اشاره: متن نخست مقاله يرواند آبراهاميان درباره نحوه بازتاب واقعه
۱۱سپتامبر در رسانه هاي آمريكا و ارتباط آن با نظريه «جنگ تمدن»هاي ساموئل هانتينگتون را ديروز در همين صفحه خوانديد. آبراهاميان در بخش دوم اين مقاله شيوه هاي نفرت ستيزي محافل و رسانه هاي آمريكايي عليه مسلمانان را بررسي كرده است.
فارين افرز كه پس از مقاله هانتينگتون يك رشته پاسخهاي انتقادي را چاپ كرده بود، حالا شماره ويژه اي با عنوان «جنگي طولاني در راه» منتشر كرد. مينياتوري متعلق به قرون وسطي كه حضرت محمد(ص) را در حال رهبري لشكركشي نشان مي داد، روي جلد آن درج شد. در مقاله اصلي آن استدلال شده بود كه ريشه هاي واقعي ۱۱ سپتامبر در عربستان قرن هفتم نهفته در جنگ هاي صليبي قرن هفتم، در هجوم مغولان و در فوت خليفه است. تعجب آور تر اين كه مجله اكونوميست در گزارشي ويژه راجع به «تنش هاي اسلام» هانتينگتون را به خاطر «اظهار نظر بيرحمانه و تعميم دهنده اما حاد» درباره مسلمان ستود. اين نشريه نوشت «مسلمانان در مورد برتري فرهنگ خود اطمينان و نسبت به ضعف توان خود عقده دارند».
ادوارد سعيد در نشريه بررسي كتاب هاي لندن نوشت: «مفهوم مبتذل و تقليل دهنده ستيز تمدن ها بر انديشه و عمل مستولي شده است.» به همين شكل نشريه انگليسي گاردين هشدار داد كه
۱۱ سپتامبر با ايجاد وحشت درباره «ستيز تمدن ها» آمريكا را تكان داده و موضوع هايي مانند سرمايه داري جهاني را تحت الشعاع قرار داده است. اين روزنامه نوشت: «اين فكر كه چنين اقدام موحشي مي تواند ناشي از خشم مذهبي باشد، مردم را به خواندن متوني واداشته است كه فراموش كرده بودند. قرآن در آمريكا پرفروش شد.»
توضيحات
چگونه مي توان پيروزي هانتينگتون را توضيح داد؟ مي توان استدلال كرد كه روزنامه نگاران و نيز خوانندگانشان موافق هانتينگتون هستند كه عميقاً به عقايدش معتقد است. شرق شناسي ادوارد سعيد شايد مرتبط تر از آني باشد كه بسياري مايلند اذعان كنند. مي توان استدلال كرد كه آمريكا با نگريستن به جهان در قالب بلوك هاي تمدني بزرگ مي كوشد سيطره بر اروپا را حفظ كند. به علاوه، مي توان استدلال كرد براي روزنامه نگاران و خوانندگان آنان ساده تر است كه اشاره هاي كلي هانتينگتون را بفهمند تا اينكه جزئيات تجربي پرتكلف را بررسي كنند. هر چه باشد، پارادايم وي مدعي است كه سياست را از مغرب تا اندونزي تشريح مي كند. پارادايم رقيب دولت- ملي خود را به ماهيت هاي خاصي محدود مي كند- به ۲۶ دولت مختلف و دست كم ۱۰ گروه ملي اصلي. روشن است دين نمي تواند توضيح دهد چرا ايران در قبال روسيه در برابر چچن، از ارمنستان در برابر آذربايجان و هند در برابر پاكستان حمايت مي كند. اما چند روزنامه نگار مي خواهند خوانندگان را با اين جزئيات دشوار گيج كنند؟ حقايق دشوار مشابهي در تلاش براي تشريح نگرش مسلمانان در بوسني، آلباني، مقدونيه، كوزوو و البته كردستان عراق پديد مي آيد.
با اين حال، دليل اصلي موفقيت هانتينگتون در جاي ديگري است. نقطه قوت وي توانايي اش براي تجزيه و تحليل سياست بين الملل بدون بحث از سياست واقعي است، به خصوص مناقشه اعراب- اسرائيل. در واقع نظريه وي روابط بين الملل بدون سياست است. اين مفهوم به خوبي در چارچوب تصميم رسانه ها و نيز دولت بوش براي برداشتن مناقشه اعراب- اسرائيل از موضوع كلي عدم محبوبيت آمريكا در خاورميانه و مشكل مشخص تروريسم عليه آمريكا مي گنجد. هرگونه ارتباط نقض يك خط ممنوعه تلقي مي شود. مي توان با استفاده از پارادايم هانتينگتون درباره كل موضوع ۱۱ سپتامبر بدون طرح مسأله فلسطين، سرزمين هاي اشغالي و شهرك ها و نيز مفهوم نامطبوع ملي گرايي عرب صحبت كرد. آمريكايي هاي معاصر از اين موضوعات نامطبوع به هنگام صحبت از ۱۱ سپتامبر مي پرهيزند.
در واقع، نيويورك تايمز به خصوص بخش «ملتي به چالش طلبيده شده» آن مطالب زيادي درباره جهان اسلام- درباره الهيات اسلامي، اصلاح موي سر و حتي نقشه هاي هواشناسي افغانستان- منتشر كرد اما اخبار مربوط به تحولات جاري انتفاضه را در بخش هاي امن روزنامه آورد.
از قضاي روزگار، در همين ماه ها، دبيران روزنامه براي نخستين بار تأييد كردند كه در زمان جنگ جهاني دوم آگاهانه تصميم گرفتند تا اخبار مربوط به اردوگاه هاي مرگ را درز گرفتند. در اين مورد، آنان اخبار سياسي را در حاشيه مقالات مربوط به الهيات، تاريخ قرون وسطي، گسترش اسلام حتي به جامعه اسپانيايي تبارهاي آمريكا و تفاسير مختلف قرآن، احاديث و شريعت دفن كردند. روزنامه اي كه قاعدتاً بايد به اخبار جاري بپردازد، به عرصه تاريخ، الهيات، مردم شناسي و حتي مطالعات فرهنگي گريخت.
نيويورك تايمز يك برنامه درسي جهت كمك به خوانندگان براي فهم بحران ارايه كرد. اين فهرست از كتب شايان خواندن شامل عناويني همچون شغال هاي جديد، تروريسم و رسانه ها و درون تروريسم بود. يك نشريه ديگر نيويورك تايمز دوره اي فشرده در مورد «جهادا.ا» زير نظر يك كارشناس خود خوانده دين عرضه كرد كه معتقد بود نسل جديد تروريست ها هيچ هدف سياسي ندارند و فقط افراد حاشيه نشيني هستند كه محرك آنان نفرت از سكولاريسم و ميل به انتقام است، به خصوص به خاطر نابودي خلافت. البته در اين دوره فشرده يك بار از فلسطين اسم برده نشد.
در مواقعي كه روزنامه نگاران به توضيحات ديني- فرهنگي متوسل نشدند، باز هم توانستند با تكرار نقايص تكان دهنده موجود در خاورميانه، مانند ركود اقتصادي، فساد مالي، نابرابري درآمد و البته نبود مشاركت سياسي از ذكر فلسطين بپرهيزند. فريدمن اين نظريه را مطرح كرد كه ۱۵۰ ميليون نفر مسلماني كه در هند زندگي مي كنند به خاطر مشكلات خود، به ساختمان ها هواپيما نمي كوبند و آمريكا را مقصر نمي دانند، زيرا در «دمكراسي تكثرگرا، با مدارا و داراي بازار آزاد» زندگي مي كنند. ظاهراً هواپيما ربايان ۱۱ سپتامبر به اين علت به ساختمان هايي در آمريكا كوبيدند كه دولت هاي آنان در جهان عرب دمكراسي بازار آزاد نبودند. نيويورك تايمز در سرمقاله اي با عنوان «خشم جوان عرب» ادعا كرد ريشه هاي عميق نارضايتي در «عقب ماندگي فن آوري»، «نبود فرصت هاي آموزشي»، «برنامه آموزشي ضعيف»، «دورنماي اقتصادي محدود»، «ديكتاتوريهاي اختناق آميز يك نفره» و البته «تضاد بين شكوه گذشته تمدن عرب و وضعيت اسف انگيز فعلي آن» قرار دارد.
|
|
كسي جرأت نكرد فلسطين را در چارچوب ۱۱ سپتامبر ذكر كند. هنگامي كه يك خانم عضو كنگره به تنهايي احتمال اين را مطرح كرد كه حمايت آمريكا از اسرائيل در مناقشه فلسطين ممكن است به ۱۱ سپتامبر مربوط شود، به سرعت او را به خاطر «گذر از حد و مرز»، «تضعيف جنگ»، «تسلي دادن به دشمن» و «توجيه وحشت» تقبيح كردند. طولي نكشيد كه وي در نتيجه فعاليت پول هاي رسيده از ايالات ديگر منصب خود را از دست داد. وقتي كه يك شاهزاده سعودي به هنگام اعطاي كمك ۱۰ ميليون دلاري به بازماندگان برج هاي دوقلو از فلسطين سخن به ميان آورد، شهردار نيويورك به سرعت اين كمك را رد و او را به خاطر «توجيه وحشت» و «دعوت كردن به اعمال وحشتناك بيشتري از اين دست» تقبيح كرد. وزارت خارجه هم با انتشار بيانيه اي به اين موضع پيوست: «ما با سخنان شاهزاده كه سياست ما را به اين حملات مرتبط مي كند، مخالفيم و آن را نامناسب مي دانيم.» هنگامي كه توني بلر بر اهميت مواجهه با مشكل فلسطين در حين جنگيدن با تروريسم تأكيد كرد، نشريات آمريكا سخنان وي را ناديده گرفتند يا آنها را در ميان صفحات داخلي پنهان كردند. نيويورك تايمز ادعا كرد رسانه هاي آمريكا برخلاف انگليسي ها نمي توانند همزمان به هر دو موضوع بپردازند چرا كه اين امر مانند قدم زدن و آدامس جويدن در آن واحد است.
وقتي بن لادن به الجزيره گفت كه اصلي ترين هدفش و نيز هدف ۱۹ هواپيما ربا دقيقاً «جنگ هشتاد ساله اي» است كه در خاورميانه جريان داشت، كاخ سفيد به رسانه ها توصيه كرد از پخش چنين «تبليغات تحريك كننده اي» بپرهيزند. رسانه ها موافقت كردند نوارهاي بعدي را اديت كنند. دنيس راس نماينده سابق آمريكا در خاورميانه براين امر اصرار كرد كه تروريسم بن لادن هيچ رابطه اي با فلسطين ندارد اما ارتباط زيادي با نفرت وي از مدرنيته و تمدن غرب دارد. راس به اين واقعيت اشاره نكرد كه سال ها القاعده صحنه هاي تكان دهنده مربوط به فلسطين را در نوارهاي جذب عضو گنجانده بود. سايرين مصرانه گفتند كه «هشتاد سال» اشاره به برافكندن خلاقيت دارد كه در واقع ۷۷ سال قبل از آن ريشه كن شده بود. نيويورك تايمز درباره اعلام تصميم اديت نوارهاي بعدي اذعان كرد اين «نخستين بار ظرف چند دهه اخير بود كه شبكه در مورد محدود كردن پوشش خبري آينده خود موافقت كردند.» اين روزنامه نوشت اين موافقت به دلايل ميهن پرستانه و براي نجات «جان بيگناهان» به عمل آمده بود. تعجب آور نيست كه وقتي بن لادن در دومين نوار خود اعلام كرد هواپيما ربايان اقدام خود را به منظور «تلافي كردن كشتن مردم ما در فلسطين» صورت داده اند، اين نوار هرگز منتشر نشد. آمريكايي ها فقط زماني از اين امر آگاه شدند كه بلر در هنگام مرتبط داشتن بن لادن با ۱۹ هواپيما ربا به آن اشاره كرد. شبكه فاكس نيوز ۲۰ ثانيه نخست آن را پخش كرد و سپس به محتواي آن پي برد. ساير شبكه ها به اين دليل كه «ارزش خبري» ندارد، آن را كاملاً ناديده گرفتند.
وقتي توني جات- مورخ دانشگاه كمبريج كه در آمريكاست- در مطلبي كلي درباره سياست خارجي بوش در نشريه مرور كتاب هاي نيويورك به طور گذرا از فلسطين نام برد، سيل نامه هاي خشمگينانه كه وي را به عنوان يك يهودي خود ستيز تقبيح مي كردند، به سوي وي روان شد. در حقيقت، پس از واقعه ۱۱ سپتامبر فقط دو مقاله مفصل در روزنامه نيويورك تايمز اين بحران را در چارچوب مناقشه اسرائيل- فلسطين مورد بحث قرار دادند. اولين مقاله با عنوان «پرسش ناگوار يهودي ستيزي» هركس را كه ۱۱ سپتامبر را به موضوع فلسطين مرتبط مي دانست، با نازيهاي آلماني معادل دانست كه يهوديان را مسئول جنگ جهاني دوم دانسته بودند.
در مقاله اين مجله عكسي بزرگ به اندازه يك صفحه از دستي بزرگ درج شده بود كه انگشت تقصير را به سوي يك ستاره كوچك زرد داوود اشاره رفته بود. دومين مقاله با عنوان «بازكاوي نواقص در دلايل ريشه اي ترور» با اين استدلال شروع شد كه در پي دلايل ريشه اي چنين جنايت هولناكي رفتن احمقانه است. اين مقاله با به مسخره گرفتن اين «مفهوم مسخره» ادامه يافت كه سياست آمريكا در قبال اسرائيل ربطي به آن دارد. مقاله سپس در يك گردش كلي نتيجه گرفت كه علت واقعي در «دين توتاليتر» نهفته است. به قول يك خبرنگار اروپايي، آمريكايي ها هرگونه ارتباط دهي بين
۱۱ سپتامبر را با وضعيت رنج بار فلسطينيان از لحاظ «اخلاقي قابل سؤال» مي دانند. به قول خبرنگاري ديگر، روزنامه نگاران آمريكايي مايل هستند از مرتبط دانستن ۱۱ سپتامبر با هر موضوع سياسي به خصوص فلسطين بپرهيزند.
حتي زماني كه روشنفكران سرشناس- مانند مايكل كلر، آرنوماير و شلدون ولين- در پاسخ به اين سؤال كه «چرا آنان از ما بيزار هستند» به صراحت هانتينگتون را رد كردند، از موضوع فلسطين گذشتند و در عوض به مسايلي مانند جهاني شدن، قدر قدرتي آمريكا، فقر جهان سوم، ويتنام، كوبا، لومومبا، شيلي، نزاع براي دستيابي به نفت و حمايت آمريكا از حكومت هاي اختناق گر روي آوردند. جان لوئيز گديس- مورخ نام آور جنگ سرد در دانشگاه ييل- استدلال كرد از آنجايي كه نبود آزادي ريشه اصلي تروريسم است، تنها راه مطمئن براي خلاصي از آن تهاجم به خاورميانه و برافكندن رژيم هاي اختناق گر است. وي اظهار اميدواري كرد بوش به مأموريت ويلسون براي گسترش آزادي و «ايمن ساختن جهان براي آزادي ادامه دهد؛ در غير اين صورت دمكراسي در جهان ايمن نخواهد بود.» آلن ويلسن، استاد برجسته روزنامه نگاري و پيشتاز جنبش صلح طلبي، در كلاس خود اعلام كرد «روانشناسي توده اي تروريسم» ربطي به فلسطين ندارد، اما در عوض ربط زيادي به «سركوب جنسي» و «فرهنگ پدرسالاري» دارد. وي اظهار نظر كرد كه «برج هاي دوقلو نمادهاي جنسي بودند و هواپيما ربايان با عمل خود دست به نوعي ساد و مازوخيسم دوگانه زدند.» تأثير ۱۱ سپتامبر در آمريكا بيش از تكان دادن اين كشور بود. اين حادثه انفجارآميز موجي شديد به اقشار تحصيل كرده و روشنفكر اين كشور وارد كرد كه همه آنان را سردرگم كرد.
نگرش آمريكايي تفاوت بارزي با نگرش روزنامه نگاران برجسته در اروپا داشت. ظرف چند ساعت پس از فروريزي برجهاي دوقلو، رابرت فيسك در روزنامه اينديپندنت نوشت:
«پس بالاخره كار به اينجا رسيد. كل تاريخ نوين خاورميانه، سقوط امپراتوري عثماني، اعلاميه بالفور، دروغ هاي لورنس عربستان، شورش اعراب، بنيانگذاري حكومت اسراييل، چهار جنگ اعراب و اسراييل و ۳۴ ساعت اشغال بيرحمانه سرزمينهاي اعراب به دست اسراييل و ... برخي از ما از انفجاري كه قرار بود رخ دهد سخن گفته بوديم. اما هرگز خواب اين كابوس را نمي ديديم.»
ديويد وست خبرنگار گاردين گزارش داد كه فلسطين نقش محوري را در اين بحران دارد. وي افزود: بن لادن با ذكر نام فلسطين نظر بخش بزرگي از اعراب را به خود جلب كرده بود و حتي ملك عبدالله پادشاه شديداً طرفدار آمريكا اردن به آمريكا گفته بود اگر اين كشور جديتر و به دور از سياست حزبي به مناقشه اعراب- اسراييل پرداخته بود، شك داشت واقعه نيويورك اتفاق مي افتاد.
اريك رولو در حال سفر به كشورهاي خليج فارس براي لوموند گزارش داد كه اين اتفاق نظر در منطقه چشمگير است و همه از رييس دولت تا مردم عادي معتقد بودند مسئله تروريسم را نمي توان بدون ابتدا پرداختن به مناقشه فلسطينيان و اسرائيل حل و فصل كرد.
فرد هاليدي در نشريه گاردين چنين استدلال كرد كه اين بحران را مي توان با توجه به مسئله تنش هاي سياسي به خصوص بر سر فلسطين تشريح كرد، نه با «بحث هاي بي حاصل از ستيز تمدن.» گزارشگر روزنامه آبزرور در نابلس نوشت: از ديدگاه وي «سرمنشأ خشم» روشن است و ستيزه تمدن هاي هانتينگتون به نظر مسخره مي آيد. به همين شكل، مايكل ايگناتيف كه اخيراً كتابي در مورد اهميت ملي گرايي منتشر كرده بود، در گاردين نوشت: تنها راه مطمئن براي پيروزي در جنگ با تروريسم حل و فصل مسئله فلسطين بود.۱۱سپتامبر براي نخستين بار ظرف ۵۰ سال گذشته اين امر را روشن كرد كه صلح و امنيت غرب ديگر با نبرد حاضر در فلسطين سازگار نيست. جالب اينجاست كه نيويورك تايمز در تفسير خلاقانه همين مقاله اين گونه نتيجه گرفت كه ايگناتيف احساس مي كند ۱۱ سپتامبر مطلقا هيچ ربطي به حمايت آمريكا از اسراييل ندارد، ولي ارتباط تام و تمامي با «پوچ گرايي آخرالزماني» ضد «جهاني ناعادلانه و پر گناه» دارد.
در حالي كه رسانه هاي آمريكا ديدگاه متفاوتي از اروپا را منعكس مي كردند آراء آن آشكارا به موازات ديدگاههاي دولت آمريكا بود. در تمام طول بحران، دولت مصرانه خاطر نشان كرد كه ۱۱ سپتامبر هيچ ربطي به حساسيتهاي آمريكا در خاورميانه ندارد. شعار اين بود: «به ما حمله كرده اند، نه به خاطر كاري كه مي كنيم بلكه به خاطر آنچه هستيم.» بوش در سخنراني به دقت نوشته شده خود خطاب به جلسه مشترك اعضاي كنگره با اين پرسش آغاز كرد: «چرا به ما حمله مي شود؟» و پاسخ داد: «دشمنان آزادي به تمدن حمله مي كنند چون ما به پيشرفت، تكثرگرايي و مدارا اعتقاد داريم.» به همين شكل، در سخنراني خود در سازمان ملل، وي اعلام كرد جنگ در دفاع از «تمدن» است. وي پنج بار از اين لغت استفاده كرد. جملات پاياني از اين قرار بود:«ما با دشمناني روبه رو هستيم كه نه از سياستهاي ما، بلكه از وجود ما، مداراي آزادي ما و فرهنگ خلاق ما بيزار هستند.» اين قبيل سخنان به همراه حمله رسانه اي آثار مورد نظر را برجا گذاشت. مدت كوتاهي پس از ۱۱ سپتامبر ۶۸ درصد آمريكايي ها فكر مي كردند كه روابط آمريكا با اسرائيل يك علت مهم حمله است. اما تا پايان ماه اكتبر، اين نسبت به ۲۲ درصد كاهش يافته بود.
پيامدها
نحوه انعكاس ۱۱ سپتامبر دو پيامد ماندگار به جا گذاشته است. اول اجتماعي و ديگري فكري. از نظر اجتماعي، اين كار ناخواسته اما به طوري اجتناب ناپذير واكنشي منفي را عليه جامعه مسلمانان آمريكا به همراه داشت. با تصوير كردن اين بحران در چارچوب اسلام، تمام مسلمانان مظنون واقع شدند، مگر آنكه مي توانستند ثابت كنند از تروريست بودن يا همدردي با تروريستهاي بري هستند. براي مقابله با اين واكنش منفي، رييس جمهوري و شهرداران مجبور شدند تا برنامه اي جدي سازمان دهند تا به مردم اطمينان دهند اين نبرد جنگ با مسلمانان نيست بلكه جنگ با مسلمانان افراطي است، كساني كه اسلام واقعي را منحرف كرده اند. اما القا اين ارتباط صورت گرفته و كار از كار گذشته بود.
دانيل پايپس از مؤسسه سياست خاورنزديك و نيز سايريني كه از جناح سياسي مشابه بودند، خاطرنشان كردند كه رئيس جمهوري فاقد دانش ديني لازم براي پي بردن به اسلام راستين است. فرانكلين گراهام كشيش جانشين بيلي گراهام معروف اعلام كرد: «ما به اسلام حمله نمي كنيم، بلكه اسلام به ما حمله كرده است. خداي اسلام همين خدا نيست. او پسر خداي مسيح يا مذهب يهودي- مسيحي نيست. من معتقدم اسلام ديني بسيار پليد و شوم است.»وي مدعي است «مسلمانان» نه به اندازه كافي به خاطر ۱۱ سپتامبر عذرخواهي كرده اند و نه غرامت پرداخته اند.
ماروين اولاسكي مشاور طرفدار جمهوريخواهان كه عبارت «محافظه كاري رئوف» را جعل كرده است، اعلام كرد «هر كس به مسيح اعتقاد دارد، بايد آماده باشد بگويد اسلام اشتباه است.» چاك كولسون كه در زمان واترگيت مشهور شد، گفت: «دشمني با مردم ساير مذاهب و فرهنگها در ذات اسلام است.» كليساي لوتران، يكي از بزرگترين فرقه ها در جنوب آمريكا، يكي از اسقف هاي خود را به خاطر حضور در كنار يك امام مسجد مسلمان در مراسم يادبود ۱۱ سپتامبر تكفير كرد.
تعجب آور نيست كه واكنش منفي نسبت به مسلمانان چشمگير بود. علاوه بر تعرضات لفظي و فيزيكي، تبعيض در محل كار و البته بازرسي ويژه در فرودگاهها، بيش از ۱۲۰۰ مهاجر مسلمان بدون وارد آمدن رسمي اتهام و نيز بدون دسترسي به وكيل، خانواده، سازمانهاي حقوق بشر و ادارات كنسولي متبوع خود بر خلاف معاهده روابط كنسولي ژنو زنداني شدند. اينان به اسم ناپديدشدگان مشهور شدند. يك ديپلمات ترك گفت: رفتاري كه با شهروندان كشوري كه در نوك پيكان جنگ با تروريسم قرار دارد مي شود، عجيب است. هيچ كدام از آن ۱۲۰۰ نفر هرگز به ۱۱ سپتامبر مرتبط نشدند. بيشترشان بالاخره به طور آرام آزاد شدند. گروهي ديگر هم به علت تخلفات رواديد اخراج شدند.
از اين نگران كننده تر پيامدهاي فكري است. البته پيروزي پارادايمي ناقص چيز جديدي نيست. در قرون وسطي مردم فكر مي كردند زمين مسطح است و در مركز عالم قرار دارد. در اوايل دوره مدرن اروپا مردم اين قاره در سايه ترس از اهريمن و جادوگرانش زندگي مي كردند. اروپاييان قرن نوزدهم معتقد بودند نژاد تعيين كننده هوش، درآمد، قدرت و مسير تاريخ انسان است. آنچه درباره پيروزي هانتينگتون نگران كننده است، آن است كه اين امر در جامعه اي متكثر با رسانه هاي ظاهراً آزاد صورت گرفته است و تلويحاً خط ميان آنچه مي توان و آنچه نمي توان گفت را مشخص كرده است.
ادامه دارد