يكشنبه ۲۶مرداد ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۳۹ - Aug. 17, 2003
اگزيستانسياليسم و موقعيت بشر
009475.jpg
بشر نه فقط آن مفهومي است كه خود در ذهن دارد، بلكه همان است كه از خود مي خواهد، آن مفهومي است كه پس از ظهور در عالم وجود، از خويشتن عرضه مي دارد
۱) نقش كليدي در اين مكتب با «وجود» (Exist) است و اگزيستانسياليسم را نيز به «اصالت وجود» ترجمه كرده اند. به شيوه معهود، گرچه وجود براي هر چيزي و هرچه باشد، استفاده مي شود كه هست، اما از نگاه نويسندگان وجودي، اين كلمه محدود به موجود بشري است.
البته اين بدان معنا نيست كه از نگاه اگزيستانسياليست ها، ديگر هستها و وجودات از هر واقعيتي بي نصيب اند، بلكه تأكيد و توجه به اين واقعيت است كه باشنده بشري در مقام تنها باشنده اي كه به روي آنچه هست، باز و مسئول است، «وجود» دارد.
از نگاه متفكران وجودي، وجود انسان بر ماهيت آن مقدم است. اگر ماهيت اشاره به طبيعت يك چيز دارد، آدميان طبيعتي  ندارند و بايد خود را كشف كنند، زيرا اين موجود ماهيت از قبل تعيين شده ندارد. مثلاً وقتي منتظر كسي باشيد ولي او نيايد و او را نيابيد، اگرچه صدها نفر نيز در محل قرار باشند، آنچه مي بيني، نبودن آن فرد است. از اين نگاه آنچه براي ما اهميت ندارد، ناديده گرفته مي شود و با آنچه كه براي ما مهم است، زندگي كرده و وجودمان را ساخته و خودمان را تعريف مي كنيم.
۲) اگزيستانسياليست ها ادعا مي كنند كه مي خواهند به مشكلات ملموس زندگي انسانها پاسخي راهگشا بدهند. اگر چنين مدعايي درست باشد، سابقه اين نگرش در تفكر قديم غرب به «سقراط» و در قرون وسطي به «آگوستين» مي رسد. اما از آنجا كه محتويات اين مكتب را «كي يركگارد» صريحاً تبيين نموده، او را بنيانگذار اين مكتب مي نامند. او در نيمه اول قرن نوزدهم مي زيسته و متكلم و عارف «دانماركي» است. او «ايمانگرا»ست و معتقد بود كه بايد بدنبال واقعيتي گشت كه براي من اهميت دارد. او در مقابل فلسفه وحدت، عكس العمل «فردگرايانه» نشان داد و تاريخگرايي هگلي را نفي مي كند.
گرچه مكتب اصالت وجود به تدريج در قرن نوزدهم پيدا شد، ليكن تا جنگ جهاني دوم مورد توجه چنداني قرار نگرفت. از آن پس بخصوص در فرانسه و آلمان شهرت بسيار يافت و در ادامه به دو شاخه «الحادي» و «ديني» (مسيحي) تقسيم شد. سارتر و «سيمون دوبوآر»، (از زنان فيلسوف قرن بيستم و از مشاهير فمينيستها و نيز انيس سارتر) از انديشمندان مشهور الحادي اگزيستانسياليست و«كارل ياسپرس»وگابريل مارسل ازمشاهير اگزيستانسياليست هاي ديني قرن بيستم هستند.
۳) وجوه مشترك اگزيستانسياليست ها:همه متفكران مكتب اگزيستانسياليسم، به گونه  واحد نمي انديشند و اگر در طرح پرسش نيز به يكديگر نزديك باشند، در پاسخ ها به سئوال ها در حوزه هاي متفاوت، گوناگون مي انديشند. اما وجوه مشتركي در انديشه اين متفكران يافت مي شود كه متفكران متعدد از كشورهاي مختلف و با نگاه هاي گوناگون را بتوان اگزيستانسياليست  ناميد: از وجوه مشترك مدافعان اين مكتب عبارتند از:
اول: تقدم وجود بر ماهيت: بحث اصالت وجود و اصالت ماهيت و تقدم هر كدام بر ديگري از مباحث قابل توجه فلسفي است. اما چنانكه اشاره شد در اين مكتب وجود اصالت داشته و وجود بر ماهيت تقدم دارد. در شرح تقدم وجود، «سارتر» توضيح مي دهد كه اين عبارت بدان معني است كه بشر، ابتدا وجود مي يابد، متوجه وجود خود مي شود، در جهان سر برمي كشد و سپس خود را مي شناساند، يعني تعريفي از خود به دست مي دهد. پس اگر تعاريف، حد وجود را شناسانده و مربوط به ماهيت وجودات است، چنين تلاشي متأخر از وجود شكل مي گيرد.
دوم: درونگرايي: بشر نه فقط آن مفهومي است كه خود در ذهن دارد، بلكه همان است كه از خود مي خواهد، آن مفهومي است كه پس از ظهور در عالم وجود، از خويشتن عرضه مي دارد.
همان است كه پس از جهش به سوي وجود از خود مي طلبد. هيچ نيست، مگر آنچه از خود مي سازد. از اين روست كه اگزيستانسيا ليستها منتقد تفكر «برونگرايانه» (يعني نحوه تفكري كه به هر چيزي از بيرون و به روش عيني نزديك مي شود) بوده و معتقدند كه با اين روش هم واقعيت متعالي دور از دسترس مي ماند زيرا پرسش چرا؟ را در باب امور اساسي هرگز نمي توان پاسخ گفت و هم با تفكر برونگرايانه نمي توانيم احكام ارزشي معتبر صادر كرده يا حتي ارزشها را درك كنيم و هم...
سوم: اصل انتخاب و آزادي: از مباحث مهم فلسفي و كلامي اصل آزادي انسانها و حدود اختيار آدميان است. شايد هيچ مكتبي به اندازه اگزيستانسياليسم بر روي آزادي و انتخاب آدمي، تكيه و تأكيد نداشته است. اين متفكران معتقدند كه همه چيز را مي توان انتخاب كرد، مگر انتخاب نكردن را. به عبارت ديگر، حتي انتخاب نكردن نيز خود، نوعي انتخاب كردن است.
چهارم: اوضاع و احوال حدي: اگر اهتمام اساسي اگزيستانسياليستها بر وجود و خود است و شناخت بيروني نيز كافي نيست، آنها معتقدند كه در زندگي يكنواخت، انسانها خود را نمي شناسند و از اين رو بايد يك واقعه استثنايي رخ بدهد تا خود را بشناسيم. «ياسپرس»، چهار چيز را به عنوان اوضاع حدي معرفي كرده است: احساس نزديكي به مرگ، احساس گناه، احساس نااميدي، و حالت اضطراب و برخي ديگر تجربه «عشق»، را نيز بر موارد يادشده افزوده اند.
پنجم: دلهره (دلشوره): اگزيستانسياليست ها با صراحت اعلام مي كنند كه بشر يعني دلهره و اين پديده دائمي است. از اين رو كه انتخاب من، في نفسه امري است دائمي. دلهره، عبارت از فقدان هرگونه توجيه و در عين حال وجود احساس مسئوليت در برابر همگان مي باشد.
عقيده «هايدگر» در تفاوت عمده ميان دلشوره و ديگر احوال مرتبط با آن (مانند ترس) اين است كه دلشوره ظاهراً هيچ متعلق خاصي ندارد، چنانكه ترس دارد. در دلشوره موقعيت خاص و معيني نيست كه منكشف مي شود، بلكه كل موقعيت انسان به منزله موجودي افكنده شده در جهاني كه در آنجاست و بايد باشد منكشف مي شود. دلشوره، حالت اصلي شمرده مي شود و تناهي ريشه موجود (انسان) را بر او معلوم مي كند.
ششم: نفي عقل: مكتب اگزيستانسياليسم، به عنوان يك مكتب «عقل گريز» و حتي «عقل ستيز» قلمداد شده است و روش شناخت نسبت به بسياري از مسايل را شهودي مي داند و چنانچه اشاره شد اين شناخت نيز در اوضاع و احوال حدي و در شرايط خاص منوط به دلهره رخ مي نمايد.
۴) درباره اين مكتب مي توان پرسش هاي فراواني را به بحث گذاشت و از جمله مي توان از نخبگان اين مكتب پرسيد كه اگر اينان بر عقل اعتمادي ندارند و بر ضد دعاوي مطلق عقل، واكنش نشان مي دهند، خود اگزيستانسياليست ها مدعيات خود را براي ديگران چگونه مدلل نموده و چگونه بايد بدانيم كه باورهاي اگزيستانسياليستي صوابند؟
متناسب با فرهنگ فلسفي موجود ايراني - اسلامي نيز مي توان اين پرسش اساسي را مطرح نمود كه اگر در «حكمت متعاليه» و از نگاه «ملاصدرا» نيز «وجود»، اصالت دارد (اصالت وجود)، اشتراك و افتراق اصالت وجود در مكتب اگزيستانسياليستها و نگرش حكمت متعاليه كجاست؟

سه مرحله زندگي در فلسفه سورن كي ير كگارد ـ واپسين بخش
وجود و حقيقت
اگزيستانسياليسم كي يركگارد
فلسفه كي يركگارد اساسا به طور مستقيم نقطه مقابل مكتب هگلي است. در صورتي كه هگل روي تفكر نظري تأكيد مي كرد، كي ير كگارد بر وجود تأكيد مي كرد. هگل حقيقت را در نظام عقلي مي دانست،در حالي كه كي ير كگارد در پارادكس. اولي كلي را مي جست و دومي جزئي و فرد را. اولي به منطق به عنوان ميانجي آنتي تز يا مدون يك منطق پيوسته (منظور ديالكتيك هگلي) نگريسته؛ دومي انقطاع منطقي (ديالكتيك كيفي) يا جهش را جايگزين منطق پيوسته كرده است.
كتاب «اين يا آن» پاسخ كي يركگارد به سنتز يا ميانجي هگلي بوده است. هگل حقيقت را در مطلق و عينيت يافت، در حالي كه كي يركگارد حقيقت را در نسبت و ذهنيت يافت. هگل بر ضرورت تأكيد كرده و كي يركگارد بر آزادي. ساير مفاهيم كي ير كگاردي كه جايگزين مفاهيم هگلي شده بودند عبارتند از: تكرار به جاي يادآوري، كتمان به جاي تظاهر، امكان به جاي واقعيت، ارتباط غيرمستقيم به جاي ارتباط مستقيم، تعالي خدا به جاي حلول (immanence) خدا، و درنگ (يا انديشه) به جاي بي درنگي.
به نظر كي يركگارد يك سيستم اگزيستانسيال غيرممكن است، زيرا يك سيستم متضمن غايتمندي و تكامل است؛  وجود، استمرار و همواره ناقص بودن است. وقتي كه وجود به پايان مي رسد، سپس شايد يك سيستم بتواند شكل بگيرد. بدين ترتيب هگل، سيستم مطلق خود را در حالي مدون كرد كه وجود در استمرار بوده و اين طرفداري از يك طرح مضحك بود. فقط خدا ممكن است يك سيستم داشته باشد، زيرا فقط در چشمان خداست كه واقعيت يك سيستم است به دليل اينكه فرد موجود كلا در حالت شدن است، و هرگز در حالت پايان نيست.يك نظام وجودي را نمي توان مدون كرد. وجود خودش يك سيستم به خاطر خدا است. ليكن آن به خاطر هيچ روح موجودي نمي تواند سيستم باشد. سيستم و غايتمندي با همديگر تطابق دارند، ليكن وجود دقيقا مخالف غايتمندي است. مدونين سيستم هاي فلسفي، وجود را از ميان مي برند. ايده هگلي، گونه اي از سيستم هاي همه خدايي است كه حاوي اينهماني فاعل شناسا (subject) و متعلق شناسا (object) مي باشد، و انديشه را با هستي (Being) متحد مي كند، در حالي كه اگزيستانسياليسم آنها را از هم جدا مي كند. تفاوت اساسي ميان ايده آليسم و اگزيستانسياليسم اين است. در حالي كه نظام هگلي درگير انديشه است، سوژه موجود در اگزيستانسياليسم فعالانه درگير زندگي است. در حالي كه يكي نظر مي دهد و تعمق و تفكر مي كند، ديگري وجود دارد و عمل مي كند. طعنه نظام هگلي اين است كه آن ما را با يك انديشه بدون انديشمند، انسانيت بدون وجود فردي، يا با گروه بدون فرد، رها مي كند. انسانيت صرف يك انتزاع است. عينيت نظام هگلي سوژه موجود را از دست داده است.
براي كي يركگارد، حقيقت ذهنيت است، و حقيقت ذهني باطني است. حقيقت صرفا يك گزاره درباره واقعيت نيست، يك ايده است كه مطابق با متعلق اش مي باشد، يا چيزي است كه ما آن را دارا هستيم؛  حقيقت آن است كه در فعلهاي فرد مي باشد، و يك شيوه وجودي است؛  او به آن وجود مي دهد و در آن زندگي مي كند. فرد حقيقت است.
حقيقت ذهنيت است؛ بالاترين حالت ذهنيت شور است. انديشيدن به صورت وجودي انديشيدن همراه با شور دروني است. عينيت بر آنچه گفته مي شود تأكيد دارد و ذهنيت بر چگونه بايد گفته شود تأكيد دارد. درون چگونگي شور است؛ تصميم فقط در ذهنيت يافت مي شود. ذهنيت حقيقت است؛ حقيقت به عنوان «يك عدم قطعيت» تعريف شده است كه سريعا روند تصاحب پرشورترين تمايلات دروني را در خود دارد. عدم قطعيت يك نوع نگراني ايجاد مي كند كه با عمل ايمان تسكين مي يابد.
تعريف مقدم حقيقت همچنين به عنوان تعريف براي ايمان به كار گرفته مي شود. ايمان بدون خطر، انتخاب، شور و باطن وجود ندارد؛  حقيقت نيز بدون اينها وجود ندارد. عدم قطعيت و ترديد هميشه با ذهنيت توأم است، كه جهش ايمان را ايجاب مي كند.
به طور عيني، حقيقت هميشه يك تناقض است به جز براي يك خداي متعال. براي انسان ،  حقيقت عيني هميشه غيريقيني است و اين غير يقيني اش در شكل غيريقيني نگراني دروني شور و حال نمايان مي شود كه با شور و حال حقيقت جابه جا شده، مثلا، بوسيله باطن يا ايمان. هرگاه فرد موجود با حقيقت عيني جاودان روبرو شود، آن حقيقت عيني به صورت متناقض نمايان مي شود. براي فرد موجود ذهنيت حقيقت است و همچنين آن واقعيت نيز به حساب مي آيد. انديشه از وجود انتزاع مي شود چون وجود نمي تواند انديشيده شود (آن بايد وجود داشته باشد) و چون جزئي را نمي توان انديشيد (فقط كلي را) در اين نكته تفاوت ميان خدا و انسان را مي توان تشخيص داد.

انديشه
اجتماعي زنان
اجتماعي
اقتصادي
خارجي
سياسي
شهري
علمي
علمي فرهنگي
محيط زيست
ورزش
ورزش جهان
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري ضميمه
|  اجتماعي زنان   |   اجتماعي   |   اقتصادي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   شهري   |   علمي   |  
|  علمي فرهنگي   |   محيط زيست   |   ورزش   |   ورزش جهان   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |