سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۲
شماره ۳۱۳۴- Aug, 12, 2003
ادبيات
Front Page

داستان نوشتن
.يك ميز، يك فنجان.
005330.jpg
گيتا جاوداني
قلم، كاغذ، انفجاري در ذهن، گوشه اي از جايي مثلاً اتاق، خلوت و... و واژه در كنار واژه تا مي رسد به جمله. جمله در كنار جمله تا مي شود پاراگراف و... تا مي شود يك شعر يا قصه و اين دنيايي است كه خيلي ها با همان زندگي مي كنند، نفس مي كشند، دعوا مي كنند، به آشتي مي رسند و بعد هم مي روند. و نوشتن. چرا مي نويسند؟ نويسنده چرا سر به سر دنيا مي گذارد و چرا با خودش و همه، كلنجار مي رود تا بتواند خود را با نوشتن درآميزد؟ اصلاً نوشتن چيست؟ بگذاريد بيش از اين مقدمه سرايي نكنيم. اينكه «نوشتن چيست؟» پرسشي است كه روي ميز تعدادي از نويسندگان گذاشتيم و پاسخشان را گرفتيم و اين پاسخ گرفتن را در هر هفته دنبال مي كنيم. اين هفته را بخوانيد:
«من اولش مي نوشتم تا ثروتمند شوم، كه نشدم. بعدش مي نوشتم تا مشهور شوم، كه باز نشدم. ولي بعد فقط به خاطر اينكه به نويسندگي علاقه داشتم، مي نوشتم. و در واقع پس از اين بود كه كم كم پولي به دست آوردم و توجه ديگران را به خود جلب كردم.»(۱)
فرانتس كافكا نوشتن را بيرون جهيدن از صف مردگان مي داند. اما اين اكسير چيست كه مرده زنده مي كند! در واقع از نوشتن گفتن، بسيار دشوار است زيرا هميشه ابزار رسيدن به هدف بوده، نه هدف. سفري است كه مسير رفتن آن در خيال طي مي شود و تنها مقصد است كه واقعي مي نمايد و اين مسير خيال انگيز گاهي چه پراضطراب و دشوار آغاز مي شود چنان كه محمود دولت آبادي مي گويد: «دست كم در تجربه شخصي مي توانم بگويم آنچه مرا از پاي در مي آورد، ناممكن بودن نوشتن است. وقتي به ناچار شروع مي كنم به نوشتن، چنان است كه گويي به دوزخي وارد مي شوم، شايد به اميد آن كه بهشت داري برآورم. اما غالباً درون دهليزهاي آن در مي مانم و چون سرانجام از آن دهليزها مي گذرم با صرف سال هاي عمر، از پس چندي كه برمي گردم و به حاصل كارم مي نگرم؛ حقيقت اين است كه غالباً احساس ناخوشايندي دارم. پس گاهي به صرافت مي افتم كه دورش بريزم يا كه بسوزانمش. اما عمري كه در پاي آن ريخته ام چه مي شود؛ بنابر اين با بي رحمي به جراحي و تراشيدن و ساييدن همانچه مي پردازم كه در لحظات نوشتن شوقي جانسوز به آن همه داشتم و اين جرح و تعديل بيشتر نابودم مي كند...»(۲)
اما چگونه نوشتن آغاز شد...
اندرو رابينسون در مقاله اي با عنوان «داستان نوشتن»(۳) مي گويد: «در ميان اختراعات بشري، نوشتن بزرگترين اختراع محسوب مي شود، زيرا تاريخ  را به وجود آورد. نوشتن هنري است كه به واسطه آن نويسندگان به ارج و قرب بسيار دست يافته اند.
ما نمي دانيم كه پيشروان نگارش در چهار يا پنج هزار سال گذشته، چگونه نوشتن را آموختند. آنها براي سخنان و افكار خود، چگونه علامت گذاري را آغاز كردند و در حال حاضر ما چگونه بايد اين علايم و نمادها را پس از قرن ها رمز گشايي كنيم.»
در بخش ديگري از اين مقاله مي خوانيم:
«در طول تاريخ، نوشتن و سواد داشتن يك قدرت محسوب مي شده است. كسي كه قادر به خواندن و نوشتن بوده، فرصت هاي بيشتري براي موفقيت داشته است تا اشخاصي كه بيسواد بوده اند. اما در طي تاريخ بخش ديگري هم وجود دارد كه كمتر به آن پرداخته شده است. همپاي گفتن حقايق، براي گفتن دروغ نيز از نوشتن استفاده شده است. همچنان كه از اين وسيله براي تحصيل، پيشرفت و گسترش افكار مدد گرفته شده، براي گمراه كردن و عقب نگه داشتن و از كار انداختن افكار نيز از آن ياري گرفته شده است.
اما آنچه به اعتقاد رابينسون، اولين و مهم ترين انگيزه بشر براي گام نهادن در اين راه بوده است اشتياق به جاودانگي است. وي وجود هزاران يادگاري را كه به صورت كتيبه بر سنگ قبرهاي به جا مانده، دليل اين مدعا مي داند. او همچنين نگراني و هراس انسان ها از وقايع پيش بيني نشده آينده را انگيزه ديگر ميل به نوشتن معرفي كرده و مي گويد: «يك دليل ديگر براي نوشتن پيش بيني آينده بوده است. اكثر جوامع در گذشته نگران اتفاقاتي بودند كه در آينده رخ خواهد داد. نوشتن اين فرصت را براي آنان فراهم مي كرد تا هراس خود را بيان كنند.»
فرزانه كرم پور نيز همين سرگذشت را براي نوشتن تصور كرده و مي گويد:
«با آوا آغاز شد.
براي نشان دادن غم و شادي، عشق و نفرت، اندوه و هيجان كه از حنجره برمي آمد. پس از آن به تصوير درآمد. نقاشي شد بر ديوارهاي سنگي غارها. آوا، كلمه شد براي ارتباط بين انسان ها و كلمه به دنبال جاودانگي به خط تبديل گرديد و نوشتن پديد آمد تا راهي باشد براي ماندگاري انسان ها.
مي نويسيم تا خود را تعريف كنيم، تا به جادو و اكسير جاودانگي دست پيدا كنيم. تا داستان خود را به گوش ميلياردها انسان جهان برسانيم. براي دستيابي به ارتباط و يافتن همصدا و هم آوا.»
اما ميترا الياتي داستانش را از نابه ساماني زندگي شروع كرده و مي گويد:
«در جهان وقتي كه همه چيز نابه سامان است نوشتن آغاز مي شود و اگر منظور از نوشتن خلق ادبيات به خصوص ادبيات داستاني است، اين نكته مصداق پيدا مي كند. در واقع نويسنده مي نويسد تا آنچه را كه نيست، هست كند. چرا كه نوشتن تأثير واقعيت است برما. آثار بزرگان جهان برهمين اساس خلق شده و راز ماندگاري آنهايي چون جيمز جويس، بورخس، همينگوي، ايتالو كالوينو، ويكتور هوگو، چخوف، صادق هدايت و... مي تواند در همين نكته خلاصه شود.
الياتي ادامه مي دهد: «از اين رو ادبيات، جهاني از نو مي سازد و طبيعتا هر نويسنده اي جهان خودش را مي آفريند. يعني نويسنده از ديدگاه خود به بازنمايي جهان مي پردازد.
آلبر كامو، شهر طاعون زده را به تصوير مي كشد و كافكا انسان مسخ شده را نمايش مي دهد. همچنين آثار بزرگ جهان سرشار است از اين گونه نمايش ها. نويسنده با روايتش بر تاريكي ها و سايه روشن هاي زندگي نور مي تاباند. آنوقت پرده ها را به يك سو مي كشد و مخاطب را به ديدار جهانش مي برد.
به قول زنده ياد هوشنگ گلشيري: «ما مي نويسيم، چون ناچاريم بنويسيم.»
پس اگر بخواهيم به گفته هاي الياتي اسناد مي كنيم مي توان ادعا كرد در واقع اين ناگزيري است كه داستان نوشتن براي هر نويسنده خلق مي كند. چنان كه ابوتراب خسروي مي گويد: «از خردسالي كه دست به نوشتن مي زديم، خودمان اشراف نداشتيم كه چه مي كنيم و براي چه مي نويسيم. اما جاذبه اي هست كه ما را به آن ترغيب كند حالا كه تجزيه و تحليل مي كنم مي بينم نوشتن مي تواند يك مكانيزم باشد براي اين كه انسان با آن به كشف دنياي خود بپردازد. كلمات مختصاتي هستند كه نويسنده مي گذارد تا به وسيله آن جهان ذهني اش را در چارچوب آورده و آن را مرئي كند. پس نوشتن هم كشف است وهم كشاف جست وجويي است كه نويسنده در متن مي كند و در حين جست وجو ذات نوشتن متبلور مي شود.»
اما حال بايد به اين نكته پرداخت كه چگونه مي توان تن به سفر داد. يا به عبارت ديگر براي آغاز آن چه ملزوماتي لازم است. دولت آبادي مي گويد: «نويسندگي از خواندن كتاب آغاز مي شود.» بايد نويسنده عاشق خواندن باشد كه در اين صورت، خود به خود رشته مورد علاقه اش را در اين جهان بزرگ پيدا مي كند و عملاً از عشق به خواندن، يادگيري و فهميدن سرانجام به نقطه اي مي رسد كه فكر مي كند فهم و يادگيري اش را با نوشتن مي تواند تكميل كند.
وي در اين زمينه به تجربه خود استناد كرده و مي گويد: «شخصاً وقتي شروع كردم به نوشتن مي خواستم بهتر بشناسم و بفهمم يا آن چيزهايي كه فهميده ام محك بزنم. پس معتقدم نوشتن از عشق به فهميدن مي آيد.
عشق به فهميدن انسان را وا مي دارد به كتاب خواندن. به طرز جنون آسايي مي خواند و همزمان حس مي كند. او تجربيات زندگي و بيشتر سهيم شده و سرانجام به نقطه اي مي رسد. نوشتن را راهي مي يابد براي بهتر فهميدن خود، محيط اطراف و دنياي خود.»
علي خدايي نيز نوشتن را با داستان خواني آغاز كرده است.
اما او بسيار خوش اقبال است كه در اين مسير با مادر بزرگي مهربان همسفر بوده. مادر بزرگي كه از دل همين داستان ها بيرون آمده و راهگشاي نوه هاي عاشق نوشتنش است.
خدايي داستانش را كه پيش از اين، در شب هاي شهريور، براي داستان نويسان جوان روايت كرده بود، براي ما چنين بازگو مي كند:
«كلاس پنجم دبستان بودم. يك روز زمستاني كه برف هم مي باريد و ما ورزش داشتيم به جاي بازي و ورزش در كلاس نشستيم و تا زنگ تفريح يكي يكي كنار تخته رفتيم و گفتيم كه وقتي بزرگ شديم چه كاره خواهيم شد.
همه بچه ها البته دكتر و مهندس مي شدند. بعضي ها حتي دكتر چشم يا جراح شكم. يكي دو نفر هم خلبان. اما من گفتم كه مي خواهم نويسنده بشوم. معلم ورزش پرسيد: چرا نويسنده؟ گفتم: براي اين كه خوبه. دوستش دارم.
آن موقع نويسندگي براي من هم خوب بود و هم دوست داشتني.
معلم ورزش گفت: برو سر جات بنشين. رو به نفر بعدي كرد: تو بيا!
صداي راديو خيلي كم بود. آسمان هنوز روشن نبود. هواي عبور لباس فينا را از كنار رختخوابم مي فهميدم. او را مي ديدم و نمي ديدم. كنار ميز دايره اي مي نشست. فنجان قهوه اش را روي ميز مي گذاشت. چراغ مطالعه روي ميزش را روشن مي كرد. كتاب را باز مي كرد و آن را مي خواند. جرعه اي قهوه مي نوشيد و دوباره مي خواند. راديو در آن ساعت صبح موسيقي كلاسيك پخش مي كرد. كنار چراغ مطالعه، بسته سيگار هما بيضي بود كه او مي كشيد.
من كودك بودم و با او زندگي مي كردم. گاهي وقت ها او مي فهميد كه بيدارم آن وقت با صداي بلندتر مي خواند. نمي فهميدم. آسمان كه روشن مي شد كتاب را مي بست. كتاب ها جلدهايي با حروف طلايي رنگ ورو رفته داشتند. كاغذها كهنه بودند و زرد.
فينا مي گفت: فهميدي؟ مي خنديدم. مي گفت: از جنگ و صلح تولستوي برايت خواندم و يا: از مرغ دريايي.
در آن ساعت هاي تاريك و روشن روزهايي كه تمام شده اند فينا با تولستوي، مرغ دريايي و چخوف چكار داشت؟
اولين كارم وقتي بيست و چند ساله بودم چاپ شد. همين حالا هم مي توانم همه چيز را، ريز به ريز به ياد بياورم. روي جلد آن مجله را صفحات آغازين نقدها. بخش شعر. داستان خودم. دكه روزنامه فروشي را. چهار باغ را. مادرم را. خورشيد آن روز اصفهان را و مدام ورق زدن مجله.
با هم برابري نمي كنند؟ آن ميزگرد، آن رختخواب، آن فنجان قهوه، هوايي كه در آن اتاق حضور داشت. آن سيگار هما بيضي؟ همه اينها هميشه دنبال فرصتي براي بيان شدن بودند. حتي آن روزي كه برف مي باريد و من گفتم كه مي خواهم نويسنده بشوم.
آن روزهاي تاريك و روشن هميشه با من است. آن لحظاتي كه فينا با تولستويش، چخوفش قرار داشت و با آنها مي توانست روزش را شروع كند. با آنها به خريد روزانه مي رفت، با آنها غذا مي پخت. هيچوقت از او نپرسيدم آيا وقتي كارهاي روزانه اش را مي كرد روي تاب نشسته بود؟ مي دانم كه هر روز صبح با آنهاقرار داشت.
بيشتر داستان هايم را نيمه شب ها نوشته ام. فينا شب ها در خواب خروپف مي كند. مرا بيدار نگه مي دارد.روي ميز مي نويسم با موسيقي كلاسيكي كه فينا گوش مي كرد. وقتي مي نويسم، آن ميزگرد مي آيد، همان كه در داستان  «عصر هاي يكشنبه» فينا كنار آن مي نشست. از برف مي نويسم برقي كه در داستان «برف زمستان» مي بارد. از آن اتاق مي نويسم كه شايد شما آن را در داستان «خانه كنار دريا» خوانده باشيد. داستان ها در لحظه اي كه فينا راديو را روشن مي كند، در لحظه گرگ و ميش تمام مي شوند و من خواب و بيدار او را تماشا مي كنم.
خيلي دوست دارم حتي براي يك بار هم شده او از من داستاني بخواند و همه چيز را با چشمان من ببيند. اما خوابم مي برد و او مي آيد و مي رود. يك روز فينا از من پرسيد بالاخره تو چكار مي خواهي بكني، چكاره مي شوي؟ گفتم: مي خواهم نويسنده بشوم. او خنديد و گفت: خوش به حالت. همه نمي تونن بنويسند.
تا صبح نوشته ام و حالا يك روز ديگر پيشروي من است. بايد از امروز هم بنويسم.
***
۱- تامس سوليوان، فن داستان نويسي، ترجمه محسن سليماني
۲- مؤخره كتاب سلوك، محمود دولت آبادي
۳- اولين كتاب نوشتن، گردآورنده كاظم رهبر

محمد قاسم زاده:
هرگز به مهاجرت فكر نكرده ام
005345.jpg

فرشاد شيرزادي
قاسم زاده مي گويد:«براي من، زندگي در ايران مثل نفس كشيدن ماهي در آب است. هرگز به مهاجرت فكر نكرده ام و نمي كنم و دوست نداشتم در كشوري جز ايران زندگي كنم. چون تمام مصالح داستانم را از زندگي در ايران مي گيرم. در ايران هم جز تهران، شهر ديگري را براي زندگي انتخاب نخواهم كرد».
* داستان نويسي را از كجا و چگونه آغاز كرديد؟ به نظر خودتان اگر داستان نويس نمي شديد به چه هنري روي مي آورديد؟
- ادبيات را خيلي زود از كودكي شروع كردم و با خواندن داستان اين روند به شكل جدي تر برايم ادامه داشت تا در اواسط دبيرستان نوشتن را آغاز كردم. هرگز زنگ انشاء برايم جدي نبود و در حين مطالعه درس هاي دبيرستان، لابه لاي كتاب ها، رمان و داستان  مي خواندم.
هيچ وقت فكر نكرده ام اگر داستان نويس نبودم دست به چه كاري مي  زدم. اما اگر روزي، زندگي دوباره اي داشته باشم و از نو به دنيا بيايم، مطمئناً  ادبيات داستاني را انتخاب مي كنم و از ابتدا باز هم به سراغ همين رشته خواهم رفت. حكايت ما با ادبيات، حكايت آدمي و  آب است. همان طور كه انسان نمي تواند بدون آب زندگي كند من هم بدون نوشتن داستان، زندگي برايم ممكن نيست.
* اگر روزي بنا باشد به مسافرت برويد كجا را انتخاب مي  كنيد؟
- مسافرت در ايران و آن هم براي مدت كوتاه؛ خوب قطعاً قسمت هاي جنوب و جنوب شرقي را برمي گزينم. اگر هم قرار باشد به خارج از ايران مسافرت داشته باشم حتماً آمريكاي لاتين را انتخاب مي  كنم.
* كدام كشور آمريكاي لاتين؟
- برايم فرقي نمي كند ولي شايد كوبا در رده آخر باشد. مكزيك و پرو را بر همه كشورهاي آمريكاي لاتين ترجيح مي دهم يا به فرض برزيل كه با ديگر كشورها به طور كلي متفاوت است.
* بهترين شهر براي زندگي كدام است؟
- تهران نخستين شهر من براي زندگي بر كره زمين است.
براي من، زندگي در ايران مثل نفس كشيدن ماهي در آب است. هرگز به مهاجرت فكر نكرده ام و نمي كنم و دوست ندارم در كشوري جز ايران زندگي كنم. چون تمام مصالح داستانم را از زندگي اجتماعي در ايران مي گيرم. در ايران هم جز تهران شهر ديگري را براي زندگي انتخاب نخواهم كرد. پس مطمئناً بهترين شهر براي زندگي تهران است. طي سالهاي متمادي، خيلي ها مرا به مهاجرت تشويق كردند اما هيچ گاه اهل مهاجرت نبوده ام و هميشه فكر كرده ام كه اگر نويسنده اي بخواهد مهاجرت كند اول اين كه كجا مي خواهد برود و دوم، چه كاري مي خواهد انجام دهد؟ هنگامي كه در خارج از ايران، بر خيابانهاي ديگر شهرها راه مي روي مردم مي خندند؛ و نمي داني براي چه مي خندند. گريه مي  كنند و باز هم نمي داني براي چه گريه مي كنند.
من تا پايان عمر در ايران هستم و در تهران زندگي خواهم كرد.
* رنگ مورد علاقه تان چيست؟
- طوسي
* بزرگترين نقاش جهاني كيست؟
- «شاگال» نقاش فرانسوي- روسي.
* بهترين بازيگر سينماهاي خارج؟
- هميشه عاشق كارهاي «گري گوري پگ» بوده ام. به نظرم، تا حال روي دست اين بازيگر كسي نيامده.
* موسيقي مورد علاقه تان؟
- «چهار فصل ويوالدي» گاهي هم موسيقي جاز به خصوص، «لويي آرمسترانگ» گوش مي دهم.
* طي اين همه سال خواندن و نوشتن، كدام كتاب را بيشتر از هر كتاب ديگر دوست داريد و تصويرهايش مدام پيش چشمتان مي آيد؟
- «شوايك، سرباز ساده دل» نوشته «يارسلاو».

نگاه
نقد، هنر و مخاطب

علي سعادتمندي
جامعه شناسي هنر عرصه گسترده اي است، با زير مجموعه ها و سرفصل هاي فراواني كه هر يك از آن ها در جريان و شرايط خاص تاريخي و اجتماعي بوجود آمده، رشد كرده و مبناي تأويل و نقد قرار گرفته اند. يكي از مهمترين موارد در اين حوزه- خصوصا در يكصدسال اخير- مبحث تعامل و تأثير متقابل هنر بر جامعه و جامعه بر هنر و نيز شكل و چگونگي اين تأثير بر يكديگر بوده است. در گذشته- دوران كلاسيك- به علت پيچيده نبودن ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي، و نيز محدود بودن عوامل و عناصر اطلاع رساني، شكل و نوع تأثير ساده بوده و تا حدودي مواضع هر يك از اين مؤلفه ها در قبال يكديگر روشن تر به نظر مي رسيد. با گذشت زمان و پيچيده شدن ساختارها در عرصه هاي مختلف، جامعه شناسي هنر نيز دستخوش تغييرات بسياري شده و خود تبديل به يكي از شاخه هاي مهم علم جامعه شناسي گرديد.
با اشاره به اين نكته كه اين شاخه از جامعه شناسي، در هيچ يك از حوزه هاي آكادميك و تجربي جامعه ما چندان مورد توجه قرار نگرفته و تنها به بيان كلياتي اكتفا شده است، در اين مقال، ارتباط اثر هنري و مخاطب را سرفصل قرار داده و اندكي به آن مي پردازيم، تا مگر فتح بابي در جهت گسترش تأويل هاي ديگر در اين زمينه باشد.
در گذشته هاي نه چندان دور، در جامعه ما آٍثار هنري آفريده شده توسط مؤلف فاصله ذهني چنداني با مخاطب نداشته و درصد قابل توجهي از مخاطبان علاوه بر درك درونمايه اثر، قادر به شناسايي و لذت بردن از شگردها و معيارهاي زيبايي شناختي آن بودند.
005335.jpg

با پيچيده تر شدن روابط انساني، نهادينه شدن مؤلفه هاي شهرنشيني، ورود عناصر مدرن، بسط و گسترش رسانه ها و تغيير در ديدگاهها و سنت هاي زيبايي شناختي به نظر مي رسد فاصله اثر هنري و مؤلف با مخاطب بيشتر شده و هر چه در بستر زمان پيشتر مي  رويم، مخاطب ديگر قادر نيست به راحتي با آثار و متون هنري- ادبي ارتباط برقرار كند.
در آسيب شناسي چنين وضعيتي دلايل فراواني را مي توان درپي هم رديف كرد. دلايلي كه هر يك مي توانند موضوع مبحث و مقام جداگانه و مفصلي باشند. گروهي از هنرمندان و منتقدان، هنر معاصر را نخبه گرا دانسته و معتقدند هنر برخلاف گذشته، سنگيني بار تعهد و اطلاع رساني در حوزه هايي همچون سياست را بر روش نداشته و اصولا امروزه براي عده و گروهي خاص آفريده مي شود. در واقع در اين نوع تلقي از هنر و اثر هنري، حلقه مخاطبان محدود به افرادي كاملا حرفه اي بوده و هر گونه بحث در باب هر گونه رسالت و تأثير يا وظيفه اي امري سنتي محسوب مي شود. ناگفته پيدا ست كه با چنين تز و عقيده اي هنر سرگرم كار خود بوده و به پركردن فاصله مخاطب و اثر هنري در روزگار معاصر نيازي نيست.
عده اي ديگر - درست برخلاف دسته اول- علاوه بر آنكه هنر و اثر هنري را همچنان به عنوان عاملي مهم در جهت تغيير روند تاريخي و اجتماعي ارزيابي مي كنند، براين امر نيز پاي مي فشارند كه هنرمند با درك و وقوف بر موقعيت انسان و تاريخ جامعه خود، بايد عناصر زيبايي شناختي اثرش را بر مبناي شناخت آن ها معماري كرده و در صورت لزوم سطح آفرينش و خلاقيتش را تا امكان فهم و درك جامعه و افراد آن در طبقات مختلف، پايين آورده و تعديل كند.
مبناي بخش ديگري از ذهنيت فرهنگي جامعه در اين ارتباط، تفكري بينابيني است، بدينگونه كه از سويي كاركرد هنر و آثار هنري را مورد توجه قرار داده و از سوي ديگر معتقدند كه نبايد براي امر درك و دريافت مخاطب، هزينه اي همچون منطبق نمودن سليقه هنرمند با جامعه را متحمل شد. اين گروه بر آنند كه در صورت حاكميت چنين فضايي، ذهنيت جامعه تنبل بار آمده و در عرصه تفكر در جا خواهد زد. به همين دليل مخاطب خود بايد همت كرده و خود را اندك اندك به سطح آثار هنري آفريده شده و الگوهاي زيبايي شناختي به كار گرفته در آن برسانند. اما كداميك از اين گروه ها محق بوده و اصولا در روزگار معاصر جامعه ما، با توجه به شرايط اقتصادي، سياسي، تاريخي و فرهنگي،  و نيز با در پرانتز گذاشتن مقايسه با جوامع ديگر، كدام يك از طيف ها به تأويلي از يك ارزيابي درست و جامعه شناخت نزديكتر هستند؟
آنچه مسلم است، امروزه ديگر نمي توان با مباني و الگوهاي كهنه و سنتي جامعه شناسي و هنر به سراغ چنين مبحثي رفت. در اين مقال موضوع بر سر حقانيت گروه خاصي نبوده و با تأكيد بر محوريت «طرح موضوع» در ادامه به مؤلفه اي اشاره مي شود كه به نظر مي رسد كمتر به آ ن- خصوصا در اين حوزه- پرداخته شده است.

نقد
آنچه در ذهنيت جامعه ما در حوزه هاي مختلف از واژه «نقد» نقش بسته است،  مجاور با مدلول  هايي است از واژه ها و تركيباتي همچون؛ ايرادگيري، مچ گيري، حقيركردن، ضايع كردن و مواردي از اين قبيل. در حالي كه نقد و فرآيندهاي آن را اصولا،مي توان در زمينه هاي شناخت، كالبدشكافي، جزيي نگري و گسترش دامنه هاي تأويل و تفكر جستجو و رديابي كرد. نقد هنوز در ما تبديل به يك عادت نشده است. اگر نقد را از فرزندان خلف انديشه بايد تلقي كرد: به علت عدم نهادينه شدن فرهنگ تفكر در جامعه ما،  نقد نيز- در معناي اخص آن هنوز فاقد مصاديق بيروني است. جامعه اي كه خود نقد پذير نباشد، به يقين منتقد پرور نيز نخواهد بود.
براي كاربردي كردن بحث، موضوع مقال- هنر- راپي مي گيريم؛
هنرمند داراي خصايص و ويژگي هايي رواني و فردي خاصي است. به گونه اي كه نمي توان حوزه خلاقيت آن را كاناليزه نموده و از او خواست كه علاوه بر آفرينش اثر، پرورش مخاطب را نيز همگام با آن مورد توجه قرار دهد. در عرصه هاي هنر و ادبيات پرورش مخاطب و ياري او در جهت ايجاد ارتباط با اثر هنري، يكي از كارهاي منتقد متخصص در آن ژانر هنري است. البته همانگونه كه اشاره شد، تلاش در جهت نزديكي مخاطب با اثر هنري يكي از كارهاي منتقد است. منتقد علاوه بر بذل توجه خود بر مخاطب، مي تواند مؤلف را نيز در شناخت موقعيت تاريخي، فرهنگي، سياسي ياري نموده و نيز او را نسبت به چگونگي به كارگيري تمهيدات و شگردهاي زيبايي- شناسايي- اثر واقف كند.
(ناگفته پيداست كه تبيين حوزه عملكرد نقد به اين سادگي نبوده و نقد امروز، حوزه هاي بسيار گسترده تري را دربرمي گيرد، تا آنجا كه متون نقد را در دوران معاصر آثاري مستقل تلقي مي كنند.)
آنچه آمد تنها گزارش گونه اي بود و تلاشي است در جهت عطف توجه به نقد و تأثير آن در حوزه جامعه شناسي هنر و نيز ارتباط آثار هنري با مخاطب. البته نبايد از ياد برد كه در كنار نقد، امروزه رسانه هاي ارتباط جمعي نيز نقش بسزايي را مي توانند در اين عرصه ايفاء كنند.

سايه روشن ادبيات

و اين بار نيز مي پرسيم: ۱- چه كتاب هايي خوانده ايد، كدام را پسنديده ايد؟ ۲- اتفاق مهم عرصه ادبيات چه بود؟ ۳- چه كارهايي در دست داريد؟
جاهد جهانشاهي: من هم مثل شما بي خبرم
005325.jpg

از كتاب شعر آنچنان سر در نمي آورم و به همين خاطر كمتر سراغ دفترهاي شعر مي روم. اما به تازگي مجموعه شعر سيمين بهبهاني را خوانده ام. واقعاً درخشان است و بي حكمت نيست كه لقب بانوي شعر ايران را دارد. همين طور كتاب «گارسيا لوركا» ترجمه آقاي «علي اصغر قره باغي» ترجمه خوبي بود و به نحوي آرامش بخش. چاپ خوب، انتخاب مناسب حروف هم نشانه زحمت كشيدن ناشر است. كتاب ديگر «دلبند عزيز ترينم» نامه هاي چخوف و اولگا كنيپرو با ترجمه احمد پوري است. هرچند ترجمه نامه ها در ايران متداول نيست، اما اين كتاب ارزشمند است.
درباره اتفاق ادبي بگويم كه انگار شما ذره بين دست گرفته ايد و در شهر دنبال اتفاق مهم مي گرديد. من هم مثل شما از اين اتفاق مهم ادبي خبري دريافت نكرده ام.
كتاب آخري كه تازه از من منتشر شده جشن بز نر اثر يوسا بود به همت نشر قطره. چند نمايشنامه هم زير چاپ دارم: خون در گلوي گربه، دلال محبت و دو نمايشنامه از راينرورنر فاسبيندر نمايشنامه نويس آلماني كه در سال ۱۹۸۲ به دليل نامشخصي از دنيا رفت. اين نويسنده در تئاتر و سينما بعد از جنگ دوم جهاني آلمان تأثير بسزايي داشت و چون از اين نويسنده نمايشنامه اي منتشر نشده بود اين ترجمه را انجام داده ام كه توسط نشر «ديگر» منتشر مي شود. يك نمايشنامه ديگر به اسم رئيس جمهور اثر نمايشنامه نويس اتريشي توماس برن هارد است كه آن را هم نشر «ديگر» منتشر مي كند. كتاب تجديد چاپ شده اي دارم از ماركز به نام عشق و شياطين ديگر كه به زودي چاپ دوم آن در مي آيد و بالاخره مرتكب خطاي نوشتن يك رمان مي شوم كه سال ها فكر مرا به خود مشغول كرده و تصميم گرفته ام آن را شروع كنم.

مسعود زندي: بحران را شعرهاي خوب حل مي كند
اين روزها بيشتر شعر مجلات ادبي- هنري را خوانده  ام. در ماههاي اخير، مجلات ادبي راه به دل نمي بردند و چند تايي هم كه خوب شروع شده بودند توانايي ادامه راه را به همان زيبايي نداشتند. شعري نديدم كه بتواند خود را تا آخر حفظ كند. فكر مي كنم از هول حليم مي افتيم توي ديگ. به محض اينكه آغاز خوبي در ذهنمان جا گرفت همين ضرب المثل در مورد آن صدق مي كند.
تولدي ديگر از فروغ و آخر شاهنامه از اميد در زمان خودش يك اتفاق ادبي بود. اتفاق  ادبي بايد به صورت عمودي باشد اگرنه هر روز ما شاهد اتفاق هاي افقي هستيم در صورتي كه اينها اتفاق نيست، كتاب بهزاد زرين پور را به هر حال نمي شود ناديده گرفت و چه خوب بود كه«تولدي ديگر» ايشان را هم بعد از اولين كتاب مي ديديم.
بعد از كتاب «تنبورهاي سنگي» از انتشارات آرويچ كتاب شعر ديگري آماده چاپ دارم. اما بايد به فكر اين بحران كتاب نخواني و نوعي شعر گريزي حتي در ميان شعرا باشيم كه بحران را شعرهاي خوب حل مي كند. اوضاع و احوال چاپ هم بستگي به همين موقعيت ها دارد.
005340.jpg

محمود معتقدي: اهل نظر براي اشاعه ادبيات به فرصت بيشتري نياز دارند
در ميان كتابهاي موفق شعري در ماههاي اخير مي تـوان از مجموعه  هاني از فهيمه غني نژاد، ناهيد كبيري، علي اكبر گودرزي طاتمه، علي اصغر عطاءاللهي، نرگس اليكاني، پونه ندايي، فرهاد عابديني، سعيد صديق و... نام برد كه هركدام داراي ويژگي هاي زباني خاصي هستند كه براي بازخواني و نقد درباره شان، نيازمند فرصت هستم كه فكر مي كنم در آينده نزديك بتوانم، دربازخواني اين مجموعه ها، حركت هايي داشته باشم. ضمن اين كه آثار پيشكسوتاني همچون حقوقي و باباچاهي و... در جاي خود مي تواند محل داوري هاي تازه اي باشد. بايد به آنها هم رسيد. آنچه در مورد فضاي شعر امروز مي توان گفت طرح اين نكته است كه بي مخاطبي و حضور نوعي بحران دروني كه تا حدودي مي تواند بازتاب مسايل فرهنگي جامعه باشد، البته شرايط تاريخي پيوسته در حال دگرگوني است و دير يا زود چهره هاي حرفه اي شعر و صاحبان بينش شعري، جايگاه خود را باز مي يابند. از سوي ديگر صداهاي ضعيف و تكراري كه با ادا و اصول همراه است، به تدريج خاموش مي شوند. اين كه مهمترين اتفاق ادبي در ماه هاي اخير چه بوده است؟ پاسخ اش اندكي دشوار است چرا كه همه روزها و روزگار ما، در پيوند با حوادث خوش و ناخوش است كه در حوزه ادبيات و هنر هم جدا از اين چشم انداز نيست اما در حوزه چاپ و نشر به چند نكته مي توان اشاره كرد. چاپ  رمانهايي همچون «سلوك» دولت آبادي و «دودنيا» خانم گلي شرقي، داستان «هلال پنهان» علي اصغر شيرزادي، در زمينه ادبيات جنگ، ادامه بعضي از جلسات شعر و نقد كتاب كه در زمينه نقد كتاب، فعاليت هاي خانه كتاب بيش از ديگر مراكز فرهنگي در اين ماه ها چشمگير بوده است. جا دارد در همين جا گفته شود، كه مقوله نقد و ايجاد فضاهاي مناسب در جهت شناخت آثار برتر ادبي، مي تواند جامعه را با اين نوع حركت هاي فرهنگي آشنا كند.
آخرين كتاب شعري كه از من به چاپ رسيد، در پاييز سال ۸۱ بود با عنوان «عشق همچنان مي تازد» كه همواره با واكنش هاي متفاوتي روبه رو شده و مي شود. يك مجموعه شعر تازه آماده چاپ دارم و دو مجموعه در شناخت و خوانش شعرهاي «فروغ» و «شاملو» آماده كرده ام و... صفحات ادب و هنر نشريات، به ادبيات سهم كمتري داده مي شود. چرا كه سينما و تئاتر و موسيقي و هنرهاي تجسمي در اين زمينه پيشتاز هستند. به نظر مي رسد كارگزاران فرهنگي نشريات، بايد براي اشاعه ادبيات به ويژه شعر و داستان و نقد، فرصت بيشتري به اهل نظر بدهند و در بازتاب جلسات نقد و بررسي و اطلاع رساني به هنگام آن، به گونه خطي عمل نكنند. نامي را مطرح مي كنند و نام ديگر را حذف مي كنند.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |   مدارا  |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |