شنبه ۷ تير ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۰۹۰ - jun . 28, 2003
بررسي انديشه  هگل در باب دولت و جامعه مدني
جامعه مدني گذر از فرديت به دولت حقيقي
001485.jpg
اشاره
دستگاه انديشه هگل در باب دولت، بسيار متأثر از فلسفه رمانتيك ها است اما دولت هگل براي برپايي خويش، از ظرفيت هاي شهروندان جهت تصميم گيري بر طبق وجدان هاي آگاه تغذيه مي كند تا ضرورت را به آزادي بدل و از اين گذر، گوهر آگاهي را بر آزادي استوار  سازد. وي معتقد است سازمان صحيح كشوري از يگانگي ميان سود خصوصي شهروندان با غايت كلي مورد جست وجوي كشور، محقق مي شود. اما براي تأمين اين منظور در دولت جديد، عالم ديگري ظهور مي كند و آن جامعه مدني است. جامعه مدني جامعه اي مركب از مجموعه افراد خاص به عنوان افرادي جدا از گروه طبيعي (خانواده) است كه وحدت جوهري شان را در نيافته اند. اين جامعه ميان خانواده و دولت قرار دارد. در اصل جامعه مدني، نقطه گذر فرديت است به دولت حقيقي. گروه انديشه
مفاهيم نوين دولت و جامعه مدني همراه با گذر از فئوداليسم به بورژوازي نمود يافتند. پس از انقلاب فرانسه با رشد يافتن طبقه بورژوازي، دولت به عنوان يك نهاد سياسي از لحاظ مركزيت، توسعه يافته و با تمركز هر چه بيشتر به عنوان وسيله اي براي اعمال سلطه بدل شده است. بدين گونه در رقابت هاي سياسي هدف دستيابي به اين قدرت سياسي و اعمال حاكميت بوده است. جدايي حكومت از جامعه و تقابل آن با جامعه، همراه با توسعه تقسيم كار اجتماعي و پيدايش گروههايي با منافع خاص نياز به جامعه مدني را به عنوان نهادي براي تعديل حاكميت سياسي مطلق الزام آور كرد.
دولت در مفهوم هگل يك تماميت عقلاني است كه در آن، اراده فرد به كمال مي رسد. تجلي عقلاني اراده فرد و يك كل انضمامي است، بدور از خواهش ها و نيازهاي فردي. فرد در يك گذر ديالكتيكي در دولت به تماميت عقلاني دست مي يابد. در فلسفه دولت هگل در تلاش  است كه به نوعي به تقابل فرد با جمع وذهن و عين از طريق عقل كه تجلي روح جمعي است به شرح زير خاتمه دهد:
۱- دولت گستره معنوي اصيلي است كه دربردارنده ذهن و عين با هم است، همچنان كه خانواده والاترين واحدي است كه نتيجه تعالي طبيعت خود به خودي بشر است. در اين كل انضمامي است كه فرد به معناي واقعي آزاد خواهد بود. زيرا فرد به تحقق كامل وجود خويش توانا نيست، مگر در اشتراك با چيزي كه ماوراء وجود او و در عين حال بيانگر وجود اوست، يعني در اشتراك با خانواده،فرهنگ، قوم. لذا فرد تنها در اجتماعي كه مستقيماً بيانگر وجود اوست آزاد است، آزادي عبارت است از هماهنگي فرد با مدينه اش ،زيرا آزادي از ديدگاه هگل اراده آزاد فرد نيست. بلكه آزادي به مفهوم يكپارچگي فرد با كل يا ايده اي است كه در واقعيت براي فرد وجود دارد.
اين انديشه هگل از آزادي الهام گرفته از دولت شهر يوناني است .زيرا شهروند يوناني از آن رو آزاد بود كه زندگي خصوصي اش در مقابل با زندگي عمومي قرار نداشت، او به مدينه اي تعلق داشت كه از خارج بر او تحميل نشده بود، «او به عنوان فرد آزاد از قوانيني اطاعت مي كرد كه خود براي خودش وضع كرده بود»، مدينه براي شهروند باستاني واقعيتي زنده بود، فرد در برابر دولت قرار نداشت يا چندان كه در خويش فرو رفته و سعادت خود را در عقبي جستجو كند و مذهب باستان چيزي نبود جز بيان همين زندگي، اما هگل بر اين نظر است كه:
۲- آزادي فردي در اين مرحله به شكوفايي نرسيده است، زيرا شكل يوناني دموكراسي براي كاركرد خود نيازمند برده داري بود، مي بايست طبقه اي از كارگران فاقد حقوق و تكاليف شهروندي داشته باشند تا عهده دار كار روزانه و فراهم آوردن ضروريات زندگي شوند. يعني در جهان يوناني بعضي آزادند و مكلف به شركت در مجلس همگاني كه بالاترين هيأت تصميم گيرنده در دولت شهر به شمار مي رفت، اما آ زادي ذهني در جامعه يوناني شكل نگرفته بود، زيرا آنان عادت داشتند بي تأمل به خاطر كشورشان زندگي كنند و آنچنان در پيوند ناگسستني با دولت شهر قرار داشتند كه ميان منافع خود و منافع جمع تميز نمي گذاشتند، آنان به آگاهي از اين تقابل دست نيافته بودند، در نتيجه اين رسوم توسط يك فرايند عقلاني به دست نيامده بود. انديشه و تأمل نقادانه كليد پيشرفت و شكوفايي آزادي است. شهروند هگلي از ظرفيت و توان خويش جهت تصميم گيري بر طبق وجدانش آگاه است و گوهر اين آگاهي آزادي است. جان عيني از طريق خود آگاهي و انديشيدن در خود تكامل مي يابد، وحدت آزادي ذهني و عيني روي مي دهد و هماهنگي قانون اخلاقي كه تجلي اراده كلي است، با وجدان فردي كه تجلي آزادي فردي و ذهني. چون آزادي از ديدگاه هگل مفهومي دروني است و تحقق آن در جامعه، پديده بيروني است و بين ضرورت و آزادي تضادي وجود دارد، دولت قلمرويي است كه در رابطه ديالكتيك درصدد رفع اين تضاد برمي آيد، بدين ترتيب آزادي در مفهوم دولت تجلي مي يابد.
۳- «جهان عيني به طور عقلاني سازمان دهي شود، افرادي كه از وجدان خويش پيروي مي كنند آزادانه تصميم خواهند گرفت مطابق قانون و اخلاق جهان عيني عمل كنند در اين صورت آزادي هم در سطح ذهني و عيني تحقق يافته، زيرا بين تصميمات آزادانه افراد و نيازهاي كل جامعه هماهنگي كامل وجود خواهد داشت.»
اما هگل فروريختن نظام باستان را بر اثر جنگ ها و پديد آمدن امپراطوري را عاملي مي داند كه سبب جدايي ذهن و عين و تقابل فرد با كل است. فرديتي كه با نظام مسيحيت تجلي ذهني و با نظام امپراتوري روم تجلي عيني خود را بازيافت. اين توسعه فرديت سبب شد كه هر چه بيشتر فرد به درون خود و به دنياي خويش پناه برد، در كنار گسترش تقابل فرد با كل، افزايش ثروت و نابرابري و زمينه انحلال دولت فراهم شد.
از ديدگاه هگل «هر كشوري زماني سامان درست دارد و به خودي خود نيرومند است كه سود خصوصي  شهروندانش با غايت كلي آن كشور يگانه شود و سود خصوصي و غايت كشور راه ارضا و تحقق خود را در يكديگر بجويند، ولي اين دو براستي زماني يگانه مي شود كه آن كشور با پيكارهاي دور و دراز مكرري از غايت كلي آگاهي يابد و پس از پيكار با سودهاي خصوصي و پرورش ممتد و دشوار آنها بوجود بيايد.» اين يگانگي خواست فردي و خواست كلي از نظر هگل يگانگي راستين بوده و بنياد هستي هر كشور است چون آزادي حقيقي از نظر هگل آزادي است كه بر اساس آگاهي از خواست كلي شكل گرفته باشد. از اين رو، وي خواست فردي را تنها بنياد آزادي سياسي نمي داند. هگل در فلسفه تاريخ خود علت جدايي حكومت و مردم را در اين خواست فردي از آزادي مي داند «حكومت را در يك سو و مردم را در سوي ديگر مي انگارد و گمان دارد كه در يكسو فعاليت متمركز كلي و در سوي ديگر خواست هاي متكثر ذهني افراد جاي دارد» چنين نظام سياسي گويي براي اين است كه حكومت و فرد در برابر يكديگر ايمن باشند و يكديگر را به طور متقابل محدود كنند. در صورتي كه دولت هگل يك كل ارگانيك و ماهيت آن آزادي معقولي است كه خويشتن را به طور معقول مي شناسد و براي خود وجود دارد با اين حال هگل نگرش تاريخي به مفهوم دولت دارد و يك نظام سياسي خاص را به عنوان الگو معرفي نمي كند، هر نظام سياسي خاص، مطابق با روح خاص آن قوم است، ولي در هر حال نظامي را معقول مي داند كه «عناصر جزئي تابع قدرتي مي شوند كه ماهيت آن به حكم قدرت چنان است كه زمينه هاي جزيي مي توانند در برابرش استقلال داشته باشند، اين همان حكومت پادشاهي است اما نه به معني انتزاعي آن».
۴- اما گسسته شدن پيوند شهروند با مدينه موجب يكي از مهم ترين دگرگوني تاريخ گرديد«تصوير دولت به عنوان محصول فعاليت شهروند از روان وي محو شد» از آنجايي كه مسئوليت دولت بر عهده عده خاصي قرار گرفت، دولت به يك ماشين يا يك ابزاري براي سلطه تبديل شد وبا انحطاط دولت آزادي ناپديد شد.
علاقه محدود فرد به خويشتن جاي آن را گرفت، فعاليتي كه به خودي خود آزاد نبود زيرا امري متناهي بود «هرگونه فعاليت هر گونه هدفي ديگر فقط به خود برمي گشت، ديگر هيچ گونه فعاليتي در راه كل در راه يك ايده وجود نداشت»اين تعارض فرد با كل سبب مي شود كه فرد هر چه بيشتر نگران وجود خويش باشد. در نتيجه ثروت جايگزين دولت مي گردد.
علاقه به مالكيت خصوصي از نظر هگل بيانگر اين دگرگوني تاريخي است، اكنون هر شهروند دولت را فقط به صورت نيروي بيگانه اي كه وي از آن به بهترين صورت در جهت منافع خويش استفاده كند در نظر مي گيرد، «هر كس براي خودش كار مي كند يا به اجبار براي ديگري»، شهروندي ديگر فقط به معناي حق برخورداري از امنيت مالكيت است، مذهب خصوصي مستقر مي گردد و زندگي آدمي سرشار از ترس مي شود- ترس از مرگ، زيرا با مرگ با آن چيزي را كه فرد صاحب آن بود بدين طريق از دست مي دهد، «در حالي كه براي شهروند جمهور مدينه چنين نبود او مي مرد ولي جمهوري اش باقي بود»، در نتيجه هگل معتقد است كه در عصر جديد فرد از اين جهان مي گذرد و بشر وجود دوپاره مي گردد و فرد ديگري جزيي از كل انضمامي نمي باشد،- ما ديگر علاقه اي به دولت نداريم چرا كه به راستي دست اندركار دولت نيستيم زيرا فقط به چيزي مي توان علاقه مند بود كه به راستي در راهش فعال باشيم.»
اين دو پارگي معاصر ما از نظر هگل ضرورتي تاريخي است، تا يگانگي راستين دوباره تحقق يابد. يگانگي كه در آن فرد هماهنگ با مدينه اش گردد، خواست كلي خواست او اراده كلي تجلي اراده فردي او باشد.
۵- كليت جميل الگوي دريافت هگلي از دولت است و آن را در برابر دريافت سودمند انگارانه و فردگرايانه دولت قرار مي دهد، هگل بر آن است رابطه  كل با اجزا و مناسبات اعضا با مجموعه به نوعي هماهنگي برقرار شود و اين رابطه از حالت مكانيكي و مجرد به رابطه ارگانيك تبديل نمايد. دولت كلي آفريننده و پايان ناپذير سرچشمه وجود است يا چيزي جز بيان تحقق هاي زنده موجود در كليت نيست.
هگل مفهوم عام انديشي تركيبي از دولت را جايگزين عام  انديشي انتزاعي مي نمايد، تصور سازمان زنده اي كه روابط بشري را به طور هماهنگ تنظيم مي كند، دولت را به كليتي حقيقي تبديل مي سازد. دستگاه دولت هگل الهام يافته از فلسفه رمانتيك ها مي باشد و حق ارگانيك را در برابر مفهوم حق طبيعي قرار مي دهد. خاستگاه اصلي انديشه را دو تفكر نامتناهي در متناهي و تفكر وحدت در دل كثرت است تا به يگانگي قانون و اخلاق دست يابد و از تقابل عقل و احساس در گذرد و به نوعي درون را به بيرون آشتي دهد. اين يگانگي ايستا نبوده بلكه اين تقابل در گذري ديالكتيك ادامه مي يابد تا روح جهان تكامل يابد. هگل با الهام از دريافت شلينگ در اثر هنري [كه آن را تجلي روح مطلق مي داند ]فلسفه دولت خود را بنا مي سازد.
«كار بزرگ هنري كه در ذات خود الهي است همانا سازمان جمعي است يعني انديشه بزرگي كه ذهن آدميان در ادوار بحران اجتماعي، جولانگاه آن است» در نتيجه، يك تصور زيباشناسانه از دولت ارائه مي دهد وجه آرماني كه با تأثير از شلينگ به نوعي بياني شاعرانه از دولت ارائه مي دهد.
هگل با الهام از منابع انقلاب در زمان خود به دو تقابل شهروند و بورژوا اشاره مي نمايد، انقلابي كه به خطا شهروند را بيش از مالك به عنوان بورژوا در جامعه حائز اهميت مي داند و اهميت حيات اقتصادي و خصوصي را در دنياي جديد ناديده مي گيرد. همين امر را عامل ناكامي در نزد انقلابيون فرانسه در ايجاد آزادي حقيقي مي داند و به نوعي به امكان ناپذير بودن اين براندازي تقسيمات و طبقات اجتماعي اذعان دارد.
۶- هگل در مورد انقلاب فرانسه مي گويد:«پديد آوردن چهره راستيني از دولت عقل كه اراده يكتا و تقسيم ناپذير ملت كه در آن وجود هر كس حي و حاضر باشد با پديد آمدن چنين دولتي است كه همگان آزاد خواهند بود و كسي جزشهروند نخواهيم داشت.»
۷- هگل اين تقابل شهروند و بورژوا را در جامعه جديد منشأ تراژدي در دولت مي داند. در فلسفه حق مي كوشد كه از اين تقابل در گذرد و در دل دولت به نوعي به جامعه مدني برسد كه در حكم برآيندي از حيات اقتصادي خواهد بود(نظام احتياجات). هگل انقلاب فرانسه را كوششي در رفع همين دوگانه بيني و جدايي دو جهان مي دانست. مظهر دولتي كه تجلي اراده همگان باشد ولي ترور و جنگهاي بعد از انقلاب نشان داد كه در عصر جديد، ديگر دولت تجلي اراده عام و خاص بدون واسطه و بي ميانجي متحقق نمي شود.
در جهان نو زندگي خصوصي آدمي را به صورت مالك بورژوا بيش از آن اهميت يافته كه وي بتواند در عين حال شهروند كامل باشد. به همين خاطر كلي و جزيي به جاي هماهنگي كه در دنياي باستان داشتند، در واقعيت در مقابل هم قرار دارند. حكومت ديگر مظهر وجود همگان نيست. در دولت جديد ميان فرد و دولت ناگريز عالم ديگري قرار دارد كه هگل آن را جامعه مدني مي داند .اين جامعه جامعه اي مركب از مجموعه افراد خاص به عنوان افرادي جدا از گروه طبيعي(خانواده) كه وحدت جوهري شان را درنيافته اند. در فلسفه حق هگل جامعه مدني يكي از برآيندهاي ايده دولت است كه بين خانواده و دولت قرار دارد، هگل از اين جامعه به عنوان نظام نيازها و احتياجات نام مي برد و به نظر او فضاي توليد و تقسيم كار است و به همين لحاظ آن را با صفت بورژوازي معرفي مي نمايد. «در حق موضوع شخص است در خانواده موضوع عضو خانواده و در جامعه مدني موضوع بورژواست» كه گذر ديالكتيكي از خانواده به دولت است. در اين جامعه فرد براي درك كل پرورش مي يابد. يعني آماده مي شود تا شهروند شود چنين جامعه اي تحقق ميانجي دار كل است. دنياي اقتصادي كه هر كس براي خودش يا خانواده اش كار مي كند. تقسيم كار سبب مبادله فرآورده ها مي شود .نيروي محركه اين جامعه نفع فردي است. در حالي كه نهايت درون آن تحقق بخشيدن به كل است «جزء با ميانجي كل تحقق مي يابد و اين حركت ديالكتيكي سبب مي شود تا هر كس با نفع بردن و توليد كردن براي خودش در عين حال به خاطر نفع و توليد و بهره مندي ديگران كار كند.» وظيفه چنين جامعه اي از نظر هگل دفاع از منافع خصوصي افراد است كه مسئوليت پشتيباني از حقوق فردي را به عهده دارد.
۸- «افراد به عنوان شهروندان اين دولت اشخاص خصوصي اند كه هر كدام هدفشان نفع خودشان است. از آنجا كه اين نفع فردي از خلال كليتي كه بدين سان حكم وسيله را دارد به دست مي آيد به اين هدف كلي نمي توان رسيد مگر اين كه افراد دانش و عمل خويش را در وجهي كلي تعيين كنند و خود تبديل به حلقه هاي زنجيري شوند كه مجموعه را تشكيل مي دهد» .در اين جامعه مدني ضرورت اجتماعي جايگزين ضرورت طبيعي مي گردد. كار بشر مكانيكي و مادي تر مي شود و خصلت صوري و مجرد پيدا مي كند. نيازها توسعه مي يابد و به انواع تقسيم  مي گردد و تضاد فقر و ثروت اين تقابل خاص جامعه مدني شكل مي گيرد. «اين نابرابري ناشي از ثروت و فقر تبديل به بزرگترين دوپارگي يا شقاق در اراده اجتماعي مي شود .تبديل به عصيان دروني و كينه» لذا در فلسفه حق، هگل تنها به دستگاه فلسفي مي انديشد كه با گردآوردن منافع حرفه اي گوناگون در گروه هاي واحد، فرد را براي وظيفه اي بالاتر و براي مشاركت مستقيم در كل آماده مي كند. اتحاديه صنفي تبديل به ميانجي حقيقي ميان فرد و دولت مي شود. همين مشاركت بيانگر زندگي براي كل است.
۹- تنها اين سازمان صنفي است كه قادر به اجتماعي كردن فرد در جامعه و جلوگيري از انزواي او در جزئيت خويش مي باشد. روحيه اجتماعي كه در يك سازمان صنفي موجود است موجب جدايي فرد بورژوا از اهداف خودخواهانه اش و نزديكي او به قلمرو سياسي دولت است. جامعه مدني نقطه گذر فرديت است به دولت حقيقي، دولتي كه دربردارنده جامعه مدني در داخل خويش است. دولتي كه آزادي ذهني افراد را باز مي شناسد متحقق اش مي سازد و در وجود ايجابش مي كند.
دكتر سينا كشاورز
منابع:
۱- مقدمه بر فلسفه تاريخ هگل(ترجمه باقر پرهام) ۷ -۵ - ۴- ۱
۲- هگل (ترجمه عزت الله فولادوند) ۲
۳- عقل در تاريخ (حميد عنايت) ۳
۴- فلسفه حق (مهبد ايراني طلب) ۶ - ۸
۵- مدرنيته دموكراسي و روشنفكران(تأليف رامين جهانبگلو) ۹

انديشه
اجتماعي
اقتصادي
آموزشي
خارجي
سياسي
شهري
علمي فرهنگي
محيط زيست
ورزش
ورزش جهان
يادداشت
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري جهان
همشهري ورزشي
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   آموزشي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   شهري   |   علمي فرهنگي   |  
|  محيط زيست   |   ورزش   |   ورزش جهان   |   يادداشت   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |