پنج شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۵۷- Dec,18, 2003
گفت وگو با احمد عاشورپور خواننده پيشكسوت موسيقي
از دلِ مردم
عادل جهان آراي
002402.jpg

موسيقي گيلان با زيبايي ها و طراوتش ناخودآگاه مرا به سوي خود جلب مي كند، شايد يكي از دلايلش اشتراك ملودي ها و نغمه هاي اين خطه سرسبز با زادبوم من است كه مرا به ياد موسيقي مازندران مي اندازد و سالهاي گذشته ام را در ذهنم تداعي مي كند، از «گاره سري» (گهواره سري) تا «زرد مليجك» و «آي ليلي» همه نغمه هاي همسان اين دو همسايه است كه بيانگر اشتراكات فرهنگي و حتي قومي آنهاست. حال اين نغمه ها و آواها از حنجره هر خوش آوازگيلاني، چه احمد عاشورپور و چه جفرودي ، پوررضا ، مسعودي و... طنين انداز شوند در هرصورت گويي كه بخشي از خاطرات مرا نجوا مي كنند.ترانه هاي احمد عاشور پور ويژگي ديگري دارد: پرشور، جذاب و گيراست. اغلب ترانه هاي او گرچه محلي و بومي نيستند ولي بافتي بومي و فولكلوريك دارد؛ و همين تمايز نه تنها از زيبايي هاي كارش نمي كاهد بلكه خود موجد زيبايي و تنوع مي شود. وي از خوانندگان و آهنگسازان قديمي گيلان است كه ترانه هايش را حداقل دو نسل به خاطر دارند و حتي نسل سوم هم از شنيدن ترانه ها و صداي او لذت مي برند. هنرمندي كه در سن ۸۶ سالگي وقتي كه روي سن مي رود گويي چند ده سال جوان تر مي شود و با نغمه هاي گيلكي وحتي فارسي و گاه تركي خود به وجد مي آيد. وي در سال ۱۲۹۶ در غازيان بندر انزلي متولد شد و هنر موسيقي را با زمزمه ملودي هاي محلي آغاز كرد و با تأثير پذيري  از موسيقي رشديافته و علمي غرب كه در فضاي زادگاهش طنين داشت، تحولي ريشه اي در ترانه سازي ايجاد كرد تا او را از خواننده اي مقلد به هنرمندي نوجو و فرهيخته مبدل سازد. وي علاوه بر خواندن، در ساخت ملودي و شعر نيز صاحب سبك است تا آنجا كه نيمي از آهنگها و اشعاري را كه تاكنون خوانده است ساخته خود اوست. او پيوسته براي مردم سرزمينش خواند و در كار هنري اش اصالت پروري را دستاويز شهرت طلبي قرار نداد. مهندس عاشورپور هنوز در فكر ابداع و خلق در هنر موسيقي است. وي معتقد است كه يك هنرمند هيچگاه نبايد هنرش را بفروشد، بلكه بايد مدام در پي ارائه هنري نو و خدمت به مردم باشد.
وقتي كه بعد از اجراي كنسرت در روزهاي ۱۷ و ۱۸ مهرماه در تالار انديشه با او قرار گفت وگو را گذاشتم، با روي گشاده پذيرفت. اتفاقاً در روز مقرر قبل از من با كيوان پهلوان پژوهشگر عرصه موسيقي مشغول گفت وگو بود. چنان با شوروشوق سخن مي گفت كه گويي هنوز در عنفوان جواني است. وقتي كه آقاي پهلوان به او گفت: «استاد» آقاي عاشورپور به ايشان گفت:«لطفاً به من استاد نگوييد، من خيلي چيزها را هنوز نياموختم، پس چه دليلي دارد كه به من استاد بگوييد.» من هم در طول حدود ۳ ساعت گفت وگو با ايشان مواظب بودم كه واژه استاد را بر زبان نياورم تا موجب رنجش او نشود. گفت وگوي زير در حقيقت بخشي از آن سه ساعت نشستي كه با آقاي عاشورپور داشتم. شايد مهمترين درس اين نشست براي من اميدواري و عشق به زندگي است كه در اين كهن مرد هنرمند ديدم.
زير ذره بين
نوازندگان برجسته آن دوره كه در راديو كار مي كردند و من با آنها همكاري مي كردم عبارت بودند از: كلنل وزيري، استاد صبا، روح الله خالقي، منصوري، مهندس همايون خرم،ميرنقيبي، حسينعلي ملاح، حسين تهراني و ...
روح الله خالقي يك سال يا دو سال بعد كه انجمن موسيقي ملي در ايران تأسيس شد، آمد.
* آقاي عاشور پور چه شد كه به سمت موسيقي، شعر، ترانه خواني و ترانه سرايي رفتيد؟
- من پيش از آن كه به مدرسه بروم،حدود چهار سال به مكتب خانه رفتم. يك سال، پيش ملاخانمي تلمذ كردم و بعد از آن نزد آقاميرزاولي طالقاني رفتم. اولين كتابي كه با خودم به مكتب خانه بردم تا خواندن بياموزم ديوان شمس تبريزي بود!
سه چهار سال در مكتب خانه بودم، فقط علوم ديني مي خوانديم و كتاب  فارسي، ولي از حساب و ديگر علوم خبري نبود. من در آن دوران مرثيه هم مي خواندم، براي مردگان مادرم ختم قرآن مي كردم و نماز مي خواندم. بعد از مكتب خانه به مدرسه رفتم. مدير مدرسه از من امتحان گرفت، ديكته و خواندن فارسي من خيلي خوب بود، ولي چون حساب بلد نبودم، مرا در كلاس دوم ثبت نام كردند. به هر حال ديوان شمس موجب شد كه وزن و قافيه را بدون آن كه بخواهم، بشناسم.سالها بعد، سالهاي ۱۷و ۱۳۱۸ كه ايرانيان مقيم آذربايجان شوروي به ايران مي آمدند، براي يكي از مهاجران كه از آذربايجان به ايران آمده بود به نام «ملك شريف اوا»، روي آهنگي كه آن موقع روح  انگيز خوانده بود، ترانه اي سرودم. روزي در كلاس براي يكي از همكلاسي هايم به نام نبي جو،كه ويلون مي زد، شعري را كه براي شريف اوا ساخته بودم، به صورت زمزمه و آرام خواندم. نبي جو به من گفت: احمد صداي خيلي خوبي داري. بعد به اصرار او براي بچه هاي كلاس هم آن ترانه را با صداي بلند خواندم. همكلاسي هايم به وجد آمده بودند. در حقيقت راه آينده را در همان كلاس به من نشان دادند.
* كار رسمي موسيقي را از كي و كجا آغاز كرديد؟
- من در واقع از همان جا شروع كردم به خواندن. بعد وقتي كه ديدم استعداد ترانه سرايي دارم، آهنگهاي فرنگي را كه آن روزها در دل مردم جا مي گرفت و راديو تهران هم تازه راه افتاده بود، امتحان كردم. يك ترانه بر روي يكي از آهنگهاي اروپايي ساختم به نام «پوئما تانگو»- مثل اينكه ايتاليايي بوده- اين را مي خواندم. والسي را شنيدم كه خيلي خوشم آمد، به نظرم والس هارمونيكا بود، كه روي آن ترانه ساختم. تعدادي رومبا ساختم. سال ۱۳۲۰ روي يك آهنگ روسي ترانه «مهتاب بندر انزلي» را ساختم. وقتي براي همكلاسي  ها و دوستانم مي خواندم، خيلي استقبال مي كردند. بعد از آن كه ديپلم گرفتم، در دانشكده كشاورزي كرج به تحصيل ادامه دادم و در حقيقت در دانشكده كار خواندن را ادامه دادم، به طوري كه روي سن مي رفتم و براي دانشجويان مي خواندم. ضمن آن كه هر جمعه براي اتحاديه كارگران وابسته به حزب توده در پايين  خيابان فردوسي تهران برنامه اجرا مي كردم و عده زيادي مي آمدند كه فقط صداي مرا بشنوند. بعد از پايان تحصيل، كاملاً مقيم تهران شدم و آن، موقعي بود كه تحت تأثير حال و هواي آن دوره،به اصطلاح حزبي شده بودم و در كلوب حزب مي خواندم. در همين ايام با جمشيد كشاورز- برادر دكتر فريدون كشاورز- كه ويلون مي زد، آشنا شدم. جمشيد به من گفت كه مي خواهي تو را به صبا معرفي كنم و امتحان بدهي تا بلكه بتواني در راديو، كارهاي خودت را اجرا كني. كشاورز مرا در سال ۱۳۲۲ نزد استاد صبا فرستاد. صبا از من امتحان گرفت. چند تا از ترانه هايي را كه مي دانستم براي او خواندم و اجرا كردم و استادصبا هم پسنديد، ولي از من خواسته بود كه «اميري» را كه مازندراني بود، براي ايشان بخوانم، ولي من از آهنگ اميري كه به زبان مازندراني بود اطلاع كافي نداشتم و روي غلت صدا(تحرير) نيز كار نكرده بودم و لذا نتوانستم به اين خواسته مرحوم صبا جواب مثبت بدهم، معهذا آن مرحوم مرا در سال ۱۳۲۲ به راديو معرفي كرده بود و از من خواسته بودند كه هر ماه يك ترانه اجرا بكنم.
* در راديو با چه كساني كار مي كرديد؟
- نوازندگان برجسته آن دوره كه در راديو كار مي كردند و من با آنها همكاري مي كردم عبارت بودند از: كلنل وزيري، استاد صبا، روح الله خالقي، منصوري، مهندس همايون خرم،ميرنقيبي، حسينعلي ملاح، حسين تهراني و ...
* آيا همان زماني كه شما به راديو رفتيد مرحوم خالقي نيز در راديو بودند؟
- نخير، روح الله خالقي يك سال يا دو سال بعد كه انجمن موسيقي ملي در ايران تأسيس شد، آمد. خالقي كه از بزرگان موسيقي ايران بود از من خواست كه با آنها همكاري كنم كه رفتم با انجمن موسيقي ملي هم  خواندم كه به گمانم سال ۲۳بود. انجمن موسيقي آن زمان سه خواننده داشت: يكي عبدالعلي وزيري مشهور، كه خواهرزاده كلنل بود و ديگري يحيي معتمدوزيري، كه اولين فولكلوريك خوان راديو بود و به زبان كردي مي خواند و من كه البته آن موقع يك آهنگ فولكلوريك گيلاني مي دانستم به نام «حاج خانمي» بود كه جمله «مه جانم حاج خانمي» در همه بندها تكرار مي شد و خيلي زياد بين مردم جا باز كرده بود. وقتي كه ديدم اين آهنگ ها موردپسند مردم است، به طرف موسيقي فولكلوريك و پيدا كردن آهنگ هاي ديگر رفتم. البته به خاطر شرايط زندگي در تهران نمي توانستم به روستاها بروم و آهنگهاي محلي را پيدا كنم، ولي از دوستاني كه آهنگ هاي محلي را مي دانستند، مي شنيدم و اگر شعرشان را به ياد داشتند كه چه بهتر، ولي اگر شعر نداشت، خودم روي آنها شعر مي گذاشتم و اجرا مي كردم.
002390.jpg

* آقاي عاشورپور! در اين ايام كار موسيقي اي كه انجام مي داديد خودآموخته و حسي بود يا علمي؟
- بله، كارهاي من قبل از آشنايي با صبا و انجمن موسيقي ملي حسي بود و به علت قريحه و گوش موسيقي كه داشتم، هم خوب شعر مي ساختم و هم خوب اجرا مي كردم. آن زمان كه در دانشكده، شعرهاي گيلكي را اجرا مي كردم، بسياري از دانشجويان و يا همكلاسي هايم كه گيلك بودند، خجالت مي كشيدند و مي گفتند كه اي بابا عاشوپور چرا اين ترانه هاي محلي و دهاتي مقام را اجرا مي كند، در حالي كه ادامه اين كار با تشويق افراد غيرگيلك بود كه من راهم را ادامه دادم. همان موقع با خودم عهد كردم كه از اين راه تحصيل درآمد نكنم. چيزي كه مردم دوست دارند و به آن علاقه مندند، به هيچ وجه نبايد ابزار و وسيله زندگي ام باشد. ضمن آن كه متعهد شده بودم نه در عروسي ها و مجالس عيش بخوانم و نه در جشن هاي بزرگان.
البته زماني كه در انجمن موسيقي بودم، دكتر بنش رئيس جمهوري چكسلواكي بعد از پايان جنگ عزم پراگ كرده بود كه به دعوت شاه به تهران آمد و شاه از انجمن خواست كه برنامه اجرا بكنند. من قبول نكردم كه براي درباريان بخوانم و اين را توهين به جهان موسيقي مي دانستم كه هنرمندي مثلاً در حال اجراي موسيقي باشد و ديگران مشغول گفت وگو ي خود باشند. حتي به ياد دارم كه دعوتي بود، سپهبد رزم آرا و عبدالصمد كامبخش، عامل شوروي، دو تا صندلي گذاشته و جلوي جمعيت نشسته بودند و من هم در حال اجراي برنامه، يك مرتبه متوجه شدم كه اين دو مشغول گفت وگو هستند. برنامه را وسط كار قطع كردم، همه سالن مات و مبهوت شدند كه قضيه چيست؟ گفتم من به احترام آقايان كه با هم صحبت دارند ساكت شدم، هر وقت كه حرف هايشان تمام شد، من ادامه مي دهم. خردشان كردم، واقعاً خرد شدند. باز از اول ترانه را شروع كردم و خواندم. بعد از پايان برنامه كامبخش با برآشفتگي به طرفم آمد گفت: اين چه كاري بود كه كردي؟ گفتم آقاي كامبخش شما ادعا مي كنيد به هنر و هنرمند احترام مي گذاريد، من دارم مي خوانم، ولي شما داريد با هم صحبت مي كنيد يعني چي؟ كامبخش حرفي نزد و راهش را كشيد و رفت.
* آيا بنان هم در اين زمان در انجمن موسيقي بود؟
- البته بنان جاي عبدالعلي وزيري آمد. زماني كه وزيري همسرش فوت كرد، تحمل مرگ همسرش را نداشت. معتاد شد و صدايش هم بد شده بود، يا آن كه حوصله خواندن نداشت. به هر حال در اين زمان مرحوم بنان جاي ايشان مي آمد، باز هم سه خواننده در انجمن بوديم: بنان، يحيي معتمدوزيري و من. در سال ۱۳۲۵ كه فرقه دموكرات را در آذربايجان سركوب كردند، در راديو برنامه اي را به همين مناسبت تدارك مي بينند كه من از نيت آنها اطلاع نداشتم، ولي خود خالقي و ديگران مي دانستند كه مناسبت برنامه چيست.
من خواندم، بعد معتمد وزيري خواند و در پايان بنان تصنيفي را خواند كه در آن حملاتي به فرقه دموكرات شده بود و آن موقع ما تحت تأثير افكار حزب توده به اصطلاح باور داشتيم كه آذربايجان براي استقرار دموكراسي زير پرچم ايران قيام كرده است. ولي بعدها فهميدم كه نه، رهبر آن نيت ديگري داشته اند. خيري نداشتند و قصدشان اجراي سياستهاي شوروي بود.علي ايحال وقتي كه بنان آن ترانه را خواند و ما از اتاق ضبط بيرون آمديم، من با آقاي خالقي دعوا كردم كه اين چه چيزي بود كه بنان خواند؟ چرا به فرقه دموكرات آذربايجان حمله كردند؟ چه كسي مي گويد كه آذربايجان مي خواست خيانت بكند و از اين حرفها. به آقاي خالقي هم گفتم كه من از الان ديگر با انجمن موسيقي همكاري نمي كنم و در راديو هم برنامه اجرا نمي كنم.
* يعني ارتباط شما با انجمن موسيقي از همان جا قطع شد؟
- بله قطع شد.
* زماني كه شما با انجمن همكاري مي كرديد، با توجه به وجود بزرگاني چون خالقي و صبا طبيعتاً بايد با ظرايف و دانش موسيقي روز آشنا شده باشيد؟
- بله، حدود سال ۲۳ يا ۲۴ يكي از معلمان مدرسه عالي موسيقي به نام آقاي حسيني كه صداي خوبي داشت و ترانه هاي كلاسيك مي خواند و سواد موسيقي زيادي هم داشت، از صداي من خيلي خوشش آمده بود. با همديگر نشست  و برخاست داشتيم، به من گفت عاشورپور خانمي است كه خواننده اپراي وين بود و الان به ايران آمده و كلاسي دارد و من نزد او تعليم صدا مي بينم، به شما توصيه مي كنم با اين صدايي كه داريد، حتماً به آن كلاس برويد و نام نويسي كنيد و تعليم ببينيد. آن خانم هم «مادام ليلي بارا» بود. من سه سال شاگرد اين خانم بودم.
او برنامه اي داشت و تلاش مي كرد كه صداي فوسه- صدايي كه  آدم با آن زمزمه مي كند، آن صدا در انسانها خيلي وسيع است، و با آن مي توان خيلي از نت هاي بالا و پايين را خواند-مرا تقويت بكند كه خيلي وسعت داشته باشد. البته همزمان سلفژ را در دوماه در هنرستان عالي موسيقي فراگرفتم و توانستم آهنگهايي را كه به من مي دهند- البته نمي گويم ماهرانه- آنها را دربياورم. يا خودم اگر آهنگي مي ساختم، بنويسم و چنان به اين كار عشق پيدا كرده بودم كه گفتني نيست. البته هيچ موقع در فكر اين نبودم كه با موسيقي از مردم پول بگيرم، گرچه در آن موقع كه در راديو مي خواندم، هر دفعه چهارصدتومن به من مي دادند كه در مقابل حدود دويست تومني كه در آن زمان مي گرفتم، خيلي خوب بود و كمك خرجم بود، ولي از مردم هرگز چيزي نمي گرفتم. خلاصه آن كه با آنچه دركلاس آموختم، الان در سن ۸۶سالگي، قادرم مي سازد كه كارم را عرضه كنم.
به هرحال تا سال ۲۷ هم كارم را ادامه دادم و براي مردم مي خواندم. تا آن كه به شاه سوءقصد شد. بعد تا سال ۲۹ كه ازدواج كردم، در محافل دوستانه و خصوصي مي خواندم. در سال ۳۲ (بعد از بازگشت از فستيوال جهاني جوانان) در حقيقت بعد از كودتاي شاه كه از بخارست به ايران آمديم، به همراه ۹۹ نفر در انزلي دستگير شدم. از اين ۹۹ نفر كم كم ۹۵ نفر آزاد شدند و فقط من و سه نفر ديگر را محكوم  كردند و به مدت دو سال در زندان بودم و بعد از آزادي، ديگر فعاليت چنداني نداشتم.
* در اين شرايط ارتباط شما با موسيقي كاملاً قطع شده بود؟
- نخير، به هيچ وجه، من هيچ وقت ارتباط خود را با موسيقي و مردم قطع نكردم، بلكه فقط با رسانه هاي گروهي مثل راديو كار نمي كردم، ولي در محافل دوستانه خود را مي آزمودم و در حقيقت تمرين هنري مي كردم. تا زمان انقلاب. كه بعد از انقلاب اجبارا و برخلاف ميل خودم به فرانسه رفتم و حدود ۱۰ سال كه در خارج از كشور بودم، باز كار هنري مي كردم و شعر مي سرودم، آهنگ مي ساختم و آهنگ هاي قديمي و جديد خود را اجرا مي كردم.
* در فرانسه چطور؟ آيا كنسرت برگزار مي كرديد و فعاليت هنري داشتيد؟
- بله. من هم در پاريس كنسرت داشتم، حتي در آلمان كه كنسرت برگزار كردم، بيش از چهار هزار نفر شركت كردند و در لندن نيز كنسرت برگزار كردم كه همه با اقبال خوبي مواجه شد. ده سالي كه در خارج از كشور بودم، نه تنها بيكار نبودم، بلكه روي بسياري از اشعار آهنگ گذاشتم و اميدوارم كه درآينده آنها را اجرا كنم. به محض اين كه امكان بازگشت من به ايران را فراهم كردند، با عشق به آب و خاك و مردم سرزمينم يك لحظه ترديد نكردم و به ايران برگشتم، با آن كه آنجا از لحاظ رفاه اجتماعي هيچ كم نداشتم، ولي ترجيح دادم كه به كشورم برگردم. من عاشق ايران و مردم ايران هستم.
* آقاي عاشورپور بعد از آزادي از زندان در سال ۳۴ ارتباط شما با موسيقي آيا به صورت علمي بود؟ و محافلي كه با آنها همكاري هنري داشتيد، چقدر با دنياي موسيقي آشنا بودند و يا از چهره هاي بنام آن زمان با چه كسي همكاري مي كرديد؟
- دو سال بعد از آزادي از زندان، با سه تن از موزيسين هاي آن زمان ارتباط داشتم كه يكي ثمين باغچه بان پسر باغچه بان مشهور بود كه دانش موسيقي خوبي داشت و تحصيلكرده تركيه بود كه اتفاقاً در همان كشور با خانم اوًلين باغچه بان ازدواج كرد، ثمين و همسرش و ديگري هم آقاي حسين ناصحي بود كه از لحاظ علم موسيقي شخصيت بالايي داشت، به من اصرار كردند كه بايد با راديو همكاري كنم. البته من مخالفت كردم كه آنها گفتند اين يك وظيفه است، زيرا بعضي ها دارند موسيقي ما را خراب مي كنند و شكل و حالات آن را دارند عوض مي كنند و حالات موسيقي هندي ، تركي اسلامبولي و عربي را وارد موسيقي ما كرده  اند و من هم به اصرار آنها به راديو رفتم و حدود دو سال در راديو مي خواندم.
* آقاي عاشورپور! به خاطر داريد كه در اين دو سال چه آهنگ ها و ترانه هايي را اجرا كرديد؟
- بله، در آن دوره من شايد حدود ۳۰ تا ترانه خواندم، كه فقط چهار تا از ترانه ها محلي بودند، بقيه به شيوه محلي كه شعر دو سه تا از آن ترانه ها را محمود پاينده سروده بود و شعر ترانه اي ديگر را يكي از دوستانم به نام شهدي لنگرودي سرود، ولي بقيه را خودم سرودم و آهنگهايشان را هم مرحوم ميرنقيبي مي ساختند.
* تعداد كارهايي كه انجام داديد چندتاست و در بين كارهاي خود كدام ترانه را بيشتر از همه دوست داريد؟
- تعداد كارهايم را دقيقا نمي دانم، شايد نزديك صدتا ترانه از فارسي، گيلكي، مازندراني و تركي خواندم كه برخي از كارهايم ضبط شده و الآن كاست آنها را دارم، در عين حال برخي از تصنيف هاي قديمي را من هم مجددا اجرا كردم مانند «زهره» را كه مرحوم داريوش رفيعي اول بار آن را اجرا كردند كه اجراي من آن حزن و اندوه را ندارد بلكه ريتميك تر و شادتر است. البته خيلي از كارهايم مانند اولين ترانه اي كه براي شريف اوا ساختم را ندارم، از اين نوع كارها زياد است، اما از كارهايي كه خيلي به آن علاقه دارم ترانه گيلكي «آي ليلي» است كه هم زيباست و هم حس خوبي دارد و بسيار لطيف است.
* وقتي كه اجراهاي شما را گوش مي كنيم، به غير از چند ترانه كه محلي هستند، بقيه محلي نيست، نوعي ملودي شهري- فولكلوريك است. ضمن آن كه همين موسيقي مخاطبان زيادي دارد و در حقيقت موسيقي مردمي است چرا روي اين نوع آهنگ ها كار مي كرديد؟
- بله. درست مي فرماييد اين نوع موسيقي محلي نيست، بلكه به شيوه محلي است. ولي آن آهنگسازش آهنگساز واردي  بود و نياز مخاطبان را درك مي كرد و من هم روي آن كارها مي خواندم. چندي پيش در روزنامه اي خواندم كه نويسنده اظهار تأسف كرده بود كه با رفتن ميرنقيبي، موسيقي ايراني بهترينش را از دست داد. يعني همان آهنگساز بنده، ديگر كسي نتوانست جايش بيايد. خيلي از ترانه ها حالت محلي دارند، مثل «دريا توفان داره»، يا «اوهوي مار» كه اين ترانه، آهنگش محلي است و چيزهاي ديگر كه ميرنقيبي آهنگش را مي ساخت و من شعر گيلكي را. اين ترانه ها مورد تأييد مردم قرار مي گرفت.
البته يك چيز را اضافه كنم كه آن سه سالي كه پيش استاد «ليلي بارا» كلاس آواز مي رفتم، آنها روي ترانه ها خيلي كار مي كردند، روي خواندن و اداي شعر، حتي محلي، نه اين كه روي يك خط مثل ماشين بيايند اجرا بكنند، نخير، آنها، يا اروپايي ها چنين نمي كردند، «ليلي بارا» به من آموخت كه حس واژه ها را چگونه ادا كنم، يعني جملات و كلمات را به تناسب حالاتي كه دارند در اجرا همان حالات را داشته باشند، مثلاً واژه يا جمله اي آن قدر لطيف است كه بايستي با صداي لطيف اجرا بشود كه در اصطلاح موسيقي مي گويند «پيانو»، يعني صدا پيانو است، يا از آن لطيف تر «پيانيسيمو» هست، يا «فورته» يعني قوي هست.
به هرحال، حالات مختلف بايد متناسب با كلمات و حالات موسيقي اجرا شود. مثلاً اگر كسي موسيقي محلي را اجرا مي كند، نبايد از حالات آهنگ و معني كلمات غافل باشد و ترانه را روي يك خط اجرا كند، بايد نوآوري داشته باشد، يعني آنچه كه در علم موسيقي حداقل بايد مراعات شود. مثلاً در ترانه «آي ليلي»، كه اخيراً هم اجرا كردم، بند سوم آن را هنگام اجرا براي حاضرين ترجمه كردم، چون در آن ظرافت فوق العاده اي ديدم و مصرع «اگه مي يار ايسي» را با حالت درست موسيقايي اش اجرا كردم. (در حين گفت وگو چگونگي اجراي درست و نوع نادرست آن را اجرا كردند) در بيت «اگر ديني كه دشمن دركمينه/ سفيد ماهي بوبو روخنه بيا» ببينيد كه اين شعر چقدر لطافت دارد، اين يكي از اشعار زيباي محلي است. بنده به دليل اين كه كلاس ديدم، سعي مي كنم اين موارد را رعايت كنم. اضافه كنم علاوه بر«ليلي بارا» نزد خانم ديگري كه الان اسمش يادم نيست و «اكول» روسي داشت، يعني خواننده اپراي شوروي بود،چند مدتي كار كردم، البته اين خانم چيزي بيشتر از داشته هاي «ليلي بارا» نداشت، ولي اين كلاس نوعي يادآوري و تكرار بود. آنچه كه براي من مقدور بود درس هاي استادان خود را به كار مي بستم، بخصوص قطعات كوراوغلي را كه از آن«محمدبلبل» بود اجرا مي كردم، كه يكي از ترانه هاي آن را به نام «آريا كوراوغلي» كه من به نام «عصيان» ترجمه كردم. البته دقيقاً ترجمه اش نبود. ولي ۹۰ درصد به اصل متن نزديك است كه من آن را با صداي اپرايي اجرا كردم، چون صداي من خيلي قوي بود و توان اجراهاي اپرايي را داشتم.
* آقاي عاشورپور! كمي به زمان خودمان بر گرديم، وضعيت موسيقي فولكلور را در حال حاضر چگونه مي بينيد؟
- البته بنده كمتر در جريان كارها هستم، ولي فكر مي كنم آن گونه كه قبلاً به موسيقي فولكلور پرداخته مي شد، شايد الان به آن شدت نباشد، يا شايد باشد بنده اطلاع ندارم، ولي مثلاً گروه شمشال فكر مي كنم كارهاي نويي دارد انجام مي دهد.
* به نظر شما موسيقي مردمي بايد چه ويژگي هايي داشته باشد؟
- من ويژگي هاي آن را نمي دانم، همين قدر مي دانم كه به دل مردم مي نشيند، حالا چرا مي نشيند، من نمي دانم. مثلاً ترانه هاي بديع زاده را مردم مي پسنديدند و در بين مردم خيلي جا و راه داشت. بايد ديد چرا مردم دوستش دارند. من خودم هم دوستش داشتم و اصلاً قبل از آنكه خودم كاري را اجرا بكنم ترانه هاي ايشان را مي خواندم. به هرحال ويژگي اي داشت، حالا چه ويژگي، من نمي دانم؛ شايد از دل مردم برمي خيزد.
* ارتباط شما با موسيقي سنتي چگونه است؟
- اصلاً كار نكردم. مي خواستم كار كنم ولي سنم بالا رفته بود و ديگر خيلي دير شده بود و وقت هم نگذاشتم كه موسيقي سنتي را بشناسم. در زمان ما چون فرنگي مآبي  باب بود و من هم صداي اپرايي خوبي داشتم، دنبال همين رشته رفتم و ادامه دادم، ضمن آن كه حنجره ام تمرين اجراي تحريرهاي ايراني را نداشت. ولي ترانه هايي كه من مي خواندم مردم مي پسنديدند، چه خواص، چه عوام، همه موسيقي مرا دوست داشتند و من هم به اين سمت و سو رفتم. ضمن آن كه دلم مي خواست كه تحرير ايراني را مسلط مي بودم. خاصه وقتي كه موسيقي «اميري» مازندران را مي شنيدم، كه چقدر لطيف و زيباست و حالات جالب و جاذبي دارد، خيلي از اين بابت كه نمي توانم تحريرهاي ايراني را اجرا كنم ناراحت مي شوم. ولي اين نوآوري كه كردم، تأسف ندارم. معتقدم كه چيز نويي را دامن زدم و آوردم به جامعه ما. اگر بگويم كه فولكلور گيلان را اولين بار به غير از سنجلاني من وارد جامعه شهري كردم فكر مي كنم گزاف نگفتم. بعد از من جفرودي، شمس، مسعودي و پوررضا دست به اين كار زدند.
* آقاي عاشورپور! پايان بخش گفت وگو را هر گونه كه صلاح مي فرماييد در خدمت شما هستم.
- اگر بنده ادعا بكنم كه در معرفي فولكلور وطنم خدمتي كردم ادعاي زيادي نيست، ضمن آن كه هميشه مي گويم كه خدايا خداوندا! اگر من دوباره مي خواهم زاده شوم، در همين منظومه شمسي، در كره زمين، در ايران عزيز و خطه سرسبز گيلان و در غازيان بندرانزلي به دنيا بيايم.

نگاه امروز
مردمي ترين خواننده كلاسيك
عليرضا پوراميد
كودكي كه درس فارسي و روخواني او كتاب مثنوي معنوي مولوي بود و معلمانش ملاباجي و سپس ملاي منطقه آميرزاي طالقاني و تولدش در سرزميني كه برادر دوقلوي انزلي است (غازيان) و كودكي اش در اواخر قرن قبل و اوائل قرن حاضر، همان سالهاي سوگ و سياهي كه گيلان در شهادت جانگداز ميرزا، بهت زده و بي تفاوت، روزگار مي گذراند او همواره در آرزو و اشتياقي كودكانه، مسحور جذبه و كشش مقاومت ناپذير زنگهاي تفريح مدرسه بود و سال ۱۳۰۶ خورشيدي و در ده سالگي تازه اول دبستان را به تحصيل نشست و سالهاي بعد را در انزلي و سپس دانشكده شبانه روزي كشاورزي كرج در تنگناي معيشت به ناچار، تا اخذ مدرك ليسانس درس را دنبال نمايد. در زمان دانشجويي تحت تأثير تبليغات آلمانها به شدت مجذوب شخصيت ضد انگليسي آدولف ميشو برلن و هيتلر، بت آرزوهاي جوانان شد. از خوشبختي هاي زندگي او، آشنايي با حسين ملكي در دانشگاه (برادر زنده ياد خليل) بود. هم او وي را متقاعد مي كند كه هيتلر نه تنها منجي دنيا نيست، كه سهم خويش را از ثروت جهان مي جويد. در سالهاي پس از ۱۳۲۰ روحيه ضدانگليسي اش عاملي شد تا موقتاً به حركتهاي چپ و سوسياليستي متمايل گردد و در اتحاديه كارگري آن روزگار كه هر جمعه جلسه داشتند شركت مي كرده و مي خوانده است و سالها و ساليان بعد و شروع سختي ها و سرخوردگيها و بيم و اميد و زندان و تبعيد و... و حسرت و حيف كه آن فعاليتها، فرهنگ صوتي اين سرزمين را از حداقل هنرمندي هاي او برخوردار كرده است. او نخستين خواننده ايراني است كه نزد معلمين خارجي متد و روش خواندن را (منطبق با توانايي هاي حنجره) به شيوه علمي فراگرفته و به تأييد كارها و كارنامه اش، او را مي توان مردمي ترين خواننده كلاسيك ايران ناميد. آن كودك كه امروز در آستانه دهمين دهه عمر صفت  پيشكسوتي برايش كوچك مي نمايد از معمرين و كهنسالان قبيله و عشيره هنر و موسيقي است. احمد عاشورپور (متولد ۱۲۹۶) به همراه استاد علي تجويدي، سيد محمد طاهرپور، عماد الدين برقعي (عماد خراساني) و استاد سالك اصفهاني را مي توان پيران و پدران خانواده سترگ و بزرگ موسيقي كه همگي متولدين قرن قبلي مي باشند، به شمار آورد.خداوند لطيف سلامتي و صحت به ايشان دهاد و عمرشان را زياد كناد و بر بركت وجود و گرماي نفسهاشان بيفزايد، ان شاءالله الرحمن.

صبا و شهريار
002392.jpg
«استاد صبا با شهريار خيلي صميمي بود. شايد بتوان عشق اين دو را پيوند شعر و موسيقي تعريف كرد. آن دو در جواني دست برادري به هم داده بودند. حتي يك روز هم جدا نشدند.»
اين جملات كوتاه، بخشي از خاطرات خانم منتخب اسفندياري همسر مرحوم صباست كه به اندازه كافي، گوياي علاقه دو چهره ممتاز شعر و موسيقي معاصر است. البته آشنايي شهريار با موسيقي به دوران كودكي اش بازمي گردد و به گفته خودش اولين معلم او در شعر و موسيقي مادرش بوده است.
شهريار با بسياري از هنرمندان عصر خود نظير اقبال آذر، احمد عبادي، ابوالحسن صبا، حسين تهراني و... دمخور بود. در اين ميان، صبا براي شهريار چيز ديگري بود. به طوري كه هر جا محفلي بود و صبا نبود، شهريار چنين زبان مي گشود:
شهريارا نه تويي بس همه با ياد صبا
هر كه دل داشت در اين شهر صبايي دارد
منتخب اسفندياري همسر استاد صبا در خاطراتش از علاقه شهريار به صبا و خانواده اش مي گويد: او عاشق فرزندانم بود و با تولد هر كدام از آنها، شهريار غزلي مي سرود. در مرگ صبا، غزلي با اين مطلع براي من نوشت: «اي منتخب تو بعد صبا جون چه مي كني؟ او آن قدر ما را دوست داشت. كه تا قبل از مرگ صبا با ما در يك كوچه زندگي مي كرد.»
اگر چه شهريار به عنوان يك موسيقي دان مشهور نيست، ولي علاقه به موسيقي و مجالست با اهل آن، دانش موسيقايي اش را بالا برده بود. شهريار سه تار را به نيكي مي نواخت و چه استادي بهتر از صبا كه سرآمد سه تار نوازان روزگار بود. اما علاقه اين دو بزرگ شعر و موسيقي، به يكديگر نمي توانست به رابطه ساده استاد و شاگردي محدود شود. شايد بتوان گفت علاوه بر هنر، ويژگي هاي اخلاقي استاد صبا، نظر شهريار را اين چنين به خود جلب كرده بود كه پس از مرگ استاد مي سرايد:
عمر دنيا به سرآمد كه صبا مي ميرد
ورنه آتشكده عشق كجا مي ميرد
صبر كردم به همه داغ عزيزان يا رب
اين صبوري نتوانم كه صبا مي ميرد

به مناسبت فرا رسيدن ۲۹ آذر چهل و ششمين سال درگذشت استاد ابوالحسن صبا؛
هنر زندگي يا هنر موسيقي
هوشنگ ساماني
002398.jpg

درباره او بسيار گفته اند و نوشته اند، مي گويند و مي نويسند و بعد از اين هم خواهند گفت و خواهند نوشت كه او شاگرد چه بزرگاني بود و چه بزرگاني در مكتب وي پرورش يافتند. آهنگ هاي بسيار ساخت، ويولون را كه يك ساز اصالتاً غربي است، هويتي ايراني بخشيد. شيوه آموزش موسيقي را در زمان خود متحول كرد و در يك كلام، يكي از اثرگذارترين چهره هاي فرهنگي، تاريخ ايران شد. اما صبا، تنها با اين ويژگي ها، صبا نشد. چرا كه بسياري از توانايي هاي وي را، ديگران هم مي توانند با تلاش به دست آورند، منهاي آن چه كه عنايت الهي است و اگر نباشد، كاري از پيش نمي توان برد.
صبا حقيقتاً به مقدار زيادي از موهبت الهي برخوردار بود. اين را مي توان از لحن ساخته هاي او دريافت كرد. با اين وجود بارزترين مشخصه صبا، آشفتگي وي بود. آشفته اي كه خيلي مانند ديگران غرق در حساب و كتاب زندگي نيست. او در آخرين نوشته اش (اطلاعات هفتگي، آذرماه ۱۳۳۶) در مقاله اي تحت عنوان «هنر يا زندگي» مي نويسد: «به نظر من هنرمند واقعي نمي تواند از آشفتگي دور بماند. در حقيقت، روح بلند پرواز او طالب آزادي و آشفتگي است و متأسفانه زندگي، آشفتگي را دوست ندارد. زندگي مي خواهد همه چيز نظم و ترتيب داشته باشد و روي هر كاري از چند جهت حساب شود. درحالي كه هنر اين حساب ها سرش نمي شود.»
اين نگرش صبا، اخلاق ويژه اي به او بخشيده بود. گويا به دنبال معنويتي مي گشت كه فقط در موسيقي ناب مي توانست پيدا كند و بنابراين پركاري صبا از روي عشق بود، نه درآمد بيشتر! صبا مانند هر ايراني فرهنگ مدار به دو موضوع بسيار مي انديشيد. نخست حفظ اصالت ها و سنت هاي بكر و زيبا كه با شاگردي ميرزا عبدالله، آقا حسينقلي، درويش خان و حسين خان اسماعيل زاده، آن چه را كه بايد دريابد، دريافته بود. دوم روزآمد كردن موسيقي ايران بي آن كه هويت ايراني اش مخدوش گردد. وي از يك سو نظاره گر سنت گراياني بود كه با ديد بسته خويش، عملاً كاري از پيش نمي بردند و از سوي ديگر متجددهايي را مي نگريست كه دواسبه به سوي غرب مي تاختند و هيچ يك از اين دو گروه نمي توانستند روح لطيف و آشفته او را ارضا كنند.
صبا با الهام از موسيقي نواحي گيلان و موسيقي دستگاهي، قطعاتي را مي ساخت كه هم حال و هواي جديد داشتند و هم بويي از نغمات گذشتگان را به مشام مي رساندند. صبا از كاربرد برخي تكنيك  هاي غربي در موسيقي ايران ابايي نداشت. چنان كه علي نقي وزيري هم اين طور بود. اما نتيجه عملي بسيار متفاوت از آب درآمده است. «زنگ شتر»، «در قفس»، «تمرين دشتي»، «رقص قاسم آبادي»، «چوپاني»، «به زندان»، «به ياد گذشته»، «بهار مست» و «ساماني» حاصل نگرش نوگرايانه صبا به موسيقي اصيل ايراني است.
ميراث ارزنده و گرانبهاي او حاصل يك عمر تلاش خستگي ناپذير توأم با ناكامي بوده، چنان كه خود بر اين موضوع معترف است؛ «كار هنري- مخصوصاً در ايران- خيلي ناكامي دارد، خيلي زجر دارد. اما ناگفته نگذارم كه اين ناكامي و زجر چون براي هنر و در راه آن است، بسيار بسيار لذت بخش است؛ لذتي كه هيچ زباني قادر به توصيف آن نيست. ولي اگر بخواهيم هنر را به خاطر اين ناكامي كنار بگذاريم، آن وقت تنها ، چهره اي مخوف از زندگي روبه روي ماست.»
هنر زشتي هاي جهان مادي را تا حدي مي پوشاند و تلخي ها را مي كاهد. به عبارتي، زندگي بدون هنر تحمل ناپذير است كه بيشتر به زندان مي ماند و صبا چه خوب بر اين نكته دست گذاشته است؛ «زندگي بدون هنر- كه من هرگز تصور آن را هم نمي توانم بكنم- شايد شبيه يك جور زندان سياهي باشد كه در آن حتي همه  گونه حقي را از انسان سلب كنند و تنها شام و نهاري جلويش بگذارند تا به تدريج بميرد.»
استاد ابوالحسن صبا به معني واقعي كلمه، تمام عمرش را صرف حفظ و احياء ميراث كهن موسيقي ايراني كرد. از ساخت آهنگ گرفته تا ساخت انواع ساز، آموزش شاگردان مستعد بدون چشمداشت مادي و تدوين روش جديد آموزش كه هنوز هم اعتبار خود را حفظ كرده است و همين طور گردآوري و تدوين رديف موسيقي ايراني با ملحقاتي از موسيقي نواحي ايران و بسياري ديگر كه صبا در كشاكش بين زندگي و هنر، جانب هنر را گرفت و جاودانه شد. او خود بر اين جدال واقف بود و بسيار دست و پنجه نرم كرد تا چنين بنگارد و بگذارد؛ «زن و زندگي با هم پيوندي ابدي دارند. همان طور كه زن ميل دارد، شوهر هنرمند را به سوي زندگي بكشد، هنر هم با همان شدت يا بيشتر، هنرمند را به سوي خود مي كشد. در اين كشمكش، روح هنرمند در هم خرد مي شود و هنر از بين مي رود. در راه هنر و اعتلاي آن همه چيز بايد وقف شود.»

نگاه
نوشته اي از هوشنگ جاويد به ياد منوچهر طاهرزاده شيدا شديم شيدا
002400.jpg
رسانه ها در انبوه خبرهاي ريز و درشت سياسي - اقتصادي - ورزشي- حوادثي غرق اند اما به مرگ هنرمنداني اين گونه كه مرگ تدريجي يك فرهنگ سترگ است هيچ اعتنايي ندارند و هيچ خبري هم درهيچ كجا نوشته و ديده و گفته نشد و مسئولان كه در شيفتگي موسيقي غرب مسابقه مي دهند حتي از تسليت هم دريغ دارند.
هنوز از خبر مرگ جمعه گلدي قرباني پور هنرمندي كه با نواي تويدوك (ني تركمني) خود ابتدا در جشنواره ي ني نوازان (۱۳۷۰) و بعد در آوينيون جمعيت مشتاقان هنرهاي كهن و باستاني را سحر و منقلب نمود گيج ومنگ بودم. به هر حال اين بار خبر پركشيدن مردي از تبار عاشقان از ديار كرمانشاه با صدايي سحر آميز رسيد، منوچهر طاهرزاده، منوچهر هنر اصيل ايران و پرچم دار موسيقي صحيح در كرمانشاه ،باورم نمي شود، حميد رضا عاطفي نويسنده مقالات موسيقي در مطبوعات و هنرمند خوب ،خبر را به من گفت: خيلي ساده،او نمي دانست كه من ومنوچهر تا چه اندازه با هم دوستي داشتيم.
اشك امانم نمي دهد وقتي كه دراين سالها يكي از هنرمندان بومي به ديار باقي مي شتابد، برگ ديگري از درخت درحال خشك شدن موسيقي نواحي ايران بر زمين مي افتد و هيچكس برايش مهم نيست، منوچهر رفت، مردي كه نان و پنير، نان ونيمرو و نان ماست اش را در سالهايي كه نمي گذاشتند هنرش را درخدمت جامعه قرار دهد باخنده مي خورد ولي افسوسش از اين بود كه شاگردش ضد ضرب را خراب مي كند و با غم در چهره درباره برخي از هنرنمايان بي هنر مي گفت: آخر اين ها، اهل موسيقي اند؟ هوشنگ جان تو تمام عمرشان فالش است! منوچهر عاشق بود، عاشق عشق و به همين سبب هنرش را حتي به صحنه هاي دفاع مقدس برد و در خط دوم جبهه ها به عاشقان حق و رزمندگان در حد خود خدمت نمود.
سرود: بسيجي پير ميدان دار عشق را اگر درهجوم نغمه هاي بيگانه امروزين فراموش كرده ايد خاك و سنگ منطقه هاي جنگي غرب كشور هنوز به ياد دارند و در حافظه رزمندگان اين سرود هنوز مي پيچد، هر وقت مي ديدمش مي گفت از فردا چه خبر؟
هيچگاه يادم نمي رود كه طي بيست و چهار ساعت براي مراسم افتتاح شبكه چهار در صدا و سيما مركز كردستان به همراه هنرمند ديگر كرمانشاهي بهروز يوسفي ترانه اي را ساختند وتنظيم نمودند كه خوانندگي را اصغر ايماني انجام داد و همه را به شدت تحت تأثير قرارداد بعد از اتمام كار به او گفتم: منوچهر چرا اين ترانه را خودت نخواندي؟ گفت: براي من مهم اجراي صحيح و شناخت دادن درست موسيقي ايراني بود نه نشان دادن خودم.
حضور مجدد هنرمندان و شروع كارهاي صحيح هنري موسيقي ايلام نيز باكارهاي منوچهر و بهروز شروع شد هيچكدام از اعضاي اركستر بهروز يوسفي دركرمانشاه آن شب و هولناكي شروع كنسرت با تهديدهايي كه به گوشمان رسيده بود را فراموش نمي كنند، صداي ساحر منوچهر كه با دوبيتي يي از شعرهاي من در شور و در وصف شهيد خواند وسنتور بهروز همراهي اش مي كرد و سپس تشويق بي اختيار از سوي كساني كه آمده بودند تا آن آغاز را به هم بزنند. خاطره تاريخ موسيقي وهمچنين رزمندگان هرگز فراموش نمي كند كه با صداي منوچهر جشن ورود آزادگان را در رسانه ها به پيشواز رفتيم كه سرود رندانه اش همه را مسحور كرد:
رندانه زود خيزيد غوغا كنيد غوغا
هر جا كه عاشقي هست، رسوا كنيد، رسوا
حق او را در گذشته خواننده اي كه حالا درغرب مي خواند زير پا نهاد و بدليل نبود قانون در اين مورد هيچكس حرف او را نشنيد و اين بدترين يادمان ذهني منوچهر شده بود، ترانه «آخرين برگ» كه در پايين اين نوشته با شعري از شاعري كرمانشاهي كه تكنيسين فرستنده ي راديويي بود (محمد رضا فتاحي) آمده است.
سالها دويد تا باز به مطلوب خودش رسيد، اما حيف كه زود پركشيد. شناخت او از موسيقي رديف و دستگاه همچنين موسيقي غرب بسيار خوب و عميق بود گرچه سختي فراوان كشيد و رنج را تحمل كرد اما از حرف خود در باره هنرش برنگشت و چون با همه توانش حركت مي كرد نيروي خاصي را به مخاطبش منتقل مي نمود كه هيچ نبود جز عشق، آيا كسي مي داند كه او فرزندانش را با صداي «تار» مي خواباند؟ او آخرين برگ زندگيش ورق خورد و عاشقي ديگر رفت و آنطور كه شنيدم در برابر حضور جمعيت عظيمي كه در مراسم خاكسپاري منوچهر در كرمانشاه براي تسليت آمده بودند هيچكدام از مسئولان فرهنگي و هنري استان در مراسم تشييع جنازه به خاكسپاري اش شركت نكردند و فقط واحد خبر سيما همت كرده حضور يافته بود، جفا چه تعريفي غير از اين دارد؟منوچهر نيازي به حضور آنان نداشت ولي جامعه نياز به منوچهر ها دارد كه يكي يكي به سوي معبود ازلي مي شتابند و تا ديگري چون او پديد آيد قرني مي گذرد.
مادرش در حاليكه به شدت مي گريست و متاثر بود به من گفت: من منوچهر را تازه شناختم ! مرگ منوچهر طاهرزاده مصداق شعر شاعري بود كه اينگونه سرود:
آخرين برگ درخت ام روي شاخه مونده تنها
رخت زردم پاره پاره، تو سكوت سرد سرما
چشماي سرد زمين هم براي من در كمينه
دوست دارم مرگ يه برگ رو، روي اين شاخه ببينه!

سايه روشن
مجيد كياني:با كمبود پژوهشگر موسيقي روبرو هستيم
مجيد كياني، موسيقيدان و رئيس مركز حفظ و پژوهش موسيقي سازمان صدا و سيما در گفت وگو با خبرگزاري فارس از وضعيت ناموزون پژوهش در زمينه موسيقي گفت: اولين مشكل اين است كه پژوهشگر موسيقي نداريم و فقط برخي از جوانان فارغ التحصيل در رشته موسيقي، علاقه مند به كارهاي تحقيقاتي هستند. چرا كه پژوهشگران احساس مي كنند از فعاليت آنها حمايت مورد نياز نمي شود.
002394.jpg

وي در ارتباط با دليل اين امر اظهار داشت: جوانان به اساتيد و بزرگان موسيقي نگاه مي كنند كه پژوهشهاي آنها با چه رنج و عذاب هايي به ثمر رسيده و در نهايت خيلي مورد استفاده هم قرار نگرفته و حتي اين افراد از جيب خود هزينه لازم براي پژوهش را تأمين كرده اند. پس فكر مي كنند چرا بايد به دنبال كاري بروند كه خيلي مثمر ثمر نيست.
كياني با تأكيد بر اينكه خيلي از ادارات و سازمان هاي مرتبط با موسيقي بخش ويژه پژوهش دارند، ادامه داد: ولي هيچ كار پژوهشي در اين مراكز انجام نمي شود چرا كه اساسا جاي پژوهشگر در اين مراكز خالي است. همان مشكلي كه مركز حفظ و پژوهش موسيقي با آن مواجه است.
وي ادامه داد:  برخي از اساتيد موسيقي ممكن است مقالات پژوهشي تأليف كنند، ولي چون حمايت نمي شوند و در نهايت براي به ثبت رساندن تحقيقاتشان با مشكلات متعدد مواجه هستند، خيلي رغبت به اين كار ندارند.
رئيس گروه موسيقي فرهنگستان هنر در ارتباط با حمايت دولت از امر پژوهش گفت: جالب اينجاست كه خيلي از پژوهشگران موسيقي توقع زيادي در ارتباط با ميزان حمايت دولت ندارند. مشكل اين افراد اين است كه ناشر خصوصي براي چاپ تحقيق آنها سرمايه گذاري نمي كند و وقتي تحقيقي منتشر نشود، كسي نمي تواند از آن استفاده كند و زحمات به هدر مي رود.
وي ادامه داد: پژوهشگر موسيقي از دولت در قالب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي يا وزارت علوم انتظار حمايت مالي ندارد. به عبارتي اگر دولت همين اندازه كه در چاپ آثار تحقيقاتي و به ثبت رساندنش حمايت كند، محقق راضي خواهد بود كه متأسفانه همين توقع اندك هم برآورده نمي شود.
كياني با تأكيد بر اينكه تحقيق در زمينه موسيقي بايد بتواند باعث ارتقاي موسيقي در بخش اجرا شود، ادامه داد: امروزه پژوهش امري فردي و فرعي است و اغلب گروه ها در اجراي برنامه هايشان توجهي به پژوهشهاي انجام شده نمي كنند.
چراكه پرفروش بودن آثار مدنظر است و موسيقي اي كه با توجه به پژوهشهاي ريشه اي در موسيقي ايراني اجرا شود، مخاطب خاص خود را دارد و قطعا پرفروش نخواهد بود پس كسي اين نكات را در نظر نمي گيرد.
كامبيز روشن روان
002396.jpg

موسيقيدان و استاد دانشگاه:
نهادينه كردن تحقيق تنها از راه دانشگاه مي گذرد.
وقتي رشته دانشگاهي تحقيق موسيقي وجود ندارد، پژوهشگر متخصص آن نيز تربيت نمي شود و اگر هم كساني كار تحقيقي انجام  دهند، براساس مباني علمي تحقيق نيست.
كامبيز روشن روان موسيقيدان و استاد دانشگاه در باره مشكلات پيش روي تحقيق و پژوهش در زمينه موسيقي ضمن بيان مطلب فوق مي گويد:از طرف ديگر مركز پژوهش موسيقي هم در كشور وجود ندارد. قاعدتا بايد مركزي تحت عنوان پژوهش موسيقي يا موسيقي شناسي گشايش يابد كه فقط وظيفه بررسي و پژوهش موسيقي را برعهده داشته باشد.
 اين استاد موسيقي دانشكده صدا و سيما در ارتباط با اينكه با امكانات موجود چطور مي توان اين مشكل را مرتفع كرد، اظهار داشت: در حال حاضر، چه كساني كه علاقه مند به مسائل تحقيقاتي هستند و چه كساني كه علاقه مند به موسيقي نواحي و ريشه هاي موسيقي ايراني هستند با منابع محدود، پژوهشهايي انجام مي دهند. ولي تأكيد من همچنان بر اين است كه دانشگاه هاي موسيقي بايد در بالاترين سطوح خود دانشجوي رشته تحقيق موسيقي جذب كرده و پژوهش سيستماتيك را  آموزش دهند.
روشن روان در ارتباط با وضعيت منابع تحقيقاتي در كشور گفت: در اين زمينه نيز امكانات چشمگيري وجود ندارد و اغلب تحقيقات حالت ميداني دارد.
به عبارتي پژوهشگر به مناطق مختلف مي رود و تحقيقاتش را بر اساس يافته هاي خود ثبت مي كند. ولي دسترسي به منابع تحقيقاتي غني دنيا وجود ندارد.
وي در ارتباط با ميزان حمايت دولت در بخش پژوهش گفت: از آنجا كه بخش پژوهش نه در سيستم دانشگاهي وجود دارد و نه دولت تعريف مشخصي از آن ارائه مي دهد، بالطبع حمايتي هم از اين كار نمي كند و اگر كسي فعاليتي در اين زمينه انجام مي دهد با سرمايه شخصي، خواست قلبي و انگيزه هاي دروني خود وارد اين حيطه مي شود.
روشن روان در خاتمه در ارتباط با ميزان انگيزه هاي دروني افراد علاقه مند اظهار داشت: اساسا نبايد براساس وجود انگيزه هاي شخصي اميد به پيشرفت امري داشت. ضمن اينكه اين انگيزه ها خيلي قوي نيست.
گفتني است بخش تحقيق در ميان وجوه ديگر موسيقي كشور _ اجرا، آموزش و تحقيق _ با مشكلات بيشتري مواجه بوده و اغلب هنرمندان موسيقي از نبود امكانات و كمبود منابع تحقيقاتي گلايه مند و خواستار توجه بيشتر دولت در اين بخش هستند.

هنر
ادبيات
اقتصاد
انديشه
زندگي
سياست
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |