فرشاد شيرزادي
عبدالجبار كاكايي متولد شهريور ماه ۱۳۴۲، نخستين مجموعه شعر خود را با نام آوازهاي واپسين در ۱۳۶۹ توسط نشر همراه به چاپ رساند و در همان سال دفتر ديگرش را با عنوان مرثيه روح به علاقه مندان عرضه كرد.
«سالهاي تاكنون» و «حتي اگر آينه باشي» محصول تلاش او در سالهاي ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۵ است. چندي پيش نيز منتخب غزل هاي خود را با عنوان «زنبيلي از ترانه» روانه بازار كتاب كرد.
گفت و گوي ما با كاكايي بيشتر پيرامون ادبيات انقلاب و دفاع مقدس است.
* به عنوان نخستين سؤال: با ديدي جزيي نگر، ادبيات انقلاب- بخصوص شعر- را چطور ارزيابي مي كنيد؟
- خوب، بحث دامنه داري است. بگذاريد در وهله اول دفاعيه اي از جريان اجتماعي به وجود آمده، يعني ادبيات انقلاب، داشته باشيم. دفاعيه اي كه منتج از موازين علمي است؛ طبيعتاً تحول در هر جامعه اي بر مسائل فرهنگي تأثير گذار خواهد بود و ادبيات به عنوان بخشي از فرهنگ يا شخصيت جامعه، يقيناً از رويدادهاي اجتماعي تأثيرپذير خواهد بود. آن دسته ادبيات و آفرينش هاي ادبي كه در زمان وقوع يك واقعه اجتماعي خلق مي شوند، به سطح نزديك تر اند. چون به توصيف وقايع مي پردازند و مخاطبانشان هم گسترده اند. سوابق چنين ادبياتي هم در تاريخ سرزمين ما كم نيست. نزديك ترينش اوضاع مشروطيت و حوادث بعد از آن است. حوادث بنا به اقتضاي طبيعي شان، اثرشان هم، كوچك و بزرگ مي شوند. سپس به عنوان دفاعيه اي كلي از آفرينش هاي موسوم به شعر يا آثار انقلاب بايد بگويم كه نسبت دادن رويدادهاي ادبي به وقايع سياسي، مثل شعر مشروطه و يا شعر انقلاب، سنت است. يعني جاي هيچ گونه ايراد و انتقادي باقي نيست كه عده اي تصور كنند، شعر انقلاب شعري است كه صرفاً از انقلاب دفاع كند. كمااينكه تصوري چنين هم غلط است كه بگوييم شعر مشروطه شعري است كه فقط از مشروطيت دفاع مي كند.
اثري كه انقلاب اسلامي و مشروطه، بر ادبيات مي گذراند، بازتابش موجب خلق گونه هايي از آثار ادبي مي شود و به طور كلي به آنها آثار انقلاب يا مشروطه مي گويند، اعم از شعرهاي موافق يا مخالف انقلاب.
* به اين ترتيب شعر طيف گسترده اي از شاعران را مي توان شعر انقلاب خواند، درست است؟
- طبيعتاً بخشي از شعرهاي شاملو، سياوش كسرايي، هوشنگ ابتهاج، حسين منزوي، سيمين بهبهاني و نيز بخشي از آثار ديگر شاعران مثل قيصر امين پور و سيدحسن حسيني، معلم و... را شامل مي شود كه تحت تأثير اين رويداد عظيم اجتماعي از خودشان واكنش نشان داده اند. پس تعريف درست شعر انقلاب همين است و تقسيم بندي شعر انقلاب در مقابل شعر غيرمتعهدها و يا آوانگاردها، ساختارگراها، پسامدرنيست ها، لائيك ها و... در مقابل متعهد و غيرمتعهد، همه شان به اعتقاد من سم پاشي مسائل سياسي در حوزه ادبيات و زير پا گذاشتن موازين علمي در تقسيم بندي يك جريان و نيز نفي تجربه هاي گذشتگان ماست.
ما بايد اين موضوع را بپذيريم و آن را به يك يا دو جريان خاص محدود نكنيم. ديده ايم و شنيده ايم كه در كنار «شاعر انقلاب»، «شاعر حكومتي» و «شاعر دولتي» هم گفته مي شود كه چنين تعابيري بيشتر به سياست زدگي افراد و درس نگرفتن از تاريخ ادبيات و يا انكار واقعيت موجود ربط پيدا مي كند.
از قضا اگر نگاهي به كارنامه شعر شاعران پس از انقلاب كه به شاعران متعهد و وفادار به انقلاب سال ۵۷ موسوم اند، بيندازيم، مي بينيم گاه، شاعراني كه با ستايش اين حركت اجتماعي وارد ميدان شدند، تيزترين انتقادها را نسبت به انقلاب و يا تيزترين خطاب ها را به جنگ و شرايط پس از آن داشته اند و در طرح موضوع هاي انتقادي و اعتراضي، سنت شكن و خط شكن بوده اند.
* اعتراض به چه چيز؟
- اعتراض به شرايطي كه پيش مي آمده. به فرض شرايط بعد از جنگ باعث شد طيفي از شاعران كه زماني در دفاع از جنگ شعر مي گفتند اعتراض كنند. همانند مسئله اي كه زمينه اش را الآن در سينما و موسيقي هم مي بينيم. در هر صورت مقصودم اين است كه بازتاب طبيعي جنگ و انقلاب در شعر بسياري از شاعران پس از انقلاب نمايانده شده و به همه شان، شاعران انقلاب و جنگ گفته مي شود. بنابراين بايد پذيرفت، گروهي قلم به دست هستند كه دست پرورده هاي انقلاب اند. تعدادي از آنها صرفاً ستايش كردند. بعضي هم ابتدا ستايش كردند ولي در ادامه راه، اقتضاها و شرايطي پيش آمد كه با ، مواضع خود را عوض كردند. زماني كه وجدان ملي تماماً جنگ مي طلبيد، آنها هم جنگ را مي خواستند. هنگامي كه وجدان ملي از وقايع بعد از جنگ متأثر مي شد، آنها هم متأثر مي شدند. وجدان ملي وقتي حاكميت را تنازع دو قدرت براي سودجويي، منفعت طلبي و حفظ قدرت مي دانست و اين وجدان معصوم از آن رو برگرداند، آن شاعران هم رو برگرداندند. عده اي دلشان را مثل گل آفتابگردان بر وجدان عمومي مردم تنظيم كردند. اين وجدان عمومي چيزي فراتر از ذهنيت تك تك افراد جامعه است. چرا كه ممكن است مردم بسياري اشتباهات مرتكب شوند اما وجدان عمومي جامعه كمتر اشتباه مي كند. يعني سير حركتش براساس تجربه ها و دانسته هاي وجدان معصوم است و از خطاها درس مي گيرد. عده اي هم، از بدو پيش آمدن حوادث سياسي تاكنون، ساز مخالف زدند. اگر بخواهيد نظر مرا بدانيد من گروه دوم را مي پسندم.گروه اول را كه از ابتدا، تكريم كردند و الان هم تكريم مي كنند، من رد مي كنم. گروه سوم هم كه از ابتدا مخالف بودند و اكنون هم مخالفند، من اصلاً قبول ندارم. اما گروه دوم را كه در همه شرايط سپر بلا بودند و مورد نكوهش قرار گرفتند و توسري خوردند و تحقير شدند و مورد توجه قرار نگرفتند را مي پسندم. براي نمونه يكي از ساختارهاي سياسي حاكم كه براي قدرت نزاع مي كند، موسوم به اصلاحات است و زماني چنان در بدنه نظام حل و ممزوج بودند و قابل تشخيص نبودند. خب،الان تفكيك شده اند و صف بندي كرده اند و به تجربه هايي دست يافتند و موضع خود را تغيير دادند. زماني كه آنها در بدنه نظام ممزوج بودند و صف بندي اي وجود نداشت، اين ساختار سياسي نظام، طيف اول بود و تكريم مي كرد. وقتي از بدنه قدرت جدا شد، به طيف سوم روي آورد. درواقع هيچگاه توجهي به طيف وسط نشده، يا معمولاً از تكريم كنندگان چشم بسته انقلاب ستايش كردند و يا از معاندان چشم بسته انقلاب. هيچ وقت سراغ طيف وسط كه به واقع، طيف قرباني است و تحت هر شرايطي خواسته خودي نشان دهد، نرفته اند. چون به هر حال اين دو گروه كه در حاشيه گروه وسط رشد مي كنند، نموشان براساس تكيه به حاكميت و قدرت است. گروه اپوزيسيون بر قدرتي متصل است كه تكيه گاه آن خارج از مرزهاي ماست و يا داخل مرز يا بخشي از حاكميت است. گروه تكريم كننده هم گروهي هستند كه بر حاكميت دولت تكيه دارند و منافعي نصيب شان مي شود. در هر صورت كمتر كسي را مي توان يافت كه حاضر به معامله شخصيت و منافعش باشد و حرفش را در هر شرايطي بزند، چون خودتان مي دانيد كه گفتن حرف و عقيده افراد در شرايط متفاوت نتيجه هاي مثبت و منفي دارد. اعلام موضع از سوي يك چهره فرهنگي، مي تواند زيانهاي مادي و معنوي گوناگوني براي شخص مورد نظر همراه داشته باشد.
|
|
* كيفيت آثاري را كه پس از انقلاب خلق شد چگونه مي بينيد؟
- كيفيت آنچه پس از انقلاب خلق شده، الان قابل ارزيابي است. خيلي ها تصورشان بر اين بود كه بعد از نيما يوشيج، جريان ادبي ما، هم از نظر محتوا، زاويه نگاه و هم از نظر برون، شكل واحدي به خود بگيرد. آنها فكر مي كردند با تئوري اي كه نيما خلق كرده بود، بعد از او همه شعرها بايد شعر نيمايي بشود. اما ديديم كه اين طور نشد و جلوه هايي از شعر كلاسيك و بي وزن ظاهر شد تا الآن كه رسيديم بدين جا كه در دهه هفتاد و نيز اكنون، چهل درصد شعر امروز، شعر نو است و شصت درصدش هم شعر كلاسيك.
انقلاب نيما در محتوا و در صورت اتفاق افتاد كه در محتوا از مرز همه قالب هاي ادبي گذشت، اما در صورت راكد ماند و نتوانست جذابيتي ايجاد كند. حال جاي بحث دارد كه چرا قالب شعر نيما كه قالبي پلكاني است و براساس موسيقي بندهاست، نتوانست فراگير شود و يا جايگزيني براي همه قالب هاي شعر فارسي باشد. شايد يكي از ايرادها اين باشد كه تصور كرديم شيوه پيشنهادي نيما بايد جايگزين همه قالب هاي شعر فارسي شود.خب، يكي از اشتباه هاي فاحشي كه معمولاً مانيفيست ها و نحله هاي جديد ادبي صادر مي كنند همين است. يعني تصور مي كنند هنگامي كه گونه جديدي از شعر خلق مي شود، ديگر همه بايد از همان قالب و با همان فرمت خاص پيروي كنند و شيوه هاي گذشته را كنار بگذارند. مبدعان دوبيتي يا رباعي و غزل و مثنوي تصوري نداشتند كه قالب هايشان با ظرفيت و حدود موسيقي بايد آخرين قالب باشد، بلكه معتقد بودند براي ارتقاي زيباشناختي صوري ادبي، مي بايد پله اي در كنار پله اي ديگر ايجاد كنند.
اتفاقي كه پس از انقلاب در ساختار و شكل بيروني شعر افتاد اين بود كه ما به واقع گرايي محتاطانه و درستي راجع به انقلاب ادبي نيما رسيديم و آن پذيرش دنياي تفكر جديد توأم با بخشي از مباني ساختاري و فني ادبيات قديم بود. يعني خلق غزل فرم يا غزل جديد يا قالب هاي ديگري مثل مثنوي، رباعي بود. امروز بيشتر دفترهاي شعري كه منتشر مي شوند، قالب هاي گوناگوني دارند، درست عكس دهه سي و چهل. ضمناً يكي از سنت هايي كه پس از نيما شكسته شد، گذشتن از مرز قالب ها و ساختارهاي پيشنهادي نيما بود. از منظري ديگر هم مي شود تمام شعرهاي امروز را نيمايي خواند و يا همه اش را نيمايي نخواند. به عبارتي شعر امروز همه اش نيمايي است، چون براساس تئوري انسان امروز تعريف مي شود. ما امروز تمام و كمال، انقلاب نيمايي را در حوزه تفكر پذيرفته ايم اما در حوزه ساختار و شكل انتخاب نهايي خود را صورت نداده ايم، بلكه شيوه نيما را در كنار گونه هاي ديگر تجربه و آزمون مي كنيم.
همچنين تئوري پردازي هايي كه به ضعف قالب هاي ادبي مي پردازد، ناشي از ضعف سرايندگان و منتقدان است نه ضعف خود قالب ها. چون معتقدم قالب ها تحت شرايط متفاوت در دست هر كسي قادرند حركت و انفعال ويژه اي را صورت دهند. يك غزل در دست بهمني يا منزوي خيلي رام تر از يك شعر نو در دست شاعران درجه دو و سه است.
نكته ديگر بحث نگرش موضوع به آثار پس از انقلاب است. مثلاً اگر شعر پايداري پس از انقلاب را ارزيابي كنيم و ببينيم موقعيت جهاني اش چيست و به دور از احساسات درباره آفرينش هاي ادبي آن مقطع سخن به ميان بياوريم، بايد گفت كه با توفيق همراه بوده است. چون ادبيات جنگ و انقلاب ما به مراتب بالاتر از ادبيات مشروطه است. همچنين با قطعيت و يقين مي گويم كه ادبيات جنگ ما در قياس با ادبيات مقاومت ديگر كشورهايي با قدمت جنگ هاي ملي عظيم مثل ويتنام، تركيه و حتي فلسطين، عميق تر و گسترده تر است و از حيث غناي محتوا نيز بالاتر است. طبيعتاً در تفكر ما ايرانيان عنصري به نام عنصر عرفاني وجود دارد و اين پديده يكي از گسترده ترين پديده هاي فكري جهان است كه در بعضي كشورها ريشه دوانده و در سرزمين ما از سيره ائمه و به ويژه اولياي دين اثر پذيرفته و عرفان اسلامي پايه ريزي شد. مثلاً نگرش به موضوع شهادت و مرگ آگاهي در ادبيات جنگ و دفاع مقدس ما خيلي عميق تر از نگرش به موضوع مرگ و كشته شدن در ادبيات بسياري ملت هاست.
چيزي كه در شعر ما اتفاق افتاده نشان مي دهد كه بار فكري و انديشه در ادبيات جنگ، به نسبت برخي آثار خلق شده در ادبيات مقاومت سنگين تر است. هنگامي كه من شعرهاي آراگون را درباره ادبيات فرانسه و يا ناظم حكمت و جبران خليل جبران و... را مطالعه مي كنم، متوجه سختي ها و بمباران هايي كه روي شهرهاي بيروت، اسكندريه و... كشيده اند، مي شوم، مي بينم آنها هنگامي كه احساسات دروني شان را درباره جنگ به ميان مي كشند، چيزي بيش از حس يك انسان معمولي در قبال يك واقعه ديده نمي شود. آنها نيازهاي عاطفي شان را بيان مي كنند، اما پيوندهاي عميق با مسائل فكري كه در برخي آثار دفاع مقدس مثل شعرهاي «معلم» ديده مي شود، در ادبيات امروز جهان وجود ندارد. خصوصاً مسئله مرگ آگاهي، در ادبيات كشورهاي جهان كمتر بروز داشته و دارد. بعضي كشورها چنين مسائلي را نمي پذيرند و ممكن است كشور ديگري بپذيرد و آن را با تفكرهاي خود پيوند دهد. من ترس و وحشتي ندارم كه در قبال ادبيات جهان چيزي نداريم. اگر هم ادبيات جنگ و انقلاب ما مطرح نمي شود دليلش ضعف شعرمان نيست، بلكه عاملش صنعت ترجمه و موقعيت سياسي ماست. اگر در جنگ ايران و عراق، دنيا ايران و يا عراق را به عنوان قهرمان مي شناخت، ادبيات آنها هم جهاني مي شد. متأسفانه نه وجدان عمومي جهان روي آن دست گذاشت و نه مجامع بين المللي به عنوان يك نكته مثبت- مثل جنگ ويتنام- آن را پذيرفتند.
مردم دنيا و امپراتوري رسانه اي استكباري آمريكا هم اجازه نداد كه از اين جنگ قهرمان سازي شود. در جنگ، ما شخصيت هايي مثل حاج همت، خرازي و زين الدين را داشتيم. گرچه آنها در شهادت و شجاعت از ارنست چه گوارا چيزي كم نداشتند اما دنياي چپ آمد و تنها او را بزرگ كرد. به قول حافظ در حالي كه «باد شرطه» با ما بود نتوانستيم از اين فرصت استفاده كنيم. ما چوب سياستمداران، فرهنگيان، زبانمان و... را خورديم. چرا بايد فكر كرد كه چون در آلمان اركستر سمفوني دارند و ما حاج صادق آهنگران را داريم، عقب مانده ايم. چنين تفكراتي را بچگانه مي دانم كه تحت تأثير دنياي رئاليست امروز نيست. فقط بايد كمي اعتماد به نفس داشت.
* پس به آنجا مي رسيم كه در ادبيات بعد از انقلاب، بسياري شاعران ما شكوفا شدند و همچنين شاعران متعهد نيز داشته و داريم. حال شما از چه منظري به آثار سرايندگان مي نگريد كه اغلب به اسم مدرنيسم، شعر مي نويسند؟
- چنين اتفاق هايي طبيعي است. قبل از انقلاب اين روند وجود داشت و با جريان انقلاب سال ۱۳۵۷، موقتاً فرونشست و دوباره، بعد از انقلاب آغاز شد.
اتفاق هايي از اين دست مربوط به مرحله گذر از بحران است و براي آينده مفيد واقع خواهد شد. ولي در حال حاضر سودي نخواهد داشت. درواقع نوعي تهوع ادبي است و ما شاهد آن هستيم.
در اين مقطع عجالتاً بايد دهان فروببنديم، بردباري كنيم، قضاوت را كنار بگذاريم. مثلاً خود من هم كه بر غزل تعصب دارم، شاهد اتفاق هايي هستم كه مي بينم، غزلي خلق شده كه براساس حادثه اي پوچ بناست. راوي از اين سمت خيابان به آن سمت خيابان رفته و سوار تاكسي شده است. اما شاعر چنان بند بازي اي انجام داده است كه گويا ما شاهد يك واقعه خارق العاده هستيم. خب، اين شعرها نه فرهنگ ساز خواهند بود و نه منتقل كننده ما به آينده.
* به نظر شما با وقوع يك واقعه سياسي در دل يك واقعه عظيم تر- مثل دوم خرداد، پس از انقلاب اسلامي- ادبيات هم استعداد تغيير حالت دارد؟
به هر حال شاعر امروز تحت تأثير مواضع سياسي قرار خواهد گرفت و اساساً اعتقاد به عنصر آزادي مربوط به دوم خرداد نمي شود. چنان كه در شعار سال ۱۳۵۷ يعني «استقلال و آزادي» نيز بيان شده است.