پنج شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۴۳- Aug, 21, 2003
مختصات دنياي آينده در نگاه مانوئل كاستلز و آلوين تافلر
هزاره هراس
زير ذره بين
روياي روشنگري، ا ز اين قرار كه عقل و علم مشكلات بشر را حل خواهد كرد، در دسترس مان است. با وجود اين شكافي هولناك ميان توسعه تكنولوژيك بيش از حد وتوسعه نيافتگي اجتماعي ما وجود دارد.
006975.jpg
م . مهرجو
اشاره:
سرعت شتابناك تكنولوژيهاي ارتباطي، مختصاتي را براي هزاره سوم رقم زده كه اعجاب برانگيز و در عين حال موجب سرگشتگي آدمي بوده است.
هزاره اي كه شايد بتوان از آن به متناقض ترين دوران بشر تعبير كرد چرا كه از يك سو با تروريسم جهاني آغاز شده و از ديگر سو با ميل روزافزون مردمان سياره براي دمكراسي تداوم يافته است. از اين سبب انسان امروز در برزخ ميان هراس و اميد است.
مطلب زير با نگاهي به ديدگاههاي آلوين تافلر و مانوئل كاستلز به بررسي مختصات آينده بشر مي پردازد.
جهاني نو در اين پايان هزاره در حال شكل گيري است. اين جهان در حدود اواخر دهه ۱۹۶۰ و نيمه دهه ۱۹۷۰ بر اثر تقارن تاريخي سه فرايند مستقل پديدار شد. انقلاب تكنولوژي اطلاعات، بحران هاي اقتصادي سرمايه داري و دولت سالاري و تجديد ساختار متعاقب آنها و شكوفايي جنبش هاي اجتماعي فرهنگي، همچون آزادي خواهي، حقوق بشر، فمينيسم و طرفداري از محيط زيست. تعامل ميان اين فرايندها و واكنش هايي كه به آن دامن زدند، يك ساختار نوين اجتماعي و مسلط، يعني فرهنگ مجازي واقعي را به عرصه وجود آورد. منطق نهفته در اين اقتصاد، اين جامعه و اين فرهنگ، زيربناي كنش و نهاهاي اجتماعي در سرتاسر جهاني به هم پيوسته است... از ديگر سو تكنولوژي هاي نوين اطلاعات با فراهم آوردن ابزار شبكه سازي، ارتباطات راه دور، ذخيره پردازش اطلاعات، فردي شدن هماهنگ كار و تمركز وتمركززدايي همزمان تصميم گيري، در كمك به پيدايش اين سرمايه داري احيا شده و انعطاف پذير نقشي كارساز ايفا كردند.
شبكه هاي سرمايه، نيروي كار، اطلاعات و بازارها از طريق تكنولوژي، كاركردهاي مردم و مناطق ارزشمند را در گوشه و كنار خيابان به يكديگر پيوند زدند و در عين حال جمعيت ها و سرزمين هايي را كه از لحاظ پويايي سرمايه داري جهاني فاقد ارزش و فايده بودند، از شبكه خود بيرون راندند... براي نخستين بار در تاريخ، تمامي سياره پيرامون يك مجموعه عمدتاً مشتركي از قوانين اقتصادي سازمان يافته است. اما اين سرمايه داري با آنچه در دوران انقلاب صنعتي شكل گرفت، يا آن سرمايه داري كه در دوران ركود دهه ۱۹۳۰ و جنگ جهاني دوم به شكل طرفداري از عقايد اقتصادي كينز و رفاه گرايي اجتماعي پديد آمد، متفاوت است. اين نوع سرمايه داري در رسيدن به اهداف خود سرسخت است اما به لحاظ انعطاف پذيري در استفاده از وسيله قابل قياس با اسلاف خود نيست. اين سرمايه داري مبتني بر اطلاعات است و براي توليد ثروت و تصاحب اختصاصي آن متكي است بر بهره وري ناشي از نوآوري و توان رقابت با گرايش به جهاني شدن. اين سرمايه داري بيش از هميشه در فرهنگ ريشه دارد و مجهز به تكنولوژي است. اما اين بار فرهنگ و تكنولوژي هر دو به توانايي اثر گذاري دانش اطلاعات- در يك شبكه تكرار شونده مبادلات به هم پيوسته جهاني- بر دانش و اطلاعات متكي هستند. بر اين باورم كه يكي از مؤلفه هاي مهم در سالهاي پاياني قرن بيستم در حول جنبش هاي اجتماعي رقم خورده است. تقريباً همزمان با شروع تحولات تكنولوژيك در اواخر دهه ۱۹۶۰، جنبش هاي اجتماعي قدرتمند تقريباً به طور همزمان در سراسر جهان صنعتي سربرآوردند، نخست در ايالات متحده و فرانسه و سپس در ايتاليا، آلمان، اسپانيا، ژاپن، برزيل، مكزيك و چكسلواكي، كه پژواك ها و واكنش هايي نيز در بسياري از كشورهاي ديگر به همراه داشت... البته اين جنبش ها از لحاظ سياسي شكست خوردند زيرا مانند اكثر جنبش هاي آرمانشهري در تاريخ هيچگاه مدعي پيروزي سياسي نبودند. اما با افزايش تاريخي بهره وري محو شدند و بسياري از عقايد و برخي از روياهايشان در جوامع جوانه زد و به بار نشست و در قالب نوآوري هاي فرهنگي شكوفا شد كه تا نسل هاي آينده نيز سياستمداران و ايدئولوگها با آن در ارتباط خواهند بود. از اين جنبش ها عقايدي سربرآورد كه منبع طرفداري از محيط زيست، فمينيسم، دفاع از حقوق بشر، برابري قومي و دموكراسي مردمي گرديد. جنبش هاي فرهنگي دهه ۱۹۶۰ و اوايل دهه ۱۹۷۰، در مهر تأييد زدن بر استقلال فردي در برابر سرمايه و دولت، مجدداً بر سياست هويت تأكيد كردند. وقتي كه بحران مشروعيت نهادهاي عصر صنعتي معناي سياست  دموكراتيك را دچار ابهام كرد، اين عقايد راه را بر تشكيل انجمن هاي فرهنگي در دهه ۱۹۹۰ هموار ساخت.
جامعه نو وقتي پديدار مي شود كه شاهد دگرگوني ساختاري در روابط توليد، روابط قدرت و در روابط تجربه باشيم. روابط توليد هم از لحاظ اجتماعي و هم به لحاظ فني دگرگون شده است. مطمئناً اين روابط سرمايه داري هستند اما آن گونه سرمايه داري كه به لحاظ تاريخي خصلتي متفاوت دارد و من آن را سرمايه داري اطلاعاتي مي نامم.
بهره وري و توان رقابت، فرايندهاي مسلط اقتصادي اطلاعاتي- جهاني هستند. بهره وري در اصل از نوآوري توان رقابت از انعطاف پذيري سرچشمه مي گيرد. به اين ترتيب، شركتها، مناطق، كشورها و هر گونه واحد اقتصادي مناسبات توليدي خود را به سمت به حداكثر رساندن نوآوري و انعطاف پذيري سوق مي دهند. تكنولوژي اطلاعات و توان فرهنگي براي استفاده از آن، در موقعيت كاركرد جديد توليد نقشي اساسي دارند. علاوه بر اين نوع جديدي از سازمان و مديريت كه هدف آن سازگاري و هماهنگي همزمان است، اساس مؤثرترين سيستم عامل قرار مي گيرد كه نمونه آن همان چيزي است كه بنگاه شبكه اي ناميده  مي شود.
از سوي ديگر تأثيرات اين تحولات جهاني بر مناسبات طبقات اجتماعي به يكسان عميق و پيچيده است. اما پيش از برشمردن اين تأثيرات، لازم است بين معاني متفاوت مناسبات طبقاتي تمايز قائل شويم. يك رويكرد بر اساس نظريه لايه بندي اجتماعي بر نابرابري  اجتماعي از حيث درآمد و جايگاه اجتماعي تأكيد مي ورزد. از اين ديدگاه ويژگي سيستم جديد گرايش به افزايش نابرابري اجتماعي و قطبي شدن است، يعني رشد همزمان بخشهاي فوقاني و زيرين مراتب اجتماعي اين امر از سه ويژگي منتج مي شود: الف. تمايزي بنيادين ميان نيروي كار خود- برنامه ريزي مولد و نيروي كار عمومي و بي ارزش ب. فردي شدن نيروي كار كه سازمان جمعي آن را سست مي كند و از اين رو ضعيف ترين بخش هاي نيروي كار را به حال خود رها مي كند و پ. زوال تدريجي دولت رفاه، تحت تأثير فردي شدن، نيروي كار، جهاني شدن اقتصاد و از مشروعيت افتادن دولت و به اين ترتيب، برچيدن تور ايمني مردمي كه نمي توانند شخصاً گليم خود را از آب بيرون بكشند. مقايسه داده ها نشان مي دهد كه به طور كلي در همه جوامع شهري، اكثر مردم و يا خانواده هايشان، حتي در محلات فقير و در كشورهاي فقير براي گرفتن دستمزد كار مي كنند. پرسش اين است: چه نوع كاري براي چه نوع دستمزد و تحت چه شرايطي؟ آنچه دارد اتفاق مي افتد اين است، توده نيروي كار عمومي در مجموعه متنوعي از مشاغل در حال گردش است كه به نحو فزاينده اي به مشاغل اتفاقي تبديل مي شوند و ناپيوستگي زيادي بر آن حاكم است. بنابر اين، ميليونها نفر پيوسته جذب كار شده يا بيكار مي شوند و غالباً در فعاليت هاي غيررسمي و بسياري از آنان در بخش توليد اقتصادي جنايي وارد مي شوند. علاوه بر اين، از دست دادن رابطه اي پايدار با اشتغال، قدرت ضعيف چانه زني بسياري از كارگران موجب افزايش بحرانهايي عمده در زندگي خانواده هايشان شده است: از دست دادن موقت شغلي، بحران هاي شخصي، بيماري، اعتياد به مواد مخدر- الكل، از دست دادن توانايي  كار، از دست دادن دارايي، از دست دادن اعتبار. بسياري از اين بحران ها با يكديگر مي پيوندند و مارپيچ نزولي حذف اجتماعي را ايجاد مي كنند و به سمت چيزي حركت مي كنند كه من «سياه چاله هاي سرمايه داري اطلاعاتي» ، ناميده  شده و گريز از آن، به زبان آمار، دشوار است.
مسلماً هر كسي كه بر فرايندهاي توليد سلطه دارد، غالباً توليدكنندگان فردي و نيز توده هاي كارگران عمومي را مورد سوء استفاده و استثمار قرار مي دهد. با وجود اين، تقسيم نيروي كار، فردي شدن كار، انتشار سرمايه  در مدارهاي جريانهاي مالي جهاني به همراه يكديگر باعث زوال تدريجي ساختار طبقاتي جامعه صنعتي شده است. شكاف هاي اجتماعي بنيادين و واقعي عصر اطلاعات عبارتند از: نخست، تجزيه دروني نيروي كار به دو بخش توليد كنندگان اطلاعاتي و نيروي كار عمومي جايگزين شونده. دوم، حذف اجتماعي بخش مهمي از جامعه متشكل از افراد مطرود كه ارزش آنها به عنوان كارگر- مصرف كننده به پايان رسيده و اهميت شان به عنوان مردم ناديده گرفته شده است و سوم، جدايي منطق بازار شبكه هاي جهاني سرمايه از تجربه انساني زندگي كارگران.
روابط قدرت و فرايندهاي اجتماعي نيز در حال دگرگوني است. دگرگوني اصلي مربوط مي شود به بحران دولت- ملت به مثابه يك هويت مستقل و بحران دموكراسي سياسي مربوط به آن، به گونه اي كه در دو قرن گذشته بر ساخته شده است. از آنجا كه دستورات دولت را نمي توان تمام و كمال اجرا كرد و از آن جا كه به برخي از وعده هاي اساسي آن كه در دولت رفاهي ريشه دارد نمي توان جامه عمل پوشاند. اقتدار و مشروعيت دولت هر دو مورد چند و چون قرار مي گيرد. از آنجا كه دموكراسي متكي به نمايندگي عامه مردم بر تصور يك پيكره مستقل استوار است، در هم ريختن مرزهاي استقلال به عدم قطعيت در فرايند نمايندگي اراده مردم مي انجامد. جهاني شدن سرمايه، چندسويگي نهادهاي قدرت و تمركز زدايي از اقتدار به نفع دولت هاي منطقه اي و محلي باعث ايجاد يك هندسه جديد قدرت مي شود كه شايد خود به ايجاد شكل جديدي از دولت، يعني دولت شبكه اي منجر شود.
از آنجا كه سياست به يك تئاتر تبديل مي شود و نهادهاي سياسي بيشتر به آژانس هاي چانه زني مي مانند تا پايگاه هاي قدرت، شهروندان سراسر جهان به گونه اي تدافعي واكنش نشان مي دهند و به جاي سپردن اراده خود به دست دولت بر آنند تا از گزند آن در امان باشند. به يك معنا، نظام سياسي از قدرت تهي مي شود، اما از نفوذ نه.
واضح است كه نبردهاي فرهنگي نبردهاي قدرت در عصر اطلاعات هستند. اين نبردها عمدتاً در رسانه ها و يا از طريق آنها صورت مي گيرد، اما رسانه ها صاحبان قدرت نيستند. قدرت به مثابه توانايي تحميل رفتار، در شبكه اي مبادله اطلاعات و به كارگيري ماهرانه نمادها نهفته است كه كنشگران اجتماعي، نهادها وجنبش هاي فرهنگي را از طريق نمادها، سخنگويان و تقويت كنندگان فكري به هم مرتبط مي سازد. در درازمدت، واقعاً مهم نيست چه كسي بر سر قدرت است زيرا توزيع نقش هاي سياسي گسترده و گردشي مي شود. ديگر نخبگان قدرت پايدار وجود ندارند. اما در عوض نخبگاني وجود دارندكه در طي دوره معمولاً كوتاه قدرت خود شكل گرفته اند و در آن از جايگاه سياسي ممتاز خود براي دستيابي پايدارتر به منابع مادي و روابط اجتماعي بهره  مي برند. فرهنگ به مثابه منبع قدرت و قدرت به مثابه منبع سرمايه، زيربناي سلسله مراتب اجتماعي جديد عصر اطلاعات است.
تغييرات در عرصه هاي ديگر، دگرگوني در روابط تجربه است كه عمدتاً پيرامون بحران پدرسالاري دور مي زند كه ريشه باز تعريف عميق خانواده روابط زن و مرد، جنسيت و از اين رو شخصيت است. اقتدار پدرسالارانه هم به دلايل ساختاري (مرتبط با اقتصاد اطلاعاتي) و هم به دليل تأثير جنبش هاي اجتماعي(فمينيسم، مبارزان زنان) در اكثر نقاط جهان مورد چالش قرار گرفته است، البته به شكل ها و با شدت مختلف و بسته به ظرف و زمينه هاي فرهنگي- نهادي. آينده خانواده نامطمئن است، اما آينده پدرسالاري نه. پدر سالاري تنها تحت حمايت دولت هاي اقتدارگرا و بنيادگرايي ديني امكان حيات مي يابد.
بسيار محتمل است كه با گسترش مبارزان زنان، و با آگاهي فزاينده آنان از سمتي كه برايشان مي رود، چالش جمعي آنان عليه نظم پدرسالاري خصلتي عمومي بيابد.
بنيادي ترين دگرگوني روابط تجربه در عصر اطلاعات گذار آنها به الگويي از تعامل اجتماعي است كه عمدتاً به وسيله تجربه واقعي اين ارتباط ساخته مي شود. امروزه، مردم به جاي پيروي از مدل هاي رفتاري، شكل هاي معاشرت را خود ايجاد مي كنند... زمان بي زمان به معناي گرايش اجتماعي به سمت نابودي زمان به دست تكنولوژي، جايگزين منطق زمان ساعتي عصر صنعتي مي شود. سرمايه در گردش است. قدرت حاكم است، و ارتباط الكترونيكي از طريق جريانهاي مبادلات ميان مناطق برگزيده و دوردست به گردش درمي آيد، در حالي كه تجربه پراكنده همچنين محدود به مكانهاست، تكنولوژي زمان را در لحظات اندك و تصادفي متراكم مي كند و به اين ترتيب توالي را از جامعه مي زدايد و تاريخ را تاريخ زدايي مي كند. جامعه شبكه اي با منزوي كردن قدرت در فضاي جريانها، فراهم آوردن امكان فرار سرمايه از زمان و محو تاريخ در فرهنگ امور گذرا، روابط اجتماعي را بي روح مي سازد و فرهنگ مجاز واقعي را به جاي آن مي نشاند. اجازه بدهيد توضيح دهم. در سراسر تاريخ فرهنگ ها را مردمي كه مكان و زمان مشتركي داشتند پديد آوردند، تحت شرايطي كه روابط توليد قدرت و تجربه آن را تعيين كرده و طرح هاي مردم آن را تغيير داده است، مردمي كه براي تحميل ارزش ها و هدف هاي خود بر اجتماع با يكديگر مي جنگيدند. به اين ترتيب، صورت بنديهاي مكاني و ز ماني نقشي حياتي در معناي هر فرهنگ و در تكامل متفاوت آنها داشتند. در پارادايم اطلاعاتي، فرهنگ جديدي به يمن كنار گذاشتن مكان ها و نابودي به دست فضاي جريانها و زمان بي زمان پديدار شده است: فرهنگ مجاز واقعي.
انقلاب تكنولوژي اطلاعات پتانسيل تحولزاي خود را شدت خواهد بخشيد. تكميل يك شاهراه اطلاعاتي و ارتباط تلفني، موبايل و قدرت كامپيوتر شاخص هاي قرن بيست و يكم خواهند بود كه قدرت اطلاعات را غيرمتمركز و پخش وعده هاي سيستم چندرسانه اي را متحقق و لذت ارتباط دو سويه را افزايش خواهد داد. علاوه بر اين قرن شكوفايي كاملا انقلاب ژنتيك خواهد بود.
در گستره جغرافياي سياسي، دولت- ملتها به بقاي خود ادامه خواهند داد، اما استقلال آنها چنين نخواهد بود. آنها در شبكه هاي چند سويه با يكديگر متحد خواهند شد، با هندسه متغيري از تعهدات، مسئوليت ها، ائتلاف ها و وابستگي ها. برجسته ترين ساختار چند سويه اتحاديه اروپا خواهند بود كه منابع تكنولوژيك و اقتصادي اكثر، اما نه همه، كشورهاي اروپايي را گرد هم خواهد آورد: روسيه احتمالاً به دليل ترس هاي تاريخي غرب كنار گذاشته خواهد شد و سوئيس نيز براي حفظ موقعيت خود به عنوان بانكدار جهان مي بايد منطقه ممنوعه اعلام شود. اما اتحاديه اروپا در حال حاضر، فاقد يك طرح تاريخي براي ساختن جامعه اروپايي است. اين اتحاديه اساساً يك ساختار دفاعي به نمايندگي از تمدن اروپايي براي پرهيز از تبديل شدن به يك مستعمره اقتصادي آسياييها و آمريكايي هاست. دولت- ملتهايي اروپايي پابر جا خواهند ماند و براي منافع فردي خود در چارچوب نهادهاي اروپايي(كه به آن نيازمند خواهند بود اما به رغم گفتار فدراليستي شان نه اروپاييان و نه دولتهايشان آن را آرزو نخواهند كرد) پيوسته به چانه زني خواهند پرداخت؛ سرود غير رسمي اروپا(«سرود شادي» بتهوون) همگاني است، اما لهجه آلماني آن ممكن است نمود بيشتري داشته با شد. براي مراقبت از سرزمين هاي كره زمين در صورت لزوم، نيروهاي موقت پليس بين المللي براي مداخله در مناطق ناآرام ايجاد خواهد شد. براي مثال در پاييز ۱۹۹۶، دولت كلينتون ايجاد يك نيروي واكنش سريع آفريقايي وابسته به سازمان ملل را كه تأمين سلاح و آموزش آن در ايالات متحده و سرمايه مالي آن را ايالات متحده، اتحاديه اروپا و ژاپن تأمين مي كردند، به چندين كشور افريقايي و سازمان وحدت آفريقا پيشنهاد كرد. اين پيشنهاد راه به جايي نبرد اما شايد نمونه آشكاري از ارتش هاي بين المللي آينده باشد كه آماده اند آرامش شبكه هاي جهاني را حفظ و يا از نسل كشي، نظير آنچه در رواندا روي داد جلوگيري كنند: ابهام چند سويگي در اين نقش دوگانه مداخله بين المللي نهفته است.
اگر تحليل هاي فوق درست باشد، مسائل امنيتي جهاني احتمالاً تحت سيطره سه مسأله مهم قرار خواهد گرفت: اولين مسئله تنش فزاينده در حوزه اقيانوس آرام است؛ چرا كه چين قدرت جهاني خود را به رخ مي كشد، ژاپن وارد دور ديگري از خود بزرگ بيني جنون آميز ملي مي شود و كره، اندونزي و هند در برابر هر دو واكنش نشان مي دهند.
موضوع دوم، احياي قدرت روسيه نه تنها به عنوان يك ابر قدرت هسته اي، بلكه به عنوان كشور نيرومندتري است كه ديگر تحقير را تاب نمي آورد. شرايط ورود يا عدم ورود روسيه پس از كمونيسم به اين سيستم چند سويه مديريت مشترك جهاني، هندسه آتي اتحاديه هاي امنيتي را تعيين خواهد كرد. سومين مسئله امنيتي كه شايد كارسازترين آنها باشد احتمالاً امنيت كلي جهان را براي مدتي طولاني تعيين خواهد كرد. اين مسأله به شكلهاي جديد جنگ مربوط مي شود و افراد، سازمانها و دولتهايي از آنها استفاده خواهند كرد كه اعتقاداتشان راسخ و ساز و برگ نظامي شان ضعيف است اما قادرند به تكنولوژيهاي نوين ويرانگر دست يابند و نقاط آسيب پذير جوامع ما را پيدا كنند. گروههاي جنايي همچنين ممكن است از سر ناچاري به رويارويي هاي شديد دست يابند و نقاط آسيب پذير جوامع ما را پيدا كنند. گروه هاي جنايي همچنين ممكن است از سر ناچاري به رويارويي هاي شديد دست يازند، همان گونه كه كلمبيا در دهه ۱۹۹۰ آن را تجربه كرد. مردم نيز به نحو فزاينده اي از سرسراهاي قدرت دور شده و خواهند شد و از نهادهاي در حال فرو ريختن جامعه مدني ناراضي خواهند بود و مردم در كار و زندگي خود منفرد خواهند شد و معناي خود را بر اساس تجربه خود خواهند ساخت و اگر بخت با آنان همراه شود و خانواده خود را كه در اقيانوس  مواج جريانهاي ناشناخته و شبكه هاي مهار نشدني همچون تخته سنگي مأمن آنهاست، بازسازي خواهند كرد. آنها وقتي در معرض تهديدهاي جمعي قرار بگيرند، پناهگاههاي جمعي خواهند ساخت، كه از آنجا پيشگويان شايد آمدن خدايان جديد را بشارت دهند.
سخن آخر
قرن بيست و يكم قرني تاريك نخواهد بود. نعماتي را نيز كه شگفت انگيزترين انقلاب تكنولوژيك تاريخ به اكثر مردم نويد داده است به آنان ارزاني نخواهد داشت. چه بسا ويژگي  آن سردرگمي آگاهانه باشد.
با اين همه پرسش چه بايد كرد؟ پيش روي ما ست. و هر بار كه روشنفكري كوشيده است تا به اين پرسش پاسخ گويد و پاسخ را جدا عملي كند فاجعه به بار آمده است. اين موضوع بويژه درباره اوليانوف نامي در سال ۱۹۰۲ صدق مي كرد. به اين ترتيب در حالي كه مطمئناً مدعي شايستگي خود براي اين مقايسه نيستيم، از پيشنهاد هر گونه درمان بيماري هاي جهانمان اجتناب خواهيم ورزيد.
وعده عصر اطلاعات، آزادسازي ظرفيت توليد بي سابقه توسط قدرت ذهن است. من مي انديشم، پس من توليد مي كنم. با اين كار، فراغت كافي براي آزمايش معنويت، و فرصت آشتي با طبيعت خواهيم داشت، بي آنكه رفاه مادي فرزندانمان را قرباني كرده باشيم. روياي روشنگري، ا ز اين قرار كه عقل و علم مشكلات بشر را حل خواهد كرد، در دسترس مان است. با وجود اين شكافي هولناك ميان توسعه تكنولوژيك بيش از حد وتوسعه نيافتگي اجتماعي ما وجود دارد. اقتصاد، جامعه و فرهنگ ما بر پايه منافع ارزش ها، نهادها و سيستم هاي باز نمود ساخته شده اند كه به طور كلي خلاقيت جمعي را محدود، محصول تكنولوژي اطلاعات را مصادره، و انرژي ما را در يك رويارويي خود ويرانگر به انحراف مي كشاند. اين وضعيت شايسته آدمي نيست. در طبيعت آدمي هيچ شر ابدي نيست. هيچ چيز نيست كه نتواند آن را با عمل اجتماعي آگاهانه و هدفمند كه از پشتيباني اطلاعات و مشروعيت برخوردار است تغيير داد. اگر مردم آگاه و فعال باشند و در سراسر جهان با يكديگر ارتباط برقرار كنند، اگر شركتها مسئوليت خود را برعهده گيرند، اگر رسانه ها پيام آور باشند نه پيام، اگر كنشگران سياسي در برابر بدگماني واكنش  نشان دهند، و ايمان به دموكراسي را احيا كنند، اگر فرهنگ از روي تجربه بازسازي شود اگر آدميان همبستگي نوع بشر را در سراسر كره حس كنند، اگر ما همبستگي نسل ها را با زندگي هماهنگ با طبيعت نشان دهيم، اگر پس از برقراري صلح در ميان خود راهي كاوش درون خويشتن شويم.
اگر همه اينها با تصميم هشيارانه، آگاهانه و مشترك ما ممكن شود، اگر هنوز وقتي باشد، شايد آن گاه، شايد در نهايت بتوانيم زندگي كنيم و بگذاريم زندگي كنند، عشق بورزيم و محبوب كسان باشيم.

نگاه امروز
طنز پايان
006980.jpg
هادي محمودي سرابي
«پايان تاريخ» و فرضيه تناهي پيشرفت به سوءتفاهم هايي جديد منجر شده است: هگل غايت پيشرفت را در حكومت پروسي مي ديد. بدين معني كه سير تاريخ را به جاي آن كه به آينده فراتابد، در حال پايان داد. وي فرايند تكامل گذشته را شناخت اما به نحوي عجيب منكر آن در آينده شد. اما از لغزش هگل بالاتر،سخن دانشمند نامي دوران ويكتوريا، «آرنولدو گبي» بود كه در گفتار آغازين خود در مقام استادي كرسي تاريخ جديد در دانشگاه آكسفورد به سال ۱۸۴۱، تاريخ جديد را آخرين مرحله تاريخ بشري برشمرد.
«فرانسيس فوكوياما» نظريه پرداز آمريكايي نيز اين نظريه را مطرح مي كند كه با شكست كمونيسم تاريخ جهان به هدف و پايان خود رسيده و دموكراسي ليبرال به عنوان تنها سيستم اساسي ابقا شده است. فوكوياما در دكترين سياسي خود تمام مشخصات مدني را كه در واقع مايه زوال و افول تمدن غرب خواهد بود به عنوان ابزار دوام و استمرار حيات سرمايه داري برمي شمارد.
وي مي كوشد تا با به كارگيري زور اين پايان را به تعويق اندازد و با ترسيم چهره اي ديگر از اين پايان به جاي نگراني، اميد و تحرك ايجاد كند. اما پويايي چنين رويكردي در عصر پايان بسيار تصنعي و ساختگي به نظر مي رسد. البته اين ادعاي بزرگي است اما...
ماركس اما بر خلاف هگل ظهور «جامعه بي طبقه» خود را در «حال» پايان نمي دهد و آن را به «آينده» موكول مي كند و شايد بتوان مدعي شد كه همين مسئله ماركس را از افترا و اتهام به هوچي گري فلسفي مي رهاند. هر چند كه در عمل، كمونيسم سقوط كرده اما از لحاظ فلسفي هنوز زمان براي ماركسيسم محفوظ است و يك ماركسيست به راحتي مي تواند ادعا كند كه درست به محض فراهم شدن شرايط لازم و كافي، جامعه ايده آل ماركس به منصه ظهور خواهد رسيد. لذا پيش بيني ماركس به لحاظ منطقي و اخلاقي آسيب ناپذيرتر از نظريه هاي مداحانه و تسلي دهنده هگل و فوكوياماست.
«ژان بودريار» نيز در گفتگويي، توصيف و تحليلي عالي از تجربه شخصي خود از توهم پايان در جهان ارائه مي كند.
به هر حال اگر تحليل فوكوياما از «پايان»- كه به عقيده راقم اين سطور، «طنز پايان» بهترين تعبير براي روبكرد فوكوياماست- تسلا دهنده و ايجابي يا رضايت بخش است؛ تجربه شخصي بودريار از تنهايي(تراژدي پايان) سلبي يا نااميدكننده نيز نمي باشد، چرا كه او در اين تراژدي هرگز به پايان نمي رسد و چنين شرايطي از حيات تصنعي و موهوم را نيز تحت عنوان واقعيتي غيرقابل انكار و تجربه اي جذاب مي پذيرد، پاياني كه مدتهاي مديدي به طول مي انجامد و «پايان يافتن را پايان نمي دهد».
بنابر اين در هر دو صورت قضيه چه به شيوه ايجابي فوكوياما كه پايان را به شيوه خود توجيه مي كند و چه ژان بودريار كه جانب مذموم و سلبي آن را مد نظر قرار مي دهد؛ اين تناهي- يا پايان- هرگز به خط پايان نمي رسد و غروبي براي غرب نخواهد بود!!!؟
درست به همان صورتي كه فرانسيس فوكوياما كليت نظريه خود را از تناهي پيشرفت هگل اخذ مي كند، واضع نظريه بازگشت تاريخ يعني «آلن دوبنوا» اصول بنيادين دكترين خود را اسوالد اشپنگلر مي گيرد. او از زاويه اي به اين نظريه كه با طرد ليبراليسم و سوسياليسم بار ديگر آفتاب از مشرق زمين، اين مهد تمدن هزاره اول، طلوع خواهد كرد، نزديك مي شود. اما درست به همان اندازه كه به اين رهيافت نزديك مي شود از زاويه اي ديگر «با ايجاد تمايز ميان اروپا با ايالات متحده و اتحاد جماهير شوروي سابق و با كنار يكديگر نهادن جهان سوم و اروپا از نظر نوع منافع»، از حقيقت فاصله مي گيرد. بدين صورت كه اگر در دكترين فوكوياما و توهم پايان بودريار غروبي براي غرب و پاياني بر آن نخواهد بود، به نظر مي رسد تلاش آلن دوبنوا نيز بر آن استوار است تا در تجديد قوا و بقاي اروپا به همراه اتحاد با كشورهاي جهان سومي بكوشد.
اين در حالي ست كه تمدن غرب(بر اساس آنچه كه ما در اين بحث بدان اشاره كرديم) پيشاپيش بر مبناي مثلث اروپا- ايالات متحده آمريكا- و اتحاد جماهير شوروي سابق استوار شده و دليلي بر اين تمايز وجود ندارد.
به هر حال پوزخند تاريخ كتيبه «طنز پايان» را بر سر در پادشاهي پروس ثبت كرد، چرا كه اين بار هم «طنز پايان» بر دروازه ايالات متحده_ آن هم با كلمات درشت- تكرار خواهد شد.«تراژدي پايان» و «انحطاط شهر جهاني» اسوالد اشپينگلر، پاياني بر اين «تناهي» تسلي بخش و خواب شيرين ابديت خواهد بود.

علم
ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |