دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۲
شماره ۳۱۹۳- Oct, 13, 2003
ادبيات
Front Page

گفت وگو با پروانه سپهري
آن روح عجيب
زير ذره بين
عاشق درخت بود. در خانه مان هم هرچي درخت بود، او مي كاشت. هميشه به من مي گفت: تو هيچ وقت فكر كردي كه يك درخت را هنگام جوانه زدن بايد نگاه كرد؟
علي سعادتمندي
012704.jpg

دو سه روزي از سالروز درگذشت سهراب گذشت . پروانه سپهري خواهر سهراب است. نام سهراب سپهري هم براي كسي ناآشنا نيست. اما كمتر كسي است كه شنيده باشد بيابانهاي كاشان عشق اول سهراب بود و آنجا را با بهترين نقاط جهان عوض نمي كرد. يا چنان بازيگوش بود كه مي گويند از ديوار راست بالا مي رفت. از خواهر و برادر و اين و آن ايرادهاي خرده  ريز مي گرفت و به همين خاطر هم مدتي با خواهرش كه رو به روي ما نشست و از زندگي سهراب گفت، حرف نمي زد. خواهري كه از هفده روز آخر حيات سهراب برايمان گفت. دوره اي كه دوستداران او با دسته هاي گل در بيمارستان به عيادت شاعر مي آمدند. جزئيات زندگي اين شاعر صاحب نام، جالب و خواندني است.
* سهراب در زمان كودكي شيطنت مي كرد؟
- بله. خيلي. از ديوار راست بالا مي رفت. اما شيطنت هاش به يك شكلي دلپذير بود.
* قبل از اين ها در خانواده شما شعر خوانده مي شد؟
- مادر بزرگ من شاعر بود. يك كتاب شعر هم داشت به اسم «زنان سخنور»- مادر مادرم را مي گويم- پدر بزرگ خانواده مان هم تاريخ نويس بود. اما زماني كه من به دنيا آمدم آنها در گذشته بودند.
* كسي بود تا براي سهراب شعر بخواند؟ آخر قبلاً شنيده بوديم مادرتان براي او شعر مي خوانده؟
- مادرمان خيلي اهل مطالعه بود. با توجه به اينكه كار هم مي كرد و مشغله داشت و با وجود بيماري پدرم در جواني، او بچه ها را بزرگ كرد ولي هر وقت فراغت مي يافت فرانسه، انگليسي و يا عربي مي خواند و هر چقدر هم مطالعه مي كرد، انگار برايش كم بود.
* وقتي سهراب درگذشت عكس العمل مادرتان چه بود؟
- اول هيچ دكتري نمي دانست او چه بيماري اي دارد و بالاخره يكي از دوستداران سهراب آزمايشي برايش انجام داد. وقتي آن دكتر را پس از آزمايش ديدم كاملاً مشهود بود كه قيافه اش تغيير كرده. دكترسهراب چيزي به او نگفته بود و من متوجه شدم سهراب هم از قضيه بويي نبرده. يك راست رفتم سراغ دكتر و گفتم: «اگر سهراب بيماري اي دارد بايد به من بگوييد، اگر چيزي را پنهان كنيد خودم را مي كشم.» اما باز هم چيزي به من نگفت و فقط لازم دانست برادرمان برود به لندن.
من در آن زمان كار مي كردم و خواهرم با سهراب براي معالجه به لندن رفتند. ولي دكترهاي لندن هم نتوانستند كاري از پيش ببرند و فقط چهار شبانه روز به او خون تزريق مي كردند تا زنده بماند و به تهران برسد. البته من مدام با لندن در تماس بودم؛ ديگر مي دانستم برادرم بيماري بدي دارد. اما اصلاً نمي توانستم باور كنم. به تهران كه آمدند از يك دكتر متخصص براي سهراب وقت گرفتم؛ منظورم دكتر «اعلم» در بيمارستان پارس است. دكتر فقط به من گفت: برادرتان بدترين نوع بيماري خوني را دارد، يعني در يك ميليون نفر، چنين بيماري اي فقط گريبان گير يك نفر مي شود. او گفت: تمام استخوان هاي برادرتان خرد مي شود و مي ريزد. من نمي توانستم اين مسئله را به مادرم و خواهرهام بگويم.
012714.jpg

خوب به ياد دارم كه هر روز دوستداران سهراب با گل سراغ او مي آمدند تا به عيادتش بروند. به هر حال طي هفده روزي كه سهراب در بيمارستان بود، من هشت كيلو لاغر شدم. سهراب مي گفت: چرا غذا نمي خوري، اصلاً چرا اين جوري شدي؟ و من فقط در جوابش «ميگرنم» را بهانه مي كردم. چون درد اصلي ام را نمي توانستم براي سهراب بازگو كنم.
* از چه سالي زندگي هم خانه بودن را با سهراب شروع كرديد؟
- من حدوداً از دوازده سالگي به تهران آمدم و كاشان را ترك كردم. سهراب قبل از ما به تهران آمده بود و در دانشسراي مقدماتي مشغول تحصيل بود.
* تقريباً چه سال هايي بود؟
- دقيقاً نمي دانم، ولي خوب به خاطر دارم كه كلاس شش ابتدايي را گذرانده بودم.
* به طور متوسط چند سال با سهراب بوديد؟
- بعد از مدتي كه به تهران آمديم، من هشت سال در اتريش بودم و البته سهراب هم به ژاپن رفته بود. غير از آن موقع، هميشه با سهراب زندگي مي كرديم.
* چطور شعر مي گفت؟ مثلاً گوشه اي خلوت پيدا مي كرد براي سرودن يا نه در عين حال كه با مردم و دوستانش رفت و آمد داشت، شعر هم مي نوشت؟
- مدتي مي رفت براي خودش گم مي شد. اگر كسي تلفن مي كرد و در خانه بود، جواب نمي داد. يا بعضي مواقع هم در اتاقش مي نشست و مي نوشت. او در كاشان خانه اي براي خود فراهم كرده بود و گهگاه هم به آنجا مي رفت. نقاشي مي كشيد و شعر مي خواند و مي نوشت. اما خيلي پركار بود، عقيده داشت يك نقاش بايد خيلي كار كند.
* موقعي پيش مي آمد كه نه شعر بنويسد و نه نقاشي بكشد؟
- بله. وقتي به مسافرت مي رفت.
* نگاهش به شاعران هم نسلش چگونه بود؟
- سهراب هيچ وقت از كسي بد نمي گفت.
* شعرهاي چه كساني را مي خواند و الگوي ذهني اش چه چيزي بود؟
- حافظ را دوست داشت. نمي دانم الگوي ذهني اش چي يا كي بود ولي اصلاً نشنيدم از شاعر يا نقاشي بد بگويد.
* در محافل شعري هم شركت مي كرد؟
- نه. هيچ جا نمي رفت.
* مي گوييد مدتي با «فروغ» آشنا بود؟
- بله، صميمي بودند. همين الان هم نقاشي هايي از فروغ دارم كه وقتي به خانه ما آمده بود سهراب وسائل نقاشي را در اختيارش قرار داده بود و او هم روي بوم چيزي كشيده بود.
* جلال خسروشاهي در كتاب «اداي دين به سهراب سپهري» نوشته كه جمعه ها با فروغ و نصرت رحماني و ديگر شاعران مي نشستند و شعر مي خواندند.
- دور هم جمع مي شدند تا با يكديگر باشند.
* بهترين دوستان سهراب چه كساني بودند؟
- با ابوالقاسم سعيدي، نقاش محشور شد كه او الان در پاريس به سر مي برد. تينا تهراني هم بود كه چند سال پيش درگذشت.
012716.jpg

* وقتي سهراب مي خواست شعر بنويسد، يعني هنگامي كه به خلوتش وارد مي شديد چه عكس العملي از خود نشان مي داد؟
- ما در تهران خانه اي داشتيم كه در طبقه پايين آن مادرم همراه با برادر ديگرم زندگي مي كردند. سهراب اتاقي در طبقه دوم داشت و من هم چون مي خواستم تمرين موسيقي كنم اتاق كوچكي هم روي خانه ساختم. بنابراين فقط هنگام شام و ناهار يكديگر را مي ديديم و عموماً ايرادهاي پيش پا افتاده مي گرفت.
* مثلاً چه ايرادهايي؟
- همه مان گربه ها را دوست داشتيم. سهراب مي گفت گربه ها را خيلي لوس مي كني. اما آنها دست هاشان را روي پاي سهراب مي گذاشتند و خودش آنها را بغل مي كرد و غذا بر دهانشان مي گذاشت. يعني خودش بيشتر آنها را لوس مي كرد. يا مثلاً مي گفت وقتي كولر روشن است بايد پنجره بسته باشد.
* از ايرادهاش دلگير مي شديد؟
- من از سهراب كوچكتر بودم و نمي خواستم حرفي بزنم. ولي بعداً سر همين مسائل چند ماهي حرف نمي زديم.
* معمولاً اگر خواهر يا برادر بزرگ تر دلش بخواهد مي تواند در خانواده براي فرزندان كوچكتر اعمال نظر كند. سهراب از اين كارها نمي كرد؟
- نه. ايرادهاش هم دلنشين بود.
* در طول مدتي كه با هم حرف نمي زديد برادرتان رفتار خاصي نداشت؟
- نه. خيلي عادي بود.
* معمولاً براي آشتي شما پا پيش مي گذاشتيد يا سهراب؟
- الان دقيقاً همه آن موارد را به خاطر ندارم.
* شاعر بودنش در زندگي شخصي معلوم بود؟ يعني حركاتي داشت كه كسي از بيرون متوجه شود او شاعر است؟
- خب، بله. الان اقوام مان مي گويند ما سهراب را زياد نديديم. چون نه خانه خاله و عمه مي رفت و نه خانه دايي و ديگران. حتي وقتي آنها مي آمدند خانه مان سهراب نمي رفت سراغشان كه بنشيند گل بگويد و گل بشنود؛ اكثر مواقع در خلوت خودش بود.
* اين خصوصيت را نويسندگان هم دارند. مي خواهم بدانم به عنوان شاعر رفتاري از خود بروز مي داد تا كسي كه فرضاً با شعر و شاعري هم ميانه اي نداشته باشد، دريابد او شاعر است. مثلاً در شعرهايش علاقه به گل، شب، ستاره و طبيعت موج مي زند. چنين رفتاري در زندگي روزمره اش هم ديده مي شد؟
- خيلي مهربان بود. يكبار گدايي جلو در خانه مان آمد و شلوار مي خواست. سهراب بهترين شلواري را كه چند روز پيش از هلند خريده بود به او داد. من گفتم، خب، مي تواني به آن گدا پول بدهي، ولي او تأكيد داشت كه آن گدا شلوار مي خواهد. يك مرتبه هم رفته بود به تعميرگاه و شلوار جين شيكي را خريده بود و پوشيده بود. تعميركار به برادرم گفته بود: «شلوارت قشنگ است، بگذار يك عكس باهاش بيندازيم.» فردا سهراب شلوار را به او داد و به خانه برگشت.
* اين ايراد گرفتن ها را با پدر و مادرش هم داشت؟
- بله. بالاخره يك ايراد كوچكي مي گرفت.
* آن برادر ديگرتان كجاست؟
- او ده سال بعد از مرگ سهراب سكته كرد و درگذشت.
* سهراب امور اقتصادي اش را چه طور مي گذراند؟ آخر مدتي كار دولتي مي كرد و بعد كلاً كار دولتي را كنار گذاشت.
- او اصلاً نمي توانست كار اداري داشته باشد و هر جا مي رفت فوراً از آنجا بيرون مي آمد.
012718.jpg

* سال هاي آخر زندگي، خرج روزمره اش را از كجا مي آورد؟
- وقتي نمايشگاه هاي نقاشي اش را داير مي كرد، تقريباً همه تابلوهاش فروش مي رفت، بعد هم با آن پول ها مي رفت و دنيا را براي خودش مي گشت. من هم درآمد نسبتاً خوبي داشتم. سمفوني در آن زمان وضع خوبي داشت. به هر حال اصلاً برايمان مطرح نبود كه چگونه پول به دست آوريم. يعني مشكل  مالي نداشتيم.
* با توصيف هايتان به نظر مي رسد با توجه به طيف فرهنگي رايج در همان سال ها، سهراب روحيه مرد سالار داشته؟
- نه. اصلاً .
* رابطه اش با شعر خودش چگونه بود؟ مثلاً پيش مي آمد كه براي شما شعر خودش را بخواند؟
- فقط گهگاه شعرش را برحسب اتفاق در روزنامه اي يا مجله اي مي خوانديم. اصلاً اهل اينكه شعري براي كسي بخواند نبود. حتي يك دفعه خواستند از زندگي اش فيلم بسازند، ولي او حاضر نشد. بعضي مواقع هم با دسته گل مي آمدند پشت در خانه و من كلافه مي شدم تا آنها را راضي كنم كه از خير فيلم ساختن براي زندگي سهراب بگذرند. حتي او حاضر نشد شعرهاش را بخواند تا به صورت نوار تكثير شود.
* ولي يك نوار در بازار است با صداي خود سهراب.
- آن نوار ماجرايي دارد. سهراب يك روز بلند مي شود و مي رود كاشان سراغ دوست جراحش آقاي فيلسوفي. در آن نوار سهراب براي بچه هاي دكتر درباره معماري و اين جور چيزها صحبت مي كند و البته اين صحبت ها در لوح فشرده (CD) هم تكثير شد اما صداي او خيلي ضعيف و خش دار است.
* چرا نمي خواست نواري از شعرهايش منتشر شود؟ دليل خاصي در ميان بود؟
- به دليل تواضعش بود. بعضي شاعران بيهوده خودشان را بزرگ مي كنند. اما او برعكس بود. به نظر من هنرمند بايد متواضع باشد.
* در زندگي چه چيزهايي دوست داشت؟ مثلاً ميانه اش با موسيقي چگونه بود؟
- اغلب موسيقي كلاسيك گوش مي كرد. اما آهنگهاي اصيل موسيقي ايراني را هم مي پسنديد، مثل بنان و...
* مي گويند سهراب به فوتبال هم علاقه داشت. اين علاقه اش را چه طور در خانه نشان مي داد؟
- مي نشست و فوتبال تماشا مي كرد. فوتبال هم بازي مي كرد.
* جاي ديگري هم گفته بود: هيچ وقت نمي تواند با زني زندگي كند.
- خيلي ها مي خواستند با سهراب زندگي كنند. اما او اصلاً مسئوليت سرش نمي شد. ويزاي يك ساله مي گرفت و به پاريس مي رفت اما در عرض يك ماه برمي گشت. مي خواهم بگويم نمي شد او را يك جا بند كرد. زني هم كه مي خواست با او زندگي كند خوشبخت نمي شد.
* چه غذايي دوست داشت؟
- خيلي كم غذا مي خورد. اواخر زندگي اش هم شروع به گياهخواري كرد. خب، آنها هم كه گياهخواري مي كنند مثلاً چند تايي خرما مي خورند، اما او حتي خرما هم نمي خورد.
* در شعرهاي سهراب نوعي بدبيني به مظاهر زندگي شهرنشيني و ماشيني ديده مي شود. حال اين گريز از زندگي شهرنشيني در رفتار روزمره اش هم ديده مي شد؟
- بله. عاشق درخت بود. در خانه مان هم هرچي درخت بود، او مي كاشت. هميشه به من مي گفت: تو هيچ وقت فكر كردي كه يك درخت را هنگام جوانه زدن بايد نگاه كرد؟ و من آن زماني كه اتريش بودم. تمام چشمم به شكوفه هاي درختان بود. ولي سهراب فكر مي كرد كه من اصلاً در آن فضاها نيستم. به گمانم چون در زمان بچگي باغ و بستان كنارش بود اينجوري بار آمده بود.
* به نظر مي رسد كه سهراب مادرش را بيشتر از پدرش دوست مي داشت.
- پدرمان خيلي زود مريض شد و درگذشت. به همين دليل سهراب بيشتر از مادرمان حرف مي زد.
* ميان اقوامتان چه كساني را بيشتر دوست مي داشت؟
- اهل رفت و آمد نبود. فقط با يكي از پسر عموهايم كمي آمد و شد داشت كه او هم يك ماه پيش مرد.
* وقتي كتابش چاپ مي شد، خوشحالي اي از خود نشان نمي داد؟
- هنگامي كه زنده بود فقط دوبار كتابش به چاپ رسيد. ولي در كل خيلي شوق و ذوق نداشت.
* چه چيزهايي خوشحالش مي كرد؟
- دقيقاً نمي دانم. اما بايد بگويم كه پول برايش مطرح نبود.
* اين موضوع، مسئله اي در خانه برايش ايجاد نمي كرد؟
- نه. چون مادرم هم همين طور بود.
* علاقه اش به بچه ها چگونه بود؟
- كاملاً مشخص بود. وقتي بچه هاي خواهرم او را مي ديدند گردش را مي گرفتند و او هم با آنها بازي مي كرد.
* چنين رفتاري در حوزه هاي ديگر هم از او ديده مي شد؟
- بله. مثلاً با گربه ها حرف مي زد.
* تا حال عشقي برايش وجود داشت؟ يعني عاشق زني شده بود؟
- قطعاً وجود داشته. ولي به من چيزي نمي گفت.
* وقتي از شعرش بد مي گفتند چه مي كرد؟
- توجهي به حرف هايشان نمي كرد.
* چه كتاب هايي را دوست داشت؟ اصلاً كتابخانه اي براي خودش داشت؟
- كتاب هايي به زبان فرانسه مي خواند. چون فرانسه را مثل زبان مادري اش بلد بود. مي دانيد كه ترجمه كردن شعر كار بسيار دشواري است اما او شعرهاي فرانسوي را هم ترجمه مي كرد. سهراب چند ماه مي رفت خانه داريوش شايگان و كار ترجمه را با هم دنبال مي كردند. هر وقت فرصت مي كرد، انگليسي هم مي خواند. وقتي هم به ژاپن رفت، كم كم زبان مردم ژاپن را هم فرا گرفت. قرآن را هم با تفسيرهاي گوناگون مي خواند.
* از روحيه مذهبي اش بگوييد؟
- سهراب ايمان داشت. همين را مي توانم بگويم كه به آينه ماشين هم قرآن آويزان كرده بود.
* اين روحيه مذهبي اش در زندگي چگونه بود؟
- تا مي توانست به فقرا كمك مي كرد.
* تا حال برايتان پيش آمده بود كه شعري از خودش را زمزمه كنان تكرار كند؟
- نه. كتابش را هم كه مي خواست منتشر كند من برايش حروفچيني كردم.
* از شاعران ديگر چه چيزهايي براي خودش زمزمه مي كرد؟
- بيشتر سكوت مي كرد. البته گهگاه آوازي هم براي خودش مي خواند.
* شب ها تا نيمه هاي شب بيدار مي ماند يا نه؟
- اگر كار ضروري اي داشت بيدار مي ماند.
* در اتاقش چه چيزهايي بود؟
- يك تابلو نقاشي از آخرين كارش كه مدتي پيش از حوزه هنرهاي معاصر و ميراث فرهنگي هم آمدند تا آن را بخرند ولي من هنوز نگهش داشته ام. اين تابلو تنها تابلويي بود كه در اتاقش ديده مي شد.
* چيزهاي ديگري كه جلب توجه كند چه؟
- گل خشك شده و چند طرح معمولي...
* بيشتر شعر را دوست داشت يا نقاشي را؟
- هر دو را در كنار هم دوست داشت. ولي خب مردم به كتاب هاي سهراب دسترسي بيشتري دارند. اما براي ديدن نقاشي محدوديت وجود دارد. هنوز كه هنوز است مردم از همه جا، از اصفهان، تبريز و ديگر شهرها زنگ مي زنند و مي گويند: ما اگر بخواهيم نقاشي هاي سهراب را ببينيم بايد چه كنيم؟
* كدام كشورها را بيشتر دوست داشت؟
- بيابان هاي كاشان را به هر جاي جهان ترجيح مي داد.
* آن شعري را كه اسم تان را آورده چطور مي بينيد؟
- من شعرهاي سهراب را حفظ نيستم.
* رابطه عاطفي اش چگونه بود؟
- با دوستانش بيشتر درددل مي كرد. اوايل انقلاب من مي گفتم احتمالاً جلو موسيقي را مي گيرند اما سهراب مي گفت: با موسيقي كاري نخواهند داشت.
* چه قدر اهل سياست بود؟
- اهل سياست نبود. آن زمان ها كه در گالري نقاشي هاش را به نمايش مي گذاشتند و ملكه مي آمد، دوستانش مي گفتند: كراوات بزن، كت و شلوار بپوش ولي او اصلاً براي افتتاحيه گالري ها نمي آمد. نه به خاطر اينكه شخصيت هاي سياسي به گالري مي آمدند، چون روز اول برايش حالت خودنمايي داشت. سهراب اغلب يك روز از اواسط ايام برپايي گالري مي آمد، سري مي زد و مي رفت.
* در خانه نمي گفت من سياست را دوست ندارم؟ اظهار نظري نمي كرد؟
- به من مي گفت نبايد وارد سياست شوي. سياست از نظر او پوچ بود.
* نگاهش به شاعران سياسي چگونه بود؟
- روي خوش به آنها نشان نمي داد.
* نسبت به انتقادهايي كه از او مي شد چه واكنشي نشان مي داد؟ چون يكي از شاعران در انتقاد از سهراب مي گويد: زماني كه همه صحبت از خون و رنج و غم دارند، سهراب از روشني، من ، گل و آب حرف مي زند.
- شاملو مدتي به سهراب حسادت مي كرد. در نقاشي هم هنوز نقاش هايي هستند كه به تابلوهاي او حسادت مي ورزند.

نگاه امروز
صداي خالص اكسير

فرشاد شيرزادي
اساسا ويژگي اثر ادبي همين است: قائم به ذات، با تعابير تودرتو و رودررو. مي گويند نبايد دست هنرمند - شاعر و نويسنده و... - در خورجين ادبيات باشد و مدام از ادبيات خرج ادبيات كند. بلكه هر اثر ادبي مي بايد به مثابه برش ها و برداشت هايي از زندگي واقعي روزمره باشد.
وقتي شاعري از ادبيات خرج ادبيات كند، به واقع سويه هاي گوناگون اثرش را تقليل داده و در آن سوي ديگر،  وقتي عكس اين موضوع خلق و ارائه مي شود به جايي مي رسيم كه شاعران، نويسندگان و منتقدان ديگر از دل آن اثر تعبيرهاي گوناگون استخراج مي كنند.
درباره شعرهاي سهراب سپهري، هم خوانده ايم و شنيده ايم كه مي گويد شبيه موسيقي متن «جاده ابريشم»،  «كيتارو» آهنگساز بزرگ ژاپني است. بزرگ ديگري معتقد است: شعرش از بند ناف ويشنو سرچشمه مي گيرد و دوباره باز منتقد صاحب نامي اذعان دارد كه تمام شعرهاي او - در هر زمان و مكان خاص - بر سه پايه و سه ركن ثابت نمادين چرخ مي زند:  روشني، گل و آب.
همه اين تعبيرها را وقتي كنار هم مي گذاريم، مي يابيم به مانند آينه هاي رودررو، هزاران معنا را بر يكديگر القا مي كنند و بي ربط نيست توضيح واضحات اين همه شاعر و نويسنده و منتقد.حال ما هم با تمام گفته ها و نوشته هاي دوستان كاري داريم و نداريم....
به گمانم وظيفه اصلي يك منتقد پرده برداشتن از ناگفته ها باشد. ناگفته هايي كه بر جاي خويش، مي تواند ابعاد و سويه هاي ديگر تشخص يك هنرمند را عيان كند. پس ديگر كاري به هفده روز آخر حيات سهراب، تحليل ها و تفسيرهاي ديگر دوستان بر شعر او و اينكه چرا وبا چه انگيزه اي رفقاي سهراب جمعه ها گرد هم مي نشستند و حرف مي زدند و خوش و بش مي كردند نداريم.
عجالتا چيزي كه در حال پرسشي گنگ است شايد چرايي دوست داشتن و دلبستگي خيلي ها به شعر سهراب باشد.
براي پاسخ به چنين سئوالي شايد خيلي ها همان توضيح واضح خود را به ذهن  ديگران باز بتابانند؛ و يا با كمي اين طرف و آن طرف تر... يكي مي گويد: شعرش زلال است. ديگري معتقد است: «شعرش را دوست دارم و بس». بچه اي ده دوازده  ساله شايد بگويد: «چون آب را گل نمي كند.» منتقد پيشكسوت ديگري حتما مي گويد: «چون به تمدن ايران زمين، هند و شرق دور پايبند است و به خوبي در شعرش حفظ و نگهداري كرده.» خيلي ها هم معتقدند: «نقطه ضعف شعرهاي سهراب چيزي است كه ديگر منتقدان موافق، مثبت ارزيابي اش مي كنند.»
مي بينيد هر چه گفته بياوريم و هر چه شنيده  و خوانده، اضافه كنيم، باز پاسخ پرسش اصلي مان، در پرده اي از ابهام باقي مي ماند. پس همه را يكجا به مخاطب مي سپريم، به مخاطبي خاص كه پي جوي «نوشداروي اندوه» است،نوشدارويي كه صداي خالص اكسير مي دهد.

نگاه
دريغا، دريغ بر اين غفلت
بازخواني يك شعر از سهراب  سپهري

سامان شايان
سهراب سپهري شعرش را براي عام سروده است. البته فراموش نكنيم، اين «عام» ويژگي هايي دارد كه گفته و ناگفته به گرايش هاي ذهني اش برجستگي مي بخشد و به همين دليل علاقه مند است كه «خاص» شود. به بهانه روشن تر ديدن تخيل و انديشه هاي سهراب، در شعر «از روي پلك شب» به خوانش آن مي پردازيم:
012722.jpg

«از روي پلك شب
شب سرشاري بود.
رود از پاي صنوبرها تا فراترها مي رفت.
دره مهتاب اندود ،و چنان روشن كوه، كه خدا پيدا بود.
در بلندي ها، ما.
دور ها گم، سطح ها شسته و نگاه از همه شب نازك تر.
دست هايت، ساقه سبز پيامي را مي داد به من و سفالينه انس با نفس هايت آهسته ترك مي خورد و تپش هامان مي ريخت به سنگ.
از شرابي ديرين، شن تابستان در رگ
و لعاب مهتاب روي رفتارت.
تو شگرف، تو رها، و برازنده خاك.
فرصت سبز حيات، به هواي خنك كوهستان مي پيوست.
سايه ها برمي گشت.
و هنوز در سر راه نسيم،
پونه هايي كه تكان مي خورد،
جذبه هايي كه به هم مي ريخت.
سهراب سپهري در سه سطر اول به توصيف فضاي شعرش پرداخته و بيهوده نيست كه در آخر هر سه سطر «نقطه تمام» مي بينيم كه اين نشانگر پايان تكه اي از توصيف اوست: «شب سرشاري بود» شاعر نيمه شب را سپري كرده است و به دم دماي صبح نزديك مي شود و با توصيف شبي كه گذشته، شعرش را شروع مي كند. مراد معنايي او آن است كه در كل شبي زيبا و پربار را پشت سرنهاده است.
«رود از پاي صنوبرها تا فراترها مي رفت.»
مقصود سهراب از «صنوبر»، «صنوبر كوهي» است؛ رود از قله كوه سرازير مي شود،  از كنار صنوبرهاي كوهي هم، گذر مي كند و به دامنه كوه مي رسد و بعد هم دور دست هاي ناپيدا مي رود. رود در اينجا مظهر و نمادي از زندگي است كه فراز و فرودهاي فراواني دارد.
«دره مهتاب اندود، و چنان روشن كوه ،كه خدا پيدا بود.»
شاعر در سطر سوم وصف خود را تكميل مي كند و مشخص مي شود كه هنوز سپيده نزده و هوا همچنان تاريك است اما نور مهتاب، نمايان بر دره مي تابد و گاه از فرط روشنايي مهتاب، آن قدر كوه روشن و شفاف است كه مي توان خدا را با چشم دل، در كوهستان مشاهده كرد. اين سطرها نشان از ديد به روشني رسيده و بسيار نافذ شاعر دارد، ديدي كه تنها از طريق عرفان مي شود به آن دست يافت.
شاعر در سطر چهارم و پنجم، با نهايت ايجاز شاعرانه، به شكل كامل، موقعيت خود را جذاب و زيبا بيان مي كند و راهكار رسيدن به «هدف» را براي آن «عام» شوريده حال كه مي خواهد «خاص» شود، به ميان مي كشد.
«در بلندي ها، ما»
سهراب معتقد است كه نخست، براي رسيدن به معبود و معشوق و هدف، مي بايد از سطح- از لايه آشكار خاك و زندگي سطحي- فاصله گرفت و كمي بالاتر آمد تا بتوان افق را بهتر مشاهده كرد و دايره ديد وسيع تري يافت.
«دورها گم، سطح ها شسته و نگاه از همه شب نازك تر.»
حال كه بالاتر آمده ايم و دايره ديدمان وسيع تر شده است، دورها مبهم، گم و نامشخص است. (لابد به دليل نامحدود بودن راه، مانند همان رود كه فراترها مي رود ناپديد مي شود!) و تنها پديده واضح، سطحي است كه بر آن حركت مي كنند. سطحي كه حالا ديگر شسته و پاكيزه و منزه است و ضمناً نگاه ما به دور (كه گم و نامشخص است) چندان روشني يافته و ناقد نيست، اما حس آميزي شاعرانه مان با دريافت هاي مبهم، بسيار ظريف و نازك است. شاعر در سطرهاي ۶ تا ۱۱ (اين شش سطر از لحاظ معنا و محتوا به يكديگر پيوسته اند) رو به مخاطب ديگرش- همراهش- سخن مي گويد. در سطر ششم مشخص مي شود كه مخاطب سطرها با دست هايش چراغي را براي شاعر روشن مي كند و پيامي به او مي دهد:« و سفالينه انس با نفس هايت آهسته ترك مي خورد.»
شاعر انس و همنفسي با همراهش را به سفالي تعبير كرده است و با آن پيغام و چراغي كه به دست همراهش برايش روشن شده، آرام آرام و همگام با دم و بازدم همراهش ترك مي خورد و گرماي «انس» رو به خاموشي مي رود.
«و تپش هامان مي ريخت به سنگ»
هر دو (شاعر و همراهش) در برابر يك اتفاق تازه يعني از ميان رفتن و نابود شدن آرام و تدريجي دلبستگي اي كه قبلاً ميانشان بوده، بهت زده و متعجب اند. قلب هاشان چنان مي تپد كه انگار شعشعه تپش ها بر سنگ مي ريزد و احساس مي كنند، شن و خاك گرم تابستان در داخل رگ هاشان خانه كرده است.
«و لعاب مهتاب روي رفتارت»
در سطر دهم و يازدهم، شاعر «همراه» خود را نيز توصيف مي كند و نظر خود را در آخرين واژه هاي سطر يازدهم ابراز مي كند. در سطر دهم سهراب مي گويد كه فقط سطح وجودت را، مهتابي كه من ارزش مي شمارمش، پوشانده و اين معنا به ذهن متبادر مي شود كه وجود مخاطب من شعري، تهي از آن مهتاب است.
در اين جا، نگاه سهراب به جهان،  افراد و اشياء پيرامونش نه تنها سطحي نيست، بلكه چون به ژرف نگري دست يافته، به همين دليل با همراهش در تضاد و تناقض قرار مي گيرد:
«تو شگرف، تو رها ،و برازنده خاك.»
شاعر، مخاطب شعري اش را موجودي غريب مي خواند و مي گويد: او رها و دور از تفكر و دنياي من است و در عالمي ديگر، براي خودش سير مي كند و لايق همين سطح و خاكي است كه «عام»، براي «خاص» شدن، مي بايد براي رسيدن به عشق، در گام نخست، از آن فاصله بگيرد و يا به عبارت ديگر لايق همين خاكي است كه خود سهراب در شعر «پشت درياها» آن را «خاك غريب» خوانده است و مي گويد:«دور خواهيم شد از اين خاك غريب».
شاعر معتقد است فرصتي را صرف امري بيهوده كرده، اما به آن «فرصت»، صفت عارفانه مي بخشد و آن را «فرصت سبز» مي خواند. شايد مراد او از «سبز» ناب و مطلوب بودن فرصتي است كه به هر تقدير با هواي خنك و ملايم كوهستان پيوسته است، هوايي كه مي توان از آن هوشيارانه تر استفاده كرد. او بايد تكه اي از راه را- آنجا كه بر سطح شسته قدم گذاشته بود- به عقب باز گردد. اما دريغا كه ديگر، زمان از دست رفته است.

سايه روشن ادبيات

مهدي الماسي: گزيده اي از تمام ديوان هاي شعر فارسي منتشر مي شود
گزيده اي موضوعي از اشعار تمام ديوان هاي فارسي توسط جمعي از كارشناسان، براي گروه هاي سني نوجوانان و جوان در حال تدوين است.
مهدي الماسي (شاعر) گفت: گروهي از شاعران و كارشناسان زبان و ادبيات فارسي در «انتشارات مدرسه» شعرهاي موضوعي را كه مناسب جوانان و نوجوانان است، براي انتشار، تدوين مي كنند.
وي افزود: هدف از اين كار، پيوند نسل امروز مشتاق ادبيات با ادب كهن و بهره برداري مناسب از آثار مناسبي است كه در ديوان ها وجود دارد و متأسفانه از دسترس و نظر مخاطبان به دور مانده است.
الماسي با اشاره به اين كه تمام ديوان هاي شعر در تاريخ شعر فارسي ايران مورد مطالعه و بررسي كارشناسان قرار مي گيرد، خاطرنشان كرد: موضوعاتي مانند:خداوند ، معلم، طبيعت و مظاهر هستي از موضوعات مورد توجه تدوين گران است و شعرهاي زيادي را مي توان در اين زمينه در ديوان هاي قديمي يافت كه بار آموزشي، تربيتي و عاطفي دارند و از جهات مختلف براي مخاطب شعر، سودمند هستند.
به گفته سرگروه تدوينگران گزيده شعر فارسي، اين كار هنوز در مراحل مقدماتي قرار دارد و حداقل تا يك سال به طول خواهد انجاميد.
ابراهيم يونسي: در ايران اصلاً نقد ترجمه نداريم
012720.jpg

هم اينك مجله اي خاص براي نقد ترجمه وجود ندارد.
ابراهيم يونسي- مترجم- با بيان اين موضوع گفت: ما اصلاً نقد ترجمه در ايران نداريم، البته مجله اي به نام مترجم در مي آيد كه متن هايي را بررسي كرده و مي گويد كه ترجمه سالم هست يا نيست.
وي افزود:  در گذشته اين امر به خصوص در سالهاي ۱۳۳۳ به بعد حتي در سال۳۱ و ۳۲ هم وجود داشت،  آن وقت ها كه حوصله كتاب خواندن و فراغتي بود، در آن زمان بازار نقد ترجمه گرم بود و بيشتر در دو مجله راهنماي كتاب سخن و مجله اي كه انتشارات نيل منتشر مي كرد، نقدها منعكس مي شد.
يونسي ادامه داد: الان چيزي نمي بينيم و مجله اي خاص ديده نمي شود كه به اين امور بپردازد،  تنها همان مجله اي كه نام بردم را مي  شناسم. در مجله اي كه انتشارات نيل آن زمان در مي آورد، عده اي مانند دكتر ساعدي، سيروس پرهام، رضا سيد حسيني، عبدالله توكل و ... بر آن نظارت مي كردند و در آن مقاله مي نوشتند.
وي در پايان اضافه كرد: البته در اينجا هم باز غرض ورزي مي شد، كسي بود كه كتابي را ترجمه كرده بود و شخصي از او رنجيده بود؛ يا به نحوي از آن شخص خرده حسابي داشت، حساب ها را در نقد كتاب صاف مي كردند.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   علم  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |