سه شنبه ۳۱ تير ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۱۴ - July . 22, 2003
يادگيري مبتني بر مغز
اشاره: علوم بنيادي اعصاب (عصب شناسي و رفتارشناسي مغز و سلسله اعصاب)، از جمله دانش هاي پيچيده اي است كه به تدريج و آرام- آرام وارد عرصه هاي زندگي مي شود. امروزه كاربردهاي عصب شناسي در علوم تربيتي و آموزش و پرورش، گسترده تر از ساير زمينه ها نمود يافته است. آن چه در پي مي آيد مقاله اي است كه از مجله معروف و حرفه اي «رهبري آموزشي» ترجمه شده است كه به رغم سنگين بودن برخي از بخش هاي آن، قابل تعمق و خواندني است. نكته هاي خارج شده در اين مقاله، مي تواند فرضيات بسياري از پژوهش هاي تربيتي و رفتاري را شكل دهد.
005375.jpg

در «علوم اعصاب» مطالب زيادي دارد كه مي تواند به درك ما از تدريس و يادگيري بيفزايد. اما براي آوردن پژوهش به بيرون از آزمايشگاه و به داخل كلاس درس، بايد محتاط باشيم. ما مطالب فراواني در مورد ارتباطات بين مغز و راهكارهاي كلاس درس شنيده ايم. اما در اين مورد، واقعاً چه مي دانيم؟ مربياني كه حلقه اتصال «علوم مغز» را با تدريس و يادگيري مورد مطالعه و بررسي قرار مي دهند، بايد در مورد نحوه تفسير و استفاده از پژوهش، محتاط باشند و سنجيده عمل كنند.
كساني از ما، كه در حرفه تعليم و تربيت، پژوهش هاي علوم بنيادي اعصاب را مطالعه مي كنند، مي كوشند آنها را با داده هاي روان شناسي كاربردي يا «علوم شناختي» سازگار سازند. هنگامي كه به «مطالعات چندگانه» با مثال هاي خوب و شواهد روشن برمي خوريم، آنها را به ديگر مربيان خاطر نشان مي كنيم و هيچ وقت نمي گوييم:«پژوهش هاي مغزي ثابت مي كند كه....» زيرا در واقع پژوهش مغزي چيزي در مورد حرفه تعليم و تربيت ثابت نمي كند؛ بلكه ممكن است فقط مسير بخصوصي را نشان دهد.
نوشته: اريك جنسن
ترجمه: محمد مخمل چي
نارضايي از يادگيري مبتني بر مغز
ديدگاه هاي من در مورد نارضايي هاي اصلي از يادگيري مبتني بر مغز به اين قرار است: برخي افراد،  اغلب تصوير غلطي از يافته ها ارائه مي دهند. اين انتقاد درستي است. بسياري از مربيان خيرخواه فكر مي كنند كه يك «مطالعه تك رشته اي»، حتي بدون وجود راهكارها كلاس درس را توجيه مي كند. هيچ گونه مدرك و دليلي كه اين امر را به اثبات برساند، نيست. مربياني كه از پژوهش استفاده يا آن را نقل مي كنند، بايد بدانند چه چيزي موجب خوب شدن پژوهش مي شود؛ چه كسي بودجه آن را تأمين مي كند؛ پژوهشگر تا چه اندازه شهرت دارد؛ پژوهش چگونه طراحي شده است و آثار غيرمستقيم يافته ها و محدوديت هاي آنها كدامند و امكان دارد داشتن اطلاعات كم خطرناك باشد. بنابراين براي اين كه مربيان در زمره افراد حرفه اي به شمار آيند، لازم است اطلاعاتشان راجع به يك موضوع معين، بسيار زياد باشد.
امكان ندارد هيچ يك از افراد درگير در «پژوهش مبتني بر مغز» همه راهكارهاي موجود در تدريس موفقيت آميز را موجه بدانند. درواقع، اكثر راهكارهايي كه براي تدريس موفقيت آميز پذيرفته مي شوند، مجموعه اي از روانشناسي بنيادي و خردمندي عمومي هستند كه با كوشش و خطا اصلاح شده اند. اما به هر حال يافته هاي جديد، قادر است همه ما را در جهات سازنده تري هدايت كند.
مطالعات ارزشمند جديد بينش هايي ارائه مي دهند كه نشان دهنده اين مطلب هستند كه انجام دادن برخي اقدامات معين، بسيار معقول به نظر مي رسد. اين عقيده نادرست است كه مدرسه را فقط بر اساس پژوهش  در مغز پايه گذاري كنيم. زيرا مدارس بايد اموري چون بودجه، اهداف، منابع، علايق جامعه محلي، فرهنگ محلي و استانداردها را نيز در نظر داشته باشند، با اين حال، مدارسي هم كه پژوهش هاي مغز را ناديده بگيرند، به همان اندازه بي احتياطي كرده اند.
در اين رويكرد، هيچ عنصر جديدي وجود ندارد. وقتي افراد مي گويند معلمان خوب سال هاست كه دارند اين طور عمل مي كنند، چنين افرادي يا خيلي جوان هستند يا حافظه ضعيفي دارند، زيرا همين ۳۵ سال پيش بود كه كلاس هايي كه فقط با روش سخنراني  در آنها تدريس مي شد و لبريز از مواد درسي بودند و دانش آموزان ساكت، پشت ميزهايشان بي حركت مي نشستند، نشانه تدريس خوب به حساب مي آمدند. اين درست است كه در طول قرون و اعصار، معلمان از راهكارهاي سازگار با مغز استفاده كرده اند، اما دليل اين امر آن نبوده است كه آنها درباره مغز اطلاعات زيادي داشته اند. احتمالاً آنها از دانش  گرد آوري شده و پالايش شده استفاده مي كردند. ولي اين مطلب نيز حقيقت دارد كه اگر مربيان ندانند چرا دارند اين گونه عمل مي كنند، از هدفمندي و حرفه اي بودن فعاليت هاي آنها كاسته مي شود. زيرا پيروي از برخي از اين پندارها، به تدريس نامطلوب منتهي شده است.
در اينجا فهرستي از عناوين پژوهش هايي را ارائه مي دهيم كه در كلاس درس قابل اجرا هستند. به علاوه عناويني كه دربردارنده مفاهيم ضمني براي بهبود يادگيري، حافظه، مدارس و قابليت هاي كاركنان هستند، ضميمه شده است:
005370.jpg

* مغز اجتماعي؛ «پايگاه اجتماعي» و «تعاملات» چگونه بر «سطوح هورموني» تأثير مي گذارند؟
* مغز موسيقايي: آموزش موسيقي چگونه بر مغز و رفتار تأثير مي گذارد؟
* مغز هورموني: هورمون ها چگونه مي توانند بر «شناخت» تأثير بگذارند و چگونه تأثير مي گذارند؟
* مغز متحرك: حركت چگونه بر يادگيري تأثير مي گذارد؟
* «مغز انعطاف پذير» چگونه مي توان مغز را غني ساخت و چه چيزي مي تواند آن را تغيير دهد؟
* مغز فضايي: ساخت و كار فضا، «يادگيري رابطه اي» و «يادآوري» چيست؟
* مغز توجه كننده: «قشر پيش پيشاني مغز» چگونه توجه را برمي انگيزد يا از آن مي كاهد؟
* «مغز عاطفي»: تهديدها چگونه بر حافظه، سلولها و ژن ها تأثير مي گذارند؟
* «مغز صبور»: زمان چگونه بر فرايند يادگيري تأثير مي گذارد؟
* «مغز محاسباتي»: «پس خوراند»(بازخورد ) چگونه نقش خود را در شكل گيري شبكه هاي عصبي ايفا مي كند؟
*«مغز ماهر »:هنر چگونه بر مغز و رفتار تأثير مي گذارد
* «مغز پيوسته»: واحدهاي اطلاعات مغز، چگونه در سراسر بدن گردش مي كنند؟
* «مغز رشد يابنده»: چگونه مي توان ارزش سال هاي اوليه زندگي را، با دانستن اين كه در آن سال ها چه اعمالي را در چه دوره هايي بايد انجام داد، بهينه كرد؟
* «مغز گرسنه»: تغذيه، چگونه بر يادگيري اثر مي گذارد و در اين مورد بهترين غذاها كدام است؟
* «مغز به يادآورنده»: خاطرات ما چگونه «كدگذاري» و «بازيابي» مي شوند؟
پژوهش هاي علوم بنيادي اعصاب، كه معمولاً در سطح مولكولي، ژنتيك يا سلولي انجام مي شود، ممكن است به زودي كاربردهاي بالقوه اي در مدرسه بيابند. مثلاً اين كشف كه مغز مي تواند سلول هاي نو بسازد و واقعاً هميشه اين كار را مي كند، به ما ياري مي رساند كه در مورد معالجه بچه هاي آسيب ديده مغزي نااميد نشويم. همچنين اين مطلب، كه مطالعات نشان مي دهد اين سلول هاي نو داراي كاركردهاي عالي مي شوند، به همان اندازه اهميت دارد.
اما واقعاً ما مي توانيم به دانش آموزان داراي نقص عضو كمك كنيم تامغزشان پيوستگي هاي بيشتري ايجاد كند يا به عبارت ديگر، در مغز آنان سلول هاي نو ايجاد گردد؟ دو تحقيق اميدواركننده در اين مورد وجود دارد كه يكي از آنها نشان مي دهد«چالش هاي آموزشي» سبب ايجاد دندريت هاي بيشتر مي شود؛ تحقيق دوم نشان مي دهد كه دويدن، باعث ايجاد سلول هاي نو مي شود.
آيا اين اطلاعات بدين معني است كه مدارس بايد تحصيلات چالش انگيز و برنامه هاي تربيت بدني را اجباري سازند؟ البته اين مطالعات به خودي خود ناكافي هستند. ولي هنگامي كه آنها را با ساير مطالعات در مورد فوايد اجتماعي، عاطفي يا شناختي تركيب كنيم، به وضعيت مستحكمي دست پيدا خواهيم كرد. با اين حال، از آنجا كه با متغيرهاي پيچيده اي روبه رو هستيم، گفتن اين كه پژوهش در مغز نشان مي دهد كه يادگيرنده بهتري به وجود خواهد آ ورد، غيرمسئولانه است.
مربيان بايد يافته هاي «قلمرو مغز- ذهن» را با يافته هاي ساير زمينه ها تركيب كنند تا كاربردها را متنوع تر و قوي تر سازند. علوم اعصاب، تنها منبع پژوهش نيست؛ بلكه بخش مهمي از يك منبع معماگونه بزرگ تر است. وقتي يافته هاي علوم اعصاب را با يافته هاي جامعه شناسي، شيمي، انسان شناسي، مطالعات محيط زيست، روان پزشكي، روان شناشي، علوم تربيتي و درماني تركيب مي كنيم به كاربردهاي قدرتمندي دست مي يابيم. مغز، چيزي است كه آن را در اختيار داريم. اما ذهن عبارت از نحوه استفاده ما از مغز است. اكنون به اندازه كافي در مورد مغز اطلاعات در دست داريم كه بتوانيم راهكارهايي را كه تا همين چند سال پيش، فقط به منزله انديشه هاي خوب، ولي بدون پايه و اساس علمي مطرح بود، توجيه كنيم. براي مثال، پاي بندي محكم به عواطف شديد، مثل وضعيت هايي كه در جشن ها، مسابقات يا تئاتر به وجود مي آيد، ممكن است در يك فعاليت سبب ترشح آدرنالين گردد و خاطره يادگيري را با شدت بيشتري كدگذاري و ضبط كند.
005365.jpg

انتقادهاي بيشتر
سرعت تغييرات پژوهش در مغز آن قدر زياد است كه آن را از اعتبار مي اندازد. همه رشته هاي پويا، مثل پزشكي،  فن آوري، ژنتيك و مخابرات به سرعت در حال تغيير هستند. مثلاً رايانه اي كه پنج سال پيش خريده ايد، امروز ديگر قديمي  شده است. با اين حال، درست است كه ممكن است سرعت يك رايانه جديد بيشتر باشد، اين امر، رايانه قديمي را از اعتبار نمي اندازد. همين طرز فكر در پژوهش در مغز نيز مفيد واقع مي شود.
بياييد فرض كنيم يكي از مناطق آموزش و پرورش، دانش آموزان را در شرايطي قرار داده است كه موسيقي موزارت را بشنوند. با اين فكر كه گوش دادن به اين موسيقي يادگيري را تقويت مي كند، مي خواهد تصميم بگيرد كه شركت دانش آموزان در برنامه زود هنگام موسيقي بايد انتخابي باشد يا اجباري. منطقه براي تصميم گيري در اين مورد، هم بايد درباره آثار موسيقي موزارت بر عواطف، حافظه، شناخت و مهارت هاي اجتماعي دانش آموزان و هم در مورد هزينه هاي مطالعات مدرسه و نتايج آن، اطلاعاتي به دست بياورد.
با توجه به تلاش هاي منتقدان براي بي اعتبار ساختن اين نظريه، ذكر واقعيت موجود در پشت اين ماجرا مفيد است. مطالعاتي كه پژوهشگران انجام داده اند فقط وجود يك تقويت جزيي را در «استدلال فضايي- زماني» نشان داد .پژوهشگران معتقد بودند كه ممكن است موسيقي داراي تأثير ديگري نيز باشد(و همين طور هم هست). ولي هرگز ادعا نكردند كه صرف چند دقيقه گوش دادن به موسيقي موزارت، از فرد يك انيشتين مي سازد! مطالعاتي كه نتوانستند اين پديده را منعكس كنند يا اصلاً آن را منعكس نكردند، فاقد نكات ارزشمند واقعي بودند.
در تمام جار و جنجال هايي كه به طرفداري از تأثير موسيقي موزارت برپا شد، مردم غالباً به مطالعاتي كه شهرتشان كمتر بود، با وجود آن كه نشان مي دادند آموزش موسيقي حافظه را تقويت مي كند و اين كه موسيقي قادر است مغز را از نظر فيزيكي تغيير دهد، توجه نشان ندادند. آموزش زود هنگام و بلندمدت موسيقي، واقعاً اثر مثبت در يادگيري، حافظه و هوش دارد مربيان بايد به اين گونه مطالعات توجه كنند، نه اين كه منتظر معجزه باشند.
مشاوران در تلاش اند در«جنبش  يادگيري مبتني بر مغز» سرمايه گذاري كنند. اكثر مشاوران و مسئولان بهبود قابليت هاي كاركنان، سعي مي كنند به موازات تحولات حركت كنند. آنها اظهارات خود را اصلاح و تعديل و از حقيقت پيروي مي كنند.
متأسفانه، برخي معلمان و مشاوران، حقيقت را كش و قوس مي دهند، از انجام دادن پژوهش خودداري مي ورزند، معلمان را گمراه مي كنند و درباره چيزهايي كه در زمينه پژوهش در مغز از آنها سخن رانده مي شود و چيزهايي كه از آنها صحبت نمي شود، ادعاهاي غلط دارند.
«فرآيند بررسي و تجديد نظر در مورد كاركنان» بايد اين افراد را از چنين اعمالي آگاه سازد و آنها را ترغيب كند، تا كيفيت اظهارات خود را ارتقاء بخشند يا در غير اين صورت، به دنبال حرفه ديگري بروند. همه ما چنين رسالتي داريم. ما مي خواهيم در همه جا به يادگيرندگان كمك هاي مفيد و قابل ملاحظه اي بكنيم و از آنجا كه هر يادگيرنده، شخصي منحصر به فرد است، به شكل ها، اندازه ها، قالب ها و بسته هاي آموزشي متعددي نياز داريم تا توجه هر يك را به طور موفقيت آميز جلب كنند. ولي تاكنون هيچ جادويي براي يادگيري نيافته ايم.
آخرين اعتراض
يادگيري مبتني بر مغز، گيج كننده است؛ يكي مطلبي را ارائه مي دهد و ديگري ضد آن را. ما بايد در مورد دسترسي به اطلاعات، مشاركت بيشتري داشته باشيم تا به گونه اي شود كه گويي همه ما داريم مطالب يك صفحه يكسان را مي خوانيم. بسياري از مربياني كه اطلاعات ناقص به آنها داده شده است، هنوز حتي در مورد برخي مطالب بنيادي يادگيري دچار سردرگمي هستند.
* افسانه: «يادگيري تحت فشار روحي كم » بهترين نوع يادگيري است.
- حقيقت: به طور كلي، فشار روحي در سطح ملايم، يادگيري را بهتر مي كند. البته تحت برخي شرايط، فشار روحي كم بهتر است و تحت برخي شرايط ديگر، فشار روحي زياد. دانش آموزان، دروسي مثل زبان و رياضيات را، كه ميزان پيچيدگي و نوظهور بودن آنها زياد است، تحت فشار روحي كمتر، بهتر ياد مي گيرند. دانش آموزاني كه با آزمون يا كار عملي پرتنش روبه رو هستند، بايد مواد درسي آشنا را تحت شرايط انطباقي يا تحت فشار روحي زياد تكرار كنند.
* افسانه: «حفظ كردن طوطي وار» دشمن مغز است.
- حقيقت: مغز به كمك «تكرار» يادگيري را تقويت مي كند. تكرار فقط زماني مضر است كه كسل كننده شده باشد. در اين زمينه، يك معلم با تجربه، بايد با روش هاي خلاق و متنوع فراواني براي مرور آشنا باشد.
* افسانه: در درجه اول، محيط مدرسه موقعيت يادگيرنده را تعيين مي كند.
- حقيقت: عوامل بسياري بر موفقيت يادگيرنده تأثير مي گذارند؛ مثل والدين، همسالان، ژن ها، «ضربه عاطفي»، تغذيه و محيط. اگر چه هيچ روشي براي برآورد اثر منفرد يك متغير فردي در دست نيست، با اطمينان مي توانيم بگوييم كه محيط هاي مدارس حايز اهميت اند.
* افسانه: اكثر يادگيرندگان فقط از ۵ تا ۱۰% مغز خود استفاده مي كنند.
- حقيقت: ما هيچ مدرك عيني نداريم كه ثابت كند اين مطلب حقيقت دارد. احتمالاً روزانه از اكثر مناطق مغز خود استفاده مي كنيم. امكان دارد افزايش در خلاقيت يا بهره وري به جاي اين كه صرفاً نتيجه انجام دادن اعمال بيشتر باشد، نتيجه انجام دادن اعمال مناسب باشد.
* افسانه: عواطف و هوش از هم جدا هستند.
- حقيقت: اگرچه عواطف و هوش ممكن است در نقاطي از مغز جدا از هم به وجود آمده باشند. معمولاً مسير آنها در «قشر پييشين حدقه اي» با هم تداخل كند. بنابر اين، از اين نظر تفكيك ناپذيرند.
* افسانه: موزارت بهترين موسيقي را براي تقويت يادگيري ساخت.
- حقيقت: مطالعات اخير نشان مي دهد كه انواع بسياري از موسيقي، يادگيري را تقويت مي كند. اما اثر موسيقي به اين بستگي دارد كه آيا ما خواهان «اثر برانگيختگي» هستيم يا «تغييرات مغزي درازمدت» يا حافظه تقويت يافته يا «استدلال فضايي- زماني».
* افسانه: «سبك هاي يادگيري» و «هوش چند جانبه» جزو «نظريه هاي مبتني بر مغز» هستند.
- حقيقت: اين نظريه ها براساس آنچه ما درباره مغز مي دانيم، بسيار معقول هستند اما قبل از كشفيات اخير در «عصب شناسي» رشد يافته اند و ريشه هاي عميق تري در روانشناسي و علوم اجتماعي دارند.
* افسانه: بهترين يادگيرنده كسي است كه پاسخ درست را به سرعت پيدا كند.
- حقيقت: با در نظر گرفتن ارزش «يادگيري از راه كوشش و خطا» معتقديم يادگيرندگاني كه نه جزو سريع ترين يادگيرندگان و نه جزو كندترين آنها باشند، بيشتر امكان دارد كه در زمره يادگيرندگان قوي تر و «متفكران تعمقي» بزرگتري باشند.
* افسانه: تدريس مطالب بيشتر در هر ساعت بهتر است.
- حقيقت: دانش آموزان به زمان نياز دارند تا آموخته هاي خود را هضم و درك كنند، درباره آنها بينديشند و براساس آنها عمل كنند؛ ارتباطات مغزي براي اين كه تقويت شوند، به زمان نياز دارند. بنابر اين، افزودن بر مطالب سبب درك كمتر مي شود. احتمالاً هر يادگيرنده اي قادر است فقط تعداد مطلوب و معيني از انديشه ها را در يك ساعت ياد بگيرد. تعداد اين انديشه ها به پيچيدگي و نوظهور بودن ماده درسي و به پيشينه، انگيزه و مهارت هاي يادگيري يادگيرنده بستگي دارد. افزايش مطالب قابل عرضه در يك ساعت فقط در مورد يادگيري زبان مفيد است.
* افسانه: در حال حاضر مي دانيم كه چگونه به بهترين نحو مي توان يادگيري را مورد سنجش و ارزش قرار داد.
- حقيقت: هنوز نمي دانيم اكثر مطالبي را كه ياد گرفته ايم، چگونه بايد مورد سنجش و ارزش قرار دهيم و در مورد نقش اراده، ميزان آشنايي با مطالب و مدل هاي ذهني در يادگيري، اطلاعات زيادي نداريم.
* افسانه: تعداد سپناپس هاي بيشتر به معني هوش بيشتر است.
- حقيقت: شواهدي دال بر صحت اين مطلب نداريم. پژوهش هاي انجام شده درباره اين موضوع، پراكنده و گه گاه متعارض است.
* افسانه: هركسي مي تواند ياد بگيرد و مي تواند به استانداردهاي بالا دست يابد.
- حقيقت: نيمه اول جمله اخير درست و نيمه دوم پر از مشكل است. زيرا اگر همه دانش آموزان يك مدرسه را، كه داراي نوعي اختلال مغزي (افسردگي، آسيب هاي مغزي، اختلال نقص توجه، استفاده از مواد مخدر، ناتواني در خواندن، روان رنجوري و وسواس فكري- عملي، پريشاني، اعتياد به مواد الكلي، ضربه عاطفي و... هستند، بشماريم خواهيم ديد بين ۲۰ تا ۶۰% كل دانش آموزان آن مدرسه را تشكيل مي دهند. يادگيرندگاني كه داراي مغز سالم هستند، توانايي دستيابي به استانداردهاي بالا را دارند. بسياري از دانش آموزان داراي مشكلات يادگيري هستند. درست است كه ما با حمايت هاي كافي، مي توانيم به برخي از استانداردهاي بالا دست يابيم، اما ممكن است سايرين هرگز نتواند قابليت هاي خود را بالفعل كنند.
* افسانه: نيمه راست مغز، خلاق و نيمه چپ منطقي است.
- حقيقت: نيمه راست مغز اطلاعات فضايي را پردازش مي كند و به طور نامنظم كار مي كند و با كل ها (گشتالت) سروكار دارد. اما هيچ يك از اين ويژگي ها، بروز خلاقيت را تضمين نمي كند.
نيمكره چپ مغز از لحاظ توالي، زبان، اجزا و برقراري مكالمات دروني و (تفسير رويدادها) بر نيمكره راست برتري دارد. هر منطقي كه ايجاد شود، نتيجه يك رابطه ساختاري- كاركردي است. نيمه چپ و راست مغز داراي تفاوت هاي آشكار «كالبد شناختي» و كاركردي است. ولي اين كه آيا اين مطالب داراي ارزش كاربردي فراوان است يا نه، سؤال برانگيز است.
آينده يادگيري مبتني بر مغز
يادگيري مبتني بر مغز نه داروي همه دردهاست و نه جادو است كه انتظار داشته باشيم مسايل تعليم و تربيت را حل كند. هنوز حتي به صورت يك مسأله، يك مدل، يا يك «بسته آموزشي» هم مطرح نشده است كه مدارس دنبال دستيابي به آن باشند. يك منتقد يادگيري مبتني بر مغز اظهار داشته است كه دست كم ۲۵ سال طول مي كشد فوايد پژوهش در مغز به كلاس هاي درس برسد. من براي اين كه دليل مخالفت خود را با اين مطلب نشان دهم، يك مثال مي زنم. «مايكل مرزنيچ» و «پائولاتالال»، دانشمندان علوم اعصاب، محصولي تحت عنوان «سريع خوان نوشتار» به وجود آوردند كه از آن براي بهبود خواندن استفاده مي شود. اين محصول آموزشي كشفيات انجام يافته در زمينه «انعطاف پذيري عصبي» را براي تغيير توانايي مغز جهت خواندن نوشتار چاپي بكار مي گيرد. فوايد ناشي از اين محصول به بسياري از دانش آموزان مدد رسانده است.
مربيان نبايد مدارس را صرفاً براساس يافته هاي زيست شناختي مغز اداره كنند. در عين حال، بي توجهي به آنچه واقعاً در مورد مغز مي دانيم نيز، نشان دهنده فقدان حس مسئوليت است. يادگيري مبتني بر مغز، براي مربياني كه خواهان تدريس هدف مندتر و آگاهانه تر هستند، مسيرهايي رسم مي كند. همچنين امكان كاهش «آموزش غيردقيق» (آموزش با شيوه مبتني بر حدس و گمان به جاي دانش دقيق.م) را فراهم مي آورد. ما از اثر محيط بر يادگيري، نقش هاي ضربه عاطفي و آثار پريشاني و تهديد مطلع گشته ايم. رويكردهاي مبتني بر مغز، ممكن است به كمك روشني و وضوح حاصل از پژوهش، براي هركسي كه با يادگيري سخت درگير است، انتخاب هاي بيشتري فراهم آورد.
اكنون در دوران كودكي پژوهش در مغز به سر مي بريم. با اين حال، بي اعتنايي به آن به دليل مد و هوس، نارس يا فرصت طلبانه خواندن آن نه تنها نشانه كوته بيني است، بلكه براي يادگيرندگان نيز خطرناك است. البته پژوهش در مغز، مبهم، گيج كننده و متناقض به نظر مي رسد اين طبيعي است؛ چون موضوع جديد است!
اگر در اين مرحله، پژوهش در مغز را رها كنيم، درست مثل اين است كه اولين پرواز «برادران رايت» را در «كيتي هاك» با اين دليل كه هواپيماي آنها فقط توانست در مسافتي برابر چند صد يارد به پرواز درآيد، يك شكست به حساب مي آوريم.
به هرحال، آينده از آن كساني است كه ديدشان به گونه اي است كه نه تنها روند و گرايش ها را فهم و درك مي كنند، بلكه اهميت آنها را نيز احساس مي كنند. ما تازه در ابتداي راه پژوهش در مغز قرار داريم و آنچه بايد براي انجام دادن آن بكوشيم، اين است كه پژوهش در مغز را با زندگي روزمره خود تلفيق كنيم.
منبع:
Brain-Based learning: a Reality Check » Educational Lead ership, April 2000.

آموزشي
اجتماعي
ادب و هنر
اقتصادي
انديشه
خارجي
سخنگاه آزاد
سياسي
شوراها
شهر
شهري
علمي فرهنگي
معلولين
موسيقي
ورزش
ورزش جهان
يادداشت
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
انفورماتيك
همشهري ضميمه
|  اجتماعي   |   ادب و هنر   |   اقتصادي   |   آموزشي   |   انديشه   |   خارجي   |   سخنگاه آزاد   |   سياسي   |  
|  شوراها   |   شهر   |   شهري   |   علمي فرهنگي   |   معلولين   |   موسيقي   |   ورزش   |   ورزش جهان   |  
|  يادداشت   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |