نقدي بر استراتژي توسعه صنعتي
ناسازگاري و ناكامي
زير ذره بين
توسعه پايدار در مفهوم گسترده اش به معناي به رسميت شناختن سه سرمايه مادي، انساني و طبيعي است. سرمايه هاي طبيعي، فقط محيط زيست نيست، منابع ما هم در اين مجموعه قرار مي گيرد. بنابراين ما از تقابل سه سرمايه حرف مي زنيم.
|
|
دكتر فيروزه خلعتبري
برخي افراد تمايل دارند همواره منتقد باشند و بد و خوب آن را نيز مي پذيرند. منتقدان هميشگي البته برخي كاستي ها و فشارها را تحمل مي كنند و احتمالاً هرگز از طرف كساني كه مورد انتقاد قرار گرفته اند روي خوش نمي بينند. اما آنها كه هماره منتقدند مزيت هايي نيز به دست مي آورند. آنها از طرف گروه هاي رقيب به كار گرفته مي شوند تا طرف ديگر را تضعيف كنند. منتقدان هميشگي، البته اين مزيت را نيز به دست مي آورند كه «برنامه اي، فكري، طرحي و ...» ارائه نمي كنند كه مشخص شود. دكتر فيروزه خلعتبري، از جمله منتقدان هميشگي سياست هاي برنامه هاي دولت (دولت آقاي هاشمي رفسنجاني و دولت آقاي خاتمي) است. اين اقتصاددان ورزيده كشورمان در همه ۱۲ سال گذشته به مناسبت هاي مختلف نقد برنامه ها را در دستور كار قرار داده است. البته تيزبيني وي و دانش قابل توجهي كه دارد، موجب شده است نقدهاي وي در كانون توجه قرار گيرد. وي در تازه ترين سخنراني خود كه در «مركز تحقيقات استراتژيك» انجام داده است، «استراتژي توسعه صنعتي» را نقد كرده است. اشكالات و ايرادهايي كه خانم خلعتبري در اين سخنراني درباره «استراتژي توسعه صنعتي» بيان كرده است، البته بسيار كلي است و مي تواند درباره هر «استراتژي» به كار گرفته شود. اما در سخنراني وي نكات قابل توجهي وجود دارد كه نمي توان نسبت به آن بي اعتنا بود. به طور مثال در بخشي از سخنراني خود مي گويد: «به نظر مي رسد براي تدوين استراتژي صنعتي، نخستين الزام آن است كه يك رويكرد نظري عقلايي براي خودمان داشته باشيم» و يا در ادامه به درستي مي گويد: «به گمان من شهامت مي خواهد كه در اقتصاد در حال توسعه، استراتژي بخشي بر اقتصاد ملي مقدم شود.» گفته هاي اين اقتصاددان با وجود اينكه «كلي گويي هايي» دارد، نكات قابل تأمل زيادي نيز دارد كه مي تواند درس آموز باشد.
***
در ده ساله منتهي به ۱۳۵۶ درصد درآمد سرانه ما ۳۰درصد بالاي متوسط دنيا بوده است، ولي هر يك از دهه هاي بعد را كه در نظر بگيريم يعني يك دهه كه بد و خوب نفت هم توي آن بيايد، درآمد سرانه ما دست كم سي درصد زير متوسط دنيا مي شود. اين امر نشان مي دهد يك تحول بنيادي اتفاق افتاده است و اين تحول بنيادي قابل تعمق است. براي ريشه يابي وضعيت برمي گرديم و به گذشته نگاه مي كنيم و مي بينيم اقتصاد تك محصولي بوديم و امروز نيز هستيم. هيچ ترديدي نداريم كه در دوره هايي دنيا به ما بد كرده و درآمدمان پايين افتاده، يعني سرانه نفتمان پايين افتاده است. با وجود اين، در يك دهه و يك دوره طولاني تر چنين گفته اي قابل دفاع نيست. اگر يك دهه را بگيريم هم خوب و هم بد در آن وجود خواهد داشت. در سال ۱۳۵۵ ما ۲۲ ميليارد درآمد داشتيم، ولي به عنوان مثال در سال ۱۳۵۱، درآمد نفتي ما يك ميليارد و سيصد ميليون دلار بود. وقتي دهه ها در نظر گرفته مي شود، در طول دهه به طور متوسط نمي توانيم بگوييم درآمد نفتمان پايين آمده است.
از سوي ديگر جمعيت مان در مقايسه با دهه پايه، دو برابر شده است. با وجود اين، درآمد سرانه حاصل از صادرات نفتمان به دلار پايين نيامده است. ممكن است قيمت واقعي پايين آمده باشد، ولي قيمت واقعي حاصل عملكرد ماست. نگاهي دقيق تر هم نشان مي دهد منابعمان هم تلفات خاصي كه ناشي از حوادث و بلايا باشد، نداشته است. بنابراين ديده مي شود كه نيروي انساني و منابع مديريتي ما محوري است كه بايد به آن فكر كنيم. در مورد اين منابع مي توانم بگويم بيش از دو دهه فكر نكرده و بدون برنامه ريزي كار كرده ايم. مديري را سراغ ندارم كه با موضوعات عجولانه برخورد نكند. واقعاً من خدمت شما مي گويم، زماني كه شما ماه پيش به من لطف كرديد زنگ زديد، گفتيد يك ماه فرصت مي دهيد تا در مورد موضوع بحث امروز مطلبي تهيه كنم، من كمي با تعجب فكر كردم حتماً گوش من عوضي شنيده است. مديري را سراغ ندارم، كه بخواهد بحث استراتژي بكند، يا بحث سنگين تغيير ساختار را بخواهد و نگويد فردا مي خواهم، دو سه روز گذشته مي خواستم يا همين حالا هم دير شده است! هميشه وقتي حاصل كارهاي عجولانه را نگاه مي كنيم، آن قدر با تأخير انجام مي شود كه اصلاً هيچ كاربردي ندارد.
برنامه اول توسعه خودمان را كه نگاه مي كنيم، مي بينيم آمارش مربوط به سه سال پيش از زمان شروع برنامه بوده است و در مواردي محورهاي ما حتي تا هفتاد درصد نسبت به عدد فرضي پايه برنامه، انحراف داشته است. با اين اوصاف، به فرض آنكه حاصل كار چند درصد بالاي برنامه باشد، چه تحولي حاصل مي شود؟ به فرض كه رشد ۵ درصدي هم حاصل شود، باز كل رشد در پنج سال به ۲۵ درصد مي رسد. اين در حالي است كه انحراف اوليه هفتاد درصد بوده است. برنامه دوم دو سناريو بود و اصلاً معلوم نبود كدام به كدام است. عاقبت هم مشخص نشد الگوي برنامه كدام يك از دو الگوي پيشنهادي است. بنابراين هدفي كه برنامه بايد به آن مي رسيد، مشخص نشد. همچنين در مورد برنامه سوم كه مجموعه اي بود كه مي توانم بگويم هويت برنامه نداشت. برنامه، معنا دارد: عاملي دارد، عملي دارد، نتيجه اي دارد، محوري دارد. برنامه سوم ما هيچ چيزي ندارد. خوب چه انتظاري داريم كه به نتيجه مطلوب و درست برسيم. ما اصلاً نمي دانيم در اين برنامه چه مي خواهيم. بحثي شد كه در اين جلسه خيلي به دلم نشست. ژاپني ها براي كنترل منابع ساحلي و صيادي خودشان، يعني منابع ماهي، به ساحل نشينان تكيه مي كنند. يكي از كارهاي دولت انتخاب رؤسايي بود كه از بيرون سيستم آمده بودند. بنابراين تصميم گيريهاي متعددي را مشاهده مي كنيم كه در نتيجه اين انتخابها صورت گرفته است و اثر جنبي و جانبي به نسبت گسترده داشته است. به عنوان مثال در زمينه حفظ ارزش پول، تصميماتي گرفته شد كه اثرهاي آن بر اقتصاد باقي ماند. بسياري از سياستهاي ضروري براي اصلاح ساخت با سالها تأخير و بعد از آنكه در جهت غيرموجه فشارهاي زيادي وارد آورده شد، به مرحله اجرا درمي آيد. ماجراي خودروهاي فرسوده كشور و اجراي سياستهايي مانند تعيين محدوده ترافيك و گران كردن بنزين، بدون عنايت به عوامل اصلي ايجاد آلودگي، نمونه اي از اين برخوردهاي عجولانه است.
بالا بودن جدي تورم ما نسبت به جهان نشان مي دهد كه در تنظيم منابعمان درست عمل نكرده ايم و سياستهاي كنترلي را بدون توجه به امكان جايگزيني به كار گرفته ايم. وقتي هم كه موضوع باز شدن درهاي كشور مطرح مي شود، هميشه واردات را براي طبقه بالاي كشور مي خواهيم، در حالي كه مردم هم حق دارند خواهان كالاهاي بهتر باشند. اين مجموعه، وضعيتي است كه امروز در كشور وجود دارد. در اين ساخت است كه ما از استراتژي صنعتي حرف مي زنيم ولي نگاه نمي كنيم كه استراتژي صنعتي، استراتژي ملي و استراتژي توسعه مملكت، الزامات و ارتباطاتي با هم دارند. من فكر مي كنم شايد بد نباشد برگرديم و آن الزامات را بررسي كنيم تا اين الزامات و نحوه تواتر آنها را ببينيم. اگر اين مرتبه بندي مشخص نشود، نمي توان انتظار داشت كه در تدوين استراتژي صنعتي توفيق داشته باشيم.
به نظر مي رسد كه براي تدوين استراتژي ملي و استراتژي صنعتي در مقياسي كه ما مي خواهيم يك مملكت به آن فكر كند، نخستين الزام اين است كه يك رويكرد نظري عقلايي را براي خودمان داشته باشيم. بايد فكر كنيم چه جهت گيري و حركت هايي را ما مي خواهيم داشته باشيم كه بر مبناي آن، در واقع استراتژي مان را پايه گذاري كنيم. انتخاب اين رويكرد بسيار مهم است. مسأله اين است كه هم در برنامه هاي توسعه اي و هم در برنامه هاي بخشي، رويكرد بايد مشخص باشد. هميشه اين موضوع پرسيده مي شود كه نگرش ما به عوامل چيست؟ اگر رويكرد سنتي داريم، عواملي كه در نظر مي گيريم، يكي نيروي انساني، يعني سرمايه انساني است؛ يكي هم سرمايه مادي است. در اين نگرش مي پرسيم كه چگونه اين عوامل را به همديگر مي آميزيم؛ يا آنكه چگونه مي توانيم رابطه علت و معلولي را در اينها پيدا كنيم؟ اگر من بخواهم برنامه استراتژيك داشته باشم و نگرش نظري آن را مشخص كنم، برمي گردم به توسعه پايدار. ما متأسفانه از توسعه پايدار هم خيلي كم فهميده ايم و بيشتر نظريه بانك جهاني را در مورد توسعه پايدار مي دانيم. به نظر من، بانك جهاني در مورد مفهوم توسعه پايدار، ديدگاه محدودي را مطرح مي كند. اقتصادداناني كه به توسعه پايدار فكر مي كنند و به آن اعتقاد دارند، به نگرش بانك جهاني به عنوان عامل اختلال نگاه مي كنند.
توسعه پايدار در مفهوم گسترده اش به معناي به رسميت شناختن سه سرمايه مادي، انساني و طبيعي است. سرمايه هاي طبيعي، فقط محيط زيست نيست، منابع ما هم در اين مجموعه قرار مي گيرد. بنابراين ما از تقابل سه سرمايه حرف مي زنيم كه اين سه سرمايه عبارتند از:
سرمايه انساني، سرمايه مادي و سرمايه طبيعي.
توسعه پايدار اين موضوع را مطرح مي كند كه روش مستهلك كردن اين سرمايه ها چگونه بايد باشد و دستاورد حاصل از اين استهلاك، چگونه بايد سنجيده شود. اين پرسش، رفتاري به وجود مي آورد كه در مورد آن بحث خواهيم كرد. اما اجازه بدهيد در اينجا بپذيريم كه اولين چيزي كه براي يك برنامه ريزي استراتژي صنعتي بايد داشته باشيم، نگرش است، يعني آنكه چطور مي خواهيم به سيستم نگاه كنيم.
مسئله دوم داشتن هدف خاص است. شما نگرش را داريد، ولي در اين نگرش هدف را بايد بگذاريد. يكي مي گويد من بازسازي صنايع سنگين را مي خواهم، يكي ديگر مي گويد، (مثل در برنامه اول) از ظرفيتها استفاده كنيم، به نظر مي رسد در زمان حاضر، احياي فعاليت صنعتي به عنوان مهم ترين هدف باشد. احيا را من در برابر كلمه Revitalization مي گذارم. اين كلمه اي است كه ما به آن به درستي نگاه نمي كنيم: يعني حيات بخشي دوباره. موضوع اين نيست كه ظرفيت موجودمان را استفاده كنيم. در وضع حاضر لازم است صنايعمان دوباره زنده شوند. واحدهاي ما دارند كار و توليد مي كنند. در اين مورد ترديدي نداريم. امر واقع اين است كه خوراك ما از محصولات همين صنايع تأمين مي شود، صندلي كه ما روي آن مي نشينيم و چيزهايي كه مصرف مي كنيم، توسط همين صنايع ساخته مي شود. با وجود اين، صنايع ما مانند مرده هايي هستند كه حركت مي كنند. اگر به استانداردهاي امروز جهاني بنگريم، آن چيزي كه الان داريم، بقاياي هويتي است كه در زماني در گذشته به عنوان صنعت كشور در حال توسعه، مي شد از آن اسم برد. بنابراين به نظر من هدف خاصي كه استراتژي صنعتي ما بايد داشته باشد، حيات بخشي دوباره به بخش صنعت است.
اين حيات بخشي الزاماتي دارد. نقطه شروع اين است كه ببينيم يك صنعت زنده چگونه است؟آيا يك صنعت زنده اين است كه توليد بكند يا آنكه يك صنعت زنده اين است كه هفتاد درصد بازار را داشته باشد؟ ما به چه وضعيتي صنعت زنده مي گوييم؟ بايد بپذيريم كه بايد الزامات آن را ببينيم.
مسئله بعد اين است كه در واقع اين صنعت بتواند در استراتژي خود، بينشي فراگير داشته باشد. در حال حاضر اكثر كساني كه صحبت مي كنند، اولين چيزي كه در مورد يك صنعت خوب يا بد مي گويند، مقدار ارزش افزوده آن است. مي بينيم كه نسبت ارزش افزوده يك صنعت به اقتصاد ملي سنجيده مي شود. من نمي فهمم اين مؤلفه يعني چه؟ بنا به فرض، ارزش افزوده صنعتي نسبت به اقتصاد ملي ۴۲درصد است. آيا اين خوب است يا بد؟ معيار فراگيري كه ما در مورد آن صحبت مي كنيم، اين است كه در بازسازي و تجديد حيات صنعت، صنعت ما بايد به صورت هم نهاده ديده شود: يعني از مصرف كننده تا پايان خط توليد.
نمي شود در مورد بخش صنعت حرف زد، لكن مواد اوليه يا چيزهاي ديگر، فراموش شود ولي دست آخر گفته شود كه ارزش افزوده صنعت، فلان رقم است، اين رقم در دنياي امروز معنايي ندارد. سيستمهاي صنعتي، سيستم هايي كه امروز مي آيند استراتژي تعيين مي كنند، رشته فعاليتها را هم نهاد مي بينند: يعني يك خط از توليد تا مصرف را مشخص مي كنند. نقطه شروع اين خط، توليد و نقطه پايان، مصرف است. همه اينها مهم است. اگر هر نقطه از اين مجموعه متوقف شود، برنامه حركت نمي كند و استراتژي ناموفق مي ماند.
ما در كشورمان ديد هم نهاد را نداريم، بنابراين وقتي نگاه مي كنيم مي پرسيم كه آيا صنايع سنگين را داشته باشيم يا صنايع سبك؟ در حالي كه وقتي هم نهاد نگاه مي كنيم، مي گوييم، هم نهاد متكي به فناوري اطلاعات، هم نهاد متكي به منابع طبيعي و... البته اين نگرش را ما در اقتصاد خودمان معرفي نكرده ايم، بنابراين استراتژي كه ما داريم، استراتژي است كه يك هويت را مي بيند بدون اينكه تمام زنجيره هاي به هم پيوسته اش را ببيند. اگر در دهه هفتاد صحبت مي كرديم، (۱۹۷۰يا ۱۹۵۰)، بيشتر مي گفتند زنجيره هاي توليد بايد به هم بپيوندد يا آنكه جدول داده- ستانده پر شود. اما امروز اين را نمي گويند. امروز از ماتريس حسابداري اجتماعي صحبت مي كنند. در درون اين، انسان هم هست، كار هم هست، همه چيز هست، توزيع درآمد هم هست. در چنين مجموعه اي وقتي شروع مي كنند به نگرش، هم نهاد را نگاه مي كنند، نه يك خط را و نه يك قلم را. بنابراين از نظر انتخاب آن نگرش كلان، بايد فكر كنيم كه چه را ببينيم كه بتوانيم اين تركيب را درست داشته باشيم. ادامه دارد
|