به مناسبت سيزدهم رجب سالروز ولادت مولود كعبه - واپسين بخش
علي(ع) و مخالفان سياسي
|
|
اشاره: به مناسبت فرا رسيدن سالروز ولادت حضرت علي(ع) مقاله اي با عنوان علي(ع) و استراتژي كاهش خشونت در نظر گرفته شده كه بخش نخست آن در شماره قبل تقديم حضور گرديد. در اين بخش چگونگي مواجهه علي(ع) با دو گروه قاعدين و براندازان مورد بررسي قرار گرفت. محور اصلي بحث در واپسين بخش نيز نحوه برخورد اميرالمؤمنين(ع) با مخالفين سياسي و جبهه اپوزيسيون غير مسلح است كه از نظرتان مي گذرد.
گروه انديشه
از اين مقطع به بعد، معاويه در جمع شاميان، و يا در نامه هايش به اميرالمؤمنين(ع) در كنار بهانه انتقام خون عثمان، كناره گيري اميرالمؤمنين(ع) و واگذاري امر خلافت به شوراي مسلمين را خواستار شد.
- مارقين: كه به معني از دين به درشدگان است به خوارج اطلاق مي شود. يعني همانها كه در جريان جنگ صفين و به هنگام قطعي شدن پيروزي نهايي اميرالمؤمنين(ع)، تحت تأثير شانتاژ و حيله عمروعاص قرارگرفتند و باعث توقف جنگ شدند؛ اما همين كه مذاكرات دو طرف با ميدان داري اشعث بن قيس (كه خود از آن گروه بود) به تعيين حكم ها از دو طرف انجاميد، چنين امري را بدعت و دخالت در امر مربوط به خداوند تلقي كردند و اميرالمؤمنين(ع) را به سبب پذيرش حكميت زير سئوال برده و نهايتا قائل به كفر آن حضرت شدند و خواهان براندازي اميرالمؤمنين(ع) و معاويه گشتند.
- شورش خريت بن راشد ناجي: اين فرد پس از جنگ نهروان با شعارهايي همانند خوارج در برابر اميرالمؤمنين(ع) ايستاد و براي رسيدن به اهداف خود با هر وسيله اي توانست گروهي از خوارج، اهل ذمه، هواخواهان عثمان و ديگر مخالفان را تحت فرمان خود درآورد و دست به سركشي و قتل و غارتهايي در عراق و خوزستان بزند.
اما برخورد اميرالمؤمنين(ع) با اين براندازان مسلح كه هركدام با تصرف مكاني مردم را به اطاعت خود فراخوانده بودند، جز مقابله نظامي چيز ديگري نمي توانست باشد. به غير از مورد آخر كه حضرت امير(ع) يكي از سرداران خود به نام معقل بن قيس رياحي را مأمور سركوبي آن كرد، در ديگر موارد اميرالمؤمنين(ع) خود در صحنه مقابله با دشمن حاضر بود. با اين كه در برابر دشمنان براندازي كه چنين فتنه هايي به پا كرده بودند، چاره اي جز جنگ نبود اما از آنجا كه آن حضرت، امام هدايتگر مردم است در سه جنگ جمل و صفين و نهروان چه خود مستقيماً، و چه با اعزام نمايندگاني تلاش مي كرد با هدايت يافتن مخالفان، از جنگ و ريخته شدن خون مسلمانان جلوگيري كند. در جنگ جمل، اگر چه سخنان آن حضرت در دل گمراهان پيمان شكن تأثير نداشت، اما توانست زبير يكي از دو ركن اصلي اين فتنه را از جنگيدن باز دارد.
پيش از وقوع جنگ صفين، به اندازه اي اميرالمؤمنين(ع) براي جلوگيري از وقوع جنگ با اعزام نمايندگان به اردوگاه دشمن، تلاش كرد كه صداي سپاهيان آن حضرت درآمد و به صراحت گفتند يا جنگ را آغاز كن يا ما را به عراق بازگردان. اگرچه جنگ به وقوع پيوست، ولي اقدامات اميرالمؤمنين(ع) نيز بي اثر نبود و تعدادي از سپاه دشمن هدايت شده و به اردوگاه حق پيوستند.(۸)
در نهروان نيز سخنان محكم و منطق نيرومند اميرالمؤمنين(ع) در بحث با سران خوارج كه دو سپاه مي شنيدند چنان تأثيرگذار بود كه هشت هزار تن از دوازده هزار تن خوارج حاضر در ميدان، با فرياد «توبه يا اميرالمؤمنين» صفوف خوارج را ترك كردند و گرد پرچم ابوايوب انصاري (از سرداران اميرالمؤمنين(ع)) جمع شدند.(۹)
با تمام اين اوصاف در هر سه جنگ جمل، صفين، و نهروان وقتي مذاكرات و هدايتگري ها مانع از وقوع جنگ نمي شد، باز اميرالمؤمنين(ع) آغازگر جنگ نبود. مورخان نوشته اند در هر سه مورد خطاب به يارانش فرمود «چه كسي داوطلب شهادت مي شود تا اين قرآن را از من بگيرد و آنان (دشمن) را به قرآن و عمل به آن دعوت كند.» هر سه بار جواناني داوطلب شده، قرآن را از حضرت گرفتند و در برابر دشمن ايستادند و آنان را به قرآن دعوت كردند؛ اما دشمن با تيرباران كردن قرآن و حامل قرآن جنگ را آغاز مي كرد؛ آن گاه اميرالمؤمنين(ع) با آنها مي جنگيد.(۱۰)
۳- مخالفان سياسي (اپوزيسيون غيرمسلح)
منظور از مخالفان سياسي اميرالمؤمنين(ع) كساني هستند كه عموما با آن حضرت بيعت كرده و در قلمرو خلافتش مي زيستند ، اما به دلايلي با حضرت امير (ع) به مخالفت برخاستند و اين مخالفت را پنهان نمي كردند. با اين حال دست به سلاح نبرده، برخي از آنان در قلمرو حكومت آن حضرت باقي ماندند؛ و تعدادي نيز به سوي معاويه گريختند. اين گروه از مخالفان اميرالمؤمنين(ع) را با توجه به نوع برخورد علي(ع) با آنان به دو دسته مي توان تقسيم كرد: دسته اول افرادي كه اميرالمؤمنين(ع) با وجود اطلاع از مخالفتشان، آنان را تحمل مي كرد؛ دسته دوم: كساني كه اميرالمؤمنين(ع) در برابر آن ها شدت عمل نشان داد.
دسته اول:
اين مخالفان دو گروه بودند، نخست فقها و محدثاني در كوفه و مدينه كه با اميرالمؤمنين(ع) دشمني ورزيدند و او را ترك كردند و از اطاعتش خارج شدند. ازجمله فقهاي مخالف حضرت در كوفه مره همداني، مسروق بن اجدع، اسودبن يزيد، ابووائل شفيق بن سلمه، شريح بن حارث قاضي، ابوبرده پسر ابوموسي اشعري، و ابوعبدالرحمان سلمي بودند. هر يك از اين افراد و مانند آنها بر ضد اميرالمؤمنين(ع) در مجالس و محافل مختلف سخن مي گفتند و يا آن حضرت را نكوهش مي كردند. به عنوان مثال روايت شده كه مره همداني مي گفت اگر براي علي(ع) اشتري بود كه خاندان او با آن آب مي كشيدند، بهتر از اين كاري بود كه در پيش گرفته است. و يا مي گفت علي با حسنات خود برما پيشي گرفت و ما به سيئات او گرفتار آمديم(؟!) اسودبن يزيد و مسروق بن اجدع نيز نزد عايشه مي رفتند و از علي(ع) بدگويي مي كردند. اسود با كينه توزي نسبت به آن حضرت مرد، ولي مسروق نمرد تا آن كه در خانه خود گوشه گيري كرد و بر علي(ع) درود مي فرستاد.
ابوبرده پسر ابوموسي در دشمني با اميرالمؤمنين(ع) و اصحاب وفادارش تا بدانجا پيش رفت كه بر دست قاتل عمار ياسر بوسه زد و گفت اين دست را (كه عمار را كشت) هرگز آتش دوزخ نسوزاند. وي پس از شهادت اميرالمؤمنين(ع) و قيام حجربن عدي، در حضور زيادبن ابيه حاكم معاويه در شام گفت: شهادت مي دهم كه حجربن عدي به خدا كافر بود همچون كفر علي بن ابي طالب(!)
ابوعبدالرحمان سلمي نيز با اميرالمؤمنين(ع) دشمني مي ورزيد. مردي او را به خدا سوگند داد كه آيا دشمني تو با علي از آن روزي نبود كه ميان مردم كوفه مالي تقسيم مي كرد و به تو و خاندانت هيچ نرسيد؟ ابوعبدالرحمان گفت: حالا كه من را به خدا سوگند دادي، آري چنين است.
از فقها و محدثان مخالف اميرالمؤمنين(ع) در مدينه ابوهريره،عبدالله بن زبير، زيدبن ثابت، قبيصه بن ذوئب، عروة بن زبير و سعيدبن مسيب بودند. اينان نيز در هر فرصتي كه به دست مي آوردند از آن حضرت بدگويي مي كردند. به عنوان نمونه يحيي بن عروه بن زبير مي گويد: هرگاه علي(ع) را نزد پدرم ياد مي كردند، زبان به نكوهش او مي گشود و به من مي گفت: پسرم به خدا سوگند مردم از علي(ع) برنگشتند مگر براي مال دنيا. (۱۱)
اين گروه از مخالفان را اميرالمؤمنين(ع) تحمل مي كرد، و نكته اي در مذمت يا برخورد با آنها از حضرت نقل نشده است. شايد اميرالمؤمنين(ع) اين افراد و نفوذ و تأثيرگذاري آنان را در حدي نمي دانست كه به حسابشان آورد، و يا با توجه به مقدس مآبي آنان برخورد و مقابله ممكن بود اين تصور را پيش آورد كه علي(ع) با فقيهان و راويان احاديث رسول خدا(ص) دشمني مي ورزد. به تعبير ديگر ضرر عدم برخورد با اين گروه كمتر از سود مقابله با آنان بود. لذا چنانچه از ميان آنها كساني چون ابوهريره، اسودبن يزيد و مسروق بن اجدع به معاويه هم پيوستند، اميرالمؤمنين(ع) عكس العملي نشان نداد.
اما گروه دوم از دسته اول كساني هستند كه اميرالمؤمنين(ع) ضمن تحمل آنان و عدم برخورد، چهره رياكارانه آنها را افشا نموده و زبان به مذمتشان گشوده است.
از اين گروه مخالفان، اكثريت قبيله قريش (اعم از تيره هاي مختلف آن) است كه به مخالفت و دشمني با اميرالمؤمنين(ع) مشهور بودند. حضرت امير(ع) درباره آنان مي فرمود: «خداوندا در برابر قريش از تو ياري مي جويم. اينها پيوند خويشاوندي با من را بريدند و مرا محروم داشتند، و عظمت منزلت من را كوچك شمردند و همگان همدست شده و به مخالفت با من برخاسته اند.» به سبب مخالفتهاي قريش اميرالمؤمنين(ع) از خداوند خواري و رسوايي قريش را درخواست مي كرد. (۱۲)
ديگر از مخالفان اين گروه، چهره هاي بانفوذ و منافقي همچون اشعث بن قيس كندي، و عبدالله بن كواء يشكري بودند كه بواسطه شيوه هاي مخالفت، كه تضعيف خلافت و موضع اميرالمؤمنين(ع) را در پي داشت، از سوي آن حضرت به شدت مورد حمله لفظي و افشاگرانه واقع مي شدند.
اشعث بن قيس كه بزرگ يمني هاي كوفه محسوب مي شد به سبب از دست دادن موقعيتي كه در زمان خلفاي پيشين داشت با اميرالمؤمنين(ع) دشمني مي ورزيد و با اقدامات و سخنان خود به اميرالمؤمنين(ع) ضربه مي زد. به روايت ابن ابي الحديد، اشعث بن قيس و جريربن عبدالله بجلي روزي به بيرون كوفه رفتند و در آنجا سوسماري را ديدند و گفتند: اي ابوالحسن دستت را جلو بياور تا به خلافت با تو بيعت كنيم. چون اين خبر به اميرالمؤمنين(ع) رسيد، فرمود: هر دوي آنها در حالي وارد صحراي محشر مي شوند كه سوسماري در پيشاپيش آنهاست. (۱۳)
در نهج البلاغه است كه روزي اميرالمؤمنين(ع) بر منبر خطبه مي خواند، در سخنانش چيزي بود كه مورد اعتراض اشعث واقع شد. لذا خطاب به آن حضرت گفت: اين به زيان تو است نه به سودت. اميرالمؤمنين(ع) روبه او كرد و فرمود: «تو چه مي داني كه چه چيز به سود يا زيان من است. لعنت خدا و لعنت لعنت كنندگان بر تو باد. اي جولا پسر جولا، منافق پسر كافر! به خدا يك بار در زمان كفر و بار ديگر در اسلام اسير شدي. نه مال و ثروت، و نه بزرگي تو را از اين دو اسارت نجات نداد. مردمي كه شمشير بر قوم خود كشد و آنها را به كام مرگ فرستد، جا دارد كه نزديكانش او را دشمن بدارند كه از وي دور هستند، امينش ندانند.» (۱۴)
عبدالله بن كواء نيز از كساني بود كه بارها به سبب سخنانش مورد عقاب اميرالمؤمنين(ع) واقع شد. وي كه ابتدا از سران خوارج بود و سپس با منطق و احتجاج محكم اميرالمؤمنين(ع) از آنان جدا شده و به كوفه آمده بود، با اظهارات و سئوالات و بحثهايي كه به قصد آزار علي(ع) بيان مي داشت، چهره واقعي خود را به نمايش مي گذارد. يك بار اميرالمؤمنين(ع) خطاب به او فرمود: خدا تو را بكشد، شيطان چقدر بر زبان و فهم تو چيره گشته است. (۱۵)
دسته دوم
دسته دوم از مخالفان سياسي كساني بودند كه اميرالمؤمنين(ع) نسبت به آنان شدت عمل نشان داد. در تاريخ پيرامون دو قبيله كه به دشمني با حضرت امير(ع) برخاسته بودند، و نيز برخي چهره ها و شخصيت هاي سياسي كه عمدتاً به سبب مفاسد اقتصادي تحت تعقيب اميرالمؤمنين(ع) قرار گرفته و بيعت خويش را شكسته، با آن حضرت مخالفت ورزيده و به دشمن اصلي او (معاويه) ملحق شدند، سخت گيري و شدت عمل اميرالمؤمنين(ع) ثبت شده است.
در مورد اول يعني قبيله هاي دشمن، در تاريخ است كه اميرالمؤمنين(ع) هنگام عزيمت به نهروان، فردي را به نام هاني بن هوذه نخعي جانشين خود در كوفه قرار داد. روزي وي به اميرالمؤمنين(ع) نوشت كه دو قبيله غني و باهله (در غياب شما) فتنه برمي انگيزند و دست به دعا برداشته اند كه دشمن بر شما پيروز شود. اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ نوشت كه آنان را از كوفه بيرون كن و حتي يك نفر از آنها را هم در كوفه باقي نگذار. به نقلي آن حضرت دستور داد كه تا سه روز مهلت دارند از شهري كه من در آن هستم، بيرون روند. (۱۶)
با توجه به آنچه ذكر شد، معلوم است كه فتنه انگيزان و كساني كه در داخل، دل به دشمن دارند و درصدد تضعيف حكومت اسلامي مي كوشند، از ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) حق ندارند در قلمرو آن حكومت حضور داشته باشند و حداقل مقابله با آنان، تبعيد است.
در مورد دوم يعني رجال سياسي خائن كه به سوي دشمن مي گريزند، شدت عمل اميرالمؤمنين(ع) بسيار قابل توجه است. آن حضرت براي اين گونه خائنان هيچ نشاني در حكومت خويش قائل نبود و حتي خانه هاي برخي از آنان را ويران ساخت. چند مورد زير به عنوان نمونه هاي برخورد امير المؤمنين(ع) با خائنان بيان داشته مي شود:
- جريربن عبدالله بجلي از شخصيت هاي مهم سياسي نظامي دوران خلافت عمربن خطاب تا خلافت اميرالمؤمنين(ع) بود. وي كه در عهد خليفه سوم حاكم همدان بود، در خلافت اميرالمؤمنين(ع) به عنوان سفير آن حضرت به سوي معاويه رفت. پس از بازگشت موردسوءظن برخي بزرگان حكومت اميرالمؤمنين(ع) واقع شد؛ لذا از كوفه گريخت. حضرت امير(ع) پس از اطلاع از فرار وي خانه اش را ويران كرد. (۱۷)
- مصقله بن هبيره شيباني: وي از سوي اميرالمؤمنين(ع) حاكم «اردشير خره» در فارس بود. او در برابر آزادي گروهي ذمي كه بر ضد حضرت امير(ع) شورش كرده و اسير شده بودند، پرداخت مالي را به سردار آن حضرت تعهد كرد. مصقله بخشي از تعهد را پرداخت و چون بقيه آن را به موقع پرداخت نكرد، از بيم بازخواست اميرالمؤمنين(ع) به سوي معاويه گريخت. حضرت امير(ع) پس از فرار وي خانه اش را در كوفه تخريب كرد. (۱۸)
- وائل بن حجر حضرمي: وي از رؤساي قبايل يمني ساكن كوفه بود. با آن كه در ظاهر با اميرالمؤمنين(ع) بود، ولي دل به عثمان داشت. وائل از آن حضرت اجازه گرفت به موطن خود سفر كند، اما در يمن با عوامل جنايتكار معاويه (سبر بن ابي ارطاه و نيروهايش) همكاري كرد و موجبات قتل گروهي از هواخواهان حضرت امير(ع) را فراهم ساخت. وقتي خبر همكاري او با عوامل معاويه به اميرالمؤمنين(ع) رسيد، (به منظور تسليم وائل) دو پسر او را در كوفه زنداني كرد. (۱۹)
- يزيد بن حجيه: وي از سوي اميرالمؤمنين(ع) حاكم ري بود كه از بيت المال اختلاس كرد. چون حضرت امير(ع) متوجه شد او را به كوفه احضار و زنداني كرد. يزيد از زندان گريخت و به سوي معاويه رفت. در مسير خويش در شهر «رقه» اشعاري سرود و ضمن آن اميرالمؤمنين(ع) را نكوهش كرد و خطاب به آن حضرت گفت كه در شمار دشمنانش درآمده است. اين خبر كه به اميرالمؤمنين(ع) رسيد او را نفرين كرد و به اصحاب خود فرمود: دستها را به آسمان برداريد. آنها چنين كردند. حضرت اين گونه نفرين كرد: خداوندا يزيدبن حجيه مال مسلمانان را ربود و گريخت و به قوم فاسقان پيوست. ما را از مكر و حيله او حفظ كن و او را چون كيفر ستمكاران كيفر ده. (۲۰)
*پانوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.
|