پنج شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۳۶- Aug, 14, 2003
ستيز
نگاهي به جهان داستاني هنري ميلر به مناسبت ترجمه رمان «نكسوس»
نكسوس
هادي(سام) محمودي
رمان نكسوس نوشته هنري ميلر، نويسنده آمريكايي به اعتبار فرم خاصي كه دارد، توسط اول شخص مفرد روايت مي شود و همين امر باعث همذات پنداري خواننده با راوي است. البته ناگفته نماند كه اين همذات پنداري از طرف خوانندگان شرقي از قوت بيشتري برخوردار است- چرا كه ميلر- چنان كه پيشتر نيز به طور ضمني عنوان شد، خود ناقد سرسخت فرهنگ آمريكايي است و بارها و بارها در آثارش به روحيه شرقي خود اشاره مي كند.
005765.jpg

اصلي ترين ويژگي ادبيات شايد هماني باشد كه اغلب نقادان اجتماعي داعيه دار آنند: تأثير متقابل ادبيات (و در اين مقال داستان) و جامعه پيراموني؛ و در اين بين نقشي كه برخي از منتقدان براي نويسنده به عنوان خالق داستان قائل هستند غيرقابل گريز است. چرا كه «نويسنده نه تنها تحت تأثير جامعه قرار مي گيرد بلكه بر آن تأثير نيز مي گذارد. هنر تنها از زندگي نسخه برداري نمي كند بلكه(در مواقعي) به آن شكل مي دهد. مردم ممكن است زندگي خود را طبق الگوي قهرمانان افسانه اي طرح ريزي كنند. آنان به اقتضاي كتاب عشق ورزيده اند، كشته اند و كشته شده اند يا خودكشي كرده اند، خواه اين كتاب رنجهاي ورتر «گوته» باشد يا سه تفنگدار «الكساندر دوما» .طرف دوم قضيه نيز به همين شكل است. بحث درباره رابطه ادبيات و جامعه معمولاً با اين گفته «دوبونال» كه «ادبيات بيان حال جامعه است.» آغاز مي شود. اما اين اصل چه معنايي دارد؟ يا (به عبارتي) چه مؤلفه هايي را مي توان براي اين اصل بديهي لحاظ كرد؟
يكي از مؤلفه هايي كه اصل «دوبونال» مي تواند داشته باشد نقادي ست؛ نقادي جامعه و ارزش هاي گاه پايدار و ناپايدار آن. خواه اين نقادي با تمثيل قلعه حيوانات «جرج اورول» شكل گيرد، خواه با نگرش نهيليستي «بيگانه» كامو.
به هر تقدير اگر بخواهيم براي اين مؤلفه  مثالي عيني از يك گستره جغرافيايي ذكر كنيم رمان هاي آمريكايي (به خصوص در عصر جديد) بيشتر از هر ادبيات ديگري گواه اين مدعا خواهند بود. چه در آفرينش هولدن كالفيلد توسط «جروم ديويد سلينجر» و چه در توضيح مانسفيلد «هنري ميلر» اصلي ترين دغدغه نويسنده نقد ساختارهاي گاه متناقض جامعه آمريكايي با ارزش هاي ميانمايه پرور آن است. يكي از مهم ترين ويژگي هاي جامعه آمريكايي كه در رمانهايش نيز نمود عيني تري پيدا كرده جدال هويتي كاراكترهاست. همين نكته بسيار ريز كليد موفقيت اين رمانهاست چرا كه جغرافياي آمريكا به دليل گوناگوني مهاجران و اقليت هاي فراوانش، يك جامعه يا به عبارتي صحيح تر يك ملت واحد نيست بكله به تعبيري مجمع الجزاير و كليتي پديد آمده از چندين جامعه و چندين ملت با گوناگوني زبانها و فرهنگ هاي موجود در آن است. به تعبيري «در آمريكا هيچ كس غريبه نيست، زيرا همه غريبه اند.»
همين موضوع باعث جدالي تنگاتنگ مابين فرهنگ ها براي بقا مي شود. جدالي كه رابطه مستقيم با هويت افراد دارد. نويسنده نيز به عنوان يك عضو از تلخي اين آشفته بازار بي نصيب نيست.
موضوع سه گانه «تصليب گلگون» نيزشامل رمانهاي سكسوس، پلكسوس و نكسوس نوشته «هنري ميلر» كه بين سالهاي ۱۹۴۰ تا ۱۹۵۹ نوشته شده همين جدال براي يافتن هويت فردي است. اين تريلوژي در اصل به حوادث زندگي نويسنده- هنري (والنتاين) ميلر- پيش از اولين سفرش به اروپا و هنگامي كه با نااميدي سعي در نويسنده شدن داشت مي پردازد. اين سه گانه نيز چون ديگر آثار ميلر فرم «زندگي نامه خود نوشته» را به خود گرفته به نحوي كه كل آثار او در يك خط سير منطقي از زندگي اش يك اسطوره ساخته است.
رمان نكسوس (كه چندي قبل پس از مدت زماني نزديك به نيم قرن از انتشارش در آمريكا توسط سهيل سمي به فارسي برگردانده شده) به اعتبار فرم خاصي كه دارد، توسط اول شخص مفرد روايت مي شود و همين امر باعث همذات پنداري خواننده با راوي مي شود. البته ناگفته نماند كه اين همذات پنداري از طرف خوانندگان شرقي از قوت بيشتري برخوردار است- چرا كه ميلر- چنان كه پيشتر نيز به طور ضمني عنوان شد، خود ناقد سرسخت فرهنگ آمريكايي است و بارها و بارها در آثارش به روحيه شرقي خود اشاره مي كند. منجمله در نكسوس مي گويد: «متوجه شده ام كه يك روحيه شرقي، يك رگ مغولي در من هست.» و نيز: «داستايوسكي به من آموخت كه آنچه فرهنگ آمريكايي ام به من آموخته كاملاً بي ارزش است.»
و شايد به اعتبار روحيه انتقادي ميلر در تمامي آثارش بتوان آنچه خوانندگان دهه شصت يا پنجاه غرب در آثار او به عنوان هرزه درايي تقبيح كرده اند را انتقادي دانست از ارزش هاي سطحي بورژوازي در غرب و به خصوص آمريكا؛ نظامي كه همواره عامرانه و آگاهانه ضعف ها و نقصان هاي اخلاقي اش را پنهان كرده است.
005760.jpg

يكي از مضامين مورد علاقه هنري ميلر در آثارش(و به خصوص در نكسوس) «آزادي» است. البته آزادي در نكسوس مفهومي وراي معاني لغتنامه اي خود دارد. در اينجا «آزادي» به مفهوم خاص ميلري اش مدنظر است.
ميلر با تبيين رويكرد خود نسبت به موضوع آزادي، خواننده را قانع مي كند كه فريب آنچه را كه در غرب و آمريكا دموكراسي مي نامند نخورده است. او به كرات دموكراسي كاپيتاليستي (سرمايه داري) آمريكا را به سخره گرفته، آزادي سياسي اي را كه سياستمداران مدعي و پرچمدار آن هستند فريبي بيشتر نمي داند. اما با همه اين بدگماني ها، در انتهاي پلكسوس، حلقه مياني سه گانه تصليب گلگون، با لحني پيامبرانه خطاب به خوانندگانش مي گويد: «تنها چيزي كه ارزش تلاش را دارد، آزادي است.»
به عقيده ميلر سياست همواره و در هر جا در پي حفظ قدرت اغنيا (بورژوازي) است و حفظ اين قدرت في نفسه با آزادي مردم منافات دارد، از اين رو بخش عمده اي از آزادي به مفهوم ميلري اش، پيش از آن كه به مناسبات سياسي و اجتماعي بيرون مربوط باشد، ريشه در درون دارد. كسب آزادي به اين مفهوم لازمه نوعي آمادگي و لياقت دروني است و خود اين امر نيز مستلزم آن بخش از روح انساني است كه همواره بيرون و جداي از بافت نظام اجتماعي حاكم بر جامعه قرار دارد. شايد بتوان همين مسأله را دليل محكمي بر فقر مالي شديد ميلر در بخش اعظم زندگي اش دانست. ميلر در نكسوس نيز، چون ديگر آثارش، حتي به عنوان گوركن مشغول به كار مي شود؛ كاري سخت كه در عين حال جداي از بافت و ساختار اجتماعي است.
ميلر در انتهاي نكسوس، كه در حقيقت فصل نهايي بخشي از زندگي او در نظام اجتماعي آمريكاست، براي گريز از فريب دموكراسي آمريكايي  با ارزش هاي ميانمايه پروركاپيتاليستي اش، به سفر به اروپا دل خوش مي كند و از آثار بعدي اش نيز چنين برمي آيد كه كشف «يونان» و «فرانسه»، به عنوان مللي متمدن، تأثير شگرفي بر او باقي مي گذارد. اما گذشته از بحث رويكرد خاص «هنري ميلر» نسبت به مسأله آزادي و نقادي جامعه آمريكا و ارزش هاي ملهم از نگره هاي كاپيتاليستي اش، حضور مكرر يك كاراكتر و شخصيت در كل آثار اين نويسنده جالب توجه است كه شايد باري نمادين داشته باشد. جون مانسفيلد با نامهايي كمابيش مشابه  در كل آثار ميلر و به خصوص سه گانه تصليب گلگون و «مانسفيلد» در نكسوس با نام «مونا» ظاهر مي شود و نقش فم فتل كتاب را بر عهده مي گيرد. شخصيتي كه ميلر همواره به طرز فوق العاده مأيوسانه اي سعي در تبيين و استحاله نقشش در روح و روان خود بوده و كمتر به نتيجه رسيده است.
لارنس دارل نويسنده و منتقد معاصر آمريكايي در اين مورد مي نويسد: «توصيف هاي متغير و ضد و نقيض ميلر از «مانسفيلد» با نام هاي مونا و مالا، در حقيقت نشانگر ابعاد شخصيت خود اويند.»
شايد بتوان تأثير و نفوذ «مانسفيلد» بر شخصيت و كار ميلر را به تأثير و نفوذ «زن اثيري» بوف كور بر راوي اش تشبيه كرد. گرچه «مونا» در نكسوس جنبه اثيري ندارد. اما به نحوي راوي يا ميلر را به اسارت خود درمي آورد و با نفوذي غيرقابل انكار بر ذهن، فكر و حتي قلم او چيره مي شود، به طوري كه ميلر حتي در مدارهاي رأس السرطان و رأس الجدي نيز نتوانسته حضور او را فراموش كند:«با چشمان بسته چهره اش را مجسم مي كنم. آنجاست؛ شناور در تاريكي، نقابي كه همراه با امواج طوفاني مي آيد. دهان تيلادوريو، مثل كمان. داندانها سفيد و مرتب، چشم ها سياه، با مژه هايي ريمل كشيده، پلك هايي با سايه غليظ و درخشان آبي. موهاي پريشان سياه چون شبق.»
چنين توصيفي از يك زن در ادبيات داستاني خودمان يادآور كدام شخصيت و كدام داستان مي تـواند باشد؟
به هر تقدير سه گانه تصليب گلگون- سكسوس، پلكسوس و نكسوس- گواه عيني استيصال انسان معاصر است كه در گيرودار ارزش هاي پديد آمده در زير لواي مدرنيته اسير ساخته دست خوش مانده و به تعبيري درست تر كودك پير ساله امروزي در اين سه گانه غريب در بسامدي ديالكتيكي هم قاتل، هم مقتول و هم قاضي است. هنري ميلر تنها به روايت اين استيصال نمي پردازد بلكه خود نيز به خاطر درگير بودن با مسأله، دغدغه ديگري مي آفريند: راه فرار از اين هزار توي خم اندرخم و پيچ اندر پيچ كجاست؟
ميلر در هفتم ژوئن ۱۹۸۰، پس از گذراندن يك عمر آوارگي و فقر در خانه محقر خويش واقع در پاسيفيك پاليسيد شناور بر همان نظام سطحي اي كه تمام عمرش از آن گريزان بود ديده از جهان فرو مي بندد.
ترجمه حلقه سوم از سه گانه تصليب گلگون با برگردان سهيل سمي توانست يكي ديگر از آثار ادبي جهان را به فارسي زبانان بشناساند.

ساده نوشتن
005785.jpg
هيوا مسيح:
فرشاد شيرزادي
محمد قاسم زاده ، متولد ۱۳۴۴ شاعري پر كار است. او در شعرهايش سعي مي كند با تلفيق احساسات گوناگون به خلق معنا و زيبايي دست يابد.
در آخرين دفتر شعرش يعني «شباني كه دست هاي خدا را مي شست»، مي آورد: دو هفتاد بار خنديدم. دو هشتاد بار گريستم. به روزها و روزنامه هاي تا غروب- كه آنچه نيافتم - راهي بود كه به كودكي هاي ما مي رفت.
گپ و گفت  خودماني ما با او محور خاصي ندارد، اما خواندني است.


* بيشتر كتابهاي شما به چاپ هاي دوم، سوم و حتي پنجم رسيده است. شگفت اينكه هم اشعارتان و هم نثرهايتان اين اقبال را يافته است به نظر شما دليل اين استقبال- آن هم در شرايطي كه همه ازنبود شعر خوب و بحران در شعر و نبود مخاطب شعر حرف مي زنند، چيست؟
حقيقت اين است كه جواب اين سئوال را بايد مخاطبان و منتقدان بدهند، نه من به عنوان پديدآورنده. چون هر نوع توضيح در اين باره، كلمات مرا به سمت و سويي مي برد كه ممكن است بعضي ها آن را خودستايي تلقي كنند. سعي مي كنم دور از اين حالت به نكاتي اشاره كنم كه ممكن است آثار من هم در درون آن ساختارها قرار گرفته باشند و دليل استقبال هم شايد در آنجا باشد.
مولاناي بزرگ در جايي مي گويد:« آن وقت كه با عام گويم سخن، آن را گوش دار كه آن همه اسرار باشد. هر كه سخن عام مرا رهانيد كه:« اين سخن ظاهر است، سهل است». از من و سخن من بهره اي نبرد و هيچ نصيبش نباشد. بيشتر اسرار، در آن سخن عام گفته مي شود».
اين صداي مولانا از نوجواني در گوش من پيچيده، و آموخته ام كه ميداني بيرون از ما وجود دارد كه در آن،« متن و مخاطب» با هم گفت وگو مي كنند. واردشدن به اين ميدان، خيلي ساده نيست. اين ميدان همان جايي است كه حافظ وارد مي شود.
مولانا، عطار، سعدي، نيما و شاملو ... وارد مي شوند در اين ميدان آثار پديدآورنده چه شعر و چه داستان و .. متن است و مردم، مخاطب. بنابراين، در اين ميدان، اگر كسي بتواند با انساني كه در درون آدم هاست صادقانه و بااحترام سخن بگويد، و درباره مسائل درون آن انسان و مسائل بيروني آن آدم به موقع حرف بزند در حقيقت توانسته است در آن ميدان پاسخگوي سئوالات مخاطب باشد.
اين ميدان، بي زمان است. فقط تنها زمان معيني كه در آن وجود دارد زماني است كه متعلق به پديدآورنده - شاعر - است. اگر او بتواند اين زماني را كه زمان اوست و در اختيار اوست به درستي درك كند، مي تواند تمام زمان هاي هر يك از مردم را نيز درك كند وقتي براي آنها حرف مي زند يا مي نويسد، گويي از درون آنها و به زبان آنها سخن مي گويد. اين در حالي است كه شاعر يا نويسنده، با مردمش زيسته باشد، زياد. شايد زندگي هاي طولاني من با مردم سرزمينم، در دوراني كه بسيار سفر مي كردم و با آنها حتي در چادرهايشان و با چوپانان در صحراها زندگي مي كردم، اندكي شناخت به من داده، تا بدانم مردم من چه كساني هستند و بدانم كه برايم بسيار قابل احترامند و من هر چه دارم و هرچه مي نويسم از آن آنهاست. من هيچ كسم، فقط شبي، لحظه اي، بخشي از آنها در من به حرف درمي آيند گاه با گريه، گاه با شعف.
* چه انگيزه اي در درونتان باعث شد تا دست به نوشتن آثاري بزنيد كه هم قشر عام و قشر خاص از كتابهايتان استقبال كنند؟
من از گياه كوچكي كه شبانه در پشت صخره اي رشد مي كند، بي آنكه كسي آن را ببيند، ياد گرفته ام كه وقتي سر از خاك بيرون مي آورم نپرسم به چه انگيزه اي سبز مي شوم، يا مي نويسم. بلكه آموخته ام بپرسم چگونه بايد بنويسم. آن هم دور از چشم ديگران، حتي اگر امروز كسي كتابهايم را نمي خواند، من باز هم در پشت آن صخره رشد مي كردم اما دور از چشم و ذهن ديگران. اما براي خودم و در خودم. حالا كه برمي گردم و مي نگرم، مي بينم، من فقط دنبال يك چيز بوده ام. اينكه با هر يك از اشعار و كتابهايم چقدر انسان تر مي شوم. چقدر خدا را مي شناسم، چقدر جهان را مي شناسم و چقدر قادرم در برابر پديده هاي جهان علامت سئوال بگذارم و بعد صبورانه به دنبال پاسخ آنها باشم. و با خودم بگويم، لااقل در اين چندساله عمر، توانسته ام به مردم سرزمينم و به انسان فكر بكنم و با آنها حرف بزنم.
نتيجه آنكه ببينم در بازتاب صدايم، در ذهن و قلب مردم چقدر خودم را مي شناسم و بعد مي خواهم يا مي خواستم آنچه را كه از جهان اطرافم دريافت مي كنم،  آن هم از طريق شهود، و لطفي كه خداوند به من كرده تا به ادراك جهان برسم آن را با مردم قسمت كنم يا درميان بگذارم. و بعد خطاهايم را بيابم . حقيقتا آيا مي توانم همچنان پس از كتاب و توفيق هر كتاب باز هم خطاپذير باشم و مردم سرزمينم را فراموش نكنم و باز هم همواره به او با احترام بنگرم. همين.
* مي خواهم كمي درباره موفق ترين كتاب شعرتان يعني شباني كه دست هاي خدا را مي شست حرف بزنيم. چطور به اين كتاب به مناجات جديد به احوالات جديد و به آنات جديد رسيديد؟
راستش سئوالات شما، مدام مرا در برابر خودم قرار مي دهد. حقيقت اين است كه مسير تجربه در شعر زيستي و زندگي با مردم و جهان، آدم را به جاهايي مي برد كه گاه قابل پيش بيني نيست. دلم مي خواست انسان امروز، با زبان امروز با مسائل امروز، اما چون پارسايان تذكره الاوليا عطار و چون خواجه عبدالله انصاري، اما نه مثل آنها و با زبان آنها، بلكه ساده و با زبان و كلمات امروز، با خدا مناجات كنند. اين نياز دروني خود من هم بود. همانطور كه همواره مي انديشم كودكي در كنار و در درون من با يك مداد كوچك هست، هميشه فكر مي كنم، در درون من صحرايي هست و چوپاني. شبي وقت آن رسيد كه شبان درونم به شهر بيايد و در برخورد با اين شهر بزرگ و با اين جهان تغييريافته، چيزهايي بگويد، آمد ديد، گفت: شد مناجات، احوالات و آنان آن شبان اما اين كودك سويه ديگري نيز دارد. و آن تلفيق با ادبيات پربار گذشته خودمان است. قصه موسي و شبان مولانا، يكي از حكايت هاي مثنوي است كه حضورش در ذهن و رويا و زندگي من، از تعبير باليني، گذشته. اين حكايت شده بود زيست من . بنابراين، به لحاظ ساختاري و زباني، بسيار وام دار مولانا هستم. دلم مي خواست پاسخي به زبان شعر بدهم. لااقل به شعر خودم كه بخشي كوچك از شعر معاصر ايران است. فكر مي كردم كه زبان امروز شعر ما و شعر خودمن نجات نخواهد يافت يا به عرصه هاي تازه اي كشيده نخواهد شد. مگر امروز با ديروز گفت وگويي بكند.
بنابراين حاصل كار شد چيزي كه به قول يكي از دوستان منتقد، حركت پست مدرن. يعني همين. نه اينكه همه چيز را به هم بريزيم و اسم آن را بگذاريم پست مدرن.
يادم است حدود سال ۷۳ بود كه در مطالعات فلسفي ام، به اين تعريف از فيلسوفي رسيدم كه مي گفت: انسان از تير و كمان آغاز كردتا به انسانيت آزاد برسد امابه گولاك،به هيروشيما و...رسيد. اين انسان دراين گردونه ازتير وكمان به انسانيت آزاد، جايي از مسير خارج شده و گردونه جديدي ساخته است بايد برگردد و ببيند، كجا از خط اصلي خارج شده است. تمام حرف پست مدرن ها همين است. همان سالها در جلسات گوناگوني من اين بحث را مطرح مي گردم و به جاي بايد برگرديم، مي گفتم، رويكردي به گذشته. اين رويكرد به گذشته است. كه نيمايوشيج را مي سازد،  نه بازگشت. اين رويكرد به گذشته سينماي كلاسيك است كه تاركوفسكي را مي سازد، احمد شاملو، سهراب سپهري را مي سازد. خاصه در اين مسير شاملو يگانه ترين است. من هم به نوبه خودم خواستم به حرف شاعران بزرگ پشت سرم گوش دهم و در حقيقت از نزديك لمس كنم اين حرف شاملو را كه روزي در ديداري گفت: « برويد زبان فارسي را ياد بگيريد. زبان فارسي امكانات بي پاياني دارد».
* خيلي ها اين روزها از شباهت آثار نثر و تلفيقي شعر و نثر شما و آثار كريستين بوبن حرف مي زنند. آيا حرفي داريد؟
بله، من هم شنيده ام، حتي به خودم گفته اند. از جنبه اي درست است و حتي براي خود من شگفت آور. و البته در اين جهان متنوع، گاه كسي را در فيلمي مي بينيد كه مثلا شبيه دختر خاله يا پسر دائي شماست. يا گاهي كسي به شما مي گويد: شما چقدر شبيه فلان كس هستيد. بنابراين شباهت هاي فكري نيز به همين سادگي وجود دارد. دليل اين شباهت هم مي تواند در مايه هاي فكري ما دو نفر باشد. حرف زدن از كودكي، عشق، خداوند،  ايمان و احترام به انسانها، مرگ و ... و تلفيق اين همه در مسائل كاملا پيش پاافتاده و روزمره و مسائل عادي و روزمره را با آن مايه هاي عميق در آميختن، و وجه شاعرانه بخشيدن به آثار منثور هم اصلي ترين آنهاست و ...
اما از حرف اين عزيزان بوي اندكي شيطنت هم مي آيد. البته خب آنها حق دارند. ما حالا عادت كرديم كه حرف  هاي تازه را اگر از دهان ديگران بشنويم خب حقيقي و بهتر است و اگر از دهان مثلا هيوا مسيح بشنويم مي گوييم: خب، حالا، اين هم دارد چيزهايي مي گويد. و وقتي بديلي مي يابيم، طبيعي است من قرباني مي شوم. به طور غيرمستقيم مي گويند كه من از روي بوبن مي نويسم. اين در حالي است كه مثلا كتاب« من از دنياي بي كودك مي ترسم»را من حدود چهار ده سال پيش نوشته ام. به همين ترتيب كتابهاي نثرم قبل از ترجمه كتابهاي بوبن نوشته شده بود. اما وقتي قرار شد به كتابي براي انتشار تبديل شود، دوباره روي آنها كار شد. بنابراين تاريخ جديد نگارش را من روي كتابها آورده ام. نه تاريخ شكل گيري و يادداشت هاي اوليه را. به هر حال من براي داوري زمان و داوري منصفانه منتقدان آماده ام، به شرط اينكه دستنوشته هاي ۱۲-۱۰سال گذشته ام را قبل از داوري ببينند.
نكته ديگر اين كه من پس از انتشار نخسين كتاب بوبن، تا امروز سعي مي كنم آثارش را بخوانم و از اين نزديكي در بعضي جاها، لذت ببرم. حال اگر منظور دوستان اين است كه من تقليد مي كنم خب، ديگر به اين حرف ها عادت كرده ايم و من با صبوري حرف هايشان را مي شنوم. من كه نمي توانم به درون خودم دروغ بگويم. و اگر تاثيري در آثار من هست كه هست بيشتر تاثير نگاه فيلم سازي چون تاركوفسكي ونقاشي نقاشان بزرگ جهان است وتاثير مستقيم از حرف ها و لحظات زندگي مردم.
* گويا به جز گلستان، بوستان و تذكره الاولياء عطار را هم زير چاپ داريد. در اين باره هم توضيح دهيد. شيوه كار در اين كتابها هم يكي است؟
راستش در بوستان بله. اما تذكره الاولياء ماجراي ديگري دارد. ديوار زبان ادبيات كهن همواره يكي از دلايل عقب گرد جوان يا مخاطب امروزي از آن است. اين مشكل فقط زبان فارسي نيست، زبان به دليل منش زندگي و پويايي و تازه شدن، همواره خود را بازسازي و نو مي كند، بنابراين غفلت از امروزي كردن پديده هاي مكتوب ديروز، آنها را به دست فراموشي مي سپارد، يا خيلي كه مقاومت كند، سر از دانشگاه ها درمي آورد و ديگر بيرون نخواهد آمد، مگر سميناري،  بزرگداشتي، آن هم براي و در حد فرهيختگان نه مردم. در تذكره الاولياء عطار كه يكي از آثار شگفت انگيز نثر فارسي است، من چند لايه از زبان عطار را برداشته ام. نه اينكه دخالتي در آن بكنم، بلكه معادل هاي ساده گذاشته ام، نثر روان تر و امروزي تر و قابل فهم تر شده است، البته بعلاوه پانوشت ها. صداي اين كتاب، صداي عطار و كتاب خود اوست، در حقيقت تذكره الاولياء عطار است كمي امروزي تر.
اين اتفاق درباره آثار شكسپير در زبان انگليسي افتاد و هنوز هم مي افتد. خيلي ساده است، مگر ما امروز در كوچه و بازار مي گوييم:« شيخ هر شب چراغ برداشتي، و به خانه ايشان بردي تا كودك خاموش گشتي».
تازه اين عبارت ساده اي از تذكره الاوليا است. و از اين قبيل. من حتي در مورد گلستان هم نظرم همين بود، اما ناشر محترم فرمودند نه، دست نزنيم. البته همين چند هفته پيش از استاد بزرگوارم بهاءالدين خرمشاهي شنيدم، كسي، آمده حكايت هاي سعدي را كاملا به زبان و نثر امروزي درآورده، البته در كنارش هم اصل متن را گذاشته است. و من بسيار خوشحال شدم. اين حركت آغاز شده است و اين روياي من از سالهاي دور است. آن سالها كه با بازخواني هزار و يك شب آغاز شد و در مجله ايران جوان مدت دو سال چاپ شد و بعد نوبت به تذكره الاولياء رسيد و باز هم تا مدتي چاپ شد. بازتاب هاي خوبي از نسل جوان داشتيم. مهم اين است كه نسل هاي امروزي صداي ديروز، انديشه ديروز، ادبيات ديروز، جغرافياي فكري ديروز خودش را بشناسد. كه اگر بشناسد، ديگر چندان از مثلا فلان كتاب بورخس، يا ژان كوكتو، يا پائلو كوئيلو تعجب نخواهد كرد. چون اصل آنها نزد خود ماست.
* وسئوال آخر. شما سالهاست كه روزنامه نگار هستيد. به نظرتان كار خلاقه، و آفرينش و خلق اثر، چقدر با روزنامه نگاري ربط دارد؟
روزنامه نگاري يك شغل است، اما فرقش با شغل هاي ديگر اين است كه ابزارش كلمات و تصاوير است. بهترين امكان براي گفت وگوي روزانه مردم، تاثير مستقيم گذاشتن و تاثيرگرفتن از آنهاست. حوزه خلاقيتش كمي شبيه همان مثالي است كه براي كاشف داروگفتم، يعني علمي است يا بهتر است بگويم فني است. اگر شاعر و نويسنده اي پس از يك دوره فعاليت جدي و مستمر خاصه در حوزه فرهنگي، روزي كنار نكشد خواهد مرد. چرا كه روزمره گي در نوشتن كه ويژگي روزنامه نگاري است هر روز بخشي از توان و هستي نويسنده را بيرون مي كشد و رفته رفته او مبدل مي شود به يك كارمند كه حالا تخصص نوشتن در خيلي از حوزه ها را دارد. خب البته رسيدن به چنين موقعيتي كار هر كسي نيست. اگر روزي ماركز، همينگوي، دست  از روزنامه نگاري نمي كشيدند، شايد نويسندگان خوبي نمي شدند. اما نكته بسيار مهمي در روزنامه نگاري و كار آفرينش گري هست كه من از ابتداي كار روزنامه نگاري در پي آن بودم و بهره ها و توشه هايم را گرفتم. و آن زبان است. زبان زنده هر ملتي را مي توان در آثار روزنامه نگاران تواناي آن كشور ديد. مثال مي زنم، نثري كه مثلا روزنامه نگاري توانا چون فريدون صديقي  دارد، نثر خاصي است كه از هيچ جاي ديگري نمي توانست سر درآورد جز حوزه روزنامه نگاري.
مي توانيد با نثر ايشان جهان فكري و ذهني و آگاهي او و شيوه نقد جامعه را بشناسيم. و ديگران. اما آيا اين زبان ها ربطي به ادبيات دارند؟ اين جاست كه اگر روزنامه نگاري خود شاعر و نويسنده باشد، از امكانات زبان روزنامه نگاري چه در حوزه فيچر و چه خبر، بهترين استفاده را براي ادبيات بكند برنده است. زبان روزنامه نگاري به شاعر و نويسنده كمك مي كند تا به نهايت و اوج نوشتن يعني سخت ترين جا برسد، به ساده نوشتن.

نگاه
قضاوت
هيوا مسيح، از اواخر دهه هفتاد، كار ادبي اش را شروع كرد. حاصلش تا امروز چاپ و انتشار ده عنوان مجموعه شعر، داستان، تحقيق و پژوهش است.
چنين كه از گوشه و كنار شنيدم، بناست تا «كتاب فقير» او به زبان فرانسه و «شباني كه دست هاي خدا را مي شست» به زبان اسپانيولي ترجمه شود. چندي پيش هم كتاب ديگر او، «من از دنياي بي كودك مي ترسم» به چاپ پنجم رسيد.
لازم است بدانيم كه مسيح چند سالي هم كار روزنامه نگاري را به شكل جدي پي گرفت و البته، امروز به دور از دغدغه هاي دست و پاگير سعي دارد با فاصله گرفتن از فعاليت  ژورناليستي بر آفرينش ادبي خود متمركز باشد.
همه اينها دست به دست هم داد تا ما نظرات ديگر شاعران صاحب سبك و نام را نيز درباره آثار او جويا شويم.
پس مي خوانيم رويكردهاي ذهني و زباني منصور اوجي، م. آزاد، حميد يزدان پناه و مفتون اميني را پيرامون كتابهاي منتشر شده از هيوا مسيح.

وقوف بر شعر معاصر
005770.jpg

منصور اوجي، شاعر پيشكسوت، با ديدي كلي نسبت به آثار «هيوا مسيح» مي گويد:«او شعر امروز ايران را خوب مي شناسد و با روحيه اي كه دارد، رمانتيسيسم شعرهايش كاري با پست مدرن بازي هاي امروزي ندارد. بن مايه هاي شعر «هيوا» قبل از آن كه مدرن باشد، پيش مدرن است. از آنجا كه جامعه ايراني، هنوز به پايان تاريخ پيش مدرن گونه خود نرسيده و ناچار در كشاكش گذر ازمرحله پيش مدرن به مدرن است؛ شعرهاي اين شاعر دوستداران و هواداران خاص خود را يافته. از طرفي زبان و بيان شعري وي، زبان و بياني راحت، شسته رفته، زلال و روشن است.
اين شسته رفتگي زبان، به بن مايه هاي شعري و نيز دانايي و آشنايي او نسبت به شعر امروز و همچنين تشكل هاي شعرهايش كه مي داند؛ آنها را چگونه و از كجا آغاز كند و فرجامي رساند، ربط مي يابد.

تجربه هاي تازه
005775.jpg

يكي از فرماليست ها(شكل گرايان) در جايي گفته: ايماژها، دست مايه هاي فرسوده اي هستند كه نسل به نسل منتقل مي شوند و از به كارگيري ايماژ مي گويند؛ مثل ساير عناصر شعر، تا خلق ايماژ.
حميد يزدان پناه، شاعر، منتقد و مترجم معاصر با بيان اين مطلب درباره آثار «هيوا مسيح» اضافه كرد:
پس، فرماليست ها تا ساخت گرايان و نقد بعد از ساختگرايي نيز چندان به خلق ايماژ اعتقادي نداشته اند. پست مدرن هم به دليل بي اعتنايي به زندگي پيچيده و روزمره مردم از دهه ۱۹۹۰،كوس رحلت سرداد، باور كنيم!  پس از درهم ريختن ديوار برلين كه حالا مي خواهند آن را به عنوان آثار باستاني نگهداري كنند و پايان عصر بدگماني ها؛ حالا رئاليسم  حرف هميشگي اش را با شكل هاي تازه بيان مي كند.
محمد قاسم زاده (هيوا مسيح) در «شباني كه...» به فرامتن ها روي آورده و به عرفاني كه فكر نمي كنم روي به زندگي روزمره داشته باشد. اما بالاخره قاسم زاده عزيز، تجربه هاي خودش را بيان مي كند و چه خوب كه كارهايش به چند چاپ هم برسد.
خالق «به خاتون خيابان شماره ۶۶» با اشاره به اينكه بهره بردن مدام از تلنگرهاي عاطفي و ضرباهنگ احساسات به اثر هنري لطمه مي زند ادامه داد: تي.اس.اليوت، ادبيات را به شكل غيرشخصي نگاه مي كند و آن را عاطفي نمي داند. عاطفه احساسات را هدف قرار مي دهد و هنر روح انسان را. مترجم مجموعه داستان «رابطه» اثر ريموند كارودر، در آخر افزود:  شايد بهتر باشد تجربه هاي تازه تري داشته باشيم. عصر بدگماني ها و شباني ها، روزگار سالخورده اي دارد.
***

آنها قلبشان فقط براي كتاب مي تپد!
جل الخالق؛ كارهاي ناشران ما هم عجب جالب است. در بهترين حالت ممكن، كتاب حسابي را با تيراژ ۲۰۰۰ نسخه منتشر مي كنند و بعد هم بر سر راه معرفي و فروشش سد مي سازند. عجب مهندسان معمار همه فن حريف و كارداني هستند. كار همه شان حرف ندارد!
پنج، شش ماه پيش، وقتي يكي از دفترهاي شعر شاعران معاصرمان، از سوي يكي از ناشران منتشر شد، روزنامه نگاري براي معرفي و نوشتن نقد بر اين كتاب با مدير مسئول نشر مذكور، تماس گرفت و از او درخواست كرد كه لااقل يك نسخه از كتاب را در اختيارش بگذارد.
دو، سه هفته بعد همان ناشر درآمد و گفت: در اين اوضاع نابسامان، مجموعه شعر فروش نمي رود، چه رسد به نشريه اي كه مي خواهد در آن، كتاب ما را معرفي كند. خب چه مي شود گفت ديگر؟ مي بينيد اين ناشر محترم چقدر انگيزه همكاري و همدلي در وجودشان هست. ايشان، فقط و فقط قلبشان براي كتاب ها مي تپد!
دست بر قضا چند روز پيش، از همان مدير مسئول سؤال كرديم كه چه كتاب  هاي تازه اي در حوزه ادبيات منتشر كرده ايد و يا خواهيد كرد؟ و در پاسخ شنيديم: هيچ كتاب تازه اي ندارم، اصلاً نمي خواهم كتاب چاپ كنم، نداريم...!
آيا جداً تنها دليل انتشار نيافتن كتاب هاي ارزشمند فرا رسيدن فصل كم باران است؟
چرا ناشران ميلي به انتشار رمان، داستان و از همه مهم تر دفترهاي شعر فارسي ندارند؟

مرثيه اي جانسوز براي سالار شهيدان
ديوان خطي مظلوم خنجي عارف غزلسراي خنج به چاپ رسيد. اين ديوان شامل ۲۳۱ غزل، ۴۴ رباعي، ۳۶ قصيده و همچنين يك مرثيه در وصف فاجعه كربلاست.
در ديوان غزليات اين شاعر شافعي مذهبي، عشق و علاقه به خاندان عصمت و طهارت(ع) ديده مي شود. به طوري كه وي، بسياري از اشعار خود را به وصف شخصيت، منش و رفتار پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) اختصاص داده و نيز مرثيه اي جانسور در وصف شهادت سرور و سالار شهيدان، حضرت امام حسين(ع) سروده است.
مظلوم خنجي علاوه بر ديوان غزل داراي دو كتاب ديگر، شامل تذكره شعر شيخ محمد ابونجم و كتابي ارزشمند در علم طبابت و حكمت است.

سايه روشن ادبيات
پرسش «دقيقي» از يك خبرنگار
كتاب محمد آصف سلطان زاده، يعني مجموعه داستان «نوروز فقط در كابل با صفاست» آخرين كتابي بود كه چندي پيش مطالعه كردم.
مژده دقيقي، مترجم مجموعه داستان «مشقت هاي عشق» با بيان اين مطلب گفت: به گمانم، غير از برخي داستان هاي «نوروز فقط در كابل باصفاست» ديگر آثار «سلطان زاده» داراي فضايي تاريك است و همچنين با حال و هواي روزگار ما همخواني ندارد.
دقيقي كه هم اكنون مجموعه داستاني از «آيزاك باشويس سينگر» را جمع آوري و ترجمه كرده در ادامه گفت: هنوز «نام» و «ناشر» مشخصي براي كتاب نيافته ام اما بديهي است، عنوان يكي از داستان ها را براي كتاب انتخاب خواهم كرد.
وي همچنين با نگاهي كلي نسبت به وضع ترجمه آثار نويسندگان و شاعران خارجي، به زبان فارسي اشاره كرد: در حال حاضر تعداد مترجمان ما زياد است و اغلب، تعداد آثار به فارسي ترجمه شده اي كه از حيث ترجمه، ايراد كمتري برآنها وارد است، معدود اند و نيز ترجمه هاي ضعيف در بازار كتاب ايران، به وفور يافت مي شود. من فكر مي كنم وظيفه ناشر است تا از آثار ارزشمند ترجمه هاي روان و بديعي ارائه دهد. يعني ملاك هايي براي سنجش يك ترجمه خوب و تفكيك آن از ترجمه ضعيف داشته باشد و آنها را به كار ببندد.
مترجم كتاب «اينجا همه آدم ها اين جوري اند»، در آخر به نحوه انتخاب آثار هنرمندان خارجي، از سوي مترجمان ايراني،  براي برگرداندن اثر به فارسي اشاره كرد و با ابراز نگراني گفت: متأسفانه اغلب مي بينيم مترجمان كم تجربه كه در زبان فارسي ضعف دارند از قضا بر رمان ها و مجموعه داستان هايي دست مي گذارند، كه به طور كامل و جامع و يا در برخي مواقع، حتي نسبي، نمي توانند از پس ترجمه آن برآيند. اين افراد ميل ترجمه كردن كتاب هاي غني را به قلم مترجمان كاردان در وجود آنها كم رنگ مي كنند. مقصودم اين است كه بسياري آثار كه توسط نويسندگان صاحب نام خارجي نگاشته مي شوند. به دليل ضعف كاري مترجمان متوسطمان، ديگر مجال بروز كامل در جامعه نمي يابند و قسمت اعظمي از كتاب به دليل مشكل سانسور هميشه حذف مي شود.
تكيه صحبت من بر حذف بخشي از آثار نويسندگان مطرح اروپا، آمريكا و آمريكاي لاتين است كه از سوي مترجمانمان، سانسور مي شود. خب طبيعتاً مقداري جرح و تعديل مي تواند قابل پذيرش باشد، اما اينكه قسمت عمده اي از آفرينش ادبي نويسنده اي را حذف كنيم مي تواند چه نامي داشته باشد؟

نشر مركز و اقدامي بعيد!
005780.jpg

محسن فرجي كه مجموعه داستان «يازده دعاي بي استجابت» از او منتشر شده است، درباره آخرين كتاب هايي كه چندي پيش مطالعه كرده مي گويد: رمان «پوست انداختن» اثر كارلوس فوئنتس، با ترجمه عبدالله كوثري جزو آخرين كتاب هايي بود كه خوانده ام. به نظرم، كارهاي قبلي اين نويسنده مثل «آئورا»، «مرگ آرتيميو كروزو» و «آسوده خاطر» نسبت به پوست انداختن جذاب تر و خواندني تر است. البته «پوست انداختن» كتاب درخشاني است. اما روايت پيچيده و تودرتو، همراه با حجم زياد آن، ممكن است مخاطب كم حوصله امروزي را دلزده كند. فكر مي كنم درباره اين كتاب حتماً بايد به ترجمه روان و «فارسي» كوثري اشاره كرد.
فرجي هم اكنون مشغول نوشتن يك داستان بلند است كه مضمون اصلي آن تنهايي، مرگ و باز خواني اسطوره ها و انديشه هاي ايراني درباره «آب» است.
وي تأكيد كرد كه اين اثر داستان بلند است نه يك رمان و در همين باره ادامه داد:«شايد اشتباه كنم؛ ولي به گمانم نوشتن رمان، اساساً كار ما نيست. شايد در تاريخ ادبيات معاصرمان،حتي ده رمان استوار و غني و مثال زدني- كه واقعاً رمان باشند نه داستان بلند- ديده نمي شود.
خلق رمان، اقتضاها و شرايطي را مي طلبد كه فكر مي كنم اكثر ما واجد آن نيستيم.

مجموعه شعري ديگر
005790.jpg

مجموعه شعر «درختان صلح» سروده نرگس اليكايي منتشرشد. اليكايي، متولد ۱۳۳۸، در نخستين شعر از دومين دفتر خود مي آورد: اعتراف مي كنم/ نمي دانم از در بايد بيرون بروم/ يا از پنجره/ اما خوب مي دانم/ روزي از پنجره اي سقوط خواهم كرد/ حرف بزن/ اگر مي توانستم كه شعر نمي گفتم/ پس شما شاعريد؟/ من كه نه!/ البته او كه با من خودش را استتار مي كند/ و شما؟/...
با اندك تأملي مي توان گفت كه سطرهاي شعرهاي اين شاعره شباهت هايي با آثار شاعران معنا گريزي چون، مهرداد فلاح، علي عبدالرضايي، رزا جمالي و... دارد. البته هنوز به پاي آنها نرسيده است!

داستان هايي درباره ملانصرالدين
رماني طنزگونه درباره زندگي «بهلول»، كتاب هايي با عنوان هاي «زندگي نامه خواجوي كرماني»، «زندگي نامه  علامه همايي» و «زندگي نامه شيخ فضل الله نوري» كارهاي تازه ايست كه احمد عربلو، نويسنده به زودي از سوي نشرهاي مختلف كشور به چاپ خواهد رساند.
عربلو هم اكنون همكاري هايي با حوزه هنري دارد و مشغول تهيه كالاهاي فرهنگي براي حوزه هنري است. كالاهاي فرهنگي وي شامل نوار موسيقي، فيلم و كتاب و... است كه براي كودكان زير هفت سال ارائه مي شود.
ضمناً عربلو به زودي، داستان هايي درباره ملانصرالدين منتشر خواهد كرد.

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |