جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۹۸
محمد رضا گلزار در فيلم ۱۳ گربه روي شيرواني
عكس:اكبر اصفهاني
001125.jpg

در كادر
كاراكتر سيما رياحي يكي از سخت ترين اجراها را در  اين سال هاي سينماي  ايران دارد. شخصيتي پرتناقض با دو نيمه بازي كاملاً متفاوت و با ريزه كاري ها و حالاتي كه گاه در يك صحنه، دو سه بار عوض مي شود. نقشي كه شايد شاخص ترين كار كارنامه هديه تهراني در اين سال ها باشد. آنچه در ادامه مي آيد، سه بخش از فيلمنامه فيلم «شوكران» است كه نشان از روحيات مختلف  اين كاراكتر دارد:

داخلي. شب. بخش مراقبت هاي ويژه
پرستار بلندقدي از جهت مقابل مي آيد و پشت سر محمود مي ايستد ... پرستار دوان دوان، متوجه او مي شود ...
پرستار: خانم رياحي،  اين آقا به زور اومدن توي بخش ...
محمود به طرف خانم رياحي مي چرخد ...
محمود: من بايد مهندس خاكپور را ببينم ...
رياحي: از بستگانشون هستين ...؟
محمود: (مهاجم) همكارشونم ...
رياحي: بريم ...
محمود: (آرام شده) خيلي ممنون خانم (به دنبال پرستار مي رود)
رياحي: تشكر لازم نيست ... چاره اي نداشتم ...
محمود: (ملايم) معذرت مي خوام، دست خودم نبود ...
رياحي: فرموديد مهندس خاكپور ...؟
محمود: بله خانوم، زنده ست ...؟
رياحي: مرده ها رو مي برن سردخونه ...
محمود: حالش چطوره ...؟
پرستار بلندقد: خوب نيست ...
001149.jpg

داخلي. شب. خانه سيما
سيما در پاگرد ظاهر مي شود، به بالا نگاه مي كند و پيرمرد را منتظر مي بيند ...
سيما: الهي بميرم ... دلواپس شدي ...؟
سيما بقيه پله ها را بالا مي آيد و در راه حرف مي زند ...
سيما: به روح عزيز تقصير من نبود ... راه شلوغ بود ... عوضش واست از رفتاري باقالي پلو گرفتم ...
پيرمرد همچنان در آستانه در  ايستاده و خيره به سيما نگاه مي كند ... سيما مي ايستد ...
سيما: اون جوري نگاه نكن آقاجون، مي ترسم ...

لانگ شات
مارگارت ات وود همه دغدغه هاي زنانه
001152.jpg
اميلي امرايي
چند سالي است كه تب ترجمه آثار خارجي در ايران بالا گرفته است. كتابهاي پرفروش و به روز دنيا غالباً در ايران ترجمه مي شوند و در بيشتر موارد شاهد ترجمه هاي متعدد و همزمان از يك اثر هستيم.
وقتي نويسنده اي در ايران مطرح شد، بعد از مدتي همه آثار او حتي آنهايي كه از ارزش ادبي زيادي هم برخوردار نيستند به فارسي برگردانده مي شوند و همه اينها سبب مي شود كه به نوعي آثار او تبديل به يك موج شود كه از اين ميان مي توان به ژوزه ساراماگو، پائولو كوئيلو و برخي از نويسندگان آمريكاي لاتين اشاره كرد.
مارگارت ات وود نويسنده كانادايي نيز از اين قاعده مستثني نيست. «عروس فريبكار» اولين رماني است كه از او به فارسي ترجمه شد و در همان سال با موفقيت چشمگيري روبه رو شد. بعد از آن هم مطبوعات و مجلات ادبي  به طور گسترده اي به معرفي آثار و زندگي مارگارت ات وود پرداختند، همه اينها دست به دست هم داد تا ات وود چهره شناخته شده اي شود. او در حال حاضر با چاپ چيزي حدود چهل اثر شامل شعر، داستان كوتاه،  رمان و نقد ادبي يكي از مطرح ترين نويسندگان انگليسي زبان است.
ات وود تا به حال دوبار موفق شده است جايزه ملي منتقدان آمريكا را به خود اختصاص دهد و امسال نيز داور اين جايزه است. ات وود جزو معدود نويسندگان جدي است كه از تب هري پاتر دفاع كرد و آن را مجموعه ايي مفيد براي كتابخوان كردن قشر وسيعي از بچه هاي دنيا اعلام كرد.
آثار داستاني او به بيش از سي زبان ترجمه شده است. طبق آخرين نظرسنجي كه نشريه تايم انجام داده بود ۸۰ درصد خوانندگان آثار او زنان هستند كه همگي به خاطر سبك بديع، انديشه عميق و خلاقيت شاعرانه او دوستش دارند.
يكي از آثار پرسر و صدايي كه او را به محبوبيت رساند، انتشار رمان «گريس ديگر» بود. روزنامه تايمز در ستايش اين اثر نوشت. ات وود رماني سرشار از واقعيت هاي تلخ، افسون و راز خلق كرده است و در آن از نثري الماس گون استفاده كرده است. در نهايت اين كه كاوش ارزنده اي است در زواياي احساس و طبيعت زن آنقدر كه مي توان آن را با رمان «مادام بوواري» مقايسه كرد.
حالا سال هاست كه ات وود با جرم گيبسون نويسنده ازدواج كرده است. سه پسر و سه گربه دارد. مي گويد از اين  كه با يك نويسنده ازدواج كرده ام خوشحالم، قطعاً اين ازدواج خيلي موفق تر از ازدواج با يك دندانپزشك است. حداقل او مي داند كه چرا نويسنده ها اينقدر عجيب و غريب اند و حتماً در لحظاتي كه نياز به تنهايي داري تو را رها مي كند. من زندگي پر پيچ و خم و خوبي داشته ام، در بيشتر كشورهاي اروپايي زندگي  كرده ام، سال ها در ايتاليا و آلمان بودم. مدتي را هم رئيس انجمن PGN كانادا بودم.
براي فروش اولين رمانم كاري كردم كه همه شاخ درآورده بودند. من و ناشرم به روشي عجيب و غريب متوسل شديم، براي فروش كتاب شهر به شهر سفر كرديم و نوارهاي ويديويي از رمان تهيه كرديم بعد هم دستمال ها و روتختي هايي را كه روي آنها تصويري از «آليس گريس» شخصيت اصلي رمانم دوخته شده بود را فروختيم.
ات وود مي گويد: من در خانواده اي متمول و با فرهنگ بزرگ شدم كه براي آنها تنها تحصيل در رشته پزشكي و اين قبيل رشته ها اهميت داشت. سال ۱۹۳۰ در ايالت آنتاريو كانادا به دنيا آمدم. كودكي هايم را بيشتر در جنگل هاي دور و اطراف كانادا سپري كردم. پدرم حشره شناس بود، تصوير آن روزها كلبه چوبي است با چند فانوس نفتي، صداي گرگ و پرنده و خرس.
هر چه كتاب براي بزرگترها بود همان موقع خواندم. شايد اگر آن روزگار در آن كلبه تلويزيون داشتيم هنرپيشه مي شدم شايد هم الان آرايشگر بودم. شش ساله بودم كه قصه اي در مورد زندگي مورچه اي نوشتم. هميشه دوست دارم در فرصت مناسبي آن را بپرورانم و يك كتاب داستان براي كودكان بنويسم.
پدر و مادرم مي گفتند اگر دوست داري از گرسنگي بميري سراغ نويسندگي برو. اما من به هراس مردن از گرسنگي اهميت نمي دادم. قيمت پشت جلد اولين كتابم  ۵۰ سنت بود.
«سرگذشت نديمه» آخرين رماني است كه از او به فارسي ترجمه شده است. سرگذشت نديمه حكايت زني است كه در حكومت تئوكراتيك جديد اسير است. بسياري از منتقدان بر اين عقيده اند كه او اين بار موفق عمل نكرده است و فضاي داستان هايي كه در حكومت هاي توتاليتر و فاشيستي مي گذرد را با داستان هاي علمي و تخيلي در مورد تسخير زمين توسط آدم فضايي ها ادغام كرده و فضايي را در آستانه قرن بيستم ترسيم كرده است كه تا حد زيادي غيرقابل تصور است.
اما ات وود در جواب مي گويد: مگر كسي باور مي  كرد كه قرار است روزي يك عرب به واسطه كمك طالبان حساب برج هاي دوقلو را برسد و ۱۱ سپتامبر را در تاريخ ثبت كند.
ات وود در مصاحبه اي مطبوعاتي كه براي انتشار اين رمان برگزار شده بود، گفت: من براي نوشتن سرگذشت نديمه، هزاران هزار برش روزنامه داشتم از كشورهايي كه سال هاست در آنها دموكراسي خفه شده است. شايد هم يكي از دلايل نوشتن اين رمان،زنان افغان در حكومت طالبان باشند. همه اتفاقاتي كه در اين رمان ذكر شده اند هر كدام در گوشه اي از اين دنيا اتفاق افتاده اند. اتفاقاتي كه براي زنان رمان من مي افتد همگي در دنياي منطقي وجود دارند.
قصد من از نگارش اين رمان ترسيم يك داستان علمي، تخيلي نيست داستان علمي تخيلي پر از آدم هايي است كه مسافران فضايي و مريخي دارند و يا كساني كه از سياره هاي ديگر آمده اند، اما در سرگذشت نديمه هيچ خبري از اين  آدم ها نيست. به نظر من اين كتاب چيزي شبيه به ۱۹۸۴ نوشته جورج اورول است.
قصد اورول از نوشتن چنين داستاني ترسيم يك داستان علمي، تخيلي نبود به دنيا آمدن يك كودك از هسته هاي اصلي اين رمان است. من اين موضوع را از فضا نياورده ام، يك واقعيت تلخ و آزاردهنده است. در جامعه اي كه نرخ رشد جمعيت پايين است، اگر نديمه بميرد و بچه دار نشده باشد جايگزيني براي آن نداريم.
طبق آخرين آماري كه در آلمان گرفته شده است اگر همين روند ادامه داشته باشد تا سال ۲۰۲۰ هيچ آلماني باقي نمي ماند و آلمان تبديل به تركيه مي شود. خيلي ها مي گويند تو يك نويسنده فمنيست دوآتشه هستي ولي اين حرف ها درست نيست. هركس دغدغه اي دارد و من هم با نگاهي واقعي به دنياي زنانه اي كه خودم هم بخشي از آن هستم مي پردازم «همين و بس».

با بهرام رادان
بازي براي من هنوز شروع نشده
001173.jpg

مخاطبي كه تصوير ستاره شور عشق در ذهنش نقش بسته بود، در آواز قو ناگهان با بازيگري كاملاً حرفه  اي روبه رو شد كه هم روي صدايش تسلط كافي داشت و هم روي اجزاي صورتش. فيلم در واقع يك شورش بي دليل امروزين بود كه رادان، بايد جيمز دين آن مي بود و بود
چهار سال گذشته است حالا وقتي بهرام رادان را با چهره  اي جاافتاده تر و
ته ريشي مي بينم كه انگار عمداً قصد دارد جذابيت چهره اش را تا حدي خنثي كند احساس مي كنم او بازيگري است كه در   اين سال ها جايش در سينماي   ايران خالي بوده
وقتي مي شنوم بهرام رادان براي بازي در نقش محوري آن جوان به شدت سنتي فيلمنامه «رستگاري در هشت و بيست دقيقه» قرارداد بسته، اصلاً تعجب نمي كنم. سيروس الوند هم، البته نشان داده كه خيلي عادت ندارد در انتخاب بازيگران فيلمش اشتباه كند.
حداقل در يك سال گذشته، نقش هايي كه رادان برگزيده آنقدر متفاوت بوده و آنقدر چهره او با گريم هاي مختلف ديده شده كه حتي بازي در نقش يك پسر جنوب شهري متعصب هم، نقشي عجيب براي بهرام رادان به حساب نمي آيد. هرچه باشد او حالا يكي از معدود ستاره هاي  اين سينماست.

از ابتداي سال هفتاد و هشت تقريباً هفته اي نبود كه روي جلد يكي از نشريات هفتگي كيوسك هاي مطبوعات، عكسي از دو بازيگر اصلي «شور عشق» نباشد. وقتي فيلم اكران شد، هم بهرام رادان و هم مهناز افشار، براي مخاطبي كه بليت مي خريد و وارد سالن مي شد چهره هايي آشنا بودند و فيلم هم با توسل به دو ستاره اش، فروش خوبي داشت. اما عمر ستاره كاغذي بودن، معمولاً خيلي بلند نيست.
از ميان دو ستاره شورعشق،   اين مسئله را بهرام رادان به خوبي فهميد و توانست در كمتر از چهار سال، تصوير آن پسر ساده با آن چشمان مبهوت را، تبديل به تصوير بازيگري حرفه  اي و توانا كند. «خيلي دوست داشتم بازيگر شوم اما چون محيط را نمي شناختم، به خودم مي گفتم حالا به عنوان تفريح   اين كار را مي كنم. تا سه روز مانده به شروع فيلمبرداري شور عشق، حتي نمي دانستم نقش چندم را دارم. فيلمنامه را كه به دستم دادند، گفتند مجيد نقش توست و من تازه فهميدم، نقش اول فيلم هستم. همان موقع هم از آنها خواستم تا اسم شخصيت عوض شود و كيان، شد نام اولين نقش من.» رادان پاسخ سؤال مرا درباره حال و هواي روزهاي نخست بازيگري   اينگونه مي دهد. او پس از شورعشق، آبي و ساقي را بازي كرد و بعد از  اين دو فيلم بود كه براي بازي در آواز قو قرارداد بست؛   اين بار اما، همه چيز به گونه  اي ديگر پيش رفت. آبي و ساقي ديرتر اكران شدند. ديرتر از زماني كه
آواز قو ساخته شد و با فاصله  اي كوتاه، به روي پرده رفت. در واقع، بهرام رادان سياه مشق هاي بازيگري اش را در همان دو سه فيلم ابتدايي انجام داده بود و آواز قو و نقش پيمان، يك سكوي پرتاب تمام عيار بود.  اين موضوع در روند اكران فيلم ها سرعت يافت.
مخاطبي كه تصوير ستاره شور عشق در ذهنش نقش بسته بود، ناگهان با بازيگري كاملاً حرفه  اي روبه رو شد كه هم روي صدايش تسلط كافي داشت و هم روي اجزاي صورتش. آواز قو در واقع يك شورش بي دليل امروزين بود كه رادان، بايد جيمز دين آن مي بود و بود. رادان از يك سو، عاشق خوبي بود و از سوي ديگر در صحنه هاي مستقيمي كه با جمشيد  هاشم پور داشت، توانسته بود از سنگيني بازي او در بيايد و خودش را نشان دهد. همه   اينها نشان از سعي فراوان بازيگري داشت كه دوست هم داشت، حرفه  اي باشد. در آن زمان گفته شد بازي هاي خوب آواز قو، به خاطر حضور آتيلا پسياني سرصحنه بوده و   اين يكدستي، از تمرين هاي پيش از فيلمبرداري پسياني حاصل شده اما در گذر زمان، خيلي چيزها از دايره يك فيلم خارج شد.
«هيچ وقت با پيمان كنار نيامدم. يك ماه قبل از شروع فيلمبرداري هر كاري كردم تا به نقش نزديك شوم اما نشد. آتيلا پسياني از يك سو و كتاب هايي كه خواندم از سوي ديگر باعث شد تا بازيگري تكنيكي را هم ياد بگيرم. قبلاً هرچه بود بازي حسي بود و احساس خودم؛ اما آواز قو نوعي توفيق اجباري بود تا جدي تر به تكنيك بازيگري نگاه كنم.»   اين جملات رادان درباره آن روزهاست. روزهايي در گذر از سياه مشق و تلاش براي رسيدن به يك جايگاه ثابت در جريان اصلي سينماي   ايران. تلاشي كه در پي اش تنها نقش متفاوت «رز زرد» داريوش فرهنگ و باز شاخص ترين نقش «عطش» حسين فرح بخش است.
پيش از  اين، آن دو فيلم نمايش نيافته هم اكران مي شوند و كسي چندان كاري به اكران آنها ندارد. گستره همه   اين داستان، تا اواسط سال هشتاد و يك است. عطش، كمي  از   اين گستره پيش تر مي آيد اما براي به هم نخوردن داستان، بهتر است آن فيلم را هم در همان محدوده فرض كنيم.
001155.jpg

بهروز افخمي  مشاور هميشگي حسين فرح بخش است.   اين را تقريباً كسي نيست كه در سينماي   ايران نداند و اوج گيري رادان از دفتر فرح بخش كاملاً مقابل چشمان افخمي  بوده؛ از سوي ديگر به گواه همه مراسم هاي سالانه مجله دنياي تصوير، علي معلم علاقه فراواني به رادان دارد. با   اين حساب وقتي پاي انتخاب نقشي چون كاراكتر اصلي كتاب جعفر مدرس صادقي در كار مشترك افخمي  در مقام كارگردان و معلم در مقام تهيه كننده به ميان مي آيد، بايد هم يكي از نخستين گزينه ها بهرام رادان مي بوده ...   اينگونه بود كه رادان در «گاوخوني» بازي كرد. فيلمي  كه با گذشت حدود يك سال و نيم از زمان ساخت، هنوز نمايش داده نشده اما با هر متر و معياري، آغاز دوره دوم بازيگري رادان است.
وقتي كمي  زمان گذشت، شنيده هاي پيش توليد، حكايت از   اين داشت كه همه چيز از زاويه ديد رادان روايت مي شود و او را در فيلم چندان نمي بينيم اما بعدتر، خيلي ها كه از فيلم مي دانستند، هم صدا و هم لحظه هاي نه چندان زياد بازي رادان را ديدني عنوان كردند. معني همه   اين عبارات، جواب دادن ريسك بهروز افخمي  بود و باز معني   اين اتفاق، فقط يك چيز مي توانست باشد سرازير شدن سيل پيشنهادهاي كارگردانان مطرح به سوي بازيگري كه حالا مي خواست انتخاب گر باشد. رادان از آن روزها   اينگونه ياد مي كند: «با هر پيشنهادي كه رد مي كردم گويي
هر بار از مقدار قابل توجهي پول صرفنظر مي كردم تا در فيلم هاي دختر پسري آبكي و عاشقانه هاي الكي حضور نداشته باشم.»
تقريباً در هرماه، نشريه  اي نبود كه از پيشنهاد يك فيلم تازه به رادان ننويسد و رادان هم اكثر   اين پيشنهادها را رد كرد. در   اين ميان او البته بيكار هم نبود. سه فيلم در يك سال، شايد مقابل حجم پيشنهادهاي   اين بازيگر رقم بالايي نباشد اما در يك دوره كاري، حجم بالايي است.
اولين فيلم  اين مجموعه، «شمعي در باد» پوران درخشنده بود. فيلمي  به شدت امروزي كه رادان در آن نقش يك مترجم زبان را بازي مي كند. دومين فيلم، «ننه گيلانه» رخشان بني اعتماد بود كه شايد متفاوت ترين نقش كارنامه رادان تا امروز در نقش يك مجروح بازمانده از جنگ است و سومين فيلم هم، اولين همكاري او با مسعود كيميايي بود. نقش آصف «سربازهاي جمعه» كه به هر حال، نقشي محوري در يك فيلم از كيميايي است.
سه فيلمي كه همراه گاوخوني، همه در بخش مسابقه جشنواره بيست و دوم فجر حاضر هستند سبب شده اند رادان از هم اكنون يكي از شانس هاي اصلي كسب سيمرغ جشنواره باشد. چيزي كه با توجه به تنوع نقش هايش در چهار فيلم، اصلا بعيد و دور از دسترس نيست.

از آن تصوير ابتدايي تا امروز، چهار سال گذشته است. حالا وقتي بهرام رادان را با چهره  اي جاافتاده تر و ته ريشي مي بينم كه انگار عمداً قصد دارد جذابيت چهره اش را تا حدي خنثي كند، احساس مي كنم او بازيگري است كه در   اين سال ها جايش در سينماي   ايران خالي بوده؛ وقتي مي شنوم كه حالا كاملاً حرفه  اي، تنها دو فاكتور فيلمنامه و كارگردان برايش اهميت دارد، در مي يابم كه او سعي دارد راهش را تا انتها درست طي كند و وقتي مي گويد راهي كه تاكنون طي كرده راه آساني نبوده، فكر مي كنم موفقيت در جشنواره امسال، حداقل چيزي است كه او بايد انتظار داشته باشد.
سينماي   ايران،   اين پتانسيل را هيچگاه نداشته كه به كسي تا   اين حد جاي مانور دهد؛ مگر   اين كه آن چهره براي رسيدن به جايگاه مورد نظرش، فراتر از حد انتظار بوده باشد.
بهرام رادان در همين يك سال و به گواه كارنامه اش نشان داده كه   اينگونه بوده ... به تمام   اين دلايل هم شايد بتوان گفت او شاخص ترين چهره بازيگري سال ۸۲ است؛ هر چند خودش فكر مي كند هنوز تا   آينده راه زيادي در پيش دارد، وقتي مي گويد: «من هنوز كاري نكرده ام. يعني در ميان كارهاي زيادي كه مي خواستم بكنم، فقط تعداد كمي  از آنها را انجام داده ام؛ بازي براي من هنوز شروع نشده ...»
بيوگرافي:
بهرام رادان در هشتم ارديبهشت ماه سال ۱۳۵۸ در تهران به دنيا آمده ... سال هاي تحصيلش را در مدارس شهيد فرهنگيان (ابتدايي)، هجرت (راهنمايي)، برهان و متين (دبيرستان) سپري كرده و در سال ۷۶ ديپلم گرفته است. در سال ۱۳۷۷ به دليل قبول نشدن در رشته دلخواهش به سربازي مي رود اما پس از گذراندن ۵ ماه خدمت، در دانشگاه آزاد تهران در رشته مديريت بازرگاني قبول مي شود و به دانشگاه مي رود.
همزمان با ورود به دانشگاه، در كلاس هاي آموزش بازيگري تحت نظر ثريا قاسمي، ميكائيل شهرستاني و فهيمه راستكار شركت و پس از مدت كوتاهي، توسط موسسه شكوفا فيلم براي شور عشق دعوت به كار مي شود.
فيلم شناسي:
۱۳۷۸ - شورعشق (نادر مقدس)
۱۳۷۹ - آبي (حميد لبخنده) و ساقي (محمدرضا اعلامي)
۱۳۸۰ - آواز قو (سعيد اسدي)
نامزد تنديس بهترين بازيگر نقش اول مرد از جشن خانه سينما و جشن دنياي تصوير و برنده جايزه بهترين بازيگر مرد در جشنواره خانوادگي اروميه
۱۳۸۱ - رز زرد (داريوش فرهنگ)، عطش (حسين فرحبخش) و گاوخوني (بهروز افخمي)
۱۳۸۲ - شمعي در باد (پوران درخشنده)، اپيزود ننه گيلانه از فيلم روايت سه گانه (رخشان بني اعتماد) و سربازهاي جمعه (مسعود كيميايي)
وب سايت شخصي:
www.bahramradan.com

يادداشت
عيد مي آيد
001095.jpg
مينا شهني
(۱)
حراج، حراج، حراج
هنوز فصل سرما تمام نشده چوب حراج به پوشاك زمستانه خورد، نصف قيمت، ۵۰ درصد تخفيف، ۳ تا هزار و...
سرما دارد مي رود، سوز برف يك ماه ديگر مهمان ماست به همين دليل لباس هاي زمستاني از تب و تاب افتاده اند و بازار جنس مانده اش را حراج مي كند كه مبادا روي دستش باد كند لباس هاي امسال به درد سال ديگر نمي خورد، پس چوب حراج بهترين راه حل مسئله است.
پشت شيشه تمام فروشگاه هايي كه حراجشان را با آب و تاب به رخ رهگذران مي كشانند مردم به تماشا ايستاده اند تا لباسي بخرند براي سال بعد و زمستان ديگر. لباس هايي با نصف قيمت.
خريدن لباس زمستانه در ابتداي فصل زمستان يا اواخر پاييز هزينه زيادي را مي طلبد.
(۲)
مسكن راكد
كارمند آژانس مسكن مي گويد:  «بحث زلزله كه داغ شد قيمت خانه و زمين در تهران راكد ماند.» و من حيران مي مانم كه «راكد شده و هنوز اينقدر گران است.» زلزله قيمت ملك را در تهران نشانه رفته است، هيچ معلوم نيست اين زلزله قريب الوقوع چه وقت مي آيد و مي رود اما به نظر مي رسد نشانه گيري اش خوب است.
راكد نگه داشتن قيمت ملك در تهران كار هر كسي نيست. اما زلزله كه زهرچشمي در بم گرفته مي تواند حتي قيمت اجاره آپارتمان را هم در تهران ثابت كند.
فكر كنيد بلاي آسماني هم ممكن است قبل يا بعد از فرودش بر سر مردم، خدمتي هرچند ناچيز ـ در حد ثابت نگه داشتن قيمت ـ به انسان ها داشته باشد.
(۳)
جمعيت افزوده
مي گويند در بم روزانه ۱۲۰ هزار غذاي گرم ميان مردم توزيع مي شود، جمعيت بم پيش از زمين لرزه هم همين ۱۲۰ هزار نفر بوده البته با حومه اش. حالا بعد از كشته شدن تعداد زيادي از مردم بم هنوز هم ۱۲۰ هزار نفر در روز غذا مي خورند.
براساس آمار رسمي، زلزله بم ۴۱ هزار كشته برجاي گذاشته است با يك حساب «دودوتا چهارتا» مي توان گفت كه جمعيت كثيري از اطراف بم براي خوردن غذاي مجاني و استفاده از امكانات آدم هايي كه دهانشان بوي خون و خاك مي دهد به شهر هجوم برده اند. زلزله براي خيلي ها بد كه نبود، هيچ، به نظر مي رسد خوب هم بوده است.
خبر مي رسد كه زمين هاي بم با قيمت هاي مناسب خريد و فروش مي شوند. امتيازات قابل توجهي قرار است به اين زمين ها تعلق بگيرد.
بعضي ها گوش خوابانده اند براي همين خبرها تا به سرعت به خريد و فروش هايي با آينده طلايي دست بزنند. بلاي آسماني براي خيلي ها ضرر كه ندارد سود هم دارد.
(۴)
خانه تكاني
شب عيد نزديك است چيزي به هياهوي خريد و خانه تكاني نمانده است. به عيد كه نزديك مي شويم تب و تاب خريد و نو كردن هرچه مي توانيم نو كنيم بيشتر و بيشتر مي شود در بم هنوز مردماني زندگي مي كنند كه دل خونند و در همان چادرها زندگي مي كنند اميد چنداني ندارند. با دل سوخته و اشكي كه دم به دم از چشم مي چكد ديگر اميد راهش را گم مي كند.
يادمان باشد زلزله بنياد خانه هزاران نفر را در هم كوبيد، هرچند كه قيمت خانه را در تهران راكد نگه داشت، هرچند خيلي ها از خريد و فروش زمين هاي شهر بم پولدارتر از قبل مي شوند. اما بمي ها را فراموش نكنيم.
(۴)
شناسنامه
براي مردم بم شناسنامه جديد صادر مي شود تا بمي ها از غيربمي ها تشخيص داده شوند.
مي گويند تنها به كساني دفترچه خواروبار جديد مي دهند كه شناسنامه شان ثابت كند از اهالي بم هستند.
به اين ترتيب جلوي برخي سوءاستفاده ها از آدم هاي سودجو گرفته مي شود.
ما هم اميدواريم.

خبر هفته
مهران ها شروع كردند
اسم اين اتفاق را هرچه مي خواهيد بگذاريد. اين كه نام كوچك دو چهره سرشناس طنز تلويزيوني در كشور ما مهران است. مهران مديري و مهران غفوريان ناخواسته و بدون هيچ پيش زمينه اي فقط به اين علت ساده كه هدف هردوشان خنداندن مردم است در برابر هم قرار گرفته اند. سال گذشته مديري با پاورچين در شبكه ۵ توانست با قدرت قابل ملاحظه اي غفوريان را در شبكه ۳ در سومين بخش مجموعه زير آسمان شهر با شكست روبه رو كند. اين دوستان قديمي كه با هم كار طنز در تلويزيون را شروع كردند بار ديگر در برابر هم قرار مي گيرند. پيروز اين ميدان ناخواسته كسي است كه مردم را بيشتر بخنداند و حالا يك ميدان نبرد ديگر مهياست.
مديري يك ماه است كه كارش را شروع كرده و در شبكه اي كه سال گذشته زير آسمان شهر را پخش مي كرد. اين بار مديري مثل هميشه موفق شروع نكرد. او پس از يك ماه مجبور شد كه در نقطه چين اصلاحات را عملي كند.ساعد هدايتي، سعيد پيردوست، يوسف يوسف پشندي و سيامك انصاري گروه باقيمانده از نقطه چين تلاش مي كنند كه نقطه چين پاورچين شود. مثل اين كه به زودي شاهد حضور سحر زكريا هم خواهيم بود. اما مهران ديگر كه سال گذشته نتوانست همانطور كه با موفقيت شروع كرده بود با موفقيت به كار خود پايان دهد. حضور مجدد حميد لولايي با كاراكتر خشايار نيز نتوانست كمكي به او بكند.
حالا غفوريان در شبكه ۵، شبكه اي كه سال گذشته پاورچين را پخش مي كرد قرار است به زودي با مجموعه اي تازه به تلويزيون برگردد. اين مجموعه كه ورود ممنوع نام دارد با حضور بازيگراني چون مهران غفوريان، منوچهر آذر، مرتضي ضرابي، مونا داوودنژاد، يوسف تيموري، كيومرث ملك مطيعي، ملكه رنجبر و نورا هاشمي قرار است خنده  دارتر از هميشه باشد.
از گروه پاورچين محراب قاسم خاني، شقايق دهقان و حميد برزگر به عنوان نويسنده حضور دارند. همچنين گفته مي شود كه پيمان قاسم خاني (نويسنده موفق پاورچين) در شكل گيري طرح مجموعه نقش داشته است.
در حالي كه مديري و برنامه اش سعي مي كند كه از زير بار انتقادات هفته گذشته بيرون بيايد و خود را دوباره به برنامه اول طنز تلويزيون تبديل كند مهران غفوريان سعي مي كند كه با شروع حساب شده اي اهالي تهران را به خندان ترين مردم ايران در شب ها تبديل كند و كاري كند كه پاورچين كرد.

ارباب ها هنوز اربابند
001098.jpg

سه شنبه هفته گذشته نامزدهاي نهايي هفتاد و ششمين دوره توزيع جوايز علوم و فنون سينمايي آمريكا (اسكار) در سال ۲۰۰۴ اعلام شد. امسال هم رويدادهاي مهم اسكار زودتر از موعد مقرر برگزار شده و خواهد شد. فهرست نامزدها ۲۰ روز زودتر از سال گذشته اعلام شد و با همين فاصله نيز مراسم توزيع جوايز ۲۰ روز زودتر از زمان رايج سال هاي گذشته برگزار خواهد شد. مراسم توزيع جوايز اسكار امسال روز يك شنبه ۱۰ اسفند برگزار مي شود.
001107.jpg
001320.jpg

عكس اين هفته كه توسط سايت كوربيز منتشر شده است، جلسه معرفي نامزدهاي اسكار ۲۰۰۴ را نشان مي دهد. در حالي كه عكس كارگردان برگزيده اسكار براي جايزه در عكس ديده مي شود. فرانك پيترسون مدير موسسه اسكار در كنار سيگورني ويور بازيگر، فهرست ها را براي نمايندگان رسانه هاي حاضر در جلسه قرائت كردند. خبر به سرعت برق و باد توسط خبرگزاري ها مخابره شد و حالا زمان پيش بيني ها فرارسيده است.
ارباب هاي اسكار امسال در فيلم ارباب حلقه ها: بازگشت پادشاه و ارباب فرمانده هستند. حتماً همه شما تا امروز فهميده ايد كه نامزدها چه كساني هستند. حتماً بر روي نام شهره آغداشلو (وزيري تبار) خيلي تامل كرده ايد.

خوش شانس هفته
001101.jpg
بدون حتي اندكي تامل خوشحال ترين آدم روي كره زمين در هفته گذشته جناب آقاي پيتر جكسن، كارگردان نيوزلندي سه گانه ارباب حلقه هاست.
او يك شنبه هفته گذشته جوايز گلدن كلوب را درو كرد.
البته اگر دريافت چهار جايزه اصلي را نوعي درو كردن فرض كنيم، او همين كار را كرد.
دو روز بعد در مراسم اعلام نامزدهاي جوايز اسكار در سال ۲۰۰۴، يازده بار اسم فيلم آقاي جكسن يعني ارباب حلقه : بازگشت پادشاه تكرار شد.
سه گانه ساخته ايشان طي دو سال گذشته موفق ترين فيلم هاي چندساله اخير بوده اند. فروش سرشار و موفقيت بي حد و حصر.
با اين موفقيت غول آسا كه كاملاً  با چهره و قيافه آقاي جكسن همخواني دارد.
در انتظار فيلم هاي بعدي او بايد باشيم. مردي كه مي تازد و به راستي اربابي مي كند.

بدشانس هفته
001104.jpg
كوئيتين تارانتينو در ايران كم  طرفدار ندارد. سينه  چاكان سراينده شعر داستان هاي عامه پسند هفته خوبي را پشت سر نگذاشتند. جناب آقاي تارانتينو با فيلم بيل را بكش جلد اول از جوايز گلدن كلوب فقط در يك رشته آن (بهترين بازيگري زن) هيچ سهمي به خود اختصاص نداد. اما فاجعه بزرگتر وقتي روي داد كه آقاي تارانتينو فهرست جوايز اسكار را ديد؛ قيافه ديدني تارانتينو در آن لحظه از هميشه ديدني تر شده بود. قسمت اول بيل را بكش حتي در يك رشته، تكرار مي كنم حتي در يك رشته در جوايز اسكار سال ۲۰۰۴ نامزد نشده است.
طرفداران اين فيلمساز هميشه عجيب و هميشه غريب معتقدند كه مرام و مسلك آقاي تارانتينو بالاتر از اين حرف ها و جايزه هاست كه با نديده گرفتن بيل را بكش گردي بر مقام ايشان بنشيند. مي گويند شانس اگر خيلي مهم نباشد نمي توان آن را فراموش كرد. شانس در هفته گذشته عنايتي به سازنده سگ داني نداشته است.

هنر
ادبيات
ايران
تكنيك
دهكده جهاني
رسانه
علم
ورزش
|  ادبيات  |  ايران  |  تكنيك  |  دهكده جهاني  |  رسانه  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |