يكشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۲۱۳ - NOV. 2,2003
غربي شدن جهان ؟
ماهيت جهاني شدن ـ واپسين بخش
000668.jpg
دكتر رامين خانبگي
اشاره:در بخش نخست مقاله، نويسنده ضمن بررسي پديده جهاني شدن از دو منظر تاريخي و تئوريك، نشان داد كه جهاني شدن پروژه اي است از پيش تعيين شده به منظور جهاني كردن هژموني غرب. وي در واپسين بخش مقاله خود توضيح مي دهد كه نتيجه جهاني شدن چيزي جز اشاعه سكولاريسم و دنيامداري نيست. براي ما دو راه بيشتر نمانده؛ يا جهاني شدن را به همراه تمامي تبعات آن بپذيريم و يا براي حفظ معنويت و ارزش هاي والاي انساني در برابر اين موج آخرت برانداز بايستيم.
* * *
اگر در فضايي باشيم كه همه چيز آن تعريف شده است (و گفته باشند كه ما جز دنيا چيزي نمي خواهيم) و عوامل قدرت و سلطه در آن كاملا آشكار باشد، آيا مي توان فرض كرد كه كسي از ميان صاحبان قدرت به فكر حذف رقيبانش نباشد؟ اگر چنين احتمالي بدهيم پس ما با مقوله قدرت در صحنه سياسي و اجتماعي آشنا نيستيم و تنها بحث نظري مي كنيم و دغدغه خاطر ما تنها تئوري هاي سياسي و آكادميك است. در واقع تفاوت رويكرد صاحبان قدرت و انديشه سياسي در فضاي بين المللي با طرز تحليل كساني كه فقط در فضاي آكادميك مي انديشند نياز به توضيح ندارد. كسي كه در متن اجتماع و بازي است فكرش به نظريه پردازي معطوف نمي شود. انديشه او معطوف به بردن است. در اين بازي، كارگزاران اصلي هميشه در فعل و پيش برد بازي سير مي كنند و آنچه غايت اين بازي است بردن است و لاجرم افرادي كه در متن بازي قرار مي گيرند رويكرد كلام و گفتارشان كاملا متفاوت از نظريه پردازان درباره بازي خواهد بود.
ما مي توانيم تصور كنيم كه دغدغه خاطر فيلسوفاني مانند هابرماس، گيدنز و...،  انديشه مدرن است. اما افراد ديگري هم هستند كه در متن مدرنيته، زيست مي كنند، حساب كتاب مي كنند و دائم در نقش «عمل» و «عمليات»، درگير هستند و در واقع آنها در حال بازي شطرنج هستند. افرادي مانند كيسينجر، برژينسكي و هانتينگتون. و به همين خاطر حال و هواي اين دو گروه و كلام و نوشته هاي آنها با هم متفاوت است. اگر توجه به متن بازي داشته باشيم ديگر نمي توانيم به نوشته هاي هابرماس رجوع كنيم. اگر ما دغدغه انديشه سياسي داشته باشيم، هابرماس، گيدنز و افرادي از اين دست كه صاحبان انديشه اند، حرفي قابل نقد و بررسي خواهند داشت. اما گفته و نوشته آن دسته ديگر (هانتينگتون و...) نظريه پردازي سياسي نيست كه قابل نقد باشد بلكه آنها درگير خود بازي هستند، به عبارتي ديگر درگير خود «قدرت» هستند و از اين رو نوشته هايشان حال و هواي نوشته هاي آكادميك علوم سياسي را ندارد. آنها اصل بازي را نگاه مي كنند و مخاطبشان نيز در متن بازي اند. آنها گرفتار نفس بازي در صفحه شطرنج هستند نه نظريه پردازي درباره آن. در واقع فضايي كه در آن فكر مي كنند متفاوت با فضاي آكادميك است. طبيعي است كسي كه مي خواهد ديگري را بكشد نمي گويد من مي خواهم تو را بكشم. گفته مي شود كه بهترين شاگردان ماكياولي، كساني بودند كه گفتند «او دروغ مي گفت ولي به آن عمل مي كردند». بهترين شاگردان ماكياولي كساني هستند كه مي گويند نمي خواهيم دنيا را فتح كنيم، اما در عمل (چون بازي تعريف شده است) در كار تسخير جهان هيچ معياري را رعايت نمي كنند.
مسأله ما اين است كه با يك رويكرد تاريخي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي آنها را شناسايي كرده به لايه هاي زيرين آنچه «جهاني شدن» مي نامند دست پيدا كنيم هر چند براي ما كه در آن فضا زيست نمي كنيم كار دشواري است.
در حال حاضر، دو گروه متضاد با دو رويكرد نسبتا متفاوت، اما در هدف مشترك، اين جريان را نقد مي كنند، يكي گروه چپ افراطي است كه دل نگراني عمده آن، سلطه و هژموني كاپيتاليسم است و دوم گروهي از جريانات دست راستي كه دل نگراني بازسازي سلطه و هژموني كمونيسم را دارند. جالب است كه هر دو آنها يك چيز مي گويند و هدفشان اشاره به خطر يك كاسه شدن جهان است. به تعبير راست ها،  «كمونيسم جهاني» و به تعبير چپ ها، «امپرياليسم جهاني».
عده اي زير پرچم «يكسان شدن» و «يكسان فكر كردن» در يك بازي با قواعد مشخص مي خواهند جهان را تحت سلطه خود بياورند و شيوه استعمار و استثمار خود را در راستاي پيروزي در بازي تعريف مي كنند. در واقع اگر مدل هاي چپ و راست افراطي تحقق پيدا كند، اهداف آنها قابل جمع هستند چون در غايت، يك حكومت حاكمه است كه قدرت مطلق جهان را در دست دارد. قدرت در نهايت، در يك جا متمركز مي شود و در اينجا قواعد بازي، مشخص است. موانع بايد از بين بروند. يكي از اين موانع، مفهوم دولت - ملت است كه در زمان انقلاب فرانسه، حاكميت يافت و نيز موانع اقتصادي و فرهنگي.
گفتيم كه اصل «جهاني شدن»، مبتني بر يك رويكرد سكولاريستي و مادي است و آن «اين جهاني شدن» است. بنابراين بلافاصله مي توان نتيجه گرفت كه پادزهر آن هم «اين جهاني نبودن» است. بنابراين هر نحوي از انحاء رويكرد به اين دنيا (به صورت مستقل) باشد،  ما را در بازي كثيفي كه قواعد آن را اهل دنيا و صاحبان آن تعريف مي كنند وارد خواهد كرد و ما هم به طور قطع نمي توانيم آن قواعد را تغيير دهيم. در واقع، وارد شدن يا نشدن ، رويكرد ما را تعيين مي كند. ما نمي توانيم بگوييم نمي خواهيم وارد شويم ولي جهاني هم باشيم.
به محض اينكه قبول كرديم كه جزيي از اين پديده باشيم قواعد آن را نيز پذيرفته ايم. تنها مقداري زمان خواهد برد. پس نمي توان قواعد هژموني سرمايه داري غرب را پذيرفت ولي غير از انديشه متعارف و حاكم بر جهان، به گونه اي ديگر انديشيد.
اما اگر قرار باشد كه رويكرد ما وارد نشدن «در اين بازي» باشد، رويكردي كه با انقلاب اسلامي، عينا اتفاق افتاد،  گشودن جبهه جهاني ديگري پيش پاي محرومين جهان است. حضرت امام نخستين كسي و انقلاب اسلامي، نخستين تحول بزرگي بود كه در برابر هژموني مادي گري در جهان ايستاد و اصل آن را زير سئوال برد. او گفت كه ما در دنيا هستيم ولي دنيا را مستقل نمي بينيم و نمي خواهيم و هيچ موقع وارد اين بازي نمي شويم بلكه بازي ديگري با قواعد ديگري وجود دارد و عالم، منحصر به اين دنيا نيست تا قواعد بازي آن منحصر در آن باشد كه تا به حال انجام مي شده است. با انقلاب اسلامي، روايتي پيش آمد كه ارزش هاي غرب را زير سئوال برد. اگر قرار باشد اين روايت را نپذيريم، به هر تعبير و تفسيري وارد بازي غرب شده ايم.
در غرب امروز بحث از هم جنس بازي و سكس كاملا آشكار و بي پرده است و اگر مثلا خانمي در ايران مي خواهد مقداري از موهايش را بيرون بگذارد و در عين حال بر اين باور است كه نمي خواهد به شكل افراطي كه در غرب امروز وجود دارد عمل نمايد و استدلال مي كند كه غربي ها خيلي تند مي روند و فساد علني مي كنند، اين تنها به تأخير انداختن ماجرا - و نه نفي آن - است و اين رويكرد، ماهيتاً همان چيزي است كه غرب مي خواهد منتهي پنج سال بعد، كمي بي حياتر و پنج سال بعد باز بي حياتر مي شود تا به غرب برسد. چنين جامعه اي از همان ابتدا كه زير بار فرهنگ و سياست و اقتصاد غرب مي رود، بداند يا نداند، ديگر وارد بازي شده و كار تمام است. فقط تفاوت رعد و برق است، برقش را زده و مانده كه صداي رعدش هم برسد.
ما اگر بخواهيم چنين رويكردي داشته باشيم وارد بازي شده ايم و در اين حال تنها اداهاي ده ها سال پيش غرب را در مي آوريم. اما آنها امروزه خيلي عريان و شفاف در مورد اين قوانين مي انديشند و تحكم مي كنند. ما نيز تا چند دهه ديگر!!
شاهكار و هنر انقلاب اسلامي، اينگونه بود كه ما غير از آنها بيانديشيم و وارد عالمي كه آنها براي همه پيش بيني و مقدر كرده اند نشويم و به تبع آن وارد بازي از پيش تعيين شده آنها نگرديم و استقلال خود را تا آخر حفظ كنيم و همين نكته را هم آشكارا و علني به ديگران بگوييم و يك جبهه جهاني تازه بوجود آوريم. حال اگر ما دوباره بخواهيم اين لباسي كه انقلاب اسلامي به تن ما كرد، از تنمان بيرون بياوريم و «اين جهاني» فكر كنيم به طور جد و بدون هيچ شك و شبهه اي وارد اين عرصه شده ايم و دير يا زود، خواهيم باخت.
از انقلاب اسلامي، دو دهه گذشته است و فرايند جهاني شدن و غربي شدن در اين مدت هنوز بر كشور ما مسلط نشده است. بحث بر سر اين است كه آيا از اين پس ما مي خواهيم نسبت خود را با آن حقيقت مقدس كه «انقلاب اسلامي» نام دارد حفظ كنيم، يا مي خواهيم مقداري از آن را داشته باشيم و از مقداري هم دست بكشيم و در كنار دين، اين دنيا را هم داشته باشيم؟ در جريان انقلاب بيش از اندازه تحت فشار قدرت هاي خارجي بوديم اما مانديم. و موج اين اتفاق در آن دوران فوق العاده حساس به همه جاي عالم اسلام رسيد و تغييرات عمده در جغرافياي فرهنگي، سياسي جهان و حتي معادله قواي نظامي و اقتصادي به وجود آورد.
مسأله اين است كه اگر بخواهيم لباس انقلاب را از تن بيرون كنيم ديگر نمي توانيم گلوباليزيشن را نقد كنيم. وقتي كه در جريان بازي باشيم ديگر نمي توانيم با آن به گفتمان نپردازيم. زيرا به گونه اي از خود آنها و جزء بازي هستيم.
چيزي كه با انقلاب اسلامي بوجود آمد، مساله اي غيرقابل توجيه از ديدگاه غربي ها بود. غرب بايد مي آمد و اين مسأله را مي شناخت چون قابليت توجيه نداشت و حتي نمي شد آن را خريد يا تحريك كرد و به دنيا چسباند و حتي از دنيا برداشت. چون تعلقي به دنيا ندارد، دنيايش را از آن بگيري يا به آن بدهي فرق نمي كند. چون موضوعاً از بازي بيرون بود.
نظريه من اين است كه اكنون ما هيچ راهي نداريم مگر آنكه به همان حقيقتي عودت كنيم كه حقيقت نفس انقلاب و نفس انبياء و امام بود. محال است كه فرض كنيد رسول خدا امروز بيايد و بخواهد در بازي آنها شركت كند. او حقيقتي را مي آورد و حقايقي را به رخ مي كشد كه مطلقا قابل جمع با طرف مقابل نيست.
بايد ببينيم كه «اين جهاني» شدن بر چه چيز استوار است، اگر بخواهيم يك درصد «اين جهاني» باشيم خواه ناخواه تابع همين بازي هستيم و بلافاصله بازنده نيز خواهيم بود راهي ديگر ندارد.
تنها مساله اي كه مي ماند اين است كه آنها ۴۰۰ سال پيش، يك درصد از اين بازي را شروع كردند و ۲۰۰ سال بعد ۳۰ درصد آن را و تا امروز ادامه داشته است. بحث امروز ما بايد بحث بر سر بودن يا نبودن در اين بازي دنياخواهانه باشد. مسئله دقيقا مانند اين است كه بگوييم آيا ما مي خواهيم ويروس ايدز در بدن ما باشد يا نه؟ حال اگر اين ويروس را پذيرفتيم ۲۰سال بعد آشكار مي شود كه ما نه يك درصد بلكه كاملا بيمار شده ايم و ديگر در آن زمان، هيچ سيستم دفاعي در بدن ما قابليت دفاع ندارد.
وقتي اصل بازي و بيماري را قبول كرديم گرچه اكنون متوجه نشويم اما ۲۰ سال بعد بيماري، خود را با زهرخندي تلخ و تحقيرآميز نشان مي دهد. همان اصل نيز در خصوص نفس و ماهيت غرب صدق مي كند كه مرحله از كمون بيرون آمده و رشد يافته آن، گلوباليزيشن است. در غرب، اولين چيزي كه در نظر است و به عنوان پارادايم ذهني شناخته شده، اين است كه مگر غير از اين جهان، به دنبال چيزي ديگري هم مي توان بود؟
ما تنها به شرطي مي توانيم اين پارادايم را كنار بگذاريم و نقد كنيم كه از بيخ و بن، آن را رد كنيم و به رسميت نشناسيم اما اگر بخواهيم روايتي غربي و سكولار از «دين» داشته باشيم و آرمان هاي خود را تابع قواعد اين بازي كنيم به محض رويكرد به عالم ماده به عنوان عالمي مستقل، وارد بازي بدسرانجام و شكست آلود شده ايم. هر چند ممكن است اين ابتلاء به بازي (بيماري) ۲۰ سال به طول انجامد. بعدها به ما از سر عبرت خواهند نگريست كه چگونه همه چيز را از دست داديم و از موضع برنده، به موضع بازنده رفتيم و متأسفانه با رغبت و با پاي خود!!
قواعد بازي دنيا را افراد ديگري با دقت پيدا كرده اند و بازي مي كنند. اينگونه نيست كه ما بخواهيم چيزي نو در باب دنياداري و دنياپرستي كشف كنيم. مگر آنكه اصلا اين بازي و اين غايت را قبول نداشته و از طرح نويي كه انبياء در انداخته اند و انقلاب اسلامي يادآوري كرد پيروي نماييم و من گمان مي كنم آخرين فرصت براي انديشيدن و تصميم گرفتن ما همين سال ها باشد كه به سرعت مي گذرند. «فمنكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخره».

بر گرفته از فصلنامه كتاب نقد شماره ۲۵-۲۴

رويدادهاي انديشه
در همايش حقوق بشر در نگاه انديشه گران ايراني عنوان شد
حقوق اقليت ها در اسلام بيشتر رعايت مي شود
عضو هيأت علمي دانشگاه فردوسي مشهد تأكيد كرد كه اعلاميه حقوق بشر با حقوق موردنظر اسلامي يا تضاد دارد يا ضعيف تر است.
به گزارش ايسنا دكتر هادي وكيلي، عضو هيأت علمي دانشگاه فردوسي مشهد در همايش حقوق بشر در نگاه انديشه گران ايراني در مشهد، با بيان اين مطلب كه در ادبيات روشنفكران بحث جديدي از قلمرو فلسفه وارد قلمرو انديشه سياسي شد و آن مسأله، نسبت بين حق و تكليف است، به گام هاي بلند در نقد تفكر غرب در بعد از انقلاب اشاره كرد و گفت: ما پس از انقلاب حقوق بشر را پذيرفتيم ولي حقوق بشر ابزاري است در دست استعمار آمريكا و غرب كه باتوجه به منافع خود تصميم مي گيرد.
عضو هيأت علمي دانشگاه فردوسي مشهد در ادامه با بيان اين مطلب كه اعلاميه حقوق بشر با حقوق موردنظر اسلامي يا تضاد دارد يا ضعيف تر است، خاطرنشان كرد: حقوق اقليت در اسلام بيشتر رعايت مي شود تا غرب كه مدعي حقوق بشر است.
وي در پايان با اشاره به سير تاريخي حقوق بشر در ايران خاطرنشان كرد: شهيد مطهري تمام اعلاميه حقوق بشر را درست نمي دانستند و معتقد بودند انسان ها نمي توانند در انتخاب مذهب خود كاملا آزاد باشند و ايران اعلاميه حقوق بشر را منتقدانه پذيرفت.

سالمرگ آلفرد تارسكي ،فيلسوف زبان
000670.jpg

۴ آبان مصادف با بيستمين سالروز مرگ آلفرد تارسكي فيلسوف زبان برجسته لهستاني بود.
اين نظريه پرداز فلسفه زبان در سال ۱۹۰۲ در لهستان متولد شد، خانواده مادري اش از هوش سرشاري برخوردار بودند و اين هوش ارثي از مادرش به او منتقل شد تا جايي كه در طول دوران تحصيلات اوليه اش توانست علاوه بر گذراندن درسهاي معمول مدرسه، با زبانهاي روسي،آلماني، فرانسوي، لاتين و يوناني آشنا شود.
در سالهاي تحصيل در دبيرستان،معلمانش متوجه استعداد عجيب او در رياضيات شدند و او را به ادامه اين رشته تشويق كردند ولي تارسكي ترجيح داد زيست شناسي بخواند.
پس از گذشت چند ماه در كلاسهاي لشنيوسكي، استاد برجسته منطق حاضر شد.
لشنيوسكي به تدريج متوجه استعداد خارق العاده اين دانشجوي جوان زيست شناسي شد و او را به رها كردن زيست شناسي وتحصيل رياضيات تشويق كرد.
تارسكي در سال ۱۹۲۳ دينش را تغيير داد و از يك يهودي به يك مسيحي كاتوليك بدل شد.او در سال قبل از تغيير مذهبش،يعني در سال۱۹۲۱ در حالي كه تنها ۱۹ سال داشت، نخستين مقاله اش را منتشر كرده بود.
او در سال ۱۹۲۳ درسن ۲۱ سالگي مدرك دكتري خود را تحت راهنمايي و نظر لشنيوسكي از دانشگاه ورسا دريافت كرد.پس از آن تا سال ۱۹۲۵ به عنوان استاد منطق و رياضيات در انجمن پداگوژيكي تدريس كرد.در سالهاي بعد، با انتشار مقاله  هاي خواندني اش درباره مسايل رياضيات و منطق، كم كم به شهرتي بين المللي دست يافت.
در سال ۱۹۳۰ به دعوت دانشگاه وين به اتريش رفت و به ايراد سخنراني هايي پرداخت .
سه سال بعد كتاب مفهوم صدق در زبانهاي صوري شده را منتشر كرد و در سال ۱۹۳۶ كتاب درباره مفهوم نتيجه منطقي را به چاپ رساند.تارسكي در اين كتاب مي نويسد:نتيجه يك استدلال به طور منطقي از مقدمات آن بر مي آيد ، اگر و تنها اگرمدل مقدمه ها همان مدل نتيجه باشد.
در سال ۱۹۳۹ به دعوت دانشگاه هاروارد به آمريكا رفت و درست در همان روزهايي كه در اين كشور ساكن بود نيروهاي هيتلر لهستان را تسخير كردند.
او در آمريكا ماندگار شد و اعضاي خانواده اش هفت سال بعد به او ملحق شدند.
در سالهاي بعد در دانشگاههاي مختلف آمريكا به تدريس منطق و رياضيات پرداخت. مقالات و كتابهايي در زمينه هاي جبر، هندسه ، روش شناسي و ... منتشر كرد.
اين متفكر بزرگ لهستاني در سال ۱۹۸۳ در سن ۸۱ سالگي در گذشت.

انديشه
اجتماعي
اقتصادي
خارجي
سياسي
شهري
علمي
علمي فرهنگي
محيط زيست
ورزش
ورزش جهان
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري ضميمه
بازارچه همشهري
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   شهري   |   علمي   |   علمي فرهنگي   |  
|  محيط زيست   |   ورزش   |   ورزش جهان   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |