اشكال كار خود توجه كنند و كاستي اساسي را در عمل خود دريابند، طرف مقابل را به كفر و الحاد و زندقه و خروج از دين متهم مي كنند و خود را حق مطلق و نصاب در فهم و تفسير دين مي بينند و فكر مي كنند اين ديگرانند كه بايد خود را با او سازگار و هماهنگ كنند چرا كه به گمان او تنها اوست كه حقيقت كامل را شناخته است. خوشبختانه چندي است كه حداقل فرقه سازي به سبك و سياق قرون نخستين اسلامي ديده نمي شود و امروز مسلمانان و به ويژه عالمان مصلح و روشنفكران نوانديش اسلامي به دليل توجه معرفت شناسانه جديد و نيز توجه به آسيب شناسي فرقه گرايي در اسلام، نه تنها فرقه نمي سازند بلكه با فرقه گرايي هم تا حدود زيادي مخالفت مي كنند، اما در عين حال هنوز تنور تكفير و تفتيش گرم است و عده اي همچنان خود را در فهم دين صالح ترين مي شناسند و مي پندارند كه فقط آنها هستند كه فهم برين از دين و متون ديني ارائه داده اند ديگران نيز بايد از آنها پيروي كنند و حتي تقليد نمايند. هر چند فكر نمي كنم به اين زودي اين پديده منفي از ميان برخيزد اما به هر حال به لحاظ تاريخي اين پديده در حال زوال و رو به نابودي است.

انديشه
اقتصاد
ايران
جهان
زندگي
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |