كاترين سيمون
ترجمه: علي قاسمي
در ساختمان هاي پايتخت عراق، عراق جديدي كم كم در حال شكل گرفتن است ولي دانش آموزان و معلمان همچنان در ترس از حملات جديد و خاطره صدام حسين به سر مي برند.
اولين كساني كه صبح اول وقت در مدرسه مكاسب را هل مي دهند، خدمتكاران، تنقلات فروشان يا حتي معلم هاي مدرسه نيستند، بلكه آنها پليس هستند و در مجموع شش مرد سبيلو و كاملاً مسلح را تشكيل مي دهند. آنها نگاهي به سمت راست مي اندازند تا باغچه اي را كه چند ماه پيش مجسمه صدام حسين را در خود جاي داده بود برانداز كنند و بعد به چپ، جايي كه حياط دانش آموزان ابتدايي است نظري مي افكنند و بعد به سمت ساختمان اداري كه در كنار مدرسه متوسطه است راه مي افتند. همه چيز مرتب است و پليس ها امور را تحت كنترل دارند.
از روز چهارم اكتبر سال ۲۰۰۳ هر روز صبح برنامه به همين روال آغاز مي شود. اين تاريخ، تاريخ بازگشت به مدرسه عراقي هاست. اين تاريخ به اندازه يك جنگ كوچك حايز اهميت است اما در تيتر اول هيچ روزنامه اي به آن پرداخته نشد. زندگي روزانه در بغداد، انفجار مين ها، سرقت و دزيده شدن زنان و كودكان چهره شهر و مدارس آن را كاملاً تغيير داده است. پيش از اين وقتي مدرسه تعطيل مي شد بچه ها شاد و خوشحال با پاي پياده به سوي خانه هايشان مي دويدند، اما حالا همه در وحشتند و پدر و مادرها با ماشين يا هر وسيله اي كه مطمئن تر است دنبالشان مي آيند.
ساختمان اين مدرسه يكي از زيباترين بناهاي منطقه است و حدود ۱۷۰۰ دانش آموز و نزديك به ۵۰۰ دانشجوي كالج را در خود جاي مي دهد. خوشبختانه تا به حال بمب گذاران اين مدرسه را هدف قرار نداده اند. حتي وقتي مقر سازمان صليب سرخ در نزديكي اين مدرسه هدف قرار گرفت هيچ آسيبي به مدرسه نرسيد.
تنها شيشه ها به لرزه درآمدند و بلافاصله معلم ها و بچه ها كلاس ها را ترك كردند. يكي از دانش آموزان مي گويد: «وقتي صداي انفجار شنيده شد، والدين بچه ها با نگراني و در حالي كه لباس خانه به تن داشتند به سوي مدرسه سرازير شدند» و بعد تا ده روز خيلي از بچه ها به مدرسه نرفتند.
جهان ۱۵ سال دارد و اصليتش كرد است، او كه دست و پا شكسته انگليسي حرف مي زند حمله به صليب سرخ را شرح داده و از حمله به محل اقامت نيروهاي سازمان ملل كه ۲۲ كشته برجاي گذاشت صحبت مي كند. يكي از معلم هاي او مي گويد: «مطمئنم كه خود آمريكايي ها در پشت اين حملات بودند.» اين معلم
۴۸ ساله مدرسه مكاسب از معدود كساني است كه گذشته اش را مخفي نمي كند و معترف است كه عضو فعال حزب بعث بوده است. او به مرگ سرجيو ويرا دي ملوي برزيلي كه مامور ويژه سازمان ملل بود و در اين حادثه جانش را از دست داد اشاره كرده و مي گويد: «دست كم او يكي از افرادي بود كه واقعاً براي عراقي ها كار مي كرد.»
۹۹ درصد معلم هاي اين مدرسه عضو حزب بعث بوده اند. فهيمه رشيد خانم اهل تسنن ۵۴ ساله اي كه مي گويد عضو چندان مطرحي نبوده است توضيح مي دهد كه برايش دشوار است كه ورق صدام را برگرداند. او تعريف مي كند كه وقتي پسران صدام كشته شدند، او آنچنان كه گويي پسران خودش كشته شده اند شروع به گريه كرده است. او در مورد صدام مي گويد: «دوستش داشتم. او نمايشگر عراق بود. رفتارش با شكوه بود ... اما حالا دخترم كه در همين مدرسه محصل است بايد عكس هاي او را از كتابش پاره كند» به يكباره فهيمه سكوت مي كند و به نظر مي رسد احساس مي كند زيادي حرف زده و دچار نگراني مي شود.
خواهر ماري - ايوت ۶۲ ساله، خانم مسيحي اهل موصل مي گويد: «در افكار ما همه چيز به هم پيچيده است. ما مي ترسيم. همه مي دانند كه هنوز آزادي چنداني ندارند و بايد آهسته حرف بزنند. نه تنها بين شيعيان و اهل تسنن درگيري هست، بلكه بين طرفداران و مخالفان صدام هم درگيري وجود دارد.
در اين مدرسه هم مثل جاهاي ديگر گذشته ها به آساني از بين نمي روند و بي آن كه با هم مخلوط شوند روي هم جمع مي شوند. دو تابلوي بزرگ به همان شيوه اي كه در ميان اجدادمان مرسوم بود روي ديوار راهرو نصب شده اند و عكس سياه و سفيد شاگردان ممتاز كالج را نشان مي دهند، دختر و پسر هم در كنار هم هستند. در دوران حكومت صدام و طي جنگ ايران و عراق بود كه مدارس مختلط ممنوع شد، اما عكس ها همچنان سرجاي خود هستند و همانند مجسمه ژوزف مقدس و كتابهاي تبليغاتي صدام روي هم و به طور بي نظم جمع شده اند.
از كتابخانه بي هيچ مشكلي مي توان كتاب هاي پرازتصاوير جنگي كه در تحسين صدام نوشته شده و يا تبليغات ميهن پرستانه ضد ايراني و كاملاً نژادپرستانه را امانت گرفت. با وجود اين كتابدار مي گويد كه بچه ها، سري كتابهاي مخصوص جوانان كه در لبنان چاپ شده را ترجيح مي دادند، اما سال هاست كه هيچ كتاب جديدي وارد كتابخانه نشده. اين سري كتابها به سال هاي دهه ۱۹۵۰ برمي گردند. اين جا كتاب علمي، رمان و كتاب براي جوانان خيلي كم است. بودجه سال ۲۰۰۴-۲۰۰۳ هم دقيقاً صفر است.
كتابهاي درسي كه عكس صدام از آنها حذف شده با حذف بخش هاي مربوط به رژيم بعثي مثل سابق چاپ مي شوند و نتيجه بسيار تماشايي است. مثلاً كتاب تاريخ بچه ها دقيقاً نصف صفحاتش سفيد است. شعرهاي عراقي در مدح صدام هم از كتابهاي درسي حذف شده اند و هيچ چيز جايگزينشان نشده است.
معلم ها مي گويند: تنها چيزي كه پس از سقوط صدام عوض شده، اين است كه بچه ها ديگر ترديدي به خود راه نمي دهند و خيلي راحت انگيزه شان براي يادگيري را از دست داده اند. آنها حتي اگر نمره خوبي هم بگيرند چه فايده دارد؟ يكي از آنها مي گويد: «ديگر كشور از دست رفته است.»
حتي در درس تاريخ جهان عرب هم فقط تاريخ تا سال هاي ۱۹۶۰ به بچه ها آموخته مي شود. بچه ها ديگر چيزي جز آمريكايي ها، بمب و شبح سربازان را نمي شناسند. جهان اضافه مي كند كه «ديزني، مجسمه آزادي، نايك و كوكاكولا را هم بايد به اين موارد اضافه كرد» يكي ديگر از معلم ها مي گويد: «اين آمريكايي ها، اين بي فرهنگ ها كه آمده اند ما و عراق، مهد تمدن را آزاد كنند كه هستند! اين آمريكايي ها بودند كه صدام را شكست دادند نه ما. آنها فقط به دنبال نفت هستند.»
ديگر از صدام و حزب بعث كه حتي بچه ها هم از سن ۱۲ سالگي مجبور بودند به آن بپوندند تا اجازه ادامه تحصيل در كالج را داشته باشند ديگر هيچ چيز باقي نمانده. با اين حال خيلي ها مي گويند: «هر چه باشد او رئيس جمهور ما بود.» خيلي از معلم ها عوض شده اند اما ليلاي ۵۲ ساله يكي از معدود افراد شيعه حاضر در مدرسه است. او با شهامت مي گويد كه پس از شنيدن خبر دستگيري صدام از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيده چون سال ۱۹۸۱ صدام به بهانه اين كه برادرش عضو الدعوه، جنبش اسلامي مخالف او است، او را اعدام كرده است.
واقعاً روز ۱۴ دسامبر وقتي تلويزيون ها تصوير صدام دستگير شده اي را كه يك پزشك نظامي آمريكا دندان هايش را مي ديد پخش مي كردند مردم اين كشور چه احساسي داشتند؟ هم اكنون خيلي ها هستند كه به پهناي صورتشان اشك مي ريزند. كساني كه طي جنگ با ايران عزيزانشان را از دست داده بودند. كساني كه هنوز از شكنجه هاي صدام رنج مي برند. اما چه چيز تغيير كرده؟
بچه ها فقط مي دانند كه ديگر لازم نيست در سال نو كارت هايي به افتخار صدام به هم هديه دهند. آنها مي توانند آخر سال هر كارت كه دوست دارند تهيه كنند. ديگر معلم ها هم راحت مي توانند هر موضوعي كه دوست دارند براي انشاي بچه ها انتخاب كنند. پيش از اين تنها سخنان صدام موضوع انشاها بود. به يكباره صداي انفجار مين به گوش مي رسد. معلم ها فرياد مي زنند. «بچه ها ساكت باشيد.»
ساعت يك بعدازظهر است اما خيابان پر از ماشين است. پليس ها لبخند مي زنند. گويي همه چيز برايشان عادي شده است.