سه شنبه ۳۱ تير ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۱۴ - July . 22, 2003
ناشنوايي اكتسابي از ديدگاه تحليل عاملي
نا تواني در شنيدن و نه فكر كردن
گاهي آدمهايي را ديده ام كه در برخورد با من ميل دارند فرمانده، برتر و آمرانه رفتار كنند. شايد كه ناتواني  ام را در شنيدن با ناتواني ام در فكر كردن اشتباه گرفته باشند
005390.jpg
من يك مشاور ناشنوا شده ام. منظورم از ناشنوا اين است كه من دچار آسيب  شنوايي از نوع اكتسابي آن شدم كه سالها بعد در زندگي ام اتفاق افتاد. گرچه به طور كامل ناشنوا نيستم. فقدان يكي از حس هاي اصلي من بدون شك در زندگي من و اطرافيانم تأثيرات عميقي بر جاي گذاشت. تجربه ناشنوايي، تجربه اي بسيار تلخ بود و من بالاخره پس از مدتها انكار، داغي چنين بزرگ را پذيرفتم و دردمندانه اين ضايعه را به جان خريدم و زندگي و كارم را تغيير دادم.
به اين ترتيب، تغيير خط سير زندگي ام مرا به سوي مشاور شدن رهنمون شد. در حال حاضر، هم كار خود را به صورت مشاور خصوصي دنبال مي كنم و به تازگي هم اولين سال آموزش روان درماني تحليل عاملي(TA) را به پايان رسانده ام. با افراد شنوا و كساني كه شنوايي شان آسيب ديده كار مي كنم. در برخورد با مراجعه كنندگانم از ابزار كمكي راديويي استفاده مي كنم. اين ابزار سامانه هايي براي برقراري ارتباط افراد داراي آسيب ديدگي شنوايي اند و طوري طراحي شده اند كه صدا را از طريق حلقه اي كه به دور گردن مي افتد، به ابزار كمك شنوايي مي رسانند. اين سامانه از يك ميكروفون راديويي كه مراجعه كننده به دست مي گيرد و يك دريافت كننده كه من دارم، تشكيل شده است.
ناشنوايي زندگي را هر روز به مبارزه مي طلبد و ماهيت و اساس ارتباط را زير سؤال مي برد. هر چند برقراري ارتباط در زندگي روزانه همه ما امري حياتي است و خود براي روابط درمانگر يك ضرورت محسوب مي شود. ارتباط سالم در بحث ويژگي هاي خاص نظام تحليل عاملي(TA) در زمره اصول بنيادين است و از همين رو تجربه شخصي من و علاقه ام به اين موضوع يكي از چند دليلي است كه مرا بر آن داشت تا آموزش فعلي ام را در اين باره دنبال كنم.
هر كس كه مشكلات سر راه برقراري ارتباط را تجربه كرده باشد، خواه در ارتباطش با ديگران يا در محل كار، از نااميدي ها، نگراني ها، اضطراب و عصبانيتي كه اين امر مي تواند در پي داشته باشد، آگاه است. نياز چنين انساني به برقراري تماس يك نياز سالم زيستي است و در زمره يكي از نيروهاي محرك اساسي ما است. اما يك انسان به ناشنوايي دچار آمده مجبور است بياموزد تا به شيوه اي كاملاً ناآشنا در جهان شركت بجويد يعني همه حواسش را جمع كند تا حركت لبها را بخواند، حالات چهره را دريابد و براي صداهاي نيمه شنيده معنايي بيابد.
وقتي كه شنوايي ام را رفته، رفته از دست مي دادم، اوايل مي ديدم برخي آدمها طور ديگري با من رفتار مي كنند. شايد گاه داد مي زدند و يا با من به شيوه اي ترحم آميز سخن مي گفتند. كم كم فهميدم كه دركي كه من از خود داشتم، ديگر آن دركي نبود كه برخي ديگر از من داشتند. بحث من، بحث هويت بود. چرا كه دانستن هويت و اينكه ما اعتقاد داريم چه هستيم، اساس حس ما از خويشتنمان است. به همين خاطر يك معلوليت اكتسابي نظير ناشنوايي مي تواند اعتقادي از اين دست را به ورطه نابودي كشاند و از آن به بعد، نگرش توأم با ظن جامعه و حس بدنامي آثار ويرانگر ناشنوايي را دوچندان كند.
هنگامي كه به تأثيري كه تفاوت من مي تواند در ديگران بر جاي گذارد، فكر مي كنم از اين امر آگاهم كه شيوه اي كه براساس آن بسياري از مردم را به مبارزه مي طلبيم، با توجه به تفاوتهاي انساني مان تا چه حد فرق مي كند. براي مثال، هنگامي با مردم رودررويم، طريقه  برقراري ارتباط و عملكردم با استفاده از ابزار كمك شنوايي و لب خواني به طور كامل انجام مي شود. ولي نمي توانم از يك تلفن معمولي استفاده كنم و يا از يك ميني كام (كه ابزاري رايانه مانند كوچكي است با صفحه كليد و نمايشگر) استفاده كنم.
من از يك دستگاه كمكي به نام سخن نويس استفاده مي كنم. اين دستگاه را شركت BT با همكاري مؤسسه ملي سلطنتي ناشنوايان ساخته است. من با مخاطبم صحبت مي كنم و اپراتور روي اين دستگاه آنچه را كه او در پاسخ گفته است تايپ مي كند و من مي توانم پيغام تايپ شده را روي نمايشگر رايانه كوچكم ببينم. اگر اين اولين باري باشد كه در چنين حالتي مخاطبم را ملاقات مي كنم، معمولاً اين را در چهره اش مي خوانم كه با نگراني مي پرسد: «اگر شما به ملاقات من بياييد و من مجبور شوم براي برقراري ارتباط با شما از اين اپراتور استفاده كنم، چه كنم؟» و از اين رو معمولاً از من مي خواهد تا هنگام ملاقات كسي را با خود ببرم. از نظر گاه تحليل عاملي كه به تأثير تفاوت خود نگاه مي كنم، مي توانم ببينم كه ديگران در رفتارشان از الگوهاي كاركردي حالات خويشتن خويش استفاده مي كنند. مثلاً در مورد آدمي كه در بالا او را مثال زدم فكر مي كنم كه اين كودك منفي دروني او است كه دچار نگراني است و شايد كمي از اين شرايط تازه و ناشناخته ترسيده است.
ديگراني را هم ديده ام كه در مواجه با ناشنوايي من، خود به خود اظهار كنجكاوي كرده اند و به صراحت گفته اند كه چيز زيادي از فقدان شنوايي نمي دانند و هيچ تجربه اي از آن ندارند. كسي را به ياد دارم كه در برابرم با آغوش باز ايستاده بود و مي پرسيد: «چه كاري مي توانم برايت انجام بدهم؟» مي توان اين رفتار را به مثابه كودك دروني آزاد و مثبت شخص به حساب آورد.
اين را هم مي دانم كه تفاوت موجود در من مي تواند والد دروني مردم را برانگيزد. به همين خاطر شايد بخواهند تا كمكم كنند يا «نجاتم» دهند. حتي با برخي از اين گونه افراد مواجه شده ام كه رفتاري بيش از اندازه حاميانه و بازدارنده در پيش گرفته اند. چنين رفتاري را مي توان به مثابه والد مربي منفي دروني فرد پنداشت كه از موضعي مقتدرانه و برتري خواه نشأت مي گيرد.
گاهي آدمهايي را ديده ام كه در برخورد با من ميل دارند فرمانده، برتر و آمرانه رفتار كنند. (شايد كه ناتواني ام را در شنيدن با ناتواني ام در فكر كردن اشتباه گرفته باشند!) بنابراين چنين افرادي گرچه به طور نامناسب، ولي در مقوله والد دروني كنترل كننده مثبت جاي مي گيرند.
در نخستين ملاقاتمان، آنان كه موضع والد دروني خود را به نمايش مي گذارند، ممكن است كمي احساس غبن كنند و رنجيده خاطر شوند چرا كه درمي يابند كه من به آن حمايتي كه مايلند از آن برخوردارم كنند، نيازي ندارم. يا اين كه شايد به واسطه موضع نامناسب و زيانباري كه گرفته اند، احساس شرمندگي و گناه كنند و اين باعث شود در موضع انكار خود و طرف مقابلش كه من باشم برآيند (I-U-) يا اين كه شايد در برابرم دچار آزردگي و عصبانيت شوند و موضع انكار من و حق به جانبي خود را بگيرند.(I+U-)
البته، من با بسياري آدمها روبه رو مي شوم كه بعد بالغ دروني شان بر آنها حاكم است و مي پرسند كه چگونه مي توانند به بهترين صورت كمكم كنند. اينها از موضع پذيرش خود و منI+U+) ) با من برخورد مي كنند. اين گونه افراد مي توانند دلايل قانع كننده را بيابند و تجربه دمادم خود را از من ارزيابي نمايند و اين گونه احساس خود را از اين چيز ناشناخته براساس چيزي كه از تجربيات گذشته در اختيار دارند، شكل دهند. همه اينها هم مي تواند در چگونگي تعامل ميان من و آن شخص تأثير برجاي بگذارد.
اين الگو در مورد آن شخص اطلاعاتي در اختيارم مي گذارد و بدين ترتيب من مي توانم از آن به بعد به جداسازي رفتارهايي كه ممكن است در تشخيص حالات خويشتن شخص به كار مي آيد، بپردازم. اين امر به من در تعامل با افرادي كه تفاوت مرا يك چالش مي پندارند، كمك مي كند و نيز مي تواند كمكم كند تا آسانتر به تمهيد مقدمات ارتباط نخستينم با آنها بپردازم و اين چنين من هم به نوبه خود، به ارتباطي كه بدان نياز دارم، برسم.
نويسنده: پولين مانكس
ترجمه: رضا بهار

معرفي برخي وسايل مورد نياز معلولين جسمي- حركتي
005385.jpg
بلند كننده پا از زمين: اين وسيله مخصوص افراد پاراپلژي (فلج در اندام تحتاني) است كه اين نوع از فلج عارضه اي است كه به دنبال بسياري از ضايعات سيستم عصبي مثل فلج اطفال، ضايعات نخاعي و ام اس(M.S) بروز مي كند.
فرد پاراپلژي (فلج  در اندام تحتاني) كه روي صندلي چرخدار نشسته است حتي در صورتي كه توانايي كنترل تنه خود را داشته باشد و بتواند از دست هاي خود
به خوبي و با قدرت استفاده كند با مشكلات عديده اي در جابه جايي مواجه خواهد شد. راندن صندلي چرخدار در معابر با عرض و سطوح مختلف، ورود به ساختمان هايي كه از نظر معماري متناسب سازي نشده اند، استفاده از اتومبيل  حتي لباس پوشيدن از مسائلي است كه بايد يك فرد پاراپلژي با آنها دست و پنجه نرم كند و فنون حل آنها و در نهايت استقلال در فعاليت هاي روزمره را بياموزد. انتقال از صندلي چرخدار به صندلي ديگر، تختخواب، اتومبيل و بالعكس با وجود پاهايي كه توانايي تحمل وزن شخص معلول جسمي_ حركتي را ندارند بسيار مشكل است. فرد پاراپلژي بايد بتواند پاهاي خود را با استفاده از دست و ترجيحاً با گرفتن وزن كل اندام تحتاني از ناحيه زانو بلند كرده و جابه جا كند.در اين حالت فرد بايد به جلو خم شده تا بتواند دست را در زير زانو ثابت كند. از طرفي بسياري از افراد پاراپلژي به دليل جراحي انجام شده در ستون فقرات به دليل وجود مشكل در كنترل تنه با استفاده تنه بند نمي توانند چندان به جلو خم شوند. بنابراين اين افراد مجبور به كمك گرفتن از ديگران يا بالا كشيدن دمپاي شلوار و استفاده از آن به عنوان دستگيره اي براي جابه جا كردن اندام تحتاني مي شوند.
استفاده از وسيله كمكي سبك، ارزان و راحت مثل بالابر مي تواند حركت افراد پاراپلژي را تسهيل و تسريع كند.اين وسيله براي اولين بار در جهان طراحي و ساخته شده و همزمان مراحل ثبت اختراع و آزمايشهاي نهايي در حال انجام است.
براي استفاده از اين وسيله آزمايش پوكي استخوان حتماً لازم است چرا كه در صورت وجود پوكي استخوان، شكستگي استخوان به وجود مي آيد و شكستگي استخوان منجر به بروز خونريزي و عفونت و در نهايت مرگ شود.
شروين وفا- كارشناس ارشد ادبيات فارسي

معلولين
اجتماعي
ادب و هنر
اقتصادي
آموزشي
انديشه
خارجي
سخنگاه آزاد
سياسي
شوراها
شهر
شهري
علمي فرهنگي
موسيقي
ورزش
ورزش جهان
يادداشت
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
انفورماتيك
همشهري ضميمه
|  اجتماعي   |   ادب و هنر   |   اقتصادي   |   آموزشي   |   انديشه   |   خارجي   |   سخنگاه آزاد   |   سياسي   |  
|  شوراها   |   شهر   |   شهري   |   علمي فرهنگي   |   معلولين   |   موسيقي   |   ورزش   |   ورزش جهان   |  
|  يادداشت   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |