ارم رحماني
آنگاه كه كتاب ارزشمندي را در دست مي گيريم ــ و اين از اتفاق هاي نادر و خوش است ، زيراكتاب خوب چون آدم نيك هر دم دم دست نيست (مگر جوينده كتاب به ديوژني كه در آفتاب بافانوس پي آدم مي گشت نمي ماند) ــ گذشته با خاطره و آينده با آرزو درهم مي آميزند تا يگانه شوند.هرگونه فعاليت بشر ــ از هنر تا تكنولوژي سازي ــ اين مفهوم را پنهان مي دارد كه هرچه خيال،بال گسترده تري باشد، به هوشياري ژرف و ژرف تري دست مي يابيم ، و به عكس . و اين دو ــ خطه خيال وپهنه هوشياري ــ در ساحت ناب ادبيات ناب ، نام شان يكسان و از يك جنس اند. ادبيات ناب ، تاريخ را از اسطوره و اسطوره را از خاطره ها تفكيك نمي كند.
كتاب ارزشمندي كه در بازار پيدا شود، نمي توان خاموش ماند ــ در ترجمه رمان خانمي از سارايوو(The Woman from Sarajevo) ، نوشته ايوو آندريچ ، سه عامل پيروزمند به هم آميخته ــ لياقت ادبي خود رمان ، جايگاه ترديدناپذير نويسنده درميان بزرگترين نويسندگان قرن ۲۰ ، و ترجمه فارسي آقايان هرمز رياحي و بهزاد بركت كه ترجمه اي همتراز زبان روان و جويا و گيراي اصل معرفي كردند. خانمي از سارايوو در ترجمه فارسي رنگ و لحن كلام امروز مرا نه فقط دگرگون مي كند، بلكه درمي يابم معيار و محك كار جدي و قدرتمند با زبان و ادبيات چگونه است . هرچندخاموش بمانم ، اما اتفاقي است كه فرياد برمي دارد ــ چه گوش شنوا داشته باشيم ، چه گمراه درواژه ها و كارهاي باب روز بي اصالت اما با نام و ظاهرالصلاح غرقه شويم . با ترجمه خانمي ازسارايوو (ويراست دوم ، نشر پيكان ، ۱۳۸۱) هرمز رياحي و بهزاد بركت كه از مترجمان باسابقه اند،سهم تاثيرگذاري در تحول زبان ادبي براي خود مشخص كرده اند ــ نه فقط با درخشندگي كار وبيداري بيدار در برخورد با زبان و كلمه ، بل با سليقه و ذوق انتخاب كتاب و معرفي يكي ازنويسندگاني كه در معبد مقدس ادبيات خانه دارند. براي نخستين بار سخنراني ايوو آندريچ رابه هنگام دريافت جايزه نوبل در برابر فرهنگستان سوئد مي خوانيم كه بارديگر اشاره به ژرفاي كار وتعلق بي غش مترجمان است به دنياي هنر و اعتقاد بي همتاي آنها به كتاب ، به كتاب ارزشمند.
به جز با خانمي از سارايوو (Go Spodjica) ــ همين كتاب در سال ۱۳۶۴ با نام عليا مخدره سارايووبه ترجمه هرمز رياحي و بهزاد بركت توسط نشر روشنه براي نخستين بار چاپ شده ــ ايوو آندريچ ،برنده جايزه نوبل ، براي فارسي زبانان با اثري ديگر نيز آشناست : پلي بر رودخانه درينا (The Bridge on the Drina) ، ترجمه رضا براهني كه چندبار تجديد چاپ شده . اين دو رمان كه قاطعانه از حساسيت و عقايد و نبوغ هنري آندريچ پرده برمي دارند، كتاب اول و كتاب سوم ازتريلوژيي هستند كه آندريچ در ۱۹۴۵ منتشر مي كند. تريلوژي عبارت است از پلي بر رودخانه درينا(Na Drini Cuprija) وقايعنامه تراونيك (Travnicka Chronika)و خانمي از سارايوو(Gospodjica) و همين تريلوژي سبب اخذ جايزه نوبل در ۱۹۶۱ مي شود. آثار ديگر او، مجموعه قصه هاي كوتاه ، جستارها، قصه هاي بلند، نثر فلسفي و غنايي و اشعار آندريچ جوان كه به زبان هاي ديگر ترجمه شده اند، هنوز براي فرهنگ فارسي بيگانه مانده است.
|
|
آندريچ (۱۹۷۵ ـ ۱۸۹۲) يكي از فرهيختگان روزگار ما، نويسنده شكوهمند، متفكر، فيلسوف هستي ، ستايشگر نور انساني است . تا ۱۹۱۲ دوره مدرسه را در ويشه گراد و سارايوو مي گذراند، دردانشگاه هاي زاگرب ، وين ، كراكوو و گراتس فلسفه تحصيل مي كند و در ۱۹۲۴ در رشته تاريخ فرهنگي بوسني درجه دكترا دريافت مي كند، از ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۰ در واتيكان ، ژنو، مادريد، بخارست ،تريست ، گراتس ، مارسي ، پاريس ، بروكسل و برلين به عنوان ديپلمات يوگسلاوي خدمت كرد.واپسين سالهاي عمرش در بلگراد به سر مي برد. در ۱۹۵۹ با ميلتسا بابيچ ، نقاش و طراح معروف ،ازدواج مي كند و در بلگراد مي ميرد. او به محيط آزاد و هنرمندانه تعلق داشت كه ساخته خيال و ذهن فرا رونده اش بود. با آثارش «پلي » دست ناساختني گذاشت كه انسان هاي زمين رابه هم بپيوندد و انسان تك و تنها را به آن سوي پل ، آن دست ساحل آرزوي زيبا برساند. با نماد ادبي كه آندريچ از پل سنگي ساخت ، نه فقط راه گذر براي ذهن پرسه گرد، بل اميدي براي پذيرفتن هرآنچه كه متغير و دگر است برجا گذاشت .
پيشگويي دوگانه آندريچ
ميان دو جنگ جهاني ــ اول ۱۹۱۴ و دوم ۱۹۴۱ ــ براي انسان مدرن همه چيز (به معناي ابعادگوناگون هستي ) آغاز شد و پايان گرفت . به عبارت ديگر، سده بيستم با ترور فرانتس فرديناند درسارايوو (۱۹۱۴) به دست جواناني از گروه سياسي «بوسني جوان » به معني واقعي آغاز مي شود و باشكست آلمان (۱۹۴۵) كه نام ديگر اين رويداد برقراري حكومت شوروي كمونيستي در شماربسياري از كشورهاي اروپايي است ، پايان مي گيرد. زيرا كه اين حكومت يا اين نوع حاكميت به هنگام فروپاشي در واپسين سال هاي قرن ۲۰ براي چهره طبيعي هنر قاب دولتي بست و چيزي ازجان هنر باقي نگذاشت ، به جز نابودي زندگي . از سوي ديگر در فاصله دو جنگ جهاني دانه مدرنيسم به بار مي نشيند و انسان مدرن پا به عرصه مي گذارد، با سنگيني تجربه جنگ پشت سرش ،تجربه اي كه نطفه مصائب انسان تاريخ نوين بسته شد و چهره دردناك اين انسان چنانكه در آثارهنري ــ نقاشي ، گرافيك ، موسيقي و عكاسي پيداست ، رقم زده مي شود. اين شكاف تاريخي پديدآورنده جهان امروز با همه زشتي ها و زيبايي هاست ، همه گرايش ها و مكتب هاي مدرن هنري از بافت ياخته هاي رنج ديده انسان در ميان و بعد از دو جنگ جهاني كشيده شده است . براي نسل ما كه به هزاره سوم وارد شده ايم و به عقب كه نگاه كنيم ، اين رخداد پديده اي روشن و فهميدني است . اما شگفتا كه آندريچ در نيمه اول همين سده با نوشتن پلي بر رودخانه درينا و خانمي از سارايوو پيش از اينكه اين اتفاق ها شكل بگيرند و خطوطي روشن بيابند، ماجرا را عميقاً حس و پيش بيني كرده . بيهوده نگفته اند كه نويسنده نابغه با شاخك هاي بي شمارش با شناخت حال و هواي معاصرانش كه به پوست و گوشت و استخوانش نفوذ كرده ، حال و هواي روزگارش را كه هنوز به گونه منسجم پيش نيامده و مي خواهد اتفاق بيفتد در آثار ادبي خويش منعكس مي كند. آنچه كه به شكل فشرده و به عنوان نتيجه و صورت حساب ما با قرن ۲۰ در بالا گفتم ، آندريچ با خانمي از سارايوو به شكل تعبيري نيم متافيزيكي و نيم واقعي را از تاريخ به ما الهام مي بخشد. مي توان گفت هرچند اين رمان پرتره روانشناسانه زني است ، قهرمان پنهان خود زمان است كه در چهره هاي آدم هاي گوناگون ابعادش راحكاكي مي كند و نسبت به شخصيتهاي گوناگون حركت و رفتار گوناگون دارد و معناي منحصربه فرد مي يابد. در خانمي از سارايوو زمان تجليل هاي نه فقط تاريخي ، بل معناهاي ادبي ، فلسفي ،شخصي ، براي شخص اول يا براي جمع ، را مي گستراند. اگر مارسل پروست زمان از دست رفته راپي مي گيرد، آندريچ با زماني ميان زمان تاريخي و زمان فردي سر و كار دارد. اين تعبير فلسفي و حس عميق آندريچ از زمان است كه زمان سومي را ــ كه در قالب هيچ گاهشماري نمي گنجد و دروقايعنامه ها قرار نمي گيرد و در هيچ جاي كتاب نيامده چون نه اين است و نه آن ــ طرح كرده است .اگر بايد ابراز نمادين چنين زماني را بيابيم «پلي » است كه به آنچه دورافتاده و نارسيدني است مي رساند و چنين است كه پل واقعي بر رودخانه درينا از قرن ۱۶ كه افقي است به پل نامريي ودست نيافتني عمودي به سوي فضاهاي روشن متافيزيك بدل مي شود و وصف نفس گير آسمان فراز بلگراد در آغاز رمان خانمي از سارايوو معني ساده اوصاف طبيعت را ندارد، بل به همان مكان ديگر، مكان ماوراء و آن سويي كه آن زمان متافيزيك را فراخويش مي كشد، اشاره مي كند: «آسمان فراز بلگراد گسترده و بلند، دمدمي ، اما هميشه زيباست . چنين است در هواي صاف زمستان بايخبندان زمهريرش و نيز در توفان هاي تابستان كه در آن آسمان يكسره در يكتا ابري تيره برآماسيده ،كه باد مي راندش و آشفته حال است ، كه باراني به همراه دارد آكنده با غبار دشت پانونيايي بي كران وچنين است در بهاران ، هنگامي كه گويي گلباران مي شود، درست مثل زمين زير دامنش ، و در پاييز نيزهنگامي كه با غل غل چفته ستارگان سنگين مي شود. همواره زيبا و بخشايشگر است . گويي همه آن چيزهايي را كه اين شهر غريب نمي تواند فراهم آورد، جبران كند و به عوض همه آنچه كه به حق نبايد باشد، آسودگي ببخشد. اما بزرگترين جلال و جبروت اين گنبد فراز بلگراد غروب هاي آن است ...» (ص ۳) .
تاريخنامه وقايع اتفاقيه و تاريخچه زندگي انسان در پيچ و خم ها و در تداوم دوره هاشان هرگزپياپي و هماهنگ نبوده اند. فقط تلاقي گاه هاي مشترك دارند كه در آنها زمان و زمين ناگزير هر كدام يكديگر را در آينه هم مي بينند. در زندگي آدم ها و ملت ها دوره هايي به كوتاهي آه وجود دارند كه از نظرطول زمان به درازاي قرن هاست : دوره هاي طاقت فرسا و كسالت بار كه دستاوردشان نه در چارچوب زندگي يك نسل بل در نسل هاي پياپي حتي رخ نمي نمايند و به عكس : دوره هايي تاريخي هستند كه اتفاق و گذر آنها از نظر زمان چون پلك برهم زدني است ، اما آنچه كه بارور كرده اند، براي دوره هاي بعدي الهام بخش و مفهوم دهنده است . به هنگام پايان يافتن جنگ جهاني دوم ايوو آندريچ چنانكه كمتر نويسنده اروپايي توانسته ، بدون فاصله تاريخي فاصله ها و افق و تپش تاريخي و لحظه هاي انساني را به دام كلام انداخت و معناي فلسفي ـ متافيزيكي و انساني تاريخ را صيد كرد.
اما پيشگويي دوم آندريچ در سرنوشت خود نويسنده بازتاب دارد و اين امر به نحوي قلمروي بحث ادبي متاخر پيرامون شخصيت و آثارش با فراست و نبوغ پيش بيني كرد. به دلايل تاريخي ،بالكان پهنه اي پيچيده و از ديرگاه گره هاي كوري در زيربناي فرهنگ آن خوابيده است . ملقمه اقوام ،مذاهب و فرقه هاي مذهبي كه آندريچ آنها را چون روانشناس سرزمينش مي شناسد و با احتياط ازآنها در نوشته هايش چه صريح و چه تلويحي سخن مي گويد، چون آتشفشاني به ظاهر خاموش قرنها آرام بود. در خانمي از سارايوو نيز اخطار بحران سياسي و مذهبي مي دهد، فروپاشي يوگسلاوي سابق را نه فقط پيش بيني مي كند، بلكه ريشه هاي ژرف اين بحران گسترده ترشونده رانشان مي دهد و نيز نشان مي دهد كه آدم ها بي گناه اند. در محدوده يك خانواده حتي ، نمايندگان مذاهب جداگانه در صلح و صفا ــ اگر تحريك نشوند ــ بسر مي برند و فقط هنگامي كه مرزها واختلاف هاي مربوط به قوم ، مذهب يا تعصب سياسي به بهانه هاي بيروني برانگيخته شده از حساسيت بيشتر برخوردار شوند و معني عام و تام اختلاف سر بر مي كشد، آندريچ آهنگ فاجعه پيش رو راپيش بيني مي كند. مرزهاي تفاوت كه با قلم سياه سياه كشيده شوند به اثر تيغ جراحي باز دربافت زنده ملت و كشور مي مانند، اما نمي توان پيوندهاي فراتر و ژرف تر از قوم و دين ميان انسان ها را قطع كنند.آندريچ صفحه هاي نفيس و ناب و دردناك روشن دارد كه از كينه اي كه در سارايوو خوابيده سخن مي گويد و به سبك درخشان و كلام سنجيده و برنده خود فاجعه انساني ، خانوادگي و ملي رانخواست بي پرده برزبان بياورد. شايد انسان معقول تر رشد كند و به تعصب تن ندهد. در خانمي ازسارايوو مي خوانيم : «سارايووي ۱۹۰۶» بستر تأثيرپذيري ها و فرهنگ هاي گوناگون ، بستر زندگي هاي جوراجور و عقايد متضاد (ص ۴۷) ... در آن زمان تصور شهري فقيرتر و بي ثبات تر و در عين حال تشنه پول و تن پرور، شهري متورم از دوز و كلك نان ، خوش اشتها و حريص تر از سارايووغيرممكن بود. اين جا آميزه آداب شرق و فرهنگ اروپاي مركزي شكلي از زندگي پديد آورده بود كه مردم هفت رنگ آن همپاي تازه واردها بهانه ها و گريزهاي تازه اي براي ولخرجي اختراع مي كردند ...»
و در جاي ديگر، در جستار «نامه از ۱۹۲۰» مي نويسد: «در سارايوو چون چهار جهت زمين ،رمان به چهار صدا واقعيت دارد: ساعت كاتدرال كاتوليك ، كليساي ارتدوكس ، برج ساعتي مسجدوسيناگوگ يهودي ». اگر اين تناقض در اوايل قرن ۲۰ هنوز قابل پذيرش و به نحوي جزيي يا رنگي اززندگي جامعه و خود خود زندگي آن بود، اما وضع ناپايداري است كه در دل آن مشكلات درهم تنيده غل غل مي زدند.
|
|
در خانمي از سارايوو نيز رايكا خانم و در كنار او خواننده با چهره هاي گوناگون با رسم و فرهنگ ها و تعصب هاي گونه گون ديدار مي كند. آندريچ تفاوت ها را خاطرنشان نمي كند كه به نحوي مرزبندي پديد آورد. تفاوت هاي سنتي ميان آدم ها مهم نيست چرا كه آنها چه پنهان و چه آشكار وجوددارند، آنچه كه آدم ها را نزديك مي كند و سبب مي شود كه تفاوت ها ته بكشند مهم است و اين از لحن وزير و بم صداي آندريچ شنيده مي شود، در بحث ، اشاره يا حتي گفتار قهرمان پيدا نيست چون نويسنده و هنرمند همواره نه قرباني زندگي ، بل قرباني هنرش مي شود، ريشخند تاريخ به آندريچ اين است كه سرنوشت يوگسلاوي سابق ــ از هم پاشيدن ــ يگانگي آندريچ را نيز مي پاشد. زيرا كه آندريچ يكسان متعلق به بلگراد و سارايوو و بوسني و كرواسي است و حتي با گرايش و شمي كه داشت به فضا و آفتاب مديترانه و خط صاف و هموار ساحل آدرياتيك و عرفان و موهبت آب و خط امتزاج دريا و آسمان كه همواره گسترده و گسترده تر مي شود، مي توان او را فرزند دوبروونيك نيزناميد. آندريچ كه در روستاي كوچكي نزديك دشت تراوينك بوسني به دنيا مي آيد و خاطره زيباي نوجواني اش در كوي و برزن سارايوو و ويشه گراد پرسه مي زند، و آخر عمر را در بلگراد به سر مي بردو مادرش كاتوليك كرواتي است ، اكنون بي وطن مانده . وطن آندريچ در Underground اميركوستوريتسا غرق شد.
پنجره دو جداره آندريچ
جايگاه والامقام و يگانه آندريچ در تاريخ ادبيات جهان چون جايگاه هر نويسنده ارزشمند، نوعي قرارگاه و استقرار در سلسله دوره هاي ادبي نيست ، بل خود، شامل همه دوره ها مي شود، وطني است ،سلسله جبالي ، جزيره اي برنقشه زمين ، شناور در زمان و ماندگار در نقشه چيزهايي كه دم به دم ازدست مي لغزند . اما آنچه آندريچ را آندريچ مي كند و تصوري تكرارناپذير از قلم او برجا مي گذارد،شيوه دست زدن و ورز دادن به مواد و مصالح تاريخي است و اينكه از چنگ غولي به نام تاريخ قطره قطره هاي روشنايي ،شادي و انسانيت را استخراج مي كند و چنين است كه معناي انساني و فلسفي ومتافيزيكي تاريخ و زمان را، نه بي پرده و تعليمي ، با غور و غوص در تقدير فرد، به ميدان آورد. درباب هنر نويسندگي آندريچ بسيار مي توان نوشت . در خانمي از سارايوو يكي از اساسي ترين دستاوردهاي كارش كه منشا آن در مرحله پيش از نوشتن ــ در نگاه شاهد آندريچ ــ پنهان است ،متبلور شده . آندريچ در برابر متن ، حكايت و اتفاق هاي روحي قهرمانان ، هم بيرون مي ماند، هم ازدرون مي بيند. آنگاه كه به نظر خواننده از بيرون نگاه مي كند، به دروني ترين راز اشاره مي كند،آنگاه كه به ظاهر از درون حرف مي زند، ديدش افق هاي دوردست را در مي نوردد. خانمي از سارايووچشم انداز تاريخي است و همزمان با آن ميان قلم ضربه هاي درشت و تغييرناپذير وقايع اجتماعي ـ تاريخي ، طرفه خطوط و تصاويري ديده مي شوند كه انگار هرگز از حركت باز نايستادند.گويي روح سرشار نقاش متاله قرون وسطي آنها را ترسيم كرده باشد. تناسب متعارف ميان پيش زمينه و پس زمينه ، ميان شخص و شرايط تاريخي و ميان تمدن و طبيعت نزد آندريچ همواره به شيوه غيرمتعارف راه حلي دارد. رايكا خانم نه فقط ورودي به دالان تاريخ نيست ، دالان تاريخ نيز درزندگي رايكا خانم خروجي ندارد. چيزي بيش ، چيزي به جز اين ، درنگاه آندريچ پيداست : انسان ،ناگزير جزيي از تاريخ است . اما تاريخ لزوماً به جزيي از تقدير انسان بدل نمي شود، مگر در مواضع ايدئولوژيك . با اين شهود، آندريچ حركت افقي انسان را به حركت عمودي بدل مي كند، به آنچه كه نيكولاي برديايف «جهش از تاريخ » ناميده ، مي رسد و حتي در واپسين نوشته هايش حركت افقي رادر شنا كردن شناسايي مي كند كه آرام آرام و خود به خود در آنجايي كه آب دريا به آبي آسمان مي پيوندد، به پرواز بدل مي شود. آندريچ حالت روحي و جسمي را تا آنجا مي كشاند كه واقعيت ناگفتني صحنه اي در برابر ذهن باز مي كند: انسان متعلق نه به تاريخ ، بل از آن متافيزيك است .
حكايت خانمي از سارايوو به دو سو معطوف است : يك بار از «من » (نفس ) به جانب وقايع حركت مي كند و بار دوم ــ وقايع به «من » (نفس ) بازمي گردند و در اين آمد و شد ميان مبدا و مقصدادبي شخص سوم حكايت كننده جا و مكاني ندارد. زيرا هر نوع رابطه نه فقط و فقط دو طرفه بل محرمانه و خصوصي است . در اين مورد آندريچ راه حلي ناب براي حكايت كننده مي يابد، هرچندقرارگاه نويسنده مشكل دايمي و هماره روزآمد در نثرنويسي ، به ويژه نثر رمان ، پديد مي آورد(ادبيات نوين تا آنجا پيش رفته كه «مرگ نويسنده » را اعلام كرد. درتاريخ ادبيات ، نويسنده يا فرديت و شخصيت خود را با حضور بارز حفظ كرده و در ميان قهرمانان به مثابه يكي از قهرمانان كه صدا و عقايد خود را به او بخشيده ، قرار گرفته ، يا آن چشم مي شود كه همه چيز را مي بيند، مي داند و مي شنود (داناي كل ) و فراز سر قهرمان ها، خود را مي گستراند.
آندريچ ذاتاً قرارگاهي شاهد يا ناظر برمي گزيند كه مي داند، اما نه همه چيز را مي بيند، اما نه همه چيز را و مي شنود، اما نه همه چيز را، و بي آنكه خود را درنظر بگيرد و دغدغه هاي روحش رابه ما چاشني كند، آنچه را كه نخواست ببيند نيز بازمي تاباند. حكايت رايكا خانم شكل گرفتن وشدني خاص دارد: دو جريان ذهني باهم بافته مي شوند ــ نويسنده بر زندگي رايكا رادا كوويچ ناظراست و اما مهمتر ــ رايكا نيز ناظر زندگي خود است . از آغاز تا پايان رمان رايكا خانم پشت پنجره نشسته و سرگرم رفوي جوراب است و درنهايت بي حركتي،كل زندگيش جلو چشمش ــ جلوپنجره ــ حركت مي كند.
تصوير به تصوير زنده مي شود (آندريچ چنان ظريف اين تلفيق را اجرا كرده كه خواننده از يادمي برد كه آنچه به شكل زندگي بيان شده ، در واقع خاطره هايي بيش نيستند كه رايكا خانم درتنهايي اش پشت پنجره مجسم مي كند و به زندگي بازمي گرداند.) آندريچ كه از رايكا حكايت مي كند، حكايتي بي واسطه ، با قضاوت و ديد شخصي پيشنهاد نمي كند، زيرا كه پنجره دو طرف دارد.آندريچ نه آنچه را كه خود مي بيند بيان مي كند، بل آنچه را بيان مي كند كه رايكاخانم پشت پنجره اززندگي خود مي بيند. اما آندريچ و خواننده نيز به نوبه خود نگاه مي كنند و به اين ترتيب ساختار رمان به شكل پنجره دو جداره درآمده و ميان دو شيشه پنجره خود به خود زندگي رايكاخانم شناور است ــ زندگي كه رايكاخانم به ياد مي آورد و آندريچ مي بيند و حكايت مي كند. اما نه رايكا، نه آندريچ ونه خواننده در آن شركت مستقيم ندارند. رايكا كه تنها پشت پنجره رفو مي كند، با خاطراتش ، دراتاقش، جلو پنجره ــ كوچه ، عابران كوچه و آنچه كه به زندگي رايكا بيگانه مي ماند، قرار دارد وتعادل ميان اين دو واقعيت محال است . با نمادهايي كه آندريچ از پنجره ، اتاق ، خيابان و نشستن پشت پنجره نه براي اينكه دنياي بيرون را ببيني بلكه براي اينكه چونان غريبه ديگران به درون خودبپردازي ، مي سازد، سرانجام به ما الهام مي شود كه هر چند زندگي پهنه اش وسيع و گسترده باشد،همواره اتاقي است با چهار ديوار و پنجره اي براي تماشا و شناخت دنياي بيرون ; اما براي كسي كه شناسنده و ببينده نيست ، پنجره تار و بي فايده است . از سوي ديگر هر چند زندگي اتاق خصوصي وبسته اي است و حريم دارد، اما همواره ناظري پيدا مي شود كه به درون اتاق از پنجره نگاهي بيندازد وبه زندگي خصوصي راه نگاهي بيابد. به همين دليل آندريچ پنجره اتاق رايكاخانم را در خانمي ازسارايوو دو جداره مي سازد تا هنگامي كه به حكايت زندگيش مي پردازد آنچه را كه ناظر است و براي ما فاش مي كند، فقط آن باشد كه خود رايكاخانم در برابر خود آفتابي مي كند.
به ياد مي آورم كتاب نويسنده ايتاليايي گراتسيا ليوي به نام «از اتاق به اتاق » كه در آن به روانشناسي پنج زن آفريننده ــ ويرجينيا وولف ، سيلويا پلات ، اميلي ديكنسن و... را توسط نماد فضايي «اتاق » پرداخته است.
رايكاخانم در روشناي اندك چراغ فتيله اي نفت سوز كه روز به روز روشناييش كم و كمترمي شود حتي ناظر مرگ خود است و تصادفي نيست كه خبر مرگ رايكا راداكوويچ را از اعلاميه روزنامه مي فهميم كه در مقدمه و جدا از متن رمان آمده : خود رمان مرگ قهرمانش را نمي شناسد.
رايكا زخم هاي روح و جانش را چون سوراخ هاي جوراب مي بست ، نگاهي به پنجره دوخته .انگار جلو پلي ايستاده كه آن دست پل ، آن سوي ساحل آنچه آرزو مي كند و اميد دارد منتظرش است .فقط كافي است دو لنگه پنجره را بگشايد.