علي سعادتمندي
دو سه روزي از سالروز درگذشت سهراب گذشت . پروانه سپهري خواهر سهراب است. نام سهراب سپهري هم براي كسي ناآشنا نيست. اما كمتر كسي است كه شنيده باشد بيابانهاي كاشان عشق اول سهراب بود و آنجا را با بهترين نقاط جهان عوض نمي كرد. يا چنان بازيگوش بود كه مي گويند از ديوار راست بالا مي رفت. از خواهر و برادر و اين و آن ايرادهاي خرده ريز مي گرفت و به همين خاطر هم مدتي با خواهرش كه رو به روي ما نشست و از زندگي سهراب گفت، حرف نمي زد. خواهري كه از هفده روز آخر حيات سهراب برايمان گفت. دوره اي كه دوستداران او با دسته هاي گل در بيمارستان به عيادت شاعر مي آمدند. جزئيات زندگي اين شاعر صاحب نام، جالب و خواندني است.
* سهراب در زمان كودكي شيطنت مي كرد؟
- بله. خيلي. از ديوار راست بالا مي رفت. اما شيطنت هاش به يك شكلي دلپذير بود.
* قبل از اين ها در خانواده شما شعر خوانده مي شد؟
- مادر بزرگ من شاعر بود. يك كتاب شعر هم داشت به اسم «زنان سخنور»- مادر مادرم را مي گويم- پدر بزرگ خانواده مان هم تاريخ نويس بود. اما زماني كه من به دنيا آمدم آنها در گذشته بودند.
* كسي بود تا براي سهراب شعر بخواند؟ آخر قبلاً شنيده بوديم مادرتان براي او شعر مي خوانده؟
- مادرمان خيلي اهل مطالعه بود. با توجه به اينكه كار هم مي كرد و مشغله داشت و با وجود بيماري پدرم در جواني، او بچه ها را بزرگ كرد ولي هر وقت فراغت مي يافت فرانسه، انگليسي و يا عربي مي خواند و هر چقدر هم مطالعه مي كرد، انگار برايش كم بود.
* وقتي سهراب درگذشت عكس العمل مادرتان چه بود؟
- اول هيچ دكتري نمي دانست او چه بيماري اي دارد و بالاخره يكي از دوستداران سهراب آزمايشي برايش انجام داد. وقتي آن دكتر را پس از آزمايش ديدم كاملاً مشهود بود كه قيافه اش تغيير كرده. دكترسهراب چيزي به او نگفته بود و من متوجه شدم سهراب هم از قضيه بويي نبرده. يك راست رفتم سراغ دكتر و گفتم: «اگر سهراب بيماري اي دارد بايد به من بگوييد، اگر چيزي را پنهان كنيد خودم را مي كشم.» اما باز هم چيزي به من نگفت و فقط لازم دانست برادرمان برود به لندن.
من در آن زمان كار مي كردم و خواهرم با سهراب براي معالجه به لندن رفتند. ولي دكترهاي لندن هم نتوانستند كاري از پيش ببرند و فقط چهار شبانه روز به او خون تزريق مي كردند تا زنده بماند و به تهران برسد. البته من مدام با لندن در تماس بودم؛ ديگر مي دانستم برادرم بيماري بدي دارد. اما اصلاً نمي توانستم باور كنم. به تهران كه آمدند از يك دكتر متخصص براي سهراب وقت گرفتم؛ منظورم دكتر «اعلم» در بيمارستان پارس است. دكتر فقط به من گفت: برادرتان بدترين نوع بيماري خوني را دارد، يعني در يك ميليون نفر، چنين بيماري اي فقط گريبان گير يك نفر مي شود. او گفت: تمام استخوان هاي برادرتان خرد مي شود و مي ريزد. من نمي توانستم اين مسئله را به مادرم و خواهرهام بگويم.
خوب به ياد دارم كه هر روز دوستداران سهراب با گل سراغ او مي آمدند تا به عيادتش بروند. به هر حال طي هفده روزي كه سهراب در بيمارستان بود، من هشت كيلو لاغر شدم. سهراب مي گفت: چرا غذا نمي خوري، اصلاً چرا اين جوري شدي؟ و من فقط در جوابش «ميگرنم» را بهانه مي كردم. چون درد اصلي ام را نمي توانستم براي سهراب بازگو كنم.
* از چه سالي زندگي هم خانه بودن را با سهراب شروع كرديد؟
- من حدوداً از دوازده سالگي به تهران آمدم و كاشان را ترك كردم. سهراب قبل از ما به تهران آمده بود و در دانشسراي مقدماتي مشغول تحصيل بود.
* تقريباً چه سال هايي بود؟
- دقيقاً نمي دانم، ولي خوب به خاطر دارم كه كلاس شش ابتدايي را گذرانده بودم.
* به طور متوسط چند سال با سهراب بوديد؟
- بعد از مدتي كه به تهران آمديم، من هشت سال در اتريش بودم و البته سهراب هم به ژاپن رفته بود. غير از آن موقع، هميشه با سهراب زندگي مي كرديم.
* چطور شعر مي گفت؟ مثلاً گوشه اي خلوت پيدا مي كرد براي سرودن يا نه در عين حال كه با مردم و دوستانش رفت و آمد داشت، شعر هم مي نوشت؟
- مدتي مي رفت براي خودش گم مي شد. اگر كسي تلفن مي كرد و در خانه بود، جواب نمي داد. يا بعضي مواقع هم در اتاقش مي نشست و مي نوشت. او در كاشان خانه اي براي خود فراهم كرده بود و گهگاه هم به آنجا مي رفت. نقاشي مي كشيد و شعر مي خواند و مي نوشت. اما خيلي پركار بود، عقيده داشت يك نقاش بايد خيلي كار كند.
* موقعي پيش مي آمد كه نه شعر بنويسد و نه نقاشي بكشد؟
- بله. وقتي به مسافرت مي رفت.
* نگاهش به شاعران هم نسلش چگونه بود؟
- سهراب هيچ وقت از كسي بد نمي گفت.
* شعرهاي چه كساني را مي خواند و الگوي ذهني اش چه چيزي بود؟
- حافظ را دوست داشت. نمي دانم الگوي ذهني اش چي يا كي بود ولي اصلاً نشنيدم از شاعر يا نقاشي بد بگويد.
* در محافل شعري هم شركت مي كرد؟
- نه. هيچ جا نمي رفت.
* مي گوييد مدتي با «فروغ» آشنا بود؟
- بله، صميمي بودند. همين الان هم نقاشي هايي از فروغ دارم كه وقتي به خانه ما آمده بود سهراب وسائل نقاشي را در اختيارش قرار داده بود و او هم روي بوم چيزي كشيده بود.
* جلال خسروشاهي در كتاب «اداي دين به سهراب سپهري» نوشته كه جمعه ها با فروغ و نصرت رحماني و ديگر شاعران مي نشستند و شعر مي خواندند.
- دور هم جمع مي شدند تا با يكديگر باشند.
* بهترين دوستان سهراب چه كساني بودند؟
- با ابوالقاسم سعيدي، نقاش محشور شد كه او الان در پاريس به سر مي برد. تينا تهراني هم بود كه چند سال پيش درگذشت.
* وقتي سهراب مي خواست شعر بنويسد، يعني هنگامي كه به خلوتش وارد مي شديد چه عكس العملي از خود نشان مي داد؟
- ما در تهران خانه اي داشتيم كه در طبقه پايين آن مادرم همراه با برادر ديگرم زندگي مي كردند. سهراب اتاقي در طبقه دوم داشت و من هم چون مي خواستم تمرين موسيقي كنم اتاق كوچكي هم روي خانه ساختم. بنابراين فقط هنگام شام و ناهار يكديگر را مي ديديم و عموماً ايرادهاي پيش پا افتاده مي گرفت.
* مثلاً چه ايرادهايي؟
- همه مان گربه ها را دوست داشتيم. سهراب مي گفت گربه ها را خيلي لوس مي كني. اما آنها دست هاشان را روي پاي سهراب مي گذاشتند و خودش آنها را بغل مي كرد و غذا بر دهانشان مي گذاشت. يعني خودش بيشتر آنها را لوس مي كرد. يا مثلاً مي گفت وقتي كولر روشن است بايد پنجره بسته باشد.
* از ايرادهاش دلگير مي شديد؟
- من از سهراب كوچكتر بودم و نمي خواستم حرفي بزنم. ولي بعداً سر همين مسائل چند ماهي حرف نمي زديم.
* معمولاً اگر خواهر يا برادر بزرگ تر دلش بخواهد مي تواند در خانواده براي فرزندان كوچكتر اعمال نظر كند. سهراب از اين كارها نمي كرد؟
- نه. ايرادهاش هم دلنشين بود.
* در طول مدتي كه با هم حرف نمي زديد برادرتان رفتار خاصي نداشت؟
- نه. خيلي عادي بود.
* معمولاً براي آشتي شما پا پيش مي گذاشتيد يا سهراب؟
- الان دقيقاً همه آن موارد را به خاطر ندارم.
* شاعر بودنش در زندگي شخصي معلوم بود؟ يعني حركاتي داشت كه كسي از بيرون متوجه شود او شاعر است؟
- خب، بله. الان اقوام مان مي گويند ما سهراب را زياد نديديم. چون نه خانه خاله و عمه مي رفت و نه خانه دايي و ديگران. حتي وقتي آنها مي آمدند خانه مان سهراب نمي رفت سراغشان كه بنشيند گل بگويد و گل بشنود؛ اكثر مواقع در خلوت خودش بود.
* اين خصوصيت را نويسندگان هم دارند. مي خواهم بدانم به عنوان شاعر رفتاري از خود بروز مي داد تا كسي كه فرضاً با شعر و شاعري هم ميانه اي نداشته باشد، دريابد او شاعر است. مثلاً در شعرهايش علاقه به گل، شب، ستاره و طبيعت موج مي زند. چنين رفتاري در زندگي روزمره اش هم ديده مي شد؟
- خيلي مهربان بود. يكبار گدايي جلو در خانه مان آمد و شلوار مي خواست. سهراب بهترين شلواري را كه چند روز پيش از هلند خريده بود به او داد. من گفتم، خب، مي تواني به آن گدا پول بدهي، ولي او تأكيد داشت كه آن گدا شلوار مي خواهد. يك مرتبه هم رفته بود به تعميرگاه و شلوار جين شيكي را خريده بود و پوشيده بود. تعميركار به برادرم گفته بود: «شلوارت قشنگ است، بگذار يك عكس باهاش بيندازيم.» فردا سهراب شلوار را به او داد و به خانه برگشت.
* اين ايراد گرفتن ها را با پدر و مادرش هم داشت؟
- بله. بالاخره يك ايراد كوچكي مي گرفت.
* آن برادر ديگرتان كجاست؟
- او ده سال بعد از مرگ سهراب سكته كرد و درگذشت.
* سهراب امور اقتصادي اش را چه طور مي گذراند؟ آخر مدتي كار دولتي مي كرد و بعد كلاً كار دولتي را كنار گذاشت.
- او اصلاً نمي توانست كار اداري داشته باشد و هر جا مي رفت فوراً از آنجا بيرون مي آمد.
* سال هاي آخر زندگي، خرج روزمره اش را از كجا مي آورد؟
- وقتي نمايشگاه هاي نقاشي اش را داير مي كرد، تقريباً همه تابلوهاش فروش مي رفت، بعد هم با آن پول ها مي رفت و دنيا را براي خودش مي گشت. من هم درآمد نسبتاً خوبي داشتم. سمفوني در آن زمان وضع خوبي داشت. به هر حال اصلاً برايمان مطرح نبود كه چگونه پول به دست آوريم. يعني مشكل مالي نداشتيم.
* با توصيف هايتان به نظر مي رسد با توجه به طيف فرهنگي رايج در همان سال ها، سهراب روحيه مرد سالار داشته؟
- نه. اصلاً .
* رابطه اش با شعر خودش چگونه بود؟ مثلاً پيش مي آمد كه براي شما شعر خودش را بخواند؟
- فقط گهگاه شعرش را برحسب اتفاق در روزنامه اي يا مجله اي مي خوانديم. اصلاً اهل اينكه شعري براي كسي بخواند نبود. حتي يك دفعه خواستند از زندگي اش فيلم بسازند، ولي او حاضر نشد. بعضي مواقع هم با دسته گل مي آمدند پشت در خانه و من كلافه مي شدم تا آنها را راضي كنم كه از خير فيلم ساختن براي زندگي سهراب بگذرند. حتي او حاضر نشد شعرهاش را بخواند تا به صورت نوار تكثير شود.
* ولي يك نوار در بازار است با صداي خود سهراب.
- آن نوار ماجرايي دارد. سهراب يك روز بلند مي شود و مي رود كاشان سراغ دوست جراحش آقاي فيلسوفي. در آن نوار سهراب براي بچه هاي دكتر درباره معماري و اين جور چيزها صحبت مي كند و البته اين صحبت ها در لوح فشرده (CD) هم تكثير شد اما صداي او خيلي ضعيف و خش دار است.
* چرا نمي خواست نواري از شعرهايش منتشر شود؟ دليل خاصي در ميان بود؟
- به دليل تواضعش بود. بعضي شاعران بيهوده خودشان را بزرگ مي كنند. اما او برعكس بود. به نظر من هنرمند بايد متواضع باشد.
* در زندگي چه چيزهايي دوست داشت؟ مثلاً ميانه اش با موسيقي چگونه بود؟
- اغلب موسيقي كلاسيك گوش مي كرد. اما آهنگهاي اصيل موسيقي ايراني را هم مي پسنديد، مثل بنان و...
* مي گويند سهراب به فوتبال هم علاقه داشت. اين علاقه اش را چه طور در خانه نشان مي داد؟
- مي نشست و فوتبال تماشا مي كرد. فوتبال هم بازي مي كرد.
* جاي ديگري هم گفته بود: هيچ وقت نمي تواند با زني زندگي كند.
- خيلي ها مي خواستند با سهراب زندگي كنند. اما او اصلاً مسئوليت سرش نمي شد. ويزاي يك ساله مي گرفت و به پاريس مي رفت اما در عرض يك ماه برمي گشت. مي خواهم بگويم نمي شد او را يك جا بند كرد. زني هم كه مي خواست با او زندگي كند خوشبخت نمي شد.
* چه غذايي دوست داشت؟
- خيلي كم غذا مي خورد. اواخر زندگي اش هم شروع به گياهخواري كرد. خب، آنها هم كه گياهخواري مي كنند مثلاً چند تايي خرما مي خورند، اما او حتي خرما هم نمي خورد.
* در شعرهاي سهراب نوعي بدبيني به مظاهر زندگي شهرنشيني و ماشيني ديده مي شود. حال اين گريز از زندگي شهرنشيني در رفتار روزمره اش هم ديده مي شد؟
- بله. عاشق درخت بود. در خانه مان هم هرچي درخت بود، او مي كاشت. هميشه به من مي گفت: تو هيچ وقت فكر كردي كه يك درخت را هنگام جوانه زدن بايد نگاه كرد؟ و من آن زماني كه اتريش بودم. تمام چشمم به شكوفه هاي درختان بود. ولي سهراب فكر مي كرد كه من اصلاً در آن فضاها نيستم. به گمانم چون در زمان بچگي باغ و بستان كنارش بود اينجوري بار آمده بود.
* به نظر مي رسد كه سهراب مادرش را بيشتر از پدرش دوست مي داشت.
- پدرمان خيلي زود مريض شد و درگذشت. به همين دليل سهراب بيشتر از مادرمان حرف مي زد.
* ميان اقوامتان چه كساني را بيشتر دوست مي داشت؟
- اهل رفت و آمد نبود. فقط با يكي از پسر عموهايم كمي آمد و شد داشت كه او هم يك ماه پيش مرد.
* وقتي كتابش چاپ مي شد، خوشحالي اي از خود نشان نمي داد؟
- هنگامي كه زنده بود فقط دوبار كتابش به چاپ رسيد. ولي در كل خيلي شوق و ذوق نداشت.
* چه چيزهايي خوشحالش مي كرد؟
- دقيقاً نمي دانم. اما بايد بگويم كه پول برايش مطرح نبود.
* اين موضوع، مسئله اي در خانه برايش ايجاد نمي كرد؟
- نه. چون مادرم هم همين طور بود.
* علاقه اش به بچه ها چگونه بود؟
- كاملاً مشخص بود. وقتي بچه هاي خواهرم او را مي ديدند گردش را مي گرفتند و او هم با آنها بازي مي كرد.
* چنين رفتاري در حوزه هاي ديگر هم از او ديده مي شد؟
- بله. مثلاً با گربه ها حرف مي زد.
* تا حال عشقي برايش وجود داشت؟ يعني عاشق زني شده بود؟
- قطعاً وجود داشته. ولي به من چيزي نمي گفت.
* وقتي از شعرش بد مي گفتند چه مي كرد؟
- توجهي به حرف هايشان نمي كرد.
* چه كتاب هايي را دوست داشت؟ اصلاً كتابخانه اي براي خودش داشت؟
- كتاب هايي به زبان فرانسه مي خواند. چون فرانسه را مثل زبان مادري اش بلد بود. مي دانيد كه ترجمه كردن شعر كار بسيار دشواري است اما او شعرهاي فرانسوي را هم ترجمه مي كرد. سهراب چند ماه مي رفت خانه داريوش شايگان و كار ترجمه را با هم دنبال مي كردند. هر وقت فرصت مي كرد، انگليسي هم مي خواند. وقتي هم به ژاپن رفت، كم كم زبان مردم ژاپن را هم فرا گرفت. قرآن را هم با تفسيرهاي گوناگون مي خواند.
* از روحيه مذهبي اش بگوييد؟
- سهراب ايمان داشت. همين را مي توانم بگويم كه به آينه ماشين هم قرآن آويزان كرده بود.
* اين روحيه مذهبي اش در زندگي چگونه بود؟
- تا مي توانست به فقرا كمك مي كرد.
* تا حال برايتان پيش آمده بود كه شعري از خودش را زمزمه كنان تكرار كند؟
- نه. كتابش را هم كه مي خواست منتشر كند من برايش حروفچيني كردم.
* از شاعران ديگر چه چيزهايي براي خودش زمزمه مي كرد؟
- بيشتر سكوت مي كرد. البته گهگاه آوازي هم براي خودش مي خواند.
* شب ها تا نيمه هاي شب بيدار مي ماند يا نه؟
- اگر كار ضروري اي داشت بيدار مي ماند.
* در اتاقش چه چيزهايي بود؟
- يك تابلو نقاشي از آخرين كارش كه مدتي پيش از حوزه هنرهاي معاصر و ميراث فرهنگي هم آمدند تا آن را بخرند ولي من هنوز نگهش داشته ام. اين تابلو تنها تابلويي بود كه در اتاقش ديده مي شد.
* چيزهاي ديگري كه جلب توجه كند چه؟
- گل خشك شده و چند طرح معمولي...
* بيشتر شعر را دوست داشت يا نقاشي را؟
- هر دو را در كنار هم دوست داشت. ولي خب مردم به كتاب هاي سهراب دسترسي بيشتري دارند. اما براي ديدن نقاشي محدوديت وجود دارد. هنوز كه هنوز است مردم از همه جا، از اصفهان، تبريز و ديگر شهرها زنگ مي زنند و مي گويند: ما اگر بخواهيم نقاشي هاي سهراب را ببينيم بايد چه كنيم؟
* كدام كشورها را بيشتر دوست داشت؟
- بيابان هاي كاشان را به هر جاي جهان ترجيح مي داد.
* آن شعري را كه اسم تان را آورده چطور مي بينيد؟
- من شعرهاي سهراب را حفظ نيستم.
* رابطه عاطفي اش چگونه بود؟
- با دوستانش بيشتر درددل مي كرد. اوايل انقلاب من مي گفتم احتمالاً جلو موسيقي را مي گيرند اما سهراب مي گفت: با موسيقي كاري نخواهند داشت.
* چه قدر اهل سياست بود؟
- اهل سياست نبود. آن زمان ها كه در گالري نقاشي هاش را به نمايش مي گذاشتند و ملكه مي آمد، دوستانش مي گفتند: كراوات بزن، كت و شلوار بپوش ولي او اصلاً براي افتتاحيه گالري ها نمي آمد. نه به خاطر اينكه شخصيت هاي سياسي به گالري مي آمدند، چون روز اول برايش حالت خودنمايي داشت. سهراب اغلب يك روز از اواسط ايام برپايي گالري مي آمد، سري مي زد و مي رفت.
* در خانه نمي گفت من سياست را دوست ندارم؟ اظهار نظري نمي كرد؟
- به من مي گفت نبايد وارد سياست شوي. سياست از نظر او پوچ بود.
* نگاهش به شاعران سياسي چگونه بود؟
- روي خوش به آنها نشان نمي داد.
* نسبت به انتقادهايي كه از او مي شد چه واكنشي نشان مي داد؟ چون يكي از شاعران در انتقاد از سهراب مي گويد: زماني كه همه صحبت از خون و رنج و غم دارند، سهراب از روشني، من ، گل و آب حرف مي زند.
- شاملو مدتي به سهراب حسادت مي كرد. در نقاشي هم هنوز نقاش هايي هستند كه به تابلوهاي او حسادت مي ورزند.