گفت وگو: امير حاجي صادقي
ابتدا مي خواهيم بپرسيم پرويز شهرياري كوچولو و كم سن و سال كه با آن سختي ها دركرمان رشد يافت چگونه به جايگاهي ممتازدر رياضيات با نام استاد پرويز شهرياري رسيد؟
حقيقت اين است كه من هيچ تقصيري دراين زمينه نداشتم (با خنده ). منظورم اين است كه برنامه خاصي نداشتم كه به اين شكل كار كنم و به آدمي تبديل شوم كه مورد توجه ديگران قرار گيرد. فقط از همان سال هايي كه به دانشگاه وارد شدم به كار ترجمه و تاليف علاقه داشتم . هر كتابي كه به دستم مي رسيد مي خواندم و اگر موردپسندم بود و علاقه ام را جلب مي كرد آن را ترجمه مي كردم. برايم مهم نبود كه اين كتاب به درد چه كساني مي خورد؛ دبيرستان ،دانشگاه يا... همين قدر كه احساس مي كردم جالب است برايم كافي بود. البته بيشتر درزمينه رياضيات و تاريخ رياضيات كاركرده ام ولي به طور تصادفي اگر كتاب هايي درزمينه ادبيات و داستان گيرم مي آمد به شرطي كه اصل مطلب را مي پسنديدم به دنبالش مي رفتم و ترجمه مي كردم .
خيلي از دوستان هميشه به من توصيه مي كردند كه هر كتابي را ترجمه نكن يا در هر موضوعي كتاب ننويس بلكه سعي كن كتاب هايي را ترجمه كني كه متعلق به اشخاص برجسته باشد و بتواني به وسيله آن اعتباري براي خودت فراهم كني . من هيچ توجهي به اين مطلب نداشتم . بيشتر توجه ام به اين بود كه كتاب ، جالب باشد. مثلاً پنج سال پيش كتابي تهيه كردم با نام« ۹۹ مسئله» كه بيشتر به درد شاگردان سال هاي آخر دبستان و سال هاي نخست راهنمايي مي خورد. از مجموعه تجربياتم استفاده كردم و براي آنها كتاب نوشتم .
بعضي دوستان با اين كتاب مخالف بودند و مي گفتند: «تو نبايد چنين كتاب هايي بنويسي . بايد كتاب هايي بنويسي كه تو را نام آور كند.» هيچ وقت به اين حرف ها گوش ندادم . هميشه راه خودم را رفته ام و اگر كارمثبتي كرده ام به اين دليل بوده كه كار خود را كرده و راه خود را رفته ام و آنچه به نظرم درست آمده انجام داده ام . اصلاً توجه نداشتم كه آيا كاري كه مي كنم مرا نام آور مي كند يا نه ؟ و چندي پيش ناگهان متوجه شدم كه حدود دويست اثر تاليف و ترجمه كرده ام .
اوايل از زبان فرانسوي ترجمه مي كردم و درحين تحصيل چهار پنج كتاب از اين زبان ترجمه كردم . بعد روسي را ياد گرفتم و به ترجمه اين زبان رو آوردم .
كتاب هاي روسي هم ارزان قيمت بود زيرا خود دولت شوروي ، يارانه مي داد و كتاب را ارزان چاپ مي كرد. من با يك بغل كتاب مي آمدم كه قيمتش مثلاً ۴۰۰ تومان مي شد و بعد انتخاب مي كردم . آن را كه مي پسنديدم ترجمه مي كردم .
مثلاً كتابي ترجمه كردم به نام روش هاي جبر. اين كتاب تا قبل از اين كنكور ـ كه به عقيده من دانش مملكت را ويران مي كند ـ كتاب دم دستي دانش آموزان بود و در بعضي چاپ ها تا ۲۲۰۰۰ نسخه فروش مي رفت ولي از زماني كه كنكور به اين شكل تستي به راه افتاده اين كتاب ها كمتر مورد علاقه دانش آموزان است . فقط دانش آموزان علاقه مند به دنبالش مي روند. اغلب دانش آموزان به دنبال تست و كنكور هستند. اين كه عرض مي كنم اين كنكور دانش مملكت را ويران مي كند يك دليلش اين است كه كتابخوان توي مملكت خيلي كم پيدا مي شود. يك بار برايتان تعريف كردم كه به خانواده هايي مراجعه كردم كه ببينم كتابخانه شخصي دارند يا نه . از زماني كه كنكور سراسري به شكل تستي درآمده ديگر كتاب خواندن قطع شده و ديگر خانواده ها كتاب نمي خرند.
|
|
از طرف ديگر دانش آموزي كه در كنكور شركت مي كند فقط در صورتي كه رتبه بالايي بياورد مي تواند در رشته مورد علاقه اش قبول شود. غالباً چندين رشته را انتخاب مي كنند و اگر قبول بشوند در رشته اي است كه مورد علاقه شان نيست . اين هم به دانش مملكت لطمه مي زند. دانشجو به رشته تحصيلي اش علاقه مند نيست . محيط دانشگاه هم محيطي نيست كه بتواند جذبش كند. بنابراين از تحصيل كناره مي گيرد. حالا بگذريم از اين كه اگر هم قبول شود و به رشته خود علاقه داشته باشد فقط سرگرداني اش چهار سال عقب مي افتد و سرانجام او بيكار مي شود. به هر حال مي خواستم اين را بگويم كه من هر چه را پسنديدم انجام دادم . مثلاً كتاب سرگرمي هاي هندسه يا سرگرمي هاي جبركه سي سال است در دست ناشر مانده . با عوض شدن مسئولان هم باز تغييري در سرنوشت اين كتاب ها رخ نداده . نمي دانم اين عيب از وزارت ارشاد است يا جاي ديگر كه اگر كتابي را ناشري چاپ نكرد نمي توان جاي ديگري چاپ كرد.
استاد، در ميان ترجمه هاي ادبي شما يك داستان بسيار به چشم مي آيد و آن داستان كوتاه ارشميدس كوچك از مجموع داستان هاي علمي است . چطور شد كه اين داستان را ترجمه كرديد؟
من اصولاً به كتاب هاي ادبي علاقه مندم . به اين دليل كه به نويسندگان آنها علاقه دارم . آن داستان هايي كه شما نام برديد از زبان روسي ترجمه شده . مقاله هايي بود از نويسندگان منتخب دنيا در مجله اي كه ماهيانه منتشر مي شد و متاسفانه مدت ها است كه ديگر به آن دسترسي ندارم . نامش علم زندگي بود. داستان ارشميدس كوچك بسيار جالب است . يك نويسنده انگليسي ـ مارك تواين ـ آن را نوشته كه شخصيت بسيار معروفي است . خاطرات خودش با يك پسربچه را نوشته . او در مسافرت بوده كه يك پسربچه برايش نامه اي مي نويسد منتهي آدرس را خيلي بد خط مي نويسد ـ زيرا سوادش كم بوده ـ و نويسنده تعجب مي كند كه نامه چگونه به دستش رسيده . نامه را مي خواند. متاسف مي شود و به سرعت مي آيد ولي مي فهمد كه او خودكشي كرده .
پس داستان ارشميدس كوچك واقعي است ؟
بله . داستان واقعي است . داستان هايي را كه در آن كتاب چاپ شده ، به اضافه داستان هايي كه مورد علاقه ام بود ترجمه كرده كه جداگانه چاپ شدند. توسط دو ناشر يكي انتشارات تجربه كه سه چهارتاي آنها را چاپ كرد و انتشارات همراه كه چند تاي ديگر را چاپ كرد.
به جز اينها بايد بگويم كه باز هم به كار ادبي علاقه داشتم و بزرگ ترين كتابي كه در اين زمينه چاپ كردم باد و باران اثر زاهاريااستانكو بود كه متاسفانه فقط دو جلدش چاپ شد و جلد سوم نزد ناشر مانده .كتاب هاي ديگري هم هست كه به زندگينامه رياضيدانان معروف مي پردازد مثل اواريست گالوا، من رياضيدانم ، پسرك غبطي و... كه همگي كتاب هاي جالبي هستند. مثلاً همين اواريست گالوا بيست و يك سال بيشتر نداشت كه در يك دوئل كشته شد. كتاب من رياضيدانم نوشته نوربرت وينر ـ رياضيدان آمريكايي آلماني الاصل - كه همين چند سال پيش فوت كرد هم به شرح كارهاي اين رياضيدان در رابطه با رياضيدان شدنش پرداخته است . اين كتاب دو جلد داشت و نام اصلي آن كودك نابغه بود. جلد اول را چون احساس كردم با محيط و شرايط جامعه ما نمي خواند كنار گذاشتم و جلد دوم را ـ كه مربوط به رياضيدان شدنش است ـ ترجمه كردم .
من به طور كلي به كتاب هاي ادبي علاقه مندم علاوه بر اين كه هميشه به مطالعه ادبيات مي پردازم . البته اين اواخر چشمانم ناراحت است ولي كتاب هايي كه تا بيست سال پيش منتشر مي شد- چه از زبان هاي ديگر ترجمه مي شد و يا توسط نويسندگان مختلف نوشته مي شد ـ هميشه در فهرست خريدم بودند كه مي خواندم و تمايل پيدا مي كردم كه به آن كتاب ها به طور جدي بپردازم و ارشميدس كوچك يكي از اين كتاب ها بود كه ترجمه اش كردم .
استاد، مي خواهيم به صراحت از شرايط رشد نوابغ در يك جامعه برايمان بگوييد.
واقعيت اين است كه جوانان زيادي در جامعه ما وجود دارند كه مثلاً از تحصيل بازمي مانند، از هر كاري كنار مي مانند يا مورد ظلم و اجحاف بزرگ ترها قرار مي گيرند يا ناچار مي شوند از سال هاي اوليه دبستان ، مدرسه را ترك كنند و ما هيچ اطلاعي نداريم كه آيا در بين آنها نابغه اي هست يا نه . معلوم نيست چه خبر است . براي اين كه در هر جامعه اي اگر فرض كنيم از هر يك ميليون نفر يا از هر صد هزار نفر يك نفر نابغه است ، در جامعه ما هم بايد اين گونه باشد. به هر حال اين نوابغ را بايد جمع كنيم . تعدادشان هم بسيار مي شود. اينها كجا هستند؟ چرا شناخته نمي شوند و رشد نمي كنند؟ به نظر من اين يكي از ظلم هايي است كه به جامعه ما روا داشته مي شود.
مثلاً از دوره جمهوري اسلامي به اين طرف در قانون اساسي ما نوشته شده : تحصيلات رايگان براي همگان. اما واقعاً ببينيم در همين تهران چند نوع مدرسه وجود دارد: مدرسه تيزهوشان ، نمونه مردمي ، غيرانتفاعي و... هر چند در جمهوري اسلامي نام هايي مي گذارند كه آدم را دچار شبهه مي كند. مدارس غيرانتفاعي هم همين طور است . آيا صاحبان مدارس غيرانتفاعي بدون هيچ نفعي فعاليت مي كنند و يا بانك هاي بدون بهره واقعاً بدون بهره اند؟ بهره اي كه قبل از انقلاب حداكثر ۱۲ درصد بوده حالا رسيده به ۲۵ درصد. حالا مي خواهيم نامش را بهره بگذاريم يا نه . البته اين مسئله هم مربوط به اشكالي است كه در قيمت ها به وجود آمده .
من خاطرم هست زماني كه آقاي خاتمي وزير ارشاد بود يك بار در سخنراني اش اعلام كرد كه مي خواهيم سانسور را برداريم .
فرداي آن روز به تصادف در وزارت ارشاد كار داشتم . به آقاي خاتمي هم سري زدم و گفتم شما را به خدا سانسور را برنداريد. درست است كه كتاب و نشريات را سانسور مي كنيد ولي من نمي دانم كتاب بدون سانسور به كجا ختم مي شود.
گفت چطور مگر؟ گفتم مدارس غيرانتفاعي درست كرديد، بانك بدون بهره درست كرديد، سرنوشت شان را ديديم . ديگر اين يكي را بگذاريد باشد. خنديد و گفت خيلي خب .
خيال مي كنم كه يك مقدار در اين زمينه ها بايد انديشيد. در اين جامعه به اندازه كافي آدم هايي كه علاقه مند باشند ـ حالا نگوييم نبوغ ـ و پشتكار هم داشته باشند، هست ولي فقط يكي به دنبال استعدادش مي رود.
به عنوان مثال در مورد كار بدني ، يكي مي رود به دنبال ورزش و يكي ديگر نيرويش به هرز مي رود. مثلاً در مورد ورزش اعتقاد دارم كه همه جهان به راه غلط افتاده . هدف ورزش ، سلامتي است . مثلاً كسي كه هارتل بلند مي كند اگر براي بدن مضر باشد دچار نقض غرض شده . بوكس نقض غرض است . مثلاً اين جنجالي كه در دنيا براي فوتبال به راه افتاده نقض غرض است . در ميان اين همه جوان ، هيچ كسي نيست كه بتواند در زمينه هاي علمي ، ادبي يا هنري نبوغي از خود نشان دهد؟ جامعه ما ناسالم است . جامعه بايد سالم باشد تا شرايط رشد افراد را فراهم كند. شما ببينيد همه كساني كه به عنوان آدم هاي فرهنگي رشد كرده اند كساني بوده اند كه توانسته اند خودشان را از نظر فرهنگي به جايي برسانند و اين مسئله ، امكانات مي خواهد.
|
|
به ندرت مي توان آدمي را پيدا كرد كه با بدبختي و همه گرفتاري هاي امروزي به جايي برسد. من خيال مي كنم كه هر جامعه اي ـ نه فقط اينجا ـ پر از نوابغ است و اگر نابغه را به فرض ، اديسون تعريف كنيم نبوغ يعني كار زياد و علاقه به كار. منتهي نوع كارها با هم متفاوت است . مثلاً كسي كه به دنبال پول مي رود در آن راه نتيجه مي گيرد. مثلاً به مجرم ها توجه كنيد. اين مجرم ها دركارشان آدم هاي نابغه اي هستند ولي به راه هاي نادرست و غلط رفتند و نتوانستند پيشرفت كنند. اگر زندگي ها متعادل شود و همين قانون اساسي كه داريم اجرا بشود، شما مي توانيد شاهد رشد بسياري از افراد باشيد. من باز گريزي مي زنم به اين كه حتي آنهايي كه امكانات دارند، تحصيل مي كنند، دبيرستان را تمام مي كنند سر راه دانشگاه گرفتار كنكور مي شوند و باز هم مي گويم كه اين كنكور، دانش مملكت را ويران مي كند.
استاد، به طور طبيعي بسياري از نخبگان جامعه اعتقاد دارند جامعه ما به ركود علمي فرهنگي شديدي دچار شده . شما نقش مردم و به خصوص جوان ها را در خروج از اين بحران چگونه مي دانيد؟
اعتقادم اين است كه جوان ها ـ و به طور كلي مردم ـ راه خودشان را مي روند. منتهي ما عادت كرده ايم كه همه چير را در طول زندگي خودمان بخواهيم . شما فكر كنيد كسي كه در دل قرون وسطي (سده ميانه ) زندگي مي كرد اصلاً چطور مي توانست فكركند و تصور كند كه از آن وضع خلاص شود، ولي سده هاي ميانه سپري شد و دنيا به راه ديگري افتاد. امروز اگر كسي بخواهد به ظاهر مثل نمايندگان حكومتي سده هاي ميانه رفتار كند مردم ، او را ديوانه به حساب مي آورند. در تمام دنيا و از جمله در ايران همين طور است . همين جامعه ايران را حالا نمي گويم با پانصد سال قبل بلكه با ده سال قبل مقايسه كنيد. مي بينيد كه اصلاً قابل مقايسه نيست . جامعه به پيش مي رود به خصوص دوراني كه ارتباطات تا اين حد پيشرفته است .
با اينترنت مي توان به راحتي به همه اخبار دست يافت . هستند كساني كه راه درست نمي روند ولي در مجموع افراد مي توانند راه درست را پيدا كنند. اگر آزادي وجود داشت ـ آزادي به معناي واقعي ـ و از جوان هاي ما مي پرسيدند كه به چه چيزي علاقه دارند و چه چيزي را مي پسندند، آن وقت به راحتي مي شد تشخيص داد كه جامعه ما هم به جلو رفته . جوان هاي ما با اين شرايط بسته هم به خيلي چيزها پي برده اند. اين شرايط پايدار نمي ماند; دو سال ، بيست سال ، صدسال ولي بالاخره جامعه اي كه آزادي نداشته باشد اين جامعه سقوط مي كند و خود دستگاه هاي حكومتي هم اين مسئله را متوجه شده اند. جامعه ما هم مانند جوامع ديگر پيش مي رود و در اين پيش رفتن ، هيچ وقت حساب اين را نمي كند كه ديگران چه مي گويند، در آمريكا چه خبر است ، بوش چه غلطي مي كند و...