جمعه 21 شهريور ۱۳۸۲
سال يازدهم - شماره ۳۱۶۴
جامعه
Friday.htm

اسامي  پذيرفته شدگان  كنكور فردا اعلام  مي شود
معاون  فني  و آماري  سازمان  سنجش  آموزش  كشور اعلام  كرد كه  اسامي  نهايي  پذيرفته شدگان  در آزمون  سراسري  دانشگاههاي  دولتي  (كنكور) سال  ۸۲ از روز شنبه (فردا) در پايگاه  اينترنتي  اين  سازمان  قابل  دسترسي  است .
«محمدحسين  پوركاظمي» در گفت وگو با خبرنگار گروه  فرهنگي  ايرنا افزود: اسامي  اين  افراد، از عصر روز شنبه  در پايگاه  اين  سازمان  به نشاني  www.sanjesh.org قرار خواهد گرفت .
وي  افزود: پايگاه هاي  ديگري  نيز همچون  سال هاي  گذشته ، مبادرت  به  درج  اسامي  پذيرفته شدگان  دانشگاه ها مي كنند كه  در صورت  قطعي  شدن  نشاني ، اين  پايگاه ها اعلام  خواهد شد.
به  گفته  معاون  سازمان  سنجش  آموزش  كشور، فهرست  پذيرفته شدگان  كه  شامل  روزانه ، شبانه ، غيرانتفاعي ، پيام  نور و مراكز تربيت  معلم  مي شود، در نشريه   پيك سنجش  روز دوشنبه  ۲۴ شهريور ماه  نيز درج  خواهد شد.
پوركاظمي  اظهار داشت : ثبت نام  از پذيرفته شدگان  از روز ۲۹ شهريور ماه  در بيشتر دانشگاه ها آغاز مي شود، در ويژه نامه  اين  سازمان ، نحوه  ثبت نام  از پذيرفته شدگان  اعلام  خواهد شد.
پوركاظمي  تصريح  كرد: در آزمون  امسال ، يك  ميليون  و ۴۵۰ هزار داوطلب  شركت  كردند كه  اسامي  ۲۲۸ هزار نفر اعلام  خواهد شد.
وي  افزود: به  دليل  اعلام  اسامي  چند برابر ظرفيت  برخي  از رشته هاي  پيام نور و غيرانتفاعي ، در نهايت  ۱۹۲ هزار نفر در دانشگاه ها ثبت نام  مي شوند.
وي  اظهار داشت : اسامي  پذيرفته شدگان  رشته هاي  نيمه متمركز نيز تا پايان  شهريورماه  اعلام  خواهد شد.

... عبور از روزهاي سخت
نوشته: كالين پري
ترجمه: پروين چمن پيرا
سال ها قبل من صاحب چيزهايي بودم كه در آمريكا داشتن آنها را «روياي آمريكايي» مي نامند: كسب و كار پررونق ساختمان سازي، خانه اي گرم و نرم، دو ماشين مدل جديد و يك قايق تفريحي بادباني. علاوه بر اينها ازدواج موفقي نيز كرده بودم و خلاصه همه چيز داشتم.
003310.jpg

ولي ناگهان بازار سهام سقوط كرد. ديگر هيچ كس به خانه هايي كه من ساخته بودم، توجه نمي كرد. همه پس اندازم صرف پرداخت بهره هاي سرسام آور شد. قادر به اداره زندگي ام نبودم. شب ها تا صبح در حاليكه عرق سرد مي ريختم بيدار بودم. درست در بدترين شرايط همسرم نيز تقاضاي طلاق كرد.
بي آنكه هدفي براي آينده ام داشته باشم، تصميم گرفتم تا با قايق در امتداد خط ساحلي از «كانكتيكات» به طرف «فلوريدا» بروم و به طرف غروب خورشيد حركت كنم. اما در حوالي «نيوجرسي» مسيرم را به طرف شرق تغيير دادم و به اين ترتيب مستقيماً به طرف دريا پيش رفتم. چند ساعت بعد،  از نرده محكمي در قايق بالا رفتم و از آنجا به حركت موج هاي درياي آتلانتيك در زير بدنه قايق نگاه كردم. با خود انديشيدم چقدر آسان خواهد بود كه خودم را به دريا بسپارم تا مرا با خود ببرد.
ناگهان قايق بين تلاطم دو موج افتاد و باعث شد تا تعادلم را از دست بدهم و پرت شوم. نرده را محكم گرفتم. پاهايم در آب بسيار سرد دريا كشيده مي شد. خيلي زود توانستم خودم را به عرشه بكشانم. شوكه شده بودم،انديشيدم: چه اتفاقي برايم افتاده است. من نمي خواستم بميرم. از آن لحظه به بعد فهميدم كه من بايد اوضاع پيش آمده را تا آخر قضيه دنبال كنم. زندگي گذشته من از ميان رفته بود و به هر ترتيب كه بود بايد زندگي جديدي مي ساختم.
هركس ممكن است از فقدان چيزي در زندگي اش رنج ببرد: فقدان عشق، سلامتي و شغل مناسب. «پاتريك دل زوپو» روانشناس و متخصص مسايل مربوط به شوك هاي ناشي از مسايل غيرمنتظره در اين باره مي گويد: «اين مثل اين است كه بودن در بيابان را تجربه كنيد، زماني كه خشكي و برهوت را حس مي كنيد و هيچ راه حلي نمي يابيد و حتي اميدي هم نداريد. در چنين موقعيتي نكته مهم اين است كه خود را در اين بيابان سرگردان رها نكنيد.»
بنابراين آيا ما توان آن را داريم تا در روزهاي دشوار زندگي،خودمان را دريابيم؟ همانگونه كه من دريافتم شما نيز مي توانيد مراقب خودتان باشيد و سرنوشت خودتان را در دست بگيريد. در اينجا راهكارهايي ذكر شده است:
فرصت اندوهگين بودن را به خودتان بدهيد
در چنين مواردي فرد بايد مدتي غمگين باشد. مشاوران نيز اين مسئله را به عنوان امري حياتي قبول دارند. «دل زوپو» مي گويد: «هيچ دليلي براي خجالت كشيدن وجود ندارد. اشك هاي شما دليل اين نيستند كه شما خيلي ساده از آنچه برايتان پيش آمده اندوهگين شده ايد، بلكه آنها تجلي غم و احساسات دروني شما هستند كه بايد به نوعي تخليه شوند.
مهم نيست كه مدتي بگذرد تا فرد بتواند احساس غمگين بودن خود را بروز دهد. هرچقدر هم كه طول بكشد، بالاخره اين حس خود را نشان خواهد داد.»
در يك روز بهاري پسر ۱۶ ساله او «كليف، جي آر» و پسر ۱۵ ساله اش «جيمي»، مشغول سمباده زدن قايقشان بودند تا آن را براي فصل تابستان آماده كنند. ناگهان «دنا» فريادي شنيد، با عجله بيرون رفت و دو پسرش را ديد كه نزديك قايق روي زمين افتاده بودند.
«جيمي» به داخل آب رفته و كاملاً  خيس از آب بيرون آمده بود. وقتي كه دستگاه سمباده زني را برداشته، دچار برق گرفتگي شده بود. آنطور كه بعداً معلوم شد «كليف» هم سعي كرده بود براي نجات برادرش وسيله برقي را از دست او بيرون بكشد ولي جريان برق او را محكم به زمين كوبيده بود.
اين تراژدي آنقدر دردناك بود كه دنا را كرخ و بي حس كرد. او هفته ها نتوانست گريه كند و حتي در مراسم عزاداري نيز قطره اي اشك نريخت. سپس روزي وقتي كه دوباره به سر كار برگشته بود،  احساس سرگيجه شديدي كرد. او مي گويد:«بالاخره وقتي به خانه برگشتم، به اتاقم رفتم. در را به روي خودم بستم و با صداي بسيار بلند گريستم. درست مثل اين بود كه وزنه بسيار سنگيني از روي شانه هايم برداشته شد.»
آنچه كه «دنا» بعد از تراژدي از دست دادن پسرانش تجربه كرد،  همان چيزي است كه دل  زوپو آن را اولين گام دفاعي مي داند كه مي تواند ذهن فرد را در جهت پذيرش حقيقتي بسيار ناخوشايند حمايت كند. «دل زوپو» عقيده دارد كه طبيعت اين فرصت را به «دنا» داد تا تراژدي اش را در ذهنش حلاجي كند. در غير اين صورت او نمي توانست بهبودي تدريجي اش را بازيابد.
003330.jpg

عصبانيت خود را درك كنيد
«دل زوپو» مي گويد:«عصبانيت امري طبيعي است. مي توان عصبانيت را به طريقي كه سودمند نيز باشد، بروز داد.» اگر عصبانيت را به طور صحيحي درك كنيد، مي تواند بهبودي دوباره شما را تامين كند.
آينده اي پراميد براي «كندل براكن» انتظار مي رفت. او بيست و پنج ساله و هماهنگ كننده خدمات پرواز بود و به تازگي صاحب بچه و يك شغل جديد شده بود. سپس روزي او شروع به خونريزي كرد. خونريزي او غيرقابل كنترل بود. بيماري او سرطان خون تشخيص داده شد و فقط دو هفته ديگر زنده بود. او ابتدا از شنيدن اين خبر شوكه شد و بعد احساس كرد كه بسيار عصباني است. او كه اهل ميامي است، مي گويد: «من هميشه از خودم مراقبت كرده و درست و سالم زندگي كرده بودم. قرار نبود كه چنين چيزهايي براي افرادي مثل من پيش بيايد.»
وقتي به مرگ قريب الوقوعش فكر مي كرد،  سرش گيج مي رفت و احساس شكست مي كرد. او مي گويد:«خودم را باخته بودم.» سپس دكتري به او گفت كه او بايد فردي را براي مراقبت از دخترش بيابد. براكن با عصبانيت گفت:  «شما چطور جرات مي كنيد كه به من بگوييد فرد ديگري را پيدا كنم تا دخترم را بزرگ كند.» در آن لحظه او فهميد كه دلايلي بسيار قوي در زندگي اش وجود دارد تا به خاطر آنها براي حفظ زندگي اش تلاش كند. عصبانيت او كه قبلاً  خردكننده بود، حالا براي او انگيزه اي شد و به او كمك كرد. او با درك واقعيت توانست عمل دلخراش پيوند مغز استخوان را كه بسيار موفقيت آميز بود، پشت سر بگذارد.
از رويارويي با مشكلتان نگريزيد
مانع ديگري كه در راه رسيدن به سلامتي بعد از، از دست دادن چيزي مي تواند وجود داشته باشد «عدم پذيرش مشكل»  است. دكتر مايكل آرونف روانكاو و سخنگوي «انجمن روانكاوي آمريكا» مي گويد: «بعضي از مردم به جاي روبه رو شدن با واقعيت پيش آمده، به دنبال راه فراري مي گردند تا بلكه بتوانند جاي خالي آن را پر كنند. مردي كه در طول زندگي اش به ندرت به طرف مواد مخدر رفته است، ممكن است ناگهان شروع به افراط در مصرف آن كند. زني كه اضافه وزن خود را ببيند ممكن است شروع به پرخوري كند و بعضي ها (مثل من) ممكن است به قول معروف «ترك ديار» كنند.
يك تاجري كه تمام عمرش را براي كارفرمايان كار كرده بود و هميشه در آرزوي آن بود كه صاحب شركت تجارتي شود و حق انتخاب با خودش باشد، بالاخره پولي را كه براي شروع كار نياز داشت، به دست آورد و خيلي خوب شروع به كار كرد. اما ناگهان با كاهش قيمت ها در اجناس تجاري اش روبه رو شد. طولي نكشيد كه «جانكوفسگي» دچار بحران مالي جدي شد.
او مي گويد: «درست مثل اين بود كه به ديواري آجري برخورد كرده ام. همه زندگي ام برباد رفته بود.» همه ذخاير مالي اش تمام شد و براي تامين خانواده اش به شدت تحت فشار قرار گرفت، بنابراين او به فرار كردن مي انديشيد.
يك روز صبح وقتي داشت فرار مي كرد، لحظه اي توقف كرد. بعد از دو ساعت پياده رفتن بالاخره تلوتلوخوران به خانه برگشت. او مي گويد:«عاقبت فهميدم كه نمي توانم از مشكلاتم فرار كنم. تنها راه چاره رويارويي با واقعيت بود. پذيرش شكست دشوارترين قسمت كار بود، ولي من براي ادامه زندگي ام مجبور بودم آن را قبول كنم.»
درك كنيد و انجام دهيد
يك روانكاو و استاد دانشگاه بوستون مي گويد: «در چنين مواردي كه افراد به خاطر از دست دادن چيزي دچار مشكل شده اند، توصيه مي كنم براي بازيابي بهبودي شان بعد از چند هفته زندگي عادي را از سر بگيرند. اين نكته بسيار مهم است كه فكرتان را روي چيزهايي غير از مشكلتان متمركز كنيد.» فعاليت هاي زير را مورد توجه قرار دهيد:
به گروهي كه بتواند پشتيبان شما باشد بپيونديد
وقتي كه تصميم گرفتيد كه «با زندگي كنار بياييد»، به كسي نياز خواهيد داشت تا با او صحبت كنيد و پرفايده ترين و موثرترين گفت وگو را با كسي خواهيد داشت كه او هم شرايطي سخت را پشت سر گذاشته است.
مطالعه كنيد
بعد از آنكه از شوك اوليه بيرون آمديد و توانستيد تمركز خود را به دست آوريد، مطالعه كنيد. چون اين كار به خصوص خواندن كتاب هاي روانشناسي در زمينه خودياري مي تواند موجب آرامش و روحيه دادن به شما شود.
يادداشت هاي روزانه تهيه كنيد
بعضي ها آرامش خود را با نوشتن روزانه و تجربيات زندگي روزمره شان به دست مي آورند و اين يادداشت ها را نگهداري مي كنند. اين كار مي تواند بهترين راه خوددرماني باشد.
برنامه هايي طراحي كنيد
اين باور كه چيزهايي وجود دارند كه شما چشم انتظارشان هستيد، به شما نيرو مي دهد تا به طرف آينده اي روشن گام برداريد. به مسافرتي برويد كه آن را به تعويق انداخته بوديد.
مهارت هاي جديدي كسب كنيد
براي آموختن دوره اي در دانشكده يا كانوني اجتماعي ثبت نام كنيد يا به فعاليت و سرگرمي و يا ورزش جديدي بپردازيد. شما زندگي تازه اي در پيش رو داريد. هر فعاليت جديدي آن را تكميل تر خواهد كرد.
به خودتان پاداش دهيد
در طول اوقات پر از استرس يا حتي در كوچكترين مشكلات روزانه هم، از جا بلند شدن، دوش گرفتن و چيزي براي خوردن آماده كردن كارهايي هستند كه به نظر تشويش آور مي آيند، يعني انسان در اين شرايط حوصله انجام اين گونه كارها را ندارد. هر موفقيتي هر چقدر هم كه كوچك باشد، بايد نوعي پيروزي محسوب شود و به آن پاداشي داده شود.
ورزش كنيد
فعاليت هاي جسمي خصوصاً مي توانند اثر درماني داشته باشند. «آرنوف» در اين مورد اين گونه توضيح مي دهد: «با ورزش مي توانيد افكار بد را از سرتان بيرون كنيد. ورزش اين فرصت را به شما مي دهد كه روي پاي خود بايستيد و به خودتان اعتماد داشته باشيد و خود را دريابيد.»
نسبت به خودتان بردبار و صبور باشيد
در اينگونه موارد افراد غالباً مي پرسند: «چه موقع اين درد طاقت فرسا پايان مي يابد؟» متخصصان با محدود شدن در چارچوب زمان مخالف هستند. «آرنوف» مي گويد:«به طور تقريبي شش ماه طول مي كشد تا شما بتوانيد احساس كنيد كه رو به بهبود هستيد. اين مدت ممكن است يك يا دو سال هم طول بكشد. اين مسئله تا حد زيادي به خصوصيات ذاتي و به حمايت هايي كه از اطراف به فرد مي شود،  بستگي دارد و نيز به اينكه تا چه حد خودتان روي مسئله كار مي كنيد و در حل آن كمك مي كنيد،  بستگي دارد.»
بنابراين به خودتان سخت نگيريد. در نظر داشته باشيد كه شما به زمان نياز داريد و سرعت بهبودي شما نبايد مثل ديگران باشد. در هر مرحله اي از اندوهگين بودنتان بر خود بباليد و افتخار كنيد كه: من هنوز اينجا هستم، آن را تا اين حد از خود دور كرده ام.
«...دريانوردي كاري است كه بايد با ملايمت صورت بگيرد. مدت پنج روز طول كشيد تا به فلوريدا رسيدم. سفري را در پيش گرفتم كه ساختاري تازه به من داد و مرا به كاري غير از فعاليت هاي معمولي ام واداشت، كاري كه به فعاليت  بدني و زمان زيادي نياز داشت. من هنوز آزرده بودم، اما زماني كه در ميامي لنگر انداخته بودم، آماده بودم تا دوباره سعي خود را بكنم. براي چه چيز، خودم مطمئن نبودم.»
پدرم پاي تلفن گفت: «چرا دوباره به كار نويسندگي برنمي گردي؟ تو براي اين كار دوره ديده اي» و اكنون من اينجا هستم و براي شما مي نويسم. چه احساس خوبي را مي توان در اين بازگشت يافت.

پياده رو
قسمت
الهام صالح
003325.jpg

دوست داشت با او صحبت كند اين احساس از مدت ها قبل با او بود. از زماني كه صبح ها راهي محل كارش مي شد. آن زمان با خود مي انديشيد كه من با اين همه لباس دارم يخ مي زنم اين خانم چه طور با اين آرامش اينجا نشسته؟ رنگ دست ها و صورتش كه به سرخي مي گراييد نشان مي داد كه سرماي هوا او را آزار مي دهد . ماه ها گذشت تا بالاخره در يكي از روزهاي تابستان توانست بر احساسش غلبه كند. هميشه وقتي آن زن را مي ديد معصوميت چشم ها و چهره اش مانع مي شد كه بتواند با او صحبت كند. اما اين بار با دفعات قبل فرق مي كرد. هنگام عبور از خيابان زن را ديد مثل هميشه در ميدان بهارستان كنار در مانتو سرا نشسته بود. موهاي جوگندمي اش از كناره هاي مقنعه و از زير چادر مشكي بيرون زده بود نزديك رفت تا به بهانه خريد بيسكويت با او صحبت كند اما اين بار بيسكويتي در كار نبود تنها چيزي كه براي خريدن وجود داشت سيگار بود. سيگارهايي با مارك هاي مختلف. از تير و بهمن گرفته تا وينستون ،كنت و... صبر كرد تا زن يك پاكت وينستون بفروشد.
بيسكويت نياوردي؟ زن نگاهي كرد و گفت: نه ديروز جمعه بود نتونستم بخرم براي باز كردن سر صحبت پرسيد:
- بهمن چنده؟
- ۳۵۰ تومن.
- از چه ساعتي اينجايي؟
003320.jpg

- صبح ها بعد از نماز صبح راه مي افتم. - چرا بعد ازظهر نمي آيي؟
- دوست دارم بيام ولي بعدازظهر ها كار دارم، غذا مي پزم، ظرف مي شورم. به كارهاي خونه مي رسم.
خبرنگار به راه افتاد. ممكن بود دير به محل كارش برسد . دو روز بعد در همان محل هميشگي به سراغش رفت. پياده رو شلوغ بود. مردي آن طرف تر روزنامه مي فروخت. براي كسب درآمد جاي مناسبي بود. نزديك كه رفت زن لبخند زد. او را شناخته بود. گفت: ديروز كاكائو آورده بودم. خيلي هم گرون بود ۲۰۰ تومن. پاسخ داد: ديروز مريض بودم. بيسكويت ها چنده؟ ۱۰۰ تومن. مي تونم بشينم؟ من خوشحال ميشم. روي پله اي كنارش نشست. زن پرسيد سركار ميري؟ بله. زن با نااميدي گفت من هم اگر درس خونده بودم مثل شما بودم. البته درس خوندم تا راهنمايي اگر بيشتر خونده بودم اينجا نبودم. از زن پرسيد ازدواج كردي؟
بله.
بچه هم داري؟
دوتا. يه دختر ۱۲ ساله يه پسر ۱۱ ساله. يه بچه ديگه هم داشتم . شوهر اولم معتاد بود خيلي منو اذيت مي كرد. ازش يه بچه داشتم كه مُرد. قسمت اين بود كه بميره. من هم طلاق گرفتم. نمي خواستم ازدواج كنم فكر مي كردم همه مثل اونن. بعد يه آقايي كه زن هم داشت به من گفت از نجابتت خوشم اومده به خاطر همين بهت علاقه پيدا كردم و باهاش ازدواج كردم. مرد خوبيه، فقط سيگار ميكشه! در همين حين مردي يك نخ سيگار خريد. زن قوطي كبريت را به دستش داد. خبرنگار از فرصت استفاده كرد اگر من سيگار بخوام بهم مي فروشي؟ زن جواب داد بله و با ناباوري پرسيد سيگار مي كشي؟ نه. پس اگر نمي كشي بهت نمي فروشم. چند دفعه به شوهرم گفتم من هم سيگار بكشم. گفت نه تو نكش. پنج روز هفته با اونهاست. دو روز با ما، خب اون زن اولشه. اونها خونه دارن اما ما تو مولوي كرايه نشينيم. من و شوهرم كار مي كنيم تا خرج كرايه خونه رو در بياوريم . خبرنگار نگاهي به ساعتش انداخت. ممكن بود دير به محل كارش برسد. از او خداحافظي كرد و به راه افتاد. چند قدم جلوتر بچه اي نه ساله بيسكويت مي فروخت...

پنجره
... عشق كافي نيست!
003315.jpg
« در زندگي و در عشق، تنها يك لحظه وجود دارد، لحظه اكنون تنها حقيقتي كه مي شناسيم ،تجربه كردن اين لحظه است. حقيقت آن چيزي نيست كه گذشته و يا هنوز نيامده است. توجه به اين نكته ساده، زندگي را جادويي مي كند، زيرا عشق را زنده مي گرداند.»
شايد بهترين راه براي انباشتن زندگي از عشق اين است كه ببينيم اصولاً عشق چيست؟ كنش عشق آميز، فرآيند بناسازي ادامه دار عشقي است كه پيشاپيش در درون ما وجود دارد. عشق هميشه در همه مردان وزنان وجود دارد اما در هر مرحله از زندگي، عشق مي تواند در مرحله رشدي متفاوت باشد. عشق هميشه فرآيندي شايسته است گاه شناسايي آن دشوار است. زيرا در هر شخص به طرزي و به گونه اي متجلي مي شود . انتظار اينكه ديگران مانند شما عشق را به نمايش بگذارند غير واقع بينانه و حتي احمقانه است . فقط شما، شما هستيد. فقط شما مي توانيد به عشق به سياق خود پاسخ بدهيد، تنها شما مي توانيد عشق را به سبك خود ارزاني كنيد، تنها شما مي توانيد عشق را به شكل خود احساس كنيد. موضوع بر سر كشف عشق در خودتان و در ديگران است. هيجان از درك كردن عشق ايجاد مي شود، در اينكه عشق چيست، نه اينكه شما مي خواهيد چه باشد.
يكي از مفاهيم ديگري كه درك آن دشوار است اين است كه عشق در لحظه اكنون زندگي مي كند. متاسفانه اغلب ما يا تاسف ديروز را مي خوريم يا مشتاق و نگران به فردا فكر مي كنيم. ما توجه به لحظه اكنون را از دست داده ايم بعضي ها تمام فكر و ذكرشان معطوف به گذشته است، در انديشه روزهاي خوش گذشته هستند و مي خواهند روزهاي خوش گذشته را تكرار كنند و از خوشبختي و امنيت مربوط به آن دوران برخوردار شوند جمعي ديگر صرفاً در انديشه فردا هستند، براي فردا زندگي مي كنند، مترصد فرداي شكوهمند هستند. ما در پي گرد آوري ثروت مي رويم، بعد، آن را جايي انبار مي كنيم وكنار مي گذاريم زندگي روزانه را بر خود و خانواده مان حرام مي كنيم تا ايمني فرداي خود را بيمه كنيم. زندگي ما به سوي آينده اي نامعلوم و شايد به سوي خود مرگ هدايت مي شود. به قدري نگران و در انديشه فردا هستيم كه هدف و شادي بالقوه زندگي روزانه و دوست  داشتن امروز را از دست داده ايم.
اما بايد به خاطر داشته باشيم كه زندگي يك فرآيند است، زندگي هدف نيست، زندگي براي رسيدن به سر منزل مقصود است، زندگي براي لذت بردن از جريان سفر است و نه لزوماً ورود به آن .
در زندگي آميخته با عشق، تنها آن لحظه، يعني اكنون وجود دارد. تنها حقيقتي كه مي شناسيم آن چيزي است كه گذشته و يا بايد به وجود بيايد. تنها توجه به اين نكته، از زندگي چيزي شگفت  انگيز مي سازد زيرا عشق را زنده مي كند. اما اين بدين معنا نيست كه بايد براي لحظه زندگي كنيم، بدين معناست كه در لحظه زندگي كنيم، كه اين چيزي متفاوت است.
عشق در لحظه رشد مي كند. عشق در شادي لحظه اكنون وجود دارد. وقتي خود را در لحظه غرق مي كنيد، به دستاورد بيشتري از عشق مي رسيد و در نتيجه زندگي شما با عشق بيشتر انباشته مي شود.
افزودن عشق به زندگي هميشه خوب است، اما وقتي زندگي خود را با عشق پر كنيم، بايد به عشقي كه آن را در نظر داريم توجه كنيم. بالاترين عشق ها آن است كه ارزاني مي شود و متقابلاً انتظار دريافتي ندارد. البته عشق هميشه مشتاق دريافت متقابل است، آن را با شادي مي پذيرد اما هرگز متقاضي آن نمي شود. اين عشق ناب است،بهترين عشق ممكن است، اين عشق هرگز دردناك نيست. اگر انتظار متقابلي در كار نباشد، جايي براي احساس غبن و نااميدي باقي نمي ماند. عشق تنها در صورتي دردناك مي شود كه متقابلاً توقعي داشته باشد.
مفهوم عشق ناب كه ارزاني مي شود و چيزي نمي گيرد به نظر ساده مي رسد اما عملي كردن آن ساده نيست. تنها معدودي از ما از قدرت كافي برخورداريم كه ارزاني كنيم و متقابلاً چيزي نخواهيم. اما عشق حقيقي، ريسماني متصل به خود ندارد؛ و تنها عشق واقعي است كه بي توقع داده مي شود.
اگر به راستي دوست داشته باشيم و عشق بورزيم، در اين صورت چاره اي نداريم كه باور و اعتماد كنيم، بپذيريم و اميدوار باشيم كه عشق ما به ما بازگردانيده خواهد شد. اما تضميني وجود ندارد.
اگر آنقدر صبر كنيم كه پس از حصول اطمينان براي دريافت عشق متقابل، عشق بورزيم، ممكن است مجبور شويم كه عمري را در انتظار باقي بمانيم. اگر براي ارزاني كردن عشق توقع متقابل داشته باشيم، چه بسا كه هرگز به آن نرسيم. زيرا بعيد است كه كسي بتواند همه نيازهاي ما را برآورده سازد.
نمي توانيم تغيير كنيم، مگر آنكه به توانمندي هاي خود اطمينان داشته باشيم، مگر آنكه به خود مطمئن باشيم اما اعتماد به تنهايي كافي نيست. بايد در اين راستا تلاش كنيم. نمي توانيم صرفاً دل به اين ببنديم كه زندگيمان از عشق آكنده شود. هم بايد بخواهيم و اميدوار باشيم و هم اقدامي صورت دهيم.

|  ادبيات  |   ايران  |   جامعه  |   رسانه  |   زمين  |   شهر  |
|  عكس  |   ورزش  |   هنر  |   صفحه آخر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |