عباس لقماني
هنگامي كه اتومبيل ولگاي ما در كنار مجسمه يادبود پارك كرد واقف كورنيف زياد از اينكه ما به محوطه پايگاه اصلي آمده ايم خوشحال به نظر نمي رسيد و با نگاهي كنجكاوانه ما را مي نگريست.
شعار زنده باد كارگران نفتي به زبان روسي در بالاي سردر ورودي به چشم مي خورد. داس و چكش البته ديگر در روي آن ديده نمي شد و حذف شده بود.
كورنيف غولي بود كه فقط يك دكمه كتش جلوي شكم برآمده اش را گرفته بود. قيافه او آنقدر جدي بود كه اصلاً اين امكان را نمي داد با او مزاح كرد. او فقط به گفتن روز بخيري اكتفا كرد و دستش را به صورت غيرارادي به جلو دراز كرد. دست بزرگ اين آذري را چهار يا پنج انگشتر طلاي بزرگ تزئين كرده بود.
حتماً او هنوز از خودش سؤال مي كرد كه چطور رئيسان او در منطقه اجازه داده اند ما از اين جزيره شني بازديد كنيم. در زمان شوروي هرگز چنين چيزي امكان نداشت. مانند يك مكان سري اين جزيره با مته هاي نفتي اش در زمان شوروي از ديد خارجيها دور نگهداشته مي شد.
هرگز هيچ خارجي اجازه نيافته بود از مسيري كه اين جزيره را با ريختن خاك به ساحل وصل كرده بود عبور كند.
در دهه پنجاه ميلادي مهندسان شوروي شبكه اي پيچيده از تعداد بسيار زيادي از لوله ها، پمپ ها و مته هاي حفاري را بر روي سكوهاي چوبي در اين مكان ساخته بودند كه از آنجا به داخل دريا كشيده شده بود. همه آنها از طريق جاده اي به طول دوازده كيلومتر كه آنهم بر روي پايه هايي بنا شده بود عبور مي كرد.
امروز تمام اين تجهيزات متعلق به شركت سوكار است كه بيش از ده سال است كنترل آن را به عهده دارد.
واقف كورنيف مديركل اين شركت در اين جزيره شني است.
بيشتر از سي و پنج سال است كه اين آذري در صنعت نفت مشغول به كار است. او هنوز روز اول شروع كارش در سال ۱۹۶۶ را به خوبي در خاطر دارد.
همانگونه كه رسم دولتمردان در جمهوري آذربايجان است، كورنيف نيز با هشت عكس از حيدرعلي اف اتاق كار خود را تزئين كرده است. يكي از عكسهاي ژنرال سابق ك.گ. ب و رئيس حزب كمونيست مربوط به سال ۱۹۷۶ است و به الفباي آذري فرزند نوراني ملت در زير آن نوشته شده است.
ساختماني كه از داخل آن كورنيف، جزيره شني را كنترل مي كند چندان مجلل نيست. ساختماني چوبي است كه تازه تعمير شده است. او به خانه اي چوبي در پانصد متري اينجا كه تا نيمه در آب فرو رفته است اشاره اي كند و مي گويد كه آنجا محل اول اقامت او بوده است. وقتي ما آن را در كنار آب در گذشته ساختيم هرگز فكر نمي كرديم كه آب اينقدر بالا بيايد.
خيلي مايلم كه سكوهاي حفاري را ببينم ولي او مي گويد كه اين كار خطرناك است و خودم بايد مسئوليت آن را به عهده بگيرم. او حق دارد ساختمانها و سكوها بسيار كهنه هستند و كاملاً از هم پاشيده به نظر مي آيند. جاده اي كه به آنها منتهي مي شود هم مثل يك جاده منطقه جنگي و خمپاره خورده است. راننده ولگا هر بار بايد اتومبيل را از افتادن در داخل سوراخها حفظ كند. امواج دريا پايه ها را لق كرده اند و لوله هاي نفتي همه در حال پوسيدن است.
سكوها و مته هاي اسقاط، انسان را به ياد نخستين مته هاي حفاري در آمريكا در سال ۱۸۷۰ ميلادي مي اندازند. در مه از دور ساختمانهاي بلند باكو ديده مي شود آب ساحل در اينجا بسيار آلوده است و مانند يك سوپ پرچربي چشم را آزار مي دهد. الكساندر دوما هم در سفري به قفقاز در سال ۱۸۵۹ در كتابي به نام سفرهاي خطرناك در قفقاز وحشي از اين منطقه همين گونه ياد كرده بود. ما در مقابل يك سكوي حفاري كه از كار افتاده است توقف مي كنيم. يك نردبان چوبي از بدنه اصلي كنده شده است و مانند منقار پرنده اي در هوا آويزان است. در وسط محوطه مانند يك درخت كريسمس مته اصلي از كار افتاده به چشم مي خورد. كورنيف مي گويد كه شركتهاي نفتي غربي هنوز علاقه اي به اين جزيره شني نشان نداده اند. كورنيف مي گويد كه از شركت نفتي روسي لوك اويل عده اي اينجا آمدند ولي ديگر هرگز پيدايشان نشد. هر چند هنوز هزار و ششصد نفر در اينجا كار مي كنند ولي توليد از ۱۵۰ هزار بشكه در سال فراتر نرفته است و به عقيده كورنيف حتي اگر توليد به صفر هم برسد كارگران در اينجا خواهند ماند چون آنها را كه نمي توان بيكار كرد.
يك مته ديگر حفاري در دويست متري ساحل هنوز مشغول مكيدن نفت خام از عمق درياست.
يك مهندس كه در كنار ما ايستاده است براي لحظه اي دريچه اي را مي گشايد و ماده غليظ سياهرنگي از آن فوران مي كند. بوي نفت خام محوطه را مي پوشاند اين فقط مقدار كمي از ۵۰ تا ۱۱۰ ميليارد بشكه نفتي است كه در كف اين دريا جمع شده است. براي همين نفت خام است كه سيل شركتهاي چند مليتي به اين منطقه سرازير شده و تعادل قوا را در منطقه بهم ريخته است. پيش از آن كه مهندس شير را ببندد، مقداري از اين نفت خام به زمين نفوذ مي كند و به آب سرازير مي شود. هيچ كس در بين حاضران به نظر نمي آيد كه از اين موضوع شگفت زده باشد. اين آن سوي سكه نفت در اين منطقه است و ظاهراً آلودگي ناشي از توليد نفت در اينجا جدي گرفته نمي شود. قبل از برگشت ما از جزيره شني كورنيف اصرار دارد كه ما را به ناهار دعوت كند. آنچه بر سر راهمان به رستوران مي گذرد، مي توانست سوژه اي براي داستاني از چارلز ديكنز باشد. تمام كارگراني كه در سر راهمان ايستاده اند كلاه از سر خود برمي دارند و تعظيم مي كنند. خانم ها هم با ترس به كناري مي روند تا در راهمان نباشند.