سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۸۸- Oct, 7, 2003
پسر از پدر مي گويد:
جان جاري جنوب
زير ذره بين
خياطي تعدادي شلوار و لباس دوخته شده را به عنوان پرداخت طلب به انتشاراتي مي دهد و او هم به عنوان حق التأليف اين كتاب به پدرم مي دهد. ما بچه ها و حتي خود پدر، مدت ها اينها را مي پوشيديم. همه هم يكسان و... اما چيزي كه هست اين مسائل باعث شد انگيزه اش بيشتر شود و به بازنويسي رمانش بپردازد و چاپش كند.
كيوان باژن
012424.jpg

سالروز رفتن محمود رسيد.بابك اعطا فرزند احمد اعطا يا همان احمد محمود پاي صحبتي نشست كه ناگفته هاي بسياري از زندگي و داستان نويسي پدر را بر زبان راند. او زاويه هاي ناديده زندگي خصوصي و حرفه اي محمود را پيش چشم مي گذارد و از داستان نويسي مي گويد كه از جنوب برخاست و با همه نداشته هايش ساخت ولي نوشت و نوشت و نوشت.
محمود همچون بسياري از هم عصران خود، در بحران هاي مختلف، قد كشيد و سال به عمرش افزود. از اينجاست كه نوشته هاي او همزبان روزگار اوست. و از اينجا مي شود آغاز كرد كه محمود چگونه نوشت و ادامه داد؟ چگونه زمانه خود را به تصوير كشيد؟ با زمانه خود چگونه مواجه شد؟ و... حالا حرف هاي پسرش:

* بسيار خوشحالم كه اين گفتگو را پذيرفتيد تا درباره پدرتان صحبت كنيم. به نظرم براي شروع، خانواده و صحبت كردن از آن نقطه خوبي است.
- اجازه بدهيد اول اين را بگويم كه نام خانوادگي ما، «اعطا» است. الان هم در شناسنامه پدرم نوشته شده «احمد اعطا» و «محمود» اسم مستعار ايشان است.
«محمدعلي» پدر «احمد محمود» معماري تجربي بود. او از جواني مجبور بود كار كند، چرا كه بايد خرج مادر و خواهرش را تأمين مي كرد. مي دانيد، آنها آدم هاي غريب و بي كسي بودند. چيزي كه در مورد سابقه خانوادگي بايد بگويم اين است كه جد «احمد محمود» به كلهرهاي كرمانشاه برمي گردند كه يكي دو جد پشت سر اينها به دزفول مهاجرت مي كنند و به دلايلي كه من نمي دانم به اهواز آمده و آنجا زندگي را پي مي گيرند و ساكن مي شوند. از اين رو پدرم در اهواز متولد شده است. چهارم دي ماه ۱۳۱۰. ولي مادر پدرم در دزفول متولد شدند. يعني مادربزرگم دزفولي است. بنابر اين ما از طرف پدر به كلهر كرمانشاه مي رسيم.
* «احمد محمود» اولين فرزند خانواده بود؟
- بله. اگر بخواهيم از برادران بعد از او نام ببريم، بايد از «محمود» كه الان دبير دبيرستان هاي اهواز است نام ببرم. بعد از او «محمد» بود كه متأسفانه در دوره جنگ، از دست رفت.- مي دانيد كه، پدرم رمان «زمين سوخته» را به ياد او نوشت- برادر ديگر، «قاسم» كه كارگر شركت نفت بود و الان بازنشسته شده و بعد از آن «ماشاءالله» مهندس كشاورزي و آخرين «محسن» كارمند اداره كشاورزي است. چهار خواهر هم هستند: «فاطمه»، «زهرا»، «حميده» و «صديقه». مي دانيد؛ پدربزرگم آدم متديني بود. حتي از اسم گذاري بچه هايش هم اين پاي بندي به مذهب ديده مي شود.
* چه شد كه از اهواز به تهران آمديد؟
- پدرم بعد از اين كه از تبعيد برگشت، از تمام مقام ها و موقعيت هاي اجتماعي، محروم شده بود. يعني هيچ جا اجازه كار نداشت. مدتي مجبور شد براي كار به جيرفت برود، تا چرخ زنگي اش بچرخد. وقتي به اهواز برگشت بالاخره با شرط و شروط هاي زيادي در «استانداري» استخدام شد. بعد كه كم كم متوجه شدند كارمند با ذكاوتي است در همان جا مورد توجه قرار گرفت، يعني طوري شد كه به معاوني هم رسيد. البته هميشه زير نظر ساواك بود. تا اين كه كسي كه باعث استخدام اش در استانداري شده بود به تهران منتقل شد و به خاطر همين دقت پدرم و اين كه ديده بود مدير بسيار خوبي است، اصرار كرد كه او هم به تهران بيايد. مي گفت در اهواز به هدر خواهد رفت. خود آن فرد البته، اهل تهران بود و پدرم هميشه از او به نيكي ياد مي كرد. اين شد كه آمديم تهران.
* وقتي كه آمديد تهران چند سالتان بود؟
- يازده يا دوازده سال. پدرم خيلي زود ازدواج كرد. وقتي كه شانزده سال بيشتر نداشت. يعني در سال ۱۳۲۵ و من يازده سال بعد از ازدواج او به دنيا آمدم. بنابراين تمام وقايعي كه براي «احمد محمود» اتفاق افتاد بعد از ازدواج او بود. سياسي شدن اش در هفده  هجده سالگي و زندان و بعد تبعيد و بعد نوشتن و...!
* از علاقه مندي پدر به ادبيات و داستان در همان سنين نوجواني بگوييد.
- پدرم مجبور بود در سنين خيلي پايين كار كند. چه آن موقع كه مدرسه مي رفت و تابستان ها وردست پدرش بود و چه بعدها كه نگذاشتند بعد از سال چهارم ابتدايي به مدرسه برود و ديگر بيشتر وقتش را به كار كردن و امرار معاش مي گذراند. خب، به هر حال فرزند بزرگ  خانواده هم بود و طبيعي بود كه چندان وقتي براي پرداختن به علاقه هميشگي اش، ادبيات و داستان، پيدا نمي كرد. من از چيزهايي كه برايم تعريف مي كرد و تا آن جا كه يادم مانده، اين طور استنباط مي كنم او وقتي به سني كه ديگر خودش را شناخت، به طور جدي و با عشق و علاقه اي وافر- كه مدت ها امكانش نبود- به طرف ادبيات رفت. بعد از آن بود كه نه تنها مطالعه اش را وسعت بخشيد بلكه خيلي هم مي نوشت.
البته اين را هم بگويم پدرم در شرايطي شروع كرد به نوشتن كه  پدرش مانع بود و با اين كار يعني نوشتنش مخالفت مي كرد. حالا به دلايلي كه من نمي دانم. اما ديگر هيچ چيز نمي توانست در مقابل عشق و علاقه  پدرم، مانعي محسوب شود. او راهش را انتخاب كرده بود. پدرم خاطره اي را از دوران نوجواني اش تعريف كرده كه شايد جالب باشد. گفت: داستاني نوشته بودم و قرار بود كسي آن را چاپ كند. آن موقع خيابان هاي اهواز هنوز آسفالت نشده بود. به همين دليل وقتي كه باران مي  آمد، خيابان هاي خاكي و گل آلود وضع نامناسبي پيدا مي كردند. من وقتي مي خواستم اين داستان را به خانه شخص مورد نظر ببرم تا بخواند و بدهد براي چاپ، باران تندي مي آمد. چكمه اي پوشيدم و توي اين باران و گل، فاصله زياد تا منزل او را گذراندم. آن هم با چه شوقي. اما وقتي رسيدم، هر چه قدر در زدم، كسي جواب نداد. فهميدم هيچ كس خانه نيست. پولي هم نداشتم كه ماشيني بگيرم. بنابر اين تمام راه را دوباره پياده برگشتم.
شايد براي خيلي ها، اين خاطره  معمولي به نظر رسد. ولي باور كنيد وقتي آن را شنيدم خيلي غمگين شدم. يعني هميشه فكر مي كنم، او در لحظه اي كه در خانه را با آن همه شوق مي زد و كسي در را باز نكرد، چه حسي پيدا كرد و چه چيزي در ذهنش گذشت. ببينيد، لحظاتي پيش مي آيد كه آدم را از كارش نااميد مي كند. اصلاً ممكن است طوري شود كه آن شخص كارش را بگذارد كنار و ديگر سراغش نرود. تنها چيزي كه در اين موقع به داد آدم مي رسد، علاقه شديد به آن كار است و بس. مجموعه اتفاقاتي كه در زندگي احمد محمود پيش آمد و گاهي اوقات طوري بود كه راهي جز رها كردن نه تنها ادبيات بلكه زندگي نمانده بود، اما مي ديدم و مي شنيدم كه هيچ كدام مانعي براي تداوم راهش نشد. هيچ كدام نااميدش نكرد و اين مسئله همواره درسي بود در زندگي ام.
* گفتيد پدرتان از سن كودكي مجبور بود فعاليت اقتصادي داشته باشد. مي خواهم بپرسم اين «كار» به عنوان پديده اي عيني كه به نوعي در پرورش ذهنيت افراد دخيل است براي پدرتان چه قدر اهميت داشت و چگونه به پرورش شخصيت و تفكرش پرداخت؟
- مي دانيد، پدرم به خصوص بعد از ازدواجش به سراغ كارهاي زيادي رفت. او حتي با سعي و تلاش توانست درسش را تا مقطع ديپلم ادامه دهد. اما هيچ وقت كار ثابتي نداشت. او مي خواست سر بار ديگران نباشد، براي همين هر كار شرافتمندانه اي كه مي توانست از نظر مادي تأمين اش كند، انجام مي داد.
* در تهران كجا ساكن شديد؟
- وقتي آمديم تهران در كوچه كميلي، بين گمرك و مختاري در محله اميريه، پدرم اتاقي اجاره كرده بود. من تا كلاس سوم ابتدايي را در اهواز خواندم در دبستان خيام كه پدرم هم آنجا درس خوانده بود. كلاس چهارم را در دبستان رازي در تهران ثبت نام كردم كه دبستان بزرگي بود. بعد كلاس هفتم بود كه ما از اميريه نقل مكان كرديم و آمديم به منيريه، در خانه اي دو طبقه كه طبقه اولش را پدرم اجاره كرد.
* در مورد كار پدرتان بگوييد. هم از نظر شغلي و هم اين كه كار ادبي اش را چگونه سروسامان مي داد؟
- اميريه كه بوديم، پدرم هم كار مي كرد و هم در نشريات قصه مي نوشت. مثلاً «زائري زير باران»، «پسرك بومي» و «غريبه ها» را تا آن جا كه يادم مي آيد در همان خانه كه بوديم نوشت و به مجلات داد. با اين حال هنوز نوشتن كمكي از نظر مالي محسوب نمي شد. او كارهاي ديگري غير از شغل ثابتش انجام مي داد. به طور مثال راديو، برنامه اي داشت كه او براي اين برنامه مطلب مي نوشت و او هم با نام «احمد اعطا» مي نوشت و به هر حال كمك هزينه اي براي زندگي بود. مدتي هم براي مجله «فردوسي» كار ويرايش مي كرد. يا قصه هايي را كه براي اين مجله فرستاده مي شد، خوانده و انتخاب مي كرد. در عين حال كار ثابتش در «سازمان زنان» بود و بعد هم به موازات آن در سازمان هواپيمايي «سنا» يعني سه جا كار مي كرد تا زندگي بچرخد. در اين جاست كه شروع مي كند به بازنويسي ها». در منيريه، خانه ما زيرزميني داشت قديمي و شايد بتوان گفت ترسناك. وقتي شب مي شد آدم را مي ترساند. توي آن اتاقي دخمه مانند بود كه پدرم درستش كرد و شروع كرد به بازنويسي  همسايه ها. مي دانيد كه محمود در سال هاي ۴۲ در اهواز در خانه پدري، همسايه ها را نوشت و حتي آن را در كودكي ام برايم مي خواند. يعني ما همگي توي يك اتاق بوديم كه گوشه اي ميزي بود و پدرم توي آن شلوغي پشت آن مي نشست و مي نوشت. شكل اين ميز هنوز در ذهنم نقش بسته است. و ده، يازده سال بعد بازنويسي اش كرد. در اين فاصله بود كه «زائري زير باران»، «پسرك بومي» و «غريبه ها» را نوشت. براي همين در اين مجموعه ها در بعضي قصه هاي كوتاهش جا پاي همسايه ها را مي بينيم و يا بعضي از آنها متعلق به همسايه هاست. تا اين كه در نارمك خانه اي خريديم.
012440.jpg

* پدرتان در محافل ادبي چه قدر شركت مي كرد؟
- تا آن جا كه يادم مي آيد خيلي كم پيش مي آمد كه به محفلي برود. به هيچ عنوان محفل گرا نبود. هميشه او را در خانه مي ديديم. به جز مواقعي كه اداره مي رفت. بعد از آن مي آمد و مي نوشت و يا كتاب مي خواند. حتي وقتي كاري هم نداشت خانه بود. چرا كه هميشه معتقد بود بايد كار كرد. مي گفت اين محافل وقت آدم را مي گيرند. مگر آدم چه قدر وقت دارد. مي گفت آدم تا جوان است بايد كار كند چون وقتي پا به سن گذاشت ديگر توانايي كار كردن ندارد و وقتي خودش هم به اين سن رسيد مي گفت حالا بيشتر قدر جواني را مي فهمم.
* او غير از كار داستان نويسي به چه هنرهايي تعلق خاطر داشت؟
- به سينما خيلي علاقه مند بود. شما در كارهايش هم مي بينيد كه انگار دكوپاژهاي سينمايي اند. حتي دلش مي خواست روزي فيلمي هم بسازد. آدمي بود كه سينما را خوب مي شناخت.
* احمد محمود از معدود نويسندگاني است كه به صورت حرفه اي كار مي كرد. تطبيقي بين كار حرفه اي و امرار معاش براي زندگي در چه روندي شكل گرفت؟
- بايد بگويم من از موقعي كه «زائري زير باران» نوشته و چاپ شد، فهميدم احمد محمود نويسنده است. «مول»، «دريا هنوز آرام است» و «بيهودگي» قبل از اين نوشته مي شود. آن هم با خرج خودش. با قرض هايي كه از دوستانش مي كند. اما از «زائري زير باران» خودش را تثبيت مي كند. بعد از آن «پسرك بومي» و بعد «غريبه ها» چاپ شد كه البته حق التاليفي هم كه انتشارات بابك داد خيلي جالب بود. اين انتشاراتي جايي توي ميدان انقلاب بود، در يك ساختمان چند طبقه. طبقه پايين اش خياطي بود. بابك از اين خياطي طلب داشت. خياطي تعدادي شلوار و لباس دوخته شده را به عنوان پرداخت طلب به انتشاراتي مي دهد و او هم به عنوان حق التأليف اين كتاب به پدرم مي دهد. ما بچه ها و حتي خود پدر، مدت ها اينها را مي پوشيديم. همه هم يكسان و... اما چيزي كه هست اين مسائل باعث شد انگيزه اش بيشتر شود و به بازنويسي همسايه ها بپردازد و چاپش كند. تمام زحمات چاپ را هم آقاي دكتر ابراهيم يونسي تقبل كردند. يك سال بعدش بود كه ما آمديم نارمك.
* همسايه ها نقطه عطفي بود براي احمد محمود، درست است؟
- بله. اين كتاب در هزار نسخه چاپ شد و به بازار آمد. يك هفته طول نكشيد كه ساواك ريخت تا كتاب را جمع كند. خب، آنها ديدند كه عجب چيزي را اجازه چاپ دادند. ولي كتاب فروش رفته بود و چيزي دست ساواك را نگرفت، رودست خوردند. كتاب ديگر اجازه چاپ پيدا نكرد تا سال ۵۸ كه در تيراژ وسيعي هم چاپ شد. در اين دوره محمود در موسسه پوشاك كار مي كرد. بعد از چاپ مجدد همسايه ها، پدرم از اين مؤسسه آمد بيرون و ترجيح داد در خانه بماند و به صورت حرفه اي بنويسد. خيلي هم از طرف مؤسسه آمدند دنبالش. مي گفتند جايي است كه خودت از اول آنجا بودي. قائم مقام بودي و همه مي شناسندت. كسي بهتر از تو نمي تواند اينجا را بچرخاند. حتي تا شش ماه حقوق اش را مي پرداختند. اما خب، او تصميمش را گرفته بود و مي گفت من ديگر سني دارم و نمي توانم در اداره كار كنم. مي گفت مي خواهم بنشينم و كار نوشتن را ادامه دهم.
* از نظر اقتصادي در چه وضعي بوديد؟
- خب، همسايه ها چاپ شده بود و تأمين اش مي كرد. دويست هزار نسخه چاپ شدن همسايه ها كم نبود. حق التأليف آن، بالاخره مي توانست آن قدر باشد كه بنشيند و كار كند. اين كه حداقل اداره نرود و بنويسد. بنابراين حرفه اي كار كردن محمود، به نوعي مديون همسايه هاست.
* بعد از آن، برنامه  كاري اش چه طور بود؟
- در اين رابطه بهتر است از حرف هاي خودش شروع كنم. مي گفت: اين كه الان در خانه ام، دليل نمي شود كه تا هر موقع كه مي خواهم بخوابم و يا بلند شوم. براي همين بايد اين احساس را در خودم و در شما بيدار كنم كه هر صبح به سر كار مي روم. مثل يك كارمند، كه موظف است به وقت معيني برود سر كار و تا يك ساعت مشخص كار كند.
به اين ترتيب محمود، منظم كار مي كرد. هميشه ساعت شش صبح بلند مي شد و بعد از صرف صبحانه، ساعت هفت و نيم پشت ميز كارش مي نشست و تا ظهر مي نوشت. بعد ناهار بود و استراحت. بعد از ظهر ممكن بود قراري داشته باشد و دوستي به ديدارش بيايد، يا اين كه مطالعه كند. تا ساعت هشت يا نه كه به خانواده اش مي رسيد و تازه مي شد پدر خانواده. قبل از اين كه اين خانه را بسازيم، يعني همان اوائل كه آمديم نارمك، خب، اين جا اتاقي داشت كه پدر توي آن كار مي كرد و ما همين جا ناهار مي خورديم. تا بعد كه زيرزمين را كه در واقع آب انبار قديمي اي بود، درست كرديم و پدر آن جا مي نوشت. اما چيزي كه بود آن جا نم داشت و دكتر گفته بود كه اين نم براي ريه هايت بد است. به خاطر همين اصرار مي كرديم كه جايش را عوض كند. تا اين كه بعد از ساختن دوباره خانه، محل كارش را به طبقه همكف منتقل كرديم.
مسئله ديگر در مورد كارش اين بود كه قبلا- حالا تا چه زماني، نمي دانم- با خودنويس كار مي كرد. روي كاغذهاي كاهي. تا اين كه بعدها بامداد نوشت. مي گفت راحت تر است. پانزده مداد داشت. وقتي شب كارش تمام مي شد، مدادها را مي تراشيد تا صبح در نوشتن اش، وقفه اي نيفتد. جمعه ها را هم هميشه تعطيل مي كرد.
* چقدر روحيه نقدپذيري داشت؟
- مي گفت: يك نويسنده نه از تنبيه خيلي بايد ناراحت شود و نه از تشويق خيلي خودش را ببازد. بايد كار خودش را انجام دهد. هيچ ادعايي هم نداشت. هميشه مي گفت: مگر من با اين سنم چه كار كرده ام؟!
* چون محمود به طور حرفه اي كار مي كرد، آيا اقتصاد خانواده، گاهي باعث نمي شد در ارائه كارش، عجله كند؟
- نه. اصلا. اصلا. وقتي مي نوشت: به هيچ چيز ديگري فكر نمي كرد. حتي بارها آمدند براي چاپ مجدد «دريا هنوز آرام است»،«مول» و «بيهودگي». مي دانيد كه اين سه كتاب اول، هيچ كه فروش نرود، به قدر يك چاپ فروش دارد، اما قبول نمي كرد. مي گفت: اگر من اين كار را بكنم، همه فكر مي كنند به خاطر پول بوده است. او هيچ وقت دوست نداشت از شهرتش استفاده كند.
* به عنوان سئوال آخر، محمود را در يك كلمه تعريف كنيد.
- بزرگترين تعريفي كه مي توانم بگويم ، خودش بود. مي دانيد او خيلي آدم افتاده اي بود. حالا كه فكر مي كنم افتادگي اش برايم بارزتر مي شود. هميشه اگر تعريفي از او مي شد مي گفت: آخر من در اين حد نيستم ! و واقعا اين را از ته دل مي گفت. مي گفت: چرا اين طور فكر مي كنيد؟ مي گفت: حقيقت است، نيستم. واقعا نيستم. و من دلم مي خواست ... (بغض) ...

نگاه امروز
شكلي كه دوست نمي دارم
فرزين شيرزادي
احمد محمود نويسنده است و حيطه كارش متمركز بر داستان و رمان. اما به گمانم اين مهم نيست. احمد محمود كودك است. محمود نه از سرسادگي كه با نگاهش از پس ساليان تجربه ميان مردم كوچه و بازار، انسان را هنوز دوست مي دارد و سربلند مي خواهد. وقتي مي خندد يك لبخند بي نظير تحويلت مي دهد؛ فراموش مي كني كه اصلاً جفايي وجود دارد. وقتي دلگير است، اخمش به دلشوره مي اندازدت.
محمود در مراسم اعطاي جايزه بيست سال داستان نويسي اخم مي كند وقتي پسرانش كنارش هستند. و مي خندد در مراسم معرفي جايزه رمان برتر مهرگان و مي گويد، بنا به طبعش، كه ما سخنراني بلد نيستيم. هر چند در كتابهايمان به نظر سخنران و سخنور مي آييم. مقابل شما نمي توانيم به آسودگي حرف بزنيم، نمي توانيم.
محمود به جوان ترها مجال مي دهد و مي گويد اين گوي و اين ميدان؛ بياييد كه نوبت، نوبت شماست. و خودش همچنان مدادهايش را مي تراشد و هر صبح پشت ميز كارش آماده است و مي نويسد. آدمهاي داستانش در جهاني كه مي سازد به دنيا مي آيند، نفس مي كشند و زندگي را شروع مي كنند: نوميد مي شوند، شادند، پيروز مي شوند، زخم مي خورند،سرخوش به دنبال زندگي تقلا مي كنند وشكست مي خورند .او دارد مي نويسد . كارش را دوست دارد. عاشق كلمه است و كاغذ و نوشتن. جز اين اگر باشد مگر مي تواند ادامه دهد...
بر پا ساختن حال وهوا و فضاي داستاني، در كنار كاربرد خلاق گفت وگوهايي كه در پس هر كدام شخصيتي شاخص وجود دارد، آثار محمود را به رتبه اي رسانده است كه بي گمان هر مخاطبي، به پي گرفتن نوشته اش ترغيب مي شود و از خواندن لذت مي برد. احمد محمود در سلسله آثارش بدون جنجال و هياهو، كاري عظيم در پيشرفت ادبيات داستاني كشور ما انجام مي دهد و شاهد آن بي اغراق؛ چه بسيار نويسندگان جواني كه كتاب هاي محمود برايشان به مثابه واحدهاي درسي دانشگاه است.
اما امروز، حالا... خيلي از جوانها كه با او دوست هستند به دلواپسي مي پرسند كه داستانهايمان را براي چه كسي بخوانيم؟
شايد به خاطر همين است كه دوست نمي دارم شكل ماضي فعل ها را براي او در جمله بياورم و بروم سراغ كتابهايش: مثلاً «داستان يك شهر».

نگاهي به جهان احمد محمود به بهانه سالگشت خاموشي او
نمي دانستم به كجا مي رسم
012442.jpg
نيما محمودزاده
در آستانه نخستين سالگشت خاموشي احمد محمود از خلال اخبار ادبي و گزارش هاي وضع انتشار كتاب هاي داستان مي بينيم «درخت انجير معابد»، «مدار صفر درجه»، «داستان يك شهر»، «غريبه و پسرك بومي» همچنان تجديد چاپ مي شوند و به دست اهالي كتاب و داستان مي رسند. نام محمود بر زبانهاست و هنوز با شور و طراوت درباره آثارش، زندگي اش و خوي و خلقش ميان جوانان حرفها رد و بدل مي شود. او حضور دارد و همچنان واژگان و اصطلاحات و زبان داستاني اش از لابه لاي نوشته هاي اين و آن سر برمي كشد و چهره مي كند.
محمود زيست و نوشت و رفت چنان كه نامش و يادش حالا مي تواند جماعتي ريز و درشت و كوچك و بزرگ را كنار هم مجموع كند بر مزارش و بگرياند، يا به تبسمي با مرور خاطره اش پيوند دهد؛ كه او هر صبح پشت ميز كارش رديف مدادهايش را مي تراشيد و مي نوشت تا آدمهايي را كه زندگي كرده بود و ديده بود، زنده كند و در كوچه ها، خانه ها، و خيابانهاي داستانش به حركت وا بدارد. بعد از آن همه كار و كتاب و تجربه با صحبت از نوشتن و داستان مي شد سفارش پزشك را نشنيده مي گرفت، ماسك اكسيژن را رها مي كرد و مي گفت: «من هنوز در آغاز كارم هستم. هنوز خيلي كار دارم كه بايد انجام بدهم. وقتي شروع كردم، عاشق اين بودم كه روزي نويسنده خوبي شوم. براي همين هيچ جا بند نبودم و به همه جا سرك مي كشيدم.»
احمد اعطا متولد اهواز است. مرور چگونگي زندگي اش به خودي خود جاذبه هايي دارد. از نوجواني بايد كار كند. شانزده ساله است كه ازدواج مي كند. در هفده ، هجده سالگي به خاطر درگيري هاي سياسي به زندان مي افتد و بعد تبعيد مي شود. نوشتن را هم از همان نوبت شروع مي كند. براي آنها كه تصور مي كنند نويسنده صبح با نواي موج دريا از خواب بيدار مي شود و رو به پنجره و نسيم و دريا كشاله مي رود و همراه آواي موسيقي پشت ميز كارش مي نشيند و مرغ خيال را پرواز مي دهد و داستاني حيرت آور مي پردازد باورنكردني است كه زور و توان آثار محمود معطوف است به دست و پا زدن او در فقر، همسايه بودن با مردماني كه آفتاب تا مغز استخوانشان را مي سوزاند و براي نان شب عرق مي ريزند. زندگي با مردم و كنار آنهاست كه نگاه احمد محمود را ورزيده، ژرف نگر و شفيق نسبت به انسان مي سازد. خودش مي گويد: «ترديدي نيست كه هيچ نويسنده اي بدون شناخت جامعه و آدم هاي دور و برش نمي تواند بنويسد. بايد تا آنجا كه در توان است به شناخت جامعه بپردازيم و همين طور از نظر تفكر و بينش چكش بخوريم و زحمت بكشيم. توصيه من اين است: كار، كار و كار و كار كنار نوشتن.»
مي گفت: «به گمانم داستاني كه توام با حركت نباشد، موفق نيست. البته نه تعريف حركت بلكه تعريف در حركت... داستان اگر روح حركت نداشته باشد، هم خود نويسنده را خسته مي كند وهم خواننده اش را.»
و مي گفت: «به نظرم تفاوت هست بين شناختن و فهميدن نويسنده. وقتي شناخت، آن وقت مي تواند آن را به كار گيرد. بايد بدانيم كه داستان فقط سطح نيست، بلكه بايد لايه هاي زيرين هم داشته باشد» و خود محمود، نمود عيني اين حركت و شناخت بود كه بعدها اين دو را وارد داستان هايش كرد.
آغاز اين حركت در سال ۱۳۱۰ در اهواز بود و آغاز شناخت پيرامونش و تجربه اندوزي براي به كارگيري آن در سال هاي بعد، در عنفوان جواني اش كه در بحبوحه فعاليت هاي سياسي زمان خود قرار گرفت و خود را محك زد و اندكي بعدتر، زندان و تبعيد كه تجربه اي ديگر بود و فهمي ديگر. خودش مي گويد: «بي قراري و ناسازگاري وجوه مشخص روزگار جواني من بود. همين بود كه در هيچ كاري نتوانستم پايدار باشم. اگر بنا باشد مشاغلي را كه داشته ام تعداد كنم از بيست مي گذرد.»
اين بي قراري و ناسازگاري اما، به دنبال هيچ رفتن نبود. او خود در متن اين بي قراري قرار گرفت، تا بعدها بتواند «به درد درمان ناپذيري كه همه عمر» با او بود، سامان دهد.
«و من اصلاً عاشق هنري بودن، بودم. براي همين هيچ جا، بند نمي شدم. سال ۳۷ در اهواز بودم. محمد علي جعفري، يك گروه تئاتر داشت و مي خواست در تهران نمايشي را روي صحنه ببرد. خيلي دلم مي خواست آن را ببينم. به زور و با زحمت بيست و شش تومان گير آوردم و بليت قطار گرفتم و يك روز بعد از ظهر سوار شدم و آمدم تهران و رفتم مسافرخانه. دو تومان دادم براي شب و صبح اش رفتم تئاتر. پول كم داشتم . به آنها گفتم از اهواز آمده ام و درخواست كردم تا صندلي رديف جلو را كه گران تر بود به من بدهند. ظهر با يك تومان ناهار خوردم و بعد كه برگشتم اهواز. شيفته بودم. نمي دانستم كارم به كجا مي رسد و حالا... بعد از شصت و چند سال، مي بينم، هنوز هم در آغاز راهم» و درست همين جاست كه تمام اين شيفتگي، شناخت و حركت را به خوبي مي توانيم در آثار «محمود» ببينيم. به خصوص رمان هايش. از «همسايه ها» به عنوان اولين رمان، گرفته تا «داستان يك شهر» و بعد «زمين سوخته» و بعدتر «مدار صفر درجه» و بالاخره «درخت انجير معابد». در همه اينها روح زندگي و تأثير شرايط و محيط روي آدم ها و خواسته ها و ضجه هايشان به نحو چشم گيري منعكس است.
چيزي كه هست و در ديدي كلي از آثار محمود به ذهن متبادر مي شود، شناخت وسيع و دقيق او از حيات و خلق و خوي قشرها، تيپ ها و شخصيت هاي مختلف جامعه است. انگار كه با هر كدام از آنها، ساعت ها دمخور بوده. از اين رو به حق مي توان گفت «روح ايراني» در آثار محمود به شدت وجود دارد.
«شكل كار من خيلي تازگي ندارد. فاكنر هم از جنوب مي نوشت. مهم اين است كه فضايي كه نويسنده مي خواهد بنويسد، براي خودش آشنا باشد من معتقدم اگر هم كسي بخواهد به جهاني شدن فكر كند، بايد از منطقه خودش و از فضاي بومي اش بهره گيرد. ببينيد، مي شود در يك منطقه محصور بود و حرفي بزرگ زد. چون مشكلات و مسائل انسان ها،  كمابيش به هم شبيه است. من معتقدم بايد آن چه را نوشت كه مي شناسيم. من جنوب را خوب مي شناسم. آن جا بزرگ شده ام. درست است كه سي سال آزگار در تهرانم، اما آن چه در من رسوخ كرده و در جانم ريشه دوانيده، جنوب است. بنابراين اعتقاد دارم، اين شناخت و تجربه و بافت است كه براي نويسنده مهم است.اصلا جنوب، خودش را به من تحميل مي كند و اين شاخه تنومندي كه از جنوب درآمده، خب، چيز كمي نيست.»
به اين ترتيب مي بينيم كه محمود هيچ دربند تئوري بافي نيست. بلكه خيلي راحت مسئله ذهني اش را به عين مي رساند و آن چه را كه به آن اعتقاد دارد، با كمال صداقت با خواننده اش در ميان مي گذارد و اين صداقت حتي در فرم گويش داستان هايش نيز به چشم مي خورد. در داستان هاي محمود كنش هاي اجتماعي و طبقاتي و عكس العمل  آدم ها و شرايطي كه در آن قرار دارند و يا به زور به آنها تحميل شده، نشان داده مي شود.او سعي كرده بدون هيچ گونه شعاري، نمايشگر اين كنش ها باشد.
حركت بالنده «خالد» به طرف شناخت پيرامون، از پسر بچه اي ناآرام و سركش تا افتادن به اعماق اجتماع و درگير شدن در مناسبات سياسي كه باعث مي شود سر از زندان در بياورد، حكايت همين مفاهيم است و او كه در آخر رمان «همسايه ها» به سطح قابل قبولي از نظر شعور و آگاهي مي رسد، در «داستان يك شهر» در گرداب زندگي محدود و خفه بندرلنگه مرعوب مي شود و گاه خواننده از اين ارعاب و تأثير محيط روي «خالد» كه باعث تنزلش از مفاهيم مترقي گذشته شده، خشمگين مي شود. اما درست همين جاست كه نقش نمايشگر «محمود» بدون هيچ گونه جانبداري سطحي و با منطقي ديالكتيكي، نمايان مي شود.
در واقع آدم هاي محمود به صورت فرآيندي متعادل عمل مي كنند، به نحوي كه با تغيير شكل دنياي پيرامون، دگرگوني مي يابند. البته اين حالت دو سويه است و عملكرد آدم ها در شرايطي كه در آن قرار گرفته اند نيز در اين فرايند نقش عمده اي دارند.
بحث درمورد كارهاي «احمد محمود» فرصتي مفصل را مي طلبد و صد البته كه جاي نقد و بررسي آنها، به شدت خالي است. به نظر مي رسد اگر او هم در روابط بازاري! و هياهوهاي تبليغاتي، كه اين روزها شاهد آن هستيم، قرار مي گرفت، بيشتر از كارهايش صحبت مي شد.
به هر حال بايد اميدوار باشيم تا زمينه اي فراهم شود براي نقد و بررسي علمي گذشتگان تا چراغي باشد در جهت حضور آيندگان براي تداوم اين راه درخشان!
توضيح:
صحبت هايي كه از قول زنده ياد« احمدمحمود» آورده شده، نكته هايي است كه نويسنده در ديدار با انجمن داستان نويسان جوان، در تاريخ پانزده شهريور ۷۶ عنوان كرده است.

نگاه
بي پناهان در چشم محمود
سامان شايان
احمد محمود، براي رسيدن به آن چه «حد نهايي» توانايي و گنجايش يك انسان ناميده شده است، در كار و مشغله دشواري كه با شور و عشقي غمناك به سوي آن كشانده شده بود و مي شد، به فروتني و با پشتوانه شكيبايي از جان مايه گذاشت.
اين نويسنده حرفه اي - با توجه به معناي عميق و هنري واژه «حرفه اي»! - در كل كار و حاصل مجموع تلاش هاي هنرمندانه اش، به رغم بسياري ناجوانمردي ها و حقد و حسدهاي حقيرانه كه از هرسو «شخصيت» او را هدف قرار داده بود، سر در پوستين خود داشت. مي نوشت؛ مي نوشت و با هر اثر پيش مي رفت و مي نوشت و مي نوشت.
مي نوشت تا روي محور رابطه داستان نويس با خواننده و مخاطب، روشنايي معنا و شعله اي - ولو كوچك - از هستي برافروزد و حسي از رهايي توأم با دغدغه را بيدار كند. بگذريم از اين مثلاً تجليل؛ و بگذريم از كلي گويي، خاصه درباره داستان نويسي كه با رعايت تعادل هاي آفرينشگري هنرمندانه، نگاه دروني و بيروني اش به سنجيدگي، جزيي نگر بود.
با رجوع به رمان ها و داستان هاي كوتاه احمد محمود، اين پرسش به هر تقدير اساسي، پيش از بسياري پرسش ها، به ذهن مي آيد: چه كليدي براي گشودن جان و دل هزاران هزار مخاطب پيدا كرد، يا ساخت و به كار برد؟ شايد از ديدگاه حرفه اي بتوانيم بر اين پاسخ تأمل كنيم كه او هم «شهرزاد»ي در درون داشت؛ و به خوش طبعي، نه فقط «داستان نويس» - در مفهوم امروزي - كه يك «داستان سرا »ي بزرگ - به معناي ديرين - بود.
مجموع اين دو وجه سيماي بزرگان داستان نويسي جهان را تابناك و ماندگار ساخته است؛ از «سروانتس» بگيريم و بياييم تا به نام هاي بلند همين امروز دنياي داستان نويسان جهاني برسيم...
012444.jpg

احمد محمود با نخستين داستان هاي كوتاهي كه نوشته نشانه هايي بارز از شخصيت و ديدگاه نويسنده اي متفاوت با چند نويسنده شاخص پيش از خود و دو سه داستان نويس همسن و سال خود، بروز داده است.
او هم - به تعبيري - در پايان تابستان سال هزار و سيصد و دو خورشيدي، خزان زودرس و اندوهبار پس از شكست را در وزش سرمايي ديرپا و در راه را، با درك غم و سرخوردگي و اضطراب، لمس مي كند.
اين جا او روشنفكري است جوان كه چشم اندازي يكسره تيره و تاريك را در برابر مي بيند: تجربه اي بزرگ و تلخ و دردناك در سطحي ملي همه جا و همه چيز و همه كس را معروض خود قرار داده است...
و «احمد محمود» ، چهار صباحي كه مي گذرد، چه در كسوت يك شهروند ناگزير به ادامه زندگي - صد البته نه باري به هر جهت! - و چه در موقعيت يك روشنفكر آرمان گرا و چه در كسوت يك داستان نويس پا به راه، هر چه زودتر مي بايد «خود» را به جاي مي آورد.
چنين شد كه مجموعه داستان هاي «مول» و «دريا هنوز آرام است» را نوشت و منتشر كرد. و گفتيم كه از همان آغاز، يگانگي خود را در داستان نويسي و تفاوت ماهوي حاصل تقلاهاي ذهن و زندگي اش را با ديگر نويسندگان، بي هيچ ادا و ادعا و جنجال آفريني هاي بيرون از حوزه ادبيات، به منصه ظهور رساند.
و اكنون، در مجالي كوتاه، با درنگ بر رمان ها و داستان هاي كوتاه اين نويسنده، به چند نكته شايد اساسي درباره كار او بتوان اشاره كرد:
بر خلاف آن چه در نوعي «قالب بندي» و «نقد كليشه اي»، برخي مدعيان نوشته اند و ادعا كرده اند، احمد محمود نويسنده اي محدود شده به شكل بندي ها و اندرونه هاي ادبيات به اصطلاح  «رئاليستي سوسياليستي» نيست. آن گونه برآوردها و نقدها در دوراني كه سطحي نگري سياسي راه بر تفكر مستقل مي بست، بر انگاره هايي بسيار ساده شده از فلسفه سياسي و ادبيات استوار بود.
به هر تقدير، بازخواني داستان ها و رمان هاي احمدمحمود اين باور را به ذهن مي رساند كه او، به لطف تجربه هاي مستقيمي كه از زندگي داشت، تباهي و سرشت تيره و پليد مناسبات انسان با انسان، انسان با جامعه و انسان با قدرت و حاكميت بلامنازع را در سراسر دوران پس از شكست نهضت ملي شدن نفت و كودتاي بيست و هشتم مرداد سال هزار و سيصد و سي و دو، عميقاً دريافته بود.
علاوه بر اين ها، احمد محمود - بدون غلتيدن به ورطه هاي شبه ناتوراليستي و پلشت انگاري به اصطلاح محتوم ذات طبيعي هستي بشري، و بدون سهل نگري در برخورد با معناباختگي - بي آن كه عامداً در نوشتن داستان و رمان به ابهام زايي روي بياورد، پيچيدگي و چندسويگي متناقض پديده و پديدارها را در رويكرد به واقع گرايي هنرمندانه ناديده نمي گرفت. او در صناعت داستان نويسي، ضمن تسلط بر كاربرد عنصرهاي داستاني، قدر هر كلمه و هر جمله را - بر متن زبان چندحسي و چندظرفيتي داستان - مي دانست و به جا مي آورد.
به همين دليل شايد پرتوان ترين نويسنده ايراني در به وجود آوردن حال و هوا و فضاي داستاني، شناخته شده است.
بارزترين نكته اي كه - به لحاظ موضوع و مضمون - در مجموع آثار او به وضوح دريافت مي شود، همدلي سرشار از شفقتي است با بي پناه ترين آدم ها، با آدم هايي كه گاهي حرمان، جهل و فقر همه سويه به رذالت مي كشاندشان. درباره شخصيت انساني و هنري احمد محمود قطعاً با تأمل و تعمق سزاوار بايد حرف زد و نوشت؛ و به ضرورت مي توان بر اين ويژگي نادر در كار او درنگ و تكيه كرد كه ذهن و دستش در انبان «ادبيات» كند و كاو نمي كرد تا «ادبيات» را خرج ادبيات كند؛ نه، او متكي بر ميراث ادب و فرهنگ ايراني، براي نوشتن داستان و رمان، از «زندگي» مايه برمي گرفت و به عبارتي ساده تر، زندگي را خرج ادبيات مي كرد.

سايه روشن ادبيات
مثنوي  مولوي بهترين  مكتب  انسان  شناسي
آيين  بزرگداشت  مهر فروزان  فرهنگ  ايران  و جهان  «مولانا جلال الدين  محمد بلخي » ملقب  به  مولوي در باشگاه  كارگران  اصفهان  به  همت  انجمن  مثنوي  پژوهان  ايران  برگزار شد.
«مهديه  الهي  قمشه اي» شاعره  و محقق  ادبيات  فارسي  در اين  مراسم  گفت : مولانا يكي  از بهترين  مفسران  فارسي  قرآن كريم  بوده  كه  در شاهكار وي  «مثنوي معنوي » تجلي  قرآن  و احاديث  نبوي  به  وضوح  آشكار است .
وي  افزود: مثنوي  مولوي  با الهام  از آيات  شريفه  قرآن  نقش  بسيار بزرگي  در معرفي  پيامهاي  قرآني  به  مردم  عصرهاي  مختلف  داشته  است .
الهي  قمشه اي  تصريح  كرد: مولانا از تعصبات  خشك  همواره  به دور بوده  و زاهدي  و پارسايي  خشك  را هميشه  مورد انتقاد قرار مي داده  است .
وي  مثنوي  مولوي  را بهترين  مكتب  انسان  شناسي  معرفي  كرد و گفت : مثنوي  ما را در برخورد با انسان هايي  كه  در جامعه  ظاهر انساني  و باطن  شيطاني  دارند ياري  رسانده  و چهره  واقعي  آنان  را به  ما نشان  مي دهد.
مهديه  الهي  قمشه اي  افزود: عقلي  در ديدگاه  مولوي  مورد احترام  است  كه  قبله آن  حضرت  خالق  اكبر است  نه  عقلي  كه  قبله  آن  دنيا ،سودطلبي  و منفعت طلبي باشد.
وي  گفت : ادبيات  ايران  همواره  با الهام  از معنويات  توانسته  در دوره هاي  مختلف  زماني  مورد توجه  مردم  آن  عصر قرار گيرد.
مولوي  شاعر قرن  هفتم  هجري  قمري  است  كه  آرامگاه  وي  در شهر قونيه  تركيه است .
ديوان  شمس ، فيه  مافيه ، مكاتيب  و مجالس  سبعه  از آثار ادبي  اين  شاعر و عارف  است .
طرفداران برشت به وجد آمدند
012446.jpg

مجموعه اي  از داستانهاي  كوتاه  و طرحهاي  اوليه  داستاني  اثر«برتولت  برشت» نمايشنامه نويس  فقيد آلماني  از يك  مجموعه  خصوصي  در شهر زوريخ  در كشور سوييس  به دست  آمد.
دانشگاهيان  و علاقه مندان  به  هنر تئاتر از كشف  مجموعه  اين  نمايشنامه  نويس فقيد آلماني  در سوييس  به  هيجان  آمده اند.
رسانه هاي  سوييس  روز جمعه  گزارش  دادند، علاوه  بر داستان هاي  كوتاه ، چندين صندوق  حاوي  نامه  و كتب  متعلق  به  برشت  كه  به  سالهاي  ۱۹۴۰ برمي گردد نيز در يك  مجموعه  خصوصي  در زوريخ  به دست  آمده  است .
برشت  كه  يكي  از مهمترين  شخصيت هاي  قرن  بيستم  در زمينه  ادبيات  و تئاتر است  پس  از جنگ  جهاني  دوم  مدتي  در سوييس  به سر مي برد.
موسسه  علوم  تئاتر دانشگاه  برن -پايتخت  سوييس-  اعلام  كرد: اين  كلكسيون حاوي  ۱۲ اثر از سري  «داستانهاي  آقاي  كوينر» است  كه  پيش  از اين  ناشناخته بود.
در ميان  اوراق  كشف  شده ، ترجمه  بخش هايي  از ترجمه  آثار برشت  از جمله «دايره  گچي  قفقازي » و «ننه  دلاور و فرزندانش » به  زبان  ايتاليايي  و نيز نامه هايي  كه  ميان  او و همسرش  «هلن  وايگل » رد و بدل  شده  بود ديده  مي شود.
موسسه  ياد شده  اعلام  كرد: اين  كشف ، نقطه  عطف  زندگي  برشت  را كه  در آن  وي از يك  نويسنده  ممنوع  القلم  تبعيدي  به  يك  نويسنده  كلاسيك  مدرن  و نمايشنامه نويسي  در مقياس  جهاني  تبديل  شد، روشن  مي كند.
به  گزارش  روزنامه ها،برشت  و همسرش  هنگام  ترك  زوريخ  در سال  ۱۹۴۹ برخي  از نوشته هاي  خود را ناگزير در خانه  رها كردند و يا به خاطر تشكر از دوستاني كه  به  آنها پناه  داده  بودند، به  آنان  هديه  دادند.
برشت  در سال  ۱۹۳۳ از آلمان  گريخت  و رژيم  نازي ، تابعيت  آلماني  او را لغو كرد. چندي  بعد او در كتاب  «ظهور قابل  پيشگيري  آرتور و يويي »، آدولف  هيتلر را هجو و مسخره  كرد.
برتولت  برشت  در سال  ۱۹۵۶ در آلمان  شرقي  درگذشت .
پرويز بيگي : «تذكره شاعران پايداري» به زودي منتشر مي شود
012448.jpg

تذكره بزرگ شاعران پايداري ايران با اهتمام «پرويز بيگي حبيب آبادي» شاعر معاصر به زودي منتشر خواهد شد.
پرويز بيگي با اعلام اين خبر گفت: اين اولين تذكره  اي است كه اشعار و زندگينامه شاعران معاصر كشورمان را در برمي گيرد، زيرا تذكره نويسي در گذشته ادبيات ايران مرسوم بوده است.
بيگي افزود: بيش از ۴۰۰ شاعر پايداري در اين تذكره معرفي شده اند و اشعاري از آنها درج شده كه مربوط به حماسه هاي دفاع مقدس است.
وي با اشاره به اينكه بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس در انتشار اين تذكره سرمايه گذاري كرده  است، يادآور شد: آثاري كه در اين تذكره آمده است، هر يك به نوعي، پايداري و مقاومت هشت ساله مردم مظلوم ايران را در مقابل بيگانگان و چپاولگران به تصوير كشيده است.
بيگي گفت: لازم مي دانم از همه شاعراني كه در اين تذكره شعر دارند، قدرداني كنم، چرا كه در حين كار، همكاري خوبي با من به عمل آوردند.

ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |