ترجمه: مريم شاهسون
اشاره: گذر از جامعه صنعتي به جامعه شبكه اي مهمترين معضل كشورها به شمار مي رود. اگر در اين باره به درستي نينديشيم، دچار عقب ماندگي مضاعف خواهيم شد. بايد راز ماندگاري را آموخت. گفت وگوي حاضر محورهاي اساسي را براي بقا در جهان آينده گوشزد مي كند، هرچند همه محورهاي آن نمي تواند مورد تاييد روزنامه همشهري باشد، اما گفت وگو واجد آينده نگري است كه مطالعه مطلب زير را ضروري مي سازد.
آقاي كاستلز، شما نوشته ايد بشريت در آستانه ورود به قرني است كه تحقق روياهاي انسان را هميشه امكان پذير ساخته است. آيا شما دوران طلايي را پيشگويي مي كنيد؟
من به هيچ وجه پيشگويي نمي كنم، من فقط توجه كردم كه چه مي خواهد پيش بيايد و به پيامدهاي احتمالي آن فكر كرده ام. البته آنچه كه ما امروز مي بينيم، جهاني جديد و در آستانه تحول است: از نظر اقتصادي، فناوري، فرهنگي و سياسي. اينها نيروهايي قوي در شبكه اند كه هم مي توانند مخرب باشند و هم بسيار سازنده. اينكه به كجا مي رويم هنوز مشخص نيست. پيش بيني نتيجه، امكان پذير نيست.
چرا دائماً در پي نتيجه ايم؟
چون مي خواهيم ترسمان را خاموش كنيم و خودمان را قانع كنيم، تا بدين ترتيب بتوانيم آينده را كنترل كنيم. واقعيت اين است كه تعداد عواملي كه بايد در نظر گرفته شوند بسيار بيشتر از تعداد مدل هايي است كه تا به حال توانسته اند موفق باشند. آينده شناسي كاري علمي نيست. آينده با آنچه كه ما امروز انجام مي دهيم رقم مي خورد.
ولي شما از عصر نويني مي گوييد...
البته اين عصر نوين مدت زيادي است كه آغاز شده است و آن هم چيزي نيست جز چرخش به سوي جامعه شبكه اي كه پي در پي ارتباط جهاني تنگاتنگ تري در عرصه الكترونيك، صنعت حمل و نقل و در اقتصاد پي مي ريزد. از نشانه هاي آشكار آن هم افزايش بي سابقه توليد است.
بدين ترتيب آيا جهشي عظيم در رشد اقتصاد جهاني پديد مي آيد؟
البته، چراكه جهش اقتصادي پايه هر چيزي است و تنها در اين صورت است كه رفاه و تمكن بيشتري پديد مي آيد. البته اين امر كليد حل مسايل بشري نيست. در صورتيكه غلط عمل كنيم، ممكن است تمام احتمالات غلط از آب دربيايد. در هر صورت دستيابي به تمكني جديد قطعاً عامل بسيار مهمي است.
اندي گراو كه از مبتكران تراشه هاي الكترونيكي است، جهش در عصر انفورماتيك و اينترنت را با انقلاب صنعتي قرن نوزدهم مقايسه مي كند و پيشگويي مي كند كه تمامي بخش هاي اقتصاد ملي محو مي شود. آيا اين نظر را قبول داريد؟
بله، شبكه هاي رايانه اي ساختار اجتماعي و اقتصادي ديگري توليد مي كنند. اين شبكه خيلي سريع تمامي وجوه زندگي مان را عملاً تعيين مي كند. از سياست گرفته تا فعاليت هاي اجتماعي و خريد و توليد، طبق پيش بيني هاي معتبر تا سال ۲۰۰۷ دو ميليارد كاربر اينترنت به اين شبكه وصل مي شوند.
پس مسئله انقلاب چيست؟ جهش هاي تكنولوژيكي كه هميشه پديد مي آيند.
اين شبكه ارتباط مستقيم بين خريدار و فروشنده را به نحوي گسترده در سطح جهان امكان پذير مي سازد. آنها مي توانند مستقيماً و بدون واسطه و بدون طي مسافتي اعلام كنند چه چيزي نياز دارند و يا چه كالاهايي عرضه كرده اند. چرخه توليد و فروش بدون واسطه صورت مي گيرد، بدون هيچ بوروكراسي و كاغذبازي. اين به معني صرفه جويي در وقت، منابع و پرسنل است.
پس بدين ترتيب فناوري جديد و شگفت انگيز براي همه دوران طلايي به ارمغان مي آورد؟
نه، چون نابرابري هاي مادي به طور نامحسوسي افزايش مي يابد و جوامع چندقطبي مي شوند. ثروتمندان ثروتمندتر مي شوند و فقيران فقيرتر.
اين يادآور بازگشت به سوي سرمايه داري انحصاريست.
نه، مكانيسم هاي اين دو متفاوت است. بهره كشي از ضعفا آن طوريكه از دوران صنعتي به ياد داريم به گونه اي بسيار وحشتناك به طرد و نفي بدل مي شود: انسان هايي كه از معلومات لازم در زمينه اين فناوري بي بهره باشند كنار گذارده مي شوند، چراكه در صورتيكه آنان نتوانند به شبكه متصل شوند، نه توليدكننده اند و نه مصرف كننده. در واقع آنها به سياهچاله ها مي افتند.
اين فناوري دوباره ما را به سمت جامعه طبقاتي سوق مي دهد؟
من نمي گويم كه هميشه اين طوري پيش خواهد رفت، فقط در حال حاضر وضعيت بدين منوال است. در نهايت اين هسته پوياي انسانيت كه از سرمايه، فناوري و دانش بهره مند است و تقريباً يك سوم جمعيت جهان را در برمي گيرد وجود دارد و در مقابل آنها بقيه جهان بدون امكان ارتباط و دسترسي به شبكه است. بدين ترتيب يك جهان چهارمي شكل مي گيرد كه محروم باقي مي ماند.
چطور مشخص مي شود چه كسي بي ارزش است و چه كسي نيست؟
نخست تمامي افراد مناطقي كه فقط به دليل فقدان اين فناوري نمي توانند به هيچ وجه به شبكه متصل شوند، برجسته مي شوند. به عبارت ديگر تمامي نواحي روستايي بزرگ در چين، هندوستان، آمريكاي لاتين و تقريباً تمامي آفريقا. در جوامع پيشرفته اي چون ما همه چيز بستگي به كيفيت آموزش دارد. ما هنوز هم براي فعاليت هاي ساده اي مشاغل مقرون به صرفه داريم ولي به سوي دنيايي حركت كرده ايم كه در آن بدون آموزش سطح بالا درباره نحوه هدايت يك زندگي خوب، شانس بقا بسيار اندك است.
استفاده از فناوري هميشه آسان تر است. دليل استفاده از اين همه متخصص سطح بالا چيست؟
براي كاربرد مفيدتر فناوري. بيمه را در نظر بگيريد. بسياري از كارمنداني كه تاكنون حساب مي كردند و كارها را سروسامان مي دادند، در آينده ديگر وجود نخواهند داشت، چراكه اين كارها از طريق سيستم خودكار انجام مي شود. بدين ترتيب مردم بيشتر نياز خواهند داشت كه بيمه اي دقيقاً متناسب با نيازهاي خانواده و يا شركت را برگزينند و از مدل هاي مخاطره آميز بپرهيزند.
تكليف بسياري كه نمي توانند از اين الگو پيروي كنند، چيست؟
واكنش ها در اين مورد در تمامي دنيا به نحو گسترده اي قابل مشاهده است. طردشدگان پاسخ مي دهند، درحاليكه خود آنان طرف مقابل خود را نفي مي كنند. بدين ترتيب بنيادگرايي در تمامي اشكال خود تقويت مي شود: بنيادگرايي اخلاقي و ملي گرايي، درست مانند بنيادگرايي مسيحي در اينجا يعني در آمريكا.
ولي در اروپا اينها فقط نقشي فرعي دارند.
به هيچ وجه. اروپا همان كاري را مي كند كه با افرادي چون حيدر كرد. مسلماً حيدر نئونازي نيست ولي افكار عمومي را متحد مي كند: بيگانه ترسي، نژادپرستي و ملي گرايي. بدين ترتيب هويتي قوي از افرادي رشد مي كند كه تاكنون نخواسته اند كنترل را از دست بدهند. البته اين فقط يك پاسخ از چندين پاسخ در جامعه شبكه اي است. تشكيلات جنايي نيز به همين ميزان افزايش مي يابد.
حال چرا اين ؟جنايت كه اكنون واقعاً چيز تازه اي نيست.
درست است، ولي ما اكنون براي نخستين بار است كه چنين تشكيلاتي را تجربه مي كنيم. مدتهاست كه شبكه هاي جنايي ملي و اخلاقي در سطح جهان با يكديگر متحد شده اند. گزارش هاي آماري، فروش ساليانه تراست هاي تجاري جنايي را در سطح جهان تا ۵/۱ ميليون دلار تخمين مي زند و اين رقم بالايي است. همانطور كه براي جامعه مشترك اروپا چنين وضعيتي در سال هاي آتي پيش بيني مي شود. علت هم اين است كه شبكه هاي اقتصادي، امكانات خود را در اين زمينه متمركز كرده اند و بازار جهاني سرمايه داري، سود حاصل از تجارت موادمخدر، اسلحه، زنان و كودكان را جمع مي كند به نحوي كه سرمايه ها در پايان كار بي سر و صدا جزو عايدي آنان مي شود. به همين دليل آنها مي توانند بيشتر از گذشته در نهادهاي حكومتي تمامي دنيا نفوذ كنند.
در كشورهايي مثل كلمبيا يا روسيه سفيد؟
فقط در اين كشورها نه. به عنوان مثال در ژاپن عكس هاي روزنامه ها كه رهبران سياسي را در كنار سردسته هاي تشكيلات باند ياكوزا نشان مي دهد، مدركي است كه نشان مي دهد اين نفوذ تا كجا پيش رفته است.
با اين همه به نظر مي رسد كشورهاي ثروتمند با اين مسئله خوب كنار آمده اند، براي بسياري افراد اين مسئله اهميت ندارد.
البته. ايالات متحده بدون اين پديده مفهومي ندارد. در اين كشور هر هفته زنداني جديد براي حدود ۱۰۰۰ زنداني ساخته مي شود. در ايالت كاليفرنيا هزينه هاي صرف شده براي اين زندانيان خيلي بيشتر از آموزش است. سالانه حدود نيم ميليون مهاجر غيرقانوني به اروپا مي آيند كه بخش عظيمي از آنها از طريق تسهيلات شبكه هاي جنايي صورت مي گيرد. اين بدين معني است كه بسياري از مشكلات اجتماعي اروپايي ها مستقيماً با شبكه هاي مافيايي و تجارت انسان ها گره خورده است.
گذشته از اينها، به هر حال اتصال به شبكه شانسي بزرگ براي دموكراتيك كردن و سهيم شدن را پديد مي آورد.
هركسي كه به شبكه وصل مي شود، مي تواند با خلاقيت و مهارت بسيار بيشتر از گذشته پول به دست آورد. به عنوان مثال گروهي از زنان در فنلاند هستند كه در دورافتاده ترين روستاها زندگي مي كنند و فقط از طريق اينترنت صنايع دستي خود را با موفقيت به فروش مي رسانند. با اتصال به اينترنت هر فكر خوبي قابل فروش مي شود. پس اين دستگاه اين گونه كار مي كند؛ در داخل شبكه بعد مسافت وجود ندارد ولي خارج از آن بعد مسافت بي نهايت است.
اتصال جهاني در عين حال تمركز عظيم در قدرت اقتصادي را به وجود مي آورد. بدين ترتيب آيا بايد مطمئن باشيم كه روزي كارتل هاي جهاني خود به جاي حكومت ها قدرت سياسي را در دست مي گيرند؟
من مسئله را اين طور نمي بينم. در حال حاضر در اين موج ادغام مسئله بر سر قدرت سياسي نيست، بلكه مسئله بر سر سازوكار ساده ارزشيابي سهام، استقراض ها و پول است. بازار پولي و مالي متصل شده به شبكه جهاني همچون يك سرمايه دار فكري بزرگ عمل مي كند كه گاهي براي يك شركت تسهيلاتي ايجاد مي كند و گاهي براي يك كشور. ولي چه كسي قدرت را در دست دارد؟ سرانجام هيچكس.
دستكم برخي قوي تر از ديگران مي شوند و منافع خود را تحميل مي كنند، چراكه در غير اين صورت در مقابل ماكروسافت فرآيند كارتل سازي وجود نخواهد داشت.
خب درست است، ماكروسافت استثنايي، موقتي است. ولي قاعده اقتصاد جديد چيز ديگري است؛ هرچند شركت هاي چند مليتي سرمايه ها را انباشته مي سازند ولي خود اين بزرگترين شركت ها نيز در شبكه هايي عمل مي كنند كه دايماً در حال تغييرند و قدرت دايمي را به هيچ كس واگذار نمي كنند. در مقابل همه به آنها وابسته اند و مجبورند خود را با آنها تطبيق دهند. حتي شركت هاي اينترنتي نيز اسير اين سيستم اند. سهام آنها مي تواند ميلياردها دلار ارزش داشته باشد ولي آنها نمي توانند آن را بفروشند، بنابراين ممكن است از ارزش بيفتد به همين منظور آنها مجبورند علاوه بر سهام خود سهام ديگري نيز بخرند تا فاتحان امروز فاتحان فردا نيز باقي بمانند.
و حكومت هاي منتخب، فقط نظاره گرند و اين فاتحان را تشويق مي كنند.
نه، حكومت ها نقش مهمي برعهده دارند. آنها در واقع كنترل جمعي را از دست مي دهند و ديگر نمي توانند به طور مشخص و قاطع روند سرمايه و اطلاعات را هدايت كنند. از اين نظر آنها قدرتي ندارند ولي با اين همه بي تاثير هم نيستند. آنها اكنون بايد با تمامي گروه هاي ذي نفع مذاكره كنند، شبكه را سازماندهي كنند و همچنان در اين زمينه قوانيني وضع و صادر كنند. قدرت به طور مطلق از ميان نرفته است.
ولي اين قاعده، استثنايي بزرگ دارد و آن هم ايالات متحده است. حكومت آمريكا تقريباً به طور مرتب در بازار پولي و مالي دخالت مي كند براي اينكه قصد دارد از منافع ايالات متحده دفاع كند. در بسياري از كشورها جهاني شدن فقط بدين معني است كه آمريكايي ها قاعده و قوانين را تعيين مي كنند.
اين نكته مهمي است. ولي موضوع ظريف تر از اين حرف هاست. در واقع حقيقت اين است كه حكومت آمريكا در همه جا سياست ليبرال سازي و جهاني شدن را تسريع مي كند براي اينكه قدرت حكومتي دول ديگر به تدريج تحليل رود و نابود شود. اين موضوع براي شركت هاي آمريكايي مزيت رقابت را فراهم مي كند، هرچند قدرت حكومت آمريكا تضعيف مي شود. در واقع در داخل اين كشور حكومت خيلي كم عمل مي كند و كنترل كمتري دارد.
با اين همه به نظر مي رسد كه برتري و تسلط آمريكايي ها تا مدت هاي مديدي غيرقابل تعرض است.
از نظر نظامي اين مطلب بي ترديد درست است. اروپا و ژاپن اكنون تصميم گرفته اند پول زيادي صرف تسليحات نكنند و ترجيح مي دهند، سربازان مزدور آمريكايي را به خدمت بگيرند. ولي صادقانه بگويم من اين مزخرفات درباره رقابت بين اروپا، ژاپن و آمريكا را ديگر قديمي و كهنه مي دانم. ما اكنون در شبكه اي بسيار بزرگ زندگي مي كنيم و همگي به هم وابسته ايم. هيچ كدام از اين سه بلوك نمي توانند بدون دو قطب ديگر وجود داشته باشند. اين مطلب در زمينه اينترنت، بازار سهام و نيز فرهنگ هم صادق است.
شما نوشته ايد كه چگونه آميزش گسترده فرهنگ ها با يكديگر نظام پدرسالاري را به تدريج از بين مي برد و آزادي نويني را براي زنان به ارمغان مي آورد.
اين تحول عميق در جامعه انساني يعني پديد آمدن نوعي آگاهي مستقل در زنان، همچنان ادامه خواهد يافت. اين امر اجتناب ناپذير است. اين امر قطعاً روابط انساني را بسيار وسيع تر از هر فناوري ديگر متحول مي كند. اين تحول در كشورهاي پيشرفته شروع شده است و متوقف نخواهد شد، خواه صنعتي به نام فرهنگ را در نظر بگيريم و خواه به حساب نياوريم.
بعد به كجا خواهيم رسيد؟
من دو پيامد احتمالي را پيش بيني مي كنم: نخست خطر جدي سوء استفاده از بيوتكنولوژي مانند آزمايشات ژنتيك براي پديد آوردن انسان هايي با ويژگي هاي مشخص ژنتيك، به عنوان مثال انسان هايي با توانايي ژنتيكي مقاوم در برابر بيماري ها يا آزادي دستكاري ژنتيكي در موجودات زنده ذره بيني كه اثرات زيست محيطي آن برايمان ناشناخته است يا انتخاب نطفه هايي با خصوصيات ژنتيكي دلخواه كه در رحم يك زن كاشته مي شوند و پولي بابت آنها پرداخت مي شود و سرانجام خلق انسان هايي مطابق با معيارهاي ارزي بازار ژن.
و دومين احتمال؟
دومين احتمال كه آن را بسيار نزديك به يقين مي بينم، اين است كه در جامعه ما و به خصوص در اروپا اين انقلاب بيولوژيك يكسر در نطفه خفه شود و از اين نظر بسيار متاسفم. در زمينه احتمالات، اين احتمال هم هست كه طول عمر انسان از ۱۵۰ سال فراتر رود و انسان تا سنين بالا توانايي جسمي و ذهني خود را كاملاً حفظ كند. اين احتمال بدي كه نيست، اينطور نيست؟
پس چرا فراتر از اين نمي رويم؟ شايد بدين دليل كه به اين پيشرفت اصلاً نيازي نداريم؟
شايد، ولي به نظر من اروپا كاملاً از اين پديده مي ترسد. بدين ترتيب وقتي در اروپا بازار بيوژنتيك وجود نداشته باشد، خواه ناخواه در آمريكا هم بازاري وجود نخواهد داشت. موضوع اصلي ناتواني ما در برقراري ارتباطي جدي با كل جامعه در اين زمينه و نيز ناتواني در ايجاد حس مسئوليت در سطحي وسيع است.
شما با اكراه از امكان غلبه بر طبيعت سخن مي گوييد.
ما نمي توانيم بر طبيعت غلبه كنيم، البته اسارت در طبيعت را هم متوقف كرده ايم. اين نيازي كاملاً طبيعي است. من فكر مي كنم انسان هايي هم كه طي ميليون ها سال خود را مديون نيروي طبيعت مي دانستند، واقعاً خوشبخت نبودند ولي امروز مشكل اينجاست كه ما اكنون نمي دانيم آيا دستكاري و دخالت ما در قوانين تكامل بر ضد خود ماست يا نه. در هر صورت ما كارهايي مي كنيم كه امكان زندگي فرزندان و نوه هايمان را در اين كره خاكي از بين مي بريم.
بنابراين ما اكنون در آستانه آن عصر بسيار بزرگ وعده داده شده و دوران بزرگ ستيز و درگيري قرار گرفته ايم. آيا بشريت مي تواند بدون ايجاد فاجعه هايي عظيم به اين عصر خاتمه دهد؟
شايد. نخست ما به موسساتي جديد نياز داريم. در واقع دولت ها، ديگر نمي توانند اين تحول و پيشرفت را كنترل كنند، ولي مي توانند شبكه هايي پي ريزي كنند كه آن انعطاف پذيري لازم را داشته باشند تا انطباق با اين تحولات انقلابي را سازماندهي كنند. موسسات دولتي و غيردولتي و شركت ها در اين مجموعه قرار مي گيرند. در هر صورت ما در اين جهت حركت مي كنيم: دولت شبكه اي، جانشين دولت ملي مي شود. حال مشكل اين است كه ما در اين زمينه الگويي دموكراتيك در دست نداريم. مردم ديگر از دستگاه ها و رسانه هاي مبهم و پيچيده حمايت نمي كنند.
چه بايد كرد؟
ما بايد سعي كنيم اين تحول فرهنگي و جريان فناوري اطلاعات را به نحوي سازماندهي كنيم كه مردم حس كنند خود هدايت اين پروسه را در دست دارند. بدين ترتيب رسانه ها نقشي تعيين كننده دارند، زيرا مردم هنوز هم ترجيح مي دهند به آنها اعتماد كنند تا به حكومت هايشان.
ولي اين رسانه ها خود هنوز بخشي از شبكه هاي مالي و تجاري اند و موسساتي مستقل نيستند. آيا جنبش هاي اجتماعي كه براي جلوگيري از فاجعه هاي انساني بر ضد دستكاري در نطفه و عدم دخالت تجارت و سرمايه در اين زمينه بحث و جدل مي كنند مهمتر نيستند؟
شايد. نيروي ذهن ما بسيار سريعتر از توانايي مان براي همزيستي و پي ريزي موسسات اجتماعي رشد مي كند. مشكل بدوي بودن مكان نيست، بلكه اين جامعه ماست كه هنوز بدوي و غيرمتمدن سازماندهي مي شود و در مقابل قدرت فكر و تكنولوژي مان ايستاده است ولي در دوران عصر حجر هم ما سرانجام راهي پيدا كرديم.
منبع: اشپيگل