جمعه 10 مرداد ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۱۲۴
خسته تراز خستگي
پزشكان درباره به وجود آمدن خستگي مزمن بحث هاي زيادي كرده اند. بعضي از آن ها وجود اين بيماري را رد مي كنند، اما كساني كه به آن مبتلا هستند مي دانند كه اين بيماري وجود دارد.
001055.jpg

زماني به خود آمده ايم كه احساس رخوت و خستگي ما را تا حد فرسودگي جسمي و روحي مي كشاند غافل از اين كه علت اصلي اين مهم در خود ما است، غفلت از خودمان، نيازهايمان، باعث قرار گرفتن ما زير فشار بيش از حد رواني مي شود، اما كافي است به عملكردهاي روزانه مان نگاهي كنيم و ببينيم بسياري از ما مايل هستيم كه فوق العاده حمايت كننده و مراقبت كننده باشيم و از همين روي انرژي زيادي را در اين راه صرف مي كنيم و بي توجه به علائم و نشانه  هاي جسمي هشدار دهنده ناشي از بودن چيزي را نديد مي گيريم. گاه آن قدر خودمان را غرق دركمك به ديگران مي كنيم كه بعضاً به خود آسيب وارد مي كنيم بي آن كه بدانيم دچار بيماري خستگي مزمن شده ايم. اما اگر خودمان را از ورطه اين بيماري رهايي دهيم، يعني به طور معتدل كار كنيم، از خودمان مراقبت كنيم، به نيازهايمان توجه كنيم و به استراحت بپردازيم مسلماً بازسازي قواي جسمي مان را پيدا مي كنيم و بايد ياد بگيريم كه يك جاهايي نه بگوييم و از انجام فعاليت بيش ازحد خودداري كنيم. به مثالي از يك فرد كه مبتلا به سندرم خستگي مزمن شده است توجه كنيد. مي گوييد چي؟ اين بيماري جديد نيست اما چندان هم از شناخت آن نگذشته است.
فرهاد ۳۳ سال دارد، ولي احساس او به مانند يك مرد ۶۵ ساله است! او بسيار خسته است و اين احساس خستگي تقريباً ۵ سال با او همراه است، در واقع از زماني كه از كرج به تهران براي كار جديدش آمد، اين احساس در او شكل گرفت. او حسابدار يك شركت است و هنگامي كه به خانه باز مي گردد بسيار احساس خستگي مي كند، در تعطيلات آخر هفته واقعاً خسته است و حتي با استراحت هم خستگي در تمام وجودش حضور دارد! اگر شب ها ۹ تا ۱۰ ساعت هم بخوابد باز هم صبح روز بعد احساس خستگي مي كند، اين خستگي تمام زندگي او را تحت الشعاع قرار داده است. كارهايي مورد علاقه اش مثل مطالعه و ترجمه كتاب، شنا، تعمير وسايل الكترونيكي ديگر برايش غيرممكن به نظر مي رسد. وقتي از كار به خانه باز مي گردد از زندگي اش لذت نمي برد، خانواده اش (مادر، برادر، خواهر و پدر) از وضعيت او شكايت دارند و خود او به اين نتيجه رسيده كه دچار مشكلي بيش از يك فشار رواني نشده است.
زماني كه فرهاد به مركزي درحوزه روان شناختي و مشاوره مراجعه كرد متخصصان آن مركز به اين نتيجه رسيدند كه وي دچار سندرم خستگي مزمن ((Choruic Fati tiguesyndrom است. اين بيماري به عنوان (Yuppieflue) يا آنفلوانزاي مربوط به افراد جوان و حرفه اي مشهور است، زيرا افراد جوان و حرفه اي را كه داراي زندگي پر مشغله اي هستند مبتلا مي كند . در مقاله اي كه اخيراً در مجله پزشكي آمريكا منتشر شده است آمده كه ۲۱ درصد افرادي كه به مراكز درماني مراجع مي كنند داراي علائم اين بيماري هستند. اين سندرم در زنان شايع تر از مردان است و ۴۵ درصد افراد داراي اين سندرم، كه گه گاه ناچار به بستري شدن هستند. حدود ۷۳ درصد آنها تب خفيف دارند. گره هاي لنفاوي شان متورم مي شود، عضلات مفصل شان درد مي گيرد، عرق ريزي شبانه دارند و در خواب وتمركزشان اختلال وجود دارد.
حدود ۵۰ درصد افرادي كه مبتلا به سندرم خستگي مزمن هستند از افسردگي و اضطراب نيز شكايت دارند. برخي از آنها شديدا ً از اشكالاتي كه در فعاليت هاي روزانه آنها پيش آمده است، زجر مي كشند. به عبارت ديگر آنها از خسته شدن، خسته شده   اند.
عوامل بروز علائم مشخصه خستگي مزمن:
پزشكان درباره به وجود آمدن اين بيماري بحث  هاي زيادي كرده اند. بعضي از آنها وجود اين بيماري را رد  مي كنند. اما كساني كه به آن مبتلا هستند مي دانند كه اين بيماري وجود دارد. قبلاً تصور مي شد كه اين حالت پس از ابتلا به بيماري ويروسي، مونونوكلئوزيس يا عفونت آنفلوانزا، يا پس از ابتلا به عفونت هاي ويروسي روده اي ايجاد مي شود. به مدت چندين سال تصور مي شد كه ويروس هاي اپشتاين بار (Epstein=Barr=EBV) عامل بروز اين بيماري است. اين ويروس ها كه عامل بروز مونونوكلئوزيس يا بيماري بوسه (Kissing disease) است در افراد جوان همراه با خستگي شديد، گلودرد، تورم غده ها و التهاب كبد بروز مي كند. گرچه بيشتر افراد بهبود مي يابند ولي در خيلي از موارد هم ويروس ممكن است پس از چندين سال به صورت سندرم خستگي مزمن ظاهر شود. سطح آنتي بادي ويروس اپشتاين بار گرچه معمولاً از بيماران مبتلا به اين سندرم كمي بالاتر از افراد سالم (گروه كنترل) است اما فقط در گروهي از اين بيماران قابل اندازه  گيري است. محققان در انگلستان ويروس هاي روده و كوكساكي coxsackie) B ) را به عنوان عامل اصلي بروز سندرم خستگي مزمن پيشنهاد كرده اند و گر چه آنتي بادي ويروس كوك ساكي B و همچنين آنتي بادي EBV در افراد سالم (گروه كنترل) ديده  شده  بود وگرچه ابتلا به بيماري هاي ويروسي مي  تواند عامل مستعد كننده اي جهت بروز سندرم خستگي مزمن باشد اما اين تمام داستان نيست.
چرا فردي پس از ابتلا به بيماري ويروسي به طور كامل بهبود مي يابد اما فرد ديگري به سندرم خستگي مزمن دچار مي شود؟ جواب اين سؤال كمي پيچيده است. فلسفه طب هوميوپاتس اين مسئله را تا حدودي روشن مي كند. طبق نظريه هوميوپاتي، اين مسئله را تا حدودي روشن مي كند. طبق نظريه هوميوپاتي تمام بيماري ها از عدم تعادل نيروي حيات يك انرژي هوشيار است كه از بسياري از اعمال بدن ناشي مي شود و آنها را سازماندهي و تعادل مي بخشد و بدن را از بيماري ها حفظ مي كند.
001030.jpg

نيروي حيات ممكن است دچار عدم تعادل شود. اين عدم تعادل ممكن است ناشي از عوامل مختلفي باشد، مثل استرس، رژيم غذايي ناكافي، فقدان فعاليت ورزشي، ضربه روحي و صدمات مختلف. همچنين ممكن است اين عدم تعادل در نيروي حيات ارثي باشد. در چنين حالتي فرد بيشتر مستعد ابتلا به بيماري هاست. عوامل عفوني مثل ويروس ها، باكتري ها و قارچ ها از ضعف نيروي حيات كه ضعف دستگاه ايمني بدن را نيز به همراه دارد استفاده مي كنند و فرصت مناسبي جهت رشد در بدن فرد پيدا مي كنند. رشد اين عوامل عفوني در بدن فرد تا چه حد مي تواند منجر به بروز بيماري شود. بستگي به توان روحي و جسمي فرد در مقابله با مسائل و مشكلات زندگي دارد. نيروي حيات در چنين حالتي براي آن كه بتواند در دستگاه ايمني بدن تعادل ايجاد كند تلاش مي كند و بدين ترتيب علائمي مثل خستگي، تورم غدد لنفاوي، تب خفيف و دردهاي عضلاني و مفصلي كه شبيه علائم بيماري سندرم خستگي مزمن است در فرد بروز مي كند. اما در سندرم خستگي مزمن نيروي حيات قادر به برقراري تعادل بعد از ابتلا به بيماري حاد نيست.
فرد هرگز به طور كامل بهبود نمي يابد و نيروي حيات نمي تواند در بدن وي تعادل كامل برقرار كند. بدين ترتيب بيماري وي مزمن مي شود. اگر نيروي حيات به خوبي عمل كند حتي اگر ويروس حضور داشته باشد باز هم احساس بيماري نخواهيد كرد.
در حال حاضر هيچ درمان قطعي پزشكي براي اين سندرم وجود ندارد. داروهاي ضدباكتري و ضد ويروس تفاوت خاصي در مسير بيماري ايجاد نمي كنند. ديدگاه پزشكان هوميوپاتيك در رابطه با از بين بردن ويروس ها و يا پيشگيري از همانندسازي آنها نيست. بلكه بر تقويت نيروي حيات است. بسياري از افراد به باكتري ها و ويروس ها آلوده مي شوند. اما به بيماري مبتلا نمي شوند؛ زيرا نيروي حيات و دستگاه ايمني بدن آن ها قوي است. در واقع غيرممكن است كه فرد سالم باشد و تحت تاثير عوامل بيماري زا قرار نگيرد. مهم اين است كه بدن شما چگونه پاسخ مي دهد تا سالم باقي بماند.
- مي توانيد به كمك درمان هاي طبيعي از ايجاد پيشرفت سندرم خستگي مزمن جلوگيري كنيد و در صورت ابتلا آن را به طور موثرتري درمان كنيد .
- اجازه ندهيد كه به طور مزمن تحت تاثير استرس در محيط كار يا در خانه واقع شويد.
- به طور منظم ورزش كنيد.
- استراحت كافي مهم است.
- ورزش هاي هوازي بسيار مناسب است .
- از لحاظ تغذيه، مصرف روزانه ويتامين   C (۱۰۰۰ تا ۳۰۰۰ميلي گرم) ، ب كمپلكس بتاكاروتن (۲۵۰ هزار تا ۵۰ هزار ) واحد و ۳۰ ميلي گرم در تقويت دستگاه ايمني بدن عليه عفونت ها مفيد است.

تابستان ، مسافرت و ايمني غذا
سفرتان را تلخ نكنيد
001040.jpg
تابستان فصل تعطيلات، تفريح و سفر است . بسياري از ما به خاطر عدم اطمينان از بهداشت رستوران هاي بين راهي، غذايي از قبل آماده كرده و با خود به همراه مي بريم ،اما بايد بدانيم اين كار به تنهايي سلامتي غذاي ما را تضمين نمي كند و حتي ممكن است خود منشا بيماري و خراب شدن سفر و تعطيلات باشد. اين مقاله برخي از مهم ترين نكاتي را كه بايد در طول سفر براي حفظ سلامت غذايي رعايت كنيم مطرح كرده است.
***
اگر غذا را به درستي حمل نكنيم بيماري هايي با منشا غذايي به وجود مي آيند. همچنين ممكن است محصولات گوشتي و مرغي داراي باكتري هايي باشند كه بيماري هايي با منشا غذايي را به وجود آورند.براي شروع هميشه اين گفته قديمي را به خاطر داشته باشيد:
« غذاهاي گرم راگرم نگه داريد و غذاهاي سرد را سرد»
- اجازه ندهيد غذاهايي با محتواي ناسالم در محيط گرم بمانند چراكه باكتري ها در محيط گرم رشد مي كنند. ناحيه خطر بين درجه هاي ۴ درجه و ۶۰ درجه سانتي گراد است.
- اگر غذاهاي سرد به همراه داريد، منبع سردكننده اي مثل يخ و يا فريزر كوچك به همراه خود بياوريد تا غذا هاي شما در درجه ۴ سانتي گراد يا پايين تر باقي بماند.
- غذا هاي گرم را در پوشش هاي آلمينيومي و دستمال هاي ابري و يا در ظرف هاي عايق كه دما را در۶۰ درجه سانتي گراد نگه مي دارد قرار دهيد.
- نگهداري غذا به صورت گرم بدون منبع گرما در هنگام سفر مشكل است، بنابر اين بهتر است قبل از حركت غذا را بپزيد، آن را سرد و سپس حمل كنيد.
- اگر شما براي زماني بيش از يك روز به اردو يا سفر مي رويد ، مي توانيد غذا هاي سرد را براي روز اول ببريد، اما شما مجبور خواهيد شد كه انواع غذا هاي بسته بندي شده، كنسرو شده، غذا هاي خشك يا ميوه  ها و آجيل هاي خشك شده را براي روزهاي بعد برداريد.
- غذا هاي مشخصي مثل گوشت و آب آن را از بقيه غذا ها جدا نگه داريد. باكتري هاي موجود در گوشت خام و محصولاتي كه از گوشت مرغ هستند به وسيله آبي كه از آنها مي چكد به راحتي قابل انتقال هستند.
- هنگامي كه گوشت يا محصولات گوشت مرغ را حمل مي كنيد، آنها را دوبار محكم پيچيده و بسته هاي آن را در كيسه هاي پلاستيكي قراردهيد تا از چكيدن آب آنها بر روي غذا  هاي ديگر جلوگيري كنيد.
- هميشه قبل و بعد از دست زدن به غذا دست هايتان را بشوييد، ظرف مشابه براي گوشت و محصولات مرغي خام (يخ زده) و پخته شده استفاده نكنيد، آب و صابون براي تميزي ضروري هستند.
- استفاده از آب نهرها و رودخانه ها فكرمناسبي نيست. چرا كه مشخص نيست چقدر تميز باشند و راهي براي اين كه بدانيم چه چيزي در آب وجود دارد نيست. آب را در بطري همراه خود ببريد.
- غذا ها را هميشه پوشيده نگه داريد. مگس ها و ديگر حشره ها هنگامي كه مشغول آماده كردن غذا هستيد مي توانند حامل باكتري ها باشند . غذا ها را سريع آماده كنيد و آنها را به طور كامل بپزيد وسريع آنها را مصرف كنيد.
* غذا پختن خارج از خانه
بچه ها از آتش خوششان مي آيد و اين طبيعي است كه براي تماشا كردن درست نزديك آتش يا منقل راه بروند، شاخه  هاي كوچك را در آتش بريزند و به آن سيخ برنند.بايد قوانيني در نظر گرفته شود كه چه رفتار هايي دركنار آتش مجاز است و چه رفتار هايي غير مجاز . مهم ترين قانون بايد اين باشد كه بازي كردن در كنار آتش و منقل ممنوع است.يكي ديگر از مشكلات معمول كه باعث سوختگي بچه ها مي شود، بي دقتي در هنگام پختن شيريني است شيريني ها به سرعت آتش مي گيرند و مي توانند بچه ها را بسوزانند . در اينجا به چند نكته ديگر اشاره مي كنيم:
۱- اطراف محوطه آتش و منقل را تا محدوده يك متري از باقي مانده آن تميز كنيد.
۲- چادر خود را حداقل در ۵ متري آتش منقل و خلاف جهت باد قرار دهيد.
۳- وقتي كه آتش روشن است از بزرگترها بخواهيد كه به طور مرتب به آن نگاه كنند. در نزديكي آتش، آب ذخيره نگه داريد تا در مواقع ضروري از آن استفاده كنيد. حتماً موقع خاموش كردن آتش از آب يا خاك استفاده كنيد. قبل از خوابيدن مطمئن شويد كه آتش كاملاً خاموش و سرد شده است .
۴- آتش خود را كوچك درست كنيد و فقط براي پختن غذا و گرم شدن از آن استفاده كنيد .
- هرگز هنگامي كه آتش روشن است منقل را حركت ندهيد و به بچه ها اجاز ندهيد اطراف آن بازي كنند.
- هرگز از آب براي خاموش كردن روغن چرب و داغ برروي منقل استفاده نكنيد.
-وقتي كه روغن داغ است گاز راخاموش كرده و غذا را جابه جا كنيد. روغن ظرف چند دقيقه مي سوزد.
- هرگز در كنار آتش لباس گشاد نپوشيد چون خطر آتش گرفتن را به همراه دارد.
- هرگز داخل چادر آتش روشن نكنيد چرا كه خطر آتش سوزي و مونوكسيد كربن را به همراه دارد.

مكث
۷ ساعت و ۲۱ دقيقه
001035.jpg

يك روز تعطيل را چگونه مي گذرانيد؟ تفاوت آن با يك روز كاري چقدر است؟ روز هاي تعطيل و غير تعطيل چقدر وقت آزاد و فراغت داريد و اين اوقات را چگونه سپري مي كنيد ؟
گزارش سازمان ملي جوانان در مورد بررسي اوقات فراغت كه حاصل يك پژوهش جامع درمورد وضعيت جوانان كشور است پاسخ اين سئوالات را به صورت موجز و مختصر داده است كه در ادامه از نظرتان مي گذرد.
استاندارد هاي فراغت
استاندار د جهاني و ايراني اوقات فراغت را به شرح زير مي توان خلاصه كرد:
- استاندارد جهاني اوقات فراغت ۸۰ روز و استاندارد اوقات فراغت در ايران ۹۰ روز است.
- از ۸۷۵۰ ساعت عمر يكساله انسان ۶۸۳۰ ساعت ( ۷۸ درصد) به كار وتامين نياز هاي ضروري مثل خوردن و خوابيدن و رفت و آمد۱۹۲۰، ساعت ( حدود ۸۰ روز۲۲، درصد ) به فراغت اختصاص دارد.
- ميانگين ساعت فراغت روزانه در جهان ۵ ساعت و ميانگين ساعت فراغت روزانه در ايران ۶ ساعت است.
يك روز تعطيل
۲۴ ساعت يك روز تعطيل به صورت زير در ايران صرف مي شود:
- ۱۲ ساعت صرف نيازهاي اوليه خواب ، خوراك، رفت و آمد و استحمام
- ۴ ساعت و ۵۱ دقيقه كار و اشتغال
- ۷ ساعت و ۲۱ دقيقه فراغت كه ساعات ۹ تا ۱۱ صبح و ۱۴ تا ۲۲ بعدازظهر ساعات اصلي گذران فراغت در ايام تعطيل است.
همچنين هر ايراني ۷ ساعت و ۲۱ دقيقه وقت فراغت خود در يك شبانه روز تعطيل را به صورت زير استفاده مي كند:
۱- تماشاي تلويزيون ۳ ساعت و ۱۱ دقيقه ( ۴۴ درصد)
۲- ديدار با خويشان و دوستان ۱ ساعت و ۱۰ دقيقه
۳- پرداختن به ورزش و بازي،  ۲۷دقيقه
۴- مطالعه كتاب ، مجله و روزنامه، ۲۱ دقيقه
۵- وقت گذراني ( حضور در بيرون از خانه) ۱۸ دقيقه
يك روز كاري
001045.jpg

۲۴ ساعت يك روز كاري را هر ايراني به صورت زير استفاده مي كند:
- ۱۰ ساعت ونيم انجام نياز هاي اوليه، خواب، خوراك، رفت و آمد و استحمام
- ۹ ساعت  و ۱۷ دقيقه كار و اشتغال
- ۴ ساعت و ۶ دقيقه فراغت كه از ساعت ۵ بعدازظهر شروع و به ساعت ۱۱ختم مي شود.
* مردان در روزهاي غير تعطيل نسبت به زنان ۲۴ دقيقه بيشتر كار مي كنند.
* زنان جوان متاهل بيشترين وقت فراغت و زنان جوان مجرد كمترين وقت فراغت را در ايام كاري دارند.
* مردان مجرد از مردان متاهل فراغت بيشتري دارند.
ساعات فراغت در ايام كاري را هر ايراني به صورت زير استفاده مي كند:
۱- تماشاي تلويزيون ۱ ساعت و ۴۸ دقيقه ( ۴۴ درصد )
۲- ديدار با خويشان و دوستان ۲۴ دقيقه
۳- مطالعه كتاب ، مجله و روزنامه ۱۶ دقيقه.
۴- ورزش و بازي بازي ۱۲ دقيقه
۵- وقت گذراني( حضور در بيرون از خانه ) ۱۱ دقيقه

نسخه
001050.jpg
اگر با كامپيوتر كار مي كنيد
CVS مجموعه اي از علائم چشمي و بينايي است كه بر اثر كار با كامپيوتر ايجاد مي شوند. تقريباًَ ۴/۳ درصد كساني كه زياد با كامپيوتر كار مي كنند گرفتار اين علائم هستند. به نظر مي رسد با فراگير تر شدن به كارگيري كامپيوتر در محل هاي كار و حتي در خانه ها تعداد كساني كه از CVSرنج مي برند رو به افزايش باشد.
علائم CVS
مهم ترين علائم CVS عبارتند از: خستگي چشم، خشكي چشم، سوزش، اشك ريزش و تاري ديد. CVS همچنين ممكن است سبب درد در گردن و شانه ها نيز بشود.
چشم انسان حروف چاپي را بهتر از حروف نمايش داده شده بر روي مانيتور مي بيند. علت اين امر اين است كه حروف چاپي تضاد بيشتري با صفحه سفيد زمينه داشته و لبه هاي آن  ها واضح تر است حال آن كه در مورد صفحه مانيتور چنين نيست و لبه  ها به وضوح حروف چاپي نيستند بلكه حروف از يك مركز با كنتراست بالا شروع شده و به تدريج كم رنگ تر مي شوند و پس از تبديل به خاكستري كمرنگ ناپديد مي گردند. بنابراين لبه هاي حروف بر روي صفحه مانيتور وضوح حروف چاپي را ندارد.
يكي از مهم ترين دلايل خشكي و سوزش چشم هنگام كار با كامپيوتر كاهش ميزان پلك زدن است به طوري كه افراد هنگام كار با كامپيوتر تقريباً ۱/۵ برابر حالت عادي پلك مي زنند. اين مسئله به همراه خيره شدن به صفحه مانيتور و تمركز بر روي موضوع كار سبب مي شود تا پلك ها مدت بيشتري باز بماند و در نتيجه اشك روي سطح چشم سريع تر تبخير مي شود.
توصيه براي كاهش علائم cvs
سعي كنيد به طور ارادي پلك بزنيد، اين كار سبب مي شود سطح چشم شما با اشك آغشته شده و خشك نشود. در صورتي كه مشكل شما شديد باشد مي توانيد از قطره هاي اشك مصنوعي استفاده كنيد.
مركز مانيتور بايد حدود ۱۰ تا ۲۰ سانتي متر پايين تر از چشمان شما باشد. اين وضعيت علاوه بر اين كه باعث مي شود پلك ها پايين تر قرار گيرند و سطح كمتري از چشم در معرض هوا باشد، از خستگي گردن و شانه ها نيز مي كاهد. در اين موارد هم بايد مانيتور را در ارتفاع مناسب قرار داد و هم ارتفاع صندلي را نسبت به ميز كار تنظيم كرد به طوري كه ساعد شما هنگام كار با صفحه تكمه ها موازي با سطح زمين باشد.
مانيتور خود را طوري قرار دهيد كه نور پنجره يا روشنايي اتاق به آن نتابد. هنگام كار با كامپيوتر سعي كنيد پرده ها را بكشيد و روشنايي اتاق را نيز به نصف وضعيت معمولي كاهش دهيد. اگر از چراغ مطالعه بر روي ميز خود استفاده مي كنيد آن را طوري قرار دهيد كه به صفحه مانيتور يا چشم شما نتابد. همچنين مي توانيد از صفحه هاي فيلتر نيز بر روي صفحه مانيتور استفاده كنيد. تابش نور به صفحه مانيتور سبب كاهش كنتراست و خستگي چشم مي شود. اين مسئله به خصوص زماني كه زمينه صفحه تيره باشد شديدتر خواهد بود.
به چشمان خود استراحت دهيد. سعي كنيد هر ۵ تا ۱۰ دقيقه چشم خود را از مانيتور برداشته و به مدت ۵ تا ۱۰ ثانيه به نقطه اي دور نگاه كنيد. اين كار سبب استراحت عضلات چشم مي شود. همچنين به شما وقت مي دهد پلك بزنيد و سطح چشم شما مرطوب شود.
اگر مجبوريد كه متناوباً به يك صفحه نوشته و مانيتور نگاه كنيد ( خصوصاً در مورد تايپيست ها) ممكن است چشم شما خسته شود زيرا بايد تطابق خود را تغيير دهد. براي جلوگيري از اين مسئله سعي كنيد صفحه نوشته شده را در حداقل فاصله و هم سطح با مانيتور قرار دهيد. براي اين كار مي توانيد ازدستگاه گيره كاغذ استفاده كنيد.
- فاصله مانيتور با چشمان شما بايد ۵۰ تا ۶۰ سانتي متر باشد.
- روشنايي و كنتراست مانيتور خود را تنظيم كنيد. ميزان روشنايي مانيتور بايد با روشنايي اتاق هماهنگي داشته باشد. يك روش براي تنظيم روشنايي مانيتور اين است كه به يك صفحه وب با زمينه سفيد نگاه كنيد. اگر سفيدي صفحه براي شما مثل يك منبع نور است روشنايي مانيتور زياد است و بايد آن را كم كنيد. در مقابل، اگر صفحه كمي خاكستري به نظر مي رسد روشنايي را زياد كنيد. در مجموع روشنايي بايد در حدي باشد كه چشمان شما احساس راحتي كنند. كنتراست مانيتور بايد حداكثر باشد تا لبه هاي حروف بيشترين كنتراست را با نوشته خود پيدا كند.

كابوس
000730.jpg
محمد محمدعلي
لباس مشكي تنم بود. جلوي خانه مان ايستاده بودم. اطرافم عده اي آشنا سيني هاي بزرگ چاي و شربت و حلوا شكر پنير را به مردم تعارف مي كردند. صداي سنجي از دور و همهمه جشن گونه اي از بالاي پشت بام ها، كنار پنجره ها و در پياده روها مي آمد. با وجود هوايي گرم و خشك بوي گلاب و اسفند و عود در جريان بود.
حاج اصغر نزديكم ايستاده بود. بالب هاي كوچك و چانه اي كوتاه و لحن خويشاوندي كه داشت، گفت:
خوشحال باش ناصر. آقاي سمساري بالاخره تونست ترتيبي بده جسد را از پزشكي قانوني بيارن مسجد و از مسجد... و من مانده بودم كه اگر انبوه تشييع كننده ها كه از مسجد راه افتاده اند به خانه ما برسند، به پيشواز سمساري بروم و دستش را ببوسم يا نه؟
سمساري پيشاپيش جمعيت سياه پوش و موجي تازه  از گرما و دود و عود نزديك و نزديك تر مي شد.
حاج اصغر مقابلم ايستاد و گفت:
براي حفظ آبروي بابات اين كار رو بكن.
و من بيش از پيش دچار ترس و ترديد شدم.احساس خطر مي كردم. احساسي كهنه در ژرفاي وجود:«اين درست نيست،اين درست نيست.» كه حاجي پرخاش كرد و ادامه داد:
از مردم نيستي بر مردم هم نباش. اگه دست سمساري رو نبوسي، اين جمعيت كه دوستاي پدرت هستن با تو مثل ياغي رفتار مي كنن. مي فهمي؟ يك ياغي!
و من فقط به جمعيتي كه هر لحظه بيشتر و نزديك تر مي شد و به مرد سمسار كه با چهره  اي ماتم زده و گام هايي هماهنگ با صداي سنج ديگر رسيده بود راست خانه مان خيره شده بودم...
حاج اصغر زمزمه كرد:
معطل نكن پسر. نشون بده اولاد بزرگ اون مرد هستي. برو جلو. صداي مردمو نمي شنوي؟ اينا براي به خاك سپردن باباي توست كه جمع شدن. برو ماچ كن و بگو رنجه فرمودين جناب سمساري كه من راه افتاده بودم و حاجي شانه به شانه ام آمده بود پيش سمساري...
حاجي گفت:
دست بوس شما، پسر بزرگ مرحوم حاج مصطفي... و سمساري لبخند محوي زد و من با ديدن معماي وجودش تخيل نافرماني را از دست دادم.
دولا شده بودم كه دست آقاي سمساري را ببوسم، اما دستي در كار نبود.قار و قور معده اي، همراه صداي جغد مي آمد. زير تيغ نگاه هزاران چشم منتظر بور شده بودم. خشكم زده بود. حاج اصغر زد به شانه ام. يعني هي كجائي! دست جناب سمساري را ببوس.
دستي سفيد و پر چروك با انگشت هاي چسبيده به هم و متمايل به شست و ناخن هاي كوتاه و در گوشت فرو رفته اي تا راست شانه ام بالا آمده بود. دست را در هوا گرفتم و سر را نزديك مي كردم و نمي كردم. يا به گونه اي سنگين و آهسته پيش مي بردم كه ناگهان در سكوتي بهت انگيز كه با رعد و برقي نابهنگام شكسته   شد، سمساري بزرگوارانه پيش دستي كرد و انگشتان مرا به لب هاي پهن و تيره رنگش چسباند.
آسمان رعد و برق زده بود. رعد و برقي وهم آميز، شبيه خط عمر و سرنوشت كف دست من كه در هم پيچيده بود،خط قلب خاتمه يافته در محاذي تپه تقدير. بريدگي ابتداي خط عقل زير تپه جاه طلبي و شروع خط عمر پايين تر از حد معمول. اين را سمساري وقتي به چشمانم خيره شده بود و انگار برقي ساطع مي كرد، بي اينكه حرفي زده باشد، به من باورانده بود.
بعد جمعيت راه افتاد. با صداي سنج و بانگ لا اله الا الله حركت كرد طرف اتوبوس ها و آمبولانس. از دور اتوبوس هاي سياه و آمبولانس سفيد پيدا بود. گاه كنار سمساري و ساير بزرگان محل،در جلوي صف و گاه پشت جمعيت بودم.
تابوت پدر روي دست مردم كج و معوج سنگين پيش مي رفت. هوا دم كرده بود كه ابري سياه به شكل دو كوهانه در آسمان ظاهر شد. آسمان رو به تاريكي رفت. زمزمه بارش به گوش مي رسد.بوي باران آمد.باران شروع به باريدن كرد. باراني پائيزي همراه با طوفاني از گرد و غبار...
ما داشتيم همين جور مي رفتيم و هرچه مي رفتيم نمي رسيديم، و رگبار بود كه بر زمين مي تاخت. تاختني كه در يك چشم به هم زدن، درخت ها و در و ديوار خيابان را نشست و سيلاب راه انداخت. جمعيت هراسان شده بودند. هر كس به طرفي مي دويد. سوي خانه ها. سوي سرپناه ها...
غوغايي بود غريب، ما در ولوله باد و باران، پس از گذشت ساعت ها همان جا بوديم كه بوديم تا عده اي دوباره جمع شدند و اين بار با جمعي چهل نفري راه افتاديم. از پنجره هاي اتوبوس پرچم هاي رنگارنگ بيرون آمده بود. من و سمساري سوار آمبولانس شده بوديم و بقيه سوار اتوبوس. سمساري چيزي شبيه نبات يا آبنبات قيچي مزه مزه مي كرد و همچنان متين و با وقار نشسته بود كنار پنجره. من به معابر نگاه مي كردم و بي صدا جاي بوسه او را روي انگشتانم مي خاراندم.
او نگاهم كرد و گفت:
تو «اگزما» داري پسرم.
كه بي تامل گفتم، نه فكر نمي كنم. او سكوت كرد. سكوتي بد و مشمئز كننده كه وادار شدم بگويم،  واقعا متشكرم... شنيدم شما خيلي زحمت كشيديد... تو پزشكي قانوني... تو مسجد... تو خيابان...
نگاهم كرد و گفت:
شب جمعه بابات مياد بالا پشت بوم. يادت باشه شست پاشو بگيري تا هم از اون دنيا برات بگه و هم از طلسم هاي اين دنيا.
و باز هم سكوت كرد.
از شلوغي شهر كه دور شديم ديوار فرو ريخته يخچال هاي قديمي، كاروانسراهاي متروك و بيغوله هاي تاق ضربي و دود زده و بي شماري گاو و گوساله لاغر ديديم،  در نيمه راه لحظه اي در طوفاني از پاره روزنامه هاي نخوانده گم شديم و سمساري چنان آهي كشيد كه انگار ياد ماجرايي افتاده بود.
خاطرم بود كه سال هاست با پدر رفت و آمد دارد، من فقط مي دانستم سمساري است كه يار غار پدر است و بزرگ تر محل. اين بود كه پرسيدم، ياد چيزي افتاديد آقاي سمساري؟ و او مثل اين كه سؤال ديگري پرسيده باشم،گفت:
هر كسي عادتي داره. پدر توام در همه مجلس هاي ختم شركت مي كرد و حتما حلواي عزا رو مي خورد. هر كس حلواي مرده پيرو بخوره عمرش دراز مي شه.
بي تامل گفتم: شما چي؟ شما كه از پدر من مسن تريد؟
پاسخ داد: من هم از اين عادتا دارم.همه بايد داشته باشن.
بعد رو به راننده كرد و گفت:
كمي تندتر برو. تندتر.
راننده آمبولانس روپوشي سفيد پوشيده بود و عينكي ذره بيني به چشم زده بود. ابروهاي پرپشت و برگشته اي داشت. گفت:
چشم قربان.
و پا راگذاشت روي پدال گاز.
حاج اصغر،راننده اتوبوس عزا پشت سرمان بوق زد. بوقي كه انگار مي خواست ما را متوجه كند. سمساري سرش را از پنچره آمبولانس بيرون برد و گفت:
شماها جلو برين ما عقب سر مي آييم
صداي رعد و رگبار از دور دست بيابان شنيده مي شد و نمي شد. بوي باروت مصرف شده مي آمد و نمي آمد.
شب بود. گرم و خشك بود و نبود. از دور، قبرستان چراغاني به نظر مي آمد. تا چشم كار مي كرد روي قبرها فانوس بود كه سو سو مي زد. انگار كه از اين سو تا آن سوي قبرستان را شمع آجين كرده بودند. اين طرف تر، نزديكي هاي خودمان جمع چهل نفري كه براي تشييع زودتر آمده بودند، مثل اشباح روي قبرهاي اطراف غسالخانه حركت مي كردند. قبر خود را به يكديگر نشان مي دادند و در حال بي وزني و حركت خرما و شكر پنير دهان هم مي گذاشتند. در اتوبوس عزا باز بود و كسي مي گفت:
انا لله وانا اليه راجعون-انا لله وانا اليه الراجعون.
حاج اصغر تا ما را ديد كه جلو غسالخانه توقف كرديم از پشت فرمان اتوبوس كنار آمد و گفت:
پيش پاي شما جووني رو بردن اين جا. چه جووني!
چه جووني! سهراب يل!
من گفتم: سهراب يل؟
و سمساري به راننده آمبولانس گفت: خودش است.
از وسط سقف غسالخانه كه بعدا ديدم با سنگي شفاف و حلزوني پوشيده بود، مخروطي از نور بيرون آمده بود.
سمساري گفت:
طلسم اصلي اين جاست ناصر. فقط نگو شب كي مرده مي شوره كه حالا بياد پدر منو بشوره.
كه من نگفته بودم. فقط فكرش را كرده  بودم كه نكند شب ها مرده نشورند.
و سمساري ادامه داد:
نگرون نباش. تا تو به كمك حاجي تابوت پدرتو از آمبولانس بذاري پايين،  من و اين دكتر تلاش مي كنيم، بلكه همين امشب باباتو كفن هم بكنيم. نترس. پيش اين مردم سر بلندت مي كنم.
بويي آشنا مي آمد. مانده بودم، اين بوي باروت است يا بوي كافور... كه ديدم دو نفر بگو و بخند در سياهي پشت غسالخانه ناپديد شدند. يكي مي گفت «خودش است» و ديگري قاه قاه مي خنديد.
حاج اصغر گفت:
من نمي تونم كمك كنم ناصر. توصيه مي كنم توام نري تو غسالخونه حالا پشيمونم كه بهت گفتم دست سمساري رو ببوس. او اصلا آدم خوبي نيست.
حتي مكه ام نرفته.
گفتم:
تا جسد پدرم زمينه اهميت نميدم.
گفت:
خود داني.
و با بي اعتنايي رفت پشت فرمان اتوبوس كه هنوز روشن بود، نشست به چرت زدن.
من مانده بودم و دو انگشت از شدت خارش به خون افتاده، قهقه اشباح و تابوت درون آمبولانس. تابوت را از آمبولانس آوردم پايين و كشان كشان بردم تا دم در زير زمين. از پله ها گذراندم و عقب عقب رفتم تا دم دره دري كه در كار نبود. چارچوبي بود كه ضخامت نداشت.اصلاً معلوم نبود از در ورودي كه نگهبان هم داشت چگونه آمده بودم تو؟ سطح زمخت چوب تابوت كشيده مي شد روي موزائيك هاي خال خال قهوه اي و همين جور پيش مي رفتم خش...خش...
به دو رديف پله پهن رسيده  بودم كه كمر راست كردم. با صداي بلند پرسيدم،كسي اين جا نيست؟ كسي نبود و همه جا يكدست سفيد و براق بود. سكوها، دهليزها، بود و نبود. ديوارها همه كاشي بود و بوي كافور غروب مي داد. شيرهاي آب بازمانده بود و بخاري سنگين در فضا ايستاده بود. باريكه آبي از جوي پاي ديوارها روان بود و كنار خزينه به چاهي فرو مي رفت. شنيده بودم مرده اي كه كارهايش پيش نمي رود، چشمش دنبال دنياست. مي ترسيدم كه مبادا پدر از تابوت بيايد بيرون و به بهانه اي يقه ام را بگيرد. هول برم داشته بود، اما همين كه از وسط دهليزي صدايي مرا خواند... تويي ناصر! با صدايي بلند پاسخ دادم، كسي نيست پدرمو بشوره؟ كه شنيدم:  «بارك الله، بارك الله. پس موفق شدي تا اين جا بياريش؟» و راننده آمبولانس پيدايش شد. با همان عينك و روپوش، نزديك سكو و حوضچه اي ايستاد و فرمان داد:
پدر تو بيارش اينجا.
دولاي ترمه بته جقه اي كنار رفته بود. دو دست سنگين پدر كه در جواني با آن سيلي فراوان خورده بودم، از دو طرف تابوت بيرون افتاده بود. دست ها را گرفتم وكشان كشان و با تابوت بردم تا پاي سكو. دست ها را روي شانه و شانه پشمالو قويش را به سينه چسباندم. حركت سريع و سنگيني مي خواست كه بگذارمش روي سكو كه گذاشتم. راننده ظرف سدر كافور و تاس آب را برداشت و افتاد به تن بي جان پدر، كه حالا انگار صد سال پيش مرده بود.
از او پرسيدم:
شما دكتر هستيد يا راننده آمبولانس؟ يا ...
در حال نشستن گفت:
من تو بخش بهداري قبرستان كار مي كنم. از طبابت هم سررشته دارم.
انگشتم را جلو بردم و گفتم: خيلي مي خاره. تو خواب اين جور شده او بي اين كه نگاه كند،گفت: شستن پدرت تموم شد، وقتي آقاي سمساري براي كفن كردنش اومد ازش بپرس.
بعد در حال برگشتن از راهي كه آمده بود، چنان شنگول بود كه انگار زده است زير خنده! پوست صورتش كشيده مي شد و دندان هاي تا سقف سياه و بد قواره اش به من دهن كجي مي كرد.
او رفته بود و سمساري آمده بود و من هنوز گيج و مات انعكاس خنده هاي دكتر بودم. سمساري، با لنگ قرمزي كه به دور كمر مغز پسته اش بسته بود نگاهم مي كرد. خميده و پاكشان از كنارم رد شد و رفت زير سقف حلزوني. مثل كسي كه مي خواهد جواب مرا بدهد،گفت:
تعجب كردي من به اين پيري چطور مي تونم كمكت كنم؟
كمك مي كنم. تو موفق خواهي شد. در طالع تو، در خطوط كف دست تو، علاماتي هست مبني بر اين كه كاري مي كني كارستان. منتها قبل از كفن كردن بابات خواهشي داشتم. مي دوني كه يكي از پسراي من تازگي ها مرده و اين مرده شورها نمي رسن بشورنش، اول كمك كن پسرمو بشوريم، بعد باباي تورو كفن كنيم.
كه هر چه فكر مي كردم يادم نمي آمد پسر آقاي سمساري مرده باشد.يا اصلا پسري داشته باشد- كه او اشاره به بالا سرش كرد. يعني نگاه كن. نگاه كردم. تابوتي بود كه با چند رشته زنجير فولادي و بي شمار تار عنكبوت صاف از سقف غسالخانه آويزان شده بود.
جوري نگاهم كرد كه فهميدم بايد بيايم جلو و دستم را بگيرم، تا او بالا برود و پسرش را بياورد پايين. پيش خود گفتم، چه بهتر از اين كه من هم كمكي به او بكنم، تا حدودي از خجالتش در بيايم.
دو دستم به هم قلاب شده بود و او با پاهاي كوچك و ساق هاي باريك كه رگ هاي سياه وكلفتش از زير پوست زده بود بيرون از آن رفته بود بالا.
يك پا را روي دست و پاي ديگرش را به شانه ام تكيه كه داد گفت:
دستتو ببر بالاتر...
كه من او را روي دو دست بلند كردم. لحظاتي سرم پايين بود. تصور مي كردم سمساري دارد قلاب زنجيرها را از تابوت باز مي كند، يا دست و پاي مرده را گرفته كه بياورد پايين. اما بعد ديدم نه،  انگار دارد باز هم چيزي مي خورد. يعني وقتي قطره اي گرم و لزج افتاد تو صورتم و بوي خون را حس كردم سرم را بالا گرفتم و ديدم كه دارد چيزي مي خورد.
عجيب سنگين شده بود. اصلاً انتظار نداشتم. كوهي را سر دست گرفته بودم كه كم مانده بود استخوان كمرم بشكند.
گفتم:
چي مي خوري آقاي سمساري؟ 
گفت: چيزي كه عصاره اش براي خارش دست تو خوبه... حس كردم در لحظه پيش از بيداري هستم و اين سنگيني بختك  وار ناشي از كم خوني يا خستگي و فشار روزمره است. و اما نه، فاجعه اي بود كه در كابوس اتفاق مي افتاد. سمساري تكه تكه گوشت آبكش شده كه هنوز زير پوشش تنش هايي داشت از درون تابوت بر مي داشت و مي بلعيد. عرق مي ريخت و خون تازه را با پشت دست از دور لب هايش پاك مي كرد و دوباره...
بدنم شروع كرده بود به لرزيدن.. دير فهميده بودم. اما سعي كردم ببينم كي هستم و چه مي بينم. كسي روي شانه هاي من سوار بود كه در لحظه دوباره زيستنش چهره اي پهن و چشم هاي رنگي و درشت داشت. دو طرف سرش دو دسته پر، شبيه گوش گربه روييده بود. كسي كه از پدرم پيرتر بود و حلواي عزاي او را هم خورده بود. كسي كه بعد از گذشت سال ها ديگر مستحق مرگ بود. از احساس فوريت امر دستخوش هيجاني وصف ناپذير بودم.
از غسالخانه كه آمده بودم بيرون، سپيده هم زده بود. جنازه پدر و سمساري با دست ها و پاهاي آويزان بر شانه ام سنگيني مي كرد. جمعي اطراف غسالخانه ايستاده بودند و گويي آماده حركت بودند.
در روشنايي كمرنگ خورشيد و سوسوي در پاي فانوس روي قبرها، از لابلاي درخت هاي فلزي قبرستان گذشتيم. من گه گاه مي ايستادم و انگشتانم را با حالتي عصبي مي خاراندم، جمع تشييع كننده ها، آستين ها را بالا مي زدند و خود را براي كندن زمين آماده مي كردند. لحظه اي بعد ما بوديم و خاك سخت بيابان و دو جسد كه بايد دفن مي شد.

نگاه
چه كسي كپي مي كند
نوشته: مژگان صدقي
يكي از مسائلي كه جامعه هنري ايران از سا ل ها پيش با آن درگير بوده  بحث اصالت اثر هنري است . اين امر به اين مفهوم است كه از هنرمند انتظار مي رود اثري خلق كند كه مالكيت معنوي آن متعلق به خودش باشد يا به عبارت ساده تر اثر هنري كپي نباشد . اما واقعاً كپي چيست و در چه صورت هنرمندي كپي كار شناخته مي شود . تبيين اين مسئله به ختم درگيري ها و اتهامات فراواني مي انجامد كه طي سال ها فعاليت هنرمندان مدرن ايراني شاهد آن بوده ايم . ولي پيش از انجام اين كار بايد كه درك درستي از پيشينه هاي تاريخي طرح اين مسئله داشته باشيم .در واقع بايد به درستي بدانيم مسئله اصالت اثر هنري چيست و از كجا مطرح شده است. به نظر مي رسد اثري اصيل و داراي ارزش و اعتبار شناخته مي شود كه برخاسته از لايه هاي خلاقيت فردي هنرمند باشد و هنرمند ايده  خلق اثر خود را از جاي ديگري عاريه نگرفته باشد،در غير اين صورت به كپي كردن متهم مي شود و گفته مي شود كه هنرمند يك سرقت هنري انجام داده و البته سرقت از هر نوعش عملي تقبيح شده است كه در دادگاه  هاي قضايي قابل پيگيري است. اما اين انديشه خود انديشه اي جديد و نوپا است كه ريشه در بسط و گسترش مدرنيته دارد.
پيش از شروع مدرنيته عمل خلق اثر هنري در محدوده بسته دايره اي از سنت ها انجام مي گرفت و اگر اثري چارچوپ اين سنت ها را رعايت نمي كرد اثري بي ارزش خلق كرده بود . در واقع رعايت هر چه دقيق تر مجموعه اي از سنت ها به اثر هنري اعتبار و ارزش مي داد و هرچه اين سنت ها دقيق تر رعايت مي شدند اثر هنري اصيل تر و داراي ارزش هنري بيشتري پنداشته مي شد . به اين ترتيب موضوع مالكيت ايده اثر هنري محلي از اعراب نمي يافت، زيرا اصولاًُ رعايت مجموعه سنت هاي مشابه باعث توليد آثار مشابه مي شد.اين امر در تمام آثار پيش از مدرنيته به خوبي عيان است . براي مثال مي توان به نقاشي هاي مينياتور متعلق به يك مكتب نگارگري ايران اشاره كرد كه همگي از يك ساختار واحد بهره برده اند و يا حجاري هاي تخت جمشيد كه با وجودي كه هنرمندان متعددي در احداث آن سهيم بوده اند رعايت سنت هاي هنري واحد و الگوواره تغيير ناپذير باعث عدم تفاوت شان شده است . اين نوع ديد نسبت به اثر هنري جايي براي ارائه انديشه هاي فردي باقي نمي گذاشت و اصولاً چيزي به نام خلاقيت فردي را قابل قبول نمي دانست .
ظهور مدرنيته با طغيان هاي گريز از سنت ها همراه بود. در واقع مدرنيته براي وقوع خود بايد تكيه بر عقل را جايگزين استفاده از سنت ها مي كرد و با اين عقل محوري خود،به تجزيه و تحليل سنت ها پرداخت. به اين ترتيب مدرنيته باعث اعتبار يافتن انديشه ها و خلاقيت هاي فردي شد و سنت شكني به شكل يكي از بنيان هاي آن در آمد، زيرا سنت شكني و عقل مداري همسان و ملزوم هم پنداشته شد.از همين جاست كه انديشه اصالت متن مطرح مي شود و اين اصالت مختص اثري شناخته مي شود كه برخاسته از ابتكارها و فعاليت هاي شخصي هنرمند باشد.اين امر به آن معنا است كه اگر شباهتي در دو اثر هنري ديده  مي شد آن اثر،اثري اصيل و داراي اعتبار دانسته مي شد كه زودتر خلق شده بود و اثر دوم كپي برداري از اثر اول دانسته شد و هنرمند خالق آن به دزدي هنري متهم مي شد.
اما در اين ميان محدوده اين كپي برداري چيست؟ يعني هنرمند در چه صورتي اثر خود را از هنرمند ديگري دزديده است. پيش از مدرنيته انديشه در هنر به شكل تكرار در صور بود. بنابراين تقليد در صورت، باعث انتقال يك مفهوم مشخص مي شد. اما بروز مدرنيته باعث شد تا هنرمند سنت شكن هم در صورت و هم در معنا به دنبال دست يابي و خلق فضاهاي جديد باشد به اين ترتيب شاهد آثار متفاوت هنري هستيم كه صورت هاي متفاوت و يا معاني متفاوت دارند.
از همين جا انديشه اصالت اثر هنري دچار يك تعارض مي شود، زيرا دو اثر هنري با صورت هاي كاملاً متفاوت ممكن است براي بيان يك انديشه واحد خلق شده باشند و يا دو اثر با صورت هاي ساختاري يكسان مفاهيم متفاوتي را بيان كنند. در هر دو حالت نمي توان هنرمند را به دزدي انديشه متهم كرد، زيرا در مورد اول اصولاًَ هنرمند راهي متفاوت را براي رسيدن به انديشه اي واحد خلق كرده است و بنابراين كاري منحصر به فرد انجام داده است و در مورد دوم نيز وجود ساختار مشابه در مسير متفاوتي به كار گرفته شده است و بنابراين استفاده اي جديد و خلاقانه از ابزار صورت گرفته كه باز نشانگر خلاقيت و سنت شكني هنرمند است و پايه هاي خردگرايي مدرنيته آن را تاييد مي كند.
با اين دانش نگاهي به دو اثر مشابه مي كنيم، اثر،حسين خسروجردي در بي ينال ۲۰۰۳ و نيز حلقه اي از انسان هاي گلي را نشان مي دهد كه سرگرم بحث و گفت وگو هستند درحالي كه بر متني دست نوشته كلاژ شده اند و يك چرتكه در ميانشان است. اين اثر با اثر ديگري مقايسه شده است كه گفته مي شود از كاتالوگ بي ينال و نيز چاپ ۲۰۰۲ استخراج شده است،در اين اثر نيز حلقه اي از انسان ها نشان داده شده است كه سرگرم بحث و گفت وگو هستند. فارغ از مسئله رسانه مورد استفاده دو هنرمند كه يكي از چيدمان (اينستاليشن) مجسمه و ديگري از نقاشي با تكنيك هاي كامپيوتري استفاده كرده است. آيا مي توان در اين ميان هنرمند دوم را به كپي برداري و سرقت هنري متهم كرد.
شباهتي كه در اين ميان مشاهده مي شود استفاده از انديشه ساختاري حلقه انسان ها در حال گفت وگو با يكديگر است. به اين ترتيب با مشاهده اين شباهت بايد به جست وجوي معناي حلقه در دو اثر پرداخت و در صورت يكي بودن اين معنا هنرمند را به سرقت هنري متهم كرد و در غير اين صورت خلاقيت هنرمند را پذيرفت.
در اثر خسروجردي آدم هاي حلقه به شيوه اي سنتي بر روي زمين نشسته اند. محل گفت وگوي آنها نيز بر زمينه اي از سنت يعني يك طغراي دست نويس استوار است.حلقه اثر ديگر در فضايي مدرن انسان هايي نشسته بر مبل را نشان مي دهد فرم و حالت اين حلقه بيان مي كند كه اين انسان ها سرگرم بحث و گفت وگو براي حل مسئله اي پيچيده هستند كه هنرمند هيچ نشانه اي براي اطلاع از آن به دست نمي دهد تنها مي توان فهميد كه بحثي مهم در جريان است و تصميمي كه در اين حلقه گرفته مي شود نتيجه اي مهم در بر دارد. اما اينكه اين نتيجه چه مي باشد چيزي است كه هنرمند هيچ چيز درباره آن نمي گويد. هنرمند در اين اثر تمام تلاش خود را كرده است تا احساس گفت وگو كردن در سطحي مهم و حساس را به بيننده منتقل كند.
اما در اثر خسروجردي، وجود چرتكه در وسط حلقه،گفت وگو را تنها منوط به محاسبات مادي از نوع آنچه در بازارهاي سنتي ايران رايج است،مي كند.برخلاف بحث تجريدي اثر قبلي در اينجا گفتماني كه بر زمينه اي از سنت شكل گرفته است بازگوكننده روابط ميان انسان هاي مربوط به جغرافياي خاص ايران است و بازگو مي كند چگونه روابط عاطفي اين انسان ها با مناسبات مادي درهم آميخته شده است.
به اين ترتيب دو هنرمند از يك الگو يعني گردهمايي انسان ها براي بيان دو مفهوم متفاوت استفاده كرده اند،پس نمي توان هنرمند را متهم به سرقت هنري كرد زيرا انديشه دو هنرمند كاملاً متفاوت بوده و بنابراين در هر دو اثر با اصالت متن روبه رو هستيم.

آسيب شناسي بحران هاي اجتماعي در گفت وگو با دكتر يعقوب موسوي
كجروي اجتماعي
خانواده هسته اوليه زندگي اجتماعي است نهادي است كه بسيار و مطمئن تر امين تر، مجهزتر و آماده تر از ساير نهادهاي جامعه مي تواند در جلوگيري از آسيب پذيري اعضا و يا حداقل كنترل آن ها توانايي كافي داشته باشد
گفت وگو : رحمان احمدي
000810.jpg

اشاره:
امروزه ما در جامعه شاهد افزايش فقر،   بيكاري،  شكاف طبقاتي، طلاق، سرخوردگي اجتماعي، فرار كودكان و نوجوانان از خانه و... هستيم. افزايش اين جرائم باعث به هم خوردن نظم در روابط انساني شده و بنيان سنتي خانواده را نيز دچار تزلزل مي نمايد با افزايش جرائم خانواده نمي تواند نقش اصلي خود را در ساختارهاي فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي جامعه كه مهم ترين آن جلوگيري از جرم، كجروي و نابهنجاري هاي اجتماعي است به درستي ايفا نمايد.
از آنجا كه خانواده نقش بنيادين در روابط انساني دارد جامعه شناسان از آن به عنوان يك نهاد نام مي برند. در خصوص اهميت نهاد خانواده و نقش و كاركرد آن در جلوگيري از آسيب ها و ناهنجاري هاي اجتماعي گفت وگويي با يكي از صاحب نظران در حوزه جامعه شناسي انجام داده ايم كه مي خوانيد.
امروزه ما در جامعه شاهد افزايش فقر، بيكاري، شكاف طبقاتي، طلاق، سرخوردگي اجتماعي، سرقت و... هستيم، كه افزايش اين جرائم باعث به هم خوردن نظم در روابط انساني و اجتماعي در جامعه مي شود. با توجه به اين مقدمه و براي شروع بحث ضمن ارائه تعريفي از آسيب اجتماعي بفرماييد چرا جرائم و كجروي هاي اجتماعي در جامعه افزايش پيدا مي كند و علل و عوامل اين كجروي ها از ديدگاه علم جامعه شناسي چه مي تواند باشد؟
امروزه بحث از جرم، كجروي و آسيب هاي اجتماعي از مباحث بسيار مهمي است كه هم در جامعه ما و هم در بسياري از جامعه هاي ديگر كه شرايطي مشابه ما را دارند، وجود دارد. به ويژه بسياري از كلان شهرها در جهان در حال توسعه امروزه انواع مختلف آسيب ها و كجروي ها روبه رو هستند كه خود به يك معضل تهديدكننده اجتماعي تبديل شده است. خوب است در آغاز بررسي نماييم ببينيم كه آسيب چيست و چگونه تبيين مي شود. براي تحليل جنبه گوناگون موضوع لازم است چشم انداز جامعي نسبت به اين مسئله داشته باشيم و با كمك گرفتن از نظريه هاي علوم اجتماعي به ويژه جامعه شناسي و نظريه هاي روانشناسي اجتماعي به معني اخص آن كه تحت عنوان كجروي و آسيب هاي اجتماعي ياد مي شود، جنبه هاي مختلف آسيب در نظام تربيتي، اجتماعي و كاركردي را بازشناسي نماييم.
حوزه بحث از كجروي يا انحرافات اجتماعي بسيار وسيع است كه درواقع تجربه نظري موضوع از دهه هاي پس از توسعه شهرنشيني و صنعتي شدن را شامل مي شود. كجروي، پديده اي است عام كه محدوديت زماني و مكاني دارد. همه اجتماعات با درجاتي از كجروي و نابهنجاري روبه رو هستند. آن چيزي كه كجروي را تبديل به يك مسئله اجتماعي مي كند، افزايش رفتارها، فعاليت ها، اعمال و اقداماتي هستند كه تحت عنوان كجروي تلقي مي شوند، به عبارت ديگر، وقتي افزايش تراكم و فزوني دامنه كجروي هاي اجتماعي تشديد مي شود، موضوع آسيب ها، نابهنجاري ها و كجروي هاي اجتماعي و خطر اضمحلال اجتماعي و در نهايت تهديد و فروپاشي اجتماعي مدنظر قرار مي گيرد. تجربيات نظري و عملي اين موضوع را به اثبات مي رساند وقتي نظام اجتماعي مخصوصاً روابط و معادلات اجتماعي نتواند كاركرد خوبي را ايفا و يا وظايف خود را بسامان انجام دهند و يا هنگامي كه افراد نتوانند نيازها و خواست ها و درخواست هاي خودشان را با توسل به روش هاي معقول و منطقي درست تامين كنند و پاسخي براي نيازهاي معقول خودشان پيدا كنند، تمايل به ارتكاب بزه در آنها ممكن است افزايش پيدا كند. در طرح اين سؤال كه علل و عوامل واقعي اين كجروي ها و آسيب هاي اجتماعي چيست ممكن است پيش فرض هاي مختلفي مورد توجه قرار گيرد. اينكه آيا كجروي معلول كاركرد ضعيف نهاد اجتماعي است، يا نه معلول عدم هماهنگي بين ابزارها و اهداف اجتماعي پذيرفته شده در جامعه است و يا ممكن است گفته شود ضعف امكانات و شرايط در جامعه براي پاسخ دادن به نيازها و انتظارات مردم زمينه ساز بروز ناهنجاري ها و كجروي هاي اجتماعي مي گردد. از طرف ديگر رويكردهاي ديگري نيز در طرح مسئله و تبيين آسيب ها مطرح هستند. رويكردهايي كه تمايل دارند ريشه كجروي و ناهنجاري ها را مرتبط و منابع آسيب هاي رفتاري را در سازمان شخصيت و فرد جست وجو كنند. در اين رويكردها بررسي ضعف عناصر شخصيت، فقدان سازمان رواني نيرومند، فقدان تفكر و انديشه سالم در افراد جامعه را موجب بروز كجروي در رفتار و كنش هاي آنان مي دانند. دو رويكرد فوق چالش هاي نظري فراواني را همراه داشته اند كه هنوز هم ادامه دارد. اما آنچه كه امروز روشن است اينكه تفكيك مرزهاي فردي از حوزه نفوذ اجتماعي بسيار دشوار است، مي توان گفت كه خود آسيب پذيران، بزهكاران، مجرمان و كجروان هستند كه به ميزان بسيار زيادي در قبال رفتار خودآگاهانه يا ناآگاهانه، خواسته يا ناخواسته مسئوليت دارند و تحت تاثير منابع شخصيتي مستعد توليد بزه و يا ناهنجاري مي گردند و هم آنچه كه از منظر جامعه شناسي تاكيد مي گردد نقشي است كه نهادهاي اجتماعي و سازمان جامعه، عوامل و زمينه هاي جرم ساز محيطي بستر، را براي ارتكاب جرم و آسيب فراهم مي گردانند. آسيب ها همان عوارض يا بيماري هايي هستند كه مانع از ادامه حيات اجتماعي به صورت درست و بهينه آن مي شوند، آسيب و عوارض، عوامل اختلال گر، تهديدكننده و تضعيف كننده حيات اجتماعي، روابط جمعي، فعاليت افراد و كاركرد آنها هستند. اينها اصول مشترك و پذيرفته شده در تبيين آسيب هاست كه در تمام رويكردها بر روي آنها تاكيد مي شود. اكنون با توجه به همنوايي رويكرد شخصيتي و اجتماعي اين سؤال مطرح است كه سرانجام كدام منبع براي آسيب ها بيشتر مي تواند در مطالعات و برنامه ريزي ها مورد توجه قرار گيرد.
000815.jpg

همان طوري كه اشاره شد، منشا اين آسيب ها از منظر جامعه شناسي ناشي از سوءكاركرد شبكه اجتماعي و نهادهاي اجتماعي است. بنابراين براي اينكه در پايان توصيفي دقيق تر از آسيب اجتماعي ارائه داده باشيم به تعريفي از «مرتون» اشاره مي كنيم كه در نوع خود به عنوان يك مرجع نظري مورد توافق، كاربرد فراواني دارد. به نظر مرتون كليه اجتماعات و محيط هاي انساني داراي اهداف و آرمان هاي بزرگ و يا محدود نزد خود هستند. اين نوع اهداف معمولاً متنوع و متعالي است و از يك طبيعت بلندپروازانه برخوردار است. در ذيل اهداف فوق رسيدن به خوشبختي و سعادت، بهره مند شدن از رفاه و توسعه و مانند آن دنبال مي شود. به عبارت ديگر اهداف مسير زندگي و شيوه معاش و ارتباط افراد را تبيين مي كند. به نظر او هنگامي كه اهداف يك نظام اجتماعي بسيار وسيع و يا احتمالاً نامحدود از لحاظ ابزار و لوازم و يا شرايط تحقق آنها محدوديت وجود داشته باشد. يعني جامعه در شرايطي كه آن اهداف را تعقيب مي كند امكانات، لوازم و يا شرايط رسيدن به آن اهداف را ندارد در نتيجه فاصله اي بين اهداف و وسايل تحقق آن اهداف ايجاد مي گردد. در چنين شرايطي زمينه براي بروز رفتارهاي انحرافي، ناهنجاري، قانون شكني، تعارض، ستيز و آسيب هاي اجتماعي در سطح جامعه فراهم مي گردد.
به عبارت ديگر افراد ممكن است ابزار و روش هاي معقول و منطقي را براي رسيدن به اهداف انتخاب نكنند و يا محروميت آنها از رسيدن به اهداف واكنش ها و سرخوردگي هايي را سبب گردد كه خود در مرحله بعدي مقدمه اي براي كجروي و يا قانون شكني باشد. البته حوزه ابزارها و روش ها از نظر ترس بسيار گسترده است. آداب، قوانين، سنت ها و امكانات فيزيكي و مادي، الگوهاي تربيتي و آموزشي و بسياري از موارد را شامل مي گردد. به ويژه در مبحث جامعه پذيري و سازگاري اجتماعي، قواعد و هنجارهاي اجتماعي واكنش مهمي به نهادهاي ميانجي و واسطه مانند خانواده و مدرسه مي دهد. نهادهاي فوق ممكن است در تسهيل فرايند انطباق ابزارها و وسايل و اهداف با ناكامي روبه رو بشوند.
شما اشاره كرديد كه عدم وجود ابزارهاي لازم مثل نهادهاي ميانجي، مدني و... باعث مي شود يك شكاف و گسيختگي بين افراد و نهادها و خانواده ايجاد شود، اين مسئله را در كنار رشد آسيب هاي اجتماعي چگونه تبيين و تحليل مي كنيد؟
به نظر من آن چيزي كه ما در كشورمان خصوصاً در دهه هاي پس از انقلاب با آن مواجه هستيم، افزايش عارضه هاي اجتماعي به اشكال مختلف است، اين عارضه ها را در دو سطح مي شود مشاهده كرد. هم در سطح كلان جامعه و هم در سطح خرد جامعه به عبارت ديگر در سطح ساختار اجتماعي، اقتصادي و اداري كشور، ما اشكال مختلف از بروز عوارض و آسيب ها را شاهد هستيم. براي درك بيشتر اين موضوع مي توانيم شاخص هاي مختلفي از بعد اقتصادي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي و... را مورد اشاره قرار دهيم. به عبارت ديگر در جهت تبيين و تحليل بيشتر عارضه هايي كه ساختار كلي جامعه به آن دچار است، مي توان موضوع فرار مغزها را به عنوان يكي از دلايل و نشانه هاي نوعي ناهمخواني در سطوح آموزش و خدمات در جامعه مطرح نمود. يا معضلات مختلف از نوع سوءكاركرد نهادها و بخش هاي اقتصادي، فرصت سوزي هاي اقتصادي و در شرايط كنوني تحولات بسيار سريع در فرايند توسعه اقتصاد جهاني و يا عدم كارايي موفقيت نظام اداري كه از جمله نتايج تلخ آن ناشايسته سالاري است، در بسياري از بخش هاي اداري جامعه ما شيوه محسوس وجود دارد و يا بعد مربوط به آسيب هاي سياسي كه نوعي نقصان درجازدگي سياسي است كه در لايه هاي مختلف جامعه خصوصاً در ميان جوانان مشاهده مي شود.
آمار و ارقام رسمي و غيررسمي كه همه روزه از سوي رسانه هاي همگاني اعلام مي شود نشانگر آن است كه جرائم، بزهكاري، كجروي اجتماعي مثل كودكان خياباني، مواد مخدر، طلاق و ... افزايش يافته است. با توجه به اين مسائل آيا افزايش جرائم نشان از اضمحلال بنيان خانواده ندارد يا به عبارت ديگر آيا اكنون بنيان الگوهاي سنتي خانواده در تقابل با الگوهاي مدرن دچار تزلزل نشده است، اين موضوع را چگونه تبيين مي كنيد؟
در شرايط كنوني خانواده ايراني در يك شرايط بحراني به سر مي برد و مرحله بسيار حساس و تعيين كننده را در گذر اجتماعي طي مي كند. الگوي سنتي و تاريخي نظام خانواده ما طي چند دهه اخير دستخوش تحول بسياري شده است. خانواده گسترده، همبسته، يگانه و يا خانواده به عنوان تامين كننده همه ارزش ها و آمال اعضاي خودش، كاركرد خود را در ايران به تدريج از دست مي دهد. شهرنشيني تحرك اجتماعي، افزايش سطح برخوردهاي اجتماعي، بالا رفتن سطح سواد، توسعه دامنه ارتباطات اجتماعي، افزايش ارتباط با جهان بيرون، آمد  و شدهاي فرهنگي، رواج خرده فرهنگ هاي جديد و همه موارد فوق الگوي سنتي نظام خانواده ما را درمعرض تغيير و تجديد ساختار قرار داده  است. به اين موضوع توجه داريد كه تغيير الگوي زندگي خانوادگي در شرايطي تغيير يافته است كه ما آمادگي و شرايط لازم را براي نهادينه كردن، دروني كردن و تثبيت ارزش ها و هنجارهاي حتي قابل كاركرد جديد، را دارا نبوديم و هنوز هم از آن رنج مي بريم. به علاوه ابزار هاي كافي براي تثبيت موقعيت كاركردي خانواده ايراني در شرايطي دستخوش تغيير شد كه هيچ نوع حمايت و پشتيباني اجتماعي، فرهنگي و روانشناختي در وراي اين تغييرات در سطح جامعه وجود نداشته است. البته آسيب پذيري نظام خانواده ايراني تنها به سال هاي پس از انقلاب محدود نمي گردد به عبارت ديگر ما مي توانيم عارضه و مشكلات ناشي از تغيير الگوي خانواده را به تدريج همگام با تحولات وسيع در جامعه از دهه ۳۰ و ۴۰ در ايران مورد بازبيني و بررسي قرار دهيم. پس از انقلاب كه توجه آرماني و ايدئولوژيكي به كاركرد خانواده مورد توجه قرار گرفت بدون اين كه واقعيت ها و شرايط نحوه كاركرد خانواده بستر جامعه جديد و ضرورت بازخواني نوين آن مورد تاكيد قرار گيرد. دراين جا اشاره كنم كه در دهه اول پس از انقلاب ديدگاه هاي مربوط به خانواده، ديدگاه هاي آرماني واعتقادي بوده و اصالت در فرآيند تربيتي و اجتماعي كلاً به خانواده داده مي شد اما نقص و اشكال عمده سياستگذاري فوق عدم اهميت دادن به الزامات و شرايط جديد بوده به عبارت ديگر كمتر به اين سطوح توجه مي شده است كه چگونه مي توان خانواده را در دنياي مدرن و نوين همگام با تحولات جديد الگوسازي كرد بدون آن كه كاركرد واقعي خود را از دست بدهد و يا چگونه مي توان كاركرد عمده آن را مورد باز توليد قرار داد. بدين ترتيب فرزندان ما ناچارند هزينه عدم توجه كافي و مطالعه لازم و نيز برنامه ريزي جامعه در قبال موضوع فوق را به صورت تحمل انواع مختلف فشار ها و ناكارايي ها بپردازند.
از يك طرف به عنوان يك واقعيت اجتماعي شاهد ظهور فاصله نسل ها هستيم، كساني كه ميراث نسل گذشته را دارند و پاسدار آن هستند و با بسياري از خرده فرهنگ ها، ارزش ها،  گرايش ها،  رفتار نوجوانان و جوانان نمي توانند همخواني داشته باشند و يا از سوي ديگر شاهد رويش و بروز نسل جديد از جوانان و نوجوانان هستيم كه فضا و دنياي اجتماعي آنان به طور طبيعي موجب ايجاد فاصله بين آن ها و والدين آن ها مي شود. شكاف نسل ها عنواني است كه اين روزها از آن بسيار صحبت مي شود. بديهي است شكاف نسل ها خود زمينه بسياري از ستيزها را درون نظام خانوادگي فراهم مي كند و يا حداقل موجب سوءتفاهم و يا سوءگفتمان در روابط ميان والدين و فرزندان مي گردد كه عوارض آشكار آن بسيار زياد است. البته ناگفته نماند كه شكاف نسل ها، مبين يك نوع شكاف اجتماعي است، شكافي كه در سطح كلان جامعه موجبات تجزيه روابط جمعي است. گفتمان سنتي تربيتي به هر علت و موجبي تغيير يافته است و در نتيجه اكنون ما به استقرار گفتمان جديد تربيتي را تماماً احساس مي كنيم و اين گفتمان نوين تربيتي مي تواند مجهز به دانش اخلاق و فنون آگاهي و شناخت جديد باشد و قواعد روانشناسي و جامعه شناسي جوان را در تماميت خود به كار گيرد و اين البته بر عهده برنامه ريزان، كارشناسان، مربيان، اوليا و آن دسته از خانواده هايي است كه نجات نسل كنوني و ارتقا و پايداري آن را هدف واقعي خود مي دانند و تا الگوهاي تربيتي نظام خانواده در ايران به ابزارهاي نوين علمي، آموزشي مجهز و آشنا نشوند آمادگي لازم را براي كنترل هدايت كافي رفتار، كنش و  آرمان هاي اعضاي خود پيدا نخواهد كرد.
ممكن است توضيح بيشتري بفرماييد كه خانواده چگونه مي تواند در كاهش جرائم بزهكاري و آسيب هاي اجتماعي نقش داشته باشد؟
000820.jpg

امروزه اگر در ادبيات جهان مطالعه و بررسي داشته باشيم، نقش خانواده در همه جوامع به صورت مختلف اذعان شده است و هيچ جامعه شناس و انديشمندي نيست كه اين مسئله را مورد انكار قرار دهد. خانواده هسته اوليه زندگي اجتماعي است، نهادي است كه بسيار و مطمئن تر، امين تر، مجهزتر و آماده تر از ساير نهادهاي جامعه مي تواند در جلوگيري از آسيب پذيري اعضا و يا حداقل كنترل آن ها توانايي كافي داشته باشد. خانواده هاي ايراني خوشبختانه برخوردار از اصول و ارزش هاي معنوي بالايي هستند و دغدغه تعليم و تربيت، سواد، تحصيل و اشتغال پيشرفت فرزندان خود را دارند و اگر ما بررسي كلي در اين زمينه بكنيم متوجه مي شويم بسيار بيشتر از انواع خانواده  هاي ديگر شايستگي توجه در اين موضوع را دارند. متوسط بالايي از خانواده هاي ايراني در راس اهداف خود خوشبختي و بهروزي، موفقيت اعضاي خود را دنبال مي كنند. حتي در پاره اي از موارد نوعي عصبيت و همبستگي قوي و عاطفي و اخلاقي در نهاد خانواده ايراني ملاحظه مي گردد كه خود عليرغم پاره اي عوارض بسياري از موارد منشا بسياري از كاركردهاي مفيد اجتماعي است. در بررسي از آسيب هاي اجتماعي در سطح كلان نيز مي بينيم خانواده گرايي، اصالت دادن به نهاد خانواده، منافع خانواده،  هستي خانواده، امنيت اعضا خانواده در يك اشكال غلط و انحرافي خودش موجب يك نوع طايفه گرايي و خويشاوندي، فاميل گرايي كه حتي در رسيدن به موقعيت ها و مسئوليت ها در بسياري از جاها ايجاد مشكل مي كند. وقتي فردي در مسئوليتي اعضا خانواده خودش را به كار مي گيرد. امكانات در اختيار آن ها مي گذارد در حالت خوشبينانه بايد بگوييم كه او يك نوع «حب» خانوادگي دارد و منافع خانواده را در نظر مي گيرد، يعني خوشبختي خانواده را مي خواهد و اين دو حالت دارد، وجه مثبت اين است كه اعضا به هم پيوسته هستند و همين پيوستگي سبب مي شود كه بزرگ ترها يعني پدر و مادر با درايت بيشتري متوجه بهداشت و سلامتي و جلوگيري از بزهكاري فرزندان خود بشوند، وجه منفي اش اين است كه  اعضاي خانواده به دليل پيوستگي عصبي، خوني و عاطفي كه دارند بيشتر به دنبال تعقيب و ترغيب منافع خودشان هستند و اين تغيير منافع همه جا منصفانه و عادلانه نيست و خيلي جاها ممكن است به ضرر ديگران تمام شود.
از اين بحث نتيجه مي گيريم كه نهاد خانواده نهاد پراقتدار و استوار درجامعه ايران بوده و هست. بخشي از اين آسيب هايي كه مورد بحث ما هست خصوصاً در سطوح كوچك تر و محدودتر، يعني  قبل از اين كه تبديل به جرم اجتماعي بشود تراكم و افزايش اين آسيب ها و شدت گرفتن دامنه آن ها است كه موجب بروز جرم مي شود، ما با اشكالي از جرم اجتماعي روبه رو هستيم، تهديد قتل، اعتياد و ... وظيفه برنامه ريزان است كه ريشه هاي آن را شناسايي و زمينه كاهش آن را فراهم گردانند. بديهي است هيچ جامعه اي بدون جرم فاقد هر نوع آسيب نيست، اما هر جامعه اي در قبال افزايش جرم نمي تواند بي تفاوت بماند. كاهش آسيب هاي اجتماعي كاهش جرم اجتماعي است. اما آن چيزي كه حجم زيادي از نگراني را موجب مي شود عبارت است از اشكال پراكنده كوچك و محدودي از آسيب ها كه در صورت عدم جلوگيري از آن ها و قطع نكردن ريشه آن ها، اين آسيب ها ممكن است زمينه ساز بروز جرم هاي اجتماعي شوند و هنگامي كه جرم اجتماعي شدت پيدا كند و دامنه خشونت هاي اجتماعي زياد شود، جامعه امكان لازم را براي برخورداري از مواهب سعادتمندي را از دست مي دهد. براي رسيدن به يك جامعه مطلوب و داشتن جمعيت شاداب و با نشاط و سالم براي توسعه و شرايط بهره وري عمومي نياز داريم روزنه هاي بروز آسيب ها را از هر كجا كه هست مسدود كنيم.
عموماً دلايل ارتكاب جوانان به آسيب ها متنوع است و انگيزه هاي مختلف موجب ايجاد بزه مي شود، گاهي محروميت فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي،  گاهي محروميت رواني ،عاطفي و ... است و همه اين ضعف ها باعث مي شود افراد به همه هنجارهاي جامعه بي تفاوت بشوند و بي تفاوتي به هنجارهاي اجتماعي زمينه ساز آسيب هاي اجتماعي در جوانان مي شود.
ما هر روزه آمار اطلاعات و فرار دختران، پسران و زنان از خانه و كشانده شدن آن ها به باندهاي تبهكار اجتماعي را به اشكال مختلف شاهد هستيم كه براي همه نگران كننده است و علامت آشكار يك نوع بيماري و عارضه شديد بيماري اجتماعي هم در سطح جامعه و هم در سطح خانواده است. اما اينكه خانواده ها تا چه ميزان در اين قضيه مسئول هستند و طرف موضوع مي توانند قرار بگيرند و مي توانند بازدارنده بشوند و خودشان مورد باز توجهي و باز ساختاري قرار بگيرند، با توجه به مطالعات تجربي كه بر روي جوانان صورت گرفته است. فرارها معمولاً از سوي كساني صورت مي گيرد كه خانواده آنها دچار مشكل هستند از لحاظ ساختار دروني خود مشكل طلاق، ناسازگاري  زن و شوهر، ازدواج پدر خوانده و مادر خوانده و محروميت بچه ها از ديدار پدر و مادر حقيقي موارد فساد نهاد خانواده را از ابتدا دچار آسيب پذيري مي نمايد. خانواده هايي كه به دليل فقر شديد اقتصادي در سال هاي اخير از مناطق نواحي روستايي به نواحي شهري آمدند و بدون هيچ نوع حمايت و مساعدت اجتماعي، وقتي بچه ها به شهر مي آيند و در شهر بزرگ مي شوند با زرق و برق موجود در شهر آشنا مي شوند از طريق تلقيني كه از ناحيه بزرگتر هاي اين خانوده ها مي شود حس بلند پروازانه رشد و ترقي در آنها تشديد مي شود و چون خانواده نمي تواند آنها را در رسيدن به آرزوهاي جديد ياري كند، اصطكاك بين آنها از يك طرف و داشتن انگيزه براي بچه هاي نوجوان براي رسيدن به رفاه از طرف ديگر موجبات تشديد ستيز و ناسازگاري بين آنها و خانواده مي شود در نتيجه ممكن است خود عامل فرار آنها از خانه به سوي جامعه بزرگ فاقد هر نوع هويت حمايتي باشد. به دلايل ديگري كه در مورد فرار كودكان مي شود اشاره كرد اين است كه امروزه ما يك نوع ستيز و جنگ و فرسايش فرهنگي در سطوح خانواده ها شاهد هستيم كه خانواده ها دچار معذورات اقتصادي،  اجتماعي و  محدوديت هاي فرهنگي در چارچوب سنت ها هستند و خودشان را مقيد به آن و خروج از آن را بدنامي مي دانند،  اما دختران و پسران به اين مسائل بي اعتنا هستند و پاي بند به آنها نيستند و لذا چون نمي توانند با خانواده كنار بيايند كار به شدت و ستيز و درگيري مي كشد و بچه ها راهي خيابان ها مي شوند، در واقع از دنيا كوچك خانواده به دنياي بزرگ جامعه پناه مي برند. اما آيا جامعه نهاد هاي خودش را براي پذيرايي اجتماعي و فرهنگي از آنها فراهم كرده. اينها سئوالاتي است كه بي پاسخ مانده است و بايد هم بگوييم،  متاسفانه خير؟
درست است كه سازمان بهزيستي و شهرداري سعي شان بر اين است خدماتي را در كاهش آسيب و بازپروري دختران و كودكان خيابان انجام بدهند،  ارزيابي از عمكرد آنان نشان مي دهد كه در اين زمينه ها متاسفانه خيلي موفق نيستند.
به نظر مي آيد ما به دليل ساختار شكننده نظام اجتماعي و روابط داخل خانواده ها مدت ها با مشكل پديده كودكان فراري روبه رو خواهيم بود.
باتوجه به شكافي كه امروزه بين نسل به و بوجود آمده باعث يك نوع عدم تعادل و عدم انسجام در ميان خانواده ها شده است از سوي ديگر هژموني و سلطه اي كه امروز وسائل ارتباطات همگاني همچون ماهواره، اينترنت، تلويزيون و برخانواده ايجاد كرده، سبب ايجاد يك نوع تعارض فرهنگي ميان پدر و مادر و نوجوانان و جوانان شده است و براي ايجاد همبستگي و انسجام ميان خانواده ها شما راهكار را در چه مي دانيد؟
به نظر مي رسيد كه اين موضوع درستي نيست كه ما خانواده را مخاطب خود در مبارزه با آسيب هاي اجتماعي قرار بدهيم و از آنها انتظار داشته باشيم كه جهد و تلاش خود را به كار گيرند كه مانع از آسيب ديدگي فرزندان خود بشوند، خانواده همان طوري كه اشاره شد. خصوصاً درساختار ما داراي شرايط و امكانات زيادي است، كه بتواند جلوي آسيب ها را بگيرد، البته ما مي دانيم كه اين نهاد به تنهايي قادر نخواهد بود مانع از گسترش آسيب بشود، اما خانواده مي تواند نقش اصلي را در مقايسه با ساير نهاد ها مانند آموزش و پرورش ايفا كند، در اين زمينه بايد به دو موضوع توجه كرد:
اول:ساختار خود خانواده است يعني ما از خانواده    اي مي توانيم انتظار داشته باشيم كه در اين موضوع موفق باشد كه خودش دچار آسيب و مشكل نباشد.
حال مشكلات اقتصادي،  خانواده ها، ايجاد تسهيلات لازم براي ازدواج جوانان، ايجاد شرايط تحصيل و رقابت علمي و اجتماعي و نيز حذف قيد و بندهاي كاذب و غلط اجتماعي و فرهنگي از طريق مراكز رسانه اي مبارزه با عرف ها و هنجارهاي ضد ارزشي كه به عنوان خرده فرهنگ در بين خانواده ها مخصوصاً در نواحي مرزي مسئولين قرارگيرد، هنگامي كه مشكل اقتصادي مشكل حمايت بهداشتي و رواني خانواده ها و  مددكاري اجتماعي مخصوصاً در سطح زوج هاي جوان براي تثبيت نهاد خانواده حل نگردد نمي توان از خانواده انتظار داشت كه نقش خود را در جلوگيري از آسيب ها درست و به خوبي انجام دهد.
دوم: تجهيز خانواده ها به سلاح كارشناسي ،دانش ، ابزار و مراجعه به مراكز تربيتي و مددكار اجتماعي و ... است كه بسياري از خانواده ها نمي دانند كه بچه هاي بزهكار خود را چگونه سامان بدهند يعني نوجواني كه در آستانه آلوده شدن به مواد مخدر است خانوده ها نمي دانند با چه شيوه اي جلوي آن را بگيرند، كه اينجا يك نوع تعامل مشترك بين نهاد هاي تربيتي و خانوده را مي طلبد. من تصور مي كنم سازمان بهزيستي بايستي يك هزينه و سرمايه گذاري بزرگي در اين زمينه داشته باشد تا از طريق شعب و مراكز خودش ، همكاري مراكز فرهنگي، فرهنگسراهاي شهرداري انجمن اوليا و مربيان آموزش و پرورش و ... با همياري نهاد هاي خانواده يك سياست و يك راهبرد در درازمدت براي آموزش خانواده ها داشته باشد و خانواده متوجه شود كه با عوارض اجتماعي، حيات زندگي و سعادت فرزندانشان از بين مي رود.

جامعه
ادبيات
ايران
رسانه
زمين
شهر
عكس
ورزش
هنر
صفحه آخر
|  ادبيات  |  ايران  |  جامعه  |  رسانه  |  زمين  |  شهر  |  عكس  |  ورزش  |
|  هنر  |  صفحه آخر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |