سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۳۴- Aug, 12, 2003
دروازه درياها
005375.jpg
يوسف عزيزي بني طرف
هواپيما در فرودگاه بندرعباس كه مي نشيند، بوي شرجي را مي شنوي و وجودش را بر بدنت لمس مي كني حتي اگر آن روز، پايان هاي زمستان باشد. پرواز كه مي كني، شرجي در تنت مي ماند و لحظه هايي را با نفس هايش -كه نفس را خفه مي كند- سرمي كني.
و اين بار نه به سوي خوزستان كه مقصدمان بلوچستان است. گوينده هواپيما چه مي گويد: هيچ! ولي من مي دانم كه اكنون بر فراز كوه «مبارك»ايم. كوه نگاهبان تنگه هرمز و نزديك ترين نقطه به آن سوي دريا، به دبي و عمان و ابوظبي؛ و آشيانه نسبتا امن قاچاقچيان. و پس از آن جاسك است، ميان تنگه  و چابهار.
رشته كوه هاي ساحلي خشك كه از آن بالا تيره مي نمود، همچون دندان هاي كرم زده پيرزني تشنه است كه زبان از كام بيرون آورده و به سوي دريا دراز كرده است. بر و برهوت، حتي يك درخت به چشم نمي خورد. زبان تفتيده شور كام بر ساحل شوربخت همچنان تا شرق كشيده است. يك لحظه مي انديشي: اي كاش مي توانستم با قلب خودم آبياريش كنم. اي كاش مي توانستم اين طبيعت زمخت جفاكار را رام كنم. اي كاش مي توانستم با تواني سحرآميز، اين زن كهنسال پوسيده دندان را به نوعروسي جوان و شاداب بدل كنم؛ همچون عروسان دريايي كه در ژرفناي درياهاي همسايه در آب هاي سيمگون شناورند. اي كاش اي كاش... هواپيما در فرودگاه چابهار مي نشيند يا در واقع در پايگاه دهم شكاري. يكي از بزرگترين پايگاه هاي هوايي منطقه و روگشوده به سوي اقيانوس هند. و در كنارش پايگاه دريايي كه روي هم حدود سه هزار هكتار زمين را اشغال كرده اند. از «ديه گو گارسيا» تا اينجا براي هواپيما راهي نيست و اين پايگاه حلقه اي بود كه شاه با ساختن آن، زنجيره پايگاه هاي آمريكا را تكميل كرد. و من چنين مي انديشم كه غرض آنان از ساختن اين پايگاه، علاوه بر هدف هاي بيروني
-كه نمونه اش سركوب خيزش مردم ظفار بود- درهم شكستن روح مقهور مردم بلوچ بود. ولي كو آن همه عظمت و خودنمايي و جبروت؟ حبابي بيش نمانده و آنچه مانده، خيزاب هاي كوه آساي دريايي است كه آرامش ندارد.
اينجا از بندرعباس گرم تر نيست. بلوچان را مي بيني با لباس محلي در خيابان و اداره و مدرسه؛ بي آن كه كت و شلوار رضاخاني بتواند بر قامتشان جا بيفتد. دستش نرسيده يا از پس اين قوم صبور و سركش برنيامده بود؟ نمي دانم ولي مي بينم: اسطوره اي از تحمل و قناعت. با دو سه دانه خرما و جرعه اي آب، بيابان ها را درمي نوردند و سوار بر مركب كوير، مرزها را مي شكنند.
گفتم كه فرودگاه بخشي از پايگاه بزرگي است كه تا چشم كار مي كند ديوارش كشيده است. هفت كيلومتر تا كنارك و چهل و دو تا چابهار؛ و ما پس از دورزدن خليج چابهار به سوي شهر چابهار مي رويم. سال پنجاه و هفت نيز در عالم شيدايي و شناخت اين پهنه پهناور، اينجا بوده ام. در دروازه درياها. در چابهار كه اكنون مساحتش دو برابر شده است. يك خيابان اصلي بيشتر نداشت و اكنون سه چهار خيابان وسيع و بلواري پهن و دراز و چندين خيابان دارد كه از اين سر تا آن سر شهر را بايد با تاكسي طي كني.
دانشكده دريانوردي و شيلات و مخازن نفت و سه چهار اسكله كه مهمترينش، اسكله شهيد بهشتي را پس از جنگ ساخته اند و اين جنگ كه جغد شومش را بر بام خرمشهر و آبادان نشاند براي چابهار، گسترش و آباداني به بار آورد. جنب و جوش و حركت شبانه روز كاميون و بار و بارانداز و كشتي و فرودگاه و قاچاق و لباس و عطر وجين، همه يادآور سال هاي رونق آبادان و خرمشهر است. و شباهت هايي ديگر: كنار و ماهي و كوسه و روغن كوسه و زن هاي سياه سوخته اي كه صبح ها در پياده روها، باقلي و نخود پخته و ادويه جات و زيره و زردچوبه و شاهدانه و... مي فروشند. و آن سوتر دكه هايي كه عطر و ادوكلن «گامبيت»  و چاي «گلابي» و عرق گير «كاپيتان» مي فروشند. دريا و زار و لنج و قبيله و خان و شيخ هم يكي ا ست. ولي، اينجا سنت ها بسي استوارترند. در اينجا روح مذكر، حاكميت مطلق دارد و روح مونث، بي مقدار.
در كار صيد و قاچاق و كشت -اگر به ندرت در جايي يافت شود- مردها را مي بيني. زن بومي را نه در بازار لوكس فروشي ها مي بيني و نه در خيابان و نزد بقال و عطار؛ جايش فقط در خانه است. دوست بلوچي به من گفت: «زن در جامعه بسته ما حتي با پسرعموهايش هم نامحرم است. حق ندارد براي خريد روزانه برود و اين را مرد انجام مي دهد. اگر گاهي زن سيه چرده پژمرده اي را در خيابان مي ديدي يا پيرزن است يا دختران كم سن و سال.»
روح زن در خانه خفته است و روح مرد در بيابان و دريا، پريشان و سرگردان با موج و شن درمي افتد و در جواني به پيري مي رسد. خيزابه هايش همچون درياي آزاد سر بر سنگ مي سايد و سايه اش در بيابان تنها مونس اوست. راز روح بلوچ به روي ديگري بسته است. درخود است و با قوم و عشيره و طايفه خود. از نا آشنا مي گريزد و اعتماد ندارد. به دشواري با تو -نابلوچ- هم نفس مي شود و اختلاط مي كند. همان دوست بلوچ از لايه هاي جامعه قوم خود برايم گفت كه در راس آن، خان ها هستند و در ميانه پيشه وران و كاسبان و فروتر از همه سياهان.
البته اين لايه بندي، اكنون در شهر كمرنگ شده است و همو به من گفت كه بخشي از ساكنان منطقه سرباز، خود را قريشي مي دانند و از تبار عرب. ناگفته نماند كه بسياري از بلوچان در امارات متحده عربي و در عمان، كار و زندگي و آمد و شد دارند و در اين يكي، بيشتر لشكري اند. از اين رو گاهي به بلوچاني برمي خوردم كه عربي را به خوبي صحبت مي كردند.
قلعه پرتغالي ها هنوز پس از سيصد و اندي سال برفراز تپه اي در پيرامون شهر و مشرف بر درياي عمان ايستاده است. بخشي از ديوارهاي دژ ويران شده برج و باروهاي كساني كه زماني تا اصفهان نيز چيره بوده اند.
دستفروشاني ديدم كه تنباكو مي فروختند؛ گويا در ايرانشهر كاشته مي شود: اما در اين شهر -و در كل بلوچستان- بي آب و كم باران، كشاورزي رونقي ندارد. به ندرت گل و گياهي در گوشه اي جلوه مي فروشد. اقتصاد شهر بر لنج داري و صيد ماهي و ميگو مي گردد. در اينجا كوسه را نمك سود مي كنند و مي خورند و روغن كبدش را براي استحكام لنج ها بر بدنه شان مي مالند.
بازار چابهار عمدتا بر اجناس قاچاق و بيشتر پوشاك و عطر و چاي و پارچه مي چرخد كه از امارات و پاكستان مي آيد.
كنارك نيز همين ويژگي ها را دارد؛ با رونقي كه دو پايگاه هوايي و دريايي، در آن برهوت خدا به  آن داده اند. در كنارك -و يكي دو جا در چابهار- بازاري هست به نام بازار «لته فروشان» كه اجناس دست دوم خارجي را به شكل انبوه عرضه مي كنند كه گاهي در ميان آنها جامه هاي نو نيز پيدا مي شود و به قيمت ارزان در دسترس خريداران قرار مي گيرد. چابهار و كنارك، رونق خود را مديون جنگ ايران و عراق اند. چابهار اكنون (چند سال پيش) چهار اسكله دارد كه بزرگترينشان اسكله شهيد بهشتي است كه محل تخليه كالاهاي وارداتي از خارج است. اين اسكله ها طي جنگ ساخته شدند.
ميان كنارك و جاسك و بر ساحل درياي عمان نيز يك
موج شكن و يك اسكله صيادي ساخته شده و اين نشانگر وجود تحرك اقتصادي در اين منطقه پس از ركود و ويراني در خرمشهر و آبادان است. در ميان ساختمان هاي شيك ادارات و شركت ها و خانه هاي ميلياردرهاي بومي، اغلب مردم در كپرهاي حصيري زندگي مي كنند. گاهي همراه گاو و بز . گوسفند اصلا نديدم. كودكان در ميان خاك و خل مي لولند؛ پابرهنه يا با دمپايي لاانگشتي. بارها بچه هايي را ديدم كه در ميان زباله ها در پي چيزي مي گردند.
مساجد بوميان بلوچ به شيوه معماري هندي و پاكستاني ساخته شده اند. اين را در شكل و شمايل گلدسته ها و مناره ها و سردر مساجد مي بيني.
درختي كه در اين شهر فراوان مي رويد درخت «خرنوب» است كه در خوزستان هم زياد است. خاص مناطق گرمسيري است.
در بازار و مغازه ها و خيابان، موسيقي بلوچي به گوش مي رسد و مردم نيز به اين زبان تكلم مي كنند. مردها پيراهن بلند و پيژامه اي به تن مي كنند كه جامه ويژه بلوچ هاست و تعصب خاصي در پوشيدنش دارند؛ حتي در محيط كار. اغلب، كوفيه سفيد يا رنگي يا عرقچين به سر مي نهند اما بيشتر جوان ها چيزي بر سر نمي گذارند. مردها و سالمندان -اغلب- ريش مي گذارند و زن ها گوشواره هاي كروي و بيني واره بسيار كوچكي در سوراخي روي بيني مي گذارند كه از بيني واره هاي زنان روستايي عرب در خوزستان كوچكتر است. زنان، لباس ساده اي همراه با پيژامه اي رنگي همانند پيژامه زنان هندي و پارچه اي شبيه چادر بر دوش و سر خود مي كشند.
از هواپيمايي كه ترا از چابهار به زاهدان مي برد چيزي جز دريايي از شن و كوير نمي بيني اما نزديك تر كه مي شوي و درست بر فراز «خاش» و در ميانه بلوچستان، قله بلند تفتان، سر بركشيده است با لكه هاي سپيد برف بر ستيغش.
تنها برفي در همه آن منطقه. چه هيبتي دارد اين چكاد و چه حسرتي خوردم اين بار كه چند سال پيش كه با دوستي به اين خطه آمده بوديم چرا قله اش را فتح نكرديم؛ با اين كه تا دامنه كوه هم رفتيم. مرداد پنجاه و هفت بود و انقلاب و آتش سوزي سينما ركس و ناامني راه هاي بلوچستان. راستش با خطراتي كه در آن سفر با آن روبرو شده  بوديم، از خير كوه گذشتيم و به دريا بسنده كرديم.
زاهدان يا «دزدآب» پيشين قدمتي نود ساله دارد. بلوچ ها و سيك ها و بعدها بيرجندي ها از ساكنان بومي اين شهرند. زاهدان -اما- زاهدان قبل از انقلاب نيست. در آن هنگام يك خيابان پهلوي (امام خميني كنوني) بود و يك چهارراه «چه كنم»! شهر توسعه زيادي پيدا كرده. دو سه برابر آن سال ها. اردوگاه افاغنه و محله فقيرنشين شيرآباد از يك سو و جام جم و هتل صالح و چهارراه «رسولي» از سوي ديگر.
گويي اسكورت شخصيت ها با تيربار امري عادي است. چيزي كه در نگاه نخست باعث شگفتي مان شد. نزديكي شهر به مرزهاي پاكستان و افغانستان و مثلث طلايي، چنين مناظري را عادي مي سازد. مي گويند ميلياردرهاي شهر، قاچاقچيان آنند. بازارهاي لوكس فروشي و پوشاك زاهدان، يادآور بازار كويتي هاي آبادان و اهواز است.
صف هاي طولاني بنزين كنجكاوم كرد؛ زنجيره اي از وانت هاي «سيمرغ» و تويوتا. گفتند بنزين قاچاق مي كنند. بنزين ارزان ايران را در پاكستان يا در مرز به چند برابر مي فروشند. كسب و كاري پررونق و بي دردسر. اين كار در چابهار و كنارك نيز رايج بود.
از «كامبوزيا» هم بگويم. نخستين بار نامش را در دهه پنجاه -در دوران دانشجويي- شنيده بودم. كردمردي از قوچان كه مدت ها پيشكار دارايي استان بود و سپس با رژيم شاه درافتاد و با تاسيس كتابخانه اي در «كلاته كامبوزيا» در نزديكي زاهدان و كشت مزرعه اي در آن شوره زار، نام و آوازه اي يافت. قبرش در ميان كتابخانه اش قرار دارد. با شعري روي آن كه تاريخ فوتش را مهر پنجاه و سه ذكر مي كند. كتابخانه اي غني كه در آن كوير خشك و خالي، چون درختي ستبر و سبز خودنمايي مي كند. كتابخانه اي با بيش از چهار هزار جلد. از «وفيات الاعيان»  ابن خلكان گرفته تا «انسكلوپديا فرانسيز» و از «جامعه شناسي آريان پور» تا «در خاورميانه چه گذشت» و چندين و چند كتاب فارسي و عربي و روسي و فرانسه. اكنون اين كتابخانه زير نظر كتابخانه عمومي زاهدان است.
انسان وقتي سي، چهل سال به عقب مي رود و به آن فضاي ساواك زده، بازمي گردد درمي يابد كه چه روح آزاده و نترس و ستيزه جويانه اي داشته است اين مرد در گردآوري آن همه كتاب علمي و سياسي و اجتماعي و حقوقي و چه اراده اي براي احياي آن سرزمين مرده و شاداب كردن روح و تن آن. و من در دفتر يادبودي كه در آنجا گذاشته بودند به سهم خودم از عظمت كار ايشان ستايش كردم.
سيك هاي زاهدان
مي گويند وقتي رضاخان وارد اين شهر مي شود و نامش را مي پرسد مي گويند اسمش «دزدآب» است. اما همين كه سيك هاي شهر را مي بيند، دستور مي دهد نامش را «زاهدان» بگذارند.
سيك ها در زاهدان از نفوس اندك اما از نفوذ فراوان برخوردارند. آنان دست اندر كار تجارت و واردات لاستيك و لوازم يدكي و ديگر رشته هاي تجاري هستند. از وضع مادي نسبتا خوبي برخوردارند و اين -البته- ويژگي اغلب اقليت هاي ديني است.
سيك ها خود را شهروند قديمي زاهدان و ايراني مي دانند. آن گونه كه از آنان شنيدم، دو سه نسل است كه در آنجا سكونت دارند. فارسي و پنجابي و هندي را به خوبي تكلم مي كنند. حدود سيصد- چهارصد نفر در زاهدان و دو هزار تن در تهران و ديگر شهرهاي جنوبي ايران هستند. عبادتگاهشان «گودواره» نام دارد. فرصتي پيش آمد و من و دوستي از اهالي زاهدان در يكي از مراسم آنان شركت كنيم. پيش از ورود به ما گفتند كلاه يا عمامه سيكي بر سر بگذاريم. وارد كه شديم زني با لباس هندي بر تريبون بلندي نشسته بود و كتاب بزرگي را مي خواند كه درازا و پهنايش به نيم متر مي رسيد. دوست زاهداني ام به من گفت: اين كتاب مقدس آنان است. پس از يك ساعت خانم ديگري آغاز به خواندن كرد. سيك سالمندي كه در كنارم نشسته بود گفت: مرد يا زني كه نذر داشته باشد بخشي از كتاب را مي خواند و ختم آن تا چهل و هشت ساعت ادامه مي يابد. سپس ارگ بزرگي را در جايگاه قرار دادند و شخصي با نواختن بر ارگ با خواننده كتاب مقدس، همراهي كرد.
سالن متوسطي بود كه زن ها با جامه هندي در يك طرف و مردها در طرف ديگر آن نشسته بودند. هر تازه واردي كه مي آمد، همانند هنديان، دو كف دستش را به نشانه احترام به هم مي چسباند و سلام مي كرد. آنگاه همچون بوداييان روي زمين خم مي شد و زمين را مي بوسيد.
يكي از مردان سيك را ديدم كه ايستاده، مراسم سلام و احترام به شيوه هنديان را به جاي آورد. اين كار او براي چند لحظه ادامه داشت. وي در حالت رازآميزي فرورفته بود؛ حالتي شبيه خلسه. او، اين كار را دو تا سه بار تكرار كرد.
كودكان سيك نيز نظير بزرگسالان در برابر كتاب مقدسشان سر بر زمين مي سايند. گويا آوردن و بردن كتاب مقدس سيك ها نيز طبق تشريفات خاصي انجام مي گيرد.
بر بالاي جايگاهي كه كتابخوان بر بالاي آن نشسته بود و كتاب مقدس را مي خواند، نشانه ها و علامت هايي از مذهب سيك را قرار داده بودند. پيرمردي كه در كنارم نشسته بود گفت: «ما گوشت نمي خوريم چون كشتن گاو را حرام مي دانيم ولي ماهي مي خوريم. اغلب غذاهامان گياهي است و از اين رو ميانگين عمرمان بالاست». او بودايي ها و هندوها را بت پرست مي دانست و بر يكتاپرستي سيك ها تاكيد داشت. او مي گفت سيك ها براي پيامبر اسلام و امامان، احترام مذهبي قايلند.
هنوز طعم تند غذاي آغشته به فلفل فراوان سيك ها زير دندان هايم احساس مي كنم و محبت گرم بلوچ ها را در دلم.
اما بلوچ و بلوچستان همچنان از توسعه نامتوازن در كشور رنج مي برد و اين ريشه در تاريخ معاصر ايران دارد. بي جهت نيست كه بلوچ، هر غير بلوچي را «قجر» يا قاجار مي نامد و اين نشان از رويارويي اوليه اش با لشكريان قاجار دارد. خاندان پهلوي نيز، دست كمي از اسلاف خود نداشت و ستم ها و تبعيض ها را دوچندان كرد.
بلوچ، زبان دارد و فرهنگ و فولكلور غني. اما همه اينها شفاهي اند و روي كاغذ و كتاب و مجله نيامده اند.
بلوچستان مي تواند جولانگاه ماجراجويان و قاچاقچيان نباشد و براي اين كار بايد به كشاورزي و صنعت و خدمات دريايي اش توجه شود. اين استان استعداد كشت موز و مركبات را دارد و نياز به سدهاي فراوان. اما اكنون يك سد «پيشين» را دارد كه پس از يكي دو دهه، هنوز تكميل نشده است.
در عرصه صنعت نيز جز كارخانه بافت بلوچ -كه در زمان شاه ساخته شده- كارخانه جديدي ساخته نشده است.
بايد فرياد بلوچ را، حتي، از اين فاصله دور نيز بشنويم. چاره اي نيست جز اين كه غبار قديم نابرابري فرهنگي، زباني و اقتصادي را از سر و روي هموطن بلوچمان بزداييم. اين به سود يگانگي كشور است.

موزائيك سياسي و فرهنگي عراق
دانش و فرهنگ مردم عراق
بخش پاياني
ي. ع. ب
توان فرهنگي و علمي عراق
ملت عراق - به ويژه مردم شهرنشين كه سابقه شهرنشيني كهني دارند- ملت فرهنگمداري است. اين ملت پيشينه تاريخي پنج هزار ساله دارد و تدوين نخستين قوانين جهان را به آنان نسبت مي دهند. در دوران سومريان، بابليان و آشوريان، تمدن درخشاني در بين النهرين پديد آمد و گويا نخستين آثار شهرنشيني در اين نقطه دنيا پديد آمده است.
در عراق دو رشته مهم فرهنگي برجستگي دارد يكي شعر و ديگري هنرهاي تجسمي.در رشته اخير، هنرمندان برجسته اي همانند جواد سليم پديدار شدند كه اين يكي مكتب خاص هنري خود را دارد. بخشي از آثار تجسمي وي را مي توان در موزه بغداد و برخي از ميدان هاي شهر ديد.
در عرصه شعر بايدگفت كه بنيانگذار شعر نو عرب يك عراقي است به نام بدرشاكر سياب. وي در دهه چهل ميلادي به نوگرايي در شعر عرب دست يازيد و بعدها بسياري از شاعران مصري و سوري و لبناني، راه وي را دنبال كردند. البته همزمان با سياب، يك خانم شاعر عراقي به نام نازك الملائكه نيز دست به نوگرايي در شعر عرب زد كه برخي از ناقدان او را مادر شعر نو عرب مي دانند.
از ديگر شاعران نامدار معاصر مي توان از محمد مهدي جواهري نام برد كه درواقع واپسين شاعر كلاسيك گو و نامدار عرب است. عبدالوهاب البياتي شاعر نوگراي معاصر نيز عراقي است. اين دو شاعر به علت مخالفت با رژيم پيشين عراق، سال ها در تبعيد زندگي كردند و سرانجام در تبعيد مردند. شاعر كردتبار ديگري نيز هست به نام بلند حيدري كه به عربي شعر مي  گفت و شاعر ارزنده اي است. وي نيز در تبعيد درگذشت.
در دوره صدام حسين، شاعران و هنرمندان عراقي فراواني مجبور به ترك ميهن خود شدند. در اين دوره، پيرامون چهار ميليون نفر از عراق بيرون رفتند و در كشورهاي مختلف جهان پراكنده شدند. از اين چهار ميليون نفر، حدود يك ميليون نفر آنان روشنفكر و هنرمند و اديب و شاعر بودند. بزرگ ترين چهره هاي هنري و ادبي نظير سعدي يوسف، (شاعر) و كريم اسدي (نمايشنامه نويس و كارگردان) تاكنون در تبعيد به سر مي برند.
مي توان گفت طي سه دهه اخير هنرمندان، شاعران و نويسندگان عراقي زندگي تراژيكي داشتند و اين دليلي نداشت جز خودكامگي و استبداد صدام حسين.
من، طي مقاله اي كه در آبان ۱۳۷۴ تحت عنوان «از تهران تا بغداد»نوشتم و در روزنامه همشهري به چاپ رسيد به رنج و ستمي كه بر روشنفكران و هنرمندان و نويسندگان عراقي رفته بود، اشاره كردم. اين مقاله، درواقع سفرنامه من به عراق بود.
همچنين بزرگترين شاعر كرد جهان از كردستان عراق است. او شيركو بيكس نام دارد و شاعر نوگراي برجسته اي است كه هم اكنون در سوئد زندگي مي كند. بيكس مدتي وزير فرهنگ دولت جلال طالباني در كردستان عراق بود اما نتوانست فضاي سياست را تحمل كند و به حرفه اصلي اش يعني شعر و شاعري برگشت. او تحقيقاتي درباره شعر كردي انجام داده كه منتشر شده است. عراقي ها در عرصه تئاتر كارهايي انجام داده اند اما در عرصه رمان و داستان و سينما، شاهد چهره هاي برجسته اي نيستيم. درواقع، طي ده بيست سال گذشته، گواه كوشش هاي فردي هنرمندان عراقي در عرصه تئاتر بوده ايم اما در عرصه شعر جهان عرب، شعر عراق يك جريان مستقل است.
پيش از تحريم هاي اخير عراق، بيشترين آمار خوانندگان كتاب در كشورهاي عربي به عراقي ها اختصاص داشت. يعني به طور نسبي شمار بالاي مطالعه كتاب در عراق بيش از ديگر كشورهاي عربي بود. در اين زمينه يك مثل معروف عربي است كه مي گويد: قاهره چاپ مي كند، بيروت توزيع مي نمايد و عراق مي خواند. اما متأسفانه طي دوازده سال گذشته (۱۹۹۱-۲۰۰۳) براثر تحريم هاي بين المللي، اقتصاد عراق وضع مشقت باري پيدا كرد و بخش كتاب از اين نابساماني بي نصيب نماند.
من خود در سال ۱۹۹۵ برخي از كتابفروشي هاي بغداد را ديدم كه همگي نزار، غبارگرفته و بي رونق بودند. طي اين ده- دوازده سال حركت نشر كتاب در عراق سير نزولي پيمود و روشنفكران و صاحبان كتابخانه هاي شخصي مجبور شدند براي دستيابي به قوت لايموت، كتاب هاي خود را در پياده روها پهن كنند و چوب حراج بر آنها بزنند. ولي خصلت كتابخواني در عراقي ها همچنان هست و اگر فضا به وضع طبيعي پيش از تحريم بازگردد، صنعت چاپ و نشر و مطالعه كتاب دوباره رونق خواهد گرفت.
عراق، دانشگاه هاي معتبري دارد كه در اين زمينه مي توان به دو دانشگاه موصل و بغداد اشاره كرد. موزه بغداد داراي گنجينه هاي پنج هزار سال تاريخ بين النهرين است كه اعتبار جهاني دارد. عراق، كادر علمي نيرومندي- به ويژه در عرصه هاي نظامي و ساختماني- دارد. در اين كشور بيش از سه هزار دانشمند علوم هسته اي زندگي مي كنند. عراق در عرصه هاي پل سازي و برج سازي ظرفيت علمي بالايي دارد. ساختمان برج بغداد كه از سال ۱۹۹۱ آغاز شده بود در سال ۱۹۹۵ به پايان رسيد و هنگامي كه ما- روزنامه نگاران ايراني - در آبان ماه سال ۱۳۷۴ از آن بازديد كرديم تازه افتتاح شده بود. عراقي ها مي گفتند كه اين برج را با توان علمي خودشان ساخته اند، يا مثلاً پل هاي دو طبقه را روي دجله ديديم كه كار خود مهندستان عراقي بود.
اين كشور كه از نظر منابع طبيعي و معدني، غني و از نظر نيروي علمي نظامي نيرومند بود مي كوشيد با راهبري انديشه هاي توسعه طلبانه به طور افقي گسترش يابد. لذا گواه يورش ارتش عراق به ايران و كويت بوديم. اين پديده با آنچه كه در آلمان دهه سي ميلادي رخ داد شباهت داشت. درواقع مي توان همانندي هايي را- نه كامل- ميان اين دو حالت پيدا كرد. در نتيجه طي بيست سال گذشته اين پتانسيل عراقي مي كوشيد به شكل افقي تبلور و گسترش يابد. اين پتانسيل از ظرفيت جغرافيايي عراق فزون تر و در جستجوي راهي براي رهايي بود. بر اين مبنا مي توان جنگ هاي رژيم گذشته عراق با ايران و كويت را تبيين كرد. اكنون سخن از اين است كه اين پتانسيل و اين ظرفيت بالقوه به جاي ظهور و تبلور افقي به شكل عمودي نمود يابد و آزاد گردد. شايد پس از سرنگوني رژيم صدام حسين، تطور اجتماعي به اين سمت و سو، سوق پيدا كند.

نگاه
نگاهي به: ادبيات نوين كرد
از ادبيات نوين كرد چه مي دانيم؟ آيا چيزي از تحولات ادبي دو دهه اخير در كوه هاي كردستان {عراق} و در تبعيدگاه هاي اجباري كردان مي دانيم؟ اصولا آيا چنين ادبياتي وجود دارد؟ و برجسته ترين نام هاي اين عرصه كيان اند؟ ادبيات كرد محكوم به ساختارهاي زباني، تاريخي و اجتماعي - سياسي مختلفي است و چهارچوب هاي فكري و شكلي آن - همچون ادبيات ساير ملت ها - بر محور فضاهاي متعددي از تبلور انساني اشياء و هستي قرار دارد.
«عصيان»، گستره مهمي از اين ساختار را تبلور مي بخشد. ساختاري كه وجه تمايز آن آنتولوژي ذات سركوب شده اي است كه ميان هويت اجتماعي سركوبگر و هويت جغرافيايي سيزيف گون قرار دارد. در اينجا رنج هست اما مرگ نيست.
ادبيات كرد، طبق شرايط تاريخي پيچيده و بغرنجي تطور يافت و با اشكالات مربوط به آنتولوژي ذات كردي و پرسش هاي نوشونده اش درهم تنيده شد. پرسش هايي كه عناصر عصيان عليه انس اجتماعي و استبداد فرد و شيوه هاي بياني، محتوايشان را تشكيل مي دهند. ادبيات كردي در مرحله تكامل از «هم بودگي» به «تناقض»، با دشواري هاي ذهني روبه رو گرديد كه مربوط به فاصله ميان كهن و نو و متن و جامعه است.
عبدالله گوران گرچه توانست انقلاب زيبايي شناسيك مهمي در شعر كردي پديد آورد و زبان رايج شعري را بشكند و فضاي زباني نويني ايجاد كند كه انسان و طبيعت در چهارچوب متن شاعرانه اش قرار مي گيرند اما نتوانست از سياسي گويي مستقيم كه در بسياري از شعرهايش تجلي يافت، رها گردد.
اگر ناقد كرد بخواهد متون گوران را بررسي كند به ناچار متن هايي را برمي گزيند كه درباره طبيعت، زن و ذهنيات اوست و شعرهاي سياسي اش، از اهميت نقدي چنداني برخوردار نخواهد بود. اما جنبش Ruwanga «نگاهبان» كه در سال ۱۹۷۰ توسط شاعر معاصر كرد، شيركوبيكس تأسيس شد، دو گرايش عمده را در فرهنگ كردي پديد آورد: نفوذ در حافظه اين فرهنگ و واژگان زنده اش كه در نمادهاي مردمي و ميراث فرهنگي و زيبايي شناسي خودانگيخته تبلور مي يابد و برخاسته از پيوند جنيني ميان متن و واقعيت است. و دوم ايجاد ديدگاهي گشاده به سوي متن و زبان و نجات آنها از تك صدايي است.
«نگاهبان»، جنبش شعريي بود كه شيركوبيكس قصد داشت از آن به عنوان طرحي براي تجديد غنايي بودن شعر كردي و گسترش چهارچوب هاي آن استفاده كند.
«بدبيني»، معضل دروني جنبش نگاهبان و انديشه اي براي جستجوي پاسخ هايي بود كه آن را در مرحله تأسيس مطرح كرد و بر اثر گسترش كاريزماي بعثي و فانتزي صدامي، بدون پاسخ ماند. از ويژگي هاي آن مرحله يعني پايان دهه هفتاد، روي آوردن شمار بسياري از شاعران و هنرمندان به سوي كوه ها و پيوستن به احزاب سياسي يا مهاجرت به اروپا و آمريكا بود. اما كساني كه توانستند بمانند و در برابر شرايط «حزب بعث» سرفرود نياورند به سكوت يا به معيارهاي نگارش زير خطوط قرمزي پناه بردند كه فرهنگ فاشيستي تحميل كرده بود. زيرا عرصه اي كه «نگاهبان» را پديد آورده بود در دايره سانسور شديد قرار گرفته و عناصرش مسخ شده بودند اما اين عرصه در نزد شيركو بيكس استمرار يافت و به تجربه شعري متحولي بدل گرديد.
اينجاست كه مي توانيم به موضوع مورد نظرمان بپردازيم و آن عناصر عصيان و پيامدهاي خشماگين آن در ادبيات كردي دو دهه اخير سده بيستم است. ادبياتي كه كوشش دوگانه ابداع در شهرها و كوه ها از ويژگي هاي آن است.
عصيان نيز با شيوه ها و مواضع گوناگوني مشخص مي شود كه ميان متن و زندگي روزانه ابداع گران در نوسان بود. خيزاب هاي روزانه خشم در ميان نويسندگان منجر به زنداني شدن، اعدام يا كشتن شماري از آنان شد كه علتش صحبت هاي شفاهي يا مواضعشان نسبت به نظام حاكم و افشاي اهانت ها و تحقيرهاي روزانه مردم بود.
از مبدعاني كه بدون محاكمه اعدام شدند مي توان از شاعران دلشاد مريواني و شاكر فتاح نام برد و البته پيش از آنها انديشمند كرد، عبدالخالق معروف كشته شده بود.
برگرفته از روزنامه «الحيات»
ترجمه ي.ع. بني طرف

تظاهرات تركمن ها در بغداد
خبرگزاري فرانسه گزارش داد كه هزاران تركمن عراقي روز چهارشنبه گذشته در برابر مقر پل برمر، حاكم آمريكايي عراق (واقع در كاخ رياست جمهوري سابق) در مركز بغداد تظاهرات كردند.
هدف از اين تظاهرات، اعتراض به اندك بودن شمار نمايندگان آنان در شوراي حكومت انتقالي عراق است.
تظاهركنندگان كه اغلب آنان از شمال عراق و به ويژه از شهر كركوك - در ۲۷۵ كيلومتري شمال شرقي بغداد - آمده بودند، پلاكاردها و پرچم عراق و نيز پرچم آبي رنگي با خود حمل مي كردند كه بر روي آن هلال و شش ستاره به رنگ سفيد نقش بسته بود و اين درواقع پرچم تركمن هاست.
بر روي پلاكاردها چنين شعارهايي ديده مي شد: (مردم تركمن حق دارند، نمايندگان خود را در شوراي حكومت انتقالي انتخاب كنند) و (اكثريت مردم كركوك، تركمن هستند) و (ما تركمن هاي عراق به خدا قسم خورده ايم كه به عراق خيانت نكنيم) و (به حاشيه راندن تركمن ها در شوراي حكومت انتقالي، به مصلحت ملت عراق نيست) و (تركمن ها پشتوانه نيرومند دولت ملي جديد در عراق اند).
غازي عبدالمجيد نايب رئيس جبهه تركمن ها - كه مركزش در كركوك است - به خبرگزاري فرانسه گفت: ما همچون ساير قوميت ها خواهان حقوق كاملمان هستيم، ما ۱۳ درصد از ملت عراق را تشكيل مي دهيم.

نتيجه گيري تاريخي درباره عراق
عراق از نظر تاريخي در فراگرد تطور اجتماعي، فرهنگي و سياسي پس از لبنان و مصر و سوريه قرار مي گيرد. علت اين امر، بافت اجتماعي مردم عراق است. اصولاً بورژوازي عرب در اواخر قرن نوزدهم ابتدا در سرزمين شام- سوريه و لبنان- و كشور مصر پديدار شد و به عنوان يك لايه اجتماعي نوين شكل گرفت. اين طبقه همراه خود، فرهنگ چاپ و نشر و روزنامه و رسانه و همانند اينها را آورد. اين برخاسته از پيشگامي مصر و لبنان و سوريه در عرصه تكامل اجتماعي است. اين پديده پس از دهه ها در ساير سرزمين هاي عربي نظير يمن و حجاز و موريتاني به وقوع پيوست.
عراق در تاريخ معاصر خود شاهد تطور اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ابتري بود كه علت آن وقوع كودتاهاي پي درپي نظامي و بافت عشايري و مذهبي آن است. براي نمونه در اين زمينه مي توان مسأله آزادي زنان در لبنان را با عراق مقايسه كرد.

نگاه ديگر
005380.jpg
هشدار كوفي عنان نسبت به انقراض اقوام بومي جهان
كوفي عنان، دبيركل سازمان ملل متحد، هشدار داده است كه اقوام بومي اوليه در كشورهاي مختلف جهان همچنان با خطر انقراض فرهنگي مواجه هستند.
بوميان اوليه به اقوامي گفته مي شود كه قبل از ورود وسيع و استقرار مهاجران خارجي در سرزمين هاي مختلف در اين سرزمين ها سكونت داشته اند.
آقاي عنان گفته است كه روش زندگي بوميان و نظام هاي اعتقادي، فرهنگي، زباني و اجتماعي آنان مورد تهديد قرار دارد.
دبير كل سازمان ملل متحد در پيام خود به مناسبت روز سازمان ملل براي حمايت از بوميان اوليه، كه معمولاً در روز نهم ماه اوت برگزار مي شود، از كساني تقدير كرد كه مي كوشند از فرهنگ خود دفاع كنند، زمين هاي خود را همچنان دراختيار داشته باشند و به مبارزه عليه تبعيض برخاسته اند.
همزمان، گزارش جديدي در مورد وضعيت بوميان اوليه در كشورهاي مختلف نسبت به آينده اين اقوام هشدار داده است.
اين گزارش، كه مشتركاً توسط سازمان غيردولتي موسوم به بهداشت نامحدود و مدرسه بهداشت و بيماري هاي استوايي لندن تهيه شده، هشدار مي دهد كه تلاش سازمان ملل براي حمايت از بوميان در خلال يك دهه گذشته نتايج چنداني در پي نداشته است.
اين گزارش خواستار اقدامات فوري براي بهبود شرايط بهداشتي و رفاهي اين جوامع شده است.
همچنين، گروه موسوم به بقاي بين المللي، از سازمان هاي مدافع حقوق بوميان، در گزارش ديگري از سه جامعه بومي نام برده است كه در معرض انقراض قرار گرفته اند.
اين جوامع عبارتند از قبيله ايورو - توتوبيگو سوده در غرب پاراگوئه، قبايل گانا و گوي، كه از سرزمين هاي اجدادي خود در بوتسوانا اخراج شده اند، و قبيله جوارا ساكن جزيره اندامان در اقيانوس هند.
***
تأثير فرهنگ اسلامي بر ادبيات قرون وسطي از ديدگاه غربيان
تأثير فرهنگ اسلامي در ادبيات قرون وسطي عنوان پژوهشي از يك محقق ايتاليايي است كه در آن، براي نخستين بار به نقش دستاوردهاي عيني تمدن اسلامي در عرصه ادبي قرون وسطي در اروپا پرداخته است.
به گزارش ايرنا اين پژوهش كه يك جلد از مجموعه فضاي ادبي قرون وسطي را شامل مي شود توسط خانم اسكارچا آمورتي تدوين شده است و اطلاعات جامعي از ميراث اسلامي را در بر دارد كه در ادبيات اروپاي پيش از رنسانس تجلي يافته است.
دكتر آمورتي كه به زبان فارسي مسلط است، در گفت وگو با خبرنگار ايرنا در رم، درباره اين اثر مي گويد: بخش فرهنگ اسلامي و عربي عنوان دومين جلد از فصل فضاي ادبي قرون وسطي و تمدن هاي اطراف مجموعه يادشده است.
وي مي افزايد: اين پژوهش ۷۵۰ صفحه اي كه اولين كار در نوع خود به شمار مي رود در مرحله ويرايش قرار دارد و پيش از پايان سال جاري ميلادي توسط انتشارات سالرنو منتشر خواهد شد.
استاد دانشگاه ساپينزا كه يكي از قديم ترين و بزرگ ترين دانشگاههاي اروپاست مي گويد: بخشي از اين تحقيق مربوط به ادبيات دوره هاي مختلف اسلامي است كه به زبان هاي عربي و فارسي موجود بوده و به صورت مكتوب يا شفاهي به قسمت هايي از اروپاي دوره پيش از رنسانس منتقل شده است.
آمورتي مي گويد: دستاوردهاي مسلمانان در عرصه رياضيات، نجوم و علوم تجربي در دوره تمدن اسلامي مصادف با قرون وسطي در اروپا، از ديگر موضوع هايي است كه از منابع مربوط به آن در بخش فرهنگ اسلامي اين مجموعه استفاده شده است.
وي اضافه مي كند: قسمتي ديگر از اين پژوهش درباره ميراث مسلمانان اندلس است كه در آن، به ويژه منابع عربي و عبري فلسفه دوران تمدن اسلامي آن خطه مورد توجه قرار گرفته و علل آغاز ترجمه كتاب هاي عربي به لاتين توسط اروپايي ها بررسي شده است.
اين پژوهشگر ايتاليايي با اشاره به تصور غلط رايج در غرب درمورد حرمت برخي از رشته هاي هنري همچون مجسمه سازي در اسلام، مي گويد استفاده از اين گونه آثار فقط در مساجد و محل عبادت، حرام بوده اما آثار هنري مانند مجسمه در ساير اماكن شهرهاي اسلامي وجود داشته است.
وي در بخشي از تحقيق مورد بحث، به آثار هنري دوره اسلامي و آشنايي اروپاييان قرون وسطي با اين آثار نيز پرداخته است.
آمورتي مي گويد: امكان رشد اجتماعي و فرهنگي غيرمسلمانان در جوامع اسلامي آن دوره از مسائلي است كه در اين پژوهش مورد مطالعه قرار گرفته و تأثيرات آن در فضاي ادبي قرون وسطي در اروپا مطرح شده است.
وي در پايان اين گفت وگو خاطرنشان مي كند: هدف از انجام اين گونه پژوهش ها اين است كه بدانيم اروپا چطور از ميراث تمدن اسلامي برخوردار شد.

مدارا
ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  مدارا  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |