اشاره: دين شناسي تطبيقي يا مطالعات تطبيقي دين از جمله رشته هايي است كه به بررسي تشابهات و وجوه همسان آييني، عرفاني و عقيدتي ميان اديان گوناگون مي پردازد. اگر چه امروزه اين دسته از مطالعات دين شناختي گسترش زيادي يافته اما هنوز ناگفته هاي بسياري پيرامون برخي از جنبه هاي همانند ميان اديان وجود دارد. مطلبي كه از پي مي آيد مقدمه كتاب «آيين هندو و عرفان اسلامي» نوشته دكتر داريوش شايگان و به ترجمه جمشيد ارجمند است كه بزودي توسط انتشارات فرزان روز به چاپ خواهد رسيد. دكتر داريوش شايگان، هندشناس و انديشمند معاصر در كتاب ياد شده كه تز دكتراي وي در دانشگاه سوربن پاريس و زير نظر هانري كربن و اوليويه لاكمب بوده، به بررسي زمينه هاي مشترك ميان آيين هندو عرفان اسلامي مي پردازد. اين كتاب براساس مجمع البحرين اثر داراشكوه؛ پسر شاه جهان امپراتور گوركاني هند، به نگارش درآمده است.
دكتر داريوش شايگان
همت به ترجمه آثار كلاسيك سانسكريت به فارسي پديده فرهنگي بسيار پراهميتي است و مشخص كننده لحظاتي ممتاز از دوراني است كه مكتبهاي حقيقي، ترجمه فرهنگها را به شكلي پايدار و نه منقطع و گهگاهي، به يكديگر پيوند مي دادند و اين امر در تاريخ تمدنها رويدادي تك افتاده نيست، نمونه هايي ديگر ابعاد آن را روشن تر نشان مي دهد. اين پديده را مي توان با ترجمه هاي متون يوناني به سرياني و سرياني به عربي مقايسه كرد كه مبناي جنبشي فلسفي در اسلام را تشكيل داد؛ جنبشي كه زبانه هاي آن با رنسانس هاي فكري و نظري متعددي تغذيه و تقويت شد و همچنان حتي تا به زمان ما، در ايران شيعي به درخشش ادامه داده است. در اين زمينه مي توان به ترجمه هاي متون عربي به لاتيني در تولدو، از نيمه سده دوازدهم ميلادي اشاره كرد كه به پيدايي «مكتب لاتيني ابن سينا» انجاميد؛ و نيز مي توان ترجمه هاي تبتي و چيني آثار بودايي ماهايانيستي(۱) را يادآور شد.
در سده شانزدهم ميلادي به زمان فرمانروايي اكبرشاه، يا عصر زرين روابط هندو- اسلامي است كه دوره ادبي و فلسفي پرتلاشي آغاز شد. در اين دوره گروههايي از مترجمان با حقيقت و صادق تشكيل شد كه برجسته ترين شخصيتهاي وقت در آن شركت داشتند، مانند فيضي، ملك الشعراي دربار اكبرشاه، برادرش ابوالفضل، وزير و مورخ، عبدالقادر بداوني، ابن عبداللطيف الحسيني كه به نقيب خان هم معروف است، محمد سلطان تانيشري و ملاشيري.
ترجمه مهابهاراتا، رامايانا، بهگوت گيتا، آتهارواودا، ليلاواتي، پانچاتانترا(۲) و آثار ديگر، در اين دوره انجام گرفت.
روحيه پژوهندگي و تقريب فرهنگ هندي و اسلامي كه برانگيزاننده اكبرشاه بود، به زمان فرمانروايي جانشينش جهانگيرشاه افول كرد، اما به دوران نوه جهانگير، شاهزاده داراشكوه، آخرين جلوه هاي خود را نشان داد. اين شاهزاده همچون نياي خود علاقه اي شديد نسبت به آيين هندو (هندوييسم) و مذهب تطبيقي از خود نشان مي داد و اعتقاد داشت كه اختلافهاي ميان دو آيين هندو و اسلام، در سطح عرفاني فقط جنبه لفظي دارد؛ برخلاف اكبرشاه كه جنبه سياسي مسئله؛ انگيزه اصلي اش را تشكيل مي داد.
سراكبر كه عنوان ترجمه فارسي پنجاه اوپانيشاد(۳) به وسيله داراشكوه است به احتمال، مهمترين اثري است كه در اين زمينه فراهم آمده و ژرفترين تأثير را نيز بر جاي گذاشته است. كتاب داراشكوه از بسياري جهات اوج و در عين حال افول تلاشهاي آشتي دادن دو دين بزرگ هند، هندوييسم و اسلام، است. تلاشي كه به رغم اصالت احساسهاي برانگيزاننده آن، دامنه اي بس كوتاه داشت. ترجمه هاي متون سانسكريت به فارسي هرگز رونق و نفوذ ترجمه هاي سرياني به عربي يا سانسكريت به تبتي را پيدا نكرد و نتوانست ميزان توجهي را كه شايسته اش بود به خود جلب كند، اما از نظر سودمندي هيچ كم از آنها نداشت.
آرزوي بلندپروازانه اكبرشاه در مورد تحقق مذهبي جهاني (دين الهي) كه هندوان و مسلمانان بتوانند در سايه آن فارغ از هر پيشداوري اعتقادي با يكديگر متحد شوند و روياي بلندپروازانه تر داراشكوه درباره اثبات يكساني دقيق و قطعي معرفت نظري اسلام و توحيد ادواييتا(۴)، نتوانست تفكر هندي را در فرهنگ اسلامي جاي دهد، ولي دوره اي ممتاز را آغاز كرد كه ارزشهاي ترديدناپذير آن هنوز شناخته نشده است.
زندگي داراشكوه
داراشكوه در ۲۹ صفر ۱۰۲۴ ه.ق (۲۰ مارس ۱۶۱۵) زاده شد. او نخستين پسر شاه جهان و همسرش ممتاز محل بود كه در آرامگاه معروف تاج محل به خاك سپرده شده اند.
بر او نام داراشكوه نهادند و محمد صالح لاهوري مولف شاه جهان نامه به او لقب «گل اولين گلستان شاهي» را داد (كه به حساب ابجد، ماده تاريخ سال تولد اوست). ملاعبداللطيف سلطانپوري معلم خصوصي و مسئول ارتقاي روحي شاهزاده شد و تمايل به مباحث الهي را در او برانگيخت. دارا تعليماتي از قبيل آنچه براي شاهزادگان مغول گوركاني معمول بود گرفت. قرآن و حديث را آموخت، اما از همان كودكي از قيل و قال سختگيرانه مكتب گريزان بود. در خوشنويسي چيره دست شد و به همان اندازه در فنون نظامي گري نيز مهارت به دست آورد. فارسي، زبان مادريش بود ولي افزون بر آن هندي و عربي هم بلد بود. داراشكوه درك حضور فرزانگان هندو و مسلمان را بسي مغتنم مي داشت. در ۱۶۳۵ ميلادي با ميانمير يا ملاشاه ميانجيو ملاقات كرد. شرح ديدار با اين عارف صوفي با عبارتهايي آكنده از احترام و مهر، در كتاب سكينه الاولياء آمده است. داراشكوه به پيشباز شيخ مي شتابد و در برابر قدومش زانو بر زمين مي زند و شيخ نيز دست بر سر او مي گذارد.
دارا با ملا شاه بدخشاني نيز ملاقات كرد و در حلقه مريدان او درآمد و به سلسله قادري پيوست و همه تعليمات باطني آنها را، كه شامل رياضتهاي روحي مختلف، از جمله حبس دم و ذكر خفي اسم اعظم است، دنبال كرد و آموخت. دارا در رساله حق نما مي نويسد كه «... شب جمعه هشتم شهر رجب المرجب سنه يك هزار و پنجاه و پنج هجري در سر اين فقير ندا در دادند كه بهترين سلاسل اولياي خدا سلسله عليه و طريقه سنيه قادريه است...» دارا خود را تنها به علم اهل باطن اسلام محدود نكرد، بلكه علاقه بخصوصي به مطالعه ساير دينها نيز از خود نشان داد. مي پنداشت صاحب تقديري است. در سكينه الاولياء مي نويسد كه روز پنجشنبه در سن بيست و پنج سالگي در خواب بودم كه هاتفي آواز داد و چهار بار به تكرار گفت كه آنچه به هيچ يكي از پادشاهان روي زمين ميسر نشده، آن را خداي تعالي به تو داد. بعد از بيدار شدن به خود گفتم كه اين چنين سعادت البته عرفان خواهد بود.دارا همچون نياي بزرگش اكبرشاه به فلسفه تطبيقي نيز علاقه مند بود. در مقدمه خويش بر ترجمه اوپانيشادها مي گويد تورات، انجيل ها و مزامير را مطالعه كرده اما به اين نتيجه رسيده است كه نظريه توحيد، در اين متون نيز همچون در قرآن، مخفي و آكنده از رمز و راز است و امكان ندارد كه بتوان از طريق ترجمه هاي ساده اشخاص مغرض به معناي آن دست يافت. او در اين باب به تفكر پرداخت تا دريابد چرا اهل باطن و اهل ظاهر هند نه نظريه توحيد را منكر شده اند و نه خلاف جاهلان روزگار ما، كه حكما را محكوم مي كنند، موحدان را قبول نمي دارند مي گويد: اين جاهلان، «راهزنان راه خدا»يند.
دارا همچنين ذكر كرده است كه بيشتر كتابهاي مهم مربوط به تصوف را مطالعه كرده، اما عطشش به توحيد افزونتر شده است. وي همچنين به اين استنباط رسيده كه راه حل مسائل ظريفي كه برايش ايجاد شده، جز از طريق مدد خواستن از كلام الهي ممكن نيست و چون قرآن كتابي مكتوم است و كمتر كسي از اسرار آن آگاه است او درصدد برآمد همه كتابهاي آسماني را بخواند تا حقيقت را از طريق خود كلام خداوند دريابد. زيرا كلام خدا، خود مفسر اسرار خويش است و گاهي به صورت محجوب و گاهي به شيوه اي مكشوف براي همگان خودنمايي مي كند. به نظر دارا، وي نظر به توحيد را كه اين همه عطش دريافت آن را داشته، به روشني تمام در متون مقدس هندي بازيافته است.
دارا با چند تن از فرزانگان هندو هم ديدار كرد كه بر او تأثير گذاشتند. ملاقات و گفت وگويي با بابالعل داس كرد كه به نظر دارا يك «مونديا(۵)»ي مذهبي بود با سري تراشيده و وابسته به فرقه كبيرپانتي. گفت وگوهاي بسيار جالبي كه با اين فرزانه اردوزبان كرد بي درنگ به وسيله يكي از دستيارانش به زبان فارسي برگردانده شد. متن اين گفت وگوها را كلمان اوآر و لويي ماسينيون، با نام مكالمات لاهور (بين شاهزاده داراشكوه و مرتاض هندو و بابالعل داس) به فرانسوي ترجمه و در سال ۱۹۲۶ منتشر كردند. داراشكوه همچنين با شاعر و دانشمند هندو، جاگانات ميشرا، كه با دربار شاه جهان مراوده داشت و از شاه لقب افتخاري پانديت راجه گرفته بود ملاقات كرد. به عقيده بيكراما جيت حضرت همين شاعر دانشمند است كه انديشه تقريب بين آيين هندو و اسلام را به شاهزاده پيشنهاد كرد.
دارا در ۱۶۳۲ ميلادي با نظيره بيگم، دختر سلطان پرويز، ازدواج كرد. در ۱۶۳۴ صاحب فرزندي شد كه چند ماه پس از تولد در گذشت. دارا از اين واقعه آن قدر منقلب شد كه بيمار گشت. و در چنين حالت روحي بود كه با ميانمير ملاقات كرد و در محضر او پناه و تسلا جست.
تأليفات
۱- سفينه الاولياء
۲- سكينه الاولياء
۳- رساله حق نما
۴- طريقه الحقيقه
۵- حسنات العارفين يا شطحيات
۶- مكالمه بابالعل و داراشكوه
۷- مجمع البحرين
ترجمه ها
۸- بهگود گيتا
۹- سر اكبر
سر اكبر به معني بزرگترين راز، ترجمه فارسي ۵۰ اوپانيشاد است كه داراشكوه ظرف شش ماه در سال ۱۰۶۷ ه.ق/ ۱۶۵۷م در دهلي انجام داد. دارا در مقدمه خود بر اين اثر مي نويسد كه بر آن شد تا اين اپنكهات ها را كه گنجينه وحدت شمرده مي شوند و آشنايان با آن، حتي در خود آن جامعه انگشت شمارند، به فارسي ترجمه كند بي آنكه چيزي- هرچه باشد- بر آن بيفزايد يا از آن بكاهد، كار ترجمه را در نهايت بي طرفي و امانتداري، لفظ به لفظ انجام دهد و دريابد كه سر اين جامعه چيست كه اهل اسلام تا به اين حد كوشيده اند آن را بپوشانند و در پرده نگاه دارند. دارا مي نويسد: «و چون در اين ايام بلده بنارس، كه دارالعلم اين قوم است، تعلق به اين حق جو داشت پندتان و سنياسيان [پانديت ها و سن ياسين ها] را كه سرآمد وقت و بيد و اپنكهات دان [وداشناس و اوپانيشادشناس ]بودند جمع ساخته، خود اين خلاصه توحيد را كه اپنكهات ها [اوپانيشادها]، يعني اسرار پوشيدني باشد و منتهاي مطلب جميع اولياءالله است، در سنه هزار و شصت و هفت هجري بي غرضانه ترجمه نموده و هر مشكلي و هر سخن بلندي كه مي خواست و طالب آن بود و مي جست و نمي يافت، از اين خلاصه كتاب قديم كه بي شك و شبهه اولين كتاب سماوي و سرچشمه تحقيق و بحر توحيد است و موافق قرآن مجيد، بلكه تفسير آن است، يافت.»
عبارت آخر دارا معني دار است، گوياي نيت و هدف نويسنده است كه همه دينها را به چشم جريانهاي برخاسته از يك سرچشمه واحد بنيادي و اساسي وحي الهي مي نگريست. بي پردگي شطحيات آسماني اوپانيشادها كه گاه تا بالاترين حدود سرگيجه آور پيش مي رود، با روح دارا كه تشنه وحدت بود سازگاري كامل داشت.
ترجمه فارسي اوپانيشادها كاري برجسته است؛ به متن اصلي بسيار نزديك است، ولي گاه تفسيرهايي بر آن مي افزايد. دارا با وضوح و رواني شگفت انگيزي مطلب را بيان مي كند و با سبكي روشن و صاف به تركيب عبارتهاي فشرده اوپانيشادها موفق مي شود و در برخي جاها به تفسيرهاي شانكارا ارجاع مي دهد. در مجموع ترجمه اي معقول انجام داده است. در جاهايي كه براي مفاهيم هستي شناختي يا اساطيري هندي معادل هاي اسلامي پيدا كرده است، مانند عوالم اربعه اسلامي در مقابل شرايط چهارگانه آتمان يا ملائك سه گانه در مقابل تثليث تريمورتي، در ارائه آنها ترديد نكرده است و آنجاها كه معادلي نيافته واژه اصلي سانسكريت را حفظ كرده است. شيوه همانندسازي در نحوه ترجمه آن مستتر است كه مي كوشد مفاهيم هندي را مبدل به مقولات معرفت نظري اسلامي كند.
بين آثار داراشكوه هيچ يك شهرت سر اكبر را به دست نياورده است. در سده هجدهم، بر اثر تصادفي شگفت، دانشمند فرانسوي آنكتيل دوپرون كه براي مطالعه دين پارسيان به هند آمده بود، از يك فرانسوي مقيم دربار شجاع الدوله نواب، به نام ژانتي نسخه اي از ترجمه دارا را دريافت كرد. آنكتيل دوپرون اين اثر را به لاتيني ترجمه كرد و در ۱۸۰۱ منتشر نمود. شوپنهاور از طريق اين ترجمه با اين اثر آشنا شد و چنان تحت تأثير آن قرار گرفت كه در تأليف خود به نام جهان به مثابه اراده و نمايش نوشت. به نظر من اين (ترجمه اوپانيشادها) واقعي ترين امتيازي است كه اين قرن (نوزدهم) هنوز جوان ما بر قرن پيشين به دست آورده است، زيرا به اعتقاد من تأثير ادبيات سانسكريت بر قرن ما كمتر از عمق تأثير جريان نوزايي ادبيات يوناني بر قرن پانزدهم نيست.
پانوشتها:
mahayaniste-1 ؛ اشاره به آيين و انديشه هاي گسترش يافته بودا، بعد از مرگ وي.
Pancatanitra-2؛ ترجمه فارسي آن به كليله و دمنه معروف است.
۳-Upanisads؛ نام رساله هاي فلسفي، اخلاقي و ديني كتابهاي چهارگانه ودا. اين رساله هاي كوتاه كه بعد از وداها نوشته شده، چرخشي را در برابر قشريت وداها ايجاد كرد.
۴- Advaita؛ توحيد عاري از ثنويت. براي توضيحات بيشتر ن ك: داريوش شايگان، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، ج۲.
۵- Mundia؛ شبيه طلبه علوم ديني.