علي كدخدازاده- دير زماني است كه گروههاي سياسي و بازيگران حلقه قدرت با بهره گيري از عبارت تشويش اذهان عمومي حريف را به قوه قضاييه حواله مي دهند.
قوه قضاييه نيز در نقش مدعي العموم با استفاده از اين عبارت گروهها و افرادي را پاي ميز محاكمه كشانده است.
در فهم عمومي، عبارت تشويش اذهان عمومي يعني عمل، رفتار و خبري كه آرامش ذهني - رواني افراد را گرفته و آنها را در نگراني و اضطراب غوطه ور مي كند. اين فرايند موجب مي شود كه افراد جامعه از رفتار و تلقي عادي خود نسبت به آن پديده دست شسته و رفتار و تلقي اي مبتني بر آن اضطراب و نگراني از خود بروز دهند.
فارق از اينكه اتهامات مبتني بر تشويش اذهان عمومي كه از سوي گروههاي رقيب و قوه قضاييه به يكديگر و ديگران زاده مي شود تا چه حد واقعي و درست است بايد اين سئوال را مطرح كرد كه آيا هرگونه مشوش ساختن ذهن فردي و جمعي نامناسب است.
در طي سالهاي گذشته جامعه با معضلاتي روبرو بود كه براي اطلاع رساني يا عدم اطلاع رساني به مردم در آن خصوص مناقشاتي صورت گرفت.
به عنوان مثال مي توان از پديده خفاش شب نام برد.
مسلما آگاهي جامعه از خطر وي و امثال او موجب نگراني ذهني و روحي مردم گشت. اما اگر مردم از آن مطلع نمي شدند، ميزان مراقبت و هشياري آنها افزايش نمي يافت و احتمال شكار شدنشان به وسيله او افزايش مي يافت.
به عبارت ديگر به نظر مي رسد در بسياري از موارد نه تنها مشوش كردن اذهان عمومي خطا نيست بلكه اين عمل موجب هشياري جمعي شده و خطر اصلي آن را كاهش مي دهد.
آمار اعتياد در ايران سير صعودي دارد و به گفته رئيس سازمان بهزيستي كشور هم اكنون نوجوانان در سنين ۱۴ تا ۱۵ سالگي نيز در معرض اين آسيب قرار دارند. اطلاع رساني در اين خصوص يقينا موجب بروز آشفتگي ذهني در ميان خانواده ها خواهد شد. اما اين نگراني مي تواند توليد هشياري و مراقبت كرده، افراد را تا حدودي از خطر ابتلا به اعتياد دور نگه دارد. مثالهايي از اين نوع فراوان است.
در پاسخ به اين مدعا گروهي بر آنند كه تنها مي توان آن دسته از اخبار مشوش كننده را به مردم ارائه كرد كه همزمان قادر به ارائه راه حلي براي آن نيز هستيم. از اين روي آنها بر اين عقيده اند كه مسائلي نظير ... را نبايد به مردم گفت (به جهت امكان اتهام تشويش اذهان عمومي از ذكر مثال خودداري شد) اما درباره اين مدعا نيز پاسخ هاي فراواني وجود دارد. به عنوان مثال در پاسخ به اين مدعا از رابطه پزشك و بيمار نام مي برند. پرسش اين است كه آيا يك پزشك حق دارد به بيمار خود بگويد مبتلا به سرطان پيشرفته بوده و تا سه ماه ديگر خواهد مرد؟
گروه اول بر اين عقيده اند كه چنين خبري را نبايد داد. چرا كه بيمار زندگي آرام خود را از دست داده و اين سه ماه را نيز با عذاب و ناراحتي سپري خواهد كرد. از سوي ديگر در طول اين مدت خانواده و نزديكان او نيز در كابوس و ناراحتي به سر خواهند برد. كابوسي كه راهي براي رهايي از آن وجود ندارد.
اما در مقابل اين ادعا گروهي ديگر مي گويند حق طبيعي بيمار است كه از سرنوشت خود آگاه شود. وي اگر بداند طي سه ماه آينده خواهد مرد، احتمالا تغييري در زندگي اش خواهد داد. مثلاً از كساني كه نسبت به وي كدورت داشتند، دلجويي خواهد كرد. قرض ها يا وام هاي خود را خواهد داد. براي آينده خانواده اش برنامه ريزي خواهد كرد. به سفر و تفرج خواهد پرداخت و يا بر ميزان مناجات و راز و نياز خود با خداوند خواهد افزود.
به عبارتي گروه دوم مدعي اند كه آگاهي از واقعيت و سرنوشت خويش حق هر انساني است و نمي توان به هيچ بهانه اي چنين حقي را از او گرفت.
شواهد نشان مي دهد آنچه كه بيشتر عامل بروز تشويش اذهان عمومي است، ارائه و انتقال خبر يا واقعه ناخوشايند نيست، بلكه شيوه هاي اطلاع رساني موجب چنين پديده اي مي شود.
براي درك بيشتر اين مثال مي توان به وضعيت روحي لاله و لادن پيش از عمل توجه داشت. آنها مي دانستند كه خطر مرگ در كمين است اما نوع تماس با آنها و شيوه اطلاع رساني بدانها به گونه اي بود كه با كمترين فرايند تشويش روحي - رواني مواجه شدند.
بدين ترتيب در مورد مصداقهاي واقعي تشويش اذهان عمومي نيز بيش از خبر، شيوه اطلاع رساني و رفتارهاي اطلاع رساني است كه مي تواند موجب تشويش اذهان شود.
در مذمت تشويش اذهان عمومي چنان داد سخن مي رود كه همگان بر اين آرزويند كه هيچ ذهني مشوش نشود. طبيعي است زندگي در جامعه اي آرام و بدون دغدغه روياي هر زن و مردي است. اما اين بدان معني نيست كه جامعه عاري از تشويش هاي ذهني، الزاما جامعه اي سالم است. بلكه گاه به عكس اين جامعه نشان از بيماري دارد.
تشويش اذهان عمومي در بسياري از مواقع نشان از زنده و پويابودن جامعه است. به قول يانيس ريتسوس، شاعر يوناني:
اين دل آشوب
بيماري نيست
پاسخ است.
بارها شاهد بوده ايم كه سخنوران و سخنگويان احزاب و گروههاي سياسي مسئله اي را طرح كرده اند كه گروه رقيب با فرياد از آن، به عنوان تشويش اذهان عمومي نام برده و يا مدعي العموم صاحب رفتار و سخني را با مصداق تشويش اذهان عمومي به محكمه كشانده است.
اگر چه در واقعيت آن سخن و رفتار تلاطمي در كالبد سياسي بوجود آمده و از طراحي براي آينده گروه رقيب خبر مي دهد اما در واقعيت كالبد اجتماعي نه تنها توفان بلكه نسيمي نيز وزيدن نگرفته است.
شايعاتي نظير حضور يا عدم حضور اعضاي القاعده در ايران، رباخواريا سالم بودن نظام بانكي ايران، طردشدن اين گروه سياسي از مجموعه گروه هاي هم سو، تهديد به شركت يا عدم شركت در انتخابات، تاييد يا رد تعدادي از لوايح مجلس و دهها مورد ديگر از اين دست در عمل واكنشي در مردم بوجود نياورده است.
حتي مي توان پا را از اين فراتر گذاشته و گفت خبر وقوع زلزله در تهران، مرگ حدود ۲ ميليون نفر از شهروندان، ويراني حدود ۶۰ تا ۷۰ درصدي شهر و ... نيز موجب آنچه كه بدان تشويش اذهان عمومي مي گويند، نشده است.
پيرون، فيلسوف يوناني، از مفهومي به نام آتاراكسي يا كرخي محض نام مي برد. آتاراكسي معطوف به شرايطي است كه در آن جامعه بسياري از حساسيت هاي خود را از دست داده و به نوعي لاقيدي مدني دچار مي شود.
واتسلاو هاول رئيس جمهوري پيشين چك، معتقد بود كه در اين شرايط واقعيت معناي خود را از دست مي دهد و مردم دگرگون مي شوند اما اين دگرگوني نشان از بلوغ يا رشد ندارد بلكه به واسطه اصطلاحا پوست كلفت شدن، حساسيت ها زايل مي شود و مردم بيشتر به زندگي درون فردي و به نوعي خودمداري گرايش پيدا مي كنند.
آتاراكسي يك نوع مكانيزم دفاعي فرد - جامعه در مقابل انبوه فشارها و ناراحتي هاست. در چنين شرايطي غريزه فردي (و با كمي تسامح وجدان جمعي) براي حفظ صيانت و بقاي فرد (جمع) سنسورهاي حسي خود را قطع مي كند تا فشارها را اصلا حس نكند.
براي تبيين بيشتر اين مدعا مقايسه دو شهر محاصره شده در وضعيت جنگي يعني لنينگراد (سن پطرزبورگ) و برلين در جنگ جهاني دوم لازم است.
اين دو شهر هر دو در طي جنگ دوم جهاني محاصره شدند. مدت زمان محاصره لنينگراد بسيار بيشتر از محاصره برلين بود. حجم حملات و ميزان مصائب مردم اين شهر بسيار فزون تر از آن چيزي بود كه بر سر ساكنين برلين آمد. در لنينگراد مردم مجبور شدند حتي از مردارها تغذيه كنند. تعداد مرگ و ميرها آنقدر افزايش يافت كه حتي فرصت دفن بسياري از آنها وجود نداشت و جنازه ها در سطح شهر پراكنده بود. در اين شهرها ذهن ها آشفته و مشوش بود. مردم نگران بودند. هر شايعه اي بارقه اي از اميد يا رگباري از ترس را بر سر مردم فرو مي ريخت. اما اين شهر پويا بود آنقدر كه پس از پايان غائله كتابهاي متعددي درباره آن روزگار نوشتند و شوستاكوويچ سمفوني معروف لنينگراد را با الهام و براي همان دوران ساخت. دليل آن بود كه مردم لنينگراد به صورت غريزي مي دانستند هيتلر نمي تواند همه جهان را فتح كند و روزي آزاد خواهند شد. اين اميد باعث شد آنان دچار آتاراكسي نشوند.
اما در مقابل مردم شهر برلين به سرعت دچار كرخي محض شدند. در اواخر دهه ۷۰ ميلادي تلويزيون بي.بي.سي گزارشي از زندگي محاصره شدگان شهر برلين و به نقل از بازماندگان آن محاصره تهيه كرد.
در اين گزارش پس از پخش تصاويري مستند از رفتار يك زن در دوران محاصره و حركت بي مهابا و بدون ترس وي در زير رگبار هولناك گلوله، اينك پس از ۳۰ سال دوباره به سراغ آن زن رفت. زني سالخورده و فرتوت. وي در پاسخ به اين سئوال كه چرا آن روز چنين شجاع و گستاخ بوده، گفت: اصلا مسئله شجاعت در ميان نيست. براي ما در آن روزها چيزي به نام ترس يا شجاعت معني نمي داد. اصلا اميدي وجود نداشت تا براي آن عكس العمل نشان دهيم. حواس و احساس ما مرده بود. واقعيت اين است كه به عكس مردم محاصره شده در لنينگراد، اينك مردم محاصره شده در برلين مي دانستند كه عزم قدرت هاي جهاني در فتح برلين است و هيچ نيرويي نمي تواند جلوي اين عزم را بگيرد. مردم برلين دچار آتاراكسي شده بودند.
بنابراين به نظر مي رسد ضمن مراقبت از اخبار جمعي و رفتارهاي نمايشي كه مي تواند باعث تشويش اذهان عمومي شود بايد مواظب بود كه جامعه به مرحله اي نرسد كه از هيچ خبر و نظري آشفته نشود.
بي حسي اجتماعي ميزان مشاركت عمومي را به سمت صفر پيش مي برد.
به عبارت ديگر در اين شرايط اجتماع يا مشاركت متوقع را نمي پذيرد و يا مكانيزم هاي مشاركتي ارائه شده را باور نداشته و به دنبال مكانيزم هاي جديد مي گردد. در هر دو حالت در اين شرايط كه گاه مي تواند بسيار طولاني باشد خطر متلاشي شدن نظم اجتماعي وجود دارد.