شنبه ۸ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۵۲- Aug, 30, 2003
چشم سنجاقك
بانوي داستان
دانشور
008355.jpg
طرح روي جلد سووشون كه به انگليسي ترجمه شده است

رسول آباديان
باور كنيد دلم نمي خواهد بگويم كه بانوي قصه نويسي ايران الان چند ساله است. همين جوري، بيخودي دلم هري مي ريزد پايين. دوست دارم خيلي سريع بروم سراغ كارهايش ولي قصد اين نوشته چيز ديگري است و من متأسفانه نمي توانم به خواننده مطلبم اطلاعاتي لازم ندهم. پس لازم است بنويسم كه سيمين دانشور متولد ۱۳۰۰ در شهر شيراز است و فرزند دكتر محمدعلي دانشور. مادرش قمر السلطنه حكمت مدير هنرستان دخترانه هنرهاي زيباي شيراز بود. دانشور در بيست و هفت سالگي مجموعه داستان آتش  خاموش را منتشر مي كند و بعد از آن آثار نوشتاري و ترجمه او پي در پي چاپ و عرضه مي شوند كه با ترتيب به اين شرح اند. سال ۱۳۲۸ ترجمه سربازي شكلاتي اثر جرج برنارد شاو، ۱۳۲۸ ترجمه دشمنان، مجموعه داستانهاي كوتاه آنتوان چخوف، ۱۳۲۲ ترجمه بئاتريس نوشته آرتور شنيتسلر، ۱۳۳۳ ترجمه كمدي انساني ويليام سارويان وداغ ننگ به قلم ناتانائل هاثورن، ۱۳۳۷ مجموعه داستانهاي هارول كورلندر با عنوان همراه آفتاب، ۱۳۴۰ انتشار مجموعه داستان شهري چون بهشت، ۱۳۴۷ ترجمه باغ آلبالو نوشته آنتوان چخوف و بالاخره ۱۳۴۸ رمان ماندگار سووشون از او دقيقاً  دو ماه قبل از مرگ همسرش جلال آل احمد به چاپ مي رسد. ۱۳۵۱ چهل طوطي، ۱۳۵۱ ترجمه بنال وطن اثر آلن پيتون، ۱۳۵۸ بازنشستگي خود خواسته از دانشگاه تهران. ۱۳۵۹ انتشار مجموعه داستان به كي سلام كنم؟ ۱۳۶۰ غروب جلال، ۱۳۶۲ ترجمه مجموعه داستان ماه عسل آفتابي، ۱۳۷۲ انتشار جلد اول رمان جزيره سرگرداني و ۱۳۸۰ رمان ساربان سرگردان.
اي كاش مي شد در اين نوشته به تمامي آثار اين نويسنده گرانقدر ادبيات ايران پرداخته شود اما صد حيف كه ميسر نيست. به هر حال درباره دانشور و آثارش بسيار گفته و نوشته شده كه از آن ميان مي توان به كتاب ارزنده و ماندگارجدال نقش با نقاش در آثار سيمين دانشور نوشته هوشنگ گلشيري اشاره كرد.
بايد در همين جا بگويم كه قصد چشم سنجاقك اين هفته فقط ديدن ابعاد گوناگون رمان سووشون است. پس نه به سايه آل احمد كاري داريم و نه به تجسس در زندگي خصوصي نويسنده مي پردازيم. سيمين دانشور خواهي نخواهي هنوز هم با سووشون بر سر زبانهاست و آنگونه كه گفته مي شود تيراژ هشتاد هزار جلدي آخرين رمانش هم نتوانسته سايه سووشون را از سر ديگر آثار اين نويسنده بردارد. متأسفانه دو اثر آخر دانشور حركتي در روند ادبيات داستاني به طور اعم و آثار خودش به طور اخص ايجاد نكردند و منتقدين آن گونه كه بايد و شايد حول محور دو اثر ياد شده مانور ندادند.
زمان سووشون درست در سن چهل و هشت سالگي نويسنده منتشر مي شود. يعني اوج پختگي يك نويسنده. آن هم نويسنده اي كه دهها اثر ترجمه و تأليف را در پرونده خود دارد و ثابت كرده كه حداقل در داستان نويسي چندين گام از معدود داستانهاي خوب همسرش جلوتر است. خب، پس با اين حساب نمي توان وجود سايه اي را بر سر او پذيرفت؟ سايه اي كه مجال درخشش را از او سلب كرده باشد. چون سايه جسمي كوچكتر هرگز قدرت پوشاندن بزرگتر از خود را ندارد. اگر بخواهيم همه چيز را به همه چيز ربط بدهيم و مثلاً مقاله اي سياسي، اجتماعي يا نوشته هايي از اين دست را مقابل يك شعر يا داستان بكاريم جفايي است كه تركشش نصيب هر دو سو مي شود... بگذريم و برويم سر اصل مطلب. بهتر است از نظر گلشيري شروع كنيم كه به هر حال حق استادي اش را نسبت به اكثر نويسندگان خوب اين سالها نمي توان انكار كرد. از آنجا كه بحث بر سر سووشون است چكيده نظر گاه گلشيري در مورد اين رمان را از كتاب جدال نقش با نقاش در آثار سيمين دانشور انتخاب كرده ام كه مي خوانيد. اين كتاب به همت نشر نيلوفر و در سال ۱۳۷۶ به چاپ رسيده كه خواندن آن را به همه دوستداران آثار دانشور توصيه مي كنم: «سووشون به حق يك رمان معاصر است: معاصر است چون حداقل از نقالي و دراز نفسي هاي معمول آثاري چون شوهر آهو خانم، كليدر، جاي خالي سلوچ مبراست؛ رمان است، يعني متعلق به عوالم خيال و خلق است و در نتيجه، حداقل، از عكسبرداري صرف از واقعيات قراردادي اجتماعي نويس هاي ما در آن خبري نيست، سوم آن كه رمان معاصر است، چون ثبت تجربه صادقانه و دروني يك دوره تاريخي است. از منظري بديع براي ما، منظر يك زن معمولي؛ و نه سر هم بندي، جعل و تحريف واقعيت هاي تاريخي براي بزرگ نمودن منيت هاي حقير ما. مهمتر از همه اين كه سووشون ساختماني في نفسه مستقل و بهنجار دارد و كار نقد به قصد كشف و تفهيم، حتي برملا كردن اين ساخت است، با «پياده كردن» عناصر آن و «سوار كردن» شان، يعني بررسي خشت خشت اثر، بازسازي يا معماري مجدد اين اثر كه تقابل ذهني زري است با بيرون:  تقابل قلمروي محدود به گذشته و تعلقات شخصي، محدود به حصارخانه، يا دنياي بيرون كه وراي اين قلمرو حضور دارد و اندك اندك به حصارهاي خانه و محدوده متعلقات زري نفوذ مي كند...» گلشيري در صفحه ۱۳۹ همين كتاب توضيح كوتاه و مفيدي درباره ساختمان رمان سووشون ارائه مي دهد كه به اين شرح است: «هسته يا ساختار اصلي رمان بر تقابل استوار است« تقابل زن و مرد، برون و درون، فكر و عمل، واقعيت و آرزو. در وجه ملموس داستان تقابل زري است و يوسف، زن خانه و مرد بيرون از خانه كه با توجه به مكان داستان مي توان گفت تقابل ميان عرصه خانه، حيطه آشناي زري است با عناصري چون گوشواره، خسرو، اسب خسرو و يوسف در برابر جهان بيرون، كه در گذشته دور مهربان مي نمايد اما اندك اندك متخاصم مي شود: گوشواره را به غارت مي برند، اسب خسرو را مي برند و بالاخره جنگ هم به خانه سرك مي كشد و همچنان كه اوج گرما تهاجمش را به درختها شروع مي كند، جهان بيرون نيز ابتدا كلو و بالاخره يوسف را به غارت مي برد. بر بنياد همين ساختار، الگوي رمان نيز بنا شده كه تقابل دو خط يا دو سطح است و سرانجام تداخل آنها، يا ادغام يكي در ديگري، به همان شكل ظاهري ساعت شني با اين تفاوت كه با كشته شدن يوسف و حذف يك سطح، زري با پذيرش خطر درگيري، جانشين يوسف نيز مي شود؛ و با بستن كتاب زري هم زري است و هم يوسف. طرح رمان، سلسله علي وقايع رمان، براساس آن هسته تقابل و اين دو سطح متقابل و بالاخره متداخل، معناي ظاهري رمان را مي سازد، كه آن را برش افقي رمان مي گوييم. بر اين خط افقي با برشهاي عمودي نظير رفت و بازگشت ها، گره زدن حال و گذشته، يا دادن معنايي در حال به عملي در گذشته و نيز تكيه بر اين يا آن حادثه يا شيء و همچنين زبان روايت معناي باطني يا رمزي رمان تحقق مي يابد. با اين نحوه رفتار با عناصر رمان است كه سووشون از سطح رابطه يك زن و يك شوهر،  يا تقابل زري با جهان بيرون در يك دوره مشخص تاريخي در مي گذرد و بر زمان ديگري صادق مي شود و اين همان مختصه رمزي رمان است كه گفته ايم...»
008360.jpg

بسياري از دوستان اهل فن معتقدند كه برخورد گلشيري با رمان سووشون برخوردي جدي تر از آثار مطروحه ديگر در اين كتاب است. اما نكته اي كه در اين باره جاي تأمل دارد نگاه فرماليستي محض گلشيري به رماني كاملاً رئاليستي است. جاهايي را كه گلشيري به اشاره كشف رمز كرده مي توان با ديدي ساده تر ديد. ظاهراً خود دانشور هم كمي در اين باره متعجب شده، به اين گفته او خطاب به گلشيري توجه كنيد: «راجع به تو، اين را هم مي خواهم بگويم (چون دوستت دارم، اگر دوستت نداشتم نمي گفتم). جريان اين است كه تو حالا افتاده اي تو انتقاد -هيچ اشكالي هم ندارد- اما انتقاداتي كه از تو خواندم، به نظر من، حتي ممكن است اشتباه كنم، اشتباه هم كردم تو صاف و صريح بگو: سيمين! اشتباه مي كني. تو انتقادها را با الگو و سبك و فطرت و تيپ خودت مي كني(كه مي شود گفت: بي طرفانه نيست) و اما، تو مردي هستي درون گرا، فكور و داراي مقداري خرده شيشه... انتقاد از سووشون را- با يك نظر سطحي- كه خواندم، گويا با همين الگو، نگاهش كرده اي،  كليدر دولت آبادي را هم با همين الگو ديده اي، در حالي كه او مردي ست واقع گرا، برون گرا، منطقي، شاعرانه و متمركز، ولي با اين الگوي خودت چون ديدي، گفتي نقالي، خوبيهاش را نديدي، مثلاً شاعرانه بودنش را مطلقاً نديدي...»
شهلا پروين روح: قبول نگاه فرماليستي
سي سال پيش اين كار را خوانده ام و لذتش هنوز با من است. هنوز هم گاهي تصاوير آن را مزه مزه مي كنم. شايد يكي از دلايلش اين باشد كه حال و هواي سووشون و ماجراي آن در شيراز مي گذرد و توصيف محله ها برايم جالب بود چون همان گذرها و محلاتي را كه ديده بودم با نگاهي پيچيده در هنر مجدداً  مي ديدم. البته اين كار آنقدر قدرت دارد كه در هر جا كه خوانده شود تأثير خودش را مي گذارد.
ظاهراً شما نگاه فرماليستي گلشيري را به اين اثر قبول نداريد ولي من قبول دارم. اين كار حتماً فرم دارد. من وقتي براي اولين بار سووشون را خواندم فرم به كار رفته در كار را احساس كردم. برخلاف نظر خيلي ها اين اثر يك روايت خطي بدون هيچ  گونه پيچيدگي ساختاري نيست. دانشور در اين كار هم از عنصر فرم استفاده كرده و هم كليدهايي براي خواننده گذاشته كه خودش راه به بسياري از لحظه هاي ناب اثر ببرد. اگر اين نويسنده در اثرش پيچيدگي ايجاد كرده راه برخورد با آن را هم گذاشته.
در مورد وجه زنانه كار كه شما مي گوييد بايد اين را بگويم كه خانم دانشور سالها پيش به دليل تيزهوشي اش در تمام آثارش حضور خود را به تصوير مي كشد و در مورد سووشون اين امر پررنگ تر است. در بعضي  جاها و در لابه لاي رمان حرف ها و رفتار زري حرف ها و رفتار خود سيمين است. البته شخصيت زري از يك شخصيت زن صرف، فاصله هاي زيادي دارد. او سمبل ايران است. او مام وطن است. اما در شكل ظاهر به شدت زن است. تمام قوت و ضعف هاي زنانه را دارد. پس طبعاً  به خاطر زن بودنش بايد حرف زنانه بزند.
در مورد احاطه سووشون بر آثار ديگر دانشور هم معتقدم كه با بهت و حيرت روزافزوني كه سووشون پديد آورد توقع خواننده را از او بالا برد. اما سيمين نشان داد كه بعد از سووشون هم متفكرانه و هنرمندانه مي نويسد. كارهاي بعدي ايشان ممكن است كه همطراز سووشون نباشند اما درس هايي به ما مي دهند كه وراي ادبيات است. سيمين با سخت كوشي اش تفكري والا را به نسل هاي بعد از خودش آموزش مي دهد. همين كه هنوز دلسرد نشده و در اين حجم بالا و عالي مي نويسد و با طبع بلند همه نقدها و گفته ها و شنيده ها را با صبوري و متانت پي گيري مي كند كم چيزي نيست. البته ما هرگز نمي توانيم گوشه هاي درخشان كارهاي بعد او را ناديده بگيريم.
سيمين دانشور: چرا سووشون؟
خواستم نظر خود دانشور را هم در مورد رمانش بعد از گذشت اين همه سال بدانم كه متأسفانه به علت گرفتاري ايشان ميسر نشد. دانشور ضمن احترام به نظرات ديگران فقط پرسيد: «حالا چرا سووشون،  البته بهتر است به اين نكته اشاره كنيد كه اين كار پانزده بار تجديد چاپ شده و به چندين زبان ديگر ترجمه شده است. فكر مي كنم علت اين كه شما به اين رمان پرداخته ايد همان نگاه مردانه باشد، چون معمولاً  مردها از اين كار خوششان آمد. چون در آنجا زري يك زن تمام عيار است. ولي هستي در جزيره سرگرداني قلدر است و به دنبال حق خود...»
راضيه تجار: آن لب لباب
سالهاي دور... سالهاي كتابهاي جلد سفيد، سالهاي خون و خفقان و انتظار، سالهاي الهه ناز، سالهاي خاكستري، سالهاي مرگ گل سرخ، سالهاي شب هاي يلدا و روزهاي يلدا و در اين ميان مجله فردوسي، مجله خوشه، مجله سخن و صدا... تنها صداست كه مي ماند. سالهاي اين سوسن است كه مي خواند.
روي ديوار سوسني اطاقت برنامه امتحاني را زده اي. پشت پنجره بهار دامن از گرده برف مي تكاند. بالهايت جمع شده است از هراس درس اما ميل به پرواز همچنان با توست.
با اين همه به جاي ازبركردن فرمول هاي جبر و شيمي و مثلثات كه مثل جيوه روي سطح صاف نمي ماند سراغ سووشون مي روي. فواره اي در سكون. پتوي پوست پلنگي را تا زير چانه بالا مي كشي. يك ليوان چاي داغ و ظرفي قطاب و شعله آبي مهربان چراغ علاءالدين. روي گرده راست چرخيده اي و مي خواني، سووشون را مي خواني كه بوي زعفران مي دهد و مزه هل و گلاب و با اعجاب فكر مي كني اين سيمين زن جلال است كه چنين خلق كرده است. نمي خواني كه مي نوشي. نمي نوشي كه مزه مزه مي كني. توصيف ها چقدر جالب است.حسي بر زير پوست واژگان. چه جزيي نگري تماشايي و چه شخصت پردازي! زري كه جاندار و ملموس است و يوسف كه زنده و باورپذير و محبتي زنانه كه شعله مي كشد و تبديل به شور مي شود و سنن ريشه ها كه چه خوش به آن پرداخته شده است.
بوي معنويت... رمز برپا خاستن... شور انقلاب... آنچه در تشييع جنازه يوسف رخ مي دهد و بافت ريز و زري دوزي شده صفحه به صفحه و حالا... همه چيز چه دور مي نمايد... اما طعم گس آنچه نوشيده اي چه خوش بر زبانت سنگيني مي كند.
فرشته توانگر: زري شوهر دوست
وقتي از خواندن كتابي مدت ها گذشته باشد و بخواهي از روي حافظه درباره آن حرف بزني، تا حدود زيادي فقط مي تواني تأثيرات ابتدايي و كلي كتاب را مطرح كني. رمان سووشون را من در دوره دبيرستان خواندم. زماني كه كتابهاي خارجي، حداقل، براي سن و سال من فراوان بودند و جايي براي ايراني ها باقي نمي گذاشتند. بنابراين بعد از خوانش اين رمان بلافاصله توي ذهنم شروع كردم به مقايسه آن با رمان هاي خارجي. كتابهايي مثل ديويد كاپرفيلد، بلندي هاي بادگير، جنايت و مكافات ، ربه كا و برباد رفته و از اين قبيل. در آن زمان شخصيت زري در مقايسه با شخصيت هاي زن رمان هاي خارجي چندان به نظرم زنده و جذاب نمي رسيد. خيلي شوهر دوست بود و زيادي پايبند خانواده. يوسف هم خيلي آرماني توصيف شده بود. بعد از آن فرصتي هم پيش نيامد كه نگاه دوباره اي به كتاب بيندازم اما هر چه بود خود نويسنده چون در زمان خودش يكه تاز ميدان بود، كنجكاوي ام را جلب كرد و باعث شد كتابهاي ديگري را هم از او بخوانم. كتابهايي مثل «شهري چون بهشت» و «به كي سلام كنم» و از خواندن بعضي از داستانهايشان لذت ببرم و جزييات و ريزه كاريهايي را در آنها پيدا كنم كه در كارهاي خارجي ها تا به حال نديده  بودم.
اما كتاب سووشون مقطعي بود براي رسيدن به نويسنده هاي ديگر؛ نويسنده هايي مثل جلال آل احمد و كتاب منحصر به فردش «مدير مدرسه» در واقع سيمين دانشور و رمان سووشون قبل از جلال و مدير مدرسه سر راه من قرار گرفتند و خود داستان دانشور بود كه مرا به تدريج متوجه شباهت هاي قابل توجه زندگي واقعي اين دو نويسنده كرد. تا مدت ها ذهنم مشغول آن دو بود و هر جا كتابي از آنها مي ديدم، مي گرفتم و مي خواندم.

سايه روشن ادبيات
فرياد شيري: شاعران مدعي دهه هفتاد
از كتابهاي شعر كه تعداد آنها هم كم نيست مي توانم به چند مجموعه اشاره كنم. «من گذشته:  امضاء» از رويايي كه به قول خودش نثر يك شعر است، حالا خود شعر كجا مانده نمي دانم و كتاب «ميم» از افشين دشتي كه با توجه به تأثير پذيريش از زبان رويايي شعر درخور تأملي ارائه داده است. اما از شاعران مدعي دهه هفتاد كه اكثراً كارهاي ضعيفي ارائه داده اند مثلاً «شينما» عبدالرضايي، «بيا تمامش كنيم» از شيوا ارسطويي و يا «آوازهاي زن بي اجازه» گراناز موسوي كه اصلاً  با كتاب اولش قابل مقايسه نيست و يا خيلي هاي ديگر.
* جالب است اين روزها هر جا مي روي از اتفاقي كه نيفتاده است يا قرار است بيفتد صحبت مي شود. من فكر مي كنم اتفاق بزرگ در شعر ما نيما بود و اگر ما به پيشنهادهاي خوب نيما عمل كنيم هر كداممان مي توانيم اتفاقي در شعر باشيم.
* تازه ترين كتابم به نام «شيته گورانيه كاني باران» به زبان كردي كه تلفيقي از دو گويش كلهري و سوراني است. بخشي از اين كتاب اختصاص به شعر كردي مريم هوله دارد كه توسط نشر شولا منتشر شده است.
مجموعه گزيده شعرهاي كوتاه با طرح هاي ايليا تهمتني با عنوان «ماه مهمان چشمان تو بود» از سري كلماطرح كه توسط نشر صفير علم  روانه بازار نشر مي شود. ترجمه عاشقانه هاي شعر كردي كه انتشارات مينا عرضه خواهند كرد و بالاخره دو كتاب به نام هاي «اعتراف» كه مجموعه شعر سال هاي اخير من است توسط نشر نگيما و «ما در عكس زير باران گمشده بوديم» همراه با عكس هاي مجيد كوه رنگ بهشتي را نشر ماه ريز منتشر مي كند.
حميد صادقي نسب: پخش فاجعه آميز يك كتاب
مدت هاست قصد كرده ام كتاب شعر نخوانم. دليلش هم روشن است. بس كه هرچه را از دهان شان درآمد به نام شعر منتشر كردند و گروه راه انداختند و كارگاه و از اين حرف ها. آقا درد يكي دو تا نيست. با اين وضع آيا بازهم مي شود دست و دلي براي شعر خواندن داشت. من متاسفم، خجالت مي كشم و احساس بدي پيدا مي كنم وقتي دست نوشته هايي درجه چندم را مي خوانم كه به نام شعر به خورد ملت مي دهند. من كه خود را مخاطب حرفه اي مي دانم خسته شده ام از اين همه خزعبلات. بايد نخواند و بايكوت كرد. اوضاع بدي دارد اين شعر بيچاره. بعد هم وقتي حرف مي زني، مي خواهند شكم آدم را پاره كنند. كه اي چرا انتقاد مي كني. ماه پيش مطلبي از من در سايت پندار منتشر شد درباره همين دغدغه ها، نمي دانيد چه ها كردند. چه ها نوشتند. بگذريم.چند اتفاق لازم است كه بگوييم اتفاق مهم ادبي افتاده: هدايت شدن خيلي از اين حضرات شاعر به راه راست، بريدن دست كسي كه سرقت ادبي كرده و خواهد كرد. كسي كه اين روزها سرقت هايش نقل مجالس است،زمين گذاشتن قلم توسط قلم بدستان در نتيجه ناشران كه نان شان را ما مي دهيم بي شك به كارهاي اصلي شان بازخواهند گشت. خسته شديم بس كه نان خور اضافي پيدا كرديم.
كتاب آخرم: (چنگيز زنده است هنوز) متاسفانه پخش فاجعه آميزي داشت خيلي ها هنوز آن را نديده اند به هر حال يك مجموعه شعر و كتابي درباره اساطير ايران و كتابي در مورد تهران قديم آماده چاپ دارم.

الف
شعر و موسيقي
مهشيد نقاش پور متولد شوشتر است و دلمشغولي اش تحقيق و پژوهش در حوزه موسيقي محلي نقاط مختلف كشور . قرار است حاصل اين تلاش را به صورت چند جلد كتاب ارائه كند. پشت پرچين شب نخستين كتاب او در زمينه شعر است.
* به گمان شما شعر امروز ما مي تواند داعيه گذر از مدرنيسم را داشته باشد و آيا دوران مدرنيته در شعر ما تجربه شده است.
- تا مدرنيسم و دوران مدرنيسم را چه بدانيم و اينكه آيا در جامعه شعري ما درك طبيعي از مدرنيسم داشته ايم يا نه. مدرنيسم خودبه خود مرتبط مي شود با رشد تكنولوژي كه الان همه گير شده چه در ابزار، چه در فلسفه، چه در پديده ها، چه در اشياء و زمان و مكان و... مدرنيسمي كه اروپا طي مي كند به طور طبيعي اتفاق مي افتد چون ريشه  ايجاد مدرنيسم از آنجا است. تا اين جريان به جامعه ما برسد و در وضعيت هاي مختلف اتفاق بيفتد، از جمله شعر، از هفت خوان رستم مي گذرد، از سنت ها، از خرده فرهنگ ها، از ملغمه هاي ضد فرهنگي كه حالا به عنوان فرهنگ مدرن مطرح مي شود. بنابراين به نظرم اين گذر هنوز طي نشده، چرا كه ذات تداوم فرهنگي در ما نيست، در فرهنگ هايي است كه از غرب وارد مي شود. به معني ديگر ما از وضعيتي به وضعيت ديگر پرتاب مي شويم.
* ببينيد، شعر امروز اتفاق زبان است كه البته خودش جاي بحث دارد. ما امروزه مي بينيم كه اين اتفاق، اتفاق فرخنده اي نيست چون تيشه به ريشه اصولي مي زند كه مثلاً عنصري يا فردوسي يا بيهقي با خون دل به وجود آوردند. آيا غلط دستوري يا املايي را مي شود نگاه نو به شعر دانست؟
- اتفاق زبان يعني چه؟ مي دانيم كه اتفاقي كه در زبان نيما يا فروغ يا شاملو افتاد واقعاً چه بود؟ اتفاق، هر اتفاقي منجر به رد اتفاق قبلي آن نيست، بلكه تداوم آن است. در كل چون من مقداري هم درگير موسيقي بومي هستم مي دانم كه زبان بخصوص زبان خود به خودي انسان اسطوره اي هم داراي نظم و موزوني است. يعني كل اتفاق هايي كه در جهان پديد مي آيد يك بي نظمي در نظم است. در شعر «علي كوچيكه» فروغ انواع زبان ها را داريم: زبان كودكانه زبان روايي، زبان كوچه و بازاري و... اما در مجموع اين چند زباني يا چند صدايي داراي نظمي است و پيامي را دنبال مي كند. به نظرم اين تقليد كودكانه و ساده لوحانه اي است كه اگر فكر كنيم با حذف افعال و ايجاد غلط هاي دستوري زبان جديدي ايجاد كرده ايم. اين يك جور تنبلي يا شوخي است و اگر بخواهيم فرم علمي اين تنبلي را بگوييم مي شود صرف جريان سيال ذهن در لحظه، در ثانيه كه خود به خود زبان فوق العاده مخدوش و درهمي دارد كه به نظرم هيچ ربطي به شعر ندارد.
008365.jpg

* با توجه به اين كه شما با شعر ديگر ممالك هم آشنا هستيد، براي ما بگوييد كه كليت شعر ما در حال حاضر چگونه است؟
- به نظر مي رسد كه شعر ما الان يك بحران در بحران را در ندانستگي مي گذراند. يعني ما از شعر نيمايي مي رسيم به شعر فروغ، شاملو سپيد، ناب، گفتار و حالا كه تقليدي ناقص از پست مدرنيسم. پست خيلي خيلي مدرنيسم تبش بالا گرفته است. اين مسئله را كه مي گويم مسئله ايستايي در وزن و فرم نمي گويم. تنوع و چندگانگي در شعر. مسلماً تحول اجتناب ناپذير و بسيار هم مطلوب است، اما به نظرم ما خيلي بيشتر از اين كه مي دانيم بايد بخوانيم و بدانيم تا شعر پست مدرن بگوييم. بايد كهن الگوها را بشناسيم، ناخودآگاه جمعي جامعه بشريمان در ايران، تاريخ مان و عناصر فرهنگ بومي مان را. بحران در روانشناسي جامعه مسلماً در شعر هم بروز مي كند. زماني دادائيسم بر شعر اروپايي حاكم بود و با خود پيامدهايي آورد. هايكوهاي ژاپني را ببينيد؛ در چند كلمه مفاهيم عميق فلسفي را بيان مي كنند. در شعر امروز ما به نظرم اقتدار شعري نيست نه به لحاظ زبان نه به لحاظ فرم نه به لحاظ محتوي. اينكه چرا هيچ كداممان بعداز شعراي شناخته شده نتوانسته ايم آن اقتدار شعري را ايجاد كنيم علتش فقط از بين رفتن آرمان خواهي بشري جهاني نيست. كما اينكه در همين وضعيت شعرهاي نرودا،تي اس اليوت، لوركا، همچنين شعراي جديد آمريكاي لاتين همچنان از اقتدار شعري برخوردارند. جوابش را در بحران هاي پي درپي خودمان و عدم شناخت از تاريخ تمدن عظيم مان بايد جستجو كنيم.
* چرا بعداز اين همه سال در سرايش شعر، تازه اولين مجموعه تان را چاپ كرده ايد؟
- اولين مجموعه شعرم با نام پشت پرچين شب در سال ۱۳۸۰ چاپ شد. راستش من معتقدم شعر براي زندگي ست نه زندگي براي شعر. يعني اين مجموعه را بعداز گذراندن دوره هاي گوناگون وجستجوهاي زياد و در خلال اين وضعيت ها گفتم. شايد اين جستجو ها كه مدام شكلش عوض مي شد جاي سؤال براي چاپ كتاب مي گذاشت. در هر صورت بعداز چاپ ،تعدادي از اشعار را ترجمه كردم و به كتابخانه بين المللي شعر در سايت شعر فرستادم، همان ها هم در دو كتاب سكوت درون و صداي روح چاپ شدند. هم در مجموعه CD و نواري كه در مركز جهاني آنجا منتشر شد وارد شدند و هم به فينال رسيدند و به جشنواره اي در مريلند دعوت شدم. نمي  دانم به نظرم هر چيز زماني دارد و بايد زمانش برسد كه اتفاقي بيافتد.
* ظاهراً مجموعه اي ديگر را هم آماده چاپ داريد. اگر مايليد كمي درباره آن بگوييد.
- در طي سفرهاي متعددي كه به جنوب داشتم براي تحقيق در مورد موسيقي بومي منطقه شوشتر كه به صورت آلبوم ۶ كاسته و كتاب توسط حوزه هنري منتشر مي شود، اتفاقي افتاد. در آنجا كه زادگاه مادري ام بود خيلي عميق با فرهنگ بومي آنجا، موسيقي، لالايي ها، افسانه ها، معماري و فرهنگ آنجا برخورد كردم. يك جستجوي با انگيزه نوستالژيك هم براي خودم بود. مجموعه شعري كه تقريباً به شكل منظوم است به نام سرخ بر گيسوان خاك كه موسيقي دروني اش شبيه لالايي هاي آنجاست و محتوايش اسطوره اي است اما نوستالژيك با زبان خيلي ساده اي كه از سادگي و عمق لهجه بومي آنجا ناشي شد، شكل گرفت. زبان و فرم اين مجموعه با مجموعه قبلي ام خيلي متفاوت است. يعني زبان جديدي از تجربه هاي جديد و عميق بومي كه در آنجا داشتم ناشي شد كه خيلي از اين بابت خوشحالم.

ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
مدارا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  مدارا  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |