جمعه 24 مرداد ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۱۳۷
روان انسان براي غلبه بر رنج فقدان بسيار توانمند است
رنج سوگ
دكتر مهديه معين
001825.jpg

وقتي فردي را از دست مي دهيم،با توجه به نوع ارتباطي كه با او داشته ايم در سوگ و فقدان او لبريز از رنج و درد جانكاهي مي شويم كه طبيعي است.اما اين در سوگ نشستن ها گاهي به آثار ناخوشايندي مانند افسردگي مي انجامد كه در اين صورت سوگواري ياد شده غيرطبيعي و نابهنجار توصيف مي شود.
در اين زمينه، اخيراً دكتر مهديه معين، روانپزشك و عضو هيات علمي دانشگاه علوم پزشكي ايران در فرهنگسراي مدرسه سخنراني داشته اند كه متن آن از نظر خوانندگان گرامي مي گذرد.
اكثر سوگ ها بدون نياز به دخالت روانپزشك سپري مي شود ولي به علت وفور اين پديده، ما در كلينيك، موارد قابل توجهي از مشكلات پيش آمده به خاطر سوگ را مي بينيم. كمك كردن به كساني كه دچار مشكلاتي در سوگواري ها هستند، كار سختي نيست و حتي خود افراد با دانستن نشانه هاي سوگ هنجار و نابهنجار مي توانند برخي از مشكلات خود را حل كنند.
در ابتدا لازم است در مورد تعريف سوگ بيشتر بدانيم. سوگ يا ماتم عموماً به علت از دست دادن فرد مورد علاقه و گاهي شي يا موضوع مورد علاقه رخ مي دهد. هر فقدان و از دست دادني باعث سوگ نمي شود. روزنامه ها را كه مي خوانيد هر روز از خبر درگذشت يا قتل افراد زيادي اطلاع پيدا مي كنيم اما سوگوار نمي شويم هرچند كه متاثر مي شويم. چرا؟ چون سوگ پيامد از دست دادن كسي است كه او را دوست داريم و برايمان مهم است.
از دست دادن كسي كه دوستش داريم از جمله دردناك ترين تجارب تلخ بشري است و ما را در رنج شديدي قرار مي دهد.
از دست دادن اغلب همراه با احساس استيصال است. اين احساس هم در فرد بازمانده و هم در كساني كه مي خواهند فرد سوگوار را تسلي بدهند پيدا مي شود. زياد شنيده ايد كه مي گويند: «واقعاً نمي دانم چه بگويم و چه كار كنم!!»
همين پديده به ما نشان مي دهد كه «روان انسان براي فايق آمدن» بر درد از دست دادگي و برگشتن به حالت عادي چقدر تواناست. توانمندي روان انسان در اين زمينه حيرت آور است.از دست دادن و فقدان، يك استرس بسيار بزرگ زندگي است. (استرس برخلاف آنچه به غلط شايع شده است يك حالت دروني نيست بلكه نظير ناكامي، شكست، فقر و مهاجرت يك حالت بيروني است كه سبب ايجاد يك حالت ناراحتي دروني مي شود) بدون ترديد استرس باعث بروز اثرات ناخوشايندي بر روان و جسم ما مي شود، اثرات ناخوشايندي مثل اضطراب، افسردگي، ترس و هراس يا آثار روان تني مانند زخم معده، ميگرن، آسم و ناراحتي هاي قلبي. پژوهشي نشان مي دهد از دست دادن همسر بزرگترين استرس زندگي در جوامع غربي قلمداد مي شود. در تحقيقاتي كه توسط آقايان دكتر نراقي و دكتر داويديان انجام گرفته،  از دست دادن فرزند بزرگ پسر، بزرگترين استرس زندگي جامعه ايراني محسوب مي شود. سال هاي جنگ را در نظر بگيريد. خانواده هاي بسياري در سوگ فرزند پسر ارشد خود نشستند. يعني بزرگترين استرس زندگي را متحمل شدند و توانستند به خوبي دوران سوگواري را سپري سازند. از هركدام اين خانواده ها اگر قبلاً سؤال مي شد عكس العمل شما در برابر چنين اتفاقي چيست،  چه مي گفتند؟ همه مي  گفتند كه ما تحمل چنين مصيبتي را نداريم. چنين مصيبتي طاقت فرسا و جانكاه است و من هيچ گاه نمي توانم اين ضايعه را فراموش كنم و به زندگي عادي برگردم. مي گفتند زندگي من تمام خواهد شد. اما وقتي مصيبت رخ مي دهد در عمل وضع ديگري را مي بينيد. اين نشان دهنده توانمندي حيرت آور روان آدمي در برخورد با استرس از دست دادن است. اگر دوران سوگواري به خوبي و بدون عارضه و مشكلي سپري شود، سوگ بهنجار يا عادي است. اگر سوگواري همراه با مشكلات و عوارض و تبعات باشد، سوگ نابهنجار تلقي مي شود.
001840.jpg

تظاهرات يك سوگواري طبيعي يا بهنجار براساس فرهنگ جوامع مختلف، متفاوت است. ولي به طور كلي برخي تظاهرات در ميان تمامي جوامع مشترك است.شوك همراه با كرختي و سستي از نخستين تظاهرات همراه سوگ است.
مرحله بعد، افكار همراه با طلب و جست وجو است. اين مرحله بسته به اينكه آيا از دست دادن ناگهاني باشد يا تدريجي ممكن است طولاني يا كوتاه باشد.
در مرحله بعد غمگيني، بيقراري، اندوه، شيون و زاري و داد و فرياد و خشم غلبه دارند.
اين تظاهرات غالباً در مردها كمتر ابراز مي شوند. چرا؟
برخي معتقدند زن ها عاطفي تر و مردها عقلاني ترند. خير، هيچ پژوهشي نتوانسته است اين موضوع را اثبات كند، بلكه برخلاف آنچه اغلب تصور مي شود تفاوتي مابين عاطفه زن و مرد نيست. درد از دست دادن براي هر دو يكسان است. ولي براساس آنچه فرهنگ و جامعه آموخته است ، مردان كمتر آن را بروز مي دهند. از بچگي به پسرها مي گويند مرد گريه نمي كند. يعني «احساسات خود را ابراز نكن.»
در جوامع شرقي شدت اين مسئله كمتر است يعني به مردها تا حدودي اجازه مي دهند كه احساسات خود را نشان بدهند اما در جوامع غربي گريه و ابراز ناراحتي ويژه خانم هاست.
در فرد سوگوار احساس ضعف، كاهش اشتها، اختلال خواب، كاهش وزن، خواب ديدن عزيزي كه از دست رفته، احساس گناه و نوعي احساس شرمساري وجود دارد. احساس شرمساري از اينجا منشا مي گيرد كه من زنده ام و او زنده نيست، من هستم و او نيست.
در سوگواري پديده انكار به صورت شايعي ديده مي شود. يعني ظاهراً فقدان فرد مورد علاقه مورد قبول قرار مي گيرد اما در عمل اين مسئله باور نمي شود. گاهي اوقات فرد در هفته دوم بعد از فقدان مي گويد من گاهي وقت ها حضور او را حس مي كنم من براي يك لحظه صداي او را شنيدم،  بوي او در اتاق پيچيده است.
اينها بخشي از پديده انكار است و البته در ابتداي دوران سوگواري طبيعي بوده و در تمام جوامع و فرهنگ ها هم ديده مي شود.فرد سوگوار از بعد نظري قبول دارد كه او براي هميشه رفته است ولي از نظر عملي ممكن است منتظر برگشتن يا خبر گرفتن از او باشد.
انتظار ما اين است كه يكي دو ماه بعد از وقوع فقدان (اگر ماهيت فقدان معمولي باشد) فرد از نظر خواب، اشتها،    بي قراري شديد، اضطراب و علائمي از اين قبيل مشكلاتش حل شده باشد و فرد بتواند به كاركرد قبل از سوگواري برسد.
يعني زندگي معمولي و طبيعي خود را شروع كند و حدود شش ماه تا يكسال بعد بتواند شاد بودن را احساس كند و به زندگاني و مظاهر زندگي اشتياق و علاقه پيدا كند.
اين روند در اكثر آدم ها اتفاق مي افتد. يعني پس از شش ماه تا يكسال فرد مي تواند بدون احساس ناراحتي و آزردگي به فرد فقيد فكر كند. آيا اين علامت بي عاطفه بودن انسان هاست؟ آيا علامت عدم مهر و محبت و صفاست؟ آيا مي شود انسان ها را به فراموش كردن زود هنگام ياد عزيزان متهم كرد؟ آيا اين نشانگر بي وفايي انسان نيست. مردم مي گويند خاك سرد است. من خيلي با اين تعبير موافق نيستم چون انسان ها را به فراموش كردن ياد عزيزان، بي وفايي و بي عاطفه بودن متهم مي كند ولي از اين جهت كه مي گويد درد از دست دادن و داغ فقدان به تدريج سرد و سردتر مي شود، موافقم. يعني زخم از دست دادن به مرور زمان التيام مي يابد.علائم سوگ اغلب در كمتر از يكسال ناپديد مي شود ولي بعضي از علامت ها شايد مدت بيشتري ماندگاري داشته باشند.يكي از روش هاي حل و فصل خوب سوگواري شركت در مراسم تشييع و تدفين و ختم است. حضور در اين مراسم بسيار مهم و با اهميت است.
بدون شركت در اين مراسم احتمال پيدايش سوگ بيمارگونه يا نابهنجار خيلي بيشتر مي شود ممكن است به نظر خود اينكار را نوعي لطف بدانيم كه فردي از شركت در مراسم عزا و تدفين معاف بشود ولي در واقع اين ظلم بزرگي است كه جبران كردني هم نيست. زيرا مراسم تشييع، تدفين و ختم تكرارناپذير هستند.
كوچك و بزرگ حق دارند و بايد در مراسم شركت كنند. اين مراسم مجموعه تجارب سال ها و قرون يك فرهنگ براي تسلي آلام و دردهاست و نبايد مورد غفلت قرار بگيرد. حس درد و لمس عميق و كامل رنج از دست دادگي طي مراسم مختلفي كه برگزار مي شود،  انجام مي شود. اينقدر رنج از دست دادگي دردناك است كه ممكن است بخواهيم سوگواري را بدون رنج سپري كنيم. گاهي براي اين منظور از داروهاي آرام بخش استفاده مي شود. فرد براي بي خوابي، اندوه عميق،  احساس وسيع بدبختي و احساس استيصال به دارو روي مي آورد ولي توصيه اين است كه به هيچ عنوان از دارو براي آرام كردن فرد و دور بودن از رنج استفاده نشود. عبور كردن از اين مرحله فقط با لمس درد و رنج كشيدن ممكن است.
در بعضي از جاهاي ايران، مراسم عزاداري به صورتي تاثربرانگيز صورت مي گيرد،  مثلاً زن هاي لرستان، در عزاداري صورت خود را چنگ مي زنند، بدن خود را زخمي مي كنند، به سر و صورت خود مي كوبند و ضجه و زاري و شيون بسيار دارند. اين حركات چون مطابق فرهنگ و آداب و رسوم است، طبيعي است و در تسكين درد از دست دادگي موثر است.
نبايد انتظار داشته باشيم مراحل سوگواري آرام و آسان طي شود. به عباراتي كه هنگام فقدان به كار مي رود توجه كنيد. مي گويند پاره تن من رفت،  يا مي گويند پاره دلم رفته است يا مي گويند جگر گوشه ام رفته يعني درد از دست دادن شبيه درد جان كندن است. همانطور كه جان كندن سخت است دل كندن هم سخت و دردناك است. بعد از اين مراحل، مرحله ترميم است. همان گونه كه يك زخم آرام آرام التيام پيدا مي كند زخم از دست دادن هم با گذشت زمان بهتر و بهتر مي شود. اين زمان اغلب كمتر از يكسال است. يعني بين شش ماه تا يكسال زمان مي برد.
طولاني شدن علائم سوگ يكي از تظاهرات سوگ غيرعادي يا نابهنجار است. ما انتظار نداريم كه در ماه هشتم سوگواري، فرد سوگوار همان علائمي را داشته باشد كه در روز هشتم سوگواري انتظار مي رود. يعني همانطور گريه كند و شيون و زاري داشته باشد .عكس آن هم علامت سوگ نابهنجار است.
يعني فرد دو روز بعد از حادثه طوري رفتار كند كه انگار يكسال گذشته است. علائم سوگواري شديداً به علائم افسردگي شباهت دارد اما فرد سوگوار فردي افسرده نيست. اگر سوگواري به سمت و سوي افسردگي سوق پيدا كند سوگ غير طبيعي خواهد شد.
ميل به خودكشي، احساس بي ارزشي مفرط و احساس گناه در مورد همه چيز و همه كس نشانه ابتلا به افسردگي است. در سوگواري طبيعي ميل به خودكشي وجود ندارد ضمن اينكه احساس گناه و احساس بي ارزشي در رابطه با فرد فقيد است و نه درباره همه كس.
سؤال مهم اين است كه  سوگواري چه كساني احتمال دارد به سوگ غير عادي منتهي شود؟
در اين رابطه سوءتفاهم و سوءتعبيرهاي زيادي وجود دارد. تصور شايع اين است كه هر كس بيشتر عاشق فرد از دست رفته باشد ، احتمال بيشتري دارد كه درگير سوگ غير عادي بشود اما اينطور نيست. اين مسئله ربطي به ميزان دوست داشتن ندارد.
هر كس عاشق تر باشد بهتر مي تواند سوگواري خود را حل و فصل كند.
كساني كه ارتباطشان ماهيت دوگانه دارد؛ بيشتر به سوگ بيمار گونه و غير عادي مبتلا مي شوند. يعني در ارتباط،  هم عشق است و هم نفرت؛ هم علاقه است و هم بيزاري، هم دوست داشتن است و هم دشمن داشتن.
در ذهن غالب مردم اينطور است كه اگر در ارتباطي پنجاه درصد عشق با پنجاه درصد نفرت همراه شود دل كندن راحت تر از زماني است كه عشق صددر صد رابطه را پر كرده است. اما در واقع عكس اين مسئله درست است.
نكته ديگري كه مي تواند سوگواري را به صورتي غيرطبيعي پيش ببرد حل نشدن احساسات خشمگينانه نسبت به فرد از دست رفته است.معمولاً در هر سوگي، خشم نسبت به فرد از دست رفته پيدا مي شود و البته طبيعي است.
احساسات منفي و خشم هرگز فرصت ابراز را پيدا نمي كنند و اين از اتمام سوگواري ممانعت مي كند. اين خشم بايد ابراز شود و فرد به نشان دادن آن تشويق شود.
بهتر است بداند ايجاد اين احساس، طبيعي است.
گاهي خشم و عصبانيت و پرخاش تظاهري از اندوه و تالم زياد است. دعواهايي كه موقع تقسيم ارث و ميراث رخ مي دهد اغلب ناشي از تظاهر اندوه به صورت خشم و عصبانيت است.
چگونه مي توان فهميد دوران سوگواري تكميل شده است. يكي از ملاك هاي خوب اين است كه فرد بازمانده بتواند زندگي عاطفي تازه اي را شروع كرده و با علاقه و اشتياق زندگي خود را ادامه دهد. گاه وقتي از اين ملاك سخني به ميان مي آيد فكر مي كنند شروع زندگي جديد نشانه بي وفايي و كم عاطفه  بودن است. در صورتيكه مطلقاً معنا و مفهوم اين سخن چنين نيست و تكميل سوگواري به معناي توانا شدن براي عشق ورزيدن است، هم به فرد فقيد و هم به اطرافيان است.

در روز ، در هفته، در ماه
چقدر با كودك خود بازي مي كنيد
001850.jpg
ميترا مير فخرايي ، روانشناس باليني
امروزه به نقش خانواده در تربيت فرزندان خيلي توجه مي شود و در اين ميان يكي از مباحث بسيار مهم تربيتي كه به رابطه عاطفي مناسب ما با كودكمان شكل مي دهد، نقش بازي با كودك است .
زماني كه سخن از بازي به ميان مي آيد آنچه در ذهن اكثريت ما نقش مي بندد بازي كودكان با همسالان خود است. در حاليكه آنچه در مسائل تربيتي كودك مطرح مي شود بازي كودك با والدين خود است.
امروزه با توجه به نوع زندگي ما ، والدين وقت كمتري را با فرزندان خود مي گذرانند و عموماً براي جبران چنين مسئله اي به خريدن اسباب بازي اكتفا مي كنند . البته خريد اسباب بازي اصلاً بد نيست ولي جاي بازي با كودك را نمي گيرد . در حالي كه بازي با كودك از اهميت بسيار بيشتري برخوردار است زيرا كودكان قدرت تخيل بالايي دارند و مي توانند با آنچه در اختيار دارند بازي كنند و از آن لذت ببرند.
اهميت بازي كودك با والد خود از اين نظر مطرح است كه والد وقتي زمان خاصي را به كودكش اختصاص مي دهد، اين وقت كه عموماً از پيش تعيين مي شود بايد دقيقاً همان زمان بازي باشد . در بازي پيشنهاد مي شود تنها يكي از والدين با كودك يا كودكان خود شروع به بازي كند زيرا تجربه نشان داده است بازي دو والد با كودك نتيجه مطلوب نمي دهد.
در اين زمان كه مد نظر ماست عملاً يكي از والدين با فرزند خود مانند كودك شروع به بازي مي كند.
اين نكته اي است كه اگر چه ما در زندگي روزمره عموماً اجازه رهبري و مخالفت به كودكان خود نمي دهيم اما در بازي مي توان رهبري را به كودك سپرد و از كودك در مورد موقعيت هاي مختلف سؤال كرد.
در حاليكه به هر حال واقعيت اين است كه ما كنترل اصلي بازي را در دست داريم.
پرسش كردن از كودك و اجازه رهبري دادن به او ، به رشد اجتماعي و توان حل مسئله و افزايش قدرت و تفكر خلاق كودك كمك مي كند.
همچنين از طريق بازي مي توانيم ارزش هاي خود را به طور ظريفي در قالب بازي به كودكانمان انتقال دهيم. براي مثال اگر صحنه اي ترتيب مي دهيم كه يك نفر مجروح است از كودك سؤال شود كه چه بايد كرد و يا چگونه بايد به فرد مجروح كمك شود. آيا بايد او را به بيمارستان برد؟ بعد از آن چه بايد كرد؟ و...
فراموش نشود كه اصل بازي براي ايجاد يك رابطه عاطفي مناسب است و در اين رابطه هر دو طرف بايد لذت ببرند بنابراين پيشنهاد مي شود بازي هايي را با كودكانمان انجام دهيم كه خودمان تا حدودي به آن تمايل يا آگاهي داريم . از مدل هاي مشخص در بازي بپرهيزيم . به اين معنا كه در زندگي واقعي ، پدر نقش مادري ندارد اما در بازي مي تواند اين نقش را داشته باشد . به خاطر داشته باشيم در بازي هر چيزي ممكن است زيرا مي خواهيم به خلاقيت كودك كمك كنيم.
مطلبي كه بسيار مهم است خط احترام و عدم خشونت است . يعني علي رغم اينكه ما هر دو كودك هستيم و با يكديگر بازي مي كنيم خط احترام و عدم خشونت نبايد شكسته شود و كودك اجازه توهين يا پرت كردن چيزي به والد خود را ندارد . اما همانطور كه اشاره شد بحث مخالفت ، با اين مقوله متفاوت است.
جاي بازي نيز بسيار اهميت دارد . در آپارتمان هاي كوچك مي توان از سفره بازي براي آموزش حد و حدود مكان بازي كودك استفاده شود.
تعيين زمان براي بازي از اين نظر مهم است كه فرزندان ما با اين كه درك مشخصي در خردسالي از زمان ندارند حدوداً بدانند كه ما به طور مرتب با آنها بازي مي كنيم. مسئله اي كه بيشتر اوليا با آن مواجه هستند مقاومت كودكان در پايان بازي است . به اين دليل ما از ترس به وجود آمدن چنين مسئله اي، اصلاً با كودكان خود بازي نمي كنيم ، در صورتيكه راه حل آن ساده است. اولاً كودكي كه بداند به طور نسبتاً مرتب با وي بازي مي شود و همچنين اين وقت نيز از كيفيت و اهميت زيادي برخوردار است ، مي تواند زودتر قانع شود. زيرا احساس نمي كند اين موقعيت به طور اتفاقي نصيب وي شده است.
نكته ديگر اين كه مي توان از قبل به كودك گفت بعد از يك حركت ، بازي تمام است و بعد از پايان بازي نيز مهم است كه به صورتي از نقش بازيكن درآييم و دوباره به نقش واقعي خود به عنوان پدر يا مادر برگرديم.
بنابراين بايد در عمل به كودك آموخت زماني كه بازي تمام مي شود دوباره من والد تو هستم.
در نگاهي به بازي هاي سنتي مي توانيم بازي هاي بسيار مناسبي كه با روحيات خود و فرزندانمان سازگار باشد پيدا كنيم. از جمله بازي هاي مناسب اين است كه با استفاده از لباس  هاي گوناگون ، در نقش هاي مختلف ظاهر شويم و همچنين به قصه گفتن بپردازيم . قصه گفتن در عين حال كه به قوه تخيل كودك كمك مي كند، به وي هنر گوش كردن را نيز مي آموزد.بسياري از هنرمندان و نويسندگان مشهور كساني هستند كه كودكي خود را فراموش نكرده اند و آثار بزرگي را از خود به جا گذارده اند.
بازي، دنياي كودك است و ما مي توانيم اين زمان را به صورت ظريفي سمت و سو بدهيم.

مكث
جوان پس از شعار منتظر عمل است
001820.jpg

استاد دانشكده حقوق شيراز در همايش يك روزه ارتباطات جوانان در جامعه امروز گفت: كساني كه براي جوانان برنامه ريزي مي كنند در وهله اول بايد خود جوان باشند.
دكتر علي مندني پور افزود : جوان امروز با جوان ديروز كاملاً متفاوت است و نياز به صحبت و درك دارد.وي به اين نكته اشاره كرد كه جوان پس از شعار ، منتظر عمل است و صرفاً نبايد در شعار به جوان بها داده شود و سپس در مرحله عمل ، كنار گذاشته شود .
دكتر مندني پور گفت: در تحقيقاتي كه اخيراً در دانشگاه هاي علوم پزشكي انجام شده، قريب ۷۴ درصد دانشجويان اين دانشگاه ها افسرده هستند كه عوامل اصلي اين افسردگي، مشكلات اقتصادي، بيكاري، نداشتن امنيت شغلي و توزيع نا عادلانه ثروت است.وي افزود: جوان امروز جامعه ما فاقد انگيزه است و بايد علت اين بي انگيزگي شناسايي و به راهكارهايي براي رفع اين معضل و ايجاد اميد در جوانان دست يافت.

پيش بيني دوام ازدواج با فرمول هاي رياضي!
001830.jpg

يك استاد دانشگاه در آمريكا مي گويد: مي تواند به كمك فرمول هاي رياضي سرانجام هر ازدواجي را پيش بيني كند.
پروفسور جيمز موري از دانشگاه واشنگتن ، مي گويد يك مدل رياضي خلق كرده است كه به كمك آن مي تواند شانس موفقيت پيوند زنا شويي را مشخص كند. او ادعا مي كند مي تواند پس از برگرداندن داده  هاي جمع آوري شده از محاوره يك زوج به زبان جبر ، شانس موفقيت ازدواج آنها را با ۹۴ درصد دقت ، پيش بيني كند.
به گزارش بي بي سي پروفسور موري با تهيه نموداري از محاوره زوج ها به اين نتيجه رسيده است كه اين نمودار در نهايت مي تواند براي پيش بيني احتمال طلاق نيز به كار گرفته شود.وي گفت: «ما نامزدهايي را كه قصد ازدواج دارند به آزمايشگاه مي آوريم و محاوره آنها را براي ۱۵ دقيقه ضبط مي كنيم . ما از يك نمره  گذاري استفاده مي كنيم تا واكنش هاي آنها را به زبان جبر برگردانيم.»
به گفته وي در اين مدل رياضي براي هر عبارت منفي يا مثبتي كه طرفين محاوره به كار مي برند يك امتياز ثبت مي شود كه در نهايت به ايجاد نموداري كمك مي كند.

آثار مثبت ورزش و مصرف ويتامين E
بر اساس  جديدترين  تحقيقات  به  عمل  آمده  انجام  تمرينات  ورزشي  همراه  بامصرف  ويتامين  E در كاهش  روند پيري  موثر است .
به  گزارش  سايت  اينترنتي  هلث  اسكات  نيوز، محققان  دانشگاه  فلوريدادر تحقيق  برروي  زنان  و مردان  بين  سنين  ۶۰ تا ۷۵ سال  دريافتند: افرادي كه  به طور منظم  تمرينات  ورزشي  انجام  مي دهند و از مكمل هاي  ويتامين  E استفاده  مي كنند، سالم تر هستند. در اين  افراد همچنين  يك  مشخصه  خوني  كه نشان دهنده  تخريب  سلول هاي  خاص  در بدن  است ، به  ميزان  قابل  ملاحظه اي  كاهش يافته است.«جيمز جساپ » استاديار دانشكده  پرستاري  دانشگاه  فلوريدا، در بيانيه اي اعلام  كرد: نتايج  اين  تحقيق  نشان  مي دهد افرادي  كه  بالاي  ۴۰ سال  سن  دارندمي توانند از فوايد انجام  تمرينات  ورزشي  منظم  و مصرف  ويتامين  E  براي محافظت  در برابر اثرات  مخرب  راديكال هاي  آزاد و تاثير آن  بر روند پيري بهره مند شوند.سلول ها، بافت ها و اندام ها در اثر اكسيداسيون  ناشي  از راديكال هاي آزاد آسيب  مي بينند. تحقيقات  پيشين  نشان  داده  است  راديكال هاي  آزاددر بروز سرطان ، انسداد شريان ها، بيماري  آلزايمر و حدود ۲۰۰ بيماري  ديگر وهمچنين  خود فرآيند پيري  دخالت  دارد.

نسخه
كودكان بسيار آسيب پذيرند
001835.jpg

مدير عامل انجمن حمايت از حقوق كودك ، به هنگام افتتاح دومين خانه كودك در خيابان شوش تهران گفت: كودكان به علت ويژگي هايي كه از نظر سني دارند بسيار آسيب پذيرند و نياز به حمايت و مراقبت ويژه دارند اما گاهي بزرگسالان در شرايطي، خواسته يا ناخواسته آنها را آزار  مي دهند.
مسعود مشايخ افزود : بي توجهي و غفلت نسبت به نياز هاي اساسي كودكان مانند تغذيه،بهداشت، پوشاك و آموزش مي تواند به سلامت جسمي و رواني آنان آسيب جدي برساند.
وي استفاده از كودكان در فروش مواد مخدر ، واداشتن آنها به كارهاي دشوار و سوء استفاده جنسي از آنها را از ديگر انواع كودك آزادي در سطح جهان برشمرد.مشايخ گفت: ناآگاهي والدين ، مشكلات اقتصادي ، اعتياد ، بيماري هاي رواني ومشكلات خانوادگي مهمترين مواردي است كه شرايط را براي آزار ديدن كودكان فراهم مي كند و سلامت آنان را به خطر مي اندازد.وي مددكاري و انجام مشاوره به منظور حل مشكلات كودكان و اطلاع رساني به والدين را از مهمترين فعاليت هاي انجمن حمايت از حقوق كودك ذكر كرد.

فزوني تجارت كودكان در جهان
001845.jpg

مدير اطلاع رساني يونيسف (صندوق كودكان سازمان ملل) در ايران، تجارت كودك را بعد از قاچاق مواد مخدر و اسلحه، سومين حرفه پردرآمد جهان عنوان كرد.
دكتر حميدمرعشي اعلام كرد كه سالانه حدود ۷۰۰ هزار كودك در جهان با اهداف مختلف قاچاق مي شوند.
وي افزود: در بعضي از كشورها مثل آلباني، فروش كودك بسيار رايج است و كودكان با قيمت هاي پاييني به فروش مي رسند به طوري كه يك نوزاد يك ماهه حدود ۳۰ دلار معامله مي شود.دكترمرعشي بر اين نكته تاكيد كرد كه گرچه قاچاق كودك يك جرم جهاني محسوب مي شود، اما مقابله با آن به تنهايي توسط سازمان هاي بين المللي مدافع حقوق كودكان محقق نمي شود و مبارزه با باندهاي قاچاق، روش موثري در كنترل قاچاق كودكان نيست، بلكه ريشه كن كردن عوامل انجام اين فعاليت ها اهميت دارد.وي افزود: در بيشتر موارد اين كودكان دزديده نمي شوند بلكه خانواده هاي آنان با رضايت خاطر و به دليل نياز مالي، آنها را به فروش مي رسانند.

ميناي دندان ها آسيب مي بينند
001815.jpg

دندانپزشكان معتقدند طولاني بودن مسواك كردن دندان ها مي تواند به دندان ها آسيب جدي برساند و موجب از بين رفتن ميناي دندان ها و آسيب رساندن به لثه ها شود.
در بسياري مواقع نيز جرم ايجاد شده بر روي دندان ها توسط مسواك پاك نمي شود و جرم گيري كاري لازم و ضروري است.در حال حاضر تحقيقات بسياري در اين باره دنبال مي شود.

هواي آزاد
001655.jpg
كيوان باژن
همه چيز از وقتي شروع شد كه احساس كردم دارم بزرگ و بزرگ تر مي شوم و ديگر نمي توانم به راحتي دور خودم بچرخم.
بيشتر اوقات مجبور بودم تمام روز بي حركت بمانم و به وسايلي كه توي اتاق بودند، خيره شوم. اوايل چندان مهم نبود. مي توانستم تحملش كنم. خوب  مي دانستم كه بيشتر اوقات خيلي راحت مي شود به هر چيزي عادت كرد و بي اعتنا از كنار آن گذشت!
زندگي ام آرام و يكنواخت بود. هر صبح از خواب بيدار مي شدم و غذايم را كه صاحبم در آب مي ريخت، مي خوردم. بعد بازي مي كردم و دور خودم مي چرخيدم يا خودم را با نگاه كردن به گل هاي قالي كف اتاق، مشغول مي كردم تا اين كه شب مي شد و مي خوابيدم!
من ديگر به اين زندگي عادت كرده بودم!
صبح ها كه صاحبم مي آمد و غذايم را مي داد، چند لحظه اي نگاهم مي كرد و من هميشه حس مي كردم انگار كيف هم مي كند و...
مي رفت. من به فكرم هم نمي رسيد كه حتي يك لحظه بدون او بتوانم به زندگي ام ادامه دهم. او همه چيزم بود و من به او نياز داشتم. نيازي كه هيچ چيز ديگري نمي توانست جايش را بگيرد. اگر او نبود، بي غذا مي ماندم و از گرسنگي تلف مي شدم. روزها مي گذشتند و من بزرگ و بزرگ تر مي شدم. به زعمم، هيچ كم و كسري نداشتم. هيچ به ياد نمي آوردم كه گرسنگي كشيده باشم يا اينكه آب تنگ، حداقل هفته اي يك بار عوض نشده باشد...
تازگي ها صاحبم توپ كوچك و زيبايي هم برايم خريده بود تا بتوانم با آن بازي كنم، مبادا حوصله ام سر برود. از توپ،  خيلي خوشم مي آمد. مي توانستم به اين طرف و آن طرف قلش بدهم و با شنيدن خنده هايش سرگرم شوم. آخر،  توپ را طوري ساخته بودند كه هر بار با فشاري ، صدايي شبيه قهقهه مي داد.
سرگرم شده بودم، اما از آنجا كه به ناچار رشد مي كردم، در نتيجه زندگي در تنگ، روز به روز برايم سخت و مشكل تر مي شد. كم كم كار به جايي رسيد كه ديدم فقط سرم در تنگ جا مي گيرد و دمم بيرون مي ماند. ديگر تنها قادر بودم كمي سرم را بچرخانم و به گل هاي قالي خيره شوم و درباره اش فكر كنم. بعد فكر كردم اين وضع چقدر مي تواند دوام داشته باشد؟ ديدم دارم مثل يك تكه چوب خشك مي شوم. ديگر حتي قادر نبودم توپم را قل بدهم و با آن بازي كنم. توپ هم ديگر بي مصرف شده بود!
اينجا بود كه صاحبم مجبور شد برخلاف ميلش، جايم را عوض كند و به اين ترتيب، به خيال خودش،  جلوي اعتراض احتمالي ام را بگيرد!
يك روز من را برداشت و برد و انداخت در حوض كوچك وسط حياط!
اين تغيير، برايم ناگهاني و غيرقابل تصور بود... من تا آن روز اين همه آب،  يكجا نديده بودم. از همان وقتي كه صاحبم من را در حوض انداخت، مدتي همين طور هاج و واج به اطراف خيره شدم. فكرش را هم نمي كردم به جز آن تنگ كه سال ها در آن زندگي كرده بودم، جاي بزرگ تري هم وجود داشته باشد. چند روزي نمي دانستم چه كار كنم. خودم را گم كرده بودم. جاي جديدم، هيچ قابل قياس با آن تنگ نبود.
حالا مي توانستم هر طوري كه دلم مي خواست شنا كنم. شيرجه بروم و پشتك بزنم و حتي به آواز پرنده هاي بالاي سرم گوش بدهم! مدتي از اين همه آب و زيبايي لذت بردم. شرايطي به وجود آمده بود كه هيچ تصورش را نمي كردم. فكر مي كردم صاحبم با اين كار، بزرگترين موهبت ها را در حقم روا داشته است.
گاه سرم را از آب بيرون مي آوردم و به دور و برم كه پر از زيبايي و طراوت بود، نگاه مي كردم و غرق در شگفتي مي شدم. حياط وسيع، گل ها و درخت ها و سنگفرش هاي زمين، همه و همه به وجدم مي آوردند. اين همه چيزهاي عجيب و غريب، كم كم حس كنجكاوي ام را تحريك مي كردند. مي ديدم دوست دارم بروم و آنها را از نزديك ببينم و لمس كنم. روي سنگفرش ها راه بروم و از عطر گل هاي باغچه سيراب شوم. بعد حس مي كردم انگار وسط باغچه ام، با گل ها صحبت مي كنم و مي خندم و آنها مدام خوشامدگويي مي كنند.
اما ته دلم مي ترسيدم. البته نه ترس بيرون رفتن از حوض... نه،  كافي بود تصميم مي گرفتم. آن وقت همه چيز تمام مي شد. ترس من، ترسي بود كه با آن بار آمده بودم. من به زندگي آرام و بي دردسر، عادت كرده بودم و جراتش را نداشتم بي گدار به آب بزنم يا به چيزي جز صاحبم و هر چيزي كه او نمي خواست،  فكر كنم! خوب ياد گرفته بودم كنجكاوي بيش از حد، خطرناك است و گاه حتي به قيمت از دست دادن همه چيز تمام مي شود!
آن وقت بود كه تصميم گرفتم خودم را از اين شيفتگي رهايي بخشم. به ته حوض رفتم و گوشه اي كز كردم. چشم هايم را بستم تا چيزي نبينم. اما اين هم ديري نپاييد. ديدم نمي توانم ميلي را كه با ديدن آن همه زيبايي و شنيدن نغمه هاي دلنشين پرنده ها، در درونم به وجود آمده بود، خاموش كنم. همه اينها، آرامش زندگي گذشته را بر هم زده و بر سر دوراهي،  قرارم داده بودند. روزها مي آمدند و مي رفتند، كنجكاوي من روز به روز براي ديدن آنچه در پيرامونم بود، بيشتر مي شد. كم كم صاحبم هم متوجه اين بي قراري من شد و ترسيد و به فكر چاره افتاد! يك روز، تور سيمي محكمي آورد و روي حوض گذاشت. بعد نفس راحتي كشيد و رفت.
من اول نفهميدم چه اتفاقي افتاد. اما وقتي ديدم كه ديگر نمي توانم سرم را بلند كنم يا همانند گذشته شيرجه بروم و از آنجا تا دوردست ترين نقاط را ببينم، غمگين شدم. من،  زنداني شده بودم!
ديگر تنها مي توانستم از پشت تور سيمي، آسمان را ببينم. گاه كبوترهاي سفيدي را مي ديدم كه آزاد و رها بالاي سرم پرواز مي كنند، اوج مي گيرند و به قلب آسمان آبي و صاف مي تازند. آن وقت بيشتر به اين وضعي كه صاحبم به زور به من تحميل كرده بود، پي مي بردم.
اما اين محدوديت، نه تنها من را از تصميمم باز نداشت، بلكه شعله اي را كه در درونم ايجاد شده بود، روز به روز بيشتر مي كرد و به اشتياقم براي ديدن آنچه در اطرافم بود،  مي افزود. گويي ديگر جزئي از اين اشتياق شده بودم. مي ديدم ديگر نمي توانم مثل گذشته، بي اعتنا به زندگي ام ادامه دهم و از آن لذت ببرم. انگار آرامش را از من گرفته بودند.
گاه به خودم مي گفتم: «راستي آن دورها چه طور زندگي مي كنند... اي كاش مي توانستم يك بار هم كه شده آن جاها را ببينم... فقط يكبار!»
كم كم داشتم نسبت به صاحبم هم بي اعتماد مي شدم. كم و بيش برايم مسلم شده بود كه او از چيزي بيمناك است! مدتي بعد واقعه اي كارم را از اين هم بدتر كرد.
يك روز صبح كه داشتم با تور ور مي رفتم تا شايد بتوانم كمي جابه جايش كنم، صاحبم من را ديد و عصباني شد. اين بار فكر ديگري كرد. تور سيمي را برداشت و به جايش پارچه سياهي روي حوض كشيد!
از آنچه مي ترسيدم به سرم آمده بود. زندگي ام دستخوش تحولاتي شده بود كه نمي دانستم به كجا مي انجامد.
با خود گفتم:«هميشه به محض اين كه بيشتر مي فهمي، بيشتر هم رنج مي بري!»
ديگر در تاريكي مانده بودم و ديگر قادر نبودم كاري انجام دهم. مجبور شدم گوشه اي كز كنم و دم برنياورم. از آن به بعد بود كه همه چيز به صورت رويا به سراغم آمد.... تنها دلخوشي ام اين شد كه روي ابر خيال سوار شوم و خودم را از اين تاريكي و وحشت نجات دهم.
... تا اين كه ديدم،  ديگر نمي توانم به اين وضع ادامه دهم. مي توانستم؟
صاحبم با اين كار خيلي چيزها را از من گرفته بود! آن وقت بود كه تصميم گرفتم هر طور شده به اين وضع خاتمه دهم. ديدم براي اين كار، اول بايد پارچه را سوراخ كنم و كردم.
يك روز آماده شدم؛ پريدم و پارچه سياه را به دهان گرفتم و با هرچه زور داشتم،  كشيدم. محكم بود. با اين حال دست برنداشتم. ساعت هايي بي آنكه به عاقبت كار فكر كنم،  با پارچه ور رفتم. دهانم از خون پر شد، تا بالاخره موفق شدم.
نور كمرنگي به داخل حوض دويد. بعد توانستم شاخه و برگ درخت هاي بالاي سرم را ببينم و خوشحال شدم. ديدم آسمان، صاف و آبي است و ديدم كه چقدر زيباست و بي قرار شدم!
آنقدر در تاريكي مانده بودم كه ديگر روشنايي روز را فراموش كرده بودم! بعد كم كم خودم را از لاي سوراخ پارچه كشيدم بالا و از حوض بيرون آمدم. لحظه اي به اطراف خيره شدم و ديدم همه چيز زيبا و دوست داشتني است. بعد جلوتر رفتم و بي اختيار خودم را به نور سپردم! نمي دانم چقدر گذشت كه صاحبم آمد. وقتي ديد پارچه سياه، سوراخ شده،  عصباني به جست وجو پرداخت تا من را كنار حوض ديد. البته نه من را،  شايد جسد نيمه جانم را كه داشت آخرين نفس هايش را مي كشيد. من كه داشتم لذت مي بردم، نمي بردم؟
چشم هايم بودند كه داشتند آسمان را مي كاويدند. هواي آزاد، خوب من را خفه كرده بود!

كودتاي ۲۸ مرداد در گفت وگو با دكترمحمدعلي موحد
خواب آشفته نفت
001645.jpg

گفت وگو: رحمان احمدي
اشاره: جنبش ملي شدن صنعت نفت ايران يكي از مهمترين وقايع صدساله اخير است. جنبش ملي شدن صنعت نفت ايران خيزش تاريخي افتخارآميزي بود كه به ملل ستمديده استعمارزده اميد، الگو، دلگرمي و انگيزش مي بخشيد و انگليس و آمريكا را به دشمني برانگيخت. از آن پس استعمارگران همه نيروي خود را براي ساقط كردن دولت ملي مصدق به كار بردند و سرانجـام در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به هدف خويش رسيدند.
نهضت ملي ايران با كودتاي آمريكايي ـ انگليسي دچار شكست شد. درباره آن شكست و علل و عوامل آن و جرياناتي كه در كودتاي ۲۸ مرداد اتفاق افتاد و منجر به شكست دكترمصدق شد، با دكترمحمدعلي موحد،عضو برجسته هيات مديره شركت ملي نفت، مشاور حقوقي در مسائل نفت و نويسنده كتاب هاي «نفت ما و مسائل حقوقي آن»، «مبالغه مستعار»،«دكترمصدق و نهضت ملي ايران» و «خواب آشفته نفت» كه اين كتاب در سال ۱۳۷۹ به عنوان برترين كتاب پژوهشي در حوزه تاريخ شناخته شد و جلد دوم اين كتاب نيز كه به جريان كودتاي ۲۸ مرداد مي پردازد،هم اكنون زير چاپ است و به زودي به بازار عرضه مي شود،گفت وگويي انجام داده ايم كه مي خوانيد:
از آغاز سال نو شمسي (۱۳۸۲) آمريكا و انگليس به بهانه ايجاد امنيت در منطقه خاورميانه با متهم كردن عراق به داشتن سلاح هاي شيميايي و همكاري با گروه هاي تروريستي و عدم همكاري با فرستادگان سازمان ملل و... عراق را مورد تهاجم نظامي خود قرار دادند. بعد از اين حمله،يك تفكري در بعضي از رسانه ها مخصوصاً طيفي از رسانه هاي داخلي شكل گرفت كه آمريكا و انگليس به خاطر ايجاد يك نوع سلطه و هژموني در خصوص نفت به اين منطقه آمده اند.با توجه به اينكه در واقعه كودتاي ۲۸ مرداد نيز آمريكا با كمك انگليس به منظور بازگرداندن شاه به كشور به ايجاد نوعي سلطه و هژموني به خاطر «نفت» در ايران پرداختند، همچنين به بهانه اينكه جلد دوم كتاب «خواب آشفته نفت» همين روزها به بازار عرضه مي شود و شما نيز به عنوان يكي از محققين برجسته در حوزه تاريخ و نفت هستيد، مي خواستم بپرسم كه در جلد دوم كتاب «خواب آشفته نفت» چه موضوعاتي مورد بحث قرار گرفته است و تحليل شما در خصوص اين مطالب چيست؟
در اين يك صدساله اخير تمام جريانات سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي اين بخش از دنيا (خاورميانه) و ايران متاثر از نفت و آلوده و آغشته به نفت بوده است. در سرتاسر قرن نوزدهم و تا اواسط قرن بيستم قدرت مسلط در خاورميانه و خليج فارس،انگلستان بود. انگلستان در خليج فارس چه كار داشت؟ براي انگلستان خليج فارس و ايران حايلي بود در برابر هندوستان. اگر به خليج فارس اظهار علاقه مي كرد و بر سلطه انحصاري خود در اين منطقه پاي  مي فشرد، در دهه اول براي خاطر هندوستان بود.
جنگ بين الملل اول (۱۹۱۴ ـ ۱۹۱۸) نقش عظيم نفت را در سرنوشت معادلات نظامي و سياسي جهان آشكار ساخت. در آن زمان ايران تنها توليدكننده بزرگ نفت در خليج فارس به شمار مي آمد. منابع نفتي عربستان و عراق،  كويت و امارات هنوز شناخته شده نبود، دستكم ربع قرن ديگر وقت لازم بود تا اين منابع در محاسبات جهاني وارد شود.
001640.jpg

ملاحظات مربوط به امتياز نفت ايران، در كنار ملاحظات مربوط به هندوستان، نخستين بار در تصميمات سياسي بريتانيا براي تحميل قرارداد ۱۹۱۹ معروف به قرارداد وثوق الدوله انعكاس يافت. از آن پس نيز هيچ اقدامي از سوي بريتانيا در اين منطقه صورت نگرفت كه نفت ايران در شكل گيري آن تاثير نداشت.
بعد از جنگ بين الملل دوم مركز ثقل قدرت در جهان غرب به آمريكا انتقال يافت. استقلال هندوستان و از دست دادن متصرفات ماوراء بحار،پايان امپراتوري بريتانيا را رقم زد و به همان نسبت كه اهميت منابع نفتي قلمرو خليج فارس معلوم گرديد، دامنه نفوذ آمريكا در اين منطقه فزوني گرفت. در جريان جنگ بين الملل دوم، آمريكا اعلام كرد كه امنيت عربستان سعودي، امنيت ملي آمريكا است. عربستان سعودي چه چيزي داشت كه امنيت اين كشور امنيت آمريكا باشد؟ در ۱۹۵۱ كه قضيه ملي شدن نفت ايران اتفاق افتاد، مي بينيم كه اين حفاظ امنيتي آمريكا گسترده تر مي شود و ايران را هم فرامي گيرد. من بسياري از حقايق جريانات اين عصر را در كتاب اول خواب آشفته نفت (كه در سال پيش در دو جلد انتشار يافت)  آورده ام و اطلاعات مهم ديگر در همين زمينه نيز در كتاب دوم خواب آشفته نفت (كه وقايع پس از كودتاي ۲۸ مرداد،محاكمه مصدق و قرارداد كنسرسيوم را در برمي گيرد) آمده است. اين كتاب هم اكنون زيرچاپ است و به خواست خدا به زودي انتشار مي يابد. چرا آمريكا به ايران آمد و كودتا كرد؟ آيا مصدق بد بود؟ يا با مصدق مشكل خاصي داشت؟ آمريكا مطمئن بود كه مصدق كمونيست نيست،  اما مطمئن نبود كه فردا چه مي شود. اگر مصدق به اجل طبيعي مي مُرد يا بر اثر هواداران شوروي ساقط مي شد، چه اوضاعي پيش مي  آمد؟ مي خواست مهار دست خودش باشد و به تحولات آينده ايران مسلط باشد. من كوشيده ام تا اين مسائل را در نوشته هاي خود روشن گردانم. وقتي كودتا انجام شد و قرارداد كنسرسيوم مطرح بود، قرار شد آن هفت شركت بزرگ نفتي كه به هفت خواهران seven sisters معروف بودند و صنعت نفت را در سرتاسر جهان در اختيار داشتند، در نفت ايران سهم داشته باشند.از آن هفت خواهران پنج تا آمريكايي بودند و يكي (شل) اروپايي ـ آمريكايي بود و هفتمي كه همان شركت نفت انگليس و ايران باشد،  انگليسي بود. اين هفت خواهران يك كارتل بين المللي نفت تشكيل داده بودند كه با قوانين ضد«تراست» آمريكا منافات داشت و همان زمان به جهت اقدامات ضدقانون خود تحت تعقيب مقامات قضايي آمريكا قرار داشتند... وقتي قرار شد همين شركت ها نفت ايران را به دست گيرند، مقامات قضايي آمريكا به مخالفت برخاستند و بحث هاي خيلي جدي در ميان آمد. بالاخره، رئيس جمهور وقت (ژنرال ايزنهاور) مداخله كرد و دستور داد كه نفت ايران از چارچوب يك بحث حقوقي خارج شود. مسئله نفت ايران،يك مسئله امنيت ملي آمريكا است و بايد از آن زاويه در اين مسئله نگريسته شود. اين مطالب به طور مشروح در جلسه هاي شوراي امنيت ملي آمريكا مطرح گرديده است و اسناد محرمانه مربوط به اين جريان تاكنون پس از گذشت نيم قرن در اختيار محققان قرار دارد.
در سال ۱۹۷۹ كه قواي شوروي به درخواست دولت وقت افغانستان به اين كشور وارد شد،  آمريكا فوراً حساسيت نشان داد. كارتر،  رئيس جمهور وقت آمريكا در نطق معروف خود state of union گفت: «بگذار جهانيان همه بدانند كه خليج فارس براي ما منطقه حياتي است. منطقه امنيت ما است... اگر كسي به اين منطقه وارد شود ما نمي توانيم بي تفاوت بمانيم...» آمريكا ورود شوروي به افغانستان را قدمي به سوي خليج فارس تلقي كرد و عكس العمل نشان داد. ادامه آن داستان را هم همه به ياد داريم خلاصه آنكه مسئله علاقه آمريكا در كشورهاي حوزه خليج فارس و منجمله عراق بايد در پرتو سياست كلي درازمدت آن كشور و فارغ از ملاحظات محلي و بهانه گيري هاي مقطعي و رويدادهاي زودگذر ديگر مطالعه شود.
آقاي دكتر همان گونه كه اشاره كرديد، اين منطقه (ايران و خاورميانه) به عنوان يك منطقه امنيت ملي براي آمريكا محسوب مي شد و آمريكا و هفت خواهران نفتي، بعد از جنگ جهاني دوم مي خواستند هژموني خود را در اين منطقه ادامه دهند، مي خواستم بپرسم كه منظور آنها از اصطلاح «امنيت ملي» آمريكا در اين منطقه چه بوده است و اين رويكرد چه تاثيراتي در آينده ايران و ساير كشورها بعد از كودتاي ۲۸ مرداد گذاشت و آمريكا چه سياست هايي را در روابط خود با كشورهاي نفت خيز خاورميانه مخصوصاً ايران دنبال كرد؟
من اين را نمي گويم. اين چيزي است كه در بالاترين سطوح دولت، آمريكا و شوراي امنيت ملي آن كشور، مطرح بوده و مسئله نفت به امنيت ملي آمريكا گره خورده است. آمريكا تا جنگ عراق و ايران، در خليج فارس حضور فيزيكي نداشت. يك حضوري انگليس داشت كه مسبوق بود به اوضاع و احوال قرن نوزده و اوايل قرن بيستم. اين وضعيت بعد از جنگ جهاني دوم و استقلال هندوستان دستخوش تغيير گرديد و انگليس مي بايستي از اين منطقه مي رفت.
001650.jpg

بعد از كودتاي ۲۸ مرداد همان زمان كه مذاكرات براي انعقاد قرارداد كنسرسيوم در جريان بود، به موازات آن، مقدمات الحاق رسمي ايران به بلوك غرب فراهم گرديد. ايران وارد همان پيمان دفاعي منطقه معروف به پيمان بغداد شد و با آمريكا نيز پيمان امنيت متقابل امضا كرد. رژيم ايران مي گفت شما لازم نيست در منطقه حضور فيزيكي داشته باشيد. ما اينجا حافظ منافع شما هستيم. فقط ما را تقويت كنيد و سازوبرگ بدهيد. اصطلاح ژاندارم منطقه از همين جاست. اما ملاحظه كرديد كه آن قضايا ،  چنانكه انتظار مي رفت به نتيجه مطلوب نرسيد. ژاندارم منطقه سقوط كرد. بعد هم جنگ عراق پيش آمد، آمريكا كه سخت مخالف رژيم ايران بود، هرگونه كمكي به صدام كرد تا نيروهاي عراق مغلوب نشوند، بعد هم كه ديد كفه ترازوي ايران قوي تر است،  خود رسماً مداخله كرد. يعني به بهانه اسكورت نفت كش هاي كويتي كشتي هاي جنگي خود را وارد خليج فارس كرد. حضور نظامي آمريكا در خليج فارس از آن زمان آغاز و روز به روز هم تشديد شد.
راجع به نفت من دوست دارم نكته اي بگويم: در دنياي امروز، دو چيز هست كه بقا و فناي تمدن صنعتي در گرو آن است،  يكي بمب هسته اي و ديگري نفت. بمب هسته اي در اختيار چند كشور است كه اگر آن را ول بكنند جهان كن فيكون مي گردد.
نفت هم در اختيار چند كشور است كه اگر فرضاً اين كشورها بخواهند و بتوانند كه آن را نگاه دارند و از جريان آن جلوگيري نمايند دنياي صنعتي از حركت مي افتد، و يكسره فرومي ريزد، هنوز آلترناتيو براي نفت پيدا نشده،  و سرنوشت تحولات پيش روي جهان،  به ويژه چين و خاوردور بسته به جريان اين ماده حياتي است. خلاصه آنكه بمب اتمي اگر از بند رها شود و آزاد گردد دنيا را خراب مي كند و نفت اگر در بند كشيده شود، و از جريان آزاد آن جلوگيري شود، همان اثر را دارد و آمريكا مي خواهد كنترل هر دو را در دست خويش داشته باشد.
با توجه به تحليلي كه در خصوص وضعيت خاورميانه و ايران در آن دوره ارائه داديد، اين تحليل شما نشانگر آن است كه نفت از همان زمان كشف در زندگي و حيات ما نقش اساسي داشته است. به عبارت ديگر مي شود گفت، نفت در آن دوره براي ما «بلاي سياه» بوده است، نه «طلاي سياه». بنابراين در ادامه بحث مي خواستم بپرسم كه واقعه كودتاي ۲۸ مرداد چه بوده است و چگونه اتفاق افتاد و آمريكا و انگليس چه اهدافي را از اين كودتا دنبال مي كردند؟
ـ من تحليل خود را درباره دكترمصدق و نهضت ملي شدن نفت در كتاب اول «خواب آشفته نفت» آورده ام و همچنين به كودتاي ۲۸ مرداد و درس هايي كه مي توان از آن آموخت در رساله كوچكي كه به مناسبت انتشار اسناد محرمانه سيا مربوط به آن كودتا نوشتم بحث كرده ام و در اينجا مجال تفصيل نيست. به طور خلاصه مي توانم بگويم كه كودتاي ۲۸ مرداد هم از نظر تحولات سياسي ايران و هم از نظر بين المللي رويداد تاريخي مهمي بود. آن كودتا سرنوشت تحولات ايران و ايران يك ربع قرن بعد را رقم زد. از نظر بين المللي هم اهميت مسئله در اين بود كه بعد از مرگ استالين اين اولين بار بود كه آمريكا ريسك كرد، كارش هم گرفت. شايد اگر استالين زنده بود، آمريكا جرات چنين اقدامي را نمي كرد. هرچه هست، موفقيت در كودتاي ايران به آمريكا جسارت داد كه در جاهاي ديگر هم دست به اين قبيل ماجراجويي ها بزند. موفقيت در كار ايران به تعبير خود آمريكايي ها شكافي را كه زنجيره دفاعي غرب در اين منطقه از جهان موجود بود برطرف ساخت و آمريكا تهديد منابع نفتي خليج فارس را بر روي شوروي بست.
البته نقشه كودتا را اول انگليسي ها كشيده بودند، اما تا مدتي كه ترومن در كاخ سفيد بود و استالين هم زنده بود، آمريكا از دست زدن به اين ماجراجويي بزرگ جلوگيري مي كرد. وقتي آيزنهاور روي كار آمد و استالين مُرد، به قول طلبه ها مقتضي موجود و مانع مفقود گرديد و آن با تجديد نظر لازم به دست خود آمريكايي ها انجام شد. بايد يادآور شوم كه احزاب جمهوري خواه و دموكرات آمريكا در اصل مسئله ايران وحدت نظر داشتند، به اين معني كه هر دو حزب برآن بودند كه ملي شدن نفت در ايران نبايد درسي براي ساير ملت ها شود و سرود ياد مستان بدهد، به عبارت روشن تر هر دو حزب توافق نظر داشتند براينكه فرمول حل مسئله نفت ايران بايد طوري باشد كه ساختار صنعت نفت و رژيم امتيازات نفتي در سرتاسر دنيا را مختل نگرداند و محيط را براي ادامه قراردادهاي سرمايه گذاري در كشورهاي توسعه نيافته نامناسب نسازد،  اگر ايران در مبارزه خود موفق مي شد و آنچه را كه مي خواست به دست مي آورد ديگران هم در پيروي از همان راه كه ايران پيموده بود،ترديد نمي كردند و امنيت سرمايه هاي غربي در همه جا به خطر مي افتاد و اين دورنمايي بود كه هيچ يك از دو حزب آن را برنمي تافت.
كودتاي ۲۸ مرداد چه تاثيري در تحول ساختارهاي سنتي و اجتماعي در ايران گذاشت و چه پيامدهايي براي ما داشت؟
ـ من جواب اين سؤال را به طور اجمال در بالا دادم و اصولاً از نحوه برخورد با مسائل پيچيده تاريخي به صورت طرح پرسش هاي تستي اكراه دارم. قضاياي تاريخي و اجتماعي داراي ابعاد مختلف و درهم تنيده است و پاسخ هاي كپسولي و بسته بندي شده منجز و قطعي براي آنها كه معمولاً مورد انتظار مصاحبه كنندگان نيست. به طور كلي آنچه مسلم است،  كودتاي ۲۸ مرداد راه ايران را براي بيست و پنج سال آينده مشخص گردانيد.اين رويداد از نظر مسير دموكراسي در ايران خسران عظيمي بود و راه را بر رشد و نمو نهادهاي مدني كه در حكومت مصدق شروع شده بود فروبست و احساس استقلال و اعتمادبه نفس ايرانيان را سخت جريحه دار كرد و دريچه هاي آزادي  بيان و انديشه را بر فضاي معنوي ايران مسدود ساخت. از نظر سياست خارجي سرنوشت ايران را با بلوك غرب گره زد. دكترمصدق حاضر نبود ما وارد بلوك غرب بشويم. مصدق در صحبت خصوصي با مهندس حبيبي كه در يادداشت هاي روزانه او آمده است، مسئله نفت را مرتبط با اين امر مي داند و مي گويد اصل موضوع اين است كه مي خواهند ما را وارد بلوك غرب كنند. مصدق مي گفت ما عملاً در اين بلوك هستيم ولي رسماً نبايد وارد بشويم و معتقد بود كه الحاق رسمي به اين بلوك براي ايران زيان دارد ولي نفع ندارد. در هر حال، كودتاي ۲۸ مرداد به لحاظ آزادي و دموكراسي يك مصيبت فراموش نشدني بود،  اما به لحاظ اقتصادي،  البته ما پيشرفت هايي داشته ايم و تحولاتي كه طي اين ۲۵ سال صورت گرفت ساختار سنتي اجتماع ايران را عوض كرد و تحليل جهات مثبت و منفي اين تحولات در اين مجال نمي گنجد.
به عنوان آخرين سؤال به نظر شما چرا در قضيه نفت دكترمصدق شكست خورد؟
ـ علت و يا به عبارت بهتر علت هاي شكست دكترمصدق در مبارزه نفت را من تا جايي كه توانسته ام، در نوشته هاي خود تبيين كرده ام. اما در قضيه ۲۸ مرداد دكترمصدق مقاومت نكرد و از فراخوان مردم براي مبارزه با كودتاگران خودداري كرد. جهات اين تصميم مصدق را هم،من در همان نوشته ها روشن كرده ام. به نظر من سياست مصدق در برخورد با كودتا سياستي عاقلانه و مبتني بر واقع نگري و عاقبت انديشي بود. فراخوان مردم، در آن روز جز كشت و كشتار فراوان و توسعه دامنه آشوب و هرج و مرج در مملكت نتيجه اي نمي داد...
او در آن واقعه هولناك با تسلطي حيرت انگيز بر اعصاب خود عمل كرد و وقار و حضور ذهن خود را از دست نداد. در عين حال كه از دعوت مردم به مبارزه مسلحانه در برابر كودتاگران خودداري كرد از تسليم به كودتا ابا كرد و حاضر نشد آن را به رسميت بشناسد. او اركان نهضت ملي را زنده نگاه داشت.

روز مراد
001660.jpg
مراد وسط كرت هاي جاليز، در كُرپا نشسته بود و علف هاي هرز را از زمين بيرون مي آورد. زير لب آهسته آواز مي خواند و خرد خرد پيش مي رفت. هر چند مدت يكبار از كار دست مي كشيد، سر بلند مي كرد و به دنبال او اطرافش را ديد مي زد. از صبح چندين بار ديده بودش. بار اول قبل از طلوع آفتاب، از تپه هاي آن سوي مزرعه سرازير شده بود. مراد بلند شد و جلوتر رفت، اما ديد كه يك مرتبه ناپديد شد. كمي بعد دوباره از جايي ديگر پيدايش شد. مراد را بازي مي داد.
آفتاب تازه از پشت كوه بالا آمده بود كه مراد سايه بلندي را روي زمين، جلوي دست هايش ديد. از كار كردن دست كشيد، بلند شد و همين كه چشم هايش به صورت خيري افتاد، يكباره لرزه اي در تنش دويد و داس از دستش روي زمين افتاد.
به خواب هم نمي ديد كه روزي خيري را، آن هم درست روبه رويش، وسط كرت هاي مزرعه جاليز،  در يك صبح آفتابي دلچسب بهاري دوباره ببيند. در همه آن سال ها ته دل مراد خفته بود و تنها بالاي بلندش در ياد بود و وقتي سر بلند مي كرد، مراد هر جا كه بود،  خانه يا مزرعه، سركوچه يا سوار بر پشت قاطر، سر در گريبان فرو برده، چشم بر هم مي گذاشت و با كسي دم و گفت نمي شد، دست و دلش به هيچ كاري نمي رفت و دلش را مي كاويد براي زنده كردن جزء جزء چهره خيري كه حالا، تنها طرحي مغشوش و محو از آن باقي مانده بود؛ چهره اي گم شده در پس پشت سال ها و خاطره اي دور، از
راه رفتن آهووار او كه با هر بار يادآوري اش زانوهاي مراد سست مي شد.
همين ها بود كه وقتي صورت خندان و جوان چندين سال پيش خيري را ديد، داس از دستش رها شد، بغل باز كرد و خنده زنان گفت:
« سلام خيري، كجا بودي تو؟»
خيري به تنش پيچ و تابي داد، گامي به جلو خراميد و گفت:
«سلام و زهر مار! نه خَسه ديوونه.»
«ديوونه هي بهم بگو، بگو تو را به خدا.»
مراد غبار دست هايش را تكاند و لبه هاي آستينش را پايين داد.
دستي به موهاي تُنكش كشيد و همانطور كه به طرف او مي  رفت، خم شد، پاچه هاي شلوارش را صاف كرد و ايستاد رو به روي خيري، دست گذاشت روي چشم و گفت:
«قدم هات از همون جا تا اين جا روي چشمام خيري،  چي شده كه ياد ما كردي؟»
خيري هنوز هم شاداب بود و خنده كه مي زد رايحه گل هاي صحرايي را پراكنده مي كرد.
«تو هنوزم همون حرف هاي خُنُك خُنُكي مي زني؟»
مراد كوبيد روي سينه لاغرش و گفت:« دل لامصبم هنوزم جوونه.»
تپه هاي نزديك مزرعه مراد سبز بودند و نسيم صبحگاهي، بوي شكوفه هاي ليموي باغ پايين دست را مي آورد. آفتابِ تازه بالا آمده.
گرماي مطبوعي داشت.
مراد به كپرش اشاره كرد و گفت:
«بريم يه كمي استراحت كن. اين همه راه رو با چه اومدي؟»
«پياده اومدم. صبح يه مرتبه دلم هواي اينجا رو كرد. به هيشكي ام نگفتم.»
مراد دور خودش مي چرخيد،  چيزي بر مي داشت و چيزي مي گذاشت به دو رفت و زيلوي فرش كپر را بيرون آورد، تكاند و روي سبزه ها پهن كرد.
«بفرما بشين، خيلي خوش اومدي به خدا.»
خيري نشست.
مراد شاخه هاي خشك را درون چاله ريخت و گيراند.
خيري گفت:
« چته اين قدر پير شدي مراد. موهات چرا ريخته ديوونه.»
مراد، در حالي كه كتري را روي سنگچين جا مي داد، سرخوش و شرم زده، سر به زير انداخت و گفت:
«روزگار آدم رو پير مي كنه. ده - پونزده سال، كم زماني نيس، تو كه رفتي هم بدتر...».
و خنديد.
گونه هاي خشكيده پرچين و چروكش، گل انداخته جمع شدند و جاي يكي دو دندان افتاده اش پيدا شد.
آب  جوي زمزمه كنان به درون كرت ها مي رفت. گندم ها در باد به يك سو مي خميدند و دوباره راست مي شدند. فوجي از گنجشك بر بالاي سرشان پرواز مي كرد.
مراد كتري را برداشت و آمد رو به روي خيري نشست. داخل استكان كمر باريك چاي ريخت و جلو او گذاشت. خيري با لب هاي غنچه اي چاي داخل نعلبكي را فوت مي كرد.
مراد پرسيد:
« راستشو بگو، بعد اين همه سال گاهي هم ياد ما بودي يا نه؟«
« اين چه حرفي يه ديوونه،  اگه نبودم كه اين همه راه نمي اومدم. اومدم كه فقط ببينمت و همين الآنم بايد واگردم.»
بلند شد.
مراد كه حيرت زده برجا مانده بود، گفت:
« دروغ نيس كه مي گن دل به دل راه داره، حالا منم با تو مي آم.»
قاطرش را آورد و با دست براي خيري ركاب گرفت.
خيري با ناز،  پا در ركاب نهاد و جيغ كشان روي زين جهيد. مراد از روي باريكه راه ميان كرت ها، آنجا كه بدون چال و چوله بود، با احتياط افسار را مي كشيد.
در ميانه راه سربرگرداند و رو به زين گفت:
«تا اون سر دنيا هم كه بري مي برمت، نمي ذارم پياده  بري.»
«ديوونه بازي در نيار، تا كجا مي توني بياي؟ خونه زندگي؟»
«حرف خونه زندگي رو نزن خيري. بپيچه اين خونه زندگي رو سرم. هر جا تو بري منم مي آم.»
افسار قاطر را كشيد و چابك، خلاف جهت راه مزرعه به راه افتاد.
رو به بيابان، همين طور مي رفت و مي رفت. هر از گاهي بر مي گشت،  سر بالا مي كرد و رو به زين خالي، با خنده چيزي مي گفت و دوباره راه مي افتاد. دور شده بود، خيلي دور...

كتاب
موج نوفرانسه با ترجمه قاسم روبين
«بررسي سينماي موج نوي فرانسه» نوشته«ژان لوك دوآن» با ترجمه قاسم روبين،  به زودي توسط انتشارات نيلوفر به بازار كتاب مي آيد.
روبين اين كتاب را بررسي جامعي از جنبش موج نوي سينماي فرانسه مي داند.
وي گفت: نويسنده اين كتاب، مبدا موج نو را فقط از سال ۱۹۵۸ ندانسته، بلكه به سينماي دهه  ۳۰ و ۴۰ فرانسه برگشته و به نوعي، اين جريان را ريشه يابي كرده است.
روبين با يادآوري اين مطلب كه تا كنون تنها مقالاتي در اين زمينه براي مخاطب فارسي زبان وجود داشته است، افزود: در اين كتاب تمام فيلم ها و مولفان آنها و نحوه شكل گيري جنبش موج نوي سينماي فرانسه بررسي شده و همچنين به كساني هم كه بعداً ضد موج نو شدند و به سمت سينماي تجاري رفتند، پرداخته شده است.

حسنك كجايي منتشر شد
حسن وارسته، نويسنده و كارگردان تئاتر، نمايش«جگرهندي» را براي شركت در جشنواره آييني و سنتي تمرين مي كند.
اين نمايش كه بر اساس نوشته رحمت اميني است،  نگاهي است به نمايش هاي كاتاكالي هند و نمايش هاي آييني و سنتي ايراني.
وارسته از نگارش نمايشنامه اي ديگر به نام «رويه و آستر» خبر داد.
اين نمايش توسط سه گروه حسين پارسايي، وحيد لك و حاجي وند براي شركت در جشنواره هاي آييني و سنتي و طنز اصفهان تمرين مي شود.
رويه و آستر يك مجلس تقليدي و يك افسانه مربوط به استان لرستان است. گروهي مطرب سنتي كه علاقه مند به اجراي قصه اي هستند،قصه اي را در صندوقچه اي مي يابند.آنها قصه را به صورت تكه تكه شده پيدا مي كنند و به همان صورت آن را براي تماشاگران اجرا مي كنند.
اين نمايشنامه به زودي منتشر خواهد شد و اخيراً نمايشنامه «حسنك كجايي» از اين نويسنده منتشر شده است.
اين نمايش سال ۷۸ به روي صحنه رفت و با اقبال عمومي رو به رو شد، حسنك كجايي، داستان آشنايي از زمان دبستان است كه نويسنده، با عنصر تخيل و فانتزي، برداشتي جديد از آن داشته است.
در اين نمايش، علاوه بر مسائل تربيتي، از عنصر جادوي كودكي استفاده شده، به گونه اي كه مخاطبان بزرگسال پس از خواندن نمايشنامه، دچار حس نوستالژي كودكي مي شوند.

زندگي يك زن آزاد آماده انتشار
ليلي گلستاني مشغول ترجمه همزمان دو كتاب با نام هاي «زندگي يك زن آزاد» و «گزين گويه هاي لاروشفوكو» است كه توسط نشر مركز به بازار مي آيند.
زندگي يك زن آزاد، زندگينامه «لوآندره آس سالومه» به قلم «فرانسوا زژيرو» است.
ژيرو سال ها سردبير مجله معروف اكسپرس در فرانسه بوده است.
گلستان با اشاره به اينكه اين كتاب در سال ۲۰۰۲ در فرانسه منتشر شده و سروصداي زيادي برپا كرده است، گفت: شخصيت اين كتاب در زمان خودش بسيار مشهور بود و كساني كه عاشقش بوده اند او را بسيار مهم كرده اند. «فرويد، نيچه و رينر ماريان ريكله» به اين زن علاقه مند بوده اند و اين مسئله به او وجهه قابل توجهي مي دهد.اما گزين گويه هاي لاروشفوكو، مجموعه جملات قصار و حكمت و اندرزهاي يك اديب و فيلسوف قرن هفتم است.
گلستان درباره دلايل انتخاب اين كتاب براي ترجمه گفت: اين نويسنده بسيار مهم است؛ اما در ايران بسيار كم شناخته شده است، در نتيجه علاقه مند شدم كه يك نويسنده جديد را معرفي كنم.
وي همچنين درباره ويژگي هاي اين گونه ها كتاب ها اظهار كرد: به اين گونه آثار علاقه مندم،  شايد به دليل اينكه كوتاه كوتاه است، خواندنش سهل تر است و در ضمن مطالب زيادي را به مخاطب مي آموزند.
ليلي گلستاني همچنين درباره انتشار كتاب هاي كوچك هنرهاي تجسمي گفت: بعد از چهار ماه وقفه كه به دليل تغيير ناشر پيش آمد، حدود پانزدهم مهرماه، هشت كتاب از اين مجموعه به صورت همزمان منتشر مي شود و قرار بر اين است كه اوايل هر فصل هشت كتاب از اين مجموعه منتشر شود.

وصله هاي ناجور آخرين اثر آرتورميلر
آرتورميلر، نمايشنامه نويس مشهور آمريكايي نمايشنامه اي را كه بر پايه مشكلات اعتياد به مواد مخدر و مواد الكلي همسر مرحومش است،  به رشته تحرير درمي آورد.
به گزارش شبكه خبري بي.بي.سي گفته مي شود، اين نمايشنامه برپايه فيلم «وصله هاي ناجور» آخرين فيلم «مرلين مونرو» همسر مرحومش است.
مرلين مونرو، يك سال بعد از بازي در اين فيلم  يعني در سال ۱۹۶۲ در سن ۳۶سالگي به دليل مصرف زياد داروهاي خواب آور درگذشت.
يكي از دوستان ميلر در اين باره گفت: «آرتور مي خواهد عكس العمل مخاطبين را درباره اين نمايشنامه ببيند. متن اين نمايشنامه هنوز كامل نيست.»
ميلر ۸۷ ساله در سال ۱۹۶۴ نمايشنامه اي درباره همسر سابقش نوشته است. وي با نوشتن آثاري كلاسيك همچون«Crucible» و «مرگ فروشنده» به شهرت رسيد. نويسندگي فيلمنامه «وصله هاي ناجور» كه «مرلين مونرو» در كنار «كلارك گيبل» در آن ايفاي نقش كرده است را خود ميلر برعهده داشت.

موازين مردم سالاري
عباس  محمدي اصل
مردم سالاري به منزله حكومت مردم از برابري در پيشگاه قانون، حاكميت اراده اكثريت شهروندان صالح و توازن آرا و نيروهاي اجتماعي قصه سر داده و از اين رو همواره مورد توجه فلاسفه و عالمان سياسي و اجتماعي قرار داشته است. به عنوان مثال هرودوت معتقد است: «در يك حكومت مردمي، اين مردمند كه حاكم را برمي گزينند و حاكم نيز در قبال عملكرد خويش در اين منصب مسئول تلقي گرديده و به علاوه در اين حكومت همه مسائل به بحث آزاد گذاشته مي شود.» از سوي ديگر ارسطو با قرار دادن حكومت هاي استبدادي و مردم سالاري در برابر يكديگر به مثابه حكومت هاي يك نفره و تعددگرا مي كوشد از اين دو قطب مخالف نوعي طيف حكومتي بنيان نهد كه ميان آنها ساير گونه هاي حكومت در نوسان باشند. اضافه براين به عقيده ارسطو، سهيم بودن اكثريت مردم در قدرت، ويژگي عمده مردم سالاري است و به عبارتي در مردم سالاري «قانون مطرح مي دارد كه برابري به معناي تساوي فقرا و اغنيا بوده و هيچيك از آنها بر ديگري برتري مطلق نداشته؛  بلكه در يك سطح هستند.» در اين ميان شايان توجه است كه مبادي اين نگرش ها نسبت به مردم سالاري تا دوره معاصر نيز امتداد يافته است؛ چنانكه ليپست عقيده دارد مردم سالاري «نظامي سياسي است كه فرصت هاي قانوني منظمي براي تغيير مقامات حكومتي در اختيار مي گذارد و ضمناً اين نظام نوعي سازوكار اجتماعي است كه به بيشترين بخش ممكن از مردم اجازه مي دهد تا با انتخاب حاكم از ميان رقباي درگير بر سر تصاحب مناصب سياسي، بر تصميم گيري هاي عمده تاثير بگذارند.» با جمع كردن حد واسط و فارق ديدگاه هاي قديم و جديد مي توان مردم سالاري را گونه اي نظام سياسي دانست كه در آن گروه هاي مختلف ايدئولوژيك و اجتماعي به شكل قانوني حق دارند براي كسب قدرت سياسي با هم رقابت كنند و مردم نيز با نظاره اين تعاطي، متصديان قدرت نهادين جامعه را برگزينند و نهايتاً منتخبين مردم هم در برابر ايشان مسئول شناخته شوند.
برپايه اين نگرش مي توان ويژگي هاي چندي را براي نظام مردم سالاري برشمرد. از اين زاويه نظام مردم سالاري علي رغم خاستگاه روانشناختي خود در سرشت اجتماعي آدميان به واسطه توزيع نسبي و متفاوت منابع اقتصادي و فكري و فرهنگي قدرتبخش ميان جرگه هاي مختلف مردم دچار تنوع اجتماعي مي شود و با اين همه در بستره رقابت عمومي و كسب حق مشاركت رو به رشد مي گذارد. همچنين فرصت قانوني رقابت براي كنترل نهادهاي سياسي در قالب انتخابات مردم سالارانه در اين نظام معرف آزادي افراد و گروه ها در سازماندهي و مخالفت با دولت است كه اين امر ضمن بيان برابري گروه ها در رقابت براي كسب قدرت؛ درجه مشاركت مردم در سياست را نيز نشان مي دهد. از اين رو آميزه رقابت و مشاركت، سرشت نظام سياسي مردم سالارانه را تعيين مي كند و اين تعيين هم در بطن قوانين اساسي به تشخيص مردم چونان بالاترين قدرت و مرجع كشور معطوف مي شود تا از اين رهگذر قدرت توده ها در آينه انتخابات متجلي شود. پس در نظام مردم سالاري اين مردمند كه بلندپايگان قدرت را انتخاب مي كنند و انتخابات را نيز به مثابه كشمكش بر سر كسب قدرت يا تاييد و مشروعيت بخشيدن به مناسبات موجود قدرت ،تداوم مي بخشند. در واقع به اين ترتيب است كه مي توانيم بگوييم رقابت احزاب در انتخابات حاكي از مهمترين وجوه رقابت  هاي قانوني بر سر تقسيم قدرت در ميان مردم است كه البته اين رقابت اگر توسط حاكميت تك حزبي به شكل انحصاري درآيد؛ از صورت مردم سالارانه خارج مي شود و تحميلي بودن حضور صاحبان قدرت يا رد مجوز شركت گروه هاي سازمان يافته در انتخابات را به ارمغان مي آورد.
در اين بين ميزان رقابت نهادينه براي كسب قدرت اما قاعدتاً از سهم احزاب كوچك از ميزان آراي ماخوذ انتخاباتي قابل استنباط مي كند. از سوي ديگر از درصد جمعيتي كه عملا ً در انتخابات راي مي دهند مي توان براي سنجش درجه مشاركت انتخاباتي در نظام مردم سالاري سودجست. فرض اين قضايا نيز در آن است كه اولاً قدرت نسبي احزاب، واقعي ترين شاخص سنجش توزيع قدرت در كشورها است و ثانياً «هر گروه سياسي كه با عنوان رسمي و مشخصي در انتخابات شركت كند و بتواند افرادي را براي احراز مشاغل عمومي از طريق انتخابات آزاد يا غيرآزاد نامزد نمايد، يك حزب به شمار مي آيد.» و ثالثاً آراي  ماخوذ در انتخابات نهايي مبين ميزان مشاركت اجتماعي است. در همين راستا است كه مي توان ميزان مشاركت و رقابت را از روي انتخابات مورد سنجش قرار داد. به اين لحاظ بررسي سهم احزاب كوچك در نظام هاي تكثرگرا به ارزيابي سطح رقابت يا هماوردي در توزيع قدرت ياري مي رساند و مطالعه درصد جمعيت راي دهنده در انتخابات عمومي، درصد كل جمعيت راي دهنده به رئيس قوه مجريه يا اعضاي قوه مقننه و نسبت راي دهندگان به رئيس قوه مجريه يا اعضاي قوه مقننه به كل جمعيت؛ پرده از ميزان مشاركت سياسي برمي گيرد.
بدين سان در مجموع قابل ذكر است كه هرچند وجود آزادي هاي مدني و سياسي از ويژگي هاي مهم نظام مردم سالاري به شمار مي آيد؛ ليكن مي توان اين معيارها را از طريق موازيني چون سطح رقابت نهادينه و مشاركتي براي كسب قدرت مورد تامل قرار داد. به عبارت ديگر رقابت و مشاركت دوجزء لاينفك نظام مردم سالاري را تشكيل مي دهند؛ تا جايي كه مي توان ادعا كرد «اگر گروه يا فردي منظماً هفتاد درصد آرا   يا بيشتر را كسب نمايند، اين خود نشانگر وجود جناح مخالف ضعيف و احتمالاً وجود محدوديت هاي نامردم سالار در مسير موفقيت هاي بعدي آنها خواهد بود.» براين پايه است كه حق راي همگاني، اهميت انتخابات آزاد و صحيح و كارا، آزادي هاي سازماني و سياسي و عقيدتي و نفي خشونت و سركوب سياسي؛  خدشه ناپذيرترين موازين مردم سالاري را رقم مي زنند.

جامعه
ادبيات
ايران
رسانه
زمين
شهر
عكس
ورزش
هنر
صفحه آخر
|  ادبيات  |  ايران  |  جامعه  |  رسانه  |  زمين  |  شهر  |  عكس  |  ورزش  |
|  هنر  |  صفحه آخر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |