محمدرضا ارشاد- سيدابوالحسن مختاباد
درآمد: دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني يكي از چهره هاي فكري امروز ايران است كه عليرغم تمامي قيل وقال ها، سر در كار خويش كرده و حاصل ساليان تجربه و كار فكري و مطالعاتي اش را در هيأت دو سه گانه مهم (كه اولي «ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام» كه به بازار نشر راه پيدا كرده و دومي، «دفتر عقل و آيت عشق» كه دو جلد از آن به بازار عرضه شده و جلد سوم آن نيز به زودي از سوي انتشارات طرح نو روانه بازار نشر خواهد شد) نگاشته است.
وي در زمره سهروردي شناسان به شمار مي رود و كتابش با آثار و تأليفات هانري كربن پهلو مي زند. همزمان با روز سهروردي و چند روز قبل از آن ، قرار مصاحبه اي با ايشان گذاشتيم؛ دفتر انجمن حكمت و فلسفه. همزماني نشست ما و نشستي ديگر كه قرار بود در دفتر انجمن و با حضور دكتر موحد، دكتر ديناني، دكتر پازوكي و... برگزار شود، فرصت يك گفت وگوي جدي و عميق تر را از ما ستاند، اما سخنان استاد در همان نيم ساعت توانست تصويري هر چند كوتاه از سهروردي كه خود دكتر ديناني از وي به عنوان فيلسوف مطرود و مهجور ۸ قرن اخير نام مي برد، به دست دهد. گفت وگو را بخوانيد.
عكس از : راهب هماوندي
* آقاي دكتر ديناني؛ چرا عليرغم اين همه شرح، تفسير و پژوهش هايي كه- چه در گذشته و چه امروز- در باب آراي سهروردي صورت گرفته ، اما هنوز هم وي در شمار كم شناخته ترين فيلسوفان فلسفه كلاسيك ايراني- اسلامي به شمار مي آيد؟
- اتفاقاً اين پرسشي بود كه من در كنگره نسبتاً بين المللي كه پارسال در باره سهروردي در زنجان برگزار شد ، در جمع حاضران مطرح كردم. نكته اي كه در آنجا به آن اشاره داشتم اين بود كه با اينكه حدود هشتصد سال از زمان شهادت سهروردي مي گذرد (اگر چه عده اي وي را مقتول مي دانند كه به نظرم مي خواهند گناهي را به او منتسب سازند كه بي شك بي اساس است) ، اگر خواسته باشيم كتابهايي را كه در باره وي نوشته شده ، جمع آوري كنيم ، از انگشتان دست تجاوز نمي كند. شرح شهر زوري ، شرح قطب الدين شيرازي ، تعليقات ملاصدرا و ديگري كتاب «انواريه» است كه فردي به نام نظام الدين هروي نگاشته است. همين! البته در اين سال اخير مقاله ها و كتابهاي زيادي در باره سهروردي نوشته شده كه غالباً بي اساس است. به هرحال چرا در طول اين هشتصد سال فقط چند كتاب و شرح محدود كه تازه چندان كامل هم نيستند، به نگارش درآمده است؟
* آيا در آنجا پاسخي هم به اين پرسش داده شد؟
- بله! خودم بلافاصله جواب دادم كه علت اين امر دو مسأله بوده است: يكي آنكه فلسفه وي مشكل بوده و دوم آنكه به دليل تأكيد سهروردي بر حكمت و انديشه فرزانگان ايران باستان، متعصبان آراي وي را برنمي تافتند.
* خوب! فارغ از دليل دوم، فلسفه ديگر فيلسوفان كلاسيك مانند فارابي، ملاصدرا، ميرداماد و... هم مشكل و دشوار فهم است...
- نه! سهروردي از همه اينهايي كه نام برديد مشكل تر است. ملاصدرا هيچ وقت مشكل نيست.
* اين پيچيدگي و دشواري در انديشه سهروردي به چه چيزي برمي گردد؟
- به اشارات اجمالي، رمزها و كنايه هايي كه در آثارش مطرح مي كند برمي گردد. فلسفه ابن سينا و ملاصدرا هيچگاه اين دشواري ها را ندارند. اصلاً فلسفه ملاصدرا روان ترين فلسفه است.
* واكنش ديگران به اين پاسخ شما چه بود. فكر مي كنم با اين وصفي كه شما از مهجور ماندن سهروردي بيان كرديد، مخالفت هاي زيادي برانگيختيد؟
- ببينيد! من اينها را مخالفت نمي دانم. اين واكنش ها و اعتراض ها بيشتر گونه اي چشم فرو بستن و ناديده گرفتن عمدي يك واقعيت است و اين مسايل هنوز هم جريان دارد؛ يعني عده اي هستند كه هم اكنون دارند درباره سهروردي پژوهش مي كنند اما ديده بر اين واقعيت كه سهروردي به احياي حكمت جاويدان ايران باستان توجه داشته، مي بندند. اينان ميل ندارند كه اين مسايل مطرح شود و اين تعصبي است كور كه با پژوهش و انديشه آزاد همخواني ندارد.
* البته براي من خيلي جالب است كه اشاره مي كنيد كه هيچ كتاب جدي اي- حتي امروزه- در باره سهروردي موجود نيست. درباره كتابي كه چند سال پيش نشر مركز از يك فرانسوي به ترجمه دكتر مجدالدين كيواني به چاپ رساند، چه نظري داريد؟
- ببينيد! در همين كنگره اي كه عنوان شد، من خودم جزو داوران بودم. حدود سيصد مقاله رسيده بود كه اكثر آنها به كتاب خودم ارجاع داده اند. به جد مي توانم بگويم كه كتاب «شعاع انديشه و شهود در فلسفه سهروردي» شايد تنها كتاب با اهميت در حوزه سهروردي پژوهي باشد. اما درباره كتابي كه گفتيد، آن را نخوانده ام. لابد نويسنده آن - با توجه به فرانسوي بودن وي- از شاگردان هانري كربن بوده است.
* آقاي دكتر! يك پرسش در رابطه با سهروردي هميشه برايم مطرح بوده و اينكه: چرا هنگامي كه به سهروردي مي نگريم، وي را قله اي تك و تنها افتاده در ميان فيلسوفان كلاسيك مي بينيم. سهروردي فيلسوفي را مي نمايد كه گويا ارتباطش با فيلسوفان قبل از خودش گسسته و حداقل همزمان با وي يا كمي بيشتر از وي انديشه اي مكتوب يافت نمي شود كه بتوان وي را ميراث دار آن دانست؟
- سؤال بسيار اساسي است. حتي مي توان گفت ارتباط وي با پس از خودش نيز گسسته است. شايد تعمدي در اين مسأله بوده است. دليل اين مسأله را مي توان در نكاتي كه قبلاً بازگو كردم، جست وجو كرد. سهروردي آبشخورهاي فكري اش را بر خوانندگان معلوم نمي دارد. او از فردي يا افرادي نام نمي برد. وي سينه به سينه ، اين انديشه ها را اخذ كرده است و شايد در اينكه منابع اين آثار و انديشه ها بايد مخفي بماند ، تعمد داشته است. كمااينكه فردوسي هم اين گونه بوده است. ما هنوز دقيقاً نمي دانيم كه منابع فردوسي در به نظم در آوردن شاهنامه چه بوده است؟ حتي هم اكنون يك اثر مكتوب نمي توان يافت كه نشان بدهد سهروردي از آن بهره گرفته باشد.
* سهروردي دسترسي مستقيم به متون حكمي ايران باستان نداشته و آنها را نمي خوانده است؟
- دقيقاً معلوم نيست ولي با اشخاصي ارتباط داشته كه سينه به سينه منابع اصيل حكمت را نقل مي كرده اند، اما عمداً از آنها نامي نمي برد. اگر چه مي توان شواهدي را آورد كه يكي از منابع سهروردي ، شاهنامه فردوسي بوده است.
* فكر مي كنم در «تاريخ گزيده» حمدالله مستوفي خوانده ام كه در روستاي سهرورد ؛ زادگاه سهروردي آمده كه زباني نزديك به زبان پهلوي يا فهلوي رايج بوده است. بنابر اين هيچ بعيد نيست كه سهروردي مستقيماً متون باستاني را به زبان اصلي خوانده بوده باشد.
- من اين را نديده ام، اما اگر حرف حمدالله مستوفي درست باشد، مي تواند دليلي برآن باشد كه احتمالاً وي منابع اصلي حكمت را به زبان اصلي مي خوانده است. به هر حال حتي در مسافرت هايي هم كه سهروردي به جاهاي مختلف داشته ، با افرادي برخورد كرده و از آنها تأثير پذيرفته كه اسم شان را نمي آورد.
* آيا انديشه هاي سهروردي را مي توان فلسفه در معناي مرسوم آن كه در يونان مصطلح بوده، ناميد يا بايد همان عنوان حكمت را براي آن برگزيد؟
- چرا فلسفه نباشد؟ اصلاً تمام تلاش سهروردي براي اثبات همين مسأله است. همه هنر سهروردي اين است كه مي خواهد به افسانه يوناني بودن فلسفه خاتمه دهد. افسانه اي كه امروزه هم حاكم است و تمام طرفداران و فيلسوفان غرب و متأسفانه شرقيان هم با تأسي از غربيان احمقانه به آن باور دارند. اينان مي گويند كه فلسفه فقط يوناني است و جاهاي ديگر فلسفه ندارند. اين ادعاي تمام فيلسوفان امروزه است. اگر از اينان پرسيده شود كه يونان از كجا فلسفه را گرفته، پاسخشان اين است كه تنها يك معجزه بوده است!
* البته شرايط خاص تاريخي و اقليمي را در اين مسأله مؤثر مي دانند كه...
- خوب! شرايط تاريخي كه از عدم بوجود نمي آيد. شرايط تاريخي شكفته مي سازد. بنا بر اين سهروردي قفل اين افسانه را مي شكند و من هم به تبع وي به اين مسأله اعتقاد دارم. فلسفه در يونان بوده و بسيار مهم هم بوده ولي چنين نبوده كه فقط در آنجا موجود باشد و در فرهنگ هاي ديگر نتوان سراغي از آن گرفت. اين تمام ادعاي سهروردي و به تبع وي ، اينجانب است. فلسفه در ايران هم بوده و آن چيزي كه در ايران وجود داشته ، كمتر از يونان نبوده است و حتي شواهدي در دست است كه برخي از فيلسوفان يوناني حتي افلاطون از حكماي ايران باستان متأثر بوده اند.
* آيا سهروردي اين شواهد را ذكر كرده است؟
- نه! ولي شايد به طور ناخودآگاهانه دريافته است. تمام ادعاي سهروردي اين بوده كه فلسفه را نمي توان در يونان باستان خلاصه كرد، بلكه در ايران، مصر، بين النهرين، هند و چين هم بوده است.
* اين تعهد و اصراري كه سهروردي داشته تا از منابع ، شواهد و افراد آگاهي كه از آنها بهره گرفته ، نام نبرد ، مرا به ياد برخي آيين هاي سري و رازآميز مانند مهرپرستي يا آيين ديونيسوسي رايج در يونان مي اندازد كه به گونه اي بر حفظ اسرار دروني و آييني خود اصرار مي كرده اند.
- خوب! همين طور است. سهروردي با تمام آيين هاي باطني و رازآميزي كه در ايران رايج بوده و امروزه هنوز به شكل فاسد شده اشان ادامه دارند ، ارتباط داشته و آنها را مي شناخته است. جالب است كه هنگامي كه در سي وهشت سالگي وي را به شهادت مي رسانند، حتي يك كلمه از آنها بر زبان نرانده بود!
* آيا توجه سهروردي به اين آيين ها و حكمت رايج در ايران و يا جاهاي ديگر وي را به تقابل با اعتقاد مرسوم به فلسفه يعني فلسفه يونان سوق نمي داد؟
- نه! سهروردي هيچگاه به اين جنگ هايي كه امروزه در اين حوزه رايج است، وقعي نمي نهاد. اصلاً پروژه او اين نبوده است. او فقط مي خواسته تا معناي فلسفه را گسترش بخشد و از معناي يوناني آن فراتر رود. اگر چه او همواره احترام خاصي براي فيلسوفان يوناني قائل بوده است.
* سهروردي به منطقيات ارسطو انتقاد وارد مي سازد و حتي موادي را به آن مي افزايد...
- درست است. ايراد مي كند. كاري كه در عالم فلسفه رايج است ولي سهروردي تنها كسي است كه اتفاقاً قومي و به اصطلاح امروزه ناسيوناليستي فكر نمي كند. وي به همان اندازه كه به فلسفه ايران توجه دارد به فلسفه يونان نيز اهميت قائل است. به همان اندازه كه به زردشت اهميت مي دهد به افلاطون و ارسطو هم مي دهد. در كل او مي خواهد بگويد كه يونان هم مهم بوده و ايران هم بوده است.
* هانري كربن هم به پيروي از سهروردي همين اعتقاد را پيدا كرده است؟
- بله! كربن هم كه بيشترين كارش بر روي سهروردي و بازسازي حكمت ايران باستان در آثار و انديشه هاي وي متمركز است. به اين مسأله رسيده بود.
* آقاي دكتر! ياكوب بوركهارت در كتاب «تأملات تاريخي» كه به فارسي ترجمه نشده ، علت پيدايي تفكر و فلسفه آزاد و رها را در يونان در مقايسه با جاهاي ديگر در حول سه محور: فرهنگ، دين و سياست بررسي مي كند. يوركهارت معتقد است كه در يونان فرهنگ حرف نخست را مي زده و از اين جهت فيلسوفان آزادانه به تفكر و انديشه ورزي مي پرداختند ، حال آن كه در شرق دين از شكل گيري تفكر فلسفي خارج از خودش جلوگيري كرده است. به عبارت ديگر در شرق فلسفه همواره با دين عجين بوده است.
- بسيار خوب! تفكر آزاد در يونان بوده است. اين درست است. اما تفكر آزاد يوناني در مسيحيت قرون وسطي آزاد باقي نمي ماند. اين هم درست است كه در شرق تفكر فلسفي با دين و دين ورزي همراه بوده است. تفكر فلسفي شرق بويژه در ايران ديني بوده است. در ايران باستان آيين زردشت گذشته از دين بودن ، فلسفه و حكمت هم است. اما اينكه اگر فلسفه ديني بود، آزاد نمي تواند باشد؟ چرا ! فلسفه ديني هم مي تواند آزاد باشد. بله! فلسفه در يونان جهان محور (Cosmic) بوده است. اگر منظور از فلسفه، فلسفه جهان محور غيرديني است ، در يونان بوده ولي اگر حكمت به معناي عام كلمه است، نمي توانيم ادعا كنيم كه فقط در يونان بوده است. آن افرادي كه امروزه در غرب و به پيروي از آنها در شرق چه آگاهانه و چه ناآگاهانه مدعي اند كه فلسفه تنها در يونان بوده و فرهنگ هاي ديگر اصلاً فلسفه را نمي فهميده اند، در واقع از فلسفه مفهومي نژادي مراد مي كنند. بدين معنا كه فلسفه فقط خاص يونانيان و غربيان است و بس!
* برخي معتقدند كه فلسفه اسلامي در همان آغاز اگرچه كمي به عقلانيت ارسطويي متمايل شد ولي بعدها با پروژه فلسفي سهروردي و زير تأثير نو افلاطونيان به افلاطون گرايي رسيد.
- نه! فلسفه سهروردي بيش از آنكه افلاطوني و ارسطويي- كه البته هست- باشد، رنگ غالب فلسفه نور ايران باستان را دارد. به هرحال ابن سينا هم اگر چه فلسفه يونان خوانده بوده ولي فلسفه اش رنگ اسلامي دارد. ابن سينا اصلاً نمي خواست ارسطويي باقي بماند.
* مي توانيم بگوييم كه تقابلي كه افلاطون ميان جهان ايده ها يا مثل (eidos) و جهان محسوسات مي بيند، در آراي سهروردي حل مي گردد. به اين شكل كه سهروردي با فلسفه نوري خودش تقابل ميان نور و ظلمت و حتي خير و شر را از طريق در امتداد هم ديدن آنها حل مي كند. مسأله اي كه در افلاطون به شكل تقابل حل ناشدني باقي مي ماند. اگر چه مي توان در نهايت گفت كه باز هم سهروردي نور را بر ظلمت برتري مي بخشد و اصل براي وي همان نور است.
- اينكه سهروردي اينها را در امتداد هم مي بيند، درست است. اين مسأله به ديد اشراقي سهروردي بر مي گردد. از اين رو ديد اشراقي سهروردي با ديد اشراقي افلاطون تفاوت دارد. ديد اشراقي سهروردي بر نور تكيه دارد حال آنكه افلاطون بر ايده ها يا مثل.
* افلاطون هم به نوعي نور را رجحان مي بخشد. آن هنگام كه در تمثيل غار وضعيت آدمي را در اين جهان به مانند فردي كه در غاري تاريك ساكن است، تشبيه مي كند و معتقد است كه اگر آدمي مي خواهد به جهان ايده ها يا مثل برسد بايد از غار بيرون بيايد و با ديدن نور خورشيد (كنايه از نور معرفت) كه همان فلسفه باشد) به حقيقت و جهان ايده ها دست يابد...
- بله! ولي اين تفسير آراي افلاطون است. اساس تفكر افلاطوني ايده است. دنياي مثل افلاطون ، دنياي نوري سهروردي نيست.
* آيا توجه سهروردي به فلسفه نور مي تواند منشأ گنوستيكي هم داشته باشد؟
- مي تواند داشته باشد ، چرا كه وي (سهروردي) از هرمس نام مي برد. افلاطون ، ارسطو ، زردشت و هرمس ، همه و همه بر سهروردي تأثير داشته اند اما فراموش نكنيم كه رنگ غالب ، حكمت ايراني بوده است. اما نظر ارسطو برخلاف نظر رايج زمانش اين بوده كه ارسطو محور فلسفه نيست ، زيرا فلسفه جست وجوي حقيقت است و حقيقت به آموزه هاي ارسطو محدود نيست. از نظر سهروردي فلسفه محدود به كوشش هاي عقلي نيست. از اين رو سهروردي حكمت هاي عتيق را جزو فلسفه به شمار مي آورد. وي حكمت عتيق را خميره ازلي خوانده و آن را علم حقيقت مي داند. خميره اي بيكران كه در سرشت پاك آدمي نهفته است، به مانند خورشيد از مشرق حقيقت طلوع مي كند ولي همان گونه كه به مشرق و مغرب جغرافيايي محدود نمي گردد ، در مرزهاي زماني نيز محصور نيست. به همين جهت است كه سهروردي به همان اندازه كه حكماي قديم مشرق را ارج مي نهد به حكماي قديم مغرب زمين (يونان) نيز توجه دارد.
* از ديدگاه سهروردي حكمت چيست؟
- مسلماً موضع وي در اين باب با بسياري از فيلسوفان ديگر متفاوت است. وي در وصيت نامه اش در پايان كتاب «حكمه الاشراق»، حكمت را راه و رسم سلوك فكري و معنوي مي داند. از اين نظر حكمت مترادف با حفظ اوامر و ترك نواهي خداوند و نيز تا توجه كامل به نورالانوار و دوري جستن از آنچه بي معني است- چه در گفتار و چه در كردار- و قطع هرگونه خاطره شيطاني است. بنابر اين حكمت سهروردي منشأ قدسي داشته و دريافت آن جز براي كساني كه آمادگي كامل كسب كرده اند، ميسر نيست. از اين رو سهروردي معتقد است كه بي پشتيباني مرشد راه نمي توان به آن نايل شد. سهروردي خود را وارث حكمتي مي داند كه پيشينيان تنها از اجمال آن آگاه بوده اند. حكمت اشراقي سهروردي مشاهده اي وجداني و معاينه اي عرفاني است كه بواسطه آن حقيقت چنانكه هست براي انسان پديدار مي شود. اشراق هم در معناي فروغ بامدادي و لحظه اي است كه سپيده صبحگاهي در نخستين پرتو خورشيد جلوه گر مي شود و مجازاً يعني لحظه اي كه در آن نور مجرد معرفت بر جان آدمي تابان مي شود. ماهيت حكمت از ديدگاه سهروردي مبتني بر اصل رمز و راز بوده و طريقه حكماي ايران باستان مانند: جاماسف (جاماسب) فرشاوشتر (فرشوشتر)، بوذ رجمهر را اين گونه دانسته است. از اين رو حكمت اشراق پيامي است كه به زبان رمز بيان شده و بنابر اين براي همه قابل فهم نيست. جاودانگي حقيقت از يك سو و ناپايداري امور از ديگر سو موجب مي شود تا اهل حقيقت سخن خود را همواره در پرده اي از رمز و راز بپوشانند.
* آيا حكمت اشراق كاملاً با استدلال و برهان بيگانه است؟
- نه! در همين جاست كه تفاوت سهروردي با عارفان مشخص مي شود. به نظر سهروردي حكيم راستين كسي است كه هم به حكمت ذوقي توجه دارد و هم در حكمت بحثي متبحر است. در عرفان براي رسيدن به حقيقت و كمال تنها سير و سلوك معنوي مورد توجه است، ولي در حكمت اشراق بحث و استدلال در كنار ذوق. حتي خود سهروردي معتقد است كه كتاب «المشارع و المطارات» وي را بايد قبل از كتاب «حكمه الاشراق» و پس از كتاب «التلويحات» خواند. يعني معتقد است كه خواننده وي بايد با كوله باري از مباحث نظري و استدلالي وارد ميدان اشراق شود. بنابر اين همچنان كه خود سهروردي در كتاب «حكمه الاشراق» مي گويد، اين مسايل براي وي از طريق تفكر حاصل نشده بلكه از طريق نور باطن بوده است. پس از اين مرحله است كه سهروردي براي اثبات آن به اقامه حجت و برهان تمسك جسته است.
سهروردي تمسك به كتاب خداوند و سنت پيامبر را براي سالك ضروري مي داند. وي بر اين عقيده است كه در پرتو نور محمدي مي توان به حقيقت اديان گذشته و حكمت پيشينيان راه يافت. از اين رو نوري كه از وحي قرآني ساطع مي گردد ، بر همه حقايق پرتو مي افكنده و درك آنها را براي آدمي ممكن مي سازد. به همين جهت وي بيش از هر فيلسوف ديگري به قرآن توجه كرده است.
* شما اصل فلسفه سهروردي را بر نور و حكمت نوري ايران استوار دانستيد. حال در فلسفه سهروردي نور چه سرشتي دارد؟
- اجمالاً در پاسخ به اين پرسش مي توان اين نكته را مطرح كرد كه به نظر سهروردي نور همان ظهور است و ظهور نيز چيزي جز واقعيت نور نيست. نور هم به خودي خود ظاهر و آشكار است و مي تواند سبب آشكار گشتن اشياء ديگر گردد. بنابر اين سهروردي فلسفه خود را بر پايه نور استوار مي سازد و تواماً از طريق شهود باطني و استدلال منطقي آن را قابل دريافت مي داند. به نظر سهروردي خاستگاه هرگونه ظهوري در عالم خارج و هرگونه شهود باطني در درون آدمي نور است و نور تنها چيزي در هستي است كه نياز به تعريف و شرح ندارد چرا كه همواره آشكار و ظاهر است. سهروردي نور را حاصل بينايي انسان نمي داند بلكه معتقد است كه انسان بواسطه نور است كه مي تواند اشياء را به روشني ببيند.
* اشاره داشتيد كه حكمت اشراق سبب تابيدن نور معرفت بر دل و جان انسان مي گردد و انسان بواسطه آن به درك حضوري از هستي مي رسد. اگرچه در اين معنا فلسفه سهروردي كاملاً فردي است و سهروردي به فلسفه سياسي توجهي خاص نداشته، ولي آيا با اين حال مي توان فلسفه سياسي خاصي را از آن بيرون كشيد؟
- شايد بتوان. چنان كه اين مسأله در ايران باستان و نيز نزد افلاطون سابقه داشته است. «حاكم حكيم» افلاطون كسي است كه از راه تربيت نفس و پرورش قواي عقلاني به آخرين حد كمال رسيده و به سبب تشبيه كامل به صفات الهي، وجودش الوهيت يافته است. در اين مقام، خواست وي از مشيت خدايي جدا نيست. او از آن رو «حكيم» است كه به مرزهاي عالم برين رسيده و كمال، خير و زيبايي و عدالتي را كه در آنجا برقرار است مشاهده مي كند و از آن روي «حاكم» است كه نظام آن جهان را در اين عالم تحقق مي بخشد و كشور خويش را به خير محض و كمال آرماني مي رساند.
از اين رو كار «حكيم حاكم» افلاطوني درست به مانند كاري است كه سه نجات بخش در پايان جهان در اعتقادات زردشتي انجام مي دهند. سوشيانت كه آخرين نجات بخش است، با پاك ساختن جهان از ظلم ، دروغ ، مرگ و تباهي آن را به كمال و عدل و شهر آرماني مي رساند. بنابر اين «حاكم حكيم» مظهر عدل ، مجري اراده و ملكوت الهي بر روي زمين است. سهروردي نيز معتقد است كه شرف و فضيلت انسان در حكمت است و فقط حكما هستند كه شايسته خلافت و رياستند. به نظر وي زمين هيچگاه از اين حاكمان خالي نخواهد بود و هر زمان وجود حكيم متأله اي ضروري است. اين حكيم متأله آگاه از حقايق و با فيض گرفتن از عالم نور مردمان را به مصالح عصر خويش رهنمون مي سازد و آنها را به عبادت حق ترغيب مي كند. سهروردي كيخسرو را از جمله اين حكيمان متأله دانسته كه به مشاهده انوار ملكوت مي پردازد. سهروردي كيخسرو را از مقدس ترين و پاك ترين فرزانگان ايران باستان بر مي شمارد. او در بسياري از آثارش كيخسرو را ستوده و او را با جهان غيب و عالم معني متصل دانسته است.