پنج شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۴۳- Aug, 21, 2003
بوي اندام سيب
شعر بي چتر، بي چراغ او همين جاست: از شرم/ شهر شال بر روي مي نهد/ آنگاه كه فرومي افتد اين شب سنگي بر ساقه هاي نازك آفتاب/ شايد پروانه اي آن سوي روزن است/ شب است/ گود و باراني/ و عشق، بي چتر و بي چراغ/ در كوچه/ اندك اندك/ از بوي مرگ آكنده مي شود.
007020.jpg
فرشاد شيرازي- رضا چايچي
گفت وگوي ما با خالق «بي چتر ، بي چراغ» است. يعني رضا چايچي:
* بگذاريد بحث را از نخستين دفترتان آغاز كنيم. «بي چتر،بي چراغ» سر زبان ها افتاد و مورد توجه شاعران و نويسندگان بسياري قرار گرفت. شما چه سيري را طي كرديد كه حاصل كارهايتان، چنين بازتابي داشت؟
- سرودن شعر را از هفده سالگي شروع كردم. با وجود اينكه كسي نبود تا مرا راهنمايي كند. هر كتابي كه به نظرم مفيد و ارزشمند مي آمد را مطالعه مي كردم. به فلسفه علاقه زيادي داشتم و داستان كوتاه و رمان هم مي خواندم. شعر هم كه جاي خودش را داشت. مباحث نقد ادبي در آن زمان، مثل امروز رايج نبود. اما كتاب هايي مانند «نقد آگاه» و «ادبيات چيست» اثر ژان پل سارتر يا «نقد ادبي» به تأليف دكتر عبدالحسن زرين كوب و متوني نظير اينها كه البته تعدادشان هم معدود بود، با اشتياق مي خواندم و انصافاً لذت مي بردم. خلاصه، دفتر، دفتر شعر مي نوشتم، اما اولش اصلاً از حاصل كارهايم راضي نبودم و همه را دور مي ريختم. اصلي ترين چيزي كه مرا به دور ريختن شعرهايم وادار مي كرد، ديدن سطرهايي از آثار شاملو يا فروغ بود كه عيناً در شعرهايم تكرار مي شد.
مقصودم سطرهايي است كه به طور ناخودآگاه، بر شعرهايم مي نشست و بعداز سرودن متوجه مي شدم كه آنها متعلق به شاعر ديگري است. نوشتن را سال ها ادامه دادم و پيوسته مراقب بودم، مباد سبك و شيوه يكي از شاعران معاصر را تكرار كنم.
فاصله گرفتن از دنياي شعري ديگران، اندك اندك، مرا با جهان شعري خاصي آشنا كرد. جهاني كه درون من بود و به خودم تعلق داشت. از سال ۱۳۶۴ به بعد، ديگر دلم نمي آمد شعرهايم را فراموش كنم و آنها را دور بريزم، چون احساس مي كردم كه بالاخره دنيايي ويژه براي خودم يافته ام. ظاهراً برداشت من، چندان خطا نرفت، زيرا وقتي در سال ۱۳۶۶ تعدادي از شعرهايم را براي محك زدن، به مجله ادبي «مفيد» فرستادم، مورد استقبال قرار گرفت و هوشنگ گلشيري مطلبي درباره آنها نوشت كه نهايت به منتشر شدن آنها در نشريه «مفيد» منجر شد. بازتاب شعرها هم بيشتر از آن بود كه فكر مي كردم. حتي شاملو بعداز خواندنشان مرا به منزلش دعوت كرد كه مرا خيلي خوشحال كرد.
* به گمانم حال و هواي بعضي شعرهاي «روزي به خواب مي رويم»، گاهي اوقات به فضايي هايكووار نزديك مي شود. خودتان چه برداشتي از سروده هاي اين دفتر داريد؟
- فكر مي كنم بيشتر شعرهاي روزي به خواب مي رويم فرم خاصي دارد و هيچ گونه شباهتي به هايكو ندارد. البته تعدادي شعرهاي مجموعه كوتاه اند. مثلاً از سه يا چهار سطر تشكيل مي شوند. شايد اگر بخواهيم بگوييم، از نظر كوتاه بودنشان شباهتي به هايكو داشته باشند. اما به واقع شما مي دانيد كه هايكو از نظر قالب، تعريف ويژه اي دارد. هايكوها همگي متكي به چندين هجا هستند و در فرهنگ هاي چين و هند و ژاپن به كمال رسيده اند. ضمناً از نظر نگاه و انديشه متأثر از فلسفه هاي دائوئي و استاد «ذن» هستند. در شعرهاي كوتاه «روزي به خواب مي رويم» چنين نگاهي بر شعرها حاكم نيست. اين سروده ها با همان نگاهي خلق شده كه ديگر شعرهايم نوشته شده است.
* معمولاً كمتر شاعر و نويسنده اي است كه براي كتابش، عنواني چند كلمه اي انتخاب كند. شما با چه انگيزه اي براي انتخاب نام  آخرين كارتان، عنوان بلند «بر اين تپه كوچك از صداي هيچ پرنده اي خبري نيست» را برگزيديد؟
- پيروي از حس دروني و تعلق خاطري كه آن زمان به شعر «بر اين تپه كوچك» داشتم، مرا وادار كرد تا اين عنوان را براي سومين كتابم انتخاب كنم.
* در كتاب «بازخواني» تصحيح كه انجام داديد و نشر «مهر» منتشر كرد غلط هاي فاحش ديده مي شود،چرا؟
- متأسفانه همين طور است. حقيقتاً، كتاب «بازخواني»ام را قبل از چاپ سه بار تصحيح كردم. وقتي يقين پيدا كردم كه به شكل دلخواهم نوشته شده، به دست ناشر سپردم. اما هنگامي كه چاپ شد، ديدم هرج و مرج غريبي بر آن حكم مي راند. علتش را از ناشر جويا شدم و با او درباره مسئله، صحبت كردم. نهايت فهميدم ناشر از روي عمد اين بلا را بر سر من آورده كه البته او را كس ديگري تحريك كرده بود، چون بعداز انتشار كتاب، از ناشر خواستم تا دست كم «غلط نامه» اي تهيه و تنظيم كند. ناشر نپذيرفت و مطمئن شدم غرض و مرضي در كار است. دو راه پيش پايم بود. يكي اينكه از او شكايت كنم و ديگري، فراموش كردن مسئله. پس چون راه حل دوم را برگزيدم، با وجود دردناك بودن مشكل، سعي كردم آن را فراموش كنم.
* مدتي است به سرودن شعر بلند روي آورديد. چه سيري به ساليان سپري كرديد كه از- به قول خودتان- نمونه هاي شعر كوتاه، به نوشتن شعرهاي بلند روي آورديد؟
- فكر كردم با شعرهاي بلند مي توانم فرم هاي تازه اي كشف كنم و از طرف ديگر، رفت و بازگشت ها و رابطه هاي جديدي بين سطرها ايجاد كنم. شعر بلند اساساً امكاني در اختيار شاعر قرار مي دهد تا بتواند شعرهايي با افق گسترده تر بسرايد. شايد بتوان گفت، در اين آثار بلند توانستم به نوعي جمع بندي برسم و يا كشف منظره هستي كه گستردگي افق آن بستگي به نگاه شاعر و پياده كردن و خلقتش بر كاغذ دارد.
*  به نظر شما آيا هم اكنون شعر فارسي معاصر، حرفه اي شده است؟
- اگر مقصودتان از حرفه اي شدن اين است كه شاعران از طريق سرودن شعر مي توانند گذراني داشته باشند، بايد بگويم اين طور نيست. تا آنجا كه من اطلاع دارم، شاعران نمي توانند، صرفاً با سرودن شعر يا چاپ مجموعه اشعارشان زندگي روزمره خود را پيش ببرند و ناچارند در كنار كار هنريشان، شغل ديگري انتخاب كنند.
* پس براي حرفه اي شدن و حرفه اي بودن ادبيات، در گام نخست بايد چه كرد؟
- در درجه نخست بايد بكوشيم، از طرق مختلف، تيراژ كتاب ها را بالا ببريم و به تعداد مخاطبان شعر و داستان بيفزاييم. همچنين مي شود مؤسسه هايي داير كرد تا با ايجاد كارهاي فرهنگي از شاعران و نويسندگان معاصر، حمايت كنند.
به واقع، حمايت از هنرمندان معاصر، به معني حمايت از فرهنگ معاصر جامعه است.
* به نظر شما، بزرگ ترين شاعر ايراني- از آغاز تاكنون- چه كسي است؟
- براي پاسخ دادن به اين سؤال بايد از جمعي شاعران نام برد. مثلاً در حوزه ادبيات كلاسيك مي توان به رودكي، فردوسي، نظامي، سعدي، حافظ، مولانا و خيام اشاره كرد.
* و از ميان شاعران نسل معاصر، آثار كدام يك را مي پسنديد؟
- محمد شمس لنگرودي، سيد علي صالحي، مسعود احمدي، هرمز علي پور، حافظ موسوي، بهزاد زرين پور، گراناز موسوي، نازنين نظام شهيدي، شهرام شيدايي و هيوا مسيح.
* چندي پيش از گوشه و كنار شنيديم. آخرين دفتر خود را جمع آوري كرده ايد و قصد داريد با عنوان «بوي اندام سيب» از سوي نشر ثالث، روانه بازار كتاب كنيد. اساساً چه انگيزه اي باعث شد تا دست به انتشار كتابي ديگر بزنيد؟
- تصورم بر اين است كه «بوي اندام سيب» نسبت به مجموعه شعرهاي ديگرم داراي تفاوت ها و تازگي هايي است. ضمناً به طور طبيعي هر چهار سال، يك مجموعه شعر منتشر كرده ام و سعي دارم ارتباطم با مخاطبان قطع نشود.

ذوق زدايي در شعر
007030.jpg
مهدي اورند
سركوب ذوق عمومي يا در اين موقعيت خاص بهتر است بگويم ذوق زدگي عمومي- هر چند ذوق عمومي شكل كهنه ذوق زدگي است- در تاريخ معاصر حتي يك دهه و اندي پيش از كودتاي بيست و هشتم مرداد يعني در شهريور ۱۳۲۰ اتفاق افتاد وقتي ارتش رضاخاني در مقابل قواي متفقين تسليم شد و تمام.
هنر معاصر كه هنوز داعيه داران به جا مانده از شهريور ۱۳۲۰ اش بر اين پهنه نفس مي كشند در دوره باليني، در ۱۳۲۰، به اصل ناپايداري و فرايند آن ذوق كشي ايمان آورد و اين باور از اين پس انگيزه او براي تجهيز به نيروي تفسير شد، نيرويي كه به موهبت آن شاهد موج ها، انواع و طرز تلقي هاي متفاوتي از هنر بوديم كه همان ناپايداري در اشكال هنري را سبب شد. گرچه كمتر كسي مشخصه هاي آن را تبيين كرد اما مهمترين مشخصه اش ذوق زدايي بود كه با تمام تلاش هايي كه در اين زمينه صورت گرفته است هنوز به طور قطع و يقين نمونه اي به هم نرسيده است.
حال مي خواهم ذوق را از انديشه و ساختار هنري حذف كنم. ذوقي كه متعالي تر از ذوق عامه نيست. بنابر اين بايد اثري را پيدا كنم كه ذوق زدايي به مثابه خاستگاه اثر در آن ديده شود. حوزه مطالعه مان را روي شعر متمركز كنيم. قبل از آن لازم است مهمترين نكته اين بحث روشن شود.
يقيناً مردم عصر حافظ از غزليات او لذت مي بردند، اين از به جاي ماندن آثار حافظ در حجم حاضر و پيشينه ذهني- فرهنگي فارس زبانان از حضور او بر پهنه ادبيات استنباط مي شود.
امروز ما از غزل حافظ لذت مي بريم اما لذتي كه امروز از خواندن غزل حافظ نصيب ما مي شود؛ بر برداشتي متمركز است كه اين برداشت مركز حسيت ادبي در دوره خود حافظ نبوده است. يعني ما از چيزي در شعر حافظ لذت مي بريم و مردم عصر او از چيزي ديگر در شعرش لذت مي بردند. اما يقيناً آنچه در لذت امروزين ما بي تأثير نيست، زندگي ذهني ما بر شبكه اي از خطوط متقاطع روابط حسي است كه از اينجا تا قرن هشتم هجري و تا رودكي و از آنجا تا بادقيسي در محور زماني و تا آثار يونان و روم و آمريكاي لاتين تا  آقاي ساراماگو در كانادا و اوئه در ژاپن و با هشت نامه تاگراس در آلمان و زنداني شدن شاملو در زندان متفقين به بهانه جاسوسي براي آلماني ها به همين تو در تويي در محور جغرافيايي كشيده شده است.
يعني با اين سفر تك جمله اي به تاريخ و جغرافياي گسترده ادبيات مي خواهم شما را به اين نتيجه برسانم كه اگر يك گل، يك شعر، يك فيلم، يك مرگ و... براي ما زيباست يا فاقد ارزش هاي زيباشناختي ست هر كس كه در خلق يا معدوم ساختن زيبايي شركت داشته در قضاوت ما سهيم و مؤثر است. هر كس گلي، شعري، فيلمي و مرگي را زيبا ديده است يا زشت در زيبا ديدن يا زشت ديدن ما شريك است. اين يعني ذوق عمومي.
البته همين ذوق عمومي يا بهترست بگويم ذوق عمومي شده در لحظه  پيدايش اش از نظر عده اي مرموز و مشئوم و نشانه اي از انحطاط كلي به شمار مي رود و تغيير در اين ذوق عمومي از ديد وابستگان عمومي ذوق نشانه زوال آرمانهاي سياسي و اجتماعي است اين را نه تنها «لوين لودويك شوكينگ» در كتاب معروف خود «جامعه شناسي ذوق ادبي» اذعان مي كند بلكه ما هم در قرن اخير بعد از نيما و هدايت تجربه اش كرده ايم.
اما واقعيت اين است كه تغيير در ذوق عمومي فاقد ارزشي  است كه تا امروز تصور مي شد به عنوان يك فرايند خلاقه داراست. چرا كه تغيير در ذوق عمومي به هر درجه از شدت هم كه اتفاق بيفتد جز جهش كوتاه از سطح شبكه خطوط متقاطعي كه توصيف شد وبازگشت مجدد در آن نيست.
اين گفته چنان واضح است كه ملاحظه گزارشي از سير تطور و تحول تاريخ ادبيات مي تواند آن را اثبات نمايد. اصلاً همين قدر كافيست كه بدانيم در تاريخ ادبيات فارسي و بر اين ملك وسيع مكتب بازگشت قريب به صد سال حكومت كرده است.
بنابر اين ذوق امروز ما مبتني است بر يك سلسله روابط كه وجه مشترك آنها حسيت دروني وقايع ادبي در گذشته بوده است، كه ساخت تاريخي آنها با تغيير در مشخصه هاي ذوق جاري جامعه به ساخت ادبي منتقل مي شود.
لذا تغيير در ذوق عامه  هرگز به معناي خلق معيارهايي تاره در برداشت هاي هنري نيست بلكه دقيق تر از آن كشف روابطي است كه در گذر زماني اثر هنري مخفي مانده است و بديهي است كه پس ازمدتي كهنگي مي پذيرد و خود به عاملي براي سرپوش گذاشتن بر روابط نامكشوف و زواياي غبار گرفته آثار مي شود.
اگر آثار ادبي به معناي درست و دقيق كلمه مطالعه شود(مطالعه بر وزن مفاعله بر يك فرايند دوطرفه تأكيد دارد) يعني همان طور كه ما در يك اثر ادبي كنكاش مي كنيم اثر مورد مطالعه نيز به دروني ترين وجوه ما چنگ بيندازد و از اين رهگذر تو در تو ترين دالانهاي ساختار اثر روشن شود آن گاه واقعاً از اين پس هنرمند قباي ژنده ذوق هنري را به كجا خواهد آويخت؟
پس ذوق زدايي راه گريز از دامي به نام مكتب بازگشت است. ذوق زدايي ادبي يعني قطع پيوند با روابط حاكم بر ساخت تاريخي ادبيات در عين اين كه آن روابط دروني  شده ذهن شاعر باشند و تحت لگام اراده شاعر.
تاريخ ادبيات معاصر گواهي مي دهد در كار هر كس نشانه هاي كمتري از ذوق زدايي با اين تعريف ديده شده است نهايتاً به دام مكتب بازگشت گرفتار آمده است. از اين منظر اخوان ثالث نمونه خوبي نيست. برگرديم به شعري كه بايد پيدايش مي كردم.
بيژن نجدي در تمام آثاري كه از او سراغ داريم (يوزپلنگاني كه با من دويده اند، خواهران اين تابستان، دوباره از همان خيابان ها و...) هنرمنديست كه بيشتر از ساير همسالان خود در مقطعي به قاعده يك طلوع(۱۳۷۶-۱۳۲۰) نسبت به ذوق زدايي آگاهي داشته و تلاش خود را همه معطوف به آن كرده است. اگرچه نجدي تحت محاصره روابط تاريخي- سياسي و جغرافيايي خاصي است اما جهش هاي بلند او در داستانها خصوصاً در مجموعه يوزپلنگاني كه با من دويده اند و در شعرها به او امكان مي دهد غالباً از سر ديوار ذوق به دشت بيكران ذوق زدايي فرا آيد. دشت بي ذوقي كه كشف روابط دروني آن منوط به پذيرش ذوق زدايي به عنوان خاستگاه اصلي عناصرش است. حالا شعر:
«زمان گمشده»(۱)
در همين دست هاي/ هنوز نرفته به كشت گاه برنج توم/ برنج شده ام/ برنج شده ام/ برنج شده ام/ در همان روياي نداشته تو، دانه اي حتي بذر/ تكه اي حتي خاك/ گندمي شده ام/ گندمي شده ام/ گندمي شده ام/ پس من/ مي نروم، از دست هاي مرد گيل/ پس من/ مي نشوم، از رؤياي مرد ترك/ و مي نبيني/ مرا امروز/ چنان شده ام ديروزي/ كه تو رفتندي/ كه شايد مرا زني زايد/ كه بايدم نوشت با ميخ ها بر سنگ/ چنان چه كه عشق را با رسم الخط ميخي/ و چون هر دانه دهد گندم/ و بنشيند بر ساقه اش برنج سبز/ من آمدن خواهم/ و تو خواهي شد/ و ديروز را خواهي ديد/ و فردا تو را ديدم/ كه پيرهن هرگز/ از شانه هاي تو مي افتد/ نه اين آفتاب پاييزي/ من بودم/ كه مي بارد/ از دست هاي آب/ تو خواهي بود/ كه مي تابي/ از مهتاب بهار/ و كسي بعد از تو/ برنج نخواهد كاشت/ و گياهي گندم نخواهد شد/ بعد از من.
قبل از هر چيز تلاش كنيم نگاههاي قبلي خود را بازپس بگيريم و به اين شعر به عنوان شبكه اي از خطوط متقاطع نگاه كنيم كه محور تاريخي و جغرافيايي اش از پيكره آن فراتر نمي رود.
الف: عنوان شعر«زمان گمشده» مهمترين مشخصه بحث ما را روشن مي كند. زمان گمشده است. زمان اين شعر گمشده است. بنابر اين شعر حول يك محور تاريخي نمي گردد. به عبارتي ديگر اين شعر در ساخت خود زمان مدار نيست. شواهدي در خود شعر وجود دارد كه اين گفته را مستند خواهد ساخت، دوباره و بهنگام راجع به آن در اين مورد خواهم گفت.
ب: كشتگاه برنج ،توم محلي است كه نشا قبل از آن كه ريشه درخاك محكم كند در آن نگهداري مي شود. «در همين دست هاي/ هنوز نرفته به كشت گاه برنج توم/ برنج شده ام...»
اين شعر در آغاز خود از يك بازه زماني مي جهد تا به آينده از فراز حال پل بزند و ما ناخودآگاه درمي يابيم با شعري طرف هستيم كه روابط منطقي زمان را از همان آغاز دچار پريشاني خواهد كرد. اين نخستين حمله براي پاكسازي شعر از ذوق (به تعريفي كه پيش از اين آمد) است.
ج: در سطر اول شعر «در همين دستهاي/ هنوز نرفته...» و در سطر ششم «در همان روياي نداشته...» امكانات طبيعي و روابط حسي «دشت و رويا» حذف مي شود تا شعر از همان آغاز پيوند خود را با جهان خارج از خود حتي اگر آن، دنياي روياها باشد بگسلد. به همين خاطر است كه مخاطب مي پذيرد «برنج شده ام»، «گندمي شده ام» در خود شعر اتفاق افتاده است. همچنين است خاك و بذر.
د: جالب است حضور كلمه اي كه دستور زبان فارسي آن را قيد مي نامد، عناصر جمله شعري را از قيد و بند روابط رها مي كند «/ ... دانه اي حتي بذر/ » سطر ششم را يك بار ديگر بخوانيد و به كارگرد «حتي» دقت كنيد. اين كلمه حتي ارتباط بذر را با دانه به عنوان دانه بودن بذر انكار مي كند. دانه كوچك مي شود حتي تا اندازه يك بذر.
هـ : هر نشانه در ساختار شعر بيش از يك نما دوام نمي آورد و فراموش مي شود. اين نكته  بسيار مهمي است كه ناخودآگاه شاعري چون بيژن نجدي نه تنها تلاش مي كند روابط شعر را با دنياي ناشعر بگسلد بلكه از تداوم روابط توليد شده در خود شعر نيز گريزان است و سريعاً روابط جديدي را جانشين روابط قبلي مي كند.
تنها عناصر كليدي كه حضور خود را در سرتاسر شعر حفظ مي كند «من» و «تو» هستند، شايد به اين دليل كه شاعر و مخاطب در سرتاسر شعر حضور دارند.
و: از ديگر مشخصه هايي كه كشف آن مخاطب را به لذت شاعر بودن مي رساند روابط زماني است.
روابط زماني در شعر «زمان گمشده»- البته بايد خيلي با احتياط گفت- سه وجه دارد يا لااقل سه وجهش را من مي بينم. تخريب زمان، تداخل زمان و غياب زمان.
۱- تخريب زمان:
«كه تو رفتندي/ كه شايد مرا زني زايد/ كه بايدم نوشت با ميخ ها بر سنگ/ ...» تغيير زمان نهايتاً منجر به تخريب وجه زماني مي شود. اين كار در ادبيات داستاني ما سابقه اي قوي خصوصاً در آثار «گلشيري» دارد و در داستانهاي نجدي نيز. و هم در فيلم به خاطر قابليت هاي ويژه اش اين تخريب زماني با تكيه بر تصاوير پيشينه محكم تري دارد.
۲- تداخل زمان:
«و مي نبيني/ مرا امروز/ چنان شده ام ديروزي» يا «و فردا تو را ديدم» نمونه هاي قاطعي از تداخل زماني هستند. اين تنيدگي زمان نه تنها شائبه هاي حاكميت زمان را رد مي كند بلكه ذهنيت تاريخ مدار مخاطب را نيز تخريب مي كند.
۳- غياب زمان:
«... هنوز نرفته  به كشتگاه برنج توم/ برنج شده ام/ برنج شده ام/ برنج شده ام»، «من آمدن خواهم/ و تو خواهي شد» و در مثال هايي از اين دست يك پرسش از لحظه  حال به لحظه بعدها از فراز لحظات عدم اتفاق افتاده در حالي كه لحظات عدم انكار نشده است و اين خود مايه غياب زماني است كه ما از حضور آن اطلاع داريم اما موقعيت و مختصات آن را درنمي يابيم.
ز: آخرين مشخصه اي كه در شعر «زمان گمشده» به آن اشاره مي شود خلق روابط غيرمنطقي در شعر است كه صريح ترين جبهه گيري شاعر در ذوق زدايي به شمار مي رود. توضيح بيشتر را در مقدمه اين مقاله جستجو كنيد. آنجا كه صحبت از نفي اركان رابطه هاي مستعمل به ميان آورده شده است و به اين مثال از خود شعر توجه كنيد:
«نه اين آفتاب پاييزي/ كه مي بارد/ از دست هاي آب/ تو خواهي بود/ كه مي تابي/ از مهتاب بهار»
همانطور كه گفته شد هنوز نمونه اي كامل كه خاستگاه آن به تمامي ذوق زدايي باشد به هم نرسيده است اما آينده انتظار چه را خواهد كشيد؟
پانوشت:
(۱) خواهران اين تابستان- بيژن نجدي- نشر ماه ريز- چاپ اول ۱۳۸۰- ص ۲۴۱ .

نگاه
چشم  اميد آفريقا
007035.jpg
يادداشتي بر كتاب «زن از دنده چپ» اثر نور الدين فرح
رمان «زن از دنده چپ» داراي پيرنگ باز (Open plot) است، كه در آن نظم طبيعي حوادث بر نظم ساختگي آن كاملاً برتري دارد. از اين رو داستان همانند زندگي،  عيني و ملموس است.
نويسنده بيشتر به حقيقت مانندي داستان و جنبه رئاليستي اثر توجه دارد و خواننده شاهد ادامه زندگي در رمان است. چنانچه بخواهيم اين رمان را در تقسيم بندي انواع رمان ها قرار دهيم در عين حال كه در رديف رمان «انتقاد اجتماعي» قرار مي گيرد، همانند ديگر اثر فرح «ساردين ها»، نوع «سياسي» هم به آن مي توان اطلاق نمود.
رمان هايي از اين دست به طرح مسايل اجتماعي با ديدي انتقادي مي پردازد و در عين حال نقطه نظرهاي بخصوصي را مطرح مي كنند. در آن بخشي از مشكلات و معضلات اجتماعي به طريقي به نمايش در مي آيد و ناروايي هاي اجتماعي را نمايانده و به اعتراض بر ضد آنها برمي خيزد.
نويسنده در رمانهاي زن از دنده چپ و ساردين ها در ضمن به اعتراض بر ضد نظام سياسي جامعه سومالي، كه تحت حاكميت استبدادي يك ژنرال است نظر دارد.
از نمونه رمان هاي ايراني- در اين نوع مي توان از «علويه خانم» و بويژه «حاجي آقا» اثر صادق هدايت نام برد.
فرح از زبان شخصيت اول داستان مي گويد: بلاتكليفي و حدس و گمان كليد موفقيت ژنرال هاست.
در برخي از مثال ها و وقايع آثار فرح،  به نظر مي آيد كه داستان او مستند باشد، پيام و منظور نويسنده در توصيف هاي او هنگامي كه رفتار مرد را با زن و اطاعت زن از شوهرش را تشريح مي كند، كاملاً واقعي به نظر مي آيد.
ابلا مي گويد: «زن نبايد به مبارزه و مقابله با مرد بپردازد. زن بايد تسليم باشد و هرگز درصدد نافرماني برنيايد(كتاب زن از دنده چپ ص ۹۶) از اين رو، زن به عنوان كالايي در تبادل تجاري عرضه مي گردد.»
در جاي ديگر ذكر مي كند: «چه فرقي است بين دختر و كالاهاي داخل مغازه؟ البته كه هيچ فرقي نيست».
نويسنده در رمان هاي «زن از دنده چپ» و «ساردين ها»، به آداب و رسوم اجتماعي، سنت ها، عادات، خرافات و باورهاي جامعه سومالي پرداخته و اين آداب و رسوم را با جزيي ترين گوشه ها و ريزه كاري هاي آن توصيف كرده است. هر دو اين كتابها طرفدار حقوق زن هستند.
در هر دو اينها فرهنگي حاكم و غالب در جوامعي مانند سومالي، كه در اكثر نقاط گيتي در حال نابودي است، با فرهنگي فراگير در جهان پيشرفته درگير است. در ميان اين كشمكش هاست كه شخصيت  هايي به پا مي خيزند و در رويدادهاي واقعي شركت مي كنند.
آثار نامبرده فرح، به مانند آن است كه تقريباً صحنه هايي حقيقي دارند و بر محيط و زمينه هاي واقعي جاري اند و گاهي تنها به همين صحنه و محيط زمينه اكتفا مي شود و رويدادهاي داستان در آن تكوين مي يابد. در داستان هايي از اين نوع گاه يك شخصيت مهم نقش اصلي را دارد.
در چنين رمان هايي طنز تلخي با داستان گره خورده و اشكال گوناگون و مختلفي از اين اختلاط ارائه مي شود.
ابلا، پس از پيمودن فراز و نشيب هاي بسيار، پس از به دست آوردن تجربه هاي تلخي از زندگي، به حكم تكامل نيروهاي بالنده بشري، ديگر نمي تواند برخي از ارزش هاي سنتي جامعه خود را بپذيرد. پس به نتايج نو و تازه تري دست مي يابد و در نهايت با اين نوع خطر كردن هاست كه انسان مي تواند چشم به راه نجات بشريت باشد و البته بايد به ياد داشته باشيم كه تجربه  اندوزي از همه تلاش ها و ريسك ها و شهامت  به خرج دادن هاست كه افرادي مثل ابلا قهرمان داستان با جرأت كافي طغيان عليه سنت ها و آداب و رسوم نادرست مي كنند- زيرا در جستجوي شرايطي بهتر و والاتر هستند، شرايطي كه به شكل آگاهي اجتماعي و تعهد سياسي متبلور مي گردد. از اين رو چشم اميد خواننده آفريقايي به شخصيت ابلا قهرمان داستان دوخته مي شود، ابلايي كه از زندگي و تجربه هاي آن مبارزه را آ موخته است.
چهره به يادماندني ديگر رمان زن از دنده چپ شوهر ابلاست و نقطه نظر اوست كه معتقد است تلاش در راه غناي انديشه ملت و تعليمات كودكان براي رژيمهاي ديكتاتوري مهم نيست.
همين نكته در كتاب ديگرش «ساردين ها» مورد بحث قرار مي گيرد.«ساردين ها» رمان ديگر نور الدين فرح است كه در زمان حكومت ژنرال سعيد بار، وقتي نويسنده در خارج از كشورش در تبعيدخود خواسته بسرمي برده نوشته شده است.
دراين رمان مي بينيم كه ژنرال ديكتاتور نه تنها تمايلي به آگاهي اجتماعي و وضع مردم ندارد، بلكه به عكس در جهت خلاف آن تلاش هاي گسترده اي انجام مي دهد.

سايه روشن ادبيات
ادبيات مرده
قاسم كشكولي، داستان نويس معاصر گفت: فعلاً اشتياقي به چاپ مجموعه داستان يا رمان ندارم، چون به گمانم كتاب فضيلتي را به همراه نخواهد داشت. پس عكس العمل من هم در شرايطي چنين به نشانه اعتراض خواهد بود.
خالق رمان «ناهيد» در ادامه، پيرامون آخرين كتاب هايي كه مطالعه كرده است گفت: كتابي از علي محمد حق شناس خواندم و خوشم آمد. همين طور «علي عمو چنين گفت» به كوشش رحيم چراغي مجموعه داستان جالبي بود. ديگر كتاب هايي كه خوانده ام بيشتر تكراري و چاپ قديم بوده اند مثل «دلتنگي هاي نقاش خيابان چهل هشتم» اثر جي. دي. سالينجر.
نويسنده كتاب «زن در پياده رو راه مي رود» در آخر پيرامون آثار ادبي خلق شده سال هاي اخير، از سوي هنرمندان فارسي زبان، اضافه كرد:
شور و هيجان در آثار ادبي كمرنگ شده است و فرهنگ ما با بحران روبه روست. ادبيات كنوني ايران، به گونه اي «ادبيات مرده» است. اشتياقي كه در دهه هفتاد، ميان شاعران و نويسندگانمان ديده مي شد به واقع حذف شد و البته هم دليل عمده آن را مسئله و مشكل هاي اقتصادي مردم مي دانم. در يك كلام، افت اقتصادي مانع پيشرفت ادبيات خواهد شد.
007025.jpg

رحماندوست در حال تحقيق است
مصطفي رحماندوست، شاعر و نويسنده ادبيات كودك كه كتابهاي «گربه شاخت نزنه» و «لاك پشت» را در زمينه ادبيات كودك و مجموعه هاي انتشار «باغ و باد و گل»، «پرنده گفت به به»، «آسمان هنوز آبيست» و «پاييزي» را عرضه كرده است، علت غيبت موقت خود در صحنه ادبي كشور را چنين بيان مي كند: «چهار سال است درگير پروژه اي آموزشي- تحقيقاتي بوده ام كه اين كار در تيرماه ۸۲ به پايان رسيد. كار من طراحي و ساخت هشت بسته آموزشي براي كودكان شش ساله بود. هدف از اين پروژه كه با سرمايه گذاري وزارت  آموزش و پرورش انجام شد، پرورش خلاقيتهاي كودكان در مهدكودكها است.»
وي كه در حال حاضر مشغول تحقيق و بررسي در ادبيات فولكلور است مي گويد: «براي احياء يك بازي قديمي كودكانه اين روزها مشغول جستجو در مراكز و منابع و كتابهاي ادبيات فولكلور هستم.» به عقيده وي بخش اعظم اين جستجو مربوط به ادبيات فولكلوريك جهان است، چون فولكلور ايران ضعيف است. البته مواردي معدود مثل بازي با دو دست در ادبيات فولكلور ايران يافت مي شود. در همين زمينه اخيراً از رحماندوست مجموعه داستاني با عنوان «بازي مادر با انگشت بچه ها» در مجله دوست به چاپ رسيده است.
وي در مورد فعاليتهاي آينده اش مي گويد:«قصد دارم «ترجمه باران» را به اتمام برسانم. اين كتاب كه توسط محراب قلم عرضه مي شود، محتواي قرارداد آن به شكلي است كه هر ناشري، حتي به طور همزمان مي تواند آن را منتشر كند.»
«شعر گفتار» از زبان ناصر صدر
نخستين همايش «شعر گفتار» به همت تشكل غيردولتي «كانون سياوشان» در سالن اجتماعات كتابخانه عارف قزويني برگزار شد.
در اين همايش فرياد شيري، محمد محمدي و عليرضا آدينه، از شاعران حوزه شعر گفتار به ارائه مقاله و قرائت تعدادي از آثار خود پرداختند. همچنين در اين همايش «دكتر ناصر صدر»، شاعر و محقق قزويني با ايراد سخناني، به سير شكل گيري شعر گفتاري پرداخت.
در ادامه، جمعي از شاعران مثل سعيد عاشقي و علي سهرابي برنامه  شعرخواني داشتند.
لازم است بدانيم، شعر گفتار، در تعريفي موجز، شاخه اي از شعر سپيد است كه از ويژگي هاي عمده آن، مي توان به سادگي، بي تكلفي و نزديك بودن زبان شعر، به زبان عاميانه اشاره كرد.
شعر مادر در فرهنگسراي جوان
دومين جشنواره سراسري ادبي «شعر مادر» در فرهنگسراي «جوان» برگزار شد. در جشنواره ادبي «شعر مادر» جوانان با رويكردي به زندگي حضرت زهرا (س) به وصف مادر و جايگاه خاص اين شخصيت در جامعه مان پرداختند. فرهنگسراي «جوان» روز سه شنبه ۲۸ مرداد ماه، از ساعت ۱۷ تا ۲۰ برنامه خود را به جشنواره سراسري ادبي اختصاص داد و در تالار شهيد مطهري، شاعراني مانند: عبدالجبار كاكايي، حميدرضا شكار سري، عليرضا قزوه، محمود شاهرخي، مشفق كاشاني و اسماعيل اميني حضور داشتند.
از ديگر برنامه هاي جنبي «جشنواره جوان» برگزاري مسابقه هاي مختلف شعر است كه در آ ينده برگزار خواهد شد.
نامه از يك دوست
با عرض سلام، ادب و احترام
روز پنج شنبه ۲۳ مرداد ماه در ستون «سايه روشن ادبيات»روزنامه وزين همشهري، خبري از من درج شده است با عنوان «نشر مركز و اقدامي بعيد» اما در متن خبر، هيچ اشاره اي به نشر مركز و اقدام بعيدش وجود ندارد!
به همين دليل،؛ گمان مي كنم بايد اين توضيح مختصر را بدهم تا رفع ابهام بشود؛ خبرنگار محترم همشهري، طي تماس تلفني، از من پرسيد: ضعيف ترين كتابي كه اخيراً خوانده اي، كدامست؟ من هم بي درنگ به ياد مجموعه داستاني افتادم كه توسط نشر «مركز» چاپ شده است. بعد، ضمن اشاره اي فهرست وار به ضعف هاي عديده آن كتاب (البته به زعم خودم)، گفتم از نشر مركز بعيد است كه پس از انتشار اين همه آثار ارزشمند در حيطه هاي مختلف، دست به چاپ چنين كتابي زده باشد.
اما با حذف اين بخش از حرفهاي من(حالا به هر دليلي)، تيتر خبر كاملاً بي معني و مبهم شده است. خواهشمندم در صورت امكان، اين توضيح را درج فرماييد.
محسن فرجي

ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
علم
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |