گفت و گو با دكتر مسعود اسلامي ؛ رئيس دانشكده روابط بين الملل وزارت امور خارجه ـ واپسين بخش
* مفهوم زمان و مكان در عصر جهاني شدن چه حالتي پيدا كرده است؟
- برخي با اغراق عصر جهاني شدن را عصر پايان تاريخ و جغرافيا مطرح مي كنند. مثلاً نظريه فوكوياما به يك معنا از اين دست است. وي مي گويد نقطه اوج تكامل اجتماعي و سياسي جامعه بشري، رسيدن به ليبرال دموكراسي است كه روند جاري نشان مي دهد ايده هاي آن جهان گستر مي شود. اين ايده جهاني چنين القا مي كند كه مرحله تاريخي بعدي وجود ندارد. گروهي ديگر از اين صحبت مي كنند كه روابط بين المللي سنتي مبتني بر جغرافياست و اقتدار دولت مبتني بر مرزهاي جغرافيايي و بر اثر تعاملات فراگير و فرامرزي جهاني، جغرافيا، مفهوم قبلي خود را از دست مي دهد و در نتيجه انسان را در دوره پايان جغرافيا قرار مي دهد.
به نظر من هر دو نظر اغراق آميز است، هر چند كه عناصري از واقعيت در آن موجود است. درست است كه در آستانه يك تحول جهاني با سرعت و دامنه وسيع قرار داريم، اين بدان معنا نيست كه تمام عناصر قبلي جهان سنتي از بين رفته است. چون مرزهاي جغرافيايي، به رغم كسب كاركردهاي جديد، از بين نرفته است و اقتدار مركزي دولتها در بسياري از تصميم گيريهاي بنيادي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و غيره نقش ايفا مي كند.
واقعيت اين است كه جهان در حال گذار از مرحله اي به مرحله بعدي است. بنابراين صحبت از «مرگ فاصله» يا «مرگ زمان»، «مرگ تاريخ» و «مرگ جغرافيا» اغراق آميز است. همه اينها واجد چشم انداز هستند، اما قطعاً اين گونه قضاوت اغراق آميز است. در حالي كه مرزها به معناي سنتي رنگ مي بازد، مرزهاي جديدي شكل مي گيرد. زمان فشرده شده و تحولاتي كه قبلاً در مدت نسبتاً طولاني صورت مي گرفت، در مدت كوتاهي رخ مي دهد. كارهايي كه انجام آن مستلزم طي مكان بود، اساساً متحول شده است. فضاي مجازي عرصه جديدي در سياست بين الملل مطرح كرده است. با اينترنت مي توان انواع ارتباطات را با اندك كنترل دولتها برقرار كرد.
*اينترنت داراي ساختارهاي غير متمركز است كه هيچ قدرت مركزي بر آن اختيار ندارد و فقط شامل چند نهاد تنظيم كننده است. آيا اين ساختار را مي توان تصويري از نظم آتي جهان در نظر گرفت؟
- همين طور است. البته اين امر هيچ طرح مشخص و از پيش تدوين شده اي به ما نمي دهد، اما چنين نظمي در حال شكل گيري است.
* آيا جهاني شدن پديده اي تك بعدي است يا چند بعدي؟
- جهاني شدن از اين جهت فراگير است. از اين رو عرصه هاي تغيير و تحول در آن متنوع است. اين عرصه ها عبارتند از: سياست و امنيت، اقتصاد و تجارت، فرهنگ و هويت، ارتباطات، فن آوري و اطلاع رساني، محيط زيست و منابع طبيعي و عرصه همزيستي، همبستگي و توسعه پايدار. تمام اين عرصه ها اكنون حالتي جهاني پيدا كرده اند. يعني اكنون بايد از امنيت و سياست جهاني صحبت كنيم، همان تغييري كه واحد تحليل را عوض مي كند.
در اقتصاد تجارت نيز همين وضع حاكم است. امروز صحبت از اقتصاد ملي به عنوان مهمترين واحد تحليل مقبول و كارآمد نيست و به سؤالات پاسخ نمي دهد. اقتصاد ملي بايد در ارتباط با اقتصاد جهاني تعريف شود، چرا كه اقتصاد و تجارت ملي ديگر مجزا و جداگانه نيست. تغيير و تحولاتي كه در عرصه اقتصاد جهان در حال رخ دادن است، بدانيد يا ندانيد بر اقتصاد ملي نيز تأثير مي گذارد. بنابراين صحبت از اقتصاد ملي بريده از اقتصاد جهاني ممكن نيست.
فرهنگ و هويت نيز همين حالت را دارند. محصور كردن فرهنگ و حفظ ويژگيهاي آن جدا از مابقي اعضاي جهاني، پاسخگوي معادلات نيست. ما با مسائلي روبه رو هستيم كه براي حل مناسب آنها ناگزير بايد از عوامل و زمينه هاي جهاني كمك بگيريم. بايد اين موضوعها را به گونه اي سازگار با مقتضيات جهاني تعريف كنيم. در غير اين صورت مرگ آن فرا مي رسد. همانگونه كه اقتصاد مي ميرد، فرهنگ نيز مي ميرد. همانگونه كه تدوين سياست تك بعدي و خودسرانه به بن بست مي رسد، در عرصه فرهنگ و اقتصاد نيز همين طور است.
جهاني شدن از يك ديدگاه مجموعه تغيير و تحولات و مسائلي است كه فراروي جامعه بشري وجود دارد. در اثر تعاملات و مراودات مختلفي كه با اطراف خود داشته ايم، با معضل محيط زيست جهاني، با مسئله حقوق بشر، محدوديت منابع طبيعي، آلودگي هوا و غيره روبه رو هستيم كه همه ناشي از شدت عمق و سرعت تحولات است. حل هيچ كدام از اين مشكلات امكان پذير نيست جز با مشاركت تمام اعضاي جامعه بشر.
در اينجا به منطق استقرايي مي رسيم، يعني اگر از مصداق شروع كنيم، به مفهوم جهاني شدن مي رسيم. اين قبيل مشكلات محدود به جامعه ملي ما نيست، بلكه متعلق به كل جامعه بشري است. مثلاً اگر تا به حال با توليد و مصرف سوخت نامناسب باعث ايجاد گازهاي گلخانه اي مي شديم و به آن به عنوان يك مسئله داخلي توجه نمي كرديم، اكنون اين مسئله يك معضل جهاني شده است. اگر در مقام حل اين معضل هستيم، بايد جهاني بينديشيم، از امكانات جهاني استفاده كنيم و در تعامل با بازيگران جهاني قرار بگيريم. اين امر به هيچ وجه به معني لطمه خوردن به هويت مذهبي، سنتي و تاريخي ما نيست. چنانچه اين قبيل مسائل در ارتباط با هنجارهاي جهاني تعريف نشود، حل آنها مشكل است.
منطق جهاني شدن احساسي را به ما القا مي كند كه گويي به كره ماه رفته ايم و از آنجا كره زمين را به مثابه يك كل واحد مي نگريم. اگر اينگونه به موضوع بنگريم، متوجه مي شويم جهاني شدن تنها راه پيش روي همزيستي ابناء بشر است. پيشرفت از اين نظر مستلزم جهاني انديشيدن است. لذا، تئوريهاي قبلي يعني رئاليسم، ايده آليسم، سوسياليسم و كمونيسمي كه توجيه گر روابط بين الملل بودند، اكنون ديگر پاسخگو نيستند، چون هر كدام از آنها ما را به يك عرصه مي كشاندند. مثلاً رئاليسم و ساختارگرايي رئاليستي كه الگوي غالب بر نخبگان بين الملل طي دهه هاي مختلف بود، معادلات آن ديگر جوابگوي مشكلات فعلي ما نيست. زيرا همه چيز را به عرصه سياست و نظامي گري تقليل مي داد. اما جهاني شدن اين عرصه را فقط يكي از ساحتهاي خود مي داند.
بنابراين با مجموعه فرايند و تحولات متنوع و متضادي روبه رو هستيم كه هر كدام بخشي از تصوير را نشان مي دهد. وقتي بتوانيم با يك دستگاه فكري مجهز اينها را در كنار يكديگر قرار دهيم و يك تصوير كلي از آنها بسازيم به تئوري پردازي جهاني شدن پرداخته ايم كه ما را در درك تحولات پيرامون ياري مي كند.
* آيا جهاني شدن مرحله نويني در تاريخ بشريت است يا استمرار روندهاي گذشته؟
- اين بحث مهمي است كه ماهيت معرفت شناسانه و هستي شناسانه دارد. آنان كه مي گويند جهاني شدن يك مرحله نوين از تاريخ بشريت است، معتقدند اين تغيير و تحولات از چنان سرعت، شدت و عمقي برخوردار است كه در واقع نوعي گسست را از گذشته تاريخ ايجاد كرده است. گسست در عرصه هاي مذكور، بازيگران و قواعد بازي. در نتيجه نيازمنديم جهان را از نو بشناسيم. آنان حتي ريشه هاي اين نظر را به ابن خلدون بر مي گرداند. به اعتقاد آنان، توجيه اين همه تغيير در چارچوب مفاهيم قبلي ناممكن است. اما برخي معتقدند با قدري واقع بيني و تعديل مي توان عناصري را از استمرار گذشته ببينيم.
به اعتقاد من جهان درحالت بينابيني قرار دارد و در برخي عرصه ها وارد مرحله جديدي شده ايم، مانند جهان مجازي كه به عنوان يك آفرينش جديد، فرصت هاي لايتناهي و اثرگذاري هاي فراگيري را براي بشر فراهم كرده است. اما اين عرصه در همه جا توسعه پيدا نكرده است. دسترسي به اينترنت واقعاً در بخش كوچكي نسبت به جمعيت جهان زياد نيست. به رغم وجود آرمانهاي مشترك بشري مانند صلح، هنوز در گوشه و كنار جهان با مخاصمات نظامي، غيرنظامي، نژادي و ديني مواجه هستيم.
از اين رو، به نظر من جهاني شدن يكي از زاييده هاي مدرنيته است. همان طور كه عقل بشر و منطق بشري پويايي و آينده غيرثابت دارد، جهاني شدن هم چنين مسيري را در پيش رو دارد. اين فرايندي است كه مزايا و مضاري دارد. همانطور كه مدرنيته آسيبهاي زيادي به پيوندها و بنيادهاي سنتي جامعه غربي و بعضاً جوامع ديگر زد، در عين حال مزاياي غيرقابل چشم پوشي دارد و كسي نمي تواند از مواهب آن استفاده نكند. جهاني شدن همچنين وضعيت تركيبي دارد، يعني داراي دستاوردهاي مثبت و آسيبهاي منفي است. آسيب پذيريها در اين فرايند كم نيست. اما اين به معناي نفي منطق جهاني شدن نيست، بلكه به معناي يافتن راه حل براي معضلات جهاني با منطق و بينش جهاني است.
* تكليف ما (ايران) در برخورد با پديده جهاني شدن چيست؟
- در رويارويي با جهاني شدن، مي توان مانند بقيه پديده ها سه برخورد داشت. يك برخورد تندروانه است. معتقدان اين نگرش به پايان جغرافيا، پايان تاريخ، مرگ زمان و مكان پايبند هستند. برخورد ديگر، نگرش شكاكانه و محافظه كارانه است كه از اين روند دوري مي گزيند. فكر مي كنم راه ميانه راه مطلوب است، يعني نه شيفتگي و نه انكار.
دموكراسي را در نظر بگيريد كه محصول عقل جمعي بشر است. ما بايد اين موضوع را با معيارهاي ديني خود بسنجيم و محك بزنيم. اما جهاني بودن آن بايد براي ما يك مزيت باشد، نه يك نقطه ضعف. جامعه مدني يك ايده جهان شمول فراگير است. بحث در مورد وجود نهادهاي غيرمرتبط به دولت و در واقع مربوط به مردم و آزاد از سيطره اقتدار مركزي است. افرادي كه در سازمانهاي غيردولتي هستند، مي توانند و حق دارند با هم در ارتباط باشند كه مجموعه آنان يك جامعه مدني جهاني را شكل مي دهد.
به هر صورت ما خواهي نخواهي با جهاني شدن روبه رو هستيم. به نظر من از ديدگاه علمي اگر از زاويه ملي به اين مسائل نگاه كنيم، پاسخ پيدا نخواهيم كرد. وقتي مسأله را درست نشناسيم، تجويز درستي هم در مورد آن نخواهيم داشت. جهان امروز با پديده هايي چون موضوع سلاحهاي هسته اي، حقوق بشر، تروريسم و غيره روبه روست به طور خلاصه هيچ كشوري نمي تواند عرصه هاي مختلف را بريده از جهاني شدن برنامه ريزي كند. اكنون اقتصاد ملي بدون اقتصاد جهاني معنا نمي دهد. به اعتقاد من پيوند بين اقتصاد ملي و جهاني كافي نيست بلكه اقتصاد جهاني در تعريف، ماهيت و مؤلفه هاي اقتصاد ملي تأثير مي گذارد.
* مخالفت با جهاني شدن چه علتي دارد؟
- به اعتقاد من، اين امر ناشي از نوعي شناخت ناشي از بخشي نگري و ناقص نسبت به جهاني شدن است. اگر جنبه هاي مختلف جهاني شدن در نظر گرفته شود، اين مشكل بسيار كمتر و مقابله با آن نيز كمتر خواهد شد. اين مخالفت به خصوص زماني پيش مي آيد كه نگاه بخشي به جهاني شدن داشته باشيم وقتي راجع به جهاني شدن صحبت مي كنيم، به جهان اشاره مي كنيم، يعني پديده اي با ابعاد فراگير. بنابراين تئوري پردازي در مورد جهاني شدن به نوعي پايان نظريه پردازيهاي سابق است. مثلاً ماركسيسم اين نظر را عرضه كرد كه روابط بين الملل و حكومت و مردم همگي برآيند مالكيت ابزار توليد و سرمايه است. چنين مفهومي را حالا هم مي توانيم در عرصه جهاني گسترش دهيم و سازگاريهايي هم با آن پيدا كنيم. اما منطق جهاني شدن حاكي از وجود عرصه هاي ديگر است. جهاني شدن ، درهم تنيدگي عرصه هايي است كه در گذشته و در جهان سنتي از هم جدا بودند.
*مخالفتها در سطوح پايين مانند مخالفت كشاورزان با پديده جهاني شدن كه در اعتراض آنان به تصميمهاي سازمان تجارت جهاني تبلور مي يابد را چگونه توجيه مي كنيد؟
- البته نمي توان جهاني شدن را روندي عادلانه تعريف كرد. قطعاً نابرابري در آن وجود دارد، كما اين كه در روندهاي سابق روابط بين الملل نيز وجود داشت. نكته من اين است كه اين آسيب پذيريها كه براي بخشي از مردم وجود دارد، بر اثر جهاني شدن به درجه بالاتر ارتقا يافته است. لذا هيچ نوع همسان سازي، توزيع عادلانه و برخورد براساس لياقت لزوماً در اين كار نيست. همان طور كه با بي عدالتي در ابعاد شهري، بومي و ملي بايد مبارزه كرد، با آن در سطح جهاني نيز بايد مبارزه كرد كه اين كار سازوكار جديد خود را مي طلبد. راه آن لزوماً اعتراض خشونت آميز نيست. اين امر طبعاً نماد اعتراض است، اما مشكل را حل نمي كند.
* شايد اين تأييد گفته شما باشد كه جهاني شدن شامل عناصر متعارض است. در اين روند عناصري همچون سازمان صلح سبز به سازمان تجارت جهاني اعتراض مي كنند.
- دقيقاً همين طور است. مي توان نمونه هايي ديگر از تعارض عرضه كرد. در مثال اول، دولتها در حال از دست دادن اقتدار خود هستند و بنابراين بايد مخالف آن باشند اما در عين حال به صورت كارگزار آن نيز عمل مي كنند. دولتها هستند كه مي كوشند با عضويت در سازمان تجارت جهاني، جهاني شدن را براي كشورشان به ارمغان آورند. عضويت در كنوانسيونها و پيمانهاي جهان شمول نيز از اين دست است. به عبارت ديگر از يك سو در برابر آن هستند و از سوي ديگر كارگزار آن.
يكي از نظريه پردازان جهاني شدن به نام رولند رابرتسون در باب جهاني شدن فرهنگي مي گويد: «جهاني شدن، جهان شمول شدن صفات خاص و خاص شدن جهان شمولي هاست.» در جهاني شدن با دو پديده روبه رو هستيم. بعضي از آنها عام و فراگيرند و برخي ديگر ويژه يك ملت يا قوم خاص هستند. جهاني شدن سبب شده تا عناصر جهان شمول به جوامع خاص رسوخ كند. در نتيجه شاهد يك رشته فرايندهاي يكسان كننده هستيم، مانند دموكراسي، آزادي مدني و غيره. از سوي ديگر با ورود عناصر عام به جوامع خاص، ويژگي هاي اين جوامع در عرصه جهاني نيز ظاهر مي شود. از اين رو در عرصه فرهنگ با روند متعارض روبه رو هستيم.
جهاني شدن فرهنگ، به معناي آمريكايي شدن يا فراموش كردن تاريخ يا پوشيدن لباس ساير ملل نيست، بلكه بحث مربوط به تعامل ايده هاست، ايده هايي كه گاه عام و گاه خاص است. اتفاقاً اين ايده هاي خاص در اثر جهاني شدن موقعيت ممتازي پيدا مي كنند كه در عرصه جهاني منتشر مي شوند.
در عرصه تجارت و اقتصاد هم اين گونه است. در گذشته توليدات صنعتي و توليدكنندگان آن محدود و طرفهاي تجارت هم مشخص بودند. اكنون اين قالب تا حد زيادي متحول شده است. اكنون عده اي محدود مي توانند كالايي توليد و به طور گسترده عرضه كنند.
در عرصه دين هم جهاني شدن فرصتهاي جديدي فراهم آورده است. اگر ما اسلام را ديني جهاني مي دانيم، جهاني شدن عرصه اي را فراهم مي كند كه ايده هاي داراي منطق و با برد جهاني را با زبان امروز منتشر كنيم. به همين علت است كه اكنون مسلمانان سايتهاي اينترنتي متعددي را تأسيس كرده و تأثيرگذاري مي كنند.
به اين شكل مسلمانان ويژگي هاي خود را عام مي كنند و اين ويژگي كمي نيست. در تمام عرصه ها همين طور است. چنانچه ايده اي داشته باشيد، مي توانيد آن را مطرح كنيد.
تصويري كه درباره ايران و جهاني شدن ارائه مي كنم، تماماً خوشبينانه نيست. در تعريف رابطه اقتصاد ملي با اقتصاد جهاني، اتكاء به اقتصاد تك محصولي نفتي مطلوب نيست. اقتضائات جهاني مستلزم آن است كه به سراغ عرصه هاي ديگر نيز برويم. از نظر جايگاه علمي، ما وضعيت مناسبي در جهان نداريم و بايد تلاش براي بازسازي بنيه علمي را به شدت افزايش دهيم و اين امر جز با تعامل با جهان انفورماتيك امكان پذير نيست.
بايد بهره خودمان را از توليدات تجاري، علمي و فرهنگي جهان افزايش دهيم. اگر بخواهيم به ايران جهاني بينديشيم، بايد به تمام اين عرصه ها بينديشيم كه در وهله اول نيازمند يك بينش است تا بتوانيم محدوده ديد خود را از مرزهاي جغرافيايي فراتر ببريم و جهاني ببينيم و فكر كنيم.
بحث قوميت و مذهب در ايران خيلي قوي است. جهاني شدن نبايد به معناي زدودن قوميت و مذهب باشد. اگر اين گونه بود، بايد حتماً با آن مبارزه كرد. اما مي توان اينها را ويژگي هايي دانست كه در عرصه جهاني مطرح كرد. قرار نيست همه قوم كرد، ترك يا بلوچ شوند، اما لازم است تا حقوق و جايگاه آنان در عرصه جهاني محفوظ بماند. بنابراين اين گونه نيست كه با جهاني شدن، قوميت از بين برود، يا براي حفظ قوميت مبارزه با جهاني شدن ضروري است.
بحث تمدن نيز در اين چارچوب مي گنجد. به نظر من تمدن ايران توان بالقوه و مناسبي را براي ايجاد يك تمدن جهاني دارد. وقتي دستمايه غني از فكر، فرهنگ و هنر و غيره داريم، فرصت داريم آنها را در عرصه جهاني مطرح كنيم و تأثيرگذار شويم. توجه به اين موضوع ضروري است كه منافع ملي نيز بايد در ارتباط با منافع جهاني تدوين شود. در غير اين صورت معادلات شكل گرفته از آن پاسخگو نخواهد بود.
گفتگو از: وحيدرضا نعيمي