جمعه 21 شهريور ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۱۶۴
همسترها
003455.jpg
مريم رييس دانا
- دروغگو، دروغگو، تو روزه اي؟ تو روزه اي؟ چرا دروغ مي گي؟
- آخه مهساجان، چرا گريه مي كني؟ چرا داد مي زني؟ من كي دروغ گفتم؟
- تو دروغ مي گي. تو روزه اي؟ هان؟! چرا زديش؟
- آخه مهساجان، چرا اجازه مي دي ازت سوء استفاده بكنه؟
- دروغگو، اون كه با تو كاري نداشت.
- مهساجان، بابا، چرا گريه مي كني؟ مادرت ديوونه اس. بايد قرص بخوره.
علي رو به مهسا، كه روي موزاييك هاي سرد پذيرايي پهن شده بود، خم شد، دست هايش را به طرف دختر برد تا بلندش كند، دختر دست پدر را پس زد و گفت:
- ولم كن، ديوونه خودتي. تو هميشه به همه مي گي مامان ديوونه اس. تو كه خودت از اون ديوونه تري!
آذر خانم- زن همسايه طبقه دوم- مهسا را كه مي لرزيد و زار مي زد، در آغوش گرفت بلكه آرامش كند.
- اون مامانمو زد، مامانمو زد.
آذر خانم مهسا را تنگ در آغوش گرفته بود و نوازشش مي كرد، گفت:
- مهساجان، عزيزم اين طور بي قراري نكن، مامان و بابا بيشتر ناراحت مي شن. وقتي كارشون به اينجا مي كشه شما بايد بيشتر از قبل آرامش خودت رو حفظ كني تا به اون ها كمك كني و وضع از همين هم كه هست بدتر نشه.
- اون مامانمو زد، مامانمو زد.
- خيلي خب، آروم بگير. اين قدر شلوغش نكن. خودتو كنترل كن.
مريم از اتاق بيرون آمد، مانتو و روسري اش خوني بود. تلفن دستش بود و شماره اي را مي گرفت.
- كثافت، دهن منو خوني مي كني؟ چشماتو خون مي كنم!
علي خطاب به آذر و مزدك- پسر آذر- گفت:
- اون مريضه، دكتر گفته بايد قرص بخوره، گفته اگه باز هم اين طوري شد، بايد بستريش كنيم.
- مريض خودتي.
- تو ديوونه اي.
مريم چنگ زد روي ميز عسلي و چند تا چاقوي ميوه خوري را با هم برداشت و به سوي علي حمله كرد:
- ديوونه تو و جد و آبادته.
آذر از پشت،  مريم را گرفت و مزدك از جلو، علي را تا آن دو به سر و كول هم نپرند. آذر چاقوها را زير ميز قايم كرد. مهسا پهن زمين در پذيرايي خودش را مي زد. مريم دوباره گوشي تلفن را برداشت.
- پدرتو درميارم كثافت، بي شرف، به نونواي سركوچه اگه مي گفتم بهم پول قرض بده، مي داد، اون وقت تو عوضي! انگار نه انگار. مردك ۲۳ سال آزگار است كه دارم مثل سگ جون مي كنم. اون وقت چي دارم؟ هيچي! اما تو چي؟ سه تا خونه و دو تا ماشين! منو مي زني؟ دندون منو مي شكني؟ هان! مي رم كلانتري. الان زنگ مي زنم بيان پدرتو دربيارن.
علي سيم تلفن را از پريز كشيد. مريم به اتاق ديگر رفت تا از آنجا تلفن كند، علي هم به دنبالش. ناگهان صداي ناله مريم بلند شد. آذر و مزدك به سرعت به اتاق رفتند و علي را كه با لگد به شكم و پهلوي مريم مي زد كنار كشيدند. علي قيافه خونسرد به خودش گرفت و گفت:
- آخه، مزدك جان، اگه زنت به خواهر و مادرت فحش بده، تو چي كار مي كني؟ هان؟ مادر من كه تو گوره، خواهر و برادرهام هركدوم اون سر دنيان. آخه تو به اونا چي كار داري؟
آذر زير بازوي مريم را گرفت، اصرار مي كرد تا از روي زمين بلند شود. مريم بالاتنه اش را روي تخت انداخته بود و ناله مي كرد. ملافه سفيد تخت خونين شده بود. مزدك و علي در اتاق ماندند. آذر، مريم را بيرون نزد مهسا برد. دخترك روي موزاييك هاي سرد مي غلطيد و گريه مي كرد، مادرش را كه ديد دوباره به سر و روي خودش چنگ انداخت، با پنجه هايش صورت و ران هايش را مي كند. مريم از دست آذر گريخت و از آپارتمان بيرون رفت. شيون مهسا بيشتر شد.
- جلو مامانمو بگيرين، تو رو خدا نذارين بره.
آذر مهسا را در آغوش گرفت.
- مامان هيچ جا نمي ره. رفت پايين، خونه ما، تو كه گريه مي كني، بابا و مامان عصباني تر ميشن.
علي از تو اتاق خواب آمد به پذيرايي:
- مهساجان بابا،  تو كه گريه مي كني اون اين طور سوء استفاده مي كنه!  تو كه گريه مي كني، من هم حالم بد ميشه. تو هم مثل پويا، برادرت، ساكت بشين يه جا و حرف نزن.
- پويا؟ حيف كه اينجا نيست. يادت رفته اون دفعه چي گفت؟ گفت اگه يه بار ديگه دست روي مامان دراز كني، تا بخوري مي زنمت.
اين را گفت و پا شد تا به دنبال مادرش از خانه بيرون برود كه مريم برگشت، مي لرزيد و چشم هاش دو دو مي زد، خون دور لب و دهانش دلمه شده بود:
- كاري رو كه ۲۳ سال پيش بايد مي كردم، حالا مي كنم. مي رم كلانتري، ازت شكايت مي كنم. ازت طلاق مي گيرم. مرتيكه هرجايي ذله شدم از دست كارهات.
- برو هركاري كه مي خواي بكني بكن. من كار غيرقانوني نكردم.
مزدك سينه به سينه جلو علي ايستاده بود و مهارش مي كرد.
- فكر كردي كثافت، ۲۳ سال جون كندم، اون وقت همين جوري بذارم برم؟ تا حقمو نگيرم نمي رم.
- كدوم حق! چه حقي! همه چيز مال منه.
- پس من چي، كار نكردم؟
- مي خواستي خرج نكني.
مريم به طرف علي حمله كرد تا به او چنگ اندازد.
- خرج كردم، كوفت كردم، چپوندم تو شكم تو و خواهرات؟
آذر دست هاي مريم را از پشت گرفت، علي گفت:
- خب هرچي كه هستند، تو به اونا چه كار داري؟
- خفه شو، همه اش تقصير اوناس. بيست و سه ساله كه يه قطره محبت نديدم.
- محبت، محبت. ديگه قراره چه كار كنم؟ چي كار برات نكردم؟ خونه نداري، زندگي نداري؟ بچه نداري؟ آخه چته؟
مريم كيف و سوييچ ماشين را برداشت و از خانه بيرون رفت.
- تو رو خدا جلو مامانمو بگيرين. نذارين بره بيرون.
علي به سمت مهسا در پذيرايي رفت.
- مهساجان،  چرا اين طور مي كني؟ آروم باش. ديدي رفت و برگشت باز هم برمي گرده.
- چرا مامانمو زدي؟ چرا؟
علي دست هاش رو جلو آورد و نشان داد. جاي چنگ روي دست هايش معلوم بود.
- ببين، ببين چي كار كرده؟
- اول تو بودي كه زدي. چي كارش داشتي؟ اون كه با تو كاري نداشت.
علي روي مهسا، كه بر زمين سرد پذيرايي ولو شده بود، دولا شد.
- مهساجان نگاه كن، ببين دست هامو چي كار كرده؟
- اون كه محلت نمي گذاشت، اون كه با تو كاري نداشت. چرا زديش؟ تو مامانمو زدي.
علي خطاب به آذر و مزدك گفت:
- وا... نمي دونم چشه؟ ديوونه شده.
آذر تو چشم هاي علي خيره نگاه كرد و سؤالي كرد كه انگار جوابش را مي دانست:
- چي شد كه ديوونه شد، علي آقا! از اولش كه ديوونه نبود، اگر غير اين بود كه شما انتخابش نمي كردين.
علي از نگاه كردن به چشم هاي آذر پرهيز داشت. به طرف اتاق خواب ها، سوي ديگر پذيرايي، رفت و دوباره برگشت و گفت:
- به خدا نمي دونم چي كار كنم. اون مريضه، بايد قرص بخوره. وقتي مي خوره، خوبه. وقتي نمي خوره اين طوري ميشه.
ولي سرش را بالا نمي گرفت مبادا چشم هايش به چشم هاي آذر بيفتد.
مهسا به پدرش رو كرد و فرياد كشيد:
- ديوونه تويي، مي فهمي؟ تو، تو، تو روزه اي؟ حيا نمي كني؟ ديوونه اش كردي. تو ديوونه اي، با اون كارهات،  اونو هم ديوونه كردي.
- من ديوونه ام؟ اگه من ديوونه ام، چطوري هجده سال درس خوندم. چه جوري دكتر شده ام؟
- آره دكتري! خب كه چي؟ چه كار كردي؟
علي دست هايش را به طرف آسمان بالا برد و بعد انداخت و آهي كشيد. مزدك گفت:
- علي آقا، شما بايد رعايت اين بچه را بكنين، اون همه حركات شمارو مي بينه. دوازده سال بيشتر نداره ولي مي بينين چه طور تو روتون مي ايسته؟
بعد رو به مادرش كرد و گفت:
- هجده سالگي اش رو چه طور مي خوان حريف بشن؟!
علي رنگ به صورت نداشت. لب هاش سفيد شده بود. شلوار پيژاماي كردي اش پايين افتاده بود. طول اتاق را متر مي كرد. تندتند قدم برمي داشت. به مزدك گفت:
- چي كار كنم؟ شما بگين چي كار كنم؟ هيچ كس تا حالا منو اين طور تحقير نكرده. بيرون از خونه براي خودم كسي هستم. ولي اينجا! تو اين خونه!... نمي دونم دردش چيه؟ پنج ميليون ماشين پيكان صفر انداختم زير پاش. خب خراب شده مي گم درستش كن. مگه حقوق نمي گيري؟ وا... دريغ از يك قرون پول كه تو اين خونه بياره.
- دروغگو، دروغگو. چرا دروغ ميگي؟ تو روزه اي؟ تو روزه اي؟ هان؟ مگه چشم نداري؟ پس پريشب كي بود رفت اون همه از شهروند خريد كرد؟ هان؟
لب پايينش مي لرزيد. نمي توانست فرياد نزند. علي خودش را جمع و جور كرد. به سمت اتاق خواب رفت. برگشت و گفت:
- آخه مهساجان، بابا...
روي مهسا خم شد تا دستش را بگيرد. مهسا خودش را به زمين كوبيد و فرياد زد:
- به من دست نزن، به من دست نزن، ولم كن،  ولم كن.
آذر مهسا را در آغوش گرفت و سعي كرد بلندش كند. پيراهن آذر از اشك هاي دخترك خيس شده بود.
- عزيزم مهساجان، بيا بريم پايين.
پاهاي بچه روي زمين مي لرزيد.
- نه،  نمي آم، مامانم، مامانم.
- خب بيا بريم پايين. مامان پايينه.
- نه، نيست، پايين نيست.
- چرا هست. بيا بريم، اون به تو احتياج داره. الان بايد پيشش باشي.
- مامانم پايينه؟
- آره پايينه به تو نياز داره.
بلند شد. مزدك پيش علي ماند. تو راه پله ها دخترك پس كشيد، ترسيد.
- نه نمي آم، اگه مامان بفهمه منو دعوا مي كنه.
- نه دعوا نمي كنه، تو برو تو اون يكي اتاق.
- چرا دعوا مي كنه،  هميشه مي گه فقط به خاطر توئه كه موندم. اگه تو نبودي مي رفتم، ولي خاله آذر من نمي خوام به خاطر من دعوا كنن، اي كاش مي شد به خاطر من آشتي باشن.
آذر در حاليكه بازوي دختر را گرفته بود و در پايين رفتن از پله ها همراهي اش مي كرد، گفت:
- مهساجون، اون ها تورو دوس دارن، تو نبايد خودت رو اين قدر ناراحت كني.
- اگه دوستم دارن، چرا يه كاري مي كنن كه فكر كنم دوستم ندارن و من مجبور بشم بيام خونه شما و خونه خودمون نباشم.
آذر در آپارتمان را باز كرد و بچه را به اتاق مزدك نزد لانه همسترها برد. حيوانات در خواب بودند. مهسا هنوز گريه مي كرد، ولي آرام.
آذرخانم با ليوان آب قند برگشت. سعي كرد آب قند را به مهسا بخوراند. ولي او لب هاش را چفت هم كرده بود و مي گفت كه روزه است.
- عزيزم تو بايد اينو بخوري تا حالت خوب بشه و بتوني از مامان مراقبت كني. اگه حالت خوب نباشه، اون وقت كي از مامان نگهداري كنه؟
آب قند را مي نوشيد و به همسترها نگاه مي كرد.
- مامانم كو؟
- تو اون اتاق خوابيده. تو هم يك كمي بخواب.
- نه.
- خيلي خب. نخواب، اينجا بشين و با همسترها بازي كن.
- خاله آذر، اينها چي ان؟
- همستر.
- خب، همستر چيه؟
- از خانواده جوندگان، مثل سنجاب، موش، خرگوش...
به لب هاش خنده اي آمد و محو شد، در عمق چشم هاي سياهش يك جور نگراني و ترس موج مي زد؟
- چي مي خورن؟
آذر دست به گردن دختر انداخت، موهاي آشفته اش را مرتب كرد.
- تخمه، كاهو، نون، هويج، سبزي، خلاصه همه چيز غير از آب.
- دعوا هم مي كنن؟
- خب معلومه، مثل همه حيوون ها.
- حيوون ها براي چي دعوا مي كنن؟
آذر گوشه چشم هاي مهسا را كه هنوز خيس از اشك بود، پاك كرد.
- حيوون  هستن ديگه، عقل شون نمي رسه، شعور كه ندارن بتونن با هم حرف بزنن.
مهسا لب هاي خشكش را تر كرد و در حاليكه هنوز گيجي تو چشم هاي درشت سياهش نمايان بود، گفت:
- اما آدم ها چي خاله آذر؟ اون ها كه عقل دارن، زبون دارن، چرا با هم حرف نمي زنن؟ چرا با هم دعوا مي كنن؟
آذر، مهسا را در آغوش گرفت، مي خواست رنج هاي او رادر خود فرو ببرد تا اينقدر سختي نكشد، صدايش از غصه مي لرزيد، گفت:
- طفلك من، تو حق داري. آدم ها تا وقتي بچه هستن، زبون ندارن كه با هم حرف بزنن، يعني حرف زدن ياد نگرفتن، اينه كه اگه چيزي از هم بخوان،  با هم دعواشون مي شه. وقتي هم كه بزرگ شدن و حرف زدن ياد گرفتن، يادشون مي ره كه عقل دارن و فقط زبون شون رو به كار مي اندازن.
صداي جيغ همسترها بلند شد، يكديگر را گاز مي گرفتند. يكي آن يكي را زخمي كرد. آذر همستر زخمي را الكل زد. دقيقه اي بعد همستر زخمي خود را مي ليسيد و خون را از خود پاك مي كرد. مهسا نگاهش به حيوانات دوخته شده بود.
- خاله، چه زود آشتي كردن؟
- آره جونم، حيوونن ديگه.
- اي كاش آدم بزرگ ها هم حيوون بودن و زود آشتي مي كردن.
آذر مهساي خسته و درمانده را بلند كرد و بر تخت نشاند.
- عزيزكم، تو خيلي خسته اي، كمي بخواب.
مهسا كه خوابيد، آذر به مريم فكر مي كرد كه جنون سرعت دارد.

شهر كتاب
جشنواره ادبي مهر مهربان
همزمان با نيمه شعبان و ولادت حضرت مهدي (عج) جشنواره ادبي  «مهر مهربان» توسط مركز آفرينش هاي ادبي حوزه هنري در شهر يزد برگزار خواهد شد.
به گزارش ستاد خبري حوزه هنري،اين جشنواره با موضوع « انتظار و موعود» و در سه بخش، شعر، داستان و نثر ادبي در روزهاي ۱۸ و ۱۹ مهرماه ۸۲ در يزد برگزار مي شود و تمامي جوانان ۱۵ تا ۳۰ سال جهت شركت دادن آثار ادبي خود در اين جشنواره مي توانند آثار خود را حداكثر تا تاريخ ۲۶ شهريور ماه به دبير خانه اين جشنواره واقع در تهران - تقاطع خيابان هاي حافظ و سميه، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، مركز آفرينش ادبي، مديريت هماهنگي امور استان ها، جشنواره مهر مهربان ارسال كنند.

داوران انجمن نويسندگان كودك
با همت انجمن نويسندگان كودك و نوجوان، پنج سمينار تحليلي - آموزشي در طول ايام جشنواره  بين المللي سينماي كودك و نوجوان برگزار مي شود. به گزارش خبرنگار ايسنا، موانع گرايش نويسندگان كودك و نوجوان به فيلمنامه نويسي، ويژگي هاي مشترك آثار برجسته  سينماي كودك و نوجوان در ايران و جهان، بررسي مقايسه اي داستان و فيلم  هري پاتر، قابليت و ظرفيت هاي سينمايي ادبيات داستاني ايران و نقد فيلم هاي داستاني كودك و نوجوان در تلويزيون عنوان سمينارهايي است كه در ايام برپايي هجدهمين جشنواره  بين المللي سينماي كودك و نوجوان در اصفهان برگزار مي شود. همچنين آثار يك فيلمنامه نويس كودك و نوجوان، با حضور نويسنده  آن در اين ايام مورد بررسي قرار خواهد گرفت. گفتني است محمدرضا بايرامي ،  بهزاد غريب پور، عباس جهانگيريان، حسين فتاحي و محمدرضا يوسفي به عنوان داوران انجمن نويسندگان كودك و نوجوان در اين جشنواره حضور خواهند داشت.

مسابقه داستان نويسي
003445.jpg

جمعي از اعضاي وبلاگستان فارسي، يك مسابقه اينترنتي داستان كوتاه را با نام «جايزه بهرام صادقي» برگزار مي كنند. اين گروه با اعتقاد بر اينكه نسل جديد داستان نويس ما بيش از هركس، مستقيم يا غيرمستقيم، تحت تاثير داستان هاي كوتاه بهرام صادقي و آموزه هاي عملي اوست، اعلام كرده اند كه اين مسابقه صرفاً در حوزه  داستان كوتاه، از حداقل حجم تا حداكثر متعارف آن انجام مي شود. همچنين هيچ گونه محدوديت سني و محل اقامت براي نويسندگان وجود ندارد و همه  قصه نويسان فارسي زبان از هر جاي ايران و ديگر كشورها مي توانند تنها با يك داستان در آن شركت كنند. ضمن آنكه آثار ارسالي، هيچ گونه محدوديت موضوعي، محتوايي و فرمي ندارند و تنها شرط حضور اثر در مسابقه اين است كه داستان ارسال شده به عنوان كتاب يا بخشي از يك كتاب چاپ نشده باشد. آثار ارسال  شده در دو بخش «جايزه  هيات داوران» و «جايزه  خوانندگان» وبلاگ نويس داوري خواهند شد. البته همه  آثار فرستاده  شده، توسط گروه اول داوران مطالعه و داوري خواهند شد و آثار برگزيده به مرحله  نهايي راه خواهند يافت. گروه اول داوران عبارتند از: محمدحسن شهسواري، حسن محمودي، حسين نوش آذر، سيدرضا شكراللهي و ياشار احدصارمي. آثار راه  يافته به مرحله  نهايي، توسط جمع داوران اول و دوم، مطالعه و داوري خواهند شد و در نهايت، داوران سه اثر برگزيده را انتخاب خواهند كرد.

نمايشگاه كتاب بچه ها
نمايشگاهي متشكل از ۶۰ عنوان كتاب كودك و نوجوان از ۱۲ كشور اروپايي، با عنوان «بچه ها و دنياها» در تهران برپا مي شود. اين نمايشگاه توسط بخش فرهنگي سفارت آلمان در تهران و همكاري كانون و با هدف تحقق ايده گفت وگوي ميان فرهنگ ها، از ۲۷ شهريور كار خود را در مركز آفرينش هاي فرهنگي و هنري آغاز مي كند. كتاب هاي اين نمايشگاه كه در سال هاي۲۰۰۳-۲۰۰۲ منتشر شده اند، به كتابخانه بين المللي و معتبر جوانان مونيخ تعلق دارد و به شيوه هاي مختلف و با استفاده از متون و تصاوير، ديدگاه هاي متعددي را در زمينه درك فرهنگ ها و مسايل بين  فرهنگي در ادبيات كودكان و نوجوانان منعكس مي سازد. آثار اين نمايشگاه پس از نمايش در شهرهاي ديگر ايران، به كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان اهدا خواهد شد. مركز آفرينش  هاي فرهنگي و هنري كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان از ۲۷ شهريور تا ۷ مهرماه، همه روزه ميزبان اين نمايشگاه خواهد بود.

دغدغه محتوا
003450.jpg
اعظم حسن(ترنج)
عبور (مجموعه داستان)
مريم رييس دانا
انتشارات نگاه
۱۳۸۲
زن هاي «مريم رييس دانا» معلوم نيست مي خواهند از چه عبور كنند.
زن هايي «شايد»  نيمه روشنفكر كه سعي مي كنند از خود تصوير متفاوتي ارايه دهند. اما خواننده، از مجموع هجده داستان كوتاه او نمي تواند آن تصويري را كه نويسنده مي خواهد از زن مورد نظرش به دست دهد، دريافت كند. هرچند كه زن هاي او فقط يك نفرند و شايد هم از ابتدا همان يك نفر بوده كه هجده بار تكرار شده است.
پريشاني، كابوس هاي پياپي، تصاوير مبهم و درهم و برهم، وحشت و توهم وجود زن «رييس دانا» را فراگرفته است. احوالات پريشان او، يك سرش به فرديت خودش برمي گردد و سر ديگرش به اجتماع سياهي كه همه جا را فراگرفته و دارد او را مي بلعد.
بيشتر داستان ها به روايت اول شخص اند و زنان راوي، روايتگر كابوس ها و خواب هاي سياهي هستند كه بيشتر از آنكه نمادين باشند، گنگ و پرت اند. خواننده هرچه تلاش مي كند آنان را درك كند، نمي تواند، چون احساس مي كند با يك سري اتفاقات شخصي روبه روست كه نويسنده سعي داشته آنها را عام جلوه دهد. ولي همه آن كابوس ها و توهمات نه تنها حسي آگاه كننده در خواننده ايجاد نمي كنند كه او را به واقع از همراهي بازمي دارند.
مريم رييس دانا در داستان هايش نشان مي دهد كه دغدغه هاي اجتماعي هم دارد. او شاكي وضعيت موجود است و مي خواهد به آن قالب داستاني ببخشد. اما هرجا كه خواسته وضعيتي را توصيف كند، شعار زده شده است. به طوريكه نيمي از زبان داستان هايش يادآور داستان هاي دهه پنجاه اند. توصيف نويسنده از آدم هايش خيلي كليشه اي و مبتدي است و ديگر خواننده عادي هم از اين تصاوير و توصيف ها ارضا نمي شود:
«او مرا با بلور چشم هايش مي كاود»
«ممكن است ساعات بعد، گور سرد بستر اين جوان زيبا و رعنا باشد.»
«اكبر من هم مثل گل بود، عمرش هم مثل گل كوتاه بود.»
«مي رفت و مي خراميد و سياه گيسوانش موج برمي داشت. مخملين و سنگين، ابريشمين و شبق.»
نثر نويسنده بيشتر انشايي است تا داستاني و ديگر حتي نويسنده هاي بازاري نويسي چون نسرين ثامني، فهيمه رحيمي،نيز كه فقط براي سرگرم كردن خواننده مي نويسند، از اين شيوه پرهيز مي كنند و حرفه اي تر با مقوله داستان نويسي برخورد مي كنند. در داستان هاي رييس دانا، همه چيز صريح و روانست. در واقع محتوا غالب است تا فرم و به نظر مي آيد كه او بيشتر دغدغه محتوا داشته باشد.
زن «مريم رييس دانا» نيمه كاره آفريده شده است. نويسنده او را فقط در درد، بغض، آه و حسرت رها كرده است. زني كه از لابه لاي صرف ها و حركاتش مي خواهد بگويد كه روشنفكر است و دغدغه هايش چيز ديگري است و نويسنده، چون هنوز «زن»اش را نشناخته، او را ميان هياهويي از كابوس ها و تاريكي ها به حال خود گذاشته است.

نشر
روزنامه هايي كه ناشر مي شوند
003460.jpg
نخستين موسسه انتشاراتي كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي با عنوان يك روزنامه، كار نشر را آغاز كرد، موسسه انتشاراتي اطلاعات، وابسته به روزنامه اطلاعات، در سال ۱۳۶۳ بود. بنا به گفته مدير كنوني اين موسسه انتشاراتي، به دنبال ضرورت گسترش فرهنگ كتابخواني، دست اندركاران اين روزنامه تصميم مي گيرند علاوه بر انتشار نشريه هاي گوناگون، انتشار كتاب را هم جزو دستور كار خود قرار دهند.
زين العابدين مرتضويان تعداد عناوين كتاب هاي منتشر شده در اين موسسه را ۴۰۰ عنوان كتاب بزرگسال، عمدتاً در حوزه علوم انساني و ۳۱ عنوان كتاب كودك و نوجوان بر شمرد.
او عقيده دارد، انتشار كتاب كار فرهنگي روزنامه ها را كامل مي كند، هرچند كه مردم چندان كتاب نمي خرند و نمي خوانند و اسم خريد  آن كه مي آيد، همه چيز برايشان گران مي شود.
تقريباً يكسال بعد، يعني در سال ۱۳۶۴ موسسه كيهان هم ناشر مي شود و حدود ۳۰۰ عنوان را تا به امروز به چاپ مي رساند.
حميد اميدي كه در حال حاضر مدير شركت انتشارات كيهان است، مهمترين دليل ضرورت ايجاد چنين موسساتي را اعتماد بيشتر مردم به كتاب، نسبت به روزنامه مي داند.
او تاثير خط مشي روزنامه ها را بر فضاي نشر اين موسسات، امري مثبت ارزيابي مي كند و مي گويد: نمي شود كه در يك روزنامه و انتشارات وابسته به آن، دوگانگي باشد.
او درباره ماهيت دولتي يا خصوصي بودن اين موسسات معتقد است: به نظر مي رسد ناشر غيرخصوصي هستيم؛ اما دولتي هم نيستيم و از دولت هيچگونه كمكي به ما نمي شود، يعني وزارت ارشاد تا به حال حتي يك كتاب كوچك هم از ما خريداري نكرده است.
دو روزنامه ايران و همشهري هم كه تقريباً همزمان، كار نشر كتاب را در سال ۷۶ آغاز كردند، هر كدام توانستند عناويني را منتشر كنند. روزنامه  همشهري تقريباً ۷۰ عنوان كتاب، اغلب با موضوعات اجتماعي ـ سياسي و ايران نيز ۳۵ عنوان در زمينه هاي ارتباطي و علوم رسانه ايي منتشر كرده اند.
حميد كياني، مسئول انتشارات موسسه روزنامه همشهري، كه به نحوه توزيع كتاب معترض است، مي گويد: از نظر ما بسته بندي كتاب با چهار نخي كه كارگران هندوانه بار بزنند، ظلم به كتاب است و اگر برخي از ناشران اين كار را با كتاب نكنند، بهتر است.
او دغدغه كار موسسات انتشاراتي وابسته به روزنامه را فرهنگ سازي براي نشر كتاب مي داند و عقيده دارد: روزنامه ها مي توانند پشتوانه حمايتي خوبي براي اين موسسه ها باشند.
حسيني، مسئول انتشارات روزنامه ايران نيز بحث دولتي و خصوصي بودن اين موسسات را مطرح مي كند و مي گويد: درست است كه وابسته به يك روزنامه دولتي هستيم؛ اما عملاً بهره مند از هيچ امكان دولتي در چاپ و انتشار نيستيم.
او اين امر را نوعي لطمه به كار نشر در اين موسسات مي داند و عنوان مي كند: وقتي از وزارت ارشاد مي خواهيم كه كتاب هايمان را بخرد، مي گويد چون شما دولتي هستيد كتابي از شما خريداري نمي شود.
اما «سلام» آخرين روزنامه اي بود كه ناشر شد؛ آن هم در سال ۷۶، فعاليت اين روزنامه تا سال ۸۰ به طول انجاميد و در تمام اين مدت مهرداد فريد مسئوليت انتشارات را برعهده داشت. فريد «داستان هاي شهر جنگي» از حبيب احمدزاده را پرتيراژ ترين كتاب اين موسسه و بهترين كتاب در زمينه دفاع مقدس در تمام اين سال ها مي داند و مي گويد: متاسفانه شرايط به گونه اي شد كه موسسه اي مثل سلام نتوانست كار نشر كتاب را ادامه دهد.
در هر صورت، روزنامه هاي ناشر، همچنان به فعاليت در عرصه نشر مي پردازند و در نمايشگاه بين المللي كتاب تهران هم با غرفه هاي مجزايي حضور مي يابند. محصول اين روزنامه ها، برخي مجموعه اي از مقاله ها، يادداشت ها، گزارش ها يا حتي پاورقي هاي چاپ شده در شماره هاي مختلف روزنامه است؛ و برخي ديگر شايد نوشته ها و گفته هايي كه به دلايلي در فضاي روزنامه فرصت حضور نمي يابند و از اين طريق، به گونه اي، عنوان مي شوند؛ تا از نظري، مكمل كار شوند. ... تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.

ادبيات  ناب، روياي ناب
ارم  رحماني 
003465.jpg

آنگاه  كه  كتاب  ارزشمندي  را در دست  مي گيريم  ــ و اين  از اتفاق هاي  نادر و خوش است ، زيراكتاب  خوب  چون  آدم  نيك  هر دم  دم دست  نيست  (مگر جوينده  كتاب  به  ديوژني  كه  در آفتاب  بافانوس  پي  آدم  مي گشت  نمي ماند) ــ گذشته  با خاطره  و آينده  با آرزو درهم  مي آميزند تا يگانه  شوند.هرگونه  فعاليت  بشر ــ از هنر تا تكنولوژي سازي  ــ اين  مفهوم  را پنهان  مي دارد كه  هرچه  خيال،بال گسترده تري باشد، به  هوشياري  ژرف  و ژرف تري  دست  مي يابيم ، و به  عكس . و اين  دو ــ خطه  خيال  وپهنه  هوشياري  ــ در ساحت  ناب  ادبيات  ناب ، نام شان  يكسان  و از يك  جنس اند. ادبيات  ناب ، تاريخ را از اسطوره  و اسطوره  را از خاطره ها تفكيك  نمي كند.
كتاب  ارزشمندي  كه  در بازار پيدا شود، نمي توان  خاموش  ماند ــ در ترجمه  رمان  خانمي  از سارايوو(The Woman from Sarajevo) ، نوشته  ايوو آندريچ ، سه  عامل  پيروزمند به  هم  آميخته  ــ لياقت ادبي  خود رمان ، جايگاه  ترديدناپذير نويسنده  درميان  بزرگترين  نويسندگان  قرن  ۲۰ ، و ترجمه فارسي  آقايان  هرمز رياحي  و بهزاد بركت  كه  ترجمه اي  همتراز زبان  روان  و جويا و گيراي  اصل معرفي  كردند. خانمي  از سارايوو در ترجمه  فارسي  رنگ  و لحن  كلام  امروز مرا نه  فقط دگرگون مي كند، بلكه  درمي يابم  معيار و محك  كار جدي  و قدرتمند با زبان  و ادبيات  چگونه  است . هرچندخاموش  بمانم ، اما اتفاقي  است  كه  فرياد برمي دارد ــ چه  گوش  شنوا داشته  باشيم ، چه  گمراه  درواژه ها و كارهاي  باب  روز بي اصالت  اما با نام  و ظاهرالصلاح  غرقه  شويم . با ترجمه  خانمي  ازسارايوو (ويراست  دوم ، نشر پيكان ، ۱۳۸۱) هرمز رياحي  و بهزاد بركت  كه  از مترجمان  باسابقه اند،سهم  تاثيرگذاري  در تحول  زبان  ادبي  براي  خود مشخص  كرده اند ــ نه  فقط با درخشندگي  كار وبيداري  بيدار در برخورد با زبان  و كلمه ، بل  با سليقه  و ذوق  انتخاب  كتاب  و معرفي  يكي  ازنويسندگاني  كه  در معبد مقدس  ادبيات  خانه  دارند. براي  نخستين بار سخنراني  ايوو آندريچ  رابه  هنگام  دريافت  جايزه  نوبل  در برابر فرهنگستان  سوئد مي خوانيم  كه  بارديگر اشاره  به  ژرفاي  كار وتعلق  بي غش  مترجمان  است  به  دنياي  هنر و اعتقاد بي همتاي  آنها به  كتاب ، به  كتاب  ارزشمند.
به  جز با خانمي  از سارايوو (Go Spodjica) ــ همين  كتاب  در سال  ۱۳۶۴ با نام  عليا مخدره  سارايووبه  ترجمه  هرمز رياحي  و بهزاد بركت  توسط نشر روشنه  براي  نخستين بار چاپ  شده  ــ ايوو آندريچ ،برنده  جايزه  نوبل ، براي  فارسي زبانان  با اثري  ديگر نيز آشناست : پلي  بر رودخانه  درينا (The Bridge on the Drina) ، ترجمه  رضا براهني  كه  چندبار تجديد چاپ  شده . اين  دو رمان  كه قاطعانه  از حساسيت  و عقايد و نبوغ  هنري  آندريچ  پرده  برمي دارند، كتاب  اول  و كتاب  سوم  ازتريلوژيي  هستند كه  آندريچ  در ۱۹۴۵ منتشر مي كند. تريلوژي  عبارت  است  از پلي  بر رودخانه  درينا(Na Drini Cuprija) وقايعنامه  تراونيك  (Travnicka Chronika)و خانمي  از سارايوو(Gospodjica) و همين  تريلوژي  سبب  اخذ جايزه  نوبل  در ۱۹۶۱ مي شود. آثار ديگر او، مجموعه  قصه هاي  كوتاه ، جستارها، قصه هاي بلند، نثر فلسفي  و غنايي  و اشعار آندريچ  جوان  كه  به  زبان هاي  ديگر ترجمه  شده اند، هنوز براي فرهنگ  فارسي  بيگانه  مانده  است.
003470.jpg

آندريچ  (۱۹۷۵ ـ ۱۸۹۲) يكي  از فرهيختگان  روزگار ما، نويسنده  شكوهمند، متفكر، فيلسوف هستي ، ستايشگر نور انساني  است . تا ۱۹۱۲ دوره  مدرسه  را در ويشه گراد و سارايوو مي گذراند، دردانشگاه هاي  زاگرب ، وين ، كراكوو و گراتس  فلسفه  تحصيل  مي كند و در ۱۹۲۴ در رشته  تاريخ فرهنگي  بوسني  درجه  دكترا  دريافت  مي كند، از ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۰ در واتيكان ، ژنو، مادريد، بخارست ،تريست ، گراتس ، مارسي ، پاريس ، بروكسل  و برلين  به  عنوان  ديپلمات  يوگسلاوي  خدمت  كرد.واپسين  سالهاي  عمرش  در بلگراد به  سر مي برد. در ۱۹۵۹ با ميلتسا بابيچ ، نقاش  و طراح  معروف ،ازدواج  مي كند و در بلگراد مي ميرد. او به  محيط آزاد و هنرمندانه  تعلق  داشت  كه ساخته  خيال  و ذهن  فرا رونده اش  بود. با آثارش  «پلي » دست  ناساختني  گذاشت  كه  انسان هاي  زمين  رابه  هم  بپيوندد و انسان  تك  و تنها را به  آن  سوي  پل ، آن  دست  ساحل  آرزوي  زيبا برساند. با نماد ادبي كه  آندريچ  از پل  سنگي  ساخت ، نه  فقط راه  گذر براي  ذهن  پرسه  گرد، بل  اميدي  براي  پذيرفتن  هرآنچه  كه  متغير و دگر است  برجا گذاشت .

پيشگويي  دوگانه  آندريچ 
ميان  دو جنگ  جهاني  ــ اول  ۱۹۱۴ و دوم  ۱۹۴۱ ــ براي  انسان  مدرن  همه چيز (به  معناي  ابعادگوناگون  هستي ) آغاز شد و پايان  گرفت . به  عبارت  ديگر، سده  بيستم  با ترور فرانتس  فرديناند درسارايوو (۱۹۱۴) به  دست  جواناني  از گروه  سياسي  «بوسني  جوان » به  معني  واقعي  آغاز مي شود و باشكست  آلمان  (۱۹۴۵) كه  نام  ديگر اين  رويداد برقراري  حكومت  شوروي  كمونيستي  در شماربسياري  از كشورهاي  اروپايي  است ، پايان  مي گيرد. زيرا كه  اين  حكومت  يا اين  نوع  حاكميت به  هنگام  فروپاشي  در واپسين  سال هاي  قرن  ۲۰ براي  چهره  طبيعي  هنر قاب  دولتي  بست  و چيزي  ازجان  هنر باقي  نگذاشت ، به  جز نابودي  زندگي . از سوي  ديگر در فاصله  دو جنگ  جهاني  دانه مدرنيسم  به  بار مي نشيند و انسان  مدرن  پا به  عرصه  مي گذارد، با سنگيني  تجربه  جنگ  پشت  سرش ،تجربه اي  كه  نطفه  مصائب  انسان  تاريخ  نوين  بسته  شد و چهره  دردناك  اين  انسان  چنانكه  در آثارهنري  ــ نقاشي ، گرافيك ، موسيقي  و عكاسي  پيداست ، رقم  زده  مي شود. اين  شكاف  تاريخي پديدآورنده  جهان  امروز با همه  زشتي ها و زيبايي هاست ، همه  گرايش ها و مكتب هاي  مدرن  هنري  از بافت ياخته هاي  رنج  ديده  انسان  در ميان  و بعد از دو جنگ  جهاني  كشيده  شده است . براي  نسل  ما كه  به  هزاره سوم  وارد شده ايم  و به  عقب  كه  نگاه  كنيم ، اين  رخداد پديده اي  روشن  و فهميدني  است . اما شگفتا كه آندريچ  در نيمه  اول  همين  سده  با نوشتن  پلي  بر رودخانه  درينا و خانمي  از سارايوو پيش  از اينكه اين  اتفاق ها شكل  بگيرند و خطوطي  روشن  بيابند، ماجرا را عميقاً حس  و پيش بيني  كرده . بيهوده نگفته اند كه  نويسنده  نابغه  با شاخك هاي  بي شمارش  با شناخت  حال  و هواي  معاصرانش  كه  به  پوست و گوشت  و استخوانش  نفوذ كرده ، حال  و هواي  روزگارش  را كه  هنوز به  گونه  منسجم  پيش  نيامده  و مي خواهد اتفاق  بيفتد در آثار ادبي  خويش  منعكس  مي كند. آنچه  كه  به  شكل  فشرده  و به  عنوان  نتيجه و صورت حساب  ما با قرن  ۲۰ در بالا گفتم ، آندريچ  با خانمي  از سارايوو به  شكل  تعبيري  نيم متافيزيكي  و نيم واقعي  را از تاريخ  به  ما الهام  مي بخشد. مي توان  گفت  هرچند اين  رمان  پرتره روانشناسانه  زني  است ، قهرمان  پنهان  خود زمان  است  كه  در چهره هاي  آدم هاي  گوناگون  ابعادش  راحكاكي  مي كند و نسبت  به  شخصيتهاي  گوناگون  حركت  و رفتار گوناگون  دارد و معناي  منحصربه  فرد مي يابد. در خانمي  از سارايوو زمان  تجليل هاي  نه  فقط تاريخي ، بل  معناهاي  ادبي ، فلسفي ،شخصي ، براي  شخص  اول  يا براي  جمع ، را مي گستراند. اگر مارسل  پروست  زمان  از دست  رفته  راپي  مي گيرد، آندريچ  با زماني  ميان  زمان  تاريخي  و زمان  فردي  سر و كار دارد. اين  تعبير فلسفي  و حس عميق  آندريچ  از زمان  است  كه  زمان  سومي  را ــ كه  در قالب  هيچ  گاهشماري  نمي گنجد و دروقايعنامه ها قرار نمي گيرد و در هيچ  جاي  كتاب  نيامده  چون  نه  اين  است  و نه  آن  ــ طرح  كرده  است .اگر بايد ابراز نمادين  چنين  زماني  را بيابيم  «پلي » است  كه  به  آنچه  دورافتاده  و نارسيدني  است مي رساند و چنين  است  كه  پل  واقعي  بر رودخانه  درينا از قرن  ۱۶ كه  افقي  است  به  پل  نامريي  ودست نيافتني  عمودي  به  سوي  فضاهاي  روشن  متافيزيك  بدل  مي شود و وصف  نفس گير آسمان فراز بلگراد در آغاز رمان  خانمي  از سارايوو معني  ساده  اوصاف  طبيعت  را ندارد، بل  به  همان  مكان ديگر، مكان  ماوراء و آن  سويي  كه  آن  زمان  متافيزيك  را فراخويش  مي كشد، اشاره  مي كند: «آسمان فراز بلگراد گسترده  و بلند، دمدمي ، اما هميشه  زيباست . چنين  است  در هواي  صاف  زمستان  بايخبندان  زمهريرش  و نيز در توفان هاي  تابستان  كه  در آن  آسمان  يكسره  در يكتا ابري  تيره  برآماسيده ،كه  باد مي راندش  و آشفته  حال  است ، كه  باراني  به  همراه  دارد آكنده  با غبار دشت  پانونيايي  بي كران  وچنين  است  در بهاران ، هنگامي  كه  گويي  گلباران  مي شود، درست  مثل  زمين  زير دامنش ، و در پاييز نيزهنگامي  كه  با غل غل  چفته  ستارگان  سنگين  مي شود. همواره  زيبا و بخشايشگر است . گويي  همه  آن چيزهايي  را كه  اين  شهر غريب  نمي تواند فراهم  آورد، جبران  كند و به  عوض  همه  آنچه  كه  به  حق نبايد باشد، آسودگي  ببخشد. اما بزرگترين  جلال  و جبروت  اين  گنبد فراز بلگراد غروب هاي  آن است  ...» (ص  ۳) .
تاريخنامه  وقايع  اتفاقيه  و تاريخچه  زندگي  انسان  در پيچ  و خم ها و در تداوم  دوره هاشان  هرگزپياپي  و هماهنگ  نبوده اند. فقط تلاقي گاه هاي  مشترك  دارند كه  در آنها زمان  و زمين  ناگزير هر كدام يكديگر را در آينه  هم  مي بينند. در زندگي  آدم ها و ملت ها دوره هايي  به  كوتاهي  آه  وجود دارند كه  از نظرطول  زمان  به  درازاي  قرن هاست : دوره هاي  طاقت فرسا و كسالت بار كه  دستاوردشان  نه  در چارچوب زندگي  يك  نسل  بل  در نسل هاي  پياپي  حتي  رخ  نمي نمايند و به  عكس : دوره هايي  تاريخي  هستند كه اتفاق  و گذر آنها از نظر زمان  چون  پلك  برهم زدني  است ، اما آنچه  كه  بارور كرده اند، براي  دوره هاي بعدي  الهام بخش  و مفهوم دهنده  است . به  هنگام  پايان  يافتن  جنگ  جهاني  دوم  ايوو آندريچ  چنانكه كمتر نويسنده  اروپايي  توانسته ، بدون  فاصله  تاريخي  فاصله ها و افق  و تپش  تاريخي  و لحظه هاي انساني  را به  دام  كلام  انداخت  و معناي  فلسفي  ـ متافيزيكي  و انساني  تاريخ  را صيد كرد.
اما پيشگويي  دوم  آندريچ  در سرنوشت  خود نويسنده  بازتاب  دارد و اين  امر به  نحوي  قلمروي بحث  ادبي  متاخر پيرامون  شخصيت  و آثارش  با فراست  و نبوغ  پيش بيني  كرد. به  دلايل  تاريخي ،بالكان  پهنه اي  پيچيده  و از ديرگاه  گره هاي  كوري  در زيربناي  فرهنگ  آن  خوابيده  است . ملقمه  اقوام ،مذاهب  و فرقه هاي  مذهبي  كه  آندريچ  آنها را چون  روانشناس  سرزمينش  مي شناسد و با احتياط ازآنها در نوشته هايش  چه  صريح  و چه  تلويحي  سخن  مي گويد، چون  آتشفشاني  به  ظاهر خاموش قرنها آرام  بود. در خانمي  از سارايوو نيز اخطار بحران  سياسي  و مذهبي  مي دهد، فروپاشي يوگسلاوي  سابق  را نه  فقط پيش بيني  مي كند، بلكه  ريشه هاي  ژرف  اين  بحران  گسترده ترشونده  رانشان  مي دهد و نيز نشان  مي دهد كه  آدم ها بي گناه اند. در محدوده  يك  خانواده  حتي ، نمايندگان مذاهب  جداگانه  در صلح  و صفا ــ اگر تحريك  نشوند ــ بسر مي برند و فقط هنگامي  كه  مرزها واختلاف هاي  مربوط به  قوم ، مذهب  يا تعصب  سياسي  به  بهانه هاي  بيروني  برانگيخته  شده  از حساسيت بيشتر برخوردار شوند و معني  عام  و تام  اختلاف  سر بر مي كشد، آندريچ  آهنگ  فاجعه  پيش رو راپيش بيني  مي كند. مرزهاي  تفاوت  كه  با قلم  سياه  سياه  كشيده  شوند به  اثر تيغ  جراحي  باز دربافت  زنده ملت  و كشور مي مانند، اما نمي توان  پيوندهاي  فراتر و ژرف تر از قوم  و دين  ميان  انسان ها را قطع  كنند.آندريچ  صفحه هاي  نفيس  و ناب  و دردناك  روشن  دارد كه  از كينه اي  كه  در سارايوو خوابيده  سخن مي گويد و به  سبك  درخشان  و كلام  سنجيده  و برنده  خود فاجعه  انساني ، خانوادگي  و ملي  رانخواست  بي پرده  برزبان  بياورد. شايد انسان  معقول تر رشد كند و به  تعصب  تن  ندهد. در خانمي  ازسارايوو مي خوانيم : «سارايووي  ۱۹۰۶» بستر تأثيرپذيري ها و فرهنگ هاي  گوناگون ، بستر زندگي هاي جوراجور و عقايد متضاد (ص  ۴۷) ... در آن  زمان  تصور شهري  فقيرتر و بي ثبات تر و در عين  حال تشنه  پول  و تن پرور، شهري  متورم  از دوز و كلك  نان ، خوش اشتها و حريص تر از سارايووغيرممكن  بود. اين جا آميزه  آداب  شرق  و فرهنگ  اروپاي  مركزي  شكلي  از زندگي  پديد آورده  بود كه مردم  هفت  رنگ  آن  همپاي  تازه واردها بهانه ها و گريزهاي  تازه اي  براي  ولخرجي  اختراع مي كردند ...»
و در جاي  ديگر، در جستار «نامه  از ۱۹۲۰» مي نويسد: «در سارايوو چون  چهار جهت  زمين ،رمان  به  چهار صدا واقعيت  دارد: ساعت  كاتدرال  كاتوليك ، كليساي  ارتدوكس ، برج  ساعتي  مسجدوسيناگوگ  يهودي ». اگر اين  تناقض  در اوايل  قرن  ۲۰ هنوز قابل  پذيرش  و به  نحوي  جزيي  يا رنگي  اززندگي  جامعه  و خود خود زندگي  آن  بود، اما وضع  ناپايداري  است  كه  در دل  آن  مشكلات  درهم  تنيده غل غل  مي زدند.
003475.jpg

در خانمي  از سارايوو نيز رايكا خانم  و در كنار او خواننده  با چهره هاي  گوناگون  با رسم  و فرهنگ ها و تعصب هاي  گونه گون  ديدار مي كند. آندريچ  تفاوت ها را خاطرنشان  نمي كند كه  به  نحوي مرزبندي  پديد آورد. تفاوت هاي  سنتي  ميان  آدم ها مهم  نيست  چرا كه  آنها چه  پنهان  و چه  آشكار وجوددارند، آنچه  كه  آدم ها را نزديك  مي كند و سبب  مي شود كه  تفاوت ها ته  بكشند مهم  است  و اين  از لحن  وزير و بم  صداي  آندريچ  شنيده  مي شود، در بحث ، اشاره  يا حتي  گفتار قهرمان  پيدا نيست  چون نويسنده  و هنرمند همواره  نه  قرباني  زندگي ، بل  قرباني  هنرش  مي شود، ريشخند تاريخ  به  آندريچ اين  است  كه  سرنوشت  يوگسلاوي  سابق  ــ از هم  پاشيدن  ــ يگانگي  آندريچ  را نيز مي پاشد. زيرا كه آندريچ  يكسان  متعلق  به  بلگراد و سارايوو و بوسني  و كرواسي  است  و حتي  با گرايش  و شمي  كه داشت  به  فضا و آفتاب  مديترانه  و خط صاف  و هموار ساحل  آدرياتيك  و عرفان  و موهبت  آب  و خط امتزاج  دريا و آسمان  كه  همواره  گسترده  و گسترده تر مي شود، مي توان  او را فرزند دوبروونيك  نيزناميد. آندريچ  كه  در روستاي  كوچكي  نزديك  دشت  تراوينك  بوسني  به  دنيا مي آيد و خاطره  زيباي نوجواني اش  در كوي  و برزن  سارايوو و ويشه گراد پرسه  مي زند، و آخر عمر را در بلگراد به سر مي بردو مادرش  كاتوليك  كرواتي  است ، اكنون  بي وطن  مانده . وطن  آندريچ  در Underground اميركوستوريتسا غرق  شد.

پنجره  دو جداره  آندريچ 
جايگاه  والامقام  و يگانه  آندريچ  در تاريخ  ادبيات  جهان  چون  جايگاه  هر نويسنده  ارزشمند، نوعي قرارگاه  و استقرار در سلسله  دوره هاي  ادبي  نيست ، بل  خود، شامل  همه  دوره ها مي شود، وطني  است ،سلسله  جبالي ، جزيره اي  برنقشه  زمين ، شناور در زمان  و ماندگار در نقشه  چيزهايي  كه  دم  به  دم  ازدست  مي لغزند . اما آنچه  آندريچ  را آندريچ  مي كند و تصوري  تكرارناپذير از قلم  او برجا مي گذارد،شيوه  دست  زدن  و ورز دادن  به  مواد و مصالح  تاريخي  است  و اينكه  از چنگ  غولي  به  نام  تاريخ  قطره قطره هاي  روشنايي ،شادي  و انسانيت  را استخراج  مي كند و چنين  است  كه  معناي  انساني  و فلسفي  ومتافيزيكي  تاريخ  و زمان  را، نه  بي پرده  و تعليمي ، با غور و غوص  در تقدير فرد، به  ميدان  آورد. درباب  هنر نويسندگي  آندريچ  بسيار مي توان  نوشت . در خانمي  از سارايوو يكي  از اساسي ترين دستاوردهاي  كارش  كه  منشا آن  در مرحله  پيش  از نوشتن  ــ در نگاه  شاهد آندريچ  ــ پنهان  است ،متبلور شده . آندريچ  در برابر متن ، حكايت  و اتفاق هاي  روحي  قهرمانان ، هم  بيرون  مي ماند، هم  ازدرون  مي بيند. آنگاه  كه  به  نظر خواننده  از بيرون  نگاه  مي كند، به  دروني ترين  راز اشاره  مي كند،آنگاه كه  به  ظاهر از درون  حرف  مي زند، ديدش  افق هاي  دوردست  را در مي نوردد. خانمي  از سارايووچشم انداز تاريخي  است  و همزمان  با آن  ميان  قلم ضربه هاي  درشت  و تغييرناپذير وقايع اجتماعي  ـ تاريخي ، طرفه  خطوط و تصاويري  ديده  مي شوند كه  انگار هرگز از حركت  باز نايستادند.گويي  روح  سرشار نقاش  متاله  قرون  وسطي  آنها را ترسيم  كرده  باشد. تناسب  متعارف  ميان  پيش زمينه و پس زمينه ، ميان  شخص  و شرايط تاريخي  و ميان  تمدن  و طبيعت  نزد آندريچ  همواره  به  شيوه غيرمتعارف  راه حلي  دارد. رايكا خانم  نه  فقط ورودي  به  دالان  تاريخ  نيست ، دالان  تاريخ  نيز درزندگي  رايكا خانم  خروجي  ندارد. چيزي  بيش ، چيزي  به  جز اين ، درنگاه  آندريچ  پيداست : انسان ،ناگزير جزيي  از تاريخ  است . اما تاريخ  لزوماً به  جزيي  از تقدير انسان  بدل  نمي شود، مگر در مواضع ايدئولوژيك . با اين  شهود، آندريچ  حركت  افقي  انسان  را به  حركت  عمودي  بدل  مي كند، به  آنچه  كه نيكولاي  برديايف  «جهش  از تاريخ » ناميده ، مي رسد و حتي  در واپسين  نوشته هايش  حركت  افقي  رادر شنا كردن  شناسايي  مي كند كه  آرام  آرام  و خود به  خود در آنجايي  كه  آب  دريا به  آبي  آسمان مي پيوندد، به  پرواز بدل  مي شود. آندريچ  حالت  روحي  و جسمي  را تا آنجا مي كشاند كه  واقعيت ناگفتني  صحنه اي  در برابر ذهن  باز مي كند: انسان  متعلق  نه  به  تاريخ ، بل  از آن  متافيزيك  است .
حكايت  خانمي  از سارايوو به  دو سو معطوف  است : يك بار از «من » (نفس ) به  جانب  وقايع حركت  مي كند و بار دوم  ــ وقايع  به  «من » (نفس ) بازمي گردند و در اين  آمد و شد ميان  مبدا و مقصدادبي  شخص  سوم  حكايت كننده  جا و مكاني  ندارد. زيرا هر نوع  رابطه  نه  فقط و فقط دو طرفه  بل محرمانه و  خصوصي  است . در اين  مورد آندريچ  راه حلي  ناب  براي  حكايت كننده  مي يابد، هرچندقرارگاه  نويسنده  مشكل  دايمي  و هماره  روزآمد در نثرنويسي ، به  ويژه  نثر رمان ، پديد مي آورد(ادبيات  نوين  تا آنجا پيش  رفته  كه  «مرگ  نويسنده » را اعلام  كرد. درتاريخ  ادبيات ، نويسنده  يا فرديت  و شخصيت  خود را با حضور بارز حفظ كرده  و در ميان  قهرمانان به  مثابه  يكي  از قهرمانان  كه  صدا و عقايد خود را به  او بخشيده ، قرار گرفته ، يا آن  چشم  مي شود كه همه چيز را مي بيند، مي داند و مي شنود (داناي  كل ) و فراز سر قهرمان ها، خود را مي گستراند.
آندريچ  ذاتاً قرارگاهي  شاهد يا ناظر برمي گزيند كه  مي داند، اما نه  همه چيز را مي بيند، اما نه همه چيز را و مي شنود، اما نه  همه چيز را، و بي آنكه  خود را درنظر بگيرد و دغدغه هاي  روحش  رابه  ما چاشني  كند، آنچه  را كه  نخواست  ببيند نيز بازمي تاباند. حكايت  رايكا خانم  شكل  گرفتن  وشدني  خاص  دارد: دو جريان  ذهني  باهم  بافته  مي شوند ــ نويسنده  بر زندگي  رايكا رادا كوويچ  ناظراست  و اما مهمتر ــ رايكا نيز ناظر زندگي  خود است . از آغاز تا پايان  رمان  رايكا خانم  پشت  پنجره نشسته  و سرگرم  رفوي  جوراب  است  و درنهايت  بي حركتي،كل  زندگيش  جلو چشمش  ــ جلوپنجره  ــ حركت  مي كند.
تصوير به  تصوير زنده  مي شود (آندريچ  چنان  ظريف  اين  تلفيق  را اجرا كرده  كه  خواننده  از يادمي برد كه  آنچه  به  شكل  زندگي  بيان  شده ، در واقع  خاطره هايي  بيش  نيستند كه  رايكا خانم  درتنهايي اش  پشت  پنجره  مجسم  مي كند و به  زندگي  بازمي گرداند.) آندريچ  كه  از رايكا حكايت مي كند، حكايتي  بي واسطه ، با قضاوت  و ديد شخصي  پيشنهاد نمي كند، زيرا كه  پنجره  دو طرف  دارد.آندريچ  نه  آنچه  را كه  خود مي بيند بيان  مي كند، بل  آنچه  را بيان  مي كند كه  رايكاخانم  پشت  پنجره  اززندگي  خود مي بيند. اما آندريچ  و خواننده  نيز به  نوبه  خود نگاه  مي كنند و به  اين  ترتيب  ساختار رمان به  شكل  پنجره  دو جداره  درآمده  و ميان  دو شيشه  پنجره  خود به خود زندگي  رايكاخانم  شناور است ــ زندگي  كه  رايكاخانم  به  ياد مي آورد و آندريچ  مي بيند و حكايت  مي كند. اما نه  رايكا، نه  آندريچ  ونه  خواننده  در آن  شركت  مستقيم  ندارند. رايكا كه  تنها پشت  پنجره  رفو مي كند، با خاطراتش ، دراتاقش، جلو پنجره  ــ كوچه ، عابران  كوچه  و آنچه  كه  به  زندگي  رايكا بيگانه  مي ماند، قرار دارد وتعادل  ميان  اين  دو واقعيت  محال  است . با نمادهايي  كه  آندريچ  از پنجره ، اتاق ، خيابان  و نشستن  پشت پنجره  نه  براي  اينكه  دنياي  بيرون  را ببيني  بلكه  براي  اينكه  چونان  غريبه  ديگران  به  درون  خودبپردازي ، مي سازد، سرانجام  به  ما الهام  مي شود كه  هر چند زندگي  پهنه اش  وسيع  و گسترده  باشد،همواره  اتاقي  است  با چهار ديوار و پنجره اي  براي  تماشا و شناخت  دنياي  بيرون ; اما براي  كسي  كه شناسنده  و ببينده  نيست ، پنجره  تار و بي فايده  است . از سوي  ديگر هر چند زندگي  اتاق  خصوصي  وبسته اي  است  و حريم  دارد، اما همواره  ناظري  پيدا مي شود كه  به  درون  اتاق  از پنجره  نگاهي  بيندازد وبه  زندگي  خصوصي  راه  نگاهي  بيابد. به  همين  دليل  آندريچ  پنجره  اتاق  رايكاخانم  را در خانمي  ازسارايوو دو جداره  مي سازد تا هنگامي  كه  به  حكايت  زندگيش  مي پردازد آنچه  را كه  ناظر است  و براي ما فاش  مي كند، فقط آن  باشد كه  خود رايكاخانم  در برابر خود آفتابي  مي كند.
به  ياد مي آورم  كتاب  نويسنده  ايتاليايي  گراتسيا ليوي  به  نام  «از اتاق  به  اتاق » كه  در آن  به روانشناسي  پنج  زن  آفريننده  ــ ويرجينيا وولف ، سيلويا پلات ، اميلي  ديكنسن  و... را توسط نماد فضايي  «اتاق » پرداخته  است.
رايكاخانم  در روشناي  اندك  چراغ  فتيله اي  نفت سوز كه  روز به  روز روشناييش  كم  و كمترمي شود حتي  ناظر مرگ  خود است  و تصادفي  نيست  كه  خبر مرگ  رايكا راداكوويچ  را از اعلاميه روزنامه  مي فهميم  كه  در مقدمه  و جدا از متن  رمان  آمده : خود رمان  مرگ  قهرمانش  را نمي شناسد.
رايكا زخم هاي  روح  و جانش  را چون  سوراخ هاي  جوراب  مي بست ، نگاهي  به  پنجره  دوخته .انگار جلو پلي  ايستاده  كه  آن  دست  پل ، آن  سوي  ساحل  آنچه  آرزو مي كند و اميد دارد منتظرش  است .فقط كافي  است  دو لنگه  پنجره  را بگشايد.

شهر كتاب
چاپ سوم سلوك
رمان«سلوك» محمود دولت آبادي نويسنده رمان معروف «كليدر» به چاپ سوم رسيد.
به گزارش شبكه اطلاع رساني كتاب ايران، حسن كياييان - مدير نشر چشمه- كه اين كتاب را منتشر كرده است، درباره «سلوك» گفت: «سلوك» دولت آبادي از لحاظ زباني و سبك متفاوت از ساير كارهاي نويسنده است، زيرا او كه در آثار قبلي اش نكته هاي كلاسيك را رعايت مي كرد، اين بار در سلوك، از لحاظ ساختاري و تقدم و تاخر زماني، متفاوت از مابقي آثارش كار كرده است.
وي افزود: محور اصلي رمان سلوك، عشق است كه با زباني پخته تر از قبل به آن پرداخته شده است. به گفته وي اين كتاب فاز جديدي از دوران نويسندگي دولت آبادي است كه در آن از تعابير تازه بسيار استفاده شده است. كياييان سلوك را داراي سبك جديدي غير از داستان هاي قبلي نويسنده از جمله «كليدر»، «جاي خالي سلوچ» و سه گانه «روزگار سپري شده مردم سالخورده» دانست.

۱۰۰ كتاب كودك در فارابي
003480.jpg

به زودي از يكصد عنوان كتاب كودكان و نوجوانان فيلمنامه تهيه خواهد شد.
وحيد نيكخواه آزاد، مسئول بخش سينماي كودك و نوجوان بنياد سينمايي فارابي، با بيان اين مطلب گفت: با همكاري انجمن نويسندگان كودك و نوجوان، يكصد عنوان كتاب تاليف و ترجمه به منظور تهيه فيلمنامه مورد نظر قرار گرفته، به زودي در اختيار فيلمنامه نويسان قرار خواهد گرفت.
نيكخواه آزاد اظهار اميدواري كرد كه با اين اقدام تحولي در سينما و ادبيات كودك پديد  آيد.
گويا كتاب هاي يادشده از سوي انجمن نويسندگان كودك و نوجوان در اختيار بنياد سينمايي فارابي قرار مي گيرد.

چرا مترجم بد ترجمه مي كند؟
كوروش صفوي- مترجم- در مورد تدوين نظامي كارآمد در زمينه ترجمه گفت: وظيفه وزارت ارشاد است كه يك مركز اطلاع رساني قوي براي ترجمه درست كند، يعني هر مترجمي كه كتابي را وارد ترجمه  مي كند، به آن مركز اطلاع دهد كه از طريق اين مركز اطلاعات بين مترجمان و آن مركز رد و بدل شده، ضمن اين كار اطلاع دهد كه چه كتابي هايي پيش بيني مي شود كه اگر ترجمه شود، بازار دارد و چه كتاب هايي بازار ندارد.وي با عنوان اين مطلب كه مسئله را بايد از ابعاد مختلف نگريست، افزود: يكي اينكه چرا مترجم بد ترجمه مي كند؟
مترجم بد يعني كسي كه مقداري زبان خارجي مي داند و زبان فارسي را نمي داند يا اصلاً مي داند و فكر مي كند چون زبان مادري اش فارسي است، مي تواند مترجم شود. وقتي شرايط اقتصادي به شكلي باشد كه هر كس بايد ناني در بياورد، يكسري چون كار ديگري ندارند، شروع به ترجمه مي كنند. اين نوع ترجمه كردن ها، مثل مسافر كشي كارمند ها مي ماند كه نوعي كار دوم محسوب مي شود.
صفوي يكي ديگر از مشكلات ترجمه را ناشر بد دانست و عنوان كرد: ناشر بد است كه مترجم خوب يا بد را استثمار مي كند و به كارهايي وا مي دارد كه شايد مترجم  دلش هم نخواهد آن كار را بكند . مترجم به ذهنش نمي رسد كتابي را براي ترجمه، به پنج كتاب تقسيم كند كه بازار براي آن ايجاد شود؛ بلكه اين بيشتر از ذهن ناشر ناشي مي شود؛ ناشري كه آبروي بقيه ناشران خوب را مي برد و سعي مي كند از بازار آشفته و تابعيت نكردن از كپي رايت استفاده كند.وي در ادامه اظهار داشت: اگر دو مترجم يك كتاب را با يك موضوع ترجمه كنند، بعضي ناشران، آن كه اسم بيشتري در كرده است انتخاب مي كنند و مي گويند چون فرضاً كوروش صفوي است، هر آت و آشغالي هم بيرون دهد، خوب است. نوع دوم، ناشراني هستند كه مي گويند اين مترجمان از ما گران مي گيرند، سراغ كساني برويم كه بتوانيم ارزان تر با آنها معامله كنيم، به همين دليل، موضوعي را كه چاپ مي كنند، آن ارزش و اعتبار را ندارد.صفوي يكي از مشكلات عمده مترجمان را بيرون آمدن يك ترجمه بد از اثري عنوان كرد و در پايان ياد آور شد: اين كار را مترجمان، زخمي كردن اثر مي دانند و اگر ما دوست داشته باشيم، آن اثر را ترجمه كنيم، عده اي مي گويند ترجمه اول را جلويش گذاشته و ترجمه ديگري از آن بيرون داده است، اگر آن مركز اطلاع رساني كه نام بردم پديد بيايد، جلوي اين جور كارها را هم مي توان گرفت.

ميرشكاك و بيست و پنجمين شاهنامه شناسي
بيست و پنجمين جلسه شاهنامه شناسي با حضور يوسفعلي ميرشكاك توسط مركز آفرينش هاي ادبي حوزه هنري برگزار مي شود. علاقه مندان جهت شركت در اين برنامه مي توانند ساعت ۳۰/۱۶ روز شنبه ۲۲ شهريورماه در سالن شماره ۲ تالار انديشه حوزه هنري واقع در تقاطع خيابان هاي حافظ و سميه حضور يابند.

ادبيات
ايران
جامعه
رسانه
زمين
شهر
عكس
ورزش
هنر
صفحه آخر
|  ادبيات  |  ايران  |  جامعه  |  رسانه  |  زمين  |  شهر  |  عكس  |  ورزش  |
|  هنر  |  صفحه آخر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |